امام -علیهالسلام- ادارهی بخشی از سرزمین یمن را به عهدهی عبیدالله بن عباس و ادارهی بخشی دیگر را به نام جند(1) به سعید بن نمران واگذار کرده بود. در منطقهی مرکزی یمن گروهی بودند که از روش عثمان و عثمانیان پیروی میکردند و علاقهای به حکومت علی -علیهالسلام- نداشتند و پیوسته در فکر اغتشاش و شورش بودند. اینان وقتی از جریان خوارج و پیدایش دودستگی در سپاه علی -علیهالسلام- آگاه شدند پرچم مخالفت برافراشتند، تا آنجا که سعید بن نمران را از منطقهی جند بیرون راندند. گروهی نیز که از نظر فکری عثمانی نبودند، به سبب نپرداختن مالیات با شورشیان
همصدا شدند.
سعید بن نمران و عبیدالله بن عباس وضع مخالفان را به امام -علیهالسلام- گزارش کردند. امام -علیهالسلام- در کوفه با یکی از شخصیتهای یمن به نام یزید بن قیس ارحبی به مشاوره پرداخت و سرانجام بر آن شد که نامهای به شورشیان بنویسد و آنان را نصیحت کند و همه را بار دیگر به اطاعت و پیروی از حکومت مرکزی دعوت نماید. امام -علیهالسلام- نامه را به وسیلهی یک مرد یمنی از قبیلهی همدان برای آنان فرستاد. پیک امام -علیهالسلام- در یک اجتماع بزرگ نامهی آن حضرت را برای آنان خواند. لحن نامه بسیار آموزنده و مؤثر بود، ولی مخالفان بازگشت به اطاعت را مشروط به برکناری عبیدالله و سعید اعلام کردند.
از طرفی، در آن اوضاع، شورشیان فرصت را مغتنم شمردند و نامهای متضمن اشعاری به معاویه نوشتند و از او درخواست کردند که نمایندهای را به صنعاء و جند اعزام کند تا با او بیعت کنند و اگر در این کار تأخیر کند ناچارند با علی -علیهالسلام- و مشاور او یزید ارحبی بیعت نمایند.
وقتی نامهی شورشیان به دست معاویه رسید تصمیم گرفت که سیاست قتل و ایجاد ناامنی و شورش را به خاک حجاز و یمن گسترش دهد. از این جهت، یکی از سنگدلترین فرماندهان سپاه خود به نام بسر بن ارطاة را به حضور طلبید و به او گفت: راه حجاز و مدینه را در رأس یک سپاه سه هزار نفری در پیش گیر و در سر راه خود به هر جا رسیدی که مردم آنجا پیرو حکومت علی بودند زبان به بدگویی و دشنام آنان باز کن. آن گاه همگی را به بیعت با من دعوت نما و بیعت کنندگان را رها ساز و کسانی را که تن به بیعت ندادند بکش. و در هر نقطهای که به شیعیان علی دست یافتی خون آنان را بریز.
معاویه این روش را دنبال میکرد و در حالی که خود در شام بود و با علی -علیهالسلام- به صورت رویاروی جنگ نمیکرد ولی همان نتیجهی جنگ رویاروی را میبرد و کسانی چون ولید بن عقبه را که پیشنهاد جنگ رویاروی با امام -علیهالسلام- را میدادند
ابله میخواند و معتقد بود که تجربهی سیاسی کافی ندارند.
ابنابیالحدید در این مورد تحلیل زیبایی دارد و مینویسد:
ولید کانون خشم بر امام بود، زیرا پدر او در جنگ بدر به دست آن حضرت کشته شده بود و در زمان حکومت عثمان خود او از دست امام تازیانه خورده بود. وی که مدتها بر سرزمین کوفه حکومت میکرد، اکنون میراث خود را در دست علی میدید و طبعاً اندیشهای جز رویارویی با علی در سر نداشت. معاویه، بر خلاف ولید، دوراندیش بود، چه مقابله با امام را در جنگ صفین تجربه کرده و دریافته بود که اگر در آن جنگ به نیرنگ قرآن کردن بر نیزه متوسل نمیشد هرگز نمیتوانست از چنگ علی -علیهالسلام- جان به سلامت ببرد و اگر بار دوم به مقابله بر میخاست ممکن بود در شعلههای جنگ بسوزد. از این جهت، مصلحت میدید که با ایجاد رعب و ناامنی در قلمرو حکومت علی به تضعیف او بپردازد و ناتوانی امام را در زمینهی ادارهی سرزمین های اسلامی ثابت کند.(2)
1) یمن در آن هنگام به سه بخش تقسیم میشد: بخش مجاور با حجاز را «حضر موت» و بخش مرکزی را «صنعا» و نقاط دورتر را «جند» مینامیدند. مراصد الاطلاع، مادهی جند.
2) شرح نهجالبلاغهی ابنابی الحدید، ج 2، ص 8.