مىدانیم اسلام دینى اجتماعى است و آیات قرآن و روایات اسلامى بهطور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روایات متواترى در این باره در منابع حدیث وارد شده. کلام امام علیه السلام در اینجا نیز ناظر به همین معناست مىفرماید: «آنگونه با مردم معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک ریزند و اگر زنده مانید به شما عشق ورزند»؛(خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ)
اشاره به اینکه پیوند محبت و دوستى را از طریق برخورد خوب و نیکى و خدمت کردن به مردم آنچنان محکم کنید که شما را به منزله نزدیکترین عزیزان خود بدانند؛ هرگاه از دست بروید جاى شما در میان آنها خالى باشد؛ ولى در دل همواره از شما یاد کنند و بر عواطف و محبتهایى که نسبت به آنها داشتید اشک بریزند و در حال حیات پروانهوار گرد شما بگردند و از معاشرت با شما لذت ببرند.
در واقع امام علیه السلام در اینجا مسئله محبت و نیکى کردن به مردم را با دلالت التزامى و ذکر لوازم بیان فرموده است، زیرا اشک ریختن بعد از مرگ و عشق ورزیدن در حال حیات از لوازم قطعى محبت با مردم است.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله حسن معاشرت با مردم، نشانه اسلام شمرده
شده مىفرماید: «أَحْسِنْ مُصَاحَبَةَ مَنْ صَاحَبَکَ تَکُنْ مُسْلِماً؛ با کسى که همنشین توست خوشرفتارى کن تا مسلمان باشى».(1)
در حدیث دیگرى از امام امیر مؤمنان علیه السلام مىخوانیم: «صاحِبِ الْإخْوانَ بِالْإحْسانِ وَتَغَمَّدْ ذُنُوبَهُمْ بِالْغُفْرانِ؛ با برادران نیکى کن و گناهانشان را ببخش».(2)
امام صادق علیه السلام مىفرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ وَمُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَه؛ آنکس که با دوستانش خوشرفتارى نکند و با رفیقش رفاقت نداشته باشد از ما نیست».(3)
این دستورات که نمونههاى فراوان دیگرى نیز در روایات دارد بر خلاف چیزى است که در دنیاى مادى امروز معمول است؛ نه در زندگى با دوستان خود عشق مىورزند و نه بعد از مرگشان بر آنها اشک مىریزند، زیرا در دنیاى مادى عواطف را درک نمىکنند و همواره دنبال منافع مادى خویشند.
در تاریخ اسلام نمونههاى زیادى براى آنچه در بالا آمد دیده مىشود که بعد از مرگ افراد نیکوکار شهر آنها یکپارچه عزا شد و در حیاتشان دوستان پروانهوار گرد آنها بودند.(4)
1) بحارالانوار، ج 66، ص 368، ح 4.
2) غررالحکم، ص 415، ح 9486.
3) بحارالانوار، ج 71، ص 161، ح 21.
4) مرحوم علامه شوشترى و ابن ابىالحدید نمونههایى را در اینجا آوردهاند که براى پرهیز از طولانى شدن بحث از ذکر آنها خوددارى شد.