جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شهادت محمد بن ابی‏بکر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

شهادت کنانة بن بشر بر جرأت ارتش شام افزود و همگی بر آن شدند که به پیشروی خود ادامه دهند و به سوی اردوگاه محمد بن ابی‏بکر بروند. وقتی به اردوگاه او رسیدند یاران او را متفرق یافتند و او نیز سرگردان بود تا سرانجام به ویرانه‏ای پناه برد. معاویه بن حدیج از جایگاه محمد آگاه شد و او را در خرابه دستگیر کرد و از

آن جا بیرون آورد و به منطقه‏ای بنام فسطاط که مرکز سپاه عمرو بود، منتقل کرد در حالی که نزدیک بود از عطش از پای درآید.

عبدالرحمان بن ابی‏بکر برادر محمد در سپاه عمرو بود. فریاد کشید: من اجازه نمی‏دهم برادرم را این گونه بکشید. و از عمرو عاص درخواست کرد که به فرمانده‏ی سپاهش معاویة بن حدیج دستور دهد که از قتل او صرف نظر کند. عمرو عاص نماینده‏ی خود را به سوی ابن‏حدیج فرستاد که محمد را زنده تحویل دهد ولی فرزند حدیج گفت: کنانة بن بشر که پسر عموی من بود کشته شد؛ محمد نیز نباید زنده بماند. محمد که از سرنوشت خود آگاه شد درخواست کرد که به او آب بدهند، ولی فرزند حدیج، به بهانه‏ی اینکه عثمان هم تشنه کشته شد، از دادن آب خودداری کرد.

در این میان فرزند حدیج سخنان زشتی نثار محمد کرد که از نوشتن آن صرف نظر می‏کنیم و در پایان گفت: من جسد تو را در شکم این الاغ مرده قرار می‏دهم و با آتش می‏سوزانم. محمد در پاسخ گفت: شما دشمنان خدا کراراً با اولیاء خدا چنین معامله‏ای انجام داده‏اید. من امیدوارم که خدا این آتش را برای من همچون آتش ابراهیم سرد و عافیت قرار دهد و آن را وبالی بر تو و دوستانت سازد، و خدا تو را و پیشوایت معاویة بن ابی‏سفیان و عمرو عاص را به آتشی بسوزاند که هرگاه بخواهد خاموش شود شعله‌ورتر گردد. سرانجام معاویة بن حدیج به خشم آمد و محمد را گردن زد و او را در شکم الاغ مرده‏ای قرار داد و به آتش سوزانید.

خبر شهادت محمد دو نفر را بیش از همه متأثر کرد: یکی خواهرش عایشه بود که به وضع او سخت گریست. او در پایان هر نماز معاویة بن ابی‏سفیان و عمرو عاص و معاویة بن حدیج را نفرین می‏کرد. عایشه سرپرستی عیال برادر و فرزند او را به عهده گرفت و فرزند محمد بن ابی‏بکر به نام قاسم تحت کفالت او بزرگ شد. و دیگری اسماء بنت عمیس بود که مدتی افتخار همسری جعفر بن ابی‏طالب را داشت و پس از شهادت جعفر به ازدواج ابوبکر درآمد و از او محمد متولد شد و پس

از در گذشت ابوبکر با علی -علیه‌السلام- ازدواج کرد و از او فرزندی به وجود آمد به نام یحیی. این مادر وقتی از سرنوشت فرزند خود آگاه شد سخت متأثر گردید ولی خشم خود را فرو برد و به جایگاه نماز رفت و بر قاتلان او نفرین کرد و سرانجام به خونریزی شدیدی مبتلا گشت.

عمرو عاص در نامه‏ای به معاویه از شهادت آن دو نفر خبر داد و همچون همه‏ی سیاستبازان، که به یکدیگر دروغ می‏گویند، خود را محق جلوه‏گر ساخت و گفت: ما آنان را به کتاب و سنت دعوت کردیم، ولی آنان با حق مخالفت کردند و در ضلالت خود باقی ماندند. سرانجام نبرد بین ما و ایشان درگرفت. ما از خدا مدد خواستیم و خدا بر چهره‏ها و پشتهای آنها زد و آنها را دست بسته تسلیم ما ساخت.