سعد وقاص از کسانی بود که از بیعت با امام -علیهالسلام- سرباز زده بود ولی خود را در کشمکش وارد نساخته بود. پس از برافروخته شدن آتش نبرد صفین، در سرزمین بنی سلیم فرود آمده، پیوسته مراقب اخبار طرفین بود. در همین اندیشهها بود که روزی از دور سواری را دید که به سوی او میآید. وقتی نزدیک آمد معلوم شد که وی فرزند او عمر است. (همو که در کربلا امام حسین و یارانش را به قتل رساند).
پدر از اوضاع و احوال جویا شد و عمر از ماجرای حکمیت تحمیلی و اجتماع حکمین در دومةالجندل خبر داد و از پدر خواست که به سبب سوابقی که در اسلام دارد خود را به آن منطقه برساند، شاید که خلافت اسلامی را قبضه کند. پدر گفت: فرزندم، آرام باش. من از پیامبر شنیدهام که میگفت پس از او فتنهای رخ میدهد و بهترین مردم کسی است که در آن پنهان شود و از آن دوری جوید. مسئلهی خلافت امری است که من از روز نخست در آن وارد نشدم و دیگر نیز وارد نخواهم شد. و اگر بنا باشد دستم را در آن فرو ببرم با علی فرو میبرم. مردم با تیزی شمشیر مرا تهدید کردند ولی آن را بر آتش مقدم داشتم.(1)
سعد وقاص مساعدت هر یک از دو طرف را مساعدتی پرفتنه میاندیشید و پایان آن را آتش میانگاشت، ولی در عین حال، موقعیت علی -علیهالسلام- را بر معاویه کاملاً ترجیح میداد و در اشعاری که در همان شب سرود و فرزندش نیز آن را
شنید علی -علیهالسلام- را ستود و معاویه را نکوهش کرد و گفت:
و لو کنت یوما لا محالة وافدا++
تبعت علیا و الهوی حیث یجعل
اگر بنا باشد که روزی به این امر اقدام کنم از علی پیروی میکنم آنجا که او تمایل نشان دهد.
در کوردلی او همین بس که پیروی از امامی را که امامت و پیشوایی او در غدیر خم بر همگان روشن شد و پس از قتل عثمان کلیهی مهاجران و انصار با او بیعت کردند دخول در فتنه میپندارد. حال آنکه رویگردانی از چنین امامی مایهی ورود در دوزخ است.(2)
1) شرح نهجالبلاغهی ابنابیالحدید، ج 2، ص 249.
2) وقعهی صفین، ص 539.