روش امام -علیهالسلام- در برخورد با خوارج، روش ملایمت و نرمش بود و در سخنان وی خطاب به آنان، جز تحبیب و تذکرات هدایتگرانه، چیز دیگری شنیده نمیشد. آن حضرت درست بسان پدری که بخواهد فرزندان عاق و سرکش خود را به راه بیاورد با آنان معامله میکرد و حقوق آنان را از بیتالمال میپرداخت و به داد و فریادشان در مسجد و اطراف آن اعتنا نمیکرد و تمام همت او این بود که، از طریق رام ساختن این گروه وحدت کلمه را به جامعه باز آورد و غدهی سرطانی شام را، که خوارج نیز زاییدهی آن بود، ریشه کن سازد و پیمان صفین نیز این حق را به امام -علیهالسلام- میداد، زیرا در متن قرار داد قید شده بود که اگر حکمین بر خلاف قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داوری کردند امام -علیهالسلام- در موضع نخست خود باقی خواهد بود.(1)
امام -علیهالسلام- برای روشن ساختن مردم، که از سرگرفتن نبرد با معاویه بر خلاف پیمان صفین نیست بلکه بر طبق آن باید نبرد تجدید گردد تا دشمن از پای درآید، سخنرانیهای متعددی انجام داد. در یکی از سخنان خود چنین گفت:
«و قد سبق استثناؤنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحق سوء رأیهما و جور حکمهما. و الثقة فی أیدینا بأنفسنا حین خالفا سبیل الحق و آتیا بما لا یعرف من معکوس الحکم».(2)
شرط ما با آنان این بود که به عدل و داد داوری کنند و به حق عمل نمایند، و هر دو نفر شرط ما را، پیش از داوری ظالمانهی خود، پذیرفته بودند. اکنون با راه حق مخالفت ورزیده وحکم به باطل دادهاند. حجت با ماست و باید برای خاموش کردن فتنه جهاد را از سر گیریم.
در اندیشهی امام -علیهالسلام- و یاران او مسئلهای جز بر انداختن شجرهی خبیثه و در آوردن غدهی فساد نبود و تمام تلاش و همت او صرف همین میشد. اما ناگهان صفحهی تاریخ ورق خورد و جریان بر خلاف این اندیشهها و طرحها پیش رفت و به جای نبرد با معاویه، نبرد با خوارج به صورت یک مسئلهی قطعی ولی مقطعی رخ نمود. اکنون باید دید چه شد که جام صبر و حوصلهی امام -علیهالسلام- لبریز شد و او را بر نبرد با آنان مصمم ساخت. علل مسئله را میتوان در مطالب زیر به دست آورد:
1- گزارش رسید که خوارج در خانهی عبدالله بن وهب راسبی به دور هم گرد آمدهاند و به عنوان امر به معروف و نهی از منکر تصمیم بر قیام مسلحانه گرفتهاند و به این منظور نامهای به همفکران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت کردهاند که هر چه زودتر به اردوگاه خوارج در کنار «خیبر» نهروان بپیوندند و خوارج بصره نیز اعلام آمادگی کردهاند.(3)
2- رأی دادگاه دومةالجندل، که در آن با کمال وقاحت امام -علیهالسلام- را
از منصب خود عزل و معاویه بر جای او منصوب شده بود، امام را بر آن داشت که افکار عمومی را در این مورد روشن سازد. از این رو، امام -علیهالسلام- در کوفه بر منبر قرار گرفت و پس از ستایش خدا فرمود:
مخالفت با انسان آگاه و خیرخواه مایهی حسرت و موجب پشیمانی است. من دربارهی مسئلهی تحکیم و داوری این دو نفر نظر منفی داشتم ولی شما نظر مرا نپذیرفتید و تن به حاکمیت آن دو دادید و آنان بر خلاف تعهد خود آنچه را که قرآن میرانده بود زنده کردند و آنچه را که احیاء کرده بود میراندند؛ از هوی و هوس خود پیروی کردند و بدون حجت و دلیل رأی دادند. از این جهت، خدا و پیامبر او و مؤمنان از هر دو داور بری هستند. آمادهی جهاد و حرکت به سوی شام باشید و در روز دوشنبه در پادگان نخیله به دور هم گرد آیید. به خدا سوگند من با این گروه (شامیان) میجنگم، هر چند احدی جز من در میان نباشد.
3- امام -علیهالسلام- تصمیم گرفت که هر چه زودتر کوفه را به عزم صفین ترک کند. برخی از یاران وی یادآور شدند که بهتر است خوارج را که از ما فاصله گرفتهاند نیز به شرکت در جهاد دعوت کنید. از این رو، امام -علیهالسلام- نامهای به سران خوارج نوشت و در آن یادآور شد:
عمرو عاص و ابوموسی دچار خطا شده، با کتاب خدا مخالفت کرده و از هوس خود پیروی کردهاند؛ نه به سنت عمل کردهاند نه به قرآن. خدا و رسول او و مؤمنان از کردهی آنان بری هستند. وقتی نامهی من به شما رسید به سوی من بشتابید تا برای نبرد به سوی دشمن مشترک برویم.
4- نامهی امام -علیهالسلام- کوچکترین اثری در روحیهی خوارج نگذاشت و به پیشنهاد آن حضرت پاسخ رد دادند. از این رو، امام از آنان مأیوس شد و تصمیم گرفت که در انتظار شرکت آنان ننشیند و با سپاهی که در اختیار دارد یا میتواند گرد آورد به سوی صفین بشتابد. پس به ابنعباس، استاندار بصره، نامه نوشت و از او درخواست
کمک کرد. وقتی نامهی امام -علیهالسلام- به استاندار بصره رسید او نامه را بر مردم خواند، ولی با کمال تأسف جز هزار و پانصد نفر، به فرماندهی اخنف بن قیس، کسی به ندای امام -علیهالسلام- پاسخ مثبت نگفت.
ابنعباس از کمی داوطلبان سخت متأثر شد و در اجتماع با شکوهی سخنرانی کرد و گفت:
نامهای از امیرمؤمنان به من رسیده و در آن به من دستور داده است که گروهی را به سوی او، برای شرکت در جهاد، گسیل دارم. من فرمان شرکت و حرکت را صادر کردم، ولی فقط هزار و پانصد نفر برای شرکت در جهاد آماده شدند، در حالی که در دیوان دولتی اسامی شصت هزار نفر موجود است. هر چه زودتر حرکت کنید و از عذرتراشی بپرهیزید و هر کس با دعوت امام خود مخالفت ورزد پشیمانی سختی خواهد داشت. من به ابوالاسود دستور دادهام که برنامهی حرکت شما را ترتیب دهد.
با تمام تلاشی که ابوالاسود و دیگران کردند فقط هزار و هشتصد نفر به گروه نخست پیوست و سرانجام لشگری مرکب از سه هزار و دویست نفر رهسپار کوفه شد.
امام -علیهالسلام- از کمی سپاه بصره در تأثر فرو رفت و در میان مردم کوفه برای سخنرانی ایستاد و رو به آنان کرد و گفت:
ای مردم کوفه، شما برادران و یاران من در امر حق هستید. من به کمک شما کسی را که به حق پشت کند میکوبم. امیدوارم که شما پاسداران حق در این راه ثابت و استوار باشید. بدانید که از مردم بصره فقط سه هزار و دویست نفر به سوی ما آمدهاند. بر شماست که مرا خالصانه و به دور از غل و غش یاری کنید و رؤسا و قبایل به عشیرههای خود بنویسند و از آنان که توانایی جنگ دارند بخواهند که در این نبرد شرکت جویند.
اشخاصی مانند سعد بن قیس همدانی و عدی بن حاتم و حجر بن عدی و بزرگان قبایل، فرمان را به جان پذیرفتند و نامههایی به قبایل خود نوشتند و بدین
طریق چهل هزار نفر رزمنده با هفده هزار نوجوان و هشت هزار غلام وارد کوفه شدند و لشگر بصره نیز به آن ضمیمه شد و سرانجام سپاهی چشمگیر و دشمن شکن در زیر لوای امام -علیهالسلام- گرد آمد.
گروهی اصرار ورزیدند که پیش از نبرد با معاویه کار خوارج را یکسره سازند. امام -علیهالسلام- به پیشنهاد آنان اهمیت نداد و فرمود: آنان را رها سازید و سراغ گروهی بروید که میخواهند در روی زمین شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگی بگیرند. در این هنگام از هر نقطهی سپاه ندا بلند شد و خطاب به امام -علیهالسلام- گفتند: ما را به هر جا که مصلحت میدانی سوق بده، که قلوب جملگی ما همچون قلب یک نفر است و برای نصرت و پیروزی تو میتپد.
5- در چنین اوضاع حساسی گزارش رسید که خوارج عبدالله بن خباب را در کنار نهر همچون گوسفند سر بریدهاند و به این نیز اکتفا نکرده، همسر او را نیز کشته و فرزندی را که در رحم داشته از شکم او بیرون کشیده و او را نیز ذبح کردهاند.
ابنقتیبه در «الإمامة و السیاسة» در این باره مینویسد:
وقتی خوارج با عبدالله روبرو شدند گفتند: تو کیستی؟ گفت: بندهی مؤمن به خدا. گفتند: نظر دربارهی علی چیست؟ گفت. او امیرمؤمنان و نخستین مؤمن به خدا و رسول اوست. گفتند: اسم تو چیست؟ گفت: عبدالله بن خباب بن الارت. گفتند: پدر تو همان صحابی پیامبر است؟ گفت: آری. گفتند: تو را ناراحت کردیم؟ گفت: آری. گفتند: حدیثی را که از پدرت و او از پیامبر شنیده است برای ما نقل کن. گفت: پدرم نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «پس از من فتنهای رخ میدهد که قلب مؤمن در آن میمیرد؛ شب را با ایمان میخوابد و روز کافر میشود». گفتند: هدف این بود که این حدیث را از تو بشنویم. به سوگند تو را به گونهای میکشیم که تا کنون کسی را چنان نکشتهایم. پس فوراً دست و پای او را بستند و همراه زن باردارش به زیر نخلی آوردند. در این هنگام دانهای خرما از درخت افتاد و یکی از خوارج آن را به دهن خود نهاد. فوراً اعتراض همفکران او بلند شد که از مال
مردم، بدون رضایت یا بدون پرداخت بها، بهره میگیری؟! فوراً خرما را از دهان خود در آورد و به دور انداخت! همچنین خوکی که متعلق به یکی از مسیحیان بود و از آن نقطه عبور میکرد با تیر یکی از خوارج از پای درآمد. در این وقت اعتراض دیگران بلند شد که این عمل فساد در زمین است و از این رو از صاحب آن رضایت طلبیدند! آن گاه عبدالله را که در بند کشیده شده بود به سوی نهر آب آوردند و بسان گوسفند سر بریدند و به این اکتفا نکردند و همسر او را نیز به قتل رساندند و شکم او را دریدند و جنین را نیز سربریدند. باز به این هم اکتفا نکردند و سه زن دیگر را، که یکی از آنان صحابیه و به نام ام سنان بود، نیز کشتند.(4)
خباب بن الارت، پدر عبدالله، از سابقان در اسلام بود و نشانهی شکنجههای قریش تا روز مرگ بر بدن او بود. او پیش از بازگشت امام -علیهالسلام- از صفین در کوفه درگذشت و امام در بازگشت خود از صفین بر کنار قبر او ایستاد و بر او ترحم کرد و او را ستود.
مبر در «کامل» خود وضع قتل فجیع عبدالله را آورده و یادآور شده است که چون قاتل او را گرفتند او گفت: من از شما درخواست میکنم که آنچه را قرآن زنده کرده زنده کنید و آنچه را میرانده است بمیرانید. آن گاه پس از نقل داستان روایت عبدالله از پدرش از پیامبر، مینویسد: خوارج برای بهرهگیری از ثمر نخلی به صاحب آن پیشنهاد کردند که بهای آن را بگیرد. او گفت که میوهی درخت خود را به آنها بخشید ولی آنان نپذیرفتند و گفتند: حتماً باید بهای آن را بپذیری. در این موقع فریاد مسیحی بلند شد که شما از ریختن خون مسلمانی هراس ندارید، اما از خوردن میوهی درختی که صاحب آن اعلام رضایت کرده است خودداری میکنید؟!(5)
6- امیرمؤمنان -علیهالسلام- چون از قتل عبدالله آگاه شد، حارث بن مره را روانه پادگان خوارج کرد تا گزارش صحیحی از جریان بیاورد. وقتی حارث وارد جمع آنان
شد تا از جریان به طور صحیح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامی و انسانی، او را کشتند. قتل سفیر امام بسیار بر تأثر آن حضرت افزود. در این موقع گروهی به حضور امام رسیدند و گفتند: آیا صحیح است که با وجود چنین خطری که پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان آنان بگذاریم؟
1) در متن پیمان چنین آمده است: «و إن کتاب الله سبحانه و تعالی بیننا عن فاتحته إلی خاتمته، نحیی ما أحیی القران و نمیت ما أمات القرآن. فإن وجد الحکمان ذلک فی کتاب الله اتبعناه و إن لم یجداه أخذا بالسنة العادلة و غیر المفرقة». شرح نهجالبلاغهی ابن ابیالحدید، ج 2، ص 234.
2) نهجالبلاغهی عبده، خطبهی 172.
3) الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 132.
4) الإمامة و السیاسة، ص 136.
5) الکامل، ص560؛ شرح نهجالبلاغهی ابن ابیالحدید، ج 2، ص 282.