این کلام پربار همانگونه که در ذکر اسناد آن آمد، از سخنان مهم و معروفى است که از امیر مؤمنان على علیه السلام در زمینه قضا و قدر (و جبر و اختیار) نقل شده و یکى از بهترین طرق حل این مسئله است. مرحوم سیّد رضى بخشى از آن را گزینش کرده و صدر حدیث را نیاورده است.
ما براى روشن شدن محتواى حدیث بهطور کامل صدر آن را از کتاب کافى مىآوریم و آن چنین است: امیر مؤمنان على علیه السلام پس از بازگشت از جنگ صفین در کوفه بود که پیرمردى آمد در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد: اى امیر مؤمنان به ما خبر ده که آیا رفتن ما به سوى اهل شام به قضا و قدر الهى بود؟
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: آرى اى پیرمرد. شما هیچ تپهاى را بالا نرفتید و هیچ درهاى را فرود نیامدید مگر اینکه به قضا و قدر الهى بود.
پیرمرد گفت: اگر چنین باشد پس ما در برابر این همه زحمت اجر و پاداشى نخواهیم داشت.
امام علیه السلام فرمود: خاموش باش اى پیرمرد! به خدا سوگند خداوند پاداش بزرگى براى شما در مسیر این راه قرار داد و همچنین در توقفهایى که داشتید و نیز در بازگشتتان. شما در هیچ یک از این حالات مکره و مجبور نبودید.
پیرمرد سؤال کرد: چگونه ما مکره و مجبور نبودیم در حالى که رفت و آمد ما تمام به قضا و قدر الهى بود؟
امام علیه السلام فرمود: (بقیه همانگونه است که در نهجالبلاغه آمده است).
مرحوم سیّد رضى از این حدیث شریف به این چند جمله قناعت کرده مىگوید: «این بخشى از کلام امام علیه السلام است که به سؤال کننده شامى هنگامى که پرسید: آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود بعد از سخنى طولانى بیان فرمود که گزیدهاش این است»؛ (وَمِنْ کَلَامٍ لَهُ علیه السلام: لِلسَّائِلِ الشَّامِیِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَکَانَ مَسِیرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَقَدَرٍ؟ بَعْدَ کَلَامٍ طَوِیلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ).
امام علیه السلام در ادامه این سخن چنین مىفرماید: «واى بر تو شاید گمان کردى منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (و مردم در کارهایشان مجبورند و اختیارى از خود ندارند)»؛ (وَیْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً، وَقَدَراً حَاتِماً!(1)).
سپس افزود: «اگر چنین بود، ثواب و عقاب الهى به یقین باطل مىشد و وعده و وعید ساقط مىگشت»؛ (لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَالْوَعِیدُ)..
یعنى چگونه ممکن است خداوند کسى را به کار خوب مجبور کند و بعد به او پاداش دهد یا مجبور به گناه سازد بعد او را مجازات نماید؟ این کارى ظالمانه و غیر عادلانه است و چگونه ممکن است به کسى که از خود اختیار ندارد وعده بدهند که اگر فلان کار نیک را انجام دهى پاداشى چنین و چنان به تو خواهیم داد
و یا تهدید کنند که اگر فلان کار بد را انجام دادى چنین و چنان کیفر داده خواهى شد؟ به یقین این وعد و وعید لغو و بیهوده است.
آیا به کسى که بر اثر بیمارى رعشه، دست او پیوسته بىاختیار مىلرزد مىتوان گفت: اگر دستت را ثابت نگه دارى فلان پاداش را به تو مىدهیم و اگر لرزش را ادامه دهى مجازاتت مىکنیم؟ اگر کسى چنین بگوید همه مردم او را نادان و بىخبر مىخوانند.
در حدیث کافى این جملههاى امام علیه السلام که در حقیقت تالى فاسد قول به جبر است به صورت مشروحترى آمده است، مىفرماید: «لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَالْأَمْرُ وَالنَّهْیُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِیدِ فَلَمْ تَکُنْ لَائِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَلَا مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالْإِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْکَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَخُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَحِزْبِ الشَّیْطَانِ وَقَدَرِیَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَمَجُوسِهَا؛ اگر اینگونه باشد که تو پنداشتى- یعنى مردم در کارهایشان مجبور باشند- ثواب و عقاب و امر و نهى از سوى خداوند باطل مىشود و وعد و وعید ساقط مىگردد، نه هیچ گنهکارى درخور سرزنش و نه هیچ نیکوکارى شایسته ستایش است، بلکه گنهکار سزاوارتر به نیکى از نیکوکار است (زیرا نیکوکار ثمره نیکوکارى خود را هم علاوه بر پاداش مىبرد) و نیز نیکوکار شایستهتر به کیفر از گنهکار است (زیرا گنهکار از گناه خود نیز زجر مىبیند) این گفتار برادران بتپرستان و دشمنان رحمان و حزب شیطان و قَدَریه این امت و مجوس آن است».(2)
منظور از «قدریه» قائلین به جبر است و تعبیر از آنها به «مجوس این امت» به سبب آن است که مجوس حتى در مبدأ آفرینش جهان قائل به جبر بودند و معتقد بودند خداى خیر و نیکىها (یزدان) فقط مىتواند امور خیر ایجاد کند و خداى
شر و بدىها (اهریمن) فقط شر مىآفریند.
امام علیه السلام در این عبارت کوتاه و پرمعنا محکمترین دلیل را براى ابطال جبر بیان فرموده و چهار تالى فاسد براى آن ذکر کرده که در نسخه کافى به ده تالى فاسد ارتقا یافته و نشان مىدهد که مرحوم سیّد رضى در اینجا گزینشى عمل کرده است.
در نسخه نهجالبلاغه آمده است که اگر جبر در کار باشد ثواب و عقاب و وعد و وعید باطل و ساقط مىشود، زیرا هیچ عقلى نمىپذیرد کسى را مجبور به کارى کنند و بعد او را پاداش یا کیفر دهند و یا قبل از شروع به کار به او بگویند اگر این کار را انجام دهى چنین تشویق خواهى شد و اگر ندهى چنان توبیخ مىشوى. اینها همه در صورتى است که انسان اختیارى از خود داشته باشد در غیر این صورت پاداش و کیفر ظالمانه و وعد و وعید لغو و بیهوده است.
در نسخه کافى اضافه بر این فرموده: هیچ گنهکارى را در فرض جبر نمىتوان ملامت نمود و هیچ نیکوکارى را نمىتوان ستایش کرد، زیرا ملامت و سرزنش در چنین حالتى ظالمانه و تشویق و ستایش غیر عاقلانه است.
بلکه شخص گنهکار در فرض جبر اولى به احسان است، زیرا گناه دامان او را گرفته و او را تحت فشار قرار داده، بنابراین باید به جاى مجازات مورد محبت قرار گیرد و به عکس نیکوکار به مجازات سزاوارتر است، زیرا از کار نیک خود بهرهمند مىشود و هیچ یک از این امور با منطق و عقل و عدالت پروردگار سازگار نیست. به عبارت دیگر نه نیکوکار اختیارى از خود داشته و نه بدکار، بنابراین نه مجازات در مورد آنها عادلانه است نه پاداش عاقلانه و اگر بنا شود بدون استحقاق کیفر و پاداشى در کار باشد پاداش را باید به بدکار داد تا تخفیف رنج او شود و کیفر را باید به نیکوکار داد تا تعادلى حاصل گردد و به هر حال هدف امام این است که روشن سازد در فرض جبر مسئله ثواب و عقاب و اوامر و نواهى ومؤاخذه و تشویق همه به هم مىریزد و مفهوم خود را از دست مىدهد.
این سخن را مىتوان به صورت دیگرى بیان کرد و آن اینکه در تمام اقوام و ملتها براى مجرمان بازجویى و دادگاه و مجازات و زندان و مانند آن قائلند و به عکس، براى افراد وظیفهشناس انواع سپاسها و تشویقها و بزرگداشتها ترتیب مىدهند. حتى کسانى که از نظر فلسفى تفکر جبرى دارند در زندگى اجتماعى خود وجود دادگاهها و مجازات بدکاران را از لوازم زندگى بشر و عاقلانه مىشمرند. اگر ما معتقد به جبر باشیم باید بگوییم تمام این برنامهها ظالمانه است. درست به این مىماند که ما انسانى مبتلا به رعشه (پارکینسون) را به دادگاه حاضر کنیم که چرا دست تو مىلرزد و یا بیمارى را که به علت قطع نخاع قادر بر حرکت نیست مورد مذمت و ملامت قرار دهیم.
شاید به همین دلیل معتقدان به جبر ناچار عدالت خدا را نیز نفى کرده و گفتهاند خدا هر کار کند عین عدالت است حتى اگر تمام نیکان را به دوزخ بفرستد و ظالمان و گنهکاران را به بهشت، کار خلافى رخ نداده است؛ سخنى که هر عاقلى بر آن مىخندد.
آنگاه امام در ادامه این سخن و پس از ذکر تالى فاسدها به توضیح مسئله اختیار پرداخته و به صورت بسیار شفاف و روشنى آن را بیان مىکند و مىفرماید: «خداوند سبحان بندگانش را امر کرده و آنها را اختیار بخشیده و نهى کرده و برحذر داشته، تکالیف آسانى بر دوش آنان گذارده و هرگز تکلیف سنگینى نکرده است. در برابرِ (اطاعت کم) پاداش کثیرى قرار داده و هرگز کسى از روى اجبار، او را معصیت نکرده و از روى اکراه اطاعت ننموده است»؛(إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً، وَنَهَاهُمْ تَحْذِیراً، وَکَلَّفَ یَسِیراً، وَلَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً، وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً؛ وَلَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً).
امام علیه السلام در اینجا اوامرونواهى تشریعى راآمیخته با صفت اختیار ذکرکرده وفضل الهى را نیز در سنگین نبودن تکالیف و افزون بودن پاداشها بر آن افزوده است.
سپس در ادامه سخن سه تالى فاسد دیگر براى قول به جبر ذکر کرده و آن اینکه اگر واقعاً مردم مجبور باشند ارسال رسل و انزال کتب آسمانى همه لغو و بیهوده است، زیرا نه نیکوکارِ مجبور را مىتوان از نیکوکارى باز داشت و نه گنهکارِ مجبور را از گناه. مىفرماید: «خدا پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتب آسمانى را براى بندگان عبث نازل نکرده است»؛(وَلَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً، وَلَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً).
اصولًا اگر ما قائل به جبر باشیم تمام مکتبهاى اخلاقى و توصیههاى علماى اخلاق فرو مىریزد، زیرا کسانى که کار غیر اخلاقى را به حکم جبر انجام مىدهند هرگز گوششان بدهکار توصیههاى علماى اخلاق یا برنامههاى پیامبران الهى و دستورات کتب آسمانى نیست.
در آخرین تالى فاسد مىفرماید: «خداوند آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست را باطل و بىهدف نیافریده. این گمان کافران است. واى بر کافران از آتش دوزخ»؛(وَلَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا: «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ»).
یعنى آفرینش آسمان و زمین به حکم روایاتى که سخن از تسخیر آنها براى انسانها مىگویند براى این انسان است تا مسیر حق را در پیش گیرد و راه تکامل را بپیماید. اگر گفتار طرفداران جبر صحیح باشد آفرینش آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست باطل و بیهوده خواهد بود، چون انسان براى پیمودن راه تکامل اختیارى ندارد و مىدانیم تکامل جبرى تکامل نیست.
اینکه امام- مطابق نسخه کافى- فرموده است: این نظر، عقیده بتپرستان و دشمنان رحمان و قائلان به قدَر و مجوس این امت است اشاره به این است که مجوس قائل به ثنویت و دوگانه پرستى بودند: یزدان را خداى خیر مىدانستند که صدور شر از او غیر ممکن است و اهریمن را خداى شر که صدور خیر از او غیر
ممکن. حوادث و موجودات جهان را نیز به خیر و شر تقسیم مىکردند؛ خیرات را به یزدان و شرور را به اهریمن نسبت مىدادند و به این ترتیب در مبدأ جهان هستى نیز قائل به جبر بودند و به طریق اولى، انسانها را در افعالشان مجبور مىپنداشتند. آنکس که باطن او مخلوق یزدان است جز خیر انجام نمىدهد و آنکس که باطن روحش مخلوق اهریمن است همواره تمایل به شر دارد.
آنچه امام علیه السلام فرموده: جبر عقیده مشرکان نیز هست گویا اشاره به آیه شریفه 35 از سوره «نحل» است: ««وَ قالَ الَّذینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ نَحْنُ وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبینُ»؛ مشرکان گفتند: اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدران ما غیر او را پرسش نمىکردیم و چیزى را بدون اراده او حرام نمىساختیم (آرى) کسانى که پیش از ایشان بودند نیز همینگونه عمل مىکردند ولى آیا پیامبران وظیفهاى جز ابلاغ آشکار دارند».
در روایت کافى آمده است: هنگامى که امام علیه السلام این جواب شافى و کافى را به آن پیرمرد شامى در مورد مسئله جبر و اختیار بیان فرمود، او شادمان شد و (بالبداهه) اشعارى سرود که دو بیتش چنین است:
أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِی نَرْجُو بِطَاعَتِهِ
یَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً
أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا کَانَ مُلْتَبِساً
جَزَاکَ رَبُّکَ بِالْإِحْسَانِ إِحْسَانا
تو امامى هستى که به وسیله اطاعت تو آمرزش خداوند رحمان را در روز نجات آرزو داریم.
آنچه از امر دین ما پیچیده و مشتبه بود بر ما واضح ساختى. پروردگارت در برابر این احسان که به ما کردى به تو احسان کند.(2)
1) در تعدادى از نسخ به جاى «حاتم» «حتم» آمده و همان صحیحتر به نظر مىرسد، زیرا به گفته بعضى «حاتم» به معناى حتم و قطعى در لغت عرب نیامده است. (بهج الصباغه، ج 8، ص 280) ولى با مراجعه به کتب لغت از جمله لسان العرب و کتاب العین روشن مىشود که به شخص قاضى و داور نیز «حاتم» گفته مىشود؛ یعنى حکمى را قطعى مىکند حتى اگر به کلاغ نیز «حاتم» گفته مىشود براى آن است که عرب معتقد بود هنگامى که او در برابر جریانى صدا مىکند شوم بودن آن را حتمى خواهد کرد، بنابراین معناى «حاتم» با قدر تناسب دارد.
2) کافى، ج 1، ص 155، ح 1.