جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

غارتگری سفیان بن عوف‏

زمان مطالعه: 4 دقیقه

سفیان بن عوف غامدی از طرف معاویه مأمور شد که در رأس لشگری مجهز و بی باک به سمت فرات حرکت کند تا به شهرستان هیت که در بالای انبار قرار داشت برسد و از آنجا به سمت انبار برود و اگر در مسیر خود با مقاومتی روبرو شد بر آنان یورش برد و آنان را غارت کند و اگر با مقاومتی روبرو نشد غارت کنان تا شهر انبار برود و اگر در آنجا لشگری را ندید تا به مدائن برود و از آنجا به شام باز گردد و زنهار که به کوفه نزدیک نشود.

سپس معاویه او را چنین مورد خطاب قرار داد:

اگر تو انبار و مدائن را غارت کنی مثل این است که کوفه را غارت کرده باشی. این یورشهای غارتگرانه اهل عراق را مرعوب می‏سازد و هواداران ما را خوشحال می‏کند و کسانی را که از همکاری با ما بیمناکند به سوی ما فرا می‏خواند. در مسیر خود کسانی را که با تو موافق نیستند بکش و روستاها را ویران ساز و اموال آنان را به غنیمت بگیر، زیرا غنیمت گرفتن از آنان به سان کشتن ایشان است و چنین کاری دلها را می‏سوزاند.

سفیان می‏گوید: من در اردوگاه شام حاضر شدم. معاویه سخنرانی کرد و مردم را به همراهی با من دعوت نمود. چیزی نگذشت که شش هزار نفر آماده‏ی حرکت با من شدند. آن گاه جانب فرات را در پیش گرفتم تا به نقطه‏ی هیت رسیدم. مردم آنجا از حضور من آگاه شدند و از فرات عبور کردند من نیز از فرات گذشتم و با کسی برخورد نکردم. سپس به نقطه‏ای به نام صندوداء رسیدم. مردم آنجا نیز از برابر من گریختند. تصمیم گرفتم که به سمت انبار حرکت کنم. دو نفر از جوانان آن منطقه را به اسارت گرفتم از آنان پرسیدم که نیروهای مسلح علی چند نفرند.

گفتند: آنان پانصد نفر بودند، ولی تعدادی از ایشان به سوی کوفه رفته‏اند و نمی‏دانیم اکنون چند نفر از آنها باقی مانده‏اند. شاید در حدود دویست نفر مانده باشند. من سربازان تحت فرمان خود را گروه گروه کردم و آنان را به نوبت به سمت انبار روانه می‏کردم تا در شهر به جنگ تن به تن بپردازند. ولی چون دیدم این کار به نتیجه نمی‏رسد دویست نفر از پیاده نظام را فرستادم و آنها را با سواره نظام تقویت کردم در چنین شرایطی همه‏ی نیروهای امام متفرق شدند و فرمانده‏ی آنان به همراه سی نفر دیگر کشته شد. آن گاه آنچه را در انبار بود به غارت بردم و سپس به سوی شام بازگشتم. وقتی به نزد معاویه رسیدم وقایع را نقل کردم. او گفت: من چنین گمانی را در حق تو داشتم. چیزی نگذشت که رعبی در مردم عراق پدید آمد و گروه گروه از آنان

به سوی شام مهاجرت کردند.(1)

به علی -علیه‌السلام- گزارش رسید که سفیان وارد انبار شده و فرماندار او را به نام حسان بن حسان کشته است. آن حضرت خشمگین از خانه بیرون آمد و به اردوگاه نخیله رفت و مردم نیز در پشت سر او آمدند. امام -علیه‌السلام- بر نقطه‏ی بلندی رفت و خدا را ستود و بر پیامبر او درود فرستاد و سپس سخنان خود را چنین آغاز کرد:

ای مردم! جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند آن را به روی خواص دوستان خود گشوده است، و آن لباس تقوا و پرهیزگاری و زرهی محکم و سپری نیرومند است. هر کس آن را به اختیار ترک کند خدا جامه‌ی ذلت و لباس بلا بر او می‏پوشاند و سرانجام زبون و بیچاره می‏شود و خداوند رحمت خود را از دل او برمی‏دارد و به بی خردی مبتلا می‏گردد… .

به من گزارش کرده‏اند که سفیان بن عوف به فرمان معاویه به شهر انبار یورش برده، حسان بن حسان بکری حاکم آنجا را کشته و مرزداران آنجا را از شهر رانده است. به من گزارش رسیده است که لشگریان سفیان بر زنان مسلمانان و زنان اهل ذمه حمله برده‏اند و دستبند و گردن بند و گوشواره‏های آنان را ربوده‏اند و آن زنان سلاحی جز گریه و زاری نداشته‏اند. این گروه با غنیمت فراوان به شام بازگشته‏اند و نه کسی از آنان زخمی شده و نه خونی از آنان به زمین ریخته است.اگر مرد مسلمانی از شنیدن این واقعه از فزونی اندوه بمیرد بر او ملامتی نیست، بلکه به مردن نیز سزاوار است. جای حیرت و شگفتی است که آنان بر کار نادرست خویش متحدند و شما در حق و راه استوار خود متفرق. کار شما دل را می‏میراند و غم و اندوه به بار می‏آورد. چهره‏های شما زشت و دلهای شما غمگین باد… وقتی به شما در تابستان فرمان جهاد می‏دهم می‏گویید هوا گرم است، ما را مهلت ده تا کمی گرما بشکند؛ و چون در ایام زمستان شما را به جنگ با آنان امر می‏کنم می‏گویید هوا سرد است، به ما مهلت ده تا سرما بر طرف شود. سرما و گرما بهانه‏ای بیش نیست؛ شما از

شمشیر می‏ترسید. ای مردنماها که آثار مردانگی در شما نیست! عقل شما به اندازه‏ی خرد کودکان و زنان تازه عروس است. ای کاش من شما را نمی‏دیدم و نمی‏شناختم….(2)

برنامه‏ی معاویه برای ایجاد ترس در دل مردم عراق منحصر به اعزام این سه غارتگر خونریز نبود، بلکه افراد دیگری را نیز به چنین مأموریتهایی گسیل می‏داشت. مثلاً نعمان بن بشیر انصاری را وادار ساخت که به عین التمر، که شهری در غرب فرات بود، حمله برد و آنجا را غارت کند.(3) و به یزید بن شجره رهاوی مأموریت داد که به سوی مکه برود و اموال مردم آنجا را به غارت برد.(4) سرانجام این توطئه‏ها به نتیجه رسید و رعب و ترس شدیدی بر دل مردم عراق نشست. البته این فجایع پس از جنگ نهروان صورت گرفت که فشار داخلی از یک طرف و فشار خارجی از طرف دیگر مردم عراق و خصوصاً علاقه‏مندان امام -علیه‌السلام- را سخت می‏آزرد. ای کاش حوادث ناگوار در اینجا خاتمه می‏یافت، ولی حوادث دیگری نیز روح علی -علیه‌السلام- را آزرد و قلب او را فشرد که هم اکنون آنها را می‏نگاریم.


1) الغارات، ج 2، ص 464 تا 474؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 103.

2) نهج‏البلاغه، خطبه‏ی 27.

3) الغارات، ج 2، ص 445.

4) همان، ج 2، ص 504.