جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تعارض حاکمیت انسان با حصر حاکمیت خدا

زمان مطالعه: 2 دقیقه

خوارج در طول مدت مخالفت خود با امام -علیه‌السلام- بر آیه‏ی «لا حکم إلا لله»تکیه کرده و کار آن حضرت را مخالف نص قرآن قلمداد می‏کردند و در شعارهای خود می‏گفتند: «لا حکم إلا لله لا لک و لا لأصحابک یا علی». یعنی: حاکمیت مخصوص خداست نه از آن تو و نه از آن یاران تو. شعار یاد شده، چنان که

گذشت، اقتباس از قرآن کریم است که در سوره‏ی یوسف آیه‏های 40 و 67 و غیره وارد شده است و مفاد آن از اصول توحید به شمار می‏رود و حاکی از آن است که حاکمیت و فرمانروایی، به عنوان یک حق اصیل، از آن خداست و هیچ انسانی چنین حقی بر انسان دیگر ندارد. ولی انحصار حق حاکمیت بر خدا مانع از آن نیست که گروهی، با ضوابط خاصی که اهم آن اذن خداست، در جهان حکومت کنند و تجلیگاه حق حاکمیت خدا گردند. و هیچ انسان خردمندی نمی‏تواند بگوید که زندگی اجتماعی بدون حکومت امکان پذیر است، چه انجام وظایف و حل تضادها و برخوردها تنها در سایه‏ی یک حاکمیت تحقق می‏پذیرد.

امام -علیه‌السلام- وقتی شعار آنها را شنید، فرمود: آری درست است که حق حاکمیت از آن خداست ولی از این سخن حق هدف باطلی تعقیب می‏شود:

«کلمة حق یراد بها الباطل. نعم إنه لا حکم إلا لله و لکن هولاء یقولون لا إمرة إلا لله و إنه لابد للناس من أمیر بر أو فاجر یعمل فی إمرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر».(1)

آری حق حاکمیت از آن خداست (و هیچ بنده‏ای بدون اذن الهی حق حکومت ندارد) ولی خوارج از شعار خود هدف دیگری دارند و آن اینکه اصلاً در جامعه نباید حکومتی باشد (خواه مأذون از خدا یا غیر آن). در حالی که برای مردم وجود حاکمی، خواه نیکوکار و خواه بدکار، ضروری است، تا در سایه‏ی حکومت او مؤمن به کارهای شایسته‏ی خود بپردازد و کافر نیز از زندگی مادی بهره‏مند شود.

فقدان حکومت مایه‏ی فقدان امنیت است، و در آن صورت، نه مؤمن به کارهای خیر موفق می‏گردد و نه کافر از زندگی دنیوی بهره‏مند می‏شود. اگر به راستی هدف نفی تأسیس حکومت است، در این صورت حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شیخین را چگونه می‏توان توجیه کرد؟

خوارج در عقیده و عمل پیوسته در کشمکش بودند. از یک طرف می‏دانستند که حیات اجتماعی بدون یک مدیر نافذ امکان پذیر نیست و از طرف دیگر، بر اثر کج فهمی، اقامه‏ی هر نوع حکومت را مخالف انحصار حاکمیت خدا می‏انگاشتند.

شگفت آنکه خوارج، خود در آغاز کارشان برای حزب خویش رئیس برگزیدند! طبری می‏نویسد:

در ماه شوال سی و هشت هجری گروهی از خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبی به دور هم گرد آمدند و عبدالله در سخنرانی خود گفت: شایسته نیست که گروهی به خدا ایمان بیاورند و به حکم قرآن تن در دهند و زندگی دنیوی در نظر آنان گزیده‏تر از امر به معروف و نهی از منکر باشد. پس از او حرقوص به زهیر و حمزة بن سنان نیز سخن گفتند و سومی در پایان کلام خود گفت: «فولوا أمرکم رجلاً فإنه لابد لکم من عماد و سناد و رایة تحفون بها و ترجعون إلیها».(2)


1) نهج‏البلاغه، خطبه‏ی 40.

2) تاریخ طبری، ج 6، ص 55.