خوارج در طول مدت مخالفت خود با امام -علیهالسلام- بر آیهی «لا حکم إلا لله»تکیه کرده و کار آن حضرت را مخالف نص قرآن قلمداد میکردند و در شعارهای خود میگفتند: «لا حکم إلا لله لا لک و لا لأصحابک یا علی». یعنی: حاکمیت مخصوص خداست نه از آن تو و نه از آن یاران تو. شعار یاد شده، چنان که
گذشت، اقتباس از قرآن کریم است که در سورهی یوسف آیههای 40 و 67 و غیره وارد شده است و مفاد آن از اصول توحید به شمار میرود و حاکی از آن است که حاکمیت و فرمانروایی، به عنوان یک حق اصیل، از آن خداست و هیچ انسانی چنین حقی بر انسان دیگر ندارد. ولی انحصار حق حاکمیت بر خدا مانع از آن نیست که گروهی، با ضوابط خاصی که اهم آن اذن خداست، در جهان حکومت کنند و تجلیگاه حق حاکمیت خدا گردند. و هیچ انسان خردمندی نمیتواند بگوید که زندگی اجتماعی بدون حکومت امکان پذیر است، چه انجام وظایف و حل تضادها و برخوردها تنها در سایهی یک حاکمیت تحقق میپذیرد.
امام -علیهالسلام- وقتی شعار آنها را شنید، فرمود: آری درست است که حق حاکمیت از آن خداست ولی از این سخن حق هدف باطلی تعقیب میشود:
«کلمة حق یراد بها الباطل. نعم إنه لا حکم إلا لله و لکن هولاء یقولون لا إمرة إلا لله و إنه لابد للناس من أمیر بر أو فاجر یعمل فی إمرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر».(1)
آری حق حاکمیت از آن خداست (و هیچ بندهای بدون اذن الهی حق حکومت ندارد) ولی خوارج از شعار خود هدف دیگری دارند و آن اینکه اصلاً در جامعه نباید حکومتی باشد (خواه مأذون از خدا یا غیر آن). در حالی که برای مردم وجود حاکمی، خواه نیکوکار و خواه بدکار، ضروری است، تا در سایهی حکومت او مؤمن به کارهای شایستهی خود بپردازد و کافر نیز از زندگی مادی بهرهمند شود.
فقدان حکومت مایهی فقدان امنیت است، و در آن صورت، نه مؤمن به کارهای خیر موفق میگردد و نه کافر از زندگی دنیوی بهرهمند میشود. اگر به راستی هدف نفی تأسیس حکومت است، در این صورت حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شیخین را چگونه میتوان توجیه کرد؟
خوارج در عقیده و عمل پیوسته در کشمکش بودند. از یک طرف میدانستند که حیات اجتماعی بدون یک مدیر نافذ امکان پذیر نیست و از طرف دیگر، بر اثر کج فهمی، اقامهی هر نوع حکومت را مخالف انحصار حاکمیت خدا میانگاشتند.
شگفت آنکه خوارج، خود در آغاز کارشان برای حزب خویش رئیس برگزیدند! طبری مینویسد:
در ماه شوال سی و هشت هجری گروهی از خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبی به دور هم گرد آمدند و عبدالله در سخنرانی خود گفت: شایسته نیست که گروهی به خدا ایمان بیاورند و به حکم قرآن تن در دهند و زندگی دنیوی در نظر آنان گزیدهتر از امر به معروف و نهی از منکر باشد. پس از او حرقوص به زهیر و حمزة بن سنان نیز سخن گفتند و سومی در پایان کلام خود گفت: «فولوا أمرکم رجلاً فإنه لابد لکم من عماد و سناد و رایة تحفون بها و ترجعون إلیها».(2)
1) نهجالبلاغه، خطبهی 40.
2) تاریخ طبری، ج 6، ص 55.