جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح و تفسیر: برو این دام بر مرغ دگر نه!

زمان مطالعه: 4 دقیقه

اصل ماجراى «ضِرار بن ضَمُره» به گونه‏اى که مسعودى در مروج الذهب نقل مى‏کند چنین است که او وارد بر معاویه شد. معاویه به او گفت: اوصاف على را براى من بازگو کن ضرار گفت: مرا از این کار معاف کن (زیرا تصور مى‏کرد بر خلاف میل معاویه است و ناراحت مى‏شود و ممکن است خطرى از ناحیه او وى را تهدید کند) ولى معاویه اصرار کرد و گفت: چاره‏اى نیست جز این‏که براى من شرح دهى.

ضِرار گفت: اکنون که چنین است بدان به خدا سوگند او مقامى بسیار والا داشت، (از نظر روحى و جسمى) بسیار قدرتمند و قوى بود. سخن حق مى‏گفت و حکم به عدالت مى‏کرد و چشمه‏اى علم و دانش از اطراف او مى‏جوشید و سخنان حکمت‏آمیز از جوانب او صادر مى‏شد. غذاى او ساده و ناگوار و لباس او کوتاه (در آن زمان، کوتاهى لباس نشانى تواضع، و بلندى دامان لباس نشانه تکبر بود) بود. به خدا سوگند هر وقت او را مى‏خواندیم به ما پاسخ مى‏گفت و اگر تقاضایى از او داشتیم به ما مرحمت مى‏کرد و ما به خدا سوگند با این‏که خود را به ما نزدیک مى‏کرد و ما هم به او نزدیک بودیم بر اثر هیبت و جلالِ او قدرت تکلم در مجلسش نداشتیم و به دلیل عظمتِ او در فکرِ ما هرگز در مجلس او آغاز سخن نمى‏کردیم. تبسم او دندان‏هایى را همچون دانه‏هاى‏

مروارید منظم نشان مى‏داد. دینداران را بزرگ مى‏داشت و مستمندان را مورد ترحم قرار مى‏داد و هنگام قحطى یتیمان نزدیک و مستمندان خاک نشین را اطعام مى‏کرد و برهنگان را لباس مى‏پوشید و مظلومان را یارى مى‏کرد و از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت. به تاریکى شب انس داشت. گواهى مى‏دهم شبى او را دیدم در حالى که پرده‏هاى تاریک شب فرو افتاده بود و او در محراب عبادتش ایستاده بود. محاسن مبارکش را با دست گرفته و همچون مار گزیده به خود مى‏پیچید و به صورت سوزناک گریه مى‏کرد و مى‏گفت: …».(1)

سپس عبارت بالا را با مختصر عبارتى آورده است.

مرحوم سیّد رضى آنچه را در بالا آمد به این صورت تلخیص کرده است: «در خبرى از ضِرار بن حَمزه ضِبائى به هنگام ورودش بر معاویه و سؤال معاویه از او درباره حالات امیرمؤمنان علیه السلام چنین آمده است که ضِرار (در پاسخ معاویه) گفت: گواهى مى‏دهم که من او را در بعضى از مواقف دیدم در حالى که شب پرده تاریک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ایستاده بود، محاسن مبارک را به دست گرفته و همچون مار گزیده به خود مى‏پیچید و از سوز دل گریه مى‏کرد و مى‏گفت:»؛ (وَمِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِیِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِیَةَ وَمَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام، وَقَالَ: فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَقَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَهُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ، وَیَبْکِى بُکَاءَ الْحَزِینِ، وَیَقُولُ:)

از آنجا که محبت دنیا بر طبق حدیث معروف نبوى که گفته مى‏شود: انبیا و اولیا بر آن متفق بوده‏اند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأسُ کُلُّ خِطیئَةٍ»(2) سرچشمه همه گناهان‏

است، بى‏اعتنایى به زرق و برق و مقامات و ثروت‏هاى دنیوى دلیل بر زهد در دنیا و بیمه کننده در برابر معاصى است، لذا امام در این سخنان پربار خود دنیا را مخاطب قرار داده مى‏فرماید: «اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو»؛ (یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی).

سپس مى‏افزاید: «تو خود را به من عرضه مى‏کنى یا اشتیاقت را به من نشان مى‏دهى؟ (تا من را به شوق آورى؟) هرگز چنین زمانى براى تو فرا نرسد (که در دل من جاى گیرى)»؛ (أَبِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لَاحَانَ حِینُکِ).

در ادامه براى تأکید بیشتر مى‏فرماید: «هیهات (اشتباه کردى و مرا نشناختى) دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم. تو را سه طلاقه کردم؛ طلاقى که رجوعى در آن نیست»؛ (هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی، لَاحَاجَةَ لِی فِیکِ، قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا!).

جمله‏ «لَا حَانَ حِینُکِ» در واقع جمله انشائیه و نفرین است نه جمله خبریه. امام در واقع از خدا مى‏خواهد که زمانى فرا نرسد که زرق و برق دنیا در دلش نفوذ کند.

جمله‏ «غُرِّی غَیْرِی» مفهومش این نیست که مرا رها کن و به سراغ دیگران برو و آنها را بفریب، بلکه منظور این است که هرگز به سراغ من نیا و شبیه چیزى است که در شعر معروف فارسى آمده است:

برو این دام بر مرغ دگر نه

که عنقا را بلند است آشیانه‏

تعبیر به سه طلاقه کردن دنیا ناظر بر این است که انسان به حسب طبع و آفرینش پیوندى با دنیا دارد که در حکم ازدواج است و امام مى‏فرماید: من این پیوند را قطع کرده و عطایت را به لقایت بخشیده‏ام.

در ادامه این سخن، حضرت دلیل این نفرت بر زر و زیور دنیا و مقامات و ثروت‏ها را بیان کرده مى‏فرماید: «زندگى تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوى تو

داشتن ناچیز است»؛ (فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ، وَخَطَرُکِ یَسِیرٌ، وَأَمَلُکِ حَقِیرٌ).

به راستى عمر دنیا کوتاه است و مقامات آن کم ارزش و گاه بى‏ارزش.

جمله‏ «أَمَلُکِ حَقِیرٌ» اشاره به این است که کسانى که تو را آرزو دارند، آرزوى حقیر و پستى براى خود پیدا کرده‏اند.

در پایانِ این سخن، امام علیه السلام از کمبود زاد و توشه سفر طولانى آخرت شکایت کرده مى‏فرماید: «آه از کمى زاد و توشه (آخرت) و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت (مشکلات مقصد)»؛ (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَطُولِ الطَّرِیقِ، وَبُعْدِ السَّفَرِ، وَعَظِیمِ الْمَوْرِدِ).

با این‏که مى‏دانیم امام علیه السلام بیشترین ذخیره را براى عالم آخرت فراهم ساخته تا آنجا که به مقتضاى حدیث نبوى معروف: «لِضَرْبَة عَلىٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ»(3) ضربه کارى آن حضرت (بر پیکر عمرو بن عبد ودّ در آن لحظه بسیار حساس تاریخ اسلام) برتر از عبادت جن و انس است و نیز مى‏دانیم آن حضرت در تمام غزوات اسلامى فداکارى فراوان کرد و عبادت‏هاى شبانه او گاه به هزار رکعت نماز در یک شب مى‏رسید و یک هزار برده را از دست‏رنج خود خرید و آزاد کرد و عبادات و اطاعات فراوان دیگر، جایى که امام با این همه زاد و توشه از کمى زاد و توشه سفر آخرت اظهار ناراحتى و نگرانى کند ما چه بگوییم و چه کارى انجام دهیم؟

بدیهى است هرگاه انسان زاد و توشه خود را براى این سفر طولانى کم ببیند، براى افزایش آن کوشش مى‏کند؛ ولى اگر گرفتار غرور گردد و اعمال ناچیز خود را بزرگ ببیند هرگز به فکر افزایش نمى‏افتد.

تعبیر به «مورد» اشاره به روز قیامت است که انسان در آن وارد مى‏شود و تعبیر

به «عظیم» اشاره به مشکلات حساب و کتاب و عبور از صراط و هول و وحشت آن است.


1) مروج الذهب، ج 2، ص 421؛ شبیه به همین ابن ابى‏الحدید از کتب دیگر نقل کرده است. ابن ابى‏الحدید این داستان را با تفاوتى از کتاب استیعاب نقل کرده است. (شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 18، ص 225).

2) مستدرک الوسائل، ج 12، ص 40، ح 17.

3) این حدیث با تعبیرات مختلف و با یک مضمون در بحارالانوار، ج 39، ص 1، و در کتب دیگر از قبیل اقبال، ص 467 و ینابیع الموده قندوزى، ج 1، ص 282، مستدرک حاکم، ج 3، ص 32 نیز نقل شده است.