جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

استاندار علی و افراد بی طرف‏

زمان مطالعه: 5 دقیقه

در زمان استاندار معزول مصر، محمد بن قیس، گروهی از حکومت وی

کناره گیری کرده خود را افراد بی طرف معرفی کردند. وقتی از زمامداری فرزند ابوبکر یک ماه گذشت وی افراد بی طرف را بین دو کار مخیر ساخت که یا اعلام اطاعت و وابستگی به حکومت کنند یا مصر را ترک گویند. آنان در پاسخ استاندار گفتند: مهلت بده تا ما در این باره فکر کنیم، ولی استاندار پاسخ آنان را نپذیرفت و آنان نیز در موضع خود مقاومت نشان دادند و آماده‏ی دفاع شدند.

در چنین وضعی نبرد صفین رخ داد. خبر رسید که حل اختلاف میان امام -علیه‌السلام- و معاویه به دو داور واگذار شده است و طرفین از جنگ دست کشیده‏اند جرأت این گروه بر استاندار افزایش یافت و این بار از حالت بی طرفی در آمدند و صریحاً به مخالفت با حکومت برخاستند. استاندار ناگزیر شد دو نفر را به نامهای حارث بن جمهان و یزید بن حارث کنانی گسیل دارد تا به ارشاد و نصیحت آنان بپردازند، ولی این دو نفر به هنگام اجرای مأموریت خود به دست مخالفان کشته شدند. فرزند ابوبکر فرد سومی را نیز اعزام کرد و او نیز در این راه کشته شد.

قتل این گروه سبب شد که برخی به خود جرأت دهند که همچون شامیان مردم را به گرفتن انتقام خون عثمان دعوت کنند و چون زمینه‏های مخالفت قبلاً وجود داشت گروهی دیگر نیز با آنان همراه شدند و سرانجام سرزمین مصر به اغتشاش کشیده شد و استاندار جوان نتوانست آرامش را به مصر بازگرداند. امیرمؤمنان -علیه‌السلام- از وضع مصر آگاه شد و فرمود: تنها دو نفر می‏توانند آرامش را به مصر بازگردانند،یکی قیس بن سعد که قبلاً زمام امور را به دست داشت و دیگری مالک اشتر. این مطلب را موقعی گفت که مالک را به عنوان حاکم به سرزمین «جزیره» اعزام داشته بود. قیس بن سعد ملازم رکاب امام -علیه‌السلام- بود، اما وجود او در ارتش امام، که در عراق مستقر بود، ضروری به نظر می‏رسید. از این جهت، امام -علیه‌السلام- نامه‏ای به مالک اشتر نوشت و او در این هنگام در سرزمین نصیبین، که منطقه‏ی وسیعی میان عراق و شام است، به سر می‏برد. در آن نامه، امام -علیه‌السلام- وضع خود و مصر را چنین شرح می‏دهد:

اما بعد، تو از کسانی هستی که من به کمک آنان دین را به پای می‏دارم و نخوت سرکشان را قلع و قمع می‏کنم و خلأهای هولناک را پر می‏کنم. من محمد بن ابی‏بکر را برای استانداری مصر گمارده بودم، ولی گروهی از اطاعت او بیرون رفته‏اند و او به سبب جوانی و بی تجربگی نتوانسته بر آنان پیروز شود. هر چه زودتر خود را به ما برسان تا آنچه را که باید انجام بگیرد بررسی کنیم و فرد مورد اعتمادی را جانشین خود قرار ده.

چون نامه‏ی امام -علیه‌السلام- به مالک رسید او شبیب بن عامر را جانشین خود ساخت و به سوی امام -علیه‌السلام- شتافت و از اوضاع ناگوار مصر با خبر شد. امام به او فرمود: هر چه زودتر به سوی مصر حرکت کن که جز تو کسی را برای این کار در اختیار ندارم. من به سبب عقل و درایتی که در تو سراغ دارم چیزی را سفارش نمی‏کنم. از خدا بر مهمات کمک بگیر و سختگیری را با نرمش درآمیز و تا می‏توانی به ملایمت رفتار کن و آنجا که جز خشونت چیزی کارساز نباشد قدرت خود را بکار بر.

چون خبر اعزام مالک از جانب امام -علیه‌السلام- به مصر به گوش معاویه رسید از این خبر وحشت کرد، زیرا چشم طمع به مصر دوخته بود. وی می‏دانست که اگر مالک زمام امور مصر را به دست بگیرد، وضع آنجا از زمان محمد بن ابی‏بکر به مراتب برای او بدتر خواهد شد. از این رو، چاره‏ای اندیشید و به وسیله‏ی یکی از خراجگزاران و به قیمت معاف کردن او از خراج، مقدمات قتل مالک را فراهم ساخت.

مردم مصر از امام -علیه‌السلام- درخواست کردند که هر چه زودتر استاندار دیگری را معرفی کند و امام -علیه‌السلام- در پاسخ نامه آنان چنین نوشت:

از بنده‏ی خدا علی بن ابی‏طالب امیر مؤمنان به مسلمانان مصر. سلام بر شما. خدایی را ستایش می‏کنم که جز او خدایی نیست. مردی را به سوی شما اعزام کردم که در روزهای ترس خواب به چشمان او راه ندارد و هرگز در لحظات هولناک از دشمن نمی‏ترسد و بر کافران از آتش شدیدتر است. وی مالک فرزند

حارث از قبیله‏ی مذحج است. سخن او را بشنوید و فرمان او را، تا آنجا که با حق مطابق است، پیروی کنید. او شمشیری از شمشیرهای خداست که کند نمی‏شود و ضربت او به خطا نمی‏رود. اگر فرمان حرکت به سوی دشمن داد حرکت کنید و اگر دستور توقف داد باز ایستید. فرمان او فرمان من است. من، با اعزام او به سوی مصر، شما را بر خود مقدم داشتم، به سبب خیرخواهی که نسبت به شما و سختگیری که بر دشمن شما دارم.(1)

استاندار جدید امام -علیه‌السلام- با تجهیزات لازم حرکت کرد و چون به منطقه‏ای به نام «قلزم»،(2) که در دو منزلی «فسطاط»،(3) قرار داشت، رسید و در خانه‏ی مردی از مردم آنجا فرود آمد. این مرد به سبب خوش خدمتی که از خود نشان داد اعتماد مالک را به خود جلب کرد و سرانجام او را با شربتی از عسل مسموم ساخت و بدین گونه این شمشیر برنده‏ی خدا برای همیشه در غلاف فرو رفت و جان به جان آفرین سپرد. وی در سال 38 هجری در سرزمین قلزم چشم از جهان بربست و در همانجا به خاک سپرده شد.

به طور مسلم این میزبان یک فرد عادی نبوده، بلکه فرد سرشناسی بوده که مالک در خانه‏ی او فرود آمده است. وی قبلاً به وسیله‏ی دشمن مالک، که همان معاویه باشد، خریداری شده بود.(4)

برخی دیگر از مورخان شهادت او را مشروحتر و به گونه‏ای دیگر نوشته:

وقتی معاویه از تصمیم امام -علیه‌السلام- در مورد گماردن مالک بر سرزمین مصر آگاه شد از یکی از دهقانان متنفذ سرزمین قلزم درخواست کرد که به هر وسیله که‏

بتواند مالک را از بین ببرد و در برابر، او را پس از تسلط بر مصر از پرداخت مالیات معاف خواهد کرد. معاویه به این کار اکتفا نکرد و برای تقویت روحیه‏ی مردم و اثبات اینکه او و تمام پیروانش در راه خدا گام بر می‏دارند از مردم شام خواست که پیوسته مالک را نفرین کنند و از خدا بخواهند که او را نابود سازد. زیرا اگر مالک کشته می‏شد مایه‏ی شادمانی مردم شام می‏گشت و باعث می‏شد که آنان اعتماد بیشتری به رهبر خود پیدا کنند.

وقتی مالک به سرزمین قلزم رسید، مأمور معاویه از او دعوت کرد که به خانه‏اش وارد شود و برای جلب اعتماد او گفت که هزینه‏ی پذیرایی را از مالیات حساب خواهم کرد.

میزبان پس از ورود مالک به خانه‏اش به دوستی با علی -علیه‌السلام- تظاهر می‏کرد تا آنجا که توانست اعتماد مالک را جلب کند. او برای مالک سفره‏ای گسترد و در آن شربتی از عسل نهاد. این شربت به قدری مسموم بود که طولی نکشید که مالک را از پای درآورد.

در هر حال، وقتی خبر قتل مالک به معاویه رسید بر بالای منبر قرار گرفت و گفت: ای مردم، فرزند ابوطالب دو دست توانا داشت که یکی از آنها (عمار یاسر) در نبرد صفین بریده شد و دیگری (مالک اشتر) امروز قطع گردید.(5)


1) نهج‏البلاغه، نامه‏ی 38، الغارات، ج 1، ص 260.

2) شهری است در ساحل دریای یمن از جانب مصر. کاروانها از آنجا تا مصر را ظرف سه روز طی می‏کنند. (مراصد الاطلاع).

3) شهری است در نزدیکی اسکندریه. (مراصد الاطلاع).

4) تاریخ ابن‏کثیر، ج 7، ص 312.

5) الغارات، ج 1، ص 264؛ تاریخ طبری، ج 72؛ کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 352.