جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اعزام بسر به حجاز و یمن‏

زمان مطالعه: 3 دقیقه

امام -علیه‌السلام- اداره‏ی بخشی از سرزمین یمن را به عهده‏ی عبیدالله بن عباس و اداره‏ی بخشی دیگر را به نام جند(1) به سعید بن نمران واگذار کرده بود. در منطقه‏ی مرکزی یمن گروهی بودند که از روش عثمان و عثمانیان پیروی می‏کردند و علاقه‏ای به حکومت علی -علیه‌السلام- نداشتند و پیوسته در فکر اغتشاش و شورش بودند. اینان وقتی از جریان خوارج و پیدایش دودستگی در سپاه علی -علیه‌السلام- آگاه شدند پرچم مخالفت برافراشتند، تا آنجا که سعید بن نمران را از منطقه‏ی جند بیرون راندند. گروهی نیز که از نظر فکری عثمانی نبودند، به سبب نپرداختن مالیات با شورشیان

همصدا شدند.

سعید بن نمران و عبیدالله بن عباس وضع مخالفان را به امام -علیه‌السلام- گزارش کردند. امام -علیه‌السلام- در کوفه با یکی از شخصیتهای یمن به نام یزید بن قیس ارحبی به مشاوره پرداخت و سرانجام بر آن شد که نامه‏ای به شورشیان بنویسد و آنان را نصیحت کند و همه را بار دیگر به اطاعت و پیروی از حکومت مرکزی دعوت نماید. امام -علیه‌السلام- نامه را به وسیله‏ی یک مرد یمنی از قبیله‌ی همدان برای آنان فرستاد. پیک امام -علیه‌السلام- در یک اجتماع بزرگ نامه‏ی آن حضرت را برای آنان خواند. لحن نامه بسیار آموزنده و مؤثر بود، ولی مخالفان بازگشت به اطاعت را مشروط به برکناری عبیدالله و سعید اعلام کردند.

از طرفی، در آن اوضاع، شورشیان فرصت را مغتنم شمردند و نامه‏ای متضمن اشعاری به معاویه نوشتند و از او درخواست کردند که نماینده‏ای را به صنعاء و جند اعزام کند تا با او بیعت کنند و اگر در این کار تأخیر کند ناچارند با علی -علیه‌السلام- و مشاور او یزید ارحبی بیعت نمایند.

وقتی نامه‏ی شورشیان به دست معاویه رسید تصمیم گرفت که سیاست قتل و ایجاد ناامنی و شورش را به خاک حجاز و یمن گسترش دهد. از این جهت، یکی از سنگدلترین فرماندهان سپاه خود به نام بسر بن ارطاة را به حضور طلبید و به او گفت: راه حجاز و مدینه را در رأس یک سپاه سه هزار نفری در پیش گیر و در سر راه خود به هر جا رسیدی که مردم آنجا پیرو حکومت علی بودند زبان به بدگویی و دشنام آنان باز کن. آن گاه همگی را به بیعت با من دعوت نما و بیعت کنندگان را رها ساز و کسانی را که تن به بیعت ندادند بکش. و در هر نقطه‏ای که به شیعیان علی دست یافتی خون آنان را بریز.

معاویه این روش را دنبال می‏کرد و در حالی که خود در شام بود و با علی -علیه‌السلام- به صورت رویاروی جنگ نمی‏کرد ولی همان نتیجه‏ی جنگ رویاروی را می‏برد و کسانی چون ولید بن عقبه را که پیشنهاد جنگ رویاروی با امام -علیه‌السلام- را می‏دادند

ابله می‏خواند و معتقد بود که تجربه‏ی سیاسی کافی ندارند.

ابن‏ابی‏الحدید در این مورد تحلیل زیبایی دارد و می‏نویسد:

ولید کانون خشم بر امام بود، زیرا پدر او در جنگ بدر به دست آن حضرت کشته شده بود و در زمان حکومت عثمان خود او از دست امام تازیانه خورده بود. وی که مدتها بر سرزمین کوفه حکومت می‏کرد، اکنون میراث خود را در دست علی می‏دید و طبعاً اندیشه‏ای جز رویارویی با علی در سر نداشت. معاویه، بر خلاف ولید، دوراندیش بود، چه مقابله با امام را در جنگ صفین تجربه کرده و دریافته بود که اگر در آن جنگ به نیرنگ قرآن کردن بر نیزه متوسل نمی‏شد هرگز نمی‏توانست از چنگ علی -علیه‌السلام- جان به سلامت ببرد و اگر بار دوم به مقابله بر می‏خاست ممکن بود در شعله‏های جنگ بسوزد. از این جهت، مصلحت می‏دید که با ایجاد رعب و ناامنی در قلمرو حکومت علی به تضعیف او بپردازد و ناتوانی امام را در زمینه‏ی اداره‏ی سرزمین های اسلامی ثابت کند.(2)


1) یمن در آن هنگام به سه بخش تقسیم می‏شد: بخش مجاور با حجاز را «حضر موت» و بخش مرکزی را «صنعا» و نقاط دورتر را «جند» می‏نامیدند. مراصد الاطلاع، ماده‏ی جند.

2) شرح نهج‏البلاغه‏ی ابن‏ابی الحدید، ج 2، ص 8.