امام در این حکمت پربار به پنج موضوع از مهمترین مسائلى که در زندگى انسان سرنوشتساز است و اهمیت فوق العادهاى دارد با تأکید اشاره مىکند. نخست مىفرماید: «شما را به پنج چیز سفارش مىکنم که اگر براى تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را براى بهدست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است»؛ (أُوصِیکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلًا).
تعبیر به «ضَرَبْتُمْ إلَیْها آباطَ الْإبِلِ؛ زیر بغل شتران را بزنید) کنایه از نهایت تلاش و کوشش در این راه است، زیرا هنگامى که مىخواستند شتر را با سرعت به سوى مقصد حرکت دهند به یکى از نقاط حساس بدن او از جمله زیر بغل ضربه مىزدند تا با سرعت حرکت کند.
آنگاه به بیان آنها یکى پس از دیگرى پرداخته مىفرماید: «هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد)»؛ (لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ).
زیرا اولًا: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحید افعالى معتقدیم: لا مؤثر فى الوجود الا الله؛ همه چیز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراین چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگیرد و هرچه مىخواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرکآلود در دست دیگرى نبیند.
ثانیاً به فرض که دیگران هم سرنوشتساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غیر خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت.
در روایتى آمده است هنگامى که برادران یوسف مىخواستند او را به چاه بیفکنند و بر اثر حسادت او را مىزدند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اینجا جاى خنده نیست گویى برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخى مىانگارد؛ ولى یوسف پرده از این راز برداشت و درس بزرگى به آنها و به همه ما آموخت. گفت: به خاطر دارم روزى به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمى دارد. آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان نیرومندتان دل بستم ولى امروز خود را در چنگال شما گرفتار مىبینم و از شما به شما پناه مىبرم ولى به من پناه نمىدهید. خدا از این طریق به من آموخت که من بر غیر او تکیه نکنم.(1)
البته این مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نیروهاى دیگران براى رسیدن به اهداف مادى و معنوى ندارد؛ مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثیرى دارد آن هم از ناحیه خداست و اگر لحظهاى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آنها از کار باز مىمانند. آرى باید در پشت پرده اسباب مسبب الاسباب را دید.
سپس امام علیه السلام دومین توصیه را بیان مىدارد و مىفرماید: «هیچ کس جز از گناه خود نترسد»؛ (وَلَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ).
دلیل آن روشن است چیزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنیا و آخرت به درد و رنج گرفتار مىکند. در حالى که اسباب هولناک این جهان حتى بمب اتم آخرین کارى که با انسان مىکند این است که حیات او را
مىگیرد. اگر این مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مىرسد که بزرگترین افتخار است.
آنگاه به سومین دستور پرداخته مىافزاید: «هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمىداند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمىدانم»؛ (وَ لَایَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَایَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ: لَاأَعْلَمُ).
گفتن نمىدانم عیب نیست. عیب آن است که انسان جواب خطایى بدهد و دیگران را به گمراهى بیفکند و عقلًا و شرعاً در برابر آنها مسئول باشد. مخصوصاً هرگاه قول بدون علم در مقام قضاوت یا فتوا بوده باشد که مسئولیت بسیار عظیمى دارد.
در کتاب شریف کافى حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلَائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلَائِکَةُ الْعَذَابِ وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیَاهُ؛ کسى که بدون علم و هدایت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مىکنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کردهاند بر دوش او خواهد بود».(2)
شمول لعن فرشتگان عذاب نسبت به چنین کسى روشن است؛ اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مىکنند؟ ظاهرا به این دلیل است که از گفتن نمىدانم در جواب، که مایه رحمت الهى است خوددارى کرده است.
افراد مغرور به علم، خود باید بدانند که به قول معروف «همه چیز را همگان مىدانند و همگان از مادر نزادهاند» بلکه مىتوان گفت: همگان نیز همه چیز را نمىدانند. پس چه عیبى دارد که انسان جمله نمىدانم را در این گونه موارد به فراموشى نسپارد.
آنگاه در چهارمین دستور مىافزاید: «اگر کسى از شما چیزى را نمىدانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»؛ (وَ لَایَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ)
هنگامى که انسان از مادر متولد مىشود چیزى نمىداند و با گذشت زمان با سؤالات پى در پى از این و آن حقایق بسیارى را فرا مىگیرد. بزرگترین دانشمندان جهان یکى از دلایل پیشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کلید علم و دانش است.
همانگونه که در حدیثى از امام باقر علیه السلام آمده است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَالْمَفَاتِیحُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ یُؤْجَرُ فِی الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَالْمُتَکَلِّمُ وَالْمُسْتَمِعُ وَالْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم و دانش به منزله خزائنى است و کلید آن سؤال و پرسش است، بنابراین (هرچه را نمىدانید) سؤال کنید، زیرا در آموزش علم چهار کس پاداش مىگیرند: سؤال کننده، گوینده، شنونده (زیرا ممکن است در مجلس شنوندگانى غیر از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آنکس که آنها را دوست دارد».(3)
در پایان به پنجمین و مهمترین دستور پرداخته مىفرماید: «بر شما باد که صبر و استقامت را پیشه کنید، زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن. تن بى سر فایدهاى ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت»؛ (وَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَلَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَلَا فِی إِیمَانٍ لَاصَبْرَ مَعَهُ) .
مىدانیم مهمترین حواس انسان در سر اوست: بینایى، شنوایى، چشایى و بویایى و مهمترین ابزار ارتباط انسان با دیگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن؛ یعنى دهان نیز جزء این پیکر است. از همه مهمتر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترین آسیبى به آن برسد بخشى از فعالیتهاى بدن تعطیل مىشود. در سکته مغزى که گاه نیمى از بدن انسان فلج مىگردد عامل اصلى خونریزى بعضى از رگهاى مغز
است که آن بخش را از کار انداخته است.
امروز در بسیارى از شهرهاى صنعتى اتاق کنترلى وجود دارد که از آنجا به تمام بخشها فرمان لازم داده مىشود و یا دستور توقف مىدهند. مغز انسان در واقع اتاق کنترل تمام بدن است.
همه اینها در سر قرار دارد؛ اگر سر از بدن جدا شود، انسان دست و پاى مذبوحانهاى مىزند و پس از چند دقیقه تمام دستگاهها تعطیل مىشود. صبر و استقامت نسبت به ایمان نیز چنین است. اگر از ایمان جدا شود دوام و بقایى براى ایمان نخواهد بود، زیرا نه در برابر گناه تاب تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلات اطاعت، توانى در خود مىبیند و نه در مصائب صبر مىکند.
به همین دلیل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتیان مىآیند به آنها مىگویند: «این همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج دادید»: ««وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ – سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»؛ مؤمنان وارد باغهاى جاویدان بهشتى مىشوند و همچنین پدران، همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مىشوند و به آنها مىگویند سلام بر شما (اینها همه) به دلیل صبر و استقامتتان است چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان».(4)
این سخن را با حدیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم. فرمود: «الصَّبْرُ خَیْرُ مَرْکَبٍ ما رَزَقَ اللَّهُ عَبْداً خَیْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ؛ صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند هیچ بندهاى را چیزى بهتر و گستردهتر از صبر (و استقامت) نداده است.(5)
1) تفسیر نمونه، ج 9، ذیل آیه 15، سوره یوسف.
2) کافى، ج 1، ص 42، ح 3.
3) بحارالانوار، ج 1، ص 196، ح 1.
4) رعد، آیه 23 و 24.
5) میزان الحکمه، ج 5، ح 10025.