امام علیه السلام در این عبارات نورانى و آنچه در ذیل آن آمده بر چهار مطلب تأکید مىکند: نخست مىفرماید: «سینه عاقل گنجینه اسرار اوست»؛(صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ).
یعنى همانگونه که صاحبان ثروت اشیاء قیمتى را در صندوقهاى محکم نگاهدارى مىکنند، انسان عاقل نیز باید اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بیفتد گاه سبب ناراحتى اوست و اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است سبب آبروریزى او شود. به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بىموقع فاش شود سبب خسارت عظیمى براى جامعه گردد. به همین دلیل در حالات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است: هنگامى که تصمیم بر غزوه و پیکارى با دشمن مىگرفت کاملًا آن را پنهان مىداشت. به عنوان نمونه مسئله فتح مکه بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله حد اکثر پنهانکارى را در آن به خرج داد که اگر این کار را نمىکرد و خبر به اهل مکه مىرسید آنها بسیج مىشدند و خونهاى زیادى در حرم امن خدا ریخته مىشد؛ ولى پردهپوشى پیغمبر صلى الله علیه و آله بر این سرّ سبب شد که مکه بدون هیچگونه مقاومت و خونریزى تسخیر شود و فصل تازهاى در پیشرفت اسلام و بازگشت مخالفان به سوى حق گشوده گردد.
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به اینجا که مىرسد نکوهش شدیدى از وضع دنیاى امروز مىکند که انواع اسباب و وسایل براى تجسس و کشف اسرار افراد اختراع شده و به طرز وحشتناکى اسرار همگان فاش مىگردد.
زمانى مرحوم مغنیه چنین سخنى را گفت که هنوز مسائل امروزى اختراع نشده بود. شرایط امروز چنان است که از طریق شنودها، ماهوارهها، دوربینها و وسایلى که مخفیانه در همه جا ممکن است به کار گذاشته شود تقریبا همه اسرار مردم را مىتوان فاش کرد و این ناامنى عجیبى است براى دنیاى امروز و برخلاف آنچه شعار داده مىشود آزادى انسانها را سخت تهدید مىکند.
در حدیثى که در غررالحکم از امام علیه السلام نقل شده مىخوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ وَ إنْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ؛ سرّ تو اسیر توست و هنگامى که آن را افشا کنى تو اسیر آن خواهى شد».(1)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ آشکار کردن چیزى پیش از استوار شدن آن سبب تباهى آن مىگردد».(2)
بعضى افراد هستند که مىگویند ما سرّ خود را فقط به دوستان صمیمى مىگوییم غافل از اینکه آن دوستان صمیمى نیز دوستان صمیمى دیگرى دارند و به گفته سعدى: رازى که نهان خواهى با کس در میان منه؛ گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشند همچنین مسلسل:
خامشى به که ضمیر دل خویش
با کسى گفتن و گفتن که مگوى
اى سلیم! آب ز سر چشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوى
سپس امام در دومین جمله مىفرماید: «خوشرویى و بشاشت، دام محبت
است»؛ (وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ)
بدون شک افراد خوشرو و خوشبرخورد که با چهره گشاده و لبهاى پرتبسم با دیگران برخورد مىکنند، دوستان زیادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قیافه در هم کشیده و عبوس و خشمآلود با دیگران روبهرو مىشوند مردم از آنها متنفر مىگردند.
از آنجا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه مىشود، در روایات اسلامى ثوابهاى زیادى براى خوشرویى و بشاشت نقل شده است؛ از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام در بحارالانوار مىخوانیم که فرمود: «إِذَا لَقِیتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَأَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَالْبِشْرَ تَفَرَّقُوا وَمَا عَلَیْکُمْ مِنَ الْأَوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ؛ هنگامى که برادران دینىخود را ملاقات مىکنید با هم مصافحه کنید و بشاشت و مسرت را در برابر آنها اظهار کنید و در نتیجه هنگامى که از هم جدا مىشوید گناهان شما بخشوده خواهد شد».(3)
در روایت معروفى از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود: «یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَحُسْنِ الْبِشْرِ؛ شما نمىتوانید همه مردم را با اموال خود راضى کنید (چرا که نیازها بسیار زیاد و اموال کم است) بنابراین آنها را با چهره گشاده و خوشرویى ملاقات کنید (که سرمایهاى فنا ناپذیر و مایه خوشنودى مردم است)».(4)
تعبیر به «حبالة» (دام) اشاره به این است که حتى افرادى که از انسان گریزانند با اظهار محبت و خوشرویى به سوى وى مىآیند و کینهها از سینهها شسته مىشود.
در بعضى از کلمات حکما آمده است که سه چیز است که محبت را در دل
برادران دینى آشکار مىسازد: با چهره گشاده با آنها روبهرو شدن و پیشدستى در سلام و جاى مناسب را در مجالس براى آنها مهیا ساختن.(5)
در سومین جمله مىفرماید: «تحمل ناراحتىها گور عیبهاست»؛ (وَالْاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ).
اشاره به اینکه بسیار مىشود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنایان و یا حتى افراد عادى ناراحت مىگردد و یا مشکلات و مسائلى در زندگى پیش مىآید که انسان را نگران مىسازد. کسانى که اینگونه ناملایمات را تحمل کنند به فضیلت بزرگى دست یافتهاند که عیوب انسان را مىپوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بىحوصله داد و فریاد بر مىآورند و به سخنان یا کارهایى آلوده مىشوند که سر تا پا عیب است.
این احتمال در تفسیر این جمله نیز هست که بسیارى از بىتابىهاى انسان بر اثر شکستهایى است که در زندگى براى او پیش آمده که اگر بىتابى نکند دیگران از این شکستها که بر اثر ندانمکارىها به وجود آمده باخبر نمىشوند و به این ترتیب عیوب او پوشانیده خواهد شد. در غیر این صورت همه از نقطههاى ضعف او باخبر مىگردند.
مرحوم سیّد رضى به دنبال این سه جمله حکمتآمیز اضافه مىکند که در روایتى از امام علیه السلام تعبیر دیگرى در این باره دیده مىشود که فرمود: «مسالمتجویى وسیله پوشاندن عیبهاست»؛ (وَرُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً: «الْمُسالِمَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ»).(6)
«خباء» به معناى خیمه است و محلى که چیزى را در آن مىتوان پیدا کرد.
گرچه تعبیر به «مسالمت» با «احتمال» تفاوت زیادى ندارد ولى «احتمال» اشاره به خویشتندارى و «مسالمت» اشاره به خوشرفتارى با مردم است. در واقع «احتمال» مفهومى در رابطه با خویشتن دارد و «مسالمت» در رابطه با دیگران.
سپس امام علیه السلام در چهارمین و آخرین نکته مىفرماید: «آنکس که از خود راضى باشد افراد خشمگین بر او بسیار خواهند بود»؛ (وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ).
دلیل آن روشن است، زیرا فرد از خود راضى انتظار دارد دیگران براى او احترام فراوان قائل شوند، همه به او سلام کنند، در مجالس، صدر مجلس را به او اختصاص دهند، روى حرف او سخنى نگویند و پیوسته زبان به مدح و ثنایش بگشایند. هنگامى که اینگونه احترامات را نمىبیند و مردم او را در جایگاه اصلىاش مىشناسند نه آنچه خودش ادعا دارد نسبت به مردم بدبین مىشود و زبان به بدگویى مىگشاید و بىاعتنایى پیشه مىکند و همین امر مردم را به او خشمگین مىسازد. به دیگر سخن، این صفت زشت هم او را نسبت به مردم خشمگین مىسازد که به گمانش حق او را ادا نمىکنند و قدر او را نمىشناسند و هم مردم را نسبت به او.
به عکس، کسانى که خود را در جایگاه نقد و انتقاد قرار مىدهند متواضعانه با مردم برخورد مىکنند، هرگز خود را طلبکار نمىدانند و پیوسته براى دیگران احترام قائلند و این امر دوستان فراوانى براى آنها جلب مىکند.
در نامه مالک اشتر خواندیم که فرمود: «إِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ(7) مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ؛ از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه
به مبالغه در ستایش (ستایشگویان) شدیداً بپرهیز، زیرا این صفات از مطمئنترین فرصتهاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را محو و نابود کند».
در غررالحکم نیز از امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده که فرمود: «ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ؛ میوه درخت خودپسندى عداوت و دشمنى است».(8)
ابن ابىالحدید از بعضى از دانشمندان نقل مىکند که کسى نزد او آمد و از کتابى که نوشته بود بسیار راضى بود. آن عالم به او گفت: مردم چنین ارزشى براى کتاب تو قائل نیستند. گفت: مردم هم جاهلند. او در پاسخ گفت: آیا تو بر ضد آنها هستى؟ گفت: آرى. گفت: بنابراین تو به اجماع مردم جاهلى و مردم تنها به قول تو جاهلند (کدام یک اقرب به صواب است).(9)
زیانهاى خودپسندى بسیار است که شرح آن در این مختصر نمىگنجد و این سخن را با حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم فرمود: هنگامى که موسى علیه السلام نشسته بود شیطان نزد او آمد در حالى که جبّه زیباى رنگارنگى بر تن کرده بود. از او پرسید: این لباس را براى چه پوشیدهاى؟ گفت: براى اینکه قلوب بنىآدم را بربایم. موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ؛ به من بگو گدام گناه است که اگر انسان مرتکب آن بشود به یقین بر او مسلط خواهى شد؟ شیطان گفت: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ؛ هنگامى که از خود راضى باشد و عمل نیک خویش را بسیار بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود».(10)
1) غررالحکم، ص 320، ح 7415.
2) بحارالانوار، ج 88، ص 254.
3) بحارالانوار، ج 73، ص 20، ح 3.
4) کافى، ج 2، ص 103، ح 1.
5) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18 ص 98.
6) در اکثر نسخههاى نهجالبلاغه «المسالمة» آمده است هرچند در نسخه صبحى صالح «المسئلة» ذکر شده که به نظر مىرسد خطاى چاپى باشد، زیرا معناى مناسبى ندارد.
7) «یمحق» به معناى نقصان و کم شدن تدریجى و سرانجام نابود شدن است.
8) غررالحکم، ح 7106.
9) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 100.
10) کافى، ج 2، ص 314، ح 8.