جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

امام معاویه را به مبارزه می‏طلبد

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

روزی امام -علیه‌السلام- به وسط میدان آمد و در میان دو صف متخاصم قرار گرفت و خواست که برای آخرین بار حجت را بر معاویه تمام کند.

امام -علیه‌السلام-: معاویه، معاویه، معاویه!

معاویه به مأموران مخصوص خود گفت: بروید و مرا از مقصود او آگاه سازید.

مأموران: چه می‏گوئی فرزند ابوطالب؟

امام -علیه‌السلام-: می‏خواهم یک کلمه با او سخن بگویم.

مأموران رو به معاویه: علی می‏خواهد با شخص تو سخن بگوید. در این هنگام معاویه همراه با عمرو عاص به سوی میدان حرکت کردند و در برابر امام -علیه‌السلام- قرار گرفتند.

امام -علیه‌السلام-، بدون اینکه به عمرو عاص توجه کند، رو به معاویه کرد و گفت: وای بر تو، چرا مردم در میان ما، یکدیگر را بکشند؟ چه بهتر که گام به میدان مبارزه بگذاری تا با یکدیگر به نبرد برخیزیم تا هر کدام از ما که پیروز شد زمام امور مردم را به دست خواهد گرفت.

معاویه: عمرو عاص در این باره چه نظر می‏دهی؟

عمرو: علی از در انصاف وارد شده است و اگر تو رو برگردانی لکه‌ی ننگی بر دامن تو و خاندانت می‏نشیند که تا عرب در جهان زنده است هرگز شسته نخواهد شد.

معاویه: عمرو، هرگز مانند من فریب تو را نمی‏خورد. هیچ قهرمانی با علی به‏

نبرد برنخاسته مگر اینکه زمین با خون او سیراب شده است. این جمله را گفت و هر دو نفر به سوی صفوف خود بازگشتند.

امام -علیه‌السلام- نیز لبخندی زد و به جایگاه خود بازگشت.

معاویه رو به عمرو کرد و گفت: چقدر تو مرد ابلهی هستی. و افزود: گمان می‏کنم پیشنهاد تو جدی نبود و آمیخته با شوخی بود.(1)


1) وقعه‏ی صفین، صص 275-274؛ شرح نهج‏البلاغه‏ی ابن‏ابی‏الحدید، ج 5، صص 218-217؛ الاخبار الطوال، صص 177-176؛ تاریخ طبری، ج 3، جزء 6، ص 23؛ کامل ابن‏اثیر، ج 3، ص 158 (با کمی تفاوت).