جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حرکت بسر

زمان مطالعه: 6 دقیقه

بسر با سه هزار نفر از شام حرکت کرد. وقتی به دیر مروان رسید چهارصد نفر از آنان بر اثر بیماری مردند و او با دو هزار و ششصد نفر راه حجاز را در پیش گرفت. او به هر آبادی که می‏رسید شتران مردم را به زور می‏گرفت و خود و سربازانش بر آنها سوار می‏شدند تا به آبادی دیگر برسند، آن گاه آنها را رها می‏کردند و از شتران آبادی بعد بهره می‏گرفتند. بدین ترتیب این راه طولانی را پیمودند تا وارد مدینه شدند. بسر، در بدو ورود به مدینه، فحاشی و بد زبانی به مردم آنجا را آغاز کرد و مسئله‏ی قتل عثمان را پیش کشید و گفت:

همه‏ی شما در قتل عثمان دست داشته‏اید یا لااقل به سبب بی طرفی خود، او

را خوار و ذلیل ساخته‏اید. به خدا سوگند کاری انجام دهم که مایه‏ی آرامش قلب خاندان عثمان باشد.

سپس تهدیدهای خود را آغاز کرد و مردم از ترس به خانه‏ی حویطب بن عبدالعزی، که شوهر مادر او بود، پناه بردند و در سایه‏ی شفاعت او خشم بسر فرو نشست. آن گاه همگان را به بیعت با معاویه دعوت کرد. گروهی با او بیعت کردند، ولی او به بیعت این گروه اکتفا نکرد و خانه‏های سرشناسان مدینه را که از نظر فکری با معاویه مخالف بودند یا در عراق با علی -علیه‌السلام- همکاری نزدیکی داشتند به آتش کشید. خانه‏ی زرارة بن حرون و رفاعة بن رافع و ابوایوب انصاری به این طریق دستخوش حریق شد. آن گاه سران بنی مسلمه را خواست و از آنان پرسید: جابر بن عبدالله کجاست؟ یا او را حاضر کنید یا آماده‏ی کشته شدن باشید.

جابر در آن هنگام به خانه‏ی ام سلمه همسر رسول خدا پناه برده بود و در پاسخ ام سلمه که از او پرسید چه می‏بینی گفت: اگر بیعت نکنم کشته می‏شوم و اگر بیعت کنم با ضلالت و گمراهی همپیمان شده‏ام. ولی به نوشته‏ی «الغارات» سرانجام جابر به تصویب ام سلمه با بسر بیعت کرد.

وقتی بسر به مأموریت خود در مدینه پایان داد رهسپار مکه شد و عجیب این که ابوهریره را برای جانشینی خود در مدینه برگزید. او در مسیر خود از مدینه تا مکه گروهی را کشت و اموالی را غارت کرد. وقتی به نزدیکی مکه رسید، فرماندار امام -علیه‌السلام- به نام قثم بن عباس شهر را ترک گفت. بسر، به هنگام ورود به مکه، به برنامه‏ی خود ادامه داد و مردم را به باد فحش و ناسزا گرفت و از همگان برای معاویه اخذ بیعت کرد و آنان را از مخالفت با او برحذر داشت و گفت: اگر از جانب شما خبر مخالفت با معاویه به من برسد، ریشه‏های شما را قطع و اموالتان را غارت و خانه‏هایتان را ویران می‏سازم.

بسر پس از مدتی مکه را به عزم طائف ترک گفت و از جانب خود مردی را در رأس گروهی روانه‌ی تباله کرد، زیرا می‏دانست که مردم آنجا از شیعیان علی -علیه‌السلام-

هستند و دستور داد که همگان را بدون کوچکترین گفتگو و سؤال و جواب از دم تیغ بگذراند.

مأمور بسر به سرزمین تباله رسید و همه‏ی مردم را به بند کشید. مردی به نام منیع از او درخواست کرد تا امان نامه‏ای از بسر برای او بیاورد. او پیشنهاد منیع را پذیرفت. قاصد راهی طائف شد و سرانجام توانست با بسر ملاقات کند و امان نامه‏ای از او بگیرد. ولی بسر در دادن امان نامه آن قدر دفع‏الوقت کرد تا امان نامه هنگامی به سرزمین تباله برسد که همگی به قتل رسیده باشند. سرانجام منیع با امان نامه به سرزمین خود قدم نهاد و در هنگامی رسید که همه را برای گردن زدن به خارج شهر آورده بودند. مردی را پیش کشیده بودند تا گردن او را بزنند، ولی شمشیر جلاد شکست. سربازان به یکدیگر گفتند: شمشیرهای خود را بیرون بکشید تا بر اثر گرمی خورشید نرم شود و آنها را در هوا به گردش در آورید. قاصد برق شمشیرها را از دور دید و با تکان دادن لباس خود اشاره کرد که دست نگه دارند. شامیان گفتند: این مرد خبر خوشی به همراه دارد. دست نگه دارید. او رسید و امان نامه را به فرمانده تسلیم کرد و از این طریق جان همه را خرید. جالب آن که کسی را که برای اعدام آماده کرده بودند و به سبب شکستگی شمشیر در قتل او وقفه افتاد برادر او بود.

بسر، پس از انجام مأموریت، طائف را ترک گفت و مغیرة بن شعبه سیاستمدار معروف عرب او را بدرقه کرد. او در مسیر خود به یمن به سرزمین بنی کنانه رسید و آگاه شد که دو کودک خردسال عبیدالله بن عباس فرماندار امام -علیه‌السلام- در صنعاء به همراه مادرشان در آن سرزمین هستند. عبیدالله فرزندان خود را به مردی از بنی کنانه سپرده بود. آن مرد با شمشیر برهنه به سوی شامیان آمد. بسر به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند، ما قصد قتل تو را نداشتیم بلکه خواهان کودکان عبیدالله هستیم. آن مرد در پاسخ بسر گفت: من در راه کسانی که در حمایت من هستند آماده‏ی کشته شدن هستم. این جمله را گفت و بر شامیان حمله کرد و سرانجام کشته شد. کودکان خردسال عبیدالله را برای اعدام آوردند و با کمال قساوت هر دو را کشتند. زنی از بنی

کنانه فریاد کشید: شما مردان را می‏کشید؛ کودکان چه تقصیری دارند؟ به خدا سوگند، نه در جاهلیت و نه در اسلام کودکی را نمی‏کشتند. سوگند به خدا، آن حکومتی که پایه‏های قدرت خود را با کشتن پیران و کودکان استوار سازد حکومت سستی است. بسر گفت: به خدا سوگند که تصمیم داشتم زنان را نیز بکشم آن زن در پاسخ گفت: از خدا می‏خواستم که تو این کار را بکنی.

بسر سرزمین کنانه را ترک گفت و بر سر راه خود در نجران عبدالله بن عبدالمدان، داماد عبیدالله بن عباس، را کشت و آن گاه گفت: ای مردم نجران، ای مسیحیان، به خدا سوگند که اگر کاری انجام دهید که من آن را خوش ندارم باز می‏گردم و کاری می‏کنم که نسل شما قطع شود و زراعت شما نابود و خانه‏هایتان ویران گردد.

سپس به راه خود ادامه داد و بر سر راه خود ابوکرب را، که از شیعیان علی -علیه‌السلام- بود و از بزرگان همدان به شمار می‏رفت، کشت و سرانجام به سرزمین صنعاء رسید. فرماندهان امام -علیه‌السلام-، به نامهای عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران شهر را ترک گفته و مردی را به نام عمروثقفی جانشین خود قرار داده بودند. جانشین عبیدالله قدری در برابر بسر مقاومت کرد، ولی سرانجام کشته شد. بسر سفاک وارد شهر شد و گروهی از مردم را کشت و حتی هیئتی را که از مآرب به سوی او آمدند به جز یک نفر از دم تیغ گذراند. فرد نجات یافته به مآرب بازگشت و گفت: من به پیران و جوانان هشدار می‏دهم که مرگ سرخ در کمین آنهاست.

بسر صنعاء را به قصد نقطه‏ای به نام جیشان ترک گفت. اهل این منطقه همگی از شیعیان علی -علیه‌السلام- بودند. نبرد میان آنان و بسر در گرفت و سرانجام، پس از دادن تلفاتی، مغلوب و اسیر شدند و به وضع فجیعی به شهادت رسیدند. وی بار دیگر به صنعاء بازگشت و صد تن دیگر را نیز کشت، به جرم اینکه زنی از آنان فرزندان عبیدالله بن عباس را پناه داده بود.

این برگی از پرونده‏ی سیاه جنایات بسر بن ارطاة بود که تاریخ ضبط کرده است.

چون خبر جنایات بسر به علی -علیه‌السلام- رسید، آن حضرت فرمانده‏ی ارشدی را به نام جاریة بن قدامه در رأس دو هزار رزمنده برای تعقیب و مجازات بسر روانه‏ی حجاز کرد. او از طریق بصره راه حجاز را در پیش گرفت تا به یمن رسید و پیوسته در تعقیب بسر بود تا آگاه شد که وی در سرزمین بنی تمیم است. هنگامی که بسر از تعقیب جاریه آگاه شد به سوی تمامه متوجه شد. وقتی مردم از عزیمت جاریه آگاه شدند، در مسیر بسر کار را بر او سخت گرفتند ولی او سرانجام توانست خود را به سلامت به شام برساند و گزارش سفر خود را به معاویه بدهد.

او گفت: من دشمنان تو را در رفت و برگشت کشتم. معاویه گفت: تو این کار را نکردی، خدا این کار را کرد!

تاریخ می‏نویسد: بسر در این سفر سی هزار نفر را کشت و گروهی را با آتش سوزاند.

امیر مؤمنان -علیه‌السلام- پیوسته او را نفرین می‏کرد و می‏فرمود: خدایا، او را نمیران تا عقل او را از او بازگیری. خدایا بسر و عمرو عاص و معاویه را لعنت کن و خشم خود را درباره‏ی آنان نازل کن. نفرین امام -علیه‌السلام- به هدف اجابت رسید و چیزی نگذشت که بسر دیوانه شد و پیوسته می‏گفت: شمشیری به من بدهید تا آدم بکشم. مراقبان او چاره‏ای ندیدند جز اینکه شمشیری از چوب به او دادند و او پیوسته با آن شمشیر به در و دیوار می‏کوبید تا هلاک شد.

کار بسر مشابه کار مسلم بن عقبه است که از طرف یزید در سرزمین مدینه در نقطه‏ای به نام حره انجام داد. در حقیقت این پدر و پسر (معاویه و یزید) نه تنها از نظر روحیات شبیه یکدیگر بودند، بلکه مزدوران آن دو نیز در قساوت و سنگدلی همسان بودند و به تعبیر ابن‏ ابی‏الحدید: «و من أشبه أباه فما ظلم».(1)

در پایان این قسمت، خطبه‏ی امام -علیه‌السلام- را درباره‏ی بسر یادآور می‏شویم:

در تصرف من جز کوفه جایی نیست و تنها اختیار قبض و بسط آن را دارم. اگر بنا باشد تو هم (ای کوفه) در گردبادهای سیاسی متزلزل شوی، خدا تو را زشت گرداند. به من خبر رسید که بسر وارد یمن شده است. سوگند به خدا که من گمان می‏کنم به همین زودی ایشان بر شما مسلط می‏شوند، و بر شما فرمان می‏رانند، زیرا آنان در باطل خویش با هم وحدت و یگانگی دارند ولی شما در راه حق خود با یکدیگر اختلاف دارید. شما با پیشوای بر حق خود مخالفت می‏کنید و آنان پیشوای باطل خود را اطاعت می‏نمایند. آنان امانت را به پیشوای خود باز می‏گردانند و شما به امانت امام خود خیانت می‏ورزید. اگر یکی از شما را بر قدحی چوبی بگمارم می‏ترسم بند آن را برباید. بار خدایا! من از مردم کوفه بیزار و دلتنگ شده‏ام و ایشان هم از من ملول و سیر گشته‏اند؛ پس بهتر از آنان را به من عطا کن و به جای من شری را به آنان عوض ده. بارالها! دلهای آنان را مانند نمک در آب ذوب کن. به خدا سوگند که دوست داشتم در برابر همه‏ی شما هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم در اختیار من بود.(2)


1) الغارات، ج 2، ص 628-591. شرح نهج‏البلاغه‏ی ابن ‏ابی‏الحدید، ج 2، صص 3 تا 18؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 108-106؛ تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 189-186؛ کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 385-383.

2) نهج‏البلاغه، خطبه‏ی 25.