امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه، موقف خود و خاندانش را در برابر «مقصران» و «غالیان» روشن ساخته است، مىفرماید: «ما تکیهگاه میانه هستیم؛ (باید) عقبافتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن باز گردند»؛ (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی).
این تعبیر کنایه زیبا و دلنشینى است، زیرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى یا متکایى است که بر آن تکیه مىکنند؛ پشتى وسط و میانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتىهاى مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریفتر بوده است. مىفرماید: آنها که پایینترند باید رو به سوى ما کنند و آنها که بالاترند باید نگاه خود را به ما باز گردانند (و همگى راه اعتدال را پیش گیرند).
اشاره به اینکه مورد قبول در اسلام و آیین الهى امورى است که در سر حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد، همانگونه که قرآن مجید مىگوید: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»(1) و در جاى دیگر درباره انفاق مىفرماید: ««وَالَّذینَ إذا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتَرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»؛ کسانى که هنگامى که انفاق مىکنند نه اسراف مىکنند و نه سختگیرى و در میان این دو حد اعتدال را رعایت مىکنند».(2)
منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بیت علیهم السلام را انکار مىکردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مىدادند و منظور از «غالى» کسانى که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایى برایشان قائل مىشدند و حتى گاهى به الوهیت آنها رأى مىدادند. امام علیه السلام مىفرماید: ما هیچ یک از این دو گروه را نمىپسندیم نه تالى و نه غالى.
بعضى از شرّاح نهجالبلاغه «وسطى» را به معناى ممتاز و عالى گرفتهاند نه به معناى میانه، همانگونه که در آیه 28 از سوره «قلم» مىخوانیم: «قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ» که اوسط در اینجا به معناى افضل و برتر است.
ولى با توجه به تالى و غالى که در ذیل این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالى بسیار بعید است و مناسب همان معناى وسط است که طرف افراط و تفریط دارد. پیروى از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نیز غالباً چنین است، زیرا افراط و تفریط در این امور نیز زیانبار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار و برکات روشنى است.
خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت با هدایتهاى آنها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند؛ در حالىگروهى گرایش به جبروگروهى تفویض را انتخاب مىکردند، پیروان این مکتب شعار «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را برگزیدند و در جایى که جمعى قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) و گروهى معتقد به تعطیل (کسانى که مىگویند ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمىفهمیم) در میان مسلمانان بودند، پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسانها قابل درک نیست؛ ولى او را مىتوان از طریق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت.
آخرین سخن اینکه تعبیر به «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بیت است
ولى از بعضى از روایات استفاده مىشود که پیروان راستین آنها نیز همین گونهاند.
چنانکه در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم فرمود: «یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ- شِیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ- کُونُوا النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى یَرْجَعُ إلَیْکُمُ الْغالى وَ یَلْحَقُ بِکُمُ التَّالى؛ اى جمیعت شیعه شما هم جایگاه حد وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوى شما باز گردد و عقبمانده به شما ملحق شود» در این هنگام مردى عرض کرد: فدایت شوم، منظور از غالى چیست؟ فرمود: «قَوْمٌ یَقُولُونَ فینا ما لا نَقُولُه فى أنْفُسُنا فَلَیْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ؛ گروهى هستند که درباره ما مطالبى مىگویند که ما درباره خود نمىگوییم (آنها راه غلو و افراط را مىپویند) آنها از ما نیستند و ما از آنها نیستیم». سپس امام علیه السلام رو به مردم کرد و فرمود: «وَاللَّه ما مَعَنا مِنَ اللَّهِ بَرائَةٌ وَلا بَیْنَنا وَبَیْنَ اللَّهِ قِرابَةٌ وَلا لَنا عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ وَلا نَتَقَرَّبُ إلَى اللَّهِ إلَّا بِالطَّاعَةِ؛ به خدا سوگند ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندى نیست و حجت خاصى در برابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمىجوییم». سپس افزود: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطیعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ وِلایَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِیاً لِلَّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلایَتَنا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا؛ هر کس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما براى او سودبخش است و هر کس از شما معصیت خدا کند ولایت ما به او سودى نمىبخشد. واى بر شما (به ولایت ما) مغرور نشوید، واى بر شما مغرور نشوید».(3)
1) بقره، آیه 143.
2) فرقان، آیه 67.
3) کافى، ج 2، ص 75، ح 6.