امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که بسیار فشرده و پرمعناست مىفرماید:«آنهایى که به حکومت مىرسند (غالباً) مستبد مىشوند»؛(مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ).
«اسْتَأْثَرَ» از ریشه «اسْتئْثار» به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است.
تاریخ نیز گواه روشنى بر این معناست؛ بسیار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسیده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مىزدند؛ اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختیار گرفتند بناى استبداد گذاشتند؛ نه به نصیحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا در برابر رعایا انجام دادند. این مطلب به قدرى شایع بوده و هست که به صورت ضربالمثلى درآمده است:«مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ؛ کسى که غالب شود مىدزدد و کسى که پیروز گردد سرمایههاى دیگران را مىرباید».
ابن ابىالحدید در شرح این سخن، شعرى از ابوالطیب (متنبّىء) نقل مىکند:
وَالظُّلْمُ مِن شِیَعِ النُّفوسِ فَإنْ
تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا یَظْلِمُ(1)
«ظلم و ستم عادت انسانهاست و اگر شخص عفیف و عادلى یافتى حتماً به
دلیلى است که ظلم نمىکند».
قرآن مجید نیز اشارهاى به این معنا دارد؛ در آیه 34 سوره «نمل» از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مىکند: «قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ»؛ گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مىکشند و عزیزان آنجا را ذلیل مىکنند؛ (آرى) روش آنان همواره اینگونه است».
در تاریخ اسلام نیز نمونههاى فراوانى است از کسانى که پیش از دستیابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدین بودند؛ اما همین که به مقام و حکومتى رسیدند راه خودکامگى را پیش گرفتند.
در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان خلیفه ستمگر اموى مىخوانیم:قبل از آنکه به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول به عبادت بود تا آنجا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) نامیدند؛ زیرا پیوسته قرآن تلاوت مىکرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت«هذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِک»(براى همیشه من از تو جدا شدم و بعد به خودکامگىهاى حکومت پرداخت).(2)
یکى از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک نصب «حجاج» به ولایت کوفه بود.به یقین اخبار جنایات «حجاج» و کشت و کشتار بىرحمانه و شکنجه زندانیان بىگناه به صورت گسترده به «عبدالملک» مىرسید؛ ولى خم به ابرو نمىآورد، چرا که حکومت چشم و گوش این انسان پست و بىظرفیت و بىشخصیت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند.
یکى دیگر از رسوایىهاى عبدالملک بن مروان همان چیزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت منبر رفت و با
عصبانیت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهیزگارى و نیکىها مىکنید، اما خودتان را فراموش مىکنید. به خدا سوگند از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مىزنم(وَاللَّهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ).(3)
این سخن را با حدیثى از امام باقر علیه السلام که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده پایان مىدهیم، حضرت فرمود:«فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ: مَنْ لَا یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَکَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ در تورات چهار جمله (پر ارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشیمان مىشود و فقر مرگ بزرگ است و آنگونه که به دیگران جزا مىدهى به تو جزا داده خواهد شد و کسى که به حکومت دست یابد استبداد پیشه مىکند».(4)
پیامى که این جمله نورانى دارد این است که امام علیه السلام به پیروان خود توصیه مىکند مراقب باشید حکومت و مقام، معمولًا انسان را به استبداد مىکشاند شما چنین نباشید.
1) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 381.
2) کتاب فخرى، ابن طقطقى، ص 123.
3) انساب الاشراف، ج 7، ص 206.
4) بحارالانوار، ج 13، ص 357، ح 62.