امام علیه السلام در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست براى آماده کردن مخاطب خود کمیل او را به مکانى مىبرد که خالى از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را براى او بیان کند.
کمیل بن زیاد مىگوید: «امیرمؤمنان على بن ابىطالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود»؛(قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ علیه السلام، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:).
«جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولًا قبرستانها در بیرون شهر بود.
«صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشیده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد.
امام علیه السلام در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب با ایمان و با معرفتش را چنین خطاب کرد: «اى کمیل بن زیاد! دلها همانند ظرفهاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند»؛(یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا).
«اوْعِیَة» جمع (وِعاء) به معناى ظرف در اصل از ریشه وعى (بر وزن سعى)
گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چیزى در قلب است یعنى به حافظه سپردن و یاد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونهاى که بر معناى اصلى پیشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مىشود معناى ظرفهاى معمولى به ذهن انسان سبقت مىگیرد.
این ماده به معناى حفظ و نگهدارى نیز آمده است، بنابراین منظور امام علیه السلام تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گرانقدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد. کمیل نیز به این دستور عمل کرد.
به هر حال، تشبیه زیبا و پرمعناى کلام امام علیه السلام اشاره به این است که در مبدأ فیض الهى هیچ محدودیتى نیست و اگر استفاده انسانها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیتهاى آنهاست؛ درست به این مىماند که گروهى ظرفهاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند.پیداست هر یک به اندازه پیمانهاى که به همراه دارد از آن چشمه آب بر مىگیرد؛ یکى به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگرى به اندازه دفعات زیاد.
به بیان دیگر، باران فیض الهى بر صحرا و دشت و درهها و گودالها مىبارد، هر زمینى وسعت بیشترى داشته باشد بهرهاش از آن باران بیشتر است. این سخن اشاره به آن است که اى کمیل! تا مىتوانى ظرفیت خود را گسترش ده.
از این رو امام مىفرماید: «بنا بر این، آنچه را به تو مىگویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار»؛(فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ).
آنگاه امام علیه السلام جامعه انسانى را به سه گروه تقسیم مىکند که چهارمى ندارد، مىفرماید: «مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مىروند و با هر بادى حرکت مىکنند؛ آنهایى که با نور علم روشن نشدهاند و به ستون محکمى پناه
نبردهاند»؛(النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ).
منظور از «عالمان ربانى» انسانهایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را در بر دارند و آنچه مىگویند از سخنان پروردگار و اولیائش مىگویند و همواره در این مسیر سیر مىکنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.
«ربانى» ممکن است از ریشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام «یاء» نسبت، «الف و نون» براى تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است؛ مانند «روحانى» و شاید از ماده «تربیت» گرفته شده باشد؛ یعنى علمایى که مربى انسانها هستند و جمع میان هر دو معنا در واژه «عالم ربانى» بعید به نظر نمىرسد.
اما«مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ»به کسى گفته مىشود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود بر گزیده، از شیطان و وسوسههاى او و انسانهاى شیطان صفت دورى گزیده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و با تقوا ادامه مىدهد.
در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالمتاب و «متعلّمان عَلى سَبیلِ النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند؛ ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مىکنند و به همین دلیل چراغ شبهاى تار محسوب مىشوند.
این دو گروه خوشبخت و سعادتمند و پیروزند؛ اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفى هستند که امام براى آنها شش وصف بیان فرموده است:
نخست از آنها به «همج» یاد مىکند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بىارزشى آنهاست.
سپس از آنها به «رعاع» اسم مىبرد که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابة) به معناى افراد بى سر و پا و اوباش است.
در سومین یادکرد آنها را افرادى بى هدف نام مىبرد که دنبال هر صدایى مىروند؛ امروز پاى پرچم زید سینه مىزنند فردا پاى پرچم دشمنش.
«ناعق» از «نعیق» به معناى صدایى است که چوپان براى راندن و نهیب زدن گوسفندان سر مىدهد. بعضى گفتهاند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صداى چوپان در برابر گوسفندان نیز اطلاق شده است.در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مىکند که دنبال هر صدایى حرکت مىکنند.
در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بى ریشهاى مانند برگهاى خشکیده، پشهها وامثال آن تشبیه مىکند که همراه باد به هر سویى مىروند و این نیز دلیل بر بىوزنى و بىهدفى آنهاست که با هر نسیمى به سویى مىرود.
در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات و بدبختىهاى آنهاست مىفرماید: آنها به نور علم روشن نشدهاند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیهگاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیمها و حتى طوفانها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالمند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.
در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق علیه السلام همین تقسیم سهگانه به شکل دیگرى بیان شده است:«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ؛ مردم سه دستهاند: یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالماند و یا غثاء».(1) (غثاء در اصل به معناى گیاهان خشکیدهاى است که به صورت در هم ریخته بر روى سیلاب قرار مىگیرد. همچنین به کفهایى که روى آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا مىشود غثاء گفته شده است).
در واقع امام علیه السلام روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده
است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است؛ گروهى نادان، بىخبر، بىبرنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مىکنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند، نه تکیهگاه مطمئن، نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مىکنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند.
به بیان دیگر عالمان ربانى همچون کوههاى استوارند و به مضمون«المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لَاتُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف؛ مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمىآورد»،(2) در برابر تمام طوفانها ایستادگى مىکنند و«مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبیلِالنَّجاةِ»همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیدهاند؛ آنان نیز از طوفان حوادث در امانند؛ ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گرد و خاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جا به جا مىشوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.
قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دلها (/ عقلها) یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند،) نمىفهمند، و چشمانى که با آن نمىبینند؛ و گوشهایى که با آن نمىشنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمىگیرند)»؛ «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّایَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّایُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّایَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ».(3)
گاه نیز درباره کفار نادان و بىخبر خطاب به پیغمبر مىگوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از
خطر،) صدا مىزند؛ ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمىشنوند؛ (کافران) کر و لال و کورند؛ ازاین رو چیزى نمىفهمند»؛ «وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَایَعْقِلُونَ».(4)
امام علیه السلام سپس در مقایسهاى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مىکند:
نخست در اولین امتیاز علم بر مال مىفرماید: «اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مىکند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى»؛(یَا کُمَیْلُ:الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ).
بدیهى است که علم هم ایمان انسان را حفظ مىکند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مىگیرد در حالى که مال به عکس آن است؛ صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد، وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است.
در دومین برترى مىفرماید: «مال با هزینه کردن کاستى مىگیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مىگردد»؛(وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ).
«یَزْکُوا» (از ریشه «زکاء») به معناى نو و رشد است.
دلیل آن روشن است؛ هنگامى که عالم تدریس مىکند و شاگردانى پرورش مىدهد علم و دانش او درون فکرش راسختر و قوىتر مىشود و اى بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کردهایم براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوىترى دارد.
اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مىکند و این نیز نوعى دیگر از نمو است.
در سومین تفاوت مىفرماید: «دستپروردگانِ مال، به زوال آن از بین مىروند (ولى دستپروردگان علوم پایدارند)»؛(وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ).
بسیار دیدهایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بىشمار و مخلصان فراوانى دارند؛ اما آن روز که ورشکست گردند و اموالشان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مىشوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دستپروردگانى؛ اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مىگیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مىکنند و این امر همچنان در نسلهاى متعدد ادامه مىیابد.
امام علیه السلام در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مىفرماید:«اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مىشود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مىکند و بعد از وفات نام نیک از او مىماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیکنامى بعد از مرگ)»؛(یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ).
«أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مىگویند و در اینجا به معناى نام و نشان و «جَمیلَ الْأُحْدُوثَة» به معناى نام نیک است.
تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانشهاست نه آشنایى به اهمیت علم آنگونه که بعضى از شارحان پنداشتهاند، زیرا جملههاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم.
در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است مىخوانیم که
فرمود:«اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ؛ بدانید همنشینى عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مىشود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود».(5)
در پنجمین مقایسه حضرت مىفرماید: «علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمانبردار)»؛(وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ).
بدیهى است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مىآید؛ مدیریتهاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژىها و فناورىها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروتهاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایههاى حاکمیتشان را بر مسائل سیاسى تقویت نموده است.
به گفته مرحوم مغینه در شرح نهجالبلاغه خود، مسلمانان روى گنجهاى بزرگى نشستهاند گنجهایى که غربىها فاقد آنند؛ ولى داراى علوم و دانشهایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتى بر گنجها و ثروتهاى ما حکومت مىکنند آنها به زبان عمل مىگویند: «رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً» و ما به زبان کسالت عکس آن را مىگوییم.(6)
بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کردهاند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مىرود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.
روشن است که علم در کلام امام علیه السلام همه علوم مفید را شامل مىشود؛ اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر سخن از علوم الهى است.
آنگاه امام علیه السلام در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مىفرماید: «اى کمیل! ثروتاندوزان هلاک شدهاند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زندهاند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفتهاند؛ ولى چهره و آثارشان در دلها ثبت است»؛(یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ).
مىدانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن است، بنابراین ثروتاندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مىکنند و نه دیگران بهرهمند مىشوند در حکم مردگانند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمىشود؛ ولى دانشمندانى که سالها و قرنها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتابها و آثارشان در همه جا به چشم مىخورد در واقع زندهاند. مگر یک عالم زنده چه مىکند؟ شاگرد پرورش مىدهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مىکند.هرگاه پس از وفات آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زندهاند.
آرى، دانشمندانى که وفات کرده با بدنهاى مادى در میان ما نیستند؛ اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مىبینید. درست مانند حیاتشان پیام مىدهند و تربیت مىکنند.
قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده
و مىفرماید: «إِنَّکَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»؛ مسلّماً تو نمىتوانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند».(7)
امیرمؤمنان على علیه السلام از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مىکنند به «میت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده و مىفرماید:«وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء».(8)
در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمىپذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاء الله نمىدهند، آمده است.
از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مىخوانیم:«العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتاً، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّاً؛ عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد».(9)
نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود:«ما ماتَ مَنْ أحْیى عِلْماً؛ کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است».(10)
خلاصه اینکه امام علیه السلام براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونهاى که چون انسان آن را مطالعه مىکند هیچگونه کمبود و کاستى در آن نمىبیند. در ضمن روشن مىشود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مىزنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست.
1) کافى، ج 1، ص 34، ح 2.
2) شرح اصول کافى، ملا صالح مازندرانى، ج 9، ص 181.
3) اعراف، آیه 179.
4) بقره، آیه 171.
5) کافى، ج 1، ص 188، ح 14.
6) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 314.
7) نمل، آیه 80.
8) نهجالبلاغه، حکمت 374.
9) غررالحکم، ص 47، ح 206 و ص 75، ح 1163.
10) همان، ح 213.