امام علیه السلام در این سخن پربار و حکمتآمیز به اهمیت عمل صالح و نیک در سرنوشت انسان اشاره دارد و تلویحاً کسانى را که بر نسب خود تکیه مىکنند در خطا مىشمرد و مىفرماید: «کسى که عملش او را (از پیمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشید»؛(مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ).
قرآن مجید و روایات اسلامى در جاى جاى خود بر فرهنگ عمل تکیه کرده است و آن را مقدم بر هر چیز مىشمرد و این آیه شریفه قرآنى که به صورت شعار براى مسلمانان در آمده شاهد این گفتار است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم».(1)
درست است که نسب عالى یکى از مزایاى اجتماعى افراد محسوب مىشود ولى در واقع جنبه تشریفاتى دارد؛ آنچه به حقیقت و واقعیت مقرون است اعمال خود انسان است و بسیار دیدهایم افرادى که از خانوادههاى پایین بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسیدهاند در حالى که افراد دیگرى با نسبهاى عالى بر اثر سستى و تنبلى خوار و بىمقدار شدند.
از آنچه گفتیم روشن مىشود که عمل در اینجا- بر خلاف آنچه ابن ابىالحدید نگاشته- به معناى عبادت نیست بلکه هرگونه عمل مثبت معنوى
و مادى را شامل مىشود.
در حدیث معروف و مشروحى این حقیقت در لباس دیگرى از امام سجاد نقل شده است و خلاصه حدیث چنین است که «اصمعى» مىگوید: شبى در مکه بودم که شبى مهتابى بود هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مىکردم صداى زیبا و غمانگیزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا مىگشتم که چشمم به جوان زیبا و خوشقامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود. دست در پرده خانه کعبه افکنده و با جملههاى پرمعنا و تکان دهندهاى با خدا مناجات مىکند.مناجات او مرا سخت تحت تأثیر قرار داد. آن قدر ادامه داد و گفت و گفت که مدهوش شد و به روى زمین افتاد. نزدیک رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خیره شدم دیدم امام زین العابدین على بن الحسین علیهما السلام است. سخت به حال او گریستم. قطره اشکم بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود:«مَنِ الَّذِی أَشْغَلَنِی عَنِ ذِکْرِ مولاى؛کیست که مرا از یاد مولایم به خود مشغول داشته» عرض کردم: «اصمعى» هستم اى سید و مولاى من این چه گریه و چه زارى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى. مگر خدا در مورد شما نفرمود: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»(2)امام برخاست و نشست و فرمود:«هَیْهاتَ هَیْهاتَ خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَأَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً؛هیهات هیهات خداوند بهشت را براى مطیعان و نیکوکاران آفریده، هرچند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده، هرچند فرد بزرگى از قریش باشد مگر این سخن خدا را نشنیدهاى که مىفرماید: هنگامى که در صور دمیده شود و قیامت برپا گردد نسبها به درد نمىخورد و کسى از آن سؤال نمىکند».(3)
شبیه همین داستان در بحارالانوار، جلد 46، صفحه 81، از طاووس یمانى نقل شده است.
تنها مسئله معاد و نجات یومالقیامة نیست که نسبها در آن تأثیرى ندارد بلکه در گرو اعمال آدمى است، در دنیا نیز افرادى را مىشناسیم که از نسبهاى برجستهاى برخوردار بودند؛ اما بر اثر سستى و تنبلى عقب ماندند و راه به جایى نبردند و افرادى را سراغ داریم که از نظر نسب از یک خانواده به ظاهر پایین اجتماعى بودند؛ ولى لیاقت و کاردانى و تلاش و کوشش آنها را به مقامات بالا رساند.
سعدى حال این دو گروه را در شعر خود به خوبى سروده است و مىگوید:
وقتى افتاد فتنهاى در شام
هرکس از گوشهاى فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیرى پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایى به روستا رفتند
در اینجا این سؤال پیش مىآید که ما در روایات اسلامى درباره فضیلت سادات و فرزندان پیامبر مطالب زیادى داریم و در نامه مالک اشتر، على علیه السلام به او توصیه مىکند که فرماندهان لشکرش را از خانوادههاى اصیل برگزیند(ثُمَّ الْصِقْ بِذَوِى الْأحْسابِ…) و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نیز آمده است که همسران خود را از خانوادههاى اصیل برگزینید و اینها نشان مىدهد که نسب و اصالت خانوادگى نیز مؤثر است.
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مىشود و آن اینکه منظور امام از نسب، نسبهاى تشریفاتى دنیوى است که فلان کس شاهزاده است یا پدرانش از مالکان بزرگ و ثروتمندان معروف شهر بودهاند؛ و اما نسبهاى معنوى که بر اساس ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى بنا شده به یقین مؤثر و در عین حال باز هم اصالت با عمل است و اینگونه نسبها نیز در درجات بعد قرار دارد.
به همین دلیل افرادى از خانوادههاى اصیل بودهاند، همچون فرزند نوح و جعفر کذاب که بر اثر سوء عمل به اشقیا پیوستند و برعکس افرادى از خانوادههاى فاسد بودند که بر اثر حسن عمل در صف سعدا جاى گرفتند.
در حدیثى در حالات «سعد بن عبدالملک» که از خاندان بنىامیه بود آمده است که نزد امام باقر علیه السلام آمد و همچون زنان مصیبتزده گریه و ناله مىکرد.امام علیه السلام فرمود: چرا گریه مىکنى؟ عرض کرد: چگونه نگریم در حالى که من از همان طایفهاى هستم که به عنوان شجره ملعونه در قرآن از آنها نام برده شده! امام علیه السلام فرمود: تو از آنها نیستى؛ گرچه از بنىامیهاى؛ ولى از ما اهل بیتى. آیا این آیه را نشنیدى که خداوند از زبان ابراهیم در قرآن فرموده: ««فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى»؛ آن کس که از من پیروى کند او از من (و از خانواده من) است». (از این رو سعد را به موجب اعمال نیکش سعد الخیر مىنامیدند).(4)
1) حجرات، آیه 13.
2) احزاب، آیه 33.
3) بحر المحبة غزالى، ص 41-/ 44 (با تلخیص). علاقهمندان مىتوانند براى شرح بیشتر به تفسیر نمونه، ج 14، ذیل آیه 101 سوره «مؤمنون» مراجعه کنند.
4) بحارالانوار، ج 46، ص 337، ح 25.