این کلام حکیمانه در پاسخ کسى بیان شد که از امام علیه السلام درباره ویژگىهاى قبایل قریش سؤال کرد امام علیه السلام نیز به سه قبیله معروف آنها («بنو مخزوم»، «بنو عبد شمس» و «بنو هاشم») اشاره کرد و ویژگىهاى روحى و جسمى آنها را بر شمرد و در واقع به عنوان یک روانشناس ماهر در عبارات کوتاهى سجایاى آنها را بررسى کرد»؛(وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قُرَیْشٍ).
نخست در پاسخ این سؤال- سؤال درباره طایفه قریش- از قبیله «بنىمخزوم» سخن مىگوید و مىفرماید: «اما بنى مخزوم گلهاى قبیله قریشاند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم»؛(فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ).
«مخزوم» جد این قبیله فرزند «یقظة بن مرة» بود. و این طایفه به پاکیزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام علیه السلام نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى دیگر را و مىدانیم که «ابو جهل» معروف، «ولید» و دودمان «مغیره» از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضى از آیات قرآن مسائل مربوط به آنها را تشکیل مىدهد؛ از جمله در شأن نزول آیات «ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً – وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُوداً …»(1) گفتهاند
که این آیات درباره «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند. و آیه شریفه «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ»(2) درباره «ابو جهل» نازل شده که مذمت شدیدى در این آیات از هر دو به چشم مىخورد.
سپس امام علیه السلام به سراغ معرفى طایفه «بنى عبد شمس» مىرود که «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنىامیه» از این قبیلهاند، مىفرماید: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بداندیشتر و بخیلترند»؛ (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا).
جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح تفسیر شده به این گونه که آنها داراى افکارى عمیق و دورنگرند و نسبت به آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع مىکنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده و جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» یعنى دورترین قبایل قریش از حقند و «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» به این معنا تفسیر شده که آنها بخیلترین افرادند نسبت به چیزهایى که در اختیار دارند. با توجه به شواهد و قراین تاریخى و وجود افرادى همچون «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنىامیه» در میان آنها، تفسیر دوم مناسبتر به نظر مىرسد و جمله «امکر» و «انکر» که بعدا خواهد آمد نیز شاهد این مدعاست.
آنگاه امام علیه السلام از بنى هاشم یاد کرده، مىفرماید: «اما ما (طایفه بنىهاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشندهتر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزونتر و زشتترند و ما فصیحتر و دلسوزتر و زیباتریم»؛ (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ) .
فصاحت بنىهاشم نمونه بارز آن در پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان علیهما السلام و خطبههاى نهجالبلاغه و نامهها و کلمات قصار آن کاملًا نمودار است. دعاى
عرفه امام حسین علیه السلام و دعاهاى صحیفه سجادیه نیز نمونههاى دیگرى از این فصاحت بىبدیل است.
خیرخواهى آنها درباره اسلام تا آنجا بود که تا پاى جان ایستادند و همه چیز را براى حفظ اسلام در صحنههایى همچون کربلا و غیر آن فدا کردند. زیبایى صورت آنها در تواریخ کاملًا منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امیر مؤمنان که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گرانقیمتى را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا علیها السلام که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگى امام حسن علیه السلام که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف نمود و همچنین در زندگى امام صادق علیه السلام که بخشى از اموال خود را به دست یکى از شیعیان سپرده بود تا اگر اختلافى در میان شیعیان در باره مسائل مالى ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آنها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.
کوتاه سخن اینکه تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویاى سخنان فشرده و پرمعنایى است که امام علیه السلام در این کلام حکمتآمیز خود بیان فرموده است.
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که چگونه امام علیه السلام قبیلهاى را به طور عموم زیر سؤال مىبرد و آنها را آشکارا مذمت و نکوهش مىکند در حالى که از نظر شرع اسلام چنین کارى مناسب به نظر نمىرسد.
پاسخ این سؤال روشن است. اولًا اینگونه حکمهاى عام ناظر به عموم نیست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلًا وقتى مىگوییم: جوانان جسور و سرکشاند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنیناند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربهاند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهنسال نیست.
ثانیاً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما صفات آشکار که افراد نمونههاى آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند، بیان آن بىاشکال است؛ مثلا در طایفه بنى عبد شمس چهرههایى همچون «ابو سفیان» و فرزندانش و همچون همسر آلوده و زشتکارش «هند» را مىدیدند.
سؤال دیگر اینکه در عصر جاهلیت، عرب به افراد قبیله خود افتخار مىکردند و حتى کثرت جمعیت خود را به رخ دیگرى مىکشیدند؛ ولى با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلى از میان رفت. چگونه امیر مؤمنان على علیه السلام در اینجا ویژگىهاى قبایل قریش و برترى بنىهاشم را بیان مىکند؟
پاسخ آن است که عرب جاهلى بر ارزشهاى اخلاقى تکیه نمىکرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پارهاى از صفات زشت مانند غارتگر بودن تکیه داشت و اصولًا دفاع از قبیله، دفاعى بىچون و چرا و بى قید و شرط و تعصبآمیز بود نه براى ارزشهاى اخلاقى آنها. امام علیه السلام نیز در اینجا تکیه بر ویژگىهاى اخلاقى مىکند.
بارالها! تو را سپاس مىگوییم که توفیق رحمت فرمودى دوازدهمین جلد شرح نهجالبلاغه مولاى متقیان امیرمؤمنان على علیه السلام را مقارن ایام غدیر به پایان رساندیم و از غدیر پرفیض کلمات حکیمانه آن حضرت خود و دیگران را سیراب کردیم.
خداوندا! توفیق عمل به این سخنان نورانى را نیز مرحمت فرما و عنایت خود را کامل بگردان. آمین یا رب العالمین
پایان جلد دوازدهم
ذىالحجة 1430 مطابق آذر ماه 1388
1) مدثر، آیه 11 و 12.
2) دخان، آیه 49.