همانگونه که قبلًا اشاره شد- و در بعضى از روایات آمده است- امام علیه السلام این سخن حکمتآمیز را در پاسخ کسى مىگوید که از آن حضرت پرسید چرا شما در گرفتن حق خود در امر امامت شتاب نکردید. امام علیه السلام در پاسخ مىفرماید:«براى انسان عیب نیست که حقش به تأخیر افتد. عیب آن است که چیزى را که حقش نیست بگیرد»؛(لَا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ).
البته شک نیست که تأخیر امام علیه السلام در مسئله امامت- که از یک سو نص رسول اکرم صلى الله علیه و آله بر خلافت آن حضرت در داستان غدیر و غیر آن بود و از سوى دیگر افضلیت آن حضرت نسبت به تمام صحابه که جاى انکار براى هیچ فرد منصفى نیست ایجاب مىکرد که آن حضرت خلیفه بلا فصل پیامبر صلى الله علیه و آله باشد- بدین رو بود که آن حضرت حق خود را در مسئله امامت که در واقع حق مسلمانان است مطالبه کرد؛ اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسیدن به آن حق محروم نمودند، بنابراین ایراد کسانى که مىگویند: «امامت حق شخصى نبود که حضرت از آن چشم بپوشد، بلکه حق مردم بود و تأخیر در مطالبه چنین حقى روا نیست» پاسخش روشن است و آن اینکه تأخیر مزبور در واقع از ناحیه امام علیه السلام نبود، بلکه از ناحیه کسانى بود که سالها براى رسیدن به آن نقشهها کشیده بودند و حتى زمانى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مىخواست در آستانه وداع با دار
دنیا نامهاى بنگارد و این حق را تثبیت کند آنها مانع شده و نسبتهاى بسیار ناروایى به ساحت قدس پیامبر صلى الله علیه و آله دادند که داستان اسفانگیزش در تمام کتابهاى اهل سنت و شیعه آمده است.
مقایسه این دو با یکدیگر (تأخیر حق و گرفتن ناحق) و ترجیح اول بر دومى کاملًا روشن است، زیرا گرفتن ناحق گناه قطعى است در حالى که تأخیر حق چه شخصى باشد و از ناحیه خود انسان تأخیر بیفتد و چه حق مردم باشد و از ناحیه دشمنان به تأخیر افتد، چیزى نیست که بر انسان عیب به شمار آید.
در نامه 28 از نامههاى امام علیه السلام نیز جملهاى شبیه این جمله حکیمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاویه که گفت: تو را همچون شترى که افسار زده بودند و مىکشیدند براى بیعت بردند، فرمود: «به خدا سوگند تو مىخواستى با این گفتارت مرا نکوهش کنى؛ اما ناخودآگاه مدح کردى و ثنا گفتى. مىخواستى رسوا کنى و خودت رسوا شدى«وَما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ فی أنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شاکّاً فی دینِهِ، وَلا مُرْتاباً بِیَقِینِهِ؛ براى یک مسلمان عیب نیست که مظلوم واقع شود مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و یقینش آمیخته با شک نگردد».
سید بن طاووس رحمه الله در کتاب کشف المحجة از رسائل مرحوم کلینى نقل مىکند که امیرمؤمنان على علیه السلام به درخواست جمعى از مردم نامهاى درباره مسائل مربوط به خلافت پس از پیامبر صلى الله علیه و آله مرقوم داشت؛ نامهاى بسیار طولانى و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد براى رفع هرگونه ابهام در این مسئله، آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از یاران سرشناس و معروف و باشخصیت بر آن گواهى دهند، در ضمن آن نامه همین جمله مورد بحث آمده است.
سزاوار است کسانى که مىخواهند به اعماق مسئله خلافت برسند و پى به
کارهاى ناروایى ببرند که در این زمینه پس از پیامبر صلى الله علیه و آله انجام شد و مظلومیت على علیه السلام را دریابند این نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهى هماهنگ حق را از مسیرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شکلى گرفتار کردند.(1)
1) ر. ک: بحارالانوار، ج 30، ص 7 به بعد.