امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه به آثار زیانبار فقر و تهى دسته اشاره کرده مىفرماید: «فقر مرگ بزرگتر است»؛(الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ).
در مورد نکوهش فقر در همین کلمات قصار تعبیرات متعددى دیده مىشود؛ از جمله در حکمت 3 آمده بود:«وَالْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِینَ عَنْ حُجَّتِهِ؛ فقر، انسان هوشمند را از بیان دلیل و حجت خود گنگ مىسازد». و در حکمت 56 آمده بود:«وَالْفَقْرُ فِى الْوَطَنِ غُرْبَةٌ؛ فقیر حتى در وطنش غریب است». و در حکمت 319 مىخوانیم:«فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛ فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه مىگردد». و در حکمت 372 آمده است:«إذا بَخِلَ الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ؛ هرگاه اغنیا از کمک به دیگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنیایشان مىفروشند».
از مجموع این کلمات حکیمانه با سایر روایاتى که از رسول خدا و ائمه هدى علیهم السلام به ما رسیده به خوبى استفاده مىشود که اسلام براى مسئله فقرزدایى اهمیت بسیار قائل است.
در حدیث معروف رسول اکرم صلى الله علیه و آله که در کتاب کافى آمده است مىخوانیم:«کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً؛ نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند».(1)
دلیل همه این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى را به ویژه در وجود افراد کمظرفیت فراهم مىسازد. بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مىکنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مىبینند دست به هر کارى مىزنند، قوانین اجتماعى را مىشکنند، آداب و اخلاق انسانى را به فراموشى مىسپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مىشمارند و اگر شخص فقیر کمظرفیت واقعا کافر نشود، به مرز کفر نزدیک مىگردد و حداقل رضایت به قضاى الهى را از دست مىدهد.
این احتمال نیز مىرود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیتهاست.
تعبیر به«الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ؛ مرگ بزرگتر» اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ حداقل از مشکلات این جهان آسوده مىشود در حالى که فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مىکند گویى پیوسته در حال جان دادن است.
بنابراین همانگونه که ما به هنگام بیمارى و تهدید به مرگِ جسمانى به دنبال طبیب و درمان به هر سو مىرویم، به هنگامى که فقر دامان فرد یا جامعه را مىگیرد نیز باید براى نجات از آن تلاش و کوشش کنیم.
1) کافى، ج 2، ص 307، ح 4 و کنزالعمّال، ح 16682.