امام علیه السلام در این گفتار پربار حکمتآمیزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام و در واقع خطاب به همه انسانها مىفرماید: «فرزندم! چهار چیز و چهار چیز را از من حفظ کن که با آن هر کار کنى به تو زیان نخواهد رسید»؛ (قَالَ لْابْنِهِالْحَسَنِ علیه السلام: یَا بُنَیَّ، احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لَایَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ) . در اینجا این سؤال پیش مىآید که امام علیه السلام چرا نفرمود من هشت چیز را به تو توصیه مىکنم، بلکه فرمود: چهار چیز و چهار چیز.
پاسخ سؤال این است که امام مىخواهد بدین وسیله مخاطب را متوجه تفاوت این دو را با هم سازد، زیرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر این چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى.
امام در چهار قسمت اول نخست مىفرماید: «(فرزندم) بالاترین سرمایهها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ).
انسانى که داراى عقل کافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحیح و فضایل اخلاقى و اعمال صالحه دعوت مىکند، زیرا عواقب شوم رذایل اخلاقى را به خوبى درک مىنماید و او را از آن باز مىدارد و در امور مادى با حسن تدبیر و همکارى
صحیح با دیگران و تشخیص دوست و دشمن و درک فرصتها و استفاده صحیح از نیروى دیگران به فواید و برکات مادى مىرساند، بنابراین سرمایه پیروزى در دنیا و آخرت عقل است.
استثنایى که بعضى از شارحان به این اصل کلى زدهاند که منظور از عقل، آنجاست که از طریق مشورت نتوان کارى کرد صحیح به نظر نمىرسد، زیرا در مورد مشورت نیز عقل است که انسان را به استفاده از افکار دیگران و عمل کردن به نتیجه مشورت دعوت مىکند.
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَلَا دِینَ لِمَنْ لَاعَقْلَ لَهُ؛ اساس کار انسان عقل اوست و آنکس که عقل ندارد دین ندارد».(1)
در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان مىخوانیم: «الْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْکَبُ الْحِلْمِ؛ عقل مرکب علم و دانش و علم مرکب حلم (و اخلاق) است».(2)
در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چیزى برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده، لذا خواب عاقل برتر از بیدارى (و شبزندهدارى) جاهل است».(3)
در حدیث دیگرى در کتاب شریف کافى «اصبغ بن نباته» از على علیه السلام نقل مىکند که جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: من مامورم تو را در میان سه چیز مخیر سازم که یکى را بر گزینى و آن دو را رها سازى. آدم گفت: آن سه چیز کدام است؟ جبرئیل گفت: عقل و حیا و دین است. آدم گفت: من عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را رها کنید. آنها گفتند: اى
جبرئیل «إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ؛ ما ماموریم هر جا که عقل است با او باشیم. جبرئیل گفت پس به ماموریت خود عمل کنید و به آسمان رفت».(4)
البته منظور از عقل در اینجا کمال عقل است، زیرا آدم داراى عقل بود که در این گزینش آن را برگزید. نقطه مقابل جمله اول چیزى است که امام علیه السلام در دومین جمله از گفتار حکیمانه خود بیان کرده است. مىفرماید «بزرگترین فقر حماقت و نادانى است»؛(وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ).
زیرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد مىدهد و هم دنیایش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاویدانش مقدم مىدارد و لذت ناپایدار را بر سعادت پایدار. به همین دلیل روز رستاخیز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سیئات سنگین. در دنیا نیز بر اثر ندانمکارىها دوستان خود را از دست مىدهد و منافع آنى را بر درآمدهاى آینده مقدم مىشمرد. بخل و تنگنظرى که لازمه حماقت است مردم را به او بدبین مىکند و تدبیر لازم براى تمشیت امور مادى را از دست مىدهد وبه همین دلیل فقر عقل باعث فقر در زندگى مادى او نیز مىشود.
یکى از مشکلات مهم کار احمق نیز مشکل بودن درمان اوست، زیرا او مانند بیمارى است که نه دارو مىخورد و نه پرهیز مىکند. مطابق آنچه مرحوم مفید در کتاب اختصاص آورده در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «إنَّ عیسَى بْنَ مَرْیَمَ قالَ: دَاوَیْتُ الْمَرْضَى فَشَفَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأَبْرَأْتُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلَاحِه؛ حضرت عیسى بن مریم گفت: من بیماران (غیر قابل علاج) را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا بهبودى بخشیدم. نابیناى مادرزاد و مبتلا به بیمارى برص را به اذن خدا شفا دادم حتى مردگان را به اذن خدا زنده کردم؛ ولى به سراغ معالجه احمق
رفتم و نتوانستم او را اصلاح کنم.(5)
در ذیل حدیث بالا تفسیرى براى احمقِ غیر قابل علاج آمده؛ هنگامى که از آن حضرت سؤال کردند احمق کیست گفت: احمق کسى است که تنها به رأى خود و شخص خود عقیده دارد و تمام فضیلت را براى خود روا مىدارى و چیزى بر ضد خود قائل نیست، حق را به طور کامل براى خود مىشمرد و هیچ حقى براى دیگرى بر خود روا نمىداند. این همان احمقى است که راهى براى درمان او نیست.
در اینکه احمق چه کسى است نیز روایات متعددى از معصومان علیهم السلام وارد شده است. در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام در کلمات قصار مىخوانیم: «مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ؛ کسى که عیوب مردم را مىبیند و آن را بد مىشمرد سپس آن را براى خود مىپذیرد، او عینا آدم احمقى است».(6)
از تفسیرهایى که براى احمق در بالا ذکر شد روشن مىشود که چرا احمق هم دین خود را از دست مىدهد و هم دنیاى خود را.
در تواریخ داستانهاى زیادى از افراد احمق نقل شده که نشان مىدهد تا چه اندازه آنها از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعى ناتوان هستند. در شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى آمده است که روزى یکى از خلفا در عید فطر یا قربان به سوى مصلّا مىرفت، طبلها در مقابل او مشغول به زدن بودند و پرچمها در بالاى سر او در اهتزاز مرد نادانى حضور داشت سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «أللَّهُمَّ لا طَبْلَ إلّاطَبْلُکَ؛ خداوندا طبل تنها طبل توست!» کسى به او گفت: این سخن را نگو. خدا طبل ندارد. گریه کرد و گفت: پس فکر مىکنید او هنگامى که مىآید
تک و تنهاست نه طبلى جلوى او مىنوازند و نه پرچمى بالاى سر اوست. در این صورت او از خلیفه زمان ما هم پایینتر است.
در عیون الاخبار «ابن قتیبه دینورى» طبق نقل علّامه شوشترى آمده است شخص احمقى مىگفت من اسم گرگى که یوسف را خورد مىدانم؛ اسمش فلان بود. به او گفتند: یوسف را گرگ نخورد. گفت: پس این اسم، اسم همان گرگى است که یوسف را نخورد.(7)
سپس در سومین جمله از این کلمات نورانى مىفرماید: «بدترین تنهایى و وحشت خودبینى و خودپسندى است»؛ (وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ).
«وحشت» در لغت هم به معناى تنهایى آمده است و هم به معناى ترس و ناراحتى ناشى از آن و به یقین، افراد خودبزرگبین دوستان خود را به زودى از دست مىدهند، زیرا مردم حاضر نیستند زیر بار چنین افراد خودبین و خودخواهى بروند و به این ترتیب در زندگى تنهاى تنها مىمانند.
در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام که در غررالحکم آمده مىخوانیم: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبینى و خودپسندى است».(8)
در حدیث دیگرى از همان حضرت در همان منبع آمده است: «إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رِزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خوردهگیرى انسان نسبت به خویشتن (و کارهاى خود) دلیل بر قوت عقل او و گواه فزونى فضل اوست و خودپسندى انسان دلیل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست».(9)
سرانجام در چهارمین دستور انسانساز مىفرماید: «برترین حسب و نسب
اخلاق نیک است»؛ (وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ).
حسب در لغت هم به شرافتهاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراین منظور امام این است که بالاترین شرافت ذاتى و اکتسابى از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است، زیرا بیش از هر چیز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مىکند و شرافتهاى دیگر تا این حد توان ندارند.
درباره اهمیت حسن خلق آیات و روایات فراوانى وارد شده تا آنجا که قرآن حسن خلق را یکى از عوامل مهم پیروزى پیغمبر مىشمرد و مىفرماید: ««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر درشتخوى و سختدل بودى بىشک از گرد تو پراکنده مىشدند» و در جاى دیگر خطاب به پیغمبر اکرم مىفرماید: ««وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»؛ تو اخلاق بسیار برجستهاى دارى».(10) تأثیر این اخلاق در پیشرفت پیغمبر به اندازهاى بود که بعضى آن را به عنوان معجزه اخلاقى پیغمبر مىشمرند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم مىخوانیم: «حُسْنُ الْخُلُقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستى را (با مردم) تثبیت مىکند».(11)
در فواید حسن خلق از امیر مؤمنان در غررالحکم چنین آمده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ یَدِّرُ الْأرْزاقِ وَیُونِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى انسان را فراوان مىسازد و به دوستان آرامش مىبخشد».(12)
ما خود مىبینیم که افراد صاحب حسن خلق در زندگى مادى خویش نیز
بسیار موفقاند، همانگونه که در بحارالانوار از على علیه السلام نقل شده: «فِی سَعَةِ الْأَخْلَاقِ کُنُوزُ الْأَرْزَاق؛ در حسن خلق گنجهاى روزى نهفته شده است».(13)
امام علیه السلام بعد از ذکر این چهار جمله حکمتآمیز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق به چهار نکته دیگر درباره ترک دوستى با چهار گروهى که صفات زشتى دارند مىپردازد.
نخست مىفرماید: «فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مىخواهد به تو منفعت برساند ولى زیان مىرساند (زیرا بر اثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمىدهد)»؛ (یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ) .
«مصادقت» به معناى دوستى است و مىدانیم دوستى افراد با یکدیگر سرنوشت آنها را به هم پیوند مىزند و هر یک در زندگى دیگرى تأثیر مىگذارد.
احمق کسى است که بر اثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مىشود؛ خوب را بد و بد را خوب مىپندارد. تنها به ظاهر امور قضاوت مىکند غافل از اینکه گاه آنچه ظاهرش زیانآور است باطنى پرسود دارد و یا آنچه آغازش ضرر دارد پایانش بسیار پرفایده است.
به همین دلیل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام کارى مىکند که عاقبت دردناکى دارد و به عکس از کارى باز مىدارد که سرانجامش بسیار قرین موفقیت و سعادت است و چون وسوسههاى چنین فرد احمقى خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد، امام مىفرماید پیوند دوستى خود را با چنین افرادى قطع کن.
در بعضى از روایات آمده است که با احمق مشورت نکنید: امام صادق علیه السلام مطابق آنچه در کتاب تحفالعقول آمده است مىفرماید:«لَا تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛با فرد
نادان مشورت نکن (که از آن زیان خواهى دید)».(14)
در حدیث دیگرى از امام صادق از پیغمبر مىخوانیم: چهار چیز قلب انسان را مىمیراند از جمله گفت و گوى با احمق است (وَ مُماراةُ الْأحْمَقِ).(15)
سپس در جمله حکمتآمیز دوم مىفرماید: «از دوستى با بخیل برحذر باش، زیرا به هنگامى که شدیدترین نیاز را به او دارى تو را رها مىسازد»؛(وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ).
بخیل انواع و اقسامى دارد. سادهترین آن این است که حاضر نیست از مواهبى که خدا به او داده در اختیار دیگران بگذارد، هرچند بسیار بیش از نیاز در اختیار دارد و نوع دیگر از بخیل این است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نیست؛ یعنى نسبت به خود بخل مىورزد و بدترین انواع بخل کسى است که از استفاده کردن مردم از مواهب یکدیگر ناراحت مىشود.
امام در اینجا مىفرماید: دوستان گاه به یکدیگر نیازمند مىشوند و حتى گاهى به قدرى نیاز شدید است که سرنوشت انسان را رقم مىزند و اگر دوست، بخیل باشد در چنین حالتى نیز انسان را رها مىسازد. اما اگر خودش نیازمند شود انتظار هرگونه کمک را دارد.
در روایات مشورت، از شور با بخیل نیز نهى شده است؛ در عهدنامه مالک اشتر قبلا خواندیم که امام به مالک دستور مىدهد: «لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخیل را در مشاوران خود داخل مکن، زیرا از کمک کردن به دیگران مانع مىشود و وعده فقر به تو مىدهد».(16)
سومین کسى را که امام فرزندش را از دوستى با او نهى مىکند افراد فاجر
و فاسق و بىبند و بار اند. مىفرماید: «از دوستى با انسان فاجر بپرهیز، چرا که تو را به اندک چیزى مىفروشد»؛(وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ(17)).
اینگونه افراد پیوسته به دنبال هوا و هوس خویش اند؛ نه وجدان بیدارى دارند و نه شخصیت و شرف و نه دین و ایمان درستى. به همین دلیل هر زمان هوا و هوس آنها اقتضا کند به دنبال آن مىروند و دوستان خود را به اندک چیزى مىفروشند.
در آخرین و چهارمین جمله پرنور و حکمتآمیزش مىفرماید: «از دوستى با دروغگو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را در نظر تو دور مىسازد (و همچون سراب، حقایق را به تو وارونه نشان مىدهد)»؛(وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ).
آدم کذاب و بسیار دروغگو خواه این رذیله اخلاقىاش ناشى از بىبند و بارى و ضعف ایمان باشد یا بر اثر علاقه به منافع زودگذر خود، دوستى با او خطرناک است. گاه عوامل پیروزى براى رسیدن به یک هدف فراهم مىشود؛ اما او با دروغهایش رسیدن به آن را غیر ممکن و محال مىشمرد و فرصتها از این طریق از دست مىرود و گاه به عکس، کارهایى پیش روى انسان است که شرایط آن فراهم نشده و ورود در آن مایه شکست است؛ اما این دروغگوى بىبند و بار چنان سخن مىگوید که گویى فردا انسان به مقصود مىرسد.
مىدانیم سراب منظرهاى است که در بیابان به هنگام گرماى هوا پیدا مىشود و از دور چیزى شبیه آب به چشم مىخورد (در حالى که بر اثر اختلاف فشردگى طبقات در آن هواى گرماى آفتاب عکس گوشهاى از آسمان آبى به روى زمین مىافتد که انسان آن را آب مىپندارد) ولى هنگامى که نزدیک مىرود اثرى از آب
در آنجا نمىبیند. کسانى که واقعیتها را در نظر انسان وارونه جلوه مىدهند شباهت زیادى به سراب دارند و امیر مؤمنان على علیه السلام مخصوصاً روى این مطلب تکیه فرموده که دورغگویان، دور را نزدیک و نزدیک را دور مىسازند و این نوعى تغییر واقعیت است.
در احادیث اسلامى از مشاورت با کذاب هم نهى شده است: در غررالحکم از على علیه السلام نقل شده که فرمود: «با کذاب مشورت مکن که دور را براى تو نزدیک و نزدیک را براى تو دور مىسازد؛لاتَسْتَشِرِ الْکَذَّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعیدَ وَیَبْعَدُ عَلَیْکَ الْقَریبَ».(18)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ وَلَا الْأَحْمَقَ وَلَا الْکَذَّابَ؛ سزاوار نیست افراد با ایمان با فاجران و افراد احمق و دروغگویان طرح برادرى بریزند».(19)
در روایت دیگرى از امام على بن الحسین آمده است که فرزند دلبندش امام باقر را از همنشینى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است؛ چهار گروهش با آنچه در بالا آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان کسى که پیوند خویشاوندى را با بستگانشمى گسلد، فرمود: «إِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشینى با شخصى که قاطع رحم است (پیوند خویشاوندىاش را با بستگانش بریده) بپرهیز، زیرا من او را در سه جا از قرآن مجید مورد لعن دیدم.(20) (اشاره به آیات: سورههاى «محمد»، آیه 22 و 23، «بقره»، آیه 27 و «رعد»، آیه 25).
1) بحارالانوار، ج 1، ص 94، ح 29.
2) غررالحکم، ص 52، ح 437 و ص 44، ح 114.
3) کافى، ج 1، ص 12، ح 11.
4) کافى، ج 1، ص 10، ح 2.
5) میزان الحکمه، ماده احمق، ح 4418؛ بحارالانوار، ج 14، ص 323، ح 35.
6) کلمات قصار، حکمت 349.
7) بهج الصباغه، ج 13 ص 417.
8) غررالحکم، ح 848.
9) همان، ح 4814.
10) قلم، آیه 4.
11) بحارالانوار، ج 74، ص 150، ح 71.
12) غررالحکم، ح 5382.
13) غررالحکم، ح 5383.
14) تحف العقول، ص 315.
15) بحارالانوار، ج 70، ص 349.
16) نهجالبلاغه، نامه 53.
17) «تافه» بهمعناى چیز بىارزش است.
18) غررالحکم، ح 10092.
19) کافى، ج 2، ص 375، ح 5.
20) همان، ص 377، ح 7.