جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح و تفسیر: چهار نکته سرنوشت‏ساز

زمان مطالعه: 9 دقیقه

امام علیه السلام در این گفتار پربار حکمت‏آمیزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام و در واقع خطاب به همه انسان‏ها مى‏فرماید: «فرزندم! چهار چیز و چهار چیز را از من حفظ کن که با آن هر کار کنى به تو زیان نخواهد رسید»؛ (قَالَ لْابْنِهِ‏الْحَسَنِ علیه السلام: یَا بُنَیَّ، احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لَایَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ) . در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که امام علیه السلام چرا نفرمود من هشت چیز را به تو توصیه مى‏کنم، بلکه فرمود: چهار چیز و چهار چیز.

پاسخ سؤال این است که امام مى‏خواهد بدین وسیله مخاطب را متوجه تفاوت این دو را با هم سازد، زیرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر این چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى.

امام در چهار قسمت اول نخست مى‏فرماید: «(فرزندم) بالاترین سرمایه‏ها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ).

انسانى که داراى عقل کافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحیح و فضایل اخلاقى و اعمال صالحه دعوت مى‏کند، زیرا عواقب شوم رذایل اخلاقى را به خوبى درک مى‏نماید و او را از آن باز مى‏دارد و در امور مادى با حسن تدبیر و همکارى‏

صحیح با دیگران و تشخیص دوست و دشمن و درک فرصت‏ها و استفاده صحیح از نیروى دیگران به فواید و برکات مادى مى‏رساند، بنابراین سرمایه پیروزى در دنیا و آخرت عقل است.

استثنایى که بعضى از شارحان به این اصل کلى زده‏اند که منظور از عقل، آنجاست که از طریق مشورت نتوان کارى کرد صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا در مورد مشورت نیز عقل است که انسان را به استفاده از افکار دیگران و عمل کردن به نتیجه مشورت دعوت مى‏کند.

در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَلَا دِینَ لِمَنْ لَاعَقْلَ لَهُ؛ اساس کار انسان عقل اوست و آن‏کس که عقل ندارد دین ندارد».(1)

در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان مى‏خوانیم: «الْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْکَبُ الْحِلْمِ؛ عقل مرکب علم و دانش و علم مرکب حلم (و اخلاق) است».(2)

در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چیزى برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده، لذا خواب عاقل برتر از بیدارى (و شب‏زنده‏دارى) جاهل است».(3)

در حدیث دیگرى در کتاب شریف کافى «اصبغ بن نباته» از على علیه السلام نقل مى‏کند که جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: من مامورم تو را در میان سه چیز مخیر سازم که یکى را بر گزینى و آن دو را رها سازى. آدم گفت: آن سه چیز کدام است؟ جبرئیل گفت: عقل و حیا و دین است. آدم گفت: من عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را رها کنید. آنها گفتند: اى‏

جبرئیل‏ «إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ؛ ما ماموریم هر جا که عقل است با او باشیم. جبرئیل گفت پس به ماموریت خود عمل کنید و به آسمان رفت».(4)

البته منظور از عقل در اینجا کمال عقل است، زیرا آدم داراى عقل بود که در این گزینش آن را برگزید. نقطه مقابل جمله اول چیزى است که امام علیه السلام در دومین جمله از گفتار حکیمانه خود بیان کرده است. مى‏فرماید «بزرگ‏ترین فقر حماقت و نادانى است»؛(وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ).

زیرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد مى‏دهد و هم دنیایش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاویدانش مقدم مى‏دارد و لذت ناپایدار را بر سعادت پایدار. به همین دلیل روز رستاخیز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سیئات سنگین. در دنیا نیز بر اثر ندانم‏کارى‏ها دوستان خود را از دست مى‏دهد و منافع آنى را بر درآمدهاى آینده مقدم مى‏شمرد. بخل و تنگ‏نظرى که لازمه حماقت است مردم را به او بدبین مى‏کند و تدبیر لازم براى تمشیت امور مادى را از دست مى‏دهد وبه همین دلیل فقر عقل باعث فقر در زندگى مادى او نیز مى‏شود.

یکى از مشکلات مهم کار احمق نیز مشکل بودن درمان اوست، زیرا او مانند بیمارى است که نه دارو مى‏خورد و نه پرهیز مى‏کند. مطابق آنچه مرحوم مفید در کتاب اختصاص آورده در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «إنَّ عیسَى بْنَ مَرْیَمَ قالَ: دَاوَیْتُ الْمَرْضَى فَشَفَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأَبْرَأْتُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلَاحِه؛ حضرت عیسى بن مریم گفت: من بیماران (غیر قابل علاج) را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا بهبودى بخشیدم. نابیناى مادرزاد و مبتلا به بیمارى برص را به اذن خدا شفا دادم حتى مردگان را به اذن خدا زنده کردم؛ ولى به سراغ معالجه احمق‏

رفتم و نتوانستم او را اصلاح کنم.(5)

در ذیل حدیث بالا تفسیرى براى احمقِ غیر قابل علاج آمده؛ هنگامى که از آن حضرت سؤال کردند احمق کیست گفت: احمق کسى است که تنها به رأى خود و شخص خود عقیده دارد و تمام فضیلت را براى خود روا مى‏دارى و چیزى بر ضد خود قائل نیست، حق را به طور کامل براى خود مى‏شمرد و هیچ حقى براى دیگرى بر خود روا نمى‏داند. این همان احمقى است که راهى براى درمان او نیست.

در این‏که احمق چه کسى است نیز روایات متعددى از معصومان علیهم السلام وارد شده است. در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام در کلمات قصار مى‏خوانیم: «مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ؛ کسى که عیوب مردم را مى‏بیند و آن را بد مى‏شمرد سپس آن را براى خود مى‏پذیرد، او عینا آدم احمقى است».(6)

از تفسیرهایى که براى احمق در بالا ذکر شد روشن مى‏شود که چرا احمق هم دین خود را از دست مى‏دهد و هم دنیاى خود را.

در تواریخ داستان‏هاى زیادى از افراد احمق نقل شده که نشان مى‏دهد تا چه اندازه آنها از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعى ناتوان هستند. در شرح نهج‏البلاغه علّامه شوشترى آمده است که روزى یکى از خلفا در عید فطر یا قربان به سوى مصلّا مى‏رفت، طبل‏ها در مقابل او مشغول به زدن بودند و پرچم‏ها در بالاى سر او در اهتزاز مرد نادانى حضور داشت سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «أللَّهُمَّ لا طَبْلَ إلّاطَبْلُکَ؛ خداوندا طبل تنها طبل توست!» کسى به او گفت: این سخن را نگو. خدا طبل ندارد. گریه کرد و گفت: پس فکر مى‏کنید او هنگامى که مى‏آید

تک و تنهاست نه طبلى جلوى او مى‏نوازند و نه پرچمى بالاى سر اوست. در این صورت او از خلیفه زمان ما هم پایین‏تر است.

در عیون الاخبار «ابن قتیبه دینورى» طبق نقل علّامه شوشترى آمده است شخص احمقى مى‏گفت من اسم گرگى که یوسف را خورد مى‏دانم؛ اسمش فلان بود. به او گفتند: یوسف را گرگ نخورد. گفت: پس این اسم، اسم همان گرگى است که یوسف را نخورد.(7)

سپس در سومین جمله از این کلمات نورانى مى‏فرماید: «بدترین تنهایى و وحشت خودبینى و خودپسندى است»؛ (وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ).

«وحشت» در لغت هم به معناى تنهایى آمده است و هم به معناى ترس و ناراحتى ناشى از آن و به یقین، افراد خودبزرگ‏بین دوستان خود را به زودى از دست مى‏دهند، زیرا مردم حاضر نیستند زیر بار چنین افراد خودبین و خودخواهى بروند و به این ترتیب در زندگى تنهاى تنها مى‏مانند.

در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام که در غررالحکم آمده مى‏خوانیم: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبینى و خودپسندى است».(8)

در حدیث دیگرى از همان حضرت در همان منبع آمده است: «إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رِزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خورده‏گیرى انسان نسبت به خویشتن (و کارهاى خود) دلیل بر قوت عقل او و گواه فزونى فضل اوست و خودپسندى انسان دلیل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست».(9)

سرانجام در چهارمین دستور انسان‏ساز مى‏فرماید: «برترین حسب و نسب‏

اخلاق نیک است»؛ (وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ).

حسب در لغت هم به شرافت‏هاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراین منظور امام این است که بالاترین شرافت ذاتى و اکتسابى از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است، زیرا بیش از هر چیز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مى‏کند و شرافت‏هاى دیگر تا این حد توان ندارند.

درباره اهمیت حسن خلق آیات و روایات فراوانى وارد شده تا آنجا که قرآن حسن خلق را یکى از عوامل مهم پیروزى پیغمبر مى‏شمرد و مى‏فرماید: ««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر درشت‏خوى و سخت‏دل بودى بى‏شک از گرد تو پراکنده مى‏شدند» و در جاى دیگر خطاب به پیغمبر اکرم مى‏فرماید: ««وَإِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ»؛ تو اخلاق بسیار برجسته‏اى دارى».(10) تأثیر این اخلاق در پیشرفت پیغمبر به اندازه‏اى بود که بعضى آن را به عنوان معجزه اخلاقى پیغمبر مى‏شمرند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم مى‏خوانیم: «حُسْنُ الْخُلُقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستى را (با مردم) تثبیت مى‏کند».(11)

در فواید حسن خلق از امیر مؤمنان در غررالحکم چنین آمده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ یَدِّرُ الْأرْزاقِ وَیُونِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى انسان را فراوان مى‏سازد و به دوستان آرامش مى‏بخشد».(12)

ما خود مى‏بینیم که افراد صاحب حسن خلق در زندگى مادى خویش نیز

بسیار موفق‏اند، همان‏گونه که در بحارالانوار از على علیه السلام نقل شده: «فِی سَعَةِ الْأَخْلَاقِ کُنُوزُ الْأَرْزَاق؛ در حسن خلق گنج‏هاى روزى نهفته شده است».(13)

امام علیه السلام بعد از ذکر این چهار جمله حکمت‏آمیز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق به چهار نکته دیگر درباره ترک دوستى با چهار گروهى که صفات زشتى دارند مى‏پردازد.

نخست مى‏فرماید: «فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى‏خواهد به تو منفعت برساند ولى زیان مى‏رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمى‏دهد)»؛ (یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ) .

«مصادقت» به معناى دوستى است و مى‏دانیم دوستى افراد با یکدیگر سرنوشت آنها را به هم پیوند مى‏زند و هر یک در زندگى دیگرى تأثیر مى‏گذارد.

احمق کسى است که بر اثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مى‏شود؛ خوب را بد و بد را خوب مى‏پندارد. تنها به ظاهر امور قضاوت مى‏کند غافل از این‏که گاه آنچه ظاهرش زیان‏آور است باطنى پرسود دارد و یا آنچه آغازش ضرر دارد پایانش بسیار پرفایده است.

به همین دلیل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام کارى مى‏کند که عاقبت دردناکى دارد و به عکس از کارى باز مى‏دارد که سرانجامش بسیار قرین موفقیت و سعادت است و چون وسوسه‏هاى چنین فرد احمقى خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد، امام مى‏فرماید پیوند دوستى خود را با چنین افرادى قطع کن.

در بعضى از روایات آمده است که با احمق مشورت نکنید: امام صادق علیه السلام مطابق آنچه در کتاب تحف‏العقول آمده است مى‏فرماید:«لَا تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛با فرد

نادان مشورت نکن (که از آن زیان خواهى دید)».(14)

در حدیث دیگرى از امام صادق از پیغمبر مى‏خوانیم: چهار چیز قلب انسان را مى‏میراند از جمله گفت و گوى با احمق است‏ (وَ مُماراةُ الْأحْمَقِ).(15)

سپس در جمله حکمت‏آمیز دوم مى‏فرماید: «از دوستى با بخیل برحذر باش، زیرا به هنگامى که شدیدترین نیاز را به او دارى تو را رها مى‏سازد»؛(وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ).

بخیل انواع و اقسامى دارد. ساده‏ترین آن این است که حاضر نیست از مواهبى که خدا به او داده در اختیار دیگران بگذارد، هرچند بسیار بیش از نیاز در اختیار دارد و نوع دیگر از بخیل این است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نیست؛ یعنى نسبت به خود بخل مى‏ورزد و بدترین انواع بخل کسى است که از استفاده کردن مردم از مواهب یکدیگر ناراحت مى‏شود.

امام در اینجا مى‏فرماید: دوستان گاه به یکدیگر نیازمند مى‏شوند و حتى گاهى به قدرى نیاز شدید است که سرنوشت انسان را رقم مى‏زند و اگر دوست، بخیل باشد در چنین حالتى نیز انسان را رها مى‏سازد. اما اگر خودش نیازمند شود انتظار هرگونه کمک را دارد.

در روایات مشورت، از شور با بخیل نیز نهى شده است؛ در عهدنامه مالک اشتر قبلا خواندیم که امام به مالک دستور مى‏دهد: «لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخیل را در مشاوران خود داخل مکن، زیرا از کمک کردن به دیگران مانع مى‏شود و وعده فقر به تو مى‏دهد».(16)

سومین کسى را که امام فرزندش را از دوستى با او نهى مى‏کند افراد فاجر

و فاسق و بى‏بند و بار اند. مى‏فرماید: «از دوستى با انسان فاجر بپرهیز، چرا که تو را به اندک چیزى مى‏فروشد»؛(وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ(17)).

این‏گونه افراد پیوسته به دنبال هوا و هوس خویش اند؛ نه وجدان بیدارى دارند و نه شخصیت و شرف و نه دین و ایمان درستى. به همین دلیل هر زمان هوا و هوس آنها اقتضا کند به دنبال آن مى‏روند و دوستان خود را به اندک چیزى مى‏فروشند.

در آخرین و چهارمین جمله پرنور و حکمت‏آمیزش مى‏فرماید: «از دوستى با دروغ‏گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را در نظر تو دور مى‏سازد (و همچون سراب، حقایق را به تو وارونه نشان مى‏دهد)»؛(وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ).

آدم کذاب و بسیار دروغ‏گو خواه این رذیله اخلاقى‏اش ناشى از بى‏بند و بارى و ضعف ایمان باشد یا بر اثر علاقه به منافع زودگذر خود، دوستى با او خطرناک است. گاه عوامل پیروزى براى رسیدن به یک هدف فراهم مى‏شود؛ اما او با دروغ‏هایش رسیدن به آن را غیر ممکن و محال مى‏شمرد و فرصت‏ها از این طریق از دست مى‏رود و گاه به عکس، کارهایى پیش روى انسان است که شرایط آن فراهم نشده و ورود در آن مایه شکست است؛ اما این دروغ‏گوى بى‏بند و بار چنان سخن مى‏گوید که گویى فردا انسان به مقصود مى‏رسد.

مى‏دانیم سراب منظره‏اى است که در بیابان به هنگام گرماى هوا پیدا مى‏شود و از دور چیزى شبیه آب به چشم مى‏خورد (در حالى که بر اثر اختلاف فشردگى طبقات در آن هواى گرماى آفتاب عکس گوشه‏اى از آسمان آبى به روى زمین مى‏افتد که انسان آن را آب مى‏پندارد) ولى هنگامى که نزدیک مى‏رود اثرى از آب‏

در آنجا نمى‏بیند. کسانى که واقعیت‏ها را در نظر انسان وارونه جلوه مى‏دهند شباهت زیادى به سراب دارند و امیر مؤمنان على علیه السلام مخصوصاً روى این مطلب تکیه فرموده که دورغگویان، دور را نزدیک و نزدیک را دور مى‏سازند و این نوعى تغییر واقعیت است.

در احادیث اسلامى از مشاورت با کذاب هم نهى شده است: در غررالحکم از على علیه السلام نقل شده که فرمود: «با کذاب مشورت مکن که دور را براى تو نزدیک و نزدیک را براى تو دور مى‏سازد؛لاتَسْتَشِرِ الْکَذَّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعیدَ وَیَبْعَدُ عَلَیْکَ الْقَریبَ».(18)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ وَلَا الْأَحْمَقَ وَلَا الْکَذَّابَ؛ سزاوار نیست افراد با ایمان با فاجران و افراد احمق و دروغ‏گویان طرح برادرى بریزند».(19)

در روایت دیگرى از امام على بن الحسین آمده است که فرزند دلبندش امام باقر را از همنشینى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است؛ چهار گروهش با آنچه در بالا آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان کسى که پیوند خویشاوندى را با بستگانش‏مى گسلد، فرمود: «إِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشینى با شخصى که قاطع رحم است (پیوند خویشاوندى‏اش را با بستگانش بریده) بپرهیز، زیرا من او را در سه جا از قرآن مجید مورد لعن دیدم.(20) (اشاره به آیات: سوره‏هاى «محمد»، آیه 22 و 23، «بقره»، آیه 27 و «رعد»، آیه 25).


1) بحارالانوار، ج 1، ص 94، ح 29.

2) غررالحکم، ص 52، ح 437 و ص 44، ح 114.

3) کافى، ج 1، ص 12، ح 11.

4) کافى، ج 1، ص 10، ح 2.

5) میزان الحکمه، ماده احمق، ح 4418؛ بحارالانوار، ج 14، ص 323، ح 35.

6) کلمات قصار، حکمت 349.

7) بهج الصباغه، ج 13 ص 417.

8) غررالحکم، ح 848.

9) همان، ح 4814.

10) قلم، آیه 4.

11) بحارالانوار، ج 74، ص 150، ح 71.

12) غررالحکم، ح 5382.

13) غررالحکم، ح 5383.

14) تحف العقول، ص 315.

15) بحارالانوار، ج 70، ص 349.

16) نهج‏البلاغه، نامه 53.

17) «تافه» به‏معناى چیز بى‏ارزش است.

18) غررالحکم، ح 10092.

19) کافى، ج 2، ص 375، ح 5.

20) همان، ص 377، ح 7.