جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح و تفسیر: برترى علم بر ثروت‏

زمان مطالعه: 10 دقیقه

امام علیه السلام در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست براى آماده کردن مخاطب خود کمیل او را به مکانى مى‏برد که خالى از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را براى او بیان کند.

کمیل بن زیاد مى‏گوید: «امیرمؤمنان على بن ابى‏طالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود»؛(قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی‏طَالِبٍ علیه السلام، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:).

«جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولًا قبرستان‏ها در بیرون شهر بود.

«صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشیده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد.

امام علیه السلام در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب با ایمان و با معرفتش را چنین خطاب کرد: «اى کمیل بن زیاد! دل‏ها همانند ظرف‏هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند»؛(یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا).

«اوْعِیَة» جمع (وِعاء) به معناى ظرف در اصل از ریشه وعى (بر وزن سعى)

گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چیزى در قلب است یعنى به حافظه سپردن و یاد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه‏اى که بر معناى اصلى پیشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى‏شود معناى ظرف‏هاى معمولى به ذهن انسان سبقت مى‏گیرد.

این ماده به معناى حفظ و نگهدارى نیز آمده است، بنابراین منظور امام علیه السلام تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گرانقدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد. کمیل نیز به این دستور عمل کرد.

به هر حال، تشبیه زیبا و پرمعناى کلام امام علیه السلام اشاره به این است که در مبدأ فیض الهى هیچ محدودیتى نیست و اگر استفاده انسان‏ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت‏هاى آنهاست؛ درست به این مى‏ماند که گروهى ظرف‏هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند.پیداست هر یک به اندازه پیمانه‏اى که به همراه دارد از آن چشمه آب بر مى‏گیرد؛ یکى به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگرى به اندازه دفعات زیاد.

به بیان دیگر، باران فیض الهى بر صحرا و دشت و دره‏ها و گودال‏ها مى‏بارد، هر زمینى وسعت بیشترى داشته باشد بهره‏اش از آن باران بیشتر است. این سخن اشاره به آن است که اى کمیل! تا مى‏توانى ظرفیت خود را گسترش ده.

از این رو امام مى‏فرماید: «بنا بر این، آنچه را به تو مى‏گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار»؛(فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ).

آن‏گاه امام علیه السلام جامعه انسانى را به سه گروه تقسیم مى‏کند که چهارمى ندارد، مى‏فرماید: «مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى‏روند و با هر بادى حرکت مى‏کنند؛ آنهایى که با نور علم روشن نشده‏اند و به ستون محکمى پناه‏

نبرده‏اند»؛(النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى‏ رُکْنٍ وَثِیقٍ).

منظور از «عالمان ربانى» انسان‏هایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را در بر دارند و آنچه مى‏گویند از سخنان پروردگار و اولیائش مى‏گویند و همواره در این مسیر سیر مى‏کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.

«ربانى» ممکن است از ریشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام «یاء» نسبت، «الف و نون» براى تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است؛ مانند «روحانى» و شاید از ماده «تربیت» گرفته شده باشد؛ یعنى علمایى که مربى انسان‏ها هستند و جمع میان هر دو معنا در واژه «عالم ربانى» بعید به نظر نمى‏رسد.

اما«مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ»به کسى گفته مى‏شود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود بر گزیده، از شیطان و وسوسه‏هاى او و انسان‏هاى شیطان صفت دورى گزیده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و با تقوا ادامه مى‏دهد.

در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم‏تاب و «متعلّمان عَلى‏ سَبیلِ النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند؛ ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى‏کنند و به همین دلیل چراغ شب‏هاى تار محسوب مى‏شوند.

این دو گروه خوشبخت و سعادتمند و پیروزند؛ اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفى هستند که امام براى آنها شش وصف بیان فرموده است:

نخست از آنها به «همج» یاد مى‏کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى‏ارزشى آنهاست.

سپس از آنها به «رعاع» اسم مى‏برد که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابة) به معناى افراد بى سر و پا و اوباش است.

در سومین یادکرد آنها را افرادى بى هدف نام مى‏برد که دنبال هر صدایى مى‏روند؛ امروز پاى پرچم زید سینه مى‏زنند فردا پاى پرچم دشمنش.

«ناعق» از «نعیق» به معناى صدایى است که چوپان براى راندن و نهیب زدن گوسفندان سر مى‏دهد. بعضى گفته‏اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صداى چوپان در برابر گوسفندان نیز اطلاق شده است.در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مى‏کند که دنبال هر صدایى حرکت مى‏کنند.

در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بى ریشه‏اى مانند برگ‏هاى خشکیده، پشه‏ها وامثال آن تشبیه مى‏کند که همراه باد به هر سویى مى‏روند و این نیز دلیل بر بى‏وزنى و بى‏هدفى آنهاست که با هر نسیمى به سویى مى‏رود.

در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات و بدبختى‏هاى آنهاست مى‏فرماید: آنها به نور علم روشن نشده‏اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه‏گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم‏ها و حتى طوفان‏ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالمند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.

در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق علیه السلام همین تقسیم سه‏گانه به شکل دیگرى بیان شده است:«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ؛ مردم سه دسته‏اند: یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالم‏اند و یا غثاء».(1) (غثاء در اصل به معناى گیاهان خشکیده‏اى است که به صورت در هم ریخته بر روى سیلاب قرار مى‏گیرد. همچنین به کف‏هایى که روى آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى‏شود غثاء گفته شده است).

در واقع امام علیه السلام روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده‏

است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است؛ گروهى نادان، بى‏خبر، بى‏برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى‏کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند، نه تکیه‏گاه مطمئن، نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى‏کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند.

به بیان دیگر عالمان ربانى همچون کوه‏هاى استوارند و به مضمون‏«المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لَاتُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف‏؛ مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمى‏آورد»،(2) در برابر تمام طوفان‏ها ایستادگى مى‏کنند و«مُتَعَلِّمانِ عَلى‏ سَبیلِ‏النَّجاةِ»همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده‏اند؛ آنان نیز از طوفان حوادث در امانند؛ ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گرد و خاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جا به جا مى‏شوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.

قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل‏ها (/ عقل‏ها) یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند،) نمى‏فهمند، و چشمانى که با آن نمى‏بینند؛ و گوش‏هایى که با آن نمى‏شنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراه‏تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى‏گیرند)»؛ «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّایَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّایُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّایَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ».(3)

گاه نیز درباره کفار نادان و بى‏خبر خطاب به پیغمبر مى‏گوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از

خطر،) صدا مى‏زند؛ ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى‏شنوند؛ (کافران) کر و لال و کورند؛ ازاین رو چیزى نمى‏فهمند»؛ «وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَایَعْقِلُونَ».(4)

امام علیه السلام سپس در مقایسه‏اى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى‏کند:

نخست در اولین امتیاز علم بر مال مى‏فرماید: «اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى‏کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى»؛(یَا کُمَیْلُ:الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ).

بدیهى است که علم هم ایمان انسان را حفظ مى‏کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مى‏گیرد در حالى که مال به عکس آن است؛ صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد، وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است.

در دومین برترى مى‏فرماید: «مال با هزینه کردن کاستى مى‏گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى‏گردد»؛(وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ).

«یَزْکُوا» (از ریشه «زکاء») به معناى نو و رشد است.

دلیل آن روشن است؛ هنگامى که عالم تدریس مى‏کند و شاگردانى پرورش مى‏دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ‏تر و قوى‏تر مى‏شود و اى بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده‏ایم براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوى‏ترى دارد.

اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مى‏کند و این نیز نوعى دیگر از نمو است.

در سومین تفاوت مى‏فرماید: «دست‏پروردگانِ مال، به زوال آن از بین مى‏روند (ولى دست‏پروردگان علوم پایدارند)»؛(وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ).

بسیار دیده‏ایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى‏شمار و مخلصان فراوانى دارند؛ اما آن روز که ورشکست گردند و اموال‏شان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مى‏شوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست‏پروردگانى؛ اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مى‏گیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مى‏کنند و این امر همچنان در نسل‏هاى متعدد ادامه مى‏یابد.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مى‏فرماید:«اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى‏شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى‏کند و بعد از وفات نام نیک از او مى‏ماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک‏نامى بعد از مرگ)»؛(یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ).

«أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مى‏گویند و در اینجا به معناى نام و نشان و «جَمیلَ الْأُحْدُوثَة» به معناى نام نیک است.

تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانش‏هاست نه آشنایى به اهمیت علم آن‏گونه که بعضى از شارحان پنداشته‏اند، زیرا جمله‏هاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم.

در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است مى‏خوانیم که‏

فرمود:«اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ‏؛ بدانید همنشینى عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مى‏شود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود».(5)

در پنجمین مقایسه حضرت مى‏فرماید: «علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان‏بردار)»؛(وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ).

بدیهى است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى‏آید؛ مدیریت‏هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى‏ها و فناورى‏ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت‏هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه‏هاى حاکمیت‏شان را بر مسائل سیاسى تقویت نموده است.

به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج‏البلاغه خود، مسلمانان روى گنج‏هاى بزرگى نشسته‏اند گنج‏هایى که غربى‏ها فاقد آنند؛ ولى داراى علوم و دانش‏هایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتى بر گنج‏ها و ثروت‏هاى ما حکومت مى‏کنند آنها به زبان عمل مى‏گویند: «رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً» و ما به زبان کسالت عکس آن را مى‏گوییم.(6)

بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کرده‏اند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مى‏رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.

روشن است که علم در کلام امام علیه السلام همه علوم مفید را شامل مى‏شود؛ اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر سخن از علوم الهى است.

آن‏گاه امام علیه السلام در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مى‏فرماید: «اى کمیل! ثروت‏اندوزان هلاک شده‏اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده‏اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته‏اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل‏ها ثبت است»؛(یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ).

مى‏دانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن است، بنابراین ثروت‏اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى‏کنند و نه دیگران بهره‏مند مى‏شوند در حکم مردگانند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمى‏شود؛ ولى دانشمندانى که سال‏ها و قرن‏ها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتاب‏ها و آثارشان در همه جا به چشم مى‏خورد در واقع زنده‏اند. مگر یک عالم زنده چه مى‏کند؟ شاگرد پرورش مى‏دهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مى‏کند.هرگاه پس از وفات آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زنده‏اند.

آرى، دانشمندانى که وفات کرده با بدن‏هاى مادى در میان ما نیستند؛ اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مى‏بینید. درست مانند حیاتشان پیام مى‏دهند و تربیت مى‏کنند.

قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده‏

و مى‏فرماید: «إِنَّکَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»؛ مسلّماً تو نمى‏توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند».(7)

امیرمؤمنان على علیه السلام از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى‏کنند به «میت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده و مى‏فرماید:«وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء».(8)

در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمى‏پذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاء الله نمى‏دهند، آمده است.

از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى‏خوانیم:«العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتاً، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّاً؛ عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد».(9)

نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود:«ما ماتَ مَنْ أحْیى‏ عِلْماً؛ کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است».(10)

خلاصه این‏که امام علیه السلام براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه‏اى که چون انسان آن را مطالعه مى‏کند هیچ‏گونه کمبود و کاستى در آن نمى‏بیند. در ضمن روشن مى‏شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى‏زنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست.


1) کافى، ج 1، ص 34، ح 2.

2) شرح اصول کافى، ملا صالح مازندرانى، ج 9، ص 181.

3) اعراف، آیه 179.

4) بقره، آیه 171.

5) کافى، ج 1، ص 188، ح 14.

6) فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 4، ص 314.

7) نمل، آیه 80.

8) نهج‏البلاغه، حکمت 374.

9) غررالحکم، ص 47، ح 206 و ص 75، ح 1163.

10) همان، ح 213.