پس از قتل عثمان، که همهی مناطق اسلامی بجز شام در قلمرو حکومت علی -علیهالسلام- درآمد، امام در سال 36 هجری، نخستین سال حکومت خود، قیس بن سعد بن عباده را به عنوان استاندار مصر برگزید و به آنجا گسیل داشت.(1) ولی دیری نپایید که امام -علیهالسلام- به جهتی او را از آن مقام عزل کرد و در همان سال، پس از جنگ جمل، محمد بن ابیبکر را به عنوان مصر برگزید و روانهی آن سرزمین کرد. تاریخ در این مورد دو نامه از امام -علیهالسلام- را یاد میکند که یکی را به عنوان ابلاغ رسمی نوشت و به دست محمد بن ابیبکر داد و دیگری را پس از استقرار او در مصر ارسال کرد. هر دو نامه را مؤلف «تحف العقول» آورده است.(2) همچنان که ابوالسحاق در کتاب «الغارات» آن دو نامه را نقل کرده و تاریخ نگارش نامهی نخست را اول ماه رمضان سال سی و شش قید کرده است. نامهی دوم در کتاب اخیر به صورت گسترده نقل شده و امام -علیهالسلام- در طی آن بسیاری از احکام اسلام را بیان کرده است و ما بعداً دربارهی نامهی دوم به تفصیل سخن خواهیم گفت و یادآور خواهیم شد که چگونه این نامه به دست معاویه افتاد و سپس در خاندان او دست به دست گشت.
اینک ترجمهی نخستین نامهی امام -علیهالسلام-:
به نام خداوند رحمن و رحیم، این فرمانی است از بندهی خدا علی امیر مؤمنان به
محمد بن ابیبکر آن گاه که او را به زمامداری مصر گماشت. او فرمان میدهد به تقوای خدا و اطاعت از او در خلوت و جلوت و ترس از او در نهان و عیان و نرمش با مسلمانان و صلابت و خشونت با بدکاران و عدالت با اهل ذمه و گرفتن حق ستمدیدگان و سختگیری بر ستمکاران و عفو و گذشت از مردم و نیکوکاری در حد امکان، که خدا نیکوکاران را دوست میدارد و بدکاران را کیفر میدهد.
او فرمان میدهد که محمد بن ابیبکر مردم را به اطاعت از حکومت مرکزی و پیوستگی به مسلمانان دعوت کند، زیرا در این کار برای آنان عافیت و پاداش بزرگی است که نمیتوان آن را اندازه گرفت و حقیقت آن را شناخت.
او فرمان میدهد که خراج زمین را، آنچنان که قبلاً از مردم گرفته میشد، بگیرد و چیزی از آن کم نکند و چیزی بر آن نیفزاید. سپس آن را در میان مستحقان، چنان که سابقاً تقسیم میشد، تقسیم کند.
او استاندار را فرمان میدهد که در برابر مردم تواضع کند و در مجلس آنان به همه یکسان بنگرد و در میان خویشان و بیگانگان از نظر حق فرقی نگذارد.
به او فرمان میدهد که در میان مردم به حق داوری کند و عدالت را گسترش دهد. پیرو هوا و هوس نباشد و در راه خدا از نکوهش نکوهشگران نترسد، که خدا با کسانی است که تقوا را پیشه کنند و اطاعت او را بر دیگران مقدم بدارند. والسلام.
این نامه به خط عبیدالله بن ابیرافع، بندهی آزاد شدهی رسول خدا، در نخستین روز ماه رمضان سال 36 نگارش یافت.(3)
تاریخ این نامه، که با عزل قیس بن عباده متقارب است، میرساند که مدت حکومت قیس بسیار کوتاه بوده است، زیرا امیر مؤمنان -علیهالسلام- در اواخر سال 35 به عنوان خلیفهی مسلمین انتخاب شد و این نامه، پس از گذشت هشت ماه از حکومتش، نوشته شده است. وقتی که این نامه به دست محمد بن ابیبکر رسید در
میان مردم مصر بپا خاست و سخنرانی کرد و آن گاه نامهی امام -علیهالسلام- را برای آنان خواند.
محمد بن ابیبکر از مصر نامهای به حضور امام -علیهالسلام- نوشت و در آن از حلال و حرام و سنتهای اسلام پرسید و از آن حضرت درخواست راهنمایی کرد. و در نامهی خود به امام -علیهالسلام- چنین نوشت:
به بندهی خدا امیرمؤمنان از محمد فرزند ابیبکر. درود بر تو. خدایی را که جز او خدایی نیست سپاسگزارم. اگر امیرمؤمنان مصلحت ببیند برای ما نامهای بنویسد که در آن واجبات ما را روشن سازد و احکامی از قضای اسلام را که افرادی چون من بدان مبتلا هستند در آن بیاورد. خدا بر پاداش امیر مؤمنان بیفزاید.
امام -علیهالسلام- در پاسخ نامهی او پیرامون مسائل مربوط به قضا، احکام وضو، مواقیت نماز، امر به معروف و نهی از منکر، صوم و اعتکاف مطالبی را نوشت و سپس، به عنوان نصیحت، دربارهی مرگ و حساب و خصوصیات بهشت و دوزخ مسائلی را یادآور شد.
مؤلف الغارات متن کامل نامهی آن حضرت را در کتاب خود آورده است.(4)
ابواسحاق ثقی مینویسد:
چون نامهی امام به دست محمد بن ابیبکر رسید پیوسته به آن مینگریست و طبق آن داوری میکرد. آن گاه که محمد در حملهی عمرو عاص به مصر مغلوب و کشته شد، نامهها به دست عمرو عاص افتاد و او همه را جمع کرد و برای معاویه فرستاد. در میان نامهها این نامه توجه معاویه را جلب کرد و با دقت بیشتری در آن نگریست. ولید بن عقبه اعجاب معاویه را مشاهده کرد و گفت: فرمان بده که این نامه را بسوزانند. معاویه گفت: آرام باش. تو در این باره نباید اظهار نظر کنی. فرزند
عقبه در پاسخ معاویه گفت: تو حق رأی نداری! آیا صحیح است که مردم بفهمند که احادیث ابوتراب نزد توست و تو از آنها درس میگیری و قضاوت میکنی؟ اگر چنین است چرا با علی میجنگی؟ معاویه گفت: وای بر تو، به من فرمان میدهی که چنین گنجینهی دانشی را بسوزانم؟ به خدا سوگند که دانشی جامعتر و استوارتر و روشنتر از آن نشنیدهام. ولید سخن پیشین خود را تکرار کرد وگفت: اگر از دانش و داوری علی در شگفتی چرا با او نبرد میکنی؟ معاویه در پاسخ وی گفت: اگر ابوتراب عثمان را نمیکشت و در مسند فتوا مینشست ما از او علم میآموختیم. آن گاه قدری سکوت کرد و به اطرافیان خود نگریست و گفت: ما هرگز نمیگوییم که اینها نامههای علی است. ما میگوییم این نامههای ابوبکر صدیق بوده که به فرزندش محمد به وراثت رسیده است و ما نیز بر طبق آن داوری میکنیم و فتوا میدهیم. باری، نامههای امام پیوسته در گنجینههای بنیامیه بود تا عمر بن عبدالعزیز زمام کار را به دست گرفت و اعلام کرد که این نامهها احادیث علی بن ابیطالب است.
وقتی علی -علیهالسلام-، پس از فتح مصر و کشته شدن محمد، آگاه شد که این نامه به دست معاویه افتاده است بسیار بر آن افسوس خورد. عبدالله بن سلمه میگوید: امام -علیهالسلام- با ما نماز گزارد و پس از فراغت از نماز در سیمای او آثار تأثر را مشاهده کردیم. او شعری میخواند که مضمون آن تأسف بر گذشته بود. از امام پرسیدیم: مقصود شما چیست؟ گفت: محمد بن ابیبکر را برای ادارهی امور مصر گماردم. او به من نامه نوشت که از سنت پیامبر اطلاع فراوانی ندارد. برای او نامهای نوشتم و در آن سنتهای رسول خدا را تشریح کردم، ولی او کشته شد و نامه به دست دشمن افتاد.
1) تاریخ طبری،ج 3، ص 462.
2) تحف العقول، ص 176-177.
3) الغارات، ج 1، ص 224.
4) الغارات، ج 1، ص 250-224.