جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

برکندن ریشه‏ ی فساد

زمان مطالعه: 7 دقیقه

روش امام -علیه‌السلام- در برخورد با خوارج، روش ملایمت و نرمش بود و در سخنان وی خطاب به آنان، جز تحبیب و تذکرات هدایتگرانه، چیز دیگری شنیده نمی‏شد. آن حضرت درست بسان پدری که بخواهد فرزندان عاق و سرکش خود را به راه بیاورد با آنان معامله می‏کرد و حقوق آنان را از بیت‌المال می‏پرداخت و به داد و فریادشان در مسجد و اطراف آن اعتنا نمی‏کرد و تمام همت او این بود که، از طریق رام ساختن این گروه وحدت کلمه را به جامعه باز آورد و غده‏ی سرطانی شام را، که خوارج نیز زاییده‏ی آن بود، ریشه کن سازد و پیمان صفین نیز این حق را به امام -علیه‌السلام- می‏داد، زیرا در متن قرار داد قید شده بود که اگر حکمین بر خلاف قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داوری کردند امام -علیه‌السلام- در موضع نخست خود باقی خواهد بود.(1)

امام -علیه‌السلام- برای روشن ساختن مردم، که از سرگرفتن نبرد با معاویه بر خلاف پیمان صفین نیست بلکه بر طبق آن باید نبرد تجدید گردد تا دشمن از پای درآید، سخنرانیهای متعددی انجام داد. در یکی از سخنان خود چنین گفت:

«و قد سبق استثناؤنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحق سوء رأیهما و جور حکمهما. و الثقة فی أیدینا بأنفسنا حین خالفا سبیل الحق و آتیا بما لا یعرف من معکوس الحکم».(2)

شرط ما با آنان این بود که به عدل و داد داوری کنند و به حق عمل نمایند، و هر دو نفر شرط ما را، پیش از داوری ظالمانه‏ی خود، پذیرفته بودند. اکنون با راه حق مخالفت ورزیده وحکم به باطل داده‏اند. حجت با ماست و باید برای خاموش کردن فتنه جهاد را از سر گیریم.

در اندیشه‏ی امام -علیه‌السلام- و یاران او مسئله‏ای جز بر انداختن شجره‏ی خبیثه و در آوردن غده‏ی فساد نبود و تمام تلاش و همت او صرف همین می‏شد. اما ناگهان صفحه‏ی تاریخ ورق خورد و جریان بر خلاف این اندیشه‏ها و طرحها پیش رفت و به جای نبرد با معاویه، نبرد با خوارج به صورت یک مسئله‏ی قطعی ولی مقطعی رخ نمود. اکنون باید دید چه شد که جام صبر و حوصله‏ی امام -علیه‌السلام- لبریز شد و او را بر نبرد با آنان مصمم ساخت. علل مسئله را می‏توان در مطالب زیر به دست آورد:

1- گزارش رسید که خوارج در خانه‏ی عبدالله بن وهب راسبی به دور هم گرد آمده‏اند و به عنوان امر به معروف و نهی از منکر تصمیم بر قیام مسلحانه گرفته‏اند و به این منظور نامه‏ای به همفکران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت کرده‏اند که هر چه زودتر به اردوگاه خوارج در کنار «خیبر» نهروان بپیوندند و خوارج بصره نیز اعلام آمادگی کرده‏اند.(3)

2- رأی دادگاه دومةالجندل، که در آن با کمال وقاحت امام -علیه‌السلام- را

از منصب خود عزل و معاویه بر جای او منصوب شده بود، امام را بر آن داشت که افکار عمومی را در این مورد روشن سازد. از این رو، امام -علیه‌السلام- در کوفه بر منبر قرار گرفت و پس از ستایش خدا فرمود:

مخالفت با انسان آگاه و خیرخواه مایه‏ی حسرت و موجب پشیمانی است. من درباره‏ی مسئله‏ی تحکیم و داوری این دو نفر نظر منفی داشتم ولی شما نظر مرا نپذیرفتید و تن به حاکمیت آن دو دادید و آنان بر خلاف تعهد خود آنچه را که قرآن میرانده بود زنده کردند و آنچه را که احیاء کرده بود میراندند؛ از هوی و هوس خود پیروی کردند و بدون حجت و دلیل رأی دادند. از این جهت، خدا و پیامبر او و مؤمنان از هر دو داور بری هستند. آماده‏ی جهاد و حرکت به سوی شام باشید و در روز دوشنبه در پادگان نخیله به دور هم گرد آیید. به خدا سوگند من با این گروه (شامیان) می‏جنگم، هر چند احدی جز من در میان نباشد.

3- امام -علیه‌السلام- تصمیم گرفت که هر چه زودتر کوفه را به عزم صفین ترک کند. برخی از یاران وی یادآور شدند که بهتر است خوارج را که از ما فاصله گرفته‏اند نیز به شرکت در جهاد دعوت کنید. از این رو، امام -علیه‌السلام- نامه‏ای به سران خوارج نوشت و در آن یادآور شد:

عمرو عاص و ابوموسی دچار خطا شده، با کتاب خدا مخالفت کرده و از هوس خود پیروی کرده‏اند؛ نه به سنت عمل کرده‏اند نه به قرآن. خدا و رسول او و مؤمنان از کرده‏ی آنان بری هستند. وقتی نامه‏ی من به شما رسید به سوی من بشتابید تا برای نبرد به سوی دشمن مشترک برویم.

4- نامه‏ی امام -علیه‌السلام- کوچکترین اثری در روحیه‏ی خوارج نگذاشت و به پیشنهاد آن حضرت پاسخ رد دادند. از این رو، امام از آنان مأیوس شد و تصمیم گرفت که در انتظار شرکت آنان ننشیند و با سپاهی که در اختیار دارد یا می‏تواند گرد آورد به سوی صفین بشتابد. پس به ابن‏عباس، استاندار بصره، نامه نوشت و از او درخواست

کمک کرد. وقتی نامه‏ی امام -علیه‌السلام- به استاندار بصره رسید او نامه را بر مردم خواند، ولی با کمال تأسف جز هزار و پانصد نفر، به فرماندهی اخنف بن قیس، کسی به ندای امام -علیه‌السلام- پاسخ مثبت نگفت.

ابن‏عباس از کمی داوطلبان سخت متأثر شد و در اجتماع با شکوهی سخنرانی کرد و گفت:

نامه‏ای از امیرمؤمنان به من رسیده و در آن به من دستور داده است که گروهی را به سوی او، برای شرکت در جهاد، گسیل دارم. من فرمان شرکت و حرکت را صادر کردم، ولی فقط هزار و پانصد نفر برای شرکت در جهاد آماده شدند، در حالی که در دیوان دولتی اسامی شصت هزار نفر موجود است. هر چه زودتر حرکت کنید و از عذرتراشی بپرهیزید و هر کس با دعوت امام خود مخالفت ورزد پشیمانی سختی خواهد داشت. من به ابوالاسود دستور داده‏ام که برنامه‏ی حرکت شما را ترتیب دهد.

با تمام تلاشی که ابوالاسود و دیگران کردند فقط هزار و هشتصد نفر به گروه نخست پیوست و سرانجام لشگری مرکب از سه هزار و دویست نفر رهسپار کوفه شد.

امام -علیه‌السلام- از کمی سپاه بصره در تأثر فرو رفت و در میان مردم کوفه برای سخنرانی ایستاد و رو به آنان کرد و گفت:

ای مردم کوفه، شما برادران و یاران من در امر حق هستید. من به کمک شما کسی را که به حق پشت کند می‏کوبم. امیدوارم که شما پاسداران حق در این راه ثابت و استوار باشید. بدانید که از مردم بصره فقط سه هزار و دویست نفر به سوی ما آمده‏اند. بر شماست که مرا خالصانه و به دور از غل و غش یاری کنید و رؤسا و قبایل به عشیره‏های خود بنویسند و از آنان که توانایی جنگ دارند بخواهند که در این نبرد شرکت جویند.

اشخاصی مانند سعد بن قیس همدانی و عدی بن حاتم و حجر بن عدی و بزرگان قبایل، فرمان را به جان پذیرفتند و نامه‏هایی به قبایل خود نوشتند و بدین

طریق چهل هزار نفر رزمنده با هفده هزار نوجوان و هشت هزار غلام وارد کوفه شدند و لشگر بصره نیز به آن ضمیمه شد و سرانجام سپاهی چشمگیر و دشمن شکن در زیر لوای امام -علیه‌السلام- گرد آمد.

گروهی اصرار ورزیدند که پیش از نبرد با معاویه کار خوارج را یکسره سازند. امام -علیه‌السلام- به پیشنهاد آنان اهمیت نداد و فرمود: آنان را رها سازید و سراغ گروهی بروید که می‏خواهند در روی زمین شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگی بگیرند. در این هنگام از هر نقطه‏ی سپاه ندا بلند شد و خطاب به امام -علیه‌السلام- گفتند: ما را به هر جا که مصلحت می‏دانی سوق بده، که قلوب جملگی ما همچون قلب یک نفر است و برای نصرت و پیروزی تو می‏تپد.

5- در چنین اوضاع حساسی گزارش رسید که خوارج عبدالله بن خباب را در کنار نهر همچون گوسفند سر بریده‏اند و به این نیز اکتفا نکرده، همسر او را نیز کشته و فرزندی را که در رحم داشته از شکم او بیرون کشیده و او را نیز ذبح کرده‏اند.

ابن‏قتیبه در «الإمامة و السیاسة» در این باره می‏نویسد:

وقتی خوارج با عبدالله روبرو شدند گفتند: تو کیستی؟ گفت: بنده‌ی مؤمن به خدا. گفتند: نظر درباره‏ی علی چیست؟ گفت. او امیرمؤمنان و نخستین مؤمن به خدا و رسول اوست. گفتند: اسم تو چیست؟ گفت: عبدالله بن خباب بن الارت. گفتند: پدر تو همان صحابی پیامبر است؟ گفت: آری. گفتند: تو را ناراحت کردیم؟ گفت: آری. گفتند: حدیثی را که از پدرت و او از پیامبر شنیده است برای ما نقل کن. گفت: پدرم نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «پس از من فتنه‏ای رخ می‏دهد که قلب مؤمن در آن می‏میرد؛ شب را با ایمان می‏خوابد و روز کافر می‏شود». گفتند: هدف این بود که این حدیث را از تو بشنویم. به سوگند تو را به گونه‏ای می‏کشیم که تا کنون کسی را چنان نکشته‏ایم. پس فوراً دست و پای او را بستند و همراه زن باردارش به زیر نخلی آوردند. در این هنگام دانه‏ای خرما از درخت افتاد و یکی از خوارج آن را به دهن خود نهاد. فوراً اعتراض همفکران او بلند شد که از مال‏

مردم، بدون رضایت یا بدون پرداخت بها، بهره می‏گیری؟! فوراً خرما را از دهان خود در آورد و به دور انداخت! همچنین خوکی که متعلق به یکی از مسیحیان بود و از آن نقطه عبور می‏کرد با تیر یکی از خوارج از پای درآمد. در این وقت اعتراض دیگران بلند شد که این عمل فساد در زمین است و از این رو از صاحب آن رضایت طلبیدند! آن گاه عبدالله را که در بند کشیده شده بود به سوی نهر آب آوردند و بسان گوسفند سر بریدند و به این اکتفا نکردند و همسر او را نیز به قتل رساندند و شکم او را دریدند و جنین را نیز سربریدند. باز به این هم اکتفا نکردند و سه زن دیگر را، که یکی از آنان صحابیه و به نام ام سنان بود، نیز کشتند.(4)

خباب بن الارت، پدر عبدالله، از سابقان در اسلام بود و نشانه‏ی شکنجه‏های قریش تا روز مرگ بر بدن او بود. او پیش از بازگشت امام -علیه‌السلام- از صفین در کوفه درگذشت و امام در بازگشت خود از صفین بر کنار قبر او ایستاد و بر او ترحم کرد و او را ستود.

مبر در «کامل» خود وضع قتل فجیع عبدالله را آورده و یادآور شده است که چون قاتل او را گرفتند او گفت: من از شما درخواست می‏کنم که آنچه را قرآن زنده کرده زنده کنید و آنچه را میرانده است بمیرانید. آن گاه پس از نقل داستان روایت عبدالله از پدرش از پیامبر، می‏نویسد: خوارج برای بهره‏گیری از ثمر نخلی به صاحب آن پیشنهاد کردند که بهای آن را بگیرد. او گفت که میوه‏ی درخت خود را به آنها بخشید ولی آنان نپذیرفتند و گفتند: حتماً باید بهای آن را بپذیری. در این موقع فریاد مسیحی بلند شد که شما از ریختن خون مسلمانی هراس ندارید، اما از خوردن میوه‏ی درختی که صاحب آن اعلام رضایت کرده است خودداری می‏کنید؟!(5)

6- امیرمؤمنان -علیه‌السلام- چون از قتل عبدالله آگاه شد، حارث بن مره را روانه پادگان خوارج کرد تا گزارش صحیحی از جریان بیاورد. وقتی حارث وارد جمع آنان

شد تا از جریان به طور صحیح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامی و انسانی، او را کشتند. قتل سفیر امام بسیار بر تأثر آن حضرت افزود. در این موقع گروهی به حضور امام رسیدند و گفتند: آیا صحیح است که با وجود چنین خطری که پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان آنان بگذاریم؟


1) در متن پیمان چنین آمده است: «و إن کتاب الله سبحانه و تعالی بیننا عن فاتحته إلی خاتمته، نحیی ما أحیی القران و نمیت ما أمات القرآن. فإن وجد الحکمان ذلک فی کتاب الله اتبعناه و إن لم یجداه أخذا بالسنة العادلة و غیر المفرقة». شرح نهج‏البلاغه‏ی ابن ‏ابی‏الحدید، ج 2، ص 234.

2) نهج‏البلاغه‏ی عبده، خطبه‏ی 172.

3) الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 132.

4) الإمامة و السیاسة، ص 136.

5) الکامل، ص560؛ شرح نهج‏البلاغه‏ی ابن‏ ابی‏الحدید، ج 2، ص 282.