گرچه در جلد دوم در ذیل خطبه 60 و در جلد پنجم در ذیل خطبه 127 (و مجلدات دیگر) بحثهاى فراوانى درباره خوارج و اعمال و افکار آنها داشتهایم ولى لازم مىدانیم در اینجا بحثى ریشهاى درباره آنها داشته باشیم.
خوارج گروهى بودند که رسماً بعد از جنگ صفین و مسأله حکمیت به وجود آمدند آنها از یکسو على علیه السلام را تحت فشار قرار دادند که ابوموسى اشعرى را به عنوان حکم از سوى لشکرش در مقابل عمروعاص بپذیرد تا با مطالعه کتاب خدا و سنت پیغمبر معلوم کنند على علیه السلام و معاویه کدام یک در مسیر خود برحقند. ولى هنگامى که عمروعاص ابوموسى اشعرى را فریب داد و جریان حکمیت را به نفع معاویه پایان داد آنها به مخالفت با اصل حکمیت برخاستند و آیهاى از قرآن را که مربوط به این مسائل نبود مطرح کرده و گفتند حکمیت مخصوص خداست «لاحُکْمَ إلّا للَّه». و انتخاب کسى به عنوان حکمیت شرک یا بدعت در دین است و حتى به تکفیر طرفداران حکمیت برخاستند.
این در حالى بود که قرآن با صراحت به مسئله حکمیت هم در مشکلات مربوط به خانواده تصریح کرده بود: «فَابْعَثُوا حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا» و هم در اختلافات میان مسلمانان: «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا …».
سردمدار این گروه اشعث بن قیس منافق بود که تدریجاً عدهاى از سادهلوحان را دور خود جمع کرد و هنگامى که به جنگ با على علیه السلام برخاستند و شکست سختى خوردند تنها تعداد کمى از آنها باقى ماندند؛ ولى این تفکر از میان نرفت و در طول تاریخ صدر اسلام طرفدارانى پیدا کرد که- العیاذ باللَّه- على علیه السلام را تکفیر مىکردند.
از بعضى از تواریخ معروف استفاده مىشود که تفکر خارجى حتى در زمان پیغمبر هم در میان بعضى آشکار شد و آن اینکه در میان اصحاب شخصى به نام ذوالخویصره بعد از جنگ با هوازن هنگامى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخواست غنائم جنگى را در میان جنگجویان تقسیم کند برخاست و عرض کرد: اى محمد من کار تو را دیدم رسول خدا فرمود: چگونه دیدى؟ عرض کرد: عدالت را رعایت نکردى؟ پیامبر خشمگین شد، فرمود: واى بر تو اگر عدالت نزد من پیدا نشود نزد چه کسى پیدا خواهد شد؟ عمر گفت: اى رسول خدا اجازه مىدهى من او را به قتل برسانم؟ پیامبر فرمود: نه او را وارونه. مىبینم در آینده پیروانى مىیابد که (به گمان خود) در دین تعمق پیدا مىکنند به گونهاى که از دین خارج مىشوند، همانگونه که تیر از چله کمان خارج مىشود.(1)
از این حدیث روشن مىشود که در واقع عنوان خوارج را پیغمبر اکرم به آنها داد و مفهومش خروج از آئین اسلام است.
خوارج ظاهراً به عبادات اهمیت زیادى مىدادند، بسیارى از آنها اهل نماز شب، حافظ یا قارى قرآن بودند و چهره مقدسى به خود مىگرفتند و همین باعث نفوذ ظاهرى آنها شد و توانستند گروهى از بىخبران نادان را گرد خود جمع کنند.
آنها اعتقادات عجیبى داشتند از جمله مىگفتند هر کس گناه کبیرهاى مرتکب شود کافر مىگردد و از زمره مسلمین بیرون است و محکوم به اعدام و بر اثر همین عقیده بسیارى از مسلمانان واقعى را که به عقیده آنها لغزشى پیدا کرده بودند کافر شمردند و کشتند.
چون خوارج نخستین بار در قریه اطراف کوفه به نام «حروراء» جمع شدند بعضى به آنها نام «حروریه» دادند. به گفته بعضى از دانشمندان این گروه در دوره بنىامیه قدرت بسیارى بهدست آوردند و به دو قسمت تقسیم شدند: بخشى در عراق وفارس وکرمان سلطه پیدا کرده وگروهى دیگر در جزیرةالعرب فعال بودند. در دوره بنىعباس نیز فعالیتهایى داشتند؛ اما به تدریج از میان رفتند.
خوارج به خلافت خلفاى نخستین؛ ابوبکر و عمر و عثمان و على علیه السلام تا پیش از پذیرش حکمیت موافق بودند؛ ولى تمام خلفاى اموى و عباسى را باطل مىشمردند و معتقد بودند باید خلیفه را مردم به میل خود انتخاب کنند؛ خواه عرب باشد یا عجم قرشى یا غیر قرشى. و هرگاه خلیفه برخلاف اوامر الهى گامى بردارد باید فوراً معزول بشود.
تقریباً همه آنها معتقد بودند که ایمان تنها اعتقاد نیست و عمل به احکام دین نیز جزء ایمان است، بنابراین اگر کسى به فریضهاى از فرایض الهى عمل نکند یا گناه کبیرهاى را مرتکب شود کافر خواهد بود.
در جمع آنها افراد سادهلوح قشرى وجود داشت که از اهل فکر و عالمان اسلام فاصله مىگرفت، قرآن بسیار مىخواند؛ ولى به تعبیرى که از پیغمبر اکرم درباره آنها نقل شده: «یَقْرَئُونَ الْقُرْآنَ وَلایَجُوزُ تَراویهِ؛ قرآن را مىخواندند ولى از شانههایشان بالاتر نمىرفت (نه به مغز و عقل آنها مىرسید و نه به آسمانها صعود مىکرد)».(2)
وضع روحى و فکرى آنها را مىتوان در چند جمله خلاصه کرد: افرادى سطحىنگر، کوتاهفکر، متعصب و بسیار جاهل بودند و چون به ظاهر عبادات و حفظ قرآن اهمیت مىدادند خود را از مقربان درگاه خدا مىپنداشتند و جز خویش را کافر یا مردود درگاه الهى فرض مىکردند و بر اثر همین امور به خود اجازه مىدادند که حتى به پیشوایان بزرگ اسلام که از نظر علم و دانش با آنها هرگز قابل مقایسه نبودند خرده بگیرند. همانگونه که در عصر پیغمبر «ذو الخویصره» که تفکرى شبیه خوارج داشت به عدالت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله خرده گرفت بر این پایه خوارج، افراد خطرناکى محسوب مىشوند که از هیچ جنایتى ابا ندارند. اینان همان گروهى بودند که فرمان قتل على علیه السلام به دست آنان صادر شد و امام علیه السلام به دست آنها شربت شهادت نوشید.
وهابیان افراطى عصر ما نیز شباهت زیادى به خوارج دارند؛ آنها افرادى متعصب، لجوج و کوتاه فکرند که همه را جز خود تکفیر مىکنند و به راحتى خون بىگناهان؛ اعم از مرد، زن، کودک، مسلمان و غیر مسلمان را مىریزند و اموالشان را غارت مىکنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت مىگیرند و این گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اولیه اسلام نیست، بلکه بسیار خطرناکترند.
شاید کلام امام امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه 60 اشاره به همین گروه باشد آنجا که مىفرماید: هنگامى که خوارج نهروان کشته شدند به امام علیه السلام عرض کردند خوارج همه هلاک شدند، امام علیه السلام فرمود: «کَلَّا وَ اللَّهِ؛ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلَابِ الرّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِینَ؛ چنین نیست، به خدا سوگند! آنها نطفههایى در صُلب مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان شاخى از آنها سر برآورد قطع مىگردد، تا اینکه آخرشان دزدان و راهزنان خواهند بود!».
1) ابن هشام در السیرة النبویه، ج 4، ص 496؛ ابناثیر در کامل، ج 2، ص 184؛ بخارى نیز در صحیح خود این حدیث را در باب «مؤلفة قلوبهم» آورده است.
2) بحارالانوار، ج 33، ص 13.