جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پایان توطئه‏ ی حکمیت

زمان مطالعه: 8 دقیقه

مسائلی که لازم بود نمایندگان طرفین پیرامون آن به بحث و گفتگو بنشیند و حکم آنها را از کتاب و سنت استخراج کنند و به اطلاع هواداران امام -علیه‌السلام- و معاویه برسانند عبارت بود از:

1- بررسی علل قتل عثمان.

2- قانونی بودن حکومت امام -علیه‌السلام-.

3- علت مخالفت معاویه با حکومت قانونی امام -علیه‌السلام- و مبنای صحت آن.

4- آنچه در اوضاع کنونی موجب تضمین صلح می‏شود.

ولی متأسفانه آنچه که حکمین پیرامون آن بحث و گفتگو نکردند همین موضوعات چهارگانه بود. زیرا هر کدام با سابقه‏ی خاصی وارد میدان حکمیت شدند و در صدد تحقق بخشیدن به آراء و امیال شخصی خود بودند؛ تو گویی که این موضوعات اصلاً در دستور حکمین نبوده است.

طولانی شدن اقامت حکمین و ناظران در دومةالجندل سبب شد که ترس و تشویش جامعه‏ی اسلامی را فرا گیرد. هر کسی به گونه‏ای می‏اندیشید: شتابزدگان و کم‏مایگان به نحوی و افراد عمیق و دورنگر به گونه‏ای دیگر.

بحث پیرامون موضع نخست مبتنی بر این بود که عمده‏ی اعمال مورد انتقاد خلیفه‏ی سوم و عمالش، به استناد مدارک صحیح، مطرح شود و آن گاه با دعوت از دست اندرکاران قتل خلیفه، از عراقی و مصری و صحابی، مسئله به دقت مورد رسیدگی قرار گیرد و ادعای قاتلان، که خلیفه اصول اسلام را زیر پا نهاده و از سیره‏ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حتی شیخین منحرف شده بود، بی طرفانه بررسی شود. اما در این مورد کاری جدی صورت نپذیرفت و فقط عمرو عاص برای پیشبرد اهداف خود (خلع امام و نصب معاویه یا فرزندش عبدالله بر مسند خلافت) به ابوموسی گفت: آیا قبول داری که عثمان مظلوم کشته شد؟ او نیز به نوعی تصدیق کرد(1) و گفت: قاتلان خلیفه او را توبه دادند و آن گاه کشتند، در صورتی که وقتی مجرم توبه کرد گناهان او بخشوده می‏شود.

نیز آنچه اصلاً از آن بحثی به میان نیامد مسئله‏ی قانونی بودن حکومت امام -علیه‌السلام- بود، حکومتی که به اتفاق مهاجران و انصار بر علی -علیه‌السلام- تحمیل شد و خود او در آغاز کار پذیرای آن نبود و آن گاه که اجتماع مهاجران و انصار را دید، که همگی اصرار می‏ورزیدند که جز او به کسی رأی نمی‏دهند، احساس وظیفه کرد و حکومت را پذیرفت. اگر خلافت خلیفه‏ی نخست با بیعت افراد انگشت شماری در سقیفه قانونی شد و خلافت خلیفه‏ی دوم با نصب ابی‏بکر، خلافت امام -علیه‌السلام- با بیعت تمام مهاجران و انصار (جز پنج نفر) قطعاً رسمی و قانونی بوده و هرگز نباید درباره‏ی آن شک و تردید می‏شد.

در محور سوم نیز، همچون محور دوم، سخن به میان نیامد. چه هر دو حکم می‏دانستند که علت مخالفت معاویه جز دفع امام -علیه‌السلام- از مقام قانونی او و قبضه کردن خلافت نبوده است. زندگی معاویه و گفتار و کردار او، چه پیش از قتل عثمان و چه پس از آن، همگی حاکی است که وی از مدتها پیش در صدد تأسیس

خلافت اموی بوده است تا، به نام خلافت اسلامی، سلطنت کسری و قیصر را تجدید کند و مسئله‏ی «انتقام خون خلیفه» و «قصاص قاتلان» بهانه‏هایی برای قانون شکنی و توجیه مخالفت او بودند. اگر او واقعاً خود را ولی‏الدم می‏دانست لازم بود همچون سایر مسلمانان از حکومت قانونی امام -علیه‌السلام- پیروی کند و آن گاه از خلیفه‏ی وقت بخواهد که درباره‏ی قصاص قاتلان عثمان اقدام کند.

امام -علیه‌السلام- در نخستین روزهای مخالفت معاویه، کراراً راه اقامه‏ی دعوی بر ضد مخالفان خلیفه را به او نشان داد و یادآور شد که وظیفه‏ی نخست او حفظ وحدت کلمه و احترام به شورای مهاجران و انصار است و سپس طرح دعوا و درخواست قصاص و غیره، تا او حکومتی را به رسمیت نشناسد نمی‏تواند مسئله‏ای را مطرح کند.

پیرامون محور چهارم، ابوموسی به جای اینکه یاغیگری معاویه بر حکومتی را که به تصویب شورای مهاجران و انصار رسیده بود محکوم سازد یا خود را به سبب توقف در آغاز خلافت امام -علیه‌السلام- مقصر بداند، طرفین را خطاکار شمرده، می‏خواست فردی را برای خلافت نصب کند که تنها افتخار او این بود که فرزند خلیفه‌ی دوم است و از این مناقشات به دور بوده است. در حالی که عبدالله بن عمر، از نظر کاردانی به حدی ضعیف بود که پدرش درباره‏ی او می‏گفت: فرزندم چندان بی دست و پاست که از طلاق دادن زنش هم عاجز است.(2)

شایسته‏ی حکمین این بود که بی‌طرفانه پیرامون محورهای چهارگانه به بحث و گفتگو بنشینند، و شاید توجه به قانونی بودن حکومت امام -علیه‌السلام- و یاغیگری معاویه بر حکومت مرکزی کافی بود که در دیگر موارد نیز تصمیم صحیح اتخاذ کنند. ولی متأسفانه دوستان بداندیش امام -علیه‌السلام- نماینده‏ای را بر او تحمیل کرده بودند که در مقام احتجاج و داوری به سان خس بی مقداری از این سو به آن سو پرتاپ می‏شد.

عمرو عاص از نخستین روز ورود به دومةالجندل، ابوموسی را به عنوان صحابی پیامبر و بزرگتر از خود، احترام می‏کرد و در مقام سخن گفتن او را جلو می‏انداخت. هنگامی که توافق کردند که هر دو حکم، علی و معاویه را خلع کنند، باز هم عمرو عاص او را برای اظهار عقیده و خلع موکل خود مقدم داشت، زیرا سیره‏ی طرفین در مدت اقامت آن دو در دومةالجندل چنین بود. از این رو، ابتدا ابوموسی به خلع امام -علیه‌السلام- پرداخت و تمام سفارشهایی را که دوستانش در آغاز کار کرده بودند زیر پا نهاد. ولی عمرو عاص بی درنگ معاویه را به خلافت نصب کرد! بلاهت و سادگی ابوموسی خسارت عظیمی به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود. در اینجا نیز گفتگوی طرفین را منعکس می‏کنیم تا روشن شود که بازی حکمیت چگونه به پایان رسید و لجاجت دوستان ساده لوح امام -علیه‌السلام- چه خسارتی را متوجه اسلام کرد.

اینک سخنان طرفین:

عمرو عاص: آیا می‏دانی که عثمان مظلومانه کشته شد.

ابوموسی: آری.

عمرو عاص: مردم، شاهد باشید که نماینده‏ی علی به قتل مظلومانه‏ی خلیفه اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسی کرد و گفت: چرا از معاویه، که ولی عثمان است، روی گردانی، در حالی که او فردی قرشی است؟ و اگر از اعتراض مردم می‏ترسی که بگویند فردی را به خلافت برگزیدی که سابقه‏ای در اسلام ندارد، می‏توانی پاسخ دهی که معاویه ولی خلیفه‏ی مظلوم است که برای گرفتن انتقام خون خلیفه تواناست و از حیث تدبیر و سیاست فردی ممتاز است و از نظر نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برادر همسر رسول خدا (ام حبیبه) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه‏ی تو احترام نخواهد کرد.

ابوموسی: از خدا بترس، خلافت از آن رجال دین و فضیلت است و اگر شرافت خانوادگی ملاک خلافت باشد، شریفترین قریش علی است. من هرگز مهاجران نخستین را رها نکرده، معاویه را به خلافت انتخاب نمی‏کنم. حتی اگر معاویه به

نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او رأی نمی‏دهم. اگر می‏خواهی نام عمر بن الخطاب را زنده کنیم عبدالله بن عمر را برای خلافت در نظر بگیریم.

عمرو عاص: اگر به خلافت عبدالله بن عمر علاقه‏مندی، چرا به فرزندم عبدالله رأی نمی‏دهی که هرگز از او کمتر نیست و فضیلت و درستکاری او نیز روشن است؟

ابوموسی: او به سان پدرش در این فتنه دست داشته و دیگر شایسته‏ی خلافت نیست.عمرو عاص: خلافت از آن فردی قاطع است که بخورد و بخوراند، و فرزند عمر را چنین توانی نیست.

اکنون که درباره‏ی این افراد به توافق نرسیدیم باید طرحی دیگر پیشنهاد کنی شاید در آن به توافق برسیم. در این هنگام طرفین به تشکیل جلسه سری مبادرت کردند و در آن به توافقی رسیدند که یادآور می‏شویم:

ابوموسی: نظر من این است که هر دو نفر (علی و معاویه) را از خلافت خلع کنیم و سرنوشت خلافت را به شورای مسلمانان واگذاریم تا هر کسی را که خواستند به عنوان خلیفه برگزینند.

عمرو عاص: موافقم و باید نظر خود را به طور رسمی اعلام داریم.

ناظران و دیگر کسانی که در انتظار رأی حکمین بودند دور هم گردآمدند تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. در این هنگام عمرو از بلاهت و سادگی ابوموسی استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند و نظر خود را اظهار نماید. ابوموسی، نیز غافل از آنکه ممکن است عمرو عاص پس از سخنان وی از تأیید نظری که در خفا بر آن توافق کرده بودند خودداری کند، شروع به سخن کرد و گفت:

من و عمرو عاص بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کردیم و امیدواریم که صلاح و رستگاری مسلمین در آن باشد.

عمرو عاص: صحیح است؛ به سخن خود ادامه بده.

در این موقع ابن‏عباس خود را به ابوموسی رسانید و به او هشدار داد و چنین گفت: اگر بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کرده‏اید اجازه بده اول عمرو عاص سخن بگوید و بعد تو اظهار نظرکن. زیرا هیچ بعید نیست که وی خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کرده‏اید مطرح سازد. ولی ابوموسی به هشدار ابن‏عباس توجه نکرد و گفت: رها کن، هر دو در مسئله‏ی خلافت اتفاق نظر داریم. سپس برخاست و گفت:

ما وضع امت را مطالعه کردیم و برای رفع اختلاف و بازگشت به وحدت بهتر از این ندیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کسی را که بخواهند به عنوان خلیفه برگزینند. بر این اساس، من علی و معاویه را از خلافت عزل کردم.

این جمله را گفت و آن گاه عقب رفت و نشست. سپس عمرو در جایگاه قبلی ابوموسی قرار گرفت و خدا را حمد و ثنا گفت و افزود:

مردم، سخنان ابوموسی را شنیدید. او امام خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او موافق هستم و او را از خلافت عزل می‏کنم ولی، بر خلاف او، معاویه را بر خلافت ابقاء می‏نمایم. او ولی عثمان و خونخواه اوست و شایسته‏ترین مردم برای خلافت است.

ابوموسی با عصبانیت خاصی رو به عمرو کرد و گفت: رستگار نشوی که حیله ورزیدی و گناه کردی. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او حمله کنند دهانش را باز می‏کند و زبان خود را بیرون می‏آورد و اگر رهایش کنند نیز چنین است.(3)

عمرو عاص: وضع تو نیز مانند خر است که کتابی چند بر او باشد.(4)

در این هنگام خدعه‏ی عمرو آشکار شد و مجلس به هم خورد.(5) شریح بن هانی برخاست و تازیانه‏ای بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمرو عاص به کمک پدر شتافت و تازیه‏ای بر شریح زد و مردم میان آن دو حائل شدند. شریح بن هانی بعدها می‏گفت: از آن پشیمانم که چرا به جای تازیانه با شمشیر بر فرق او نزدم.(6)

ابن‏عباس: خدا روی ابوموسی را زشت سازد. من او را از حیله‏ی عمرو بر حذر داشتم ولی او توجه نکرد.

ابوموسی: صحیح است. ابن‏عباس مرا از حیله‏ی این مرد فاسق برحذر داشت ولی من به او اطمینان پیدا کردم و هرگز فکر نمی‏کردم که جز خیرخواهی برای من چیزی بگوید.(6)

سعید بن قیس خطاب به هر دو داور گفت: اگر بر درستکاری اجتماع کرده بودید چیزی بر حال ما نمی‏افزودید، چه رسد که بر ضلالت و گمراهی اتفاق کردید. نظر شما بر ما الزام آور نیست و امروز به همان وضع هستیم که قبلاً بودیم و جنگ با متمردان را ادامه خواهیم داد.(7)

در این جریان، بیش از همه، ابوموسی و اشعث بن قیس (بازیگر صحنه‏ی حکمیت) مورد سرزنش قرار گرفتند. ابوموسی پیوسته به عمرو بد می‏گفت و زبان اشعث کند شده و بند آمده بود و سخن نمی‏گفت. سرانجام عمرو عاص و هواداران معاویه بار و بنه‏ها را بستند و رهسپار شام شدند و ماجرا را تفصیلاً برای معاویه بیان کردند و به او، به عنوان خلیفه‌ی مسلمین، سلام گفتند. ابن‏عباس و شریح بن هانی نیز به سوی کوفه بازگشتند و جریان را تعریف کردند. ولی ابوموسی، به جهت خطایی که

مرتکب شده بود، پناهنده‏ی مکه شد که در آنجا بسر برد.(8)

سرانجام نبرد صفین و حادثه‏ی حکمیت، با کشته شدن چهل و پنج هزار و به قولی نود هزار شامی و شهادت بیست الی بیست و پنج هزار عراقی،(9) در ماه شعبان سال سی و هشت هجری پایان پذیرفت(10) و مشکلات متعددی برای حکومت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- و خلافت اسلامی پدید آورد که بسیاری از آن هرگز رفع نشد.


1) الاخبار الطوال، ص 199.

2) طبقات ابن‏سعد، ج 3، ص 343، طبع بیروت.

3) مضمون آیه‏ی کریمه این است که افرادی را که آیات خدا را تکذیب می‏کنند به سگ تشبیه می‏کند و می‏فرماید: «فمثله کمثل الکلب إن تحمل علیه یلهث أو تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا».(اعراف: 176).

4) اقتباس از آیه‏ی قرآن «… کمثل الحمار یحمل أسفاراً». (جمعه: 5).

5) الاخبار الطوال، ص 199؛ الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 118؛ تاریخ طبری، ج 3، جزء 6، ص 38؛ کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 167؛ تجارب السلف، ص 48؛ مروج الذهب، ج 2، ص 408.

6) تاریخ طبری، ج 3، جزء 6، ص 40؛ کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 168؛ وقعه‏ی صفین، ص 546.

7) وقعه‏ی صفین، ص 547.

8) الاخبار الطوال، ص 200؛ کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 168؛ تجارب السلف، ص 49؛ الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 118.

9) مروج الذهب، ج 2 ص 404.

10) تاریخ طبری، ج 3، جزء 6، ص 40. طبری این قول را از واقدی نقل می‏کند و مسعودی در مروج الذهب (ج 2، ص 406) و در التنبیه و الاشراف (ص 256) همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال 37 هجری است. تجارب السلف، ص 50.