جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آخرین اتمام حجت‏

زمان مطالعه: 4 دقیقه

امام -علیه‌السلام- از مذاکره با آنان مأیوس شد و به آرایش سپاه پرداخت. فرماندهی بخش راست سپاه را به حجر بن عدی و بخش چپ را به شبث بن ربعی واگذار کرد و ابوایوب انصاری را فرمانده سواره نظام و ابوقتاده را فرمانده پیاده نظام قرار داد. در این نبرد هشتصد تن صحابی مدتی در رکاب امام -علیه‌السلام- شرکت داشتند و از این رو، فرماندهی آنان را به قیس بن سعد بن عباده واگذار کرد و خود نیز در قلب لشکر قرار گرفت. آن گاه در بخش سواره نظام پرچم امانی برافراشت و به ابوایوب انصاری دستور داد که فریاد زند که راه بازگشت باز است و کسانی که به دور این پرچم گرد آیند توبه‏ی آنان پذیرفته می‏شود و هرکس که وارد کوفه گردد یا از این گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ریختن خون شما نداریم. در این موقع گروهی دور پرچم گرد آمدند و امام -علیه‌السلام- توبه‏ی آنان را پذیرفت.(1) برخی می‏گویند هزار نفر از

خوارج راه بازگشت را در پیش گرفتند و در گرداگرد پرچم قرار گرفتند. عده‏ای از سران خوارج که به سوی امام بازگشتند عبارتند از: مسعر بن فدکی، عبدالله طائی، ابومریم سعدی، اشرس بن عوف و سالم بن ربیعه. در حقیقت جز عبدالله بن وهب راسبی، شخص سرشناسی با آنان باقی نماند.(2)

طبری می‏نویسد که پس از بازگشت این گروه به سوی امام، سپاه خوارج را دو هزار و هشتصد نفر سپاهی تشکیل می‏داد،(3) در حالی که ابن‏اثیر تعداد آنان را هزار و هشتصد نفر می‏داند.

امام -علیه‌السلام- به یاران خود دستور داد که تا دشمن نبرد را آغاز نکرده آنان آغاز به نبرد نکنند. در این هنگام مردی از صفوف خوارج بیرون آمد و بر یاران امام حمله کرد و سه نفر را از پای درآورد. پس، امام -علیه‌السلام- نبرد را با حمله‏ی خود آغاز کرد و نخست آن فرد را از پای درآورد و سپس به یاران خود فرمان حمله داد و فرمود: به خدا سوگند که جز ده نفر از شما کشته نمی‏شود و جز ده نفر از آنان جان سالم به در نخواهد برد.(4)

در این موقع عبدالله بن وهب راسبی به میدان آمد و گفت: ای فرزند ابوطالب، از تو دست بر نمی‏دارم تا تو را از پای درآورم یا بر من دست یابی. امام -علیه‌السلام- در پاسخ او گفت: خدا او را بکشد؛ چه مرد بی حیایی است! می‏داند که من دوست شمشیر و نیزه‏ام.

و افزود: او از زندگی مأیوس شده و طمع کاذب بر من دوخته است. سپس با یک ضربه او را به یارانش ملحق ساخت.(5)

در این نبرد، در کمترین ساعات، پیروزی نصیب امام -علیه‌السلام-

شد. رزمندگان امام از راست و چپ و آن حضرت خود از قلب لشگر بر دشمن زبون حمله بردند و چیزی نگذشت که اجساد بی جان خوارج به روی خاک افتادند. در این نبرد همه‏ی خوارج از پای در آمدند و فقط نه نفر از آنان جان سالم به سلامت بردند؛ دو نفر به خراسان، دو نفر به عمان، دو نفر به یمن، دو نفر به جزیره‏ی عراق و یک نفر به «تل موزن» پناهنده شدند و در آنجا زاد ولد کردند و به نسل خوارج بقا بخشیدند.(6)

امام -علیه‌السلام- در پایان نبرد در برابر اجساد بی روح آنان ایستاد و با حالتی پر از تأثر فرمود:

«بؤسا لکم. لقد ضرکم من غرکم. فقیل له: من غرهم یا أمیرالمؤمنین؟ فقال: الشیطان المضل و الأنفس الأمارة بالسوء. غرتهم بالأمانی و فسحت لهم بالمعاصی و وعدتهم الاظهار فافتحمت بهم النار».(7)

بدبختی بر شما باد. آن کس که شما را فریب داد زیان بزرگی بر شما وارد ساخت. از امام پرسیدند: چه کسی آنان را فریب داد؟ فرمود: شیطان گمراه کننده و نفسهای سرکش. آنان را با آرزوهایی فریب دادند و راههای طغیان را بر آنان گشودند و وعده‏ی پیروزی به آنان دادند و سرانجام آنان را به آتش سوزان در افکندند.

یاران امام -علیه‌السلام- تصور کردند که نسل خوارج منقرض شده است، ولی امام در پاسخ آنان گفت:

«کلا، و الله إنهم نطف فی أصلاب الرجال و قرارات النساء، کلما نجم منهم قرن قطع حتی یکون آخرهم لصوصا سلا بین»(8)

نه، چنین نیست، آنان به صورت نطفه‏هایی در صلب مردان و رحم زنان به سر می‏برند. هرگاه شاخی از آنان بروید، (از طرف حکومتها) بریده می‏شود (و شاخ دیگری در جای آن می‏روید) تا سرانجام به صورت گروههای غارتگر و ربایندگان اموال در می‏آیند.

آن گاه یادآور شد: پس از من سرگرم جنگ با خوارج نباشید، که دشمن اصلی شما معاویه است و من برای حفظ امنیت به نبرد با آنان اقدام کردم. اقلیتی از آنان باقی مانده و شایسته‏ی جنگیدن نیستند.

امام -علیه‌السلام- از غنائم جنگی اسلحه و چهار پایان را در میان یاران خود تقسیم کرد و لوازم زندگی و کنیزان و غلامان ایشان را به وارثانشان بازگرداند. آن گاه در میان سپاه خود قرار گرفت و از عمل آنان تقدیر کرد و دستور داد که از همین نقطه رهسپار صفین شوند و ریشه فساد را بکنند. ولی آنان در پاسخ امام -علیه‌السلام- گفتند: بازوان ما خسته شده و شمشیرهای ما شکسته و تیرها پایان یافته است. چه بهتر که به کوفه بازگردیم و بر نیروی خود بیفزاییم.

اصرار آنان بر بازگشت، مایه‏ی تأسف امام -علیه‌السلام- شد و ناچار به همراه آنان به پادگان کوفه در نخیله بازگشت. آنان به تدریج به کوفه می‏رفتند و از زن و فرزند خود دیدار می‏کردند و دیری نگذشت که فقط گروهی اندک در پادگان باقی ماندند، گروهی که هرگز نمی‏شد با آنان به نبرد شامیان رفت.


1) الاخبار الطوال، ص 210.

2) مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 210.

3) کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 346؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 64.

4) شرح نهج‏البلاغه‏ی ابن ‏ابی‏الحدید، ج 2، صص 273-272.

5) الإمامة و السیاسة، ص 138.

6) کلمات قصار، شماره‏ی 315.

7) کشف الغمة، ج 1، ص 267.

8) نهج‏البلاغه، خطبه‏ی 59.