و من کتاب له علیهالسلام
إلى مُعاوِیَةَ
از نامههاى امام علیه السلام
به معاویه است.(1)
نامه در یک نگاه
امام علیه السلام در این نامه پس از نامههاى مکررى که در پاسخ به نامههاى معاویه نوشته است و تأثیرى در او نگذاشته اظهار نگرانى مىکند. آنگاه او را به کسى تشبیه مىفرماید که در خواب سنگینى فرو رفته و رؤیاهاى کاذب مىبیند سپس امام به او هشدار مىدهد که شیطان به تو اجازه نمىدهد به کارهاى خیر بپردازى یا به اندرزهاى من گوش فرا دهى.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی عَلَى التَّرَدُّدِ فِی جَوَابِکَ، وَالِاسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ، لَمُوَهِّنٌ رَأْیِی، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی. وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی الْأُمُورَ وَتُرَاجِعُنِی السُّطُورَ، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ، وَالْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ مَقَامُهُ، لَایَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ، وَلَسْتَ بِهِ، غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ. وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ، لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ، تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ اللَّحْمَ! وَاعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ، وَتَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ، وَالسَّلَامُ لِأَهْلِهِ.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من در اینکه مکرر به پاسخ نامههاى تو پرداخته و گوش به آن فرا دادهام خود را سرزنش مىکنم و هوشیارى خود را تخطئه مىنمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینى است که در سنگ فرو نمىرود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیاى بىجان و بىروح است). در آن هنگام که تو از من خواستههایى (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدى) دارى و پیوسته نامهنگارى مىکنى به کسى مىمانى که به خواب سنگینى فرو رفته و رؤیاهاى (آشفته) مىبیند که به او دروغ مىگوید و یا همچون شخص سرگردانى که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمىداند به کدام راه برود) و نمىداند که آینده به سود اوست یا به زیانش. گرچه تو آن شخص نیستى (که چنین خواب آشفتهاى دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست! به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقىماندن (مؤمنان پاکدل و آثار
اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربههاى کوبندهاى از من به تو مىرسید که استخوانت را خُرد و گوشت تو را آب مىکرد و بدان که شیطان از اینکه به کارهاى خوب بپردازى تو را باز داشته و به تو اجازه نمىدهد به اندرزهایى که به سود توست گوش فرا دهى و سلام بر آنها که شایسته سلامند.
شرح و تفسیر
خواب آشفته مىبینى!
این سیزدهمین نامهاى است که در نهجالبلاغه از امام به معاویه نقل شده است و به اضافه نامه 75 که بعدا خواهد آمد مجموعا چهارده نامه مىشود. تعبیرات این نامه نشان مىدهد که از آخرین نامههاى امام به اوست مىفرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من در اینکه مکرر به پاسخ نامههاى تو پرداخته و گوش به آن فرا دادهام خود را سرزنش مىکنم و هوشیارى خود را تخطئه مىنمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینى است که در سنگ فرو نمىرود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیاى بىجان و بىروح است)»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی عَلَى التَّرَدُّدِ(2) فِیجَوَابِکَ، وَالِاسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ، لَمُوَهِّنٌ(3) رَأْیِی، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی).
این جمله شبیه تعبیرى است که قرآن مجید درباره نصایح پیغمبر به مشرکان بیان کرده مىفرماید: ««إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ»؛ مسلماً تو نمىتوانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش کران که روى برگردانند و دور شوند!».(4)
طبیعى است هنگامى که انگیزههاى شیطانى و هوا و هوس وجود انسان را پر
کند روح او در برابر سخنان حقطلبان غیر قابل نفوذ مىشود و چیزى از سخنان آنها در او اثر نمىگذارد
آنگاه امام علیه السلام پاسخ کوبندهاى به درخواستهاى معاویه درباره سپردن حکومت شام به او یا نوشتن فرمان ولایت عهدى براى وى مىدهد و او را با دو تشبیه از این درخواستهاى نامعقول مأیوس مىسازد مىفرماید: «در آن هنگام که تو از من خواستههایى (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدى) دارى و پیوسته نامهنگارى مىکنى به کسى مىمانى که به خواب سنگینى فرو رفته و رؤیاهاى (آشفته) مىبیند که به او دروغ مىگوید و یا همچون شخص سرگردانى که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمىداند به کدام راه برود) و نمىداند که آینده به سود اوست یا به زیانش»؛(وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی(5) الْأُمُورَ وَتُرَاجِعُنِی السُّطُورَ(6)، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ، وَالْمُتَحَیِّرِالْقَائِمِ یَبْهَظُهُ(7) مَقَامُهُ، لَایَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ).
امام در تشبیه اوّل به او مىفهماند که آنچه تو از من مىخواهى خواب و خیالى بیش نیست؛ خوابى پریشان و دروغین. مگر ممکن است زمام مسلمین به کسى سپرده شود که نه تقوایى دارد و نه عدالتى، نه سابقهاى در اسلام و نه درایتى.
در تشبیه دوم او را به فرد گمکردهراه تشبیه فرموده که سرگردان ایستاده؛ نه توان اقامت در جایش را دارد و نه قدرت بر تصمیمگیرى جهت حرکت به سوى مقصدى. اضافه بر این از آینده نیز نگران و بیمناک است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بىخبر.
امام علیه السلام در پایان این تشبیهات مىفرماید: «گرچه تو آن شخص نیستى (که چنین خواب آشفتهاى دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست!»؛(وَلَسْتَ بِهِ، غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ).
این تعبیر لطیفى است که امام بیان فرموده؛ به جاى اینکه بگوید تو شبیه چنین شخصى هستى مىفرماید: او شبیه به توست. اشاره به اینکه تو در این گمراهى و سرگردانى و خیالات خام اصل و اساس محسوب مىشوى و گمراهان شبیه تواند.
راستى عجیب است که شخصى مانند معاویه انتظار خلافت و جانشینى پیغمبر را داشته باشد؛ او تعلق به گروهى دارد که پیامبر تا آخر عمرش با آنها مبارزه کرد و از آخرین کسانى بود که ظاهرا ایمان آورد. آیا کسانى که تا آخرین نفس در صف دشمنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بودهاند سزاوار است بعد از پیروزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و تحکیم پایههاى حکومت اسلامى بخواهند بر جاى او بنشینند و به نام او حکومت کنند؟ کدام عاقل چنین چیزى را مىپسندد؟ ولى با نهایت تأسف در صدر اسلام و بعد از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و شهادت على علیه السلام چنین امرى رخ داد و این نبود مگر به خاطر سستى و ناآگاهى جمعى از مسلمین آن زمان.
به گفته ابن ابىالحدید آیا تعجبآور نیست کسى که از طلقا و آزاد شدگان در فتح مکه است و اگر ایمان آورده باشد در آخرین خط قرار دارد، هرگاه در مجلسى وارد شود که بزرگان مهاجران و انصار در آنجا حضور داشته باشند بخواهد همه را عقب بزند و در بالاى مجلس- بالاتر از همه- بنشیند؟(8)
سپس در بخش دیگرى امام او را شدیدا تهدید مىکند و مىفرماید: «به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقىماندن (مؤمنان پاکدل و آثار اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربههاى کوبندهاى از من به تو مىرسید که استخوانت را خُرد
و گوشت تو را آب مىکرد»؛(وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ(9)، لَوَصَلَتْ إِلَیْکَمِنِّی قَوَارِعُ(10)، تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ(11) اللَّحْمَ).
اشاره به اینکه اگر از جنگ با تو چشم مىپوشم و فعلًا مدارا مىکنم نه براى آن است که عِدّه و عُدّه کافى ندارم، بلکه به علت آن است که بیم دارم در این درگیرى مؤمنان باارزشى از میان بروند و اعتقاد مردم متزلزل شود و زحمات پیغمبر صلى الله علیه و آله کمرنگ گردد. منظور از جمله«لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ»همین است.بعضى دیگر از شارحان نهجالبلاغه مانند ابن ابى الحدید براى این جمله احتمال دیگرى ذکر کردهاند و آن اینکه منظور از این ضربات کوبنده که استخوان را خُرد و گوشت را آب مىکند سخنانى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره فجایع بنىامیّه و رسوایىهاى آنان است که اگر امام فاش مىکرد آنها را در هم مىکوبید.
سپس مىافزاید: امامیه معتقدند که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله امور مربوط به زنانش را بعد از رحلت خود به دست على علیه السلام سپرد و به او اجازه داد که هر کدام از آنان که (مسیر خلافى را پیمودند و) آن حضرت مصلحت دید، ارتباط آنان را با پیغمبر اکرم قطع کند. از جمله مىتوانست ارتباط «ام حبیبه»؛ (همسر پیغمبر و خواهر معاویه) را از پیغمبر قطع کند و از حالت ام المؤمنین خارج شود و ازدواج با او براى مردان امت جایز باشد و این را مجازاتى براى معاویه برادرش و مجازاتى براى خودش (ام حبیبه) قرار دهد، زیرا «ام حبیبه» همانند برادرش معاویه بغض على را در دل داشت و اگر على علیه السلام این کار را مىکرد معاویه را در انظار عموم در هم مىکوبید.
سپس ابن ابىالحدید مىافزاید: امامیه از روات خود نیز نقل کردهاند که على علیه السلام عایشه را نیز به چنین چیزى تهدید کرد؛ ولى ما چنین اخبارى را نمىپذیریم و کلام على علیه السلام در نامه مورد بحث را طور دیگرى تفسیر مىکنیم و مىگوییم: گروه کثیرى از صحابه با على علیه السلام بودند که پیغمبر اکرم معاویه را حتى بعد از آنى که اسلام را پذیرفت لعن کرد و مىفرمود او منافق کافر و اهل دوزخ است و اخبار در این زمینه مشهور است.(12) امام مىتوانست خط و گواهى این گروه از صحابه را در این باره به شام بفرستد و به گوش شامیان برساند؛ ولى این کار را به مصلحت (امت) ندانست و اگر این کار را مىکرد معاویه را در هم مىکوبید.(13)
علّامه شوشترى بعد از نقل این کلام شدیداً به ابن ابىالحدید اعتراض مىکند که هیچ یک از امامیه معتقد نیست که على علیه السلام قادر بود رابطه ام حبیبه یا عایشه را از پیغمبر چنان قطع کند که نکاح آنها براى مردان امت جایز باشد، بلکه تنها احترام امّالمؤمنین بودن و رابطه معنوى آنها را از پیغمبر مى توانست قطع کند و این مطلب چیزى نیست که تنها علماى امامیه به آن قائل باشند؛ بلکه بعضى از علماى اهل سنّت مطابق نقل ابن اعثم کوفى در کتاب الفتوح(14)نیز چنین روایتى را نقل کردهاند که پیغمبر این اجازه را به على علیه السلام داده بود.(15)
ولى همانگونه که در بالا آمد تفسیر مناسب براى کلام امام در این نامه همان تفسیر اوّل است.
آنگاه امام علیه السلام در آخرین جملههاى خود در این نامه صریحاً به معاویه
مىفرماید: «بدان که شیطان از اینکه به کارهاى خوب بپردازى تو را باز داشته و به تو اجازه نمىدهد به اندرزهایى که به سود توست گوش فرا دهى و سلام بر آنها که شایسته سلامند»؛(وَاعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ(16) عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ،وَتَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ، وَالسَّلَامُ لِأَهْلِهِ).
جاى تردید نیست که گویندهاى همچون على بن ابى طالب و سخنانى همچون خطبهها و نامههاى او مىتواند بیشترین تأثیر را در مخاطبان بگذارد؛ ولى هنگامى که محل قابل نباشد چه سود. آیا گلها در شورهزار مىرویند و آیا میخ آهنین در سنگ فرو مىرود؟
به یقین سخنانى مؤثرتر از سخنان پیامبر اسلام یافت نمىشود؛ ولى خداوند در قرآن صراحتا در آیه فوق مىگوید: ««وَسَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»؛ براى آنان یکسان است، انذارشان کنى یا نکنى، ایمان نمىآورند».(17)
نکته
پیشگویىهاى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره معاویه
متأسّفانه بعضى از برادران اهل سنّت به علت عدم آگاهى یا عدم دسترسى به منابع خودشان هنوز معاویه را جزء صحابه و قابل دفاع مىدانند در حالى که اگر آثار علماى خود را بررسى کنند به اشتباه بودن فکر پى مىبرند. ما در اینجا عین عبارت ابن عساکر را که از او به «الإمامُ الْحافِظُ المَوَرِّخ» تعبیر مىکنند و از علماى معروف قرن ششم است از کتاب تاریخ دمشق و بدون کم و کاست نقل مىکنیم:
1. او از ابوسعید نقل مىکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:«إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلى مِنْبَری فَاقْتُلُوهُ؛هنگامى که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید».
2. در حدیث دیگرى از وى نقل مىکند که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:«إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلى مِنْبَری فَارْجُمُوهُ؛هنگامى که معاویه را بر منبر ببینید او را سنگسار کنید».
3. همین حدیث را از عبد اللَّه با تعبیر«فَاقْتُلُوهُ»نقل مىکند.(18)
4. رجالى معروف اهلسنّت «عبداللَّه بن عدى» در کتاب کامل بعد از ذکر این احادیث و تضعیف اسناد بعضى از آنها به این حدیث اهمّیّت مىدهد که ابوسعید از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:«إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلى هذِهِ الْأعْواد فَاقْتُلُوهُ؛هنگامى که معاویه را بر این چوبها (اشاره به منبر است) دیدید او را به قتل برسانید». هنگامى که ابو سعید این حدیث را نقل کرد زمانى بود که معاویه (در عصر عمر) بر منبر خطبهاى مىخواند. مردى از انصار برخواست و شمشیر خود را کشید که به او حمله کند. ابو سعید گفت: چه مىکنى؟ گفت: این روایت را من از پیغمبر شنیدم. ابوسعید گفت: من هم شنیدهام ولى دوست نداریم در عصر خلافت عمر بدون اجازه او شمشیر بر کسى بکشیم. قبول کردند که در این باره نامهاى به عمر بنویسند اما پیش از آنکه جواب نامه بیاید خبر مرگ عمر آمد.(19)
طبرى این روایات را در تاریخ خود به طور گسترده ضمن نامه معتضد عباسى آورده است.(20)
5. طبرى در جلد یازدهم تاریخ خود نقل مىکند که پیغمبر اکرم روزى ابوسفیان را دید که سوار بر الاغى است و معاویه زمام آن را گرفته و یزید فرزندش آن حیوان را از پشت سر مىراند. پیغمبر فرمود:
«لَعَنَ اللَّهُ الْقائِدَ وَالرَّاکِبَ وَالسَّائِقَ؛
خداوند آن کس که زمام را به دست گرفته و آن کس که سوار است و آن کس که از پشت سر حیوان را مىراند همه را لعن کند».(21)
6. مورخ معروف، ابناثیر در کتاب اسدالغابة فى معرفة الصحابة نقل مىکند که پغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در حدیثى فرمود: خلافت هرگز به طلقا و فرزندان آنها و کسانى که در سال فتح مکه ایمان آوردند نمىرسد. بعد اضافه مىکند که این حدیث را هر سه نفر (ابن منده، ابونعیم و ابن عبدالبرّ) نقل کردهاند.(22)
خلاصه از روایاتى که در نکوهش معاویه در کتب مختلف نقل شده و آنچه در تواریخ اسلامى اعم از شیعه و سنى درباره آن آمده که بخشى از آن را ذیل نامه 16 در جلد نهم آوردیم، روشن مىشود که هیچ انسان محقق و حتى افراد عادى نمىتوانند در انحراف و فساد اعمال او تردید کنند مگر آنکه مانند بعضى از متعصبین، شدیدالتعصب باشند که چشم بر تمام واقعیتها مىبندند و این جمله را تکرار مىکنند: که او از صحابه است و همه صحابه داراى قداستاند!!
1) سند نامه:تنها منبعى که در کتاب مصادر نهجالبلاغه این نامه را از آن نقل کرده کتاب الطراز امیریحیى علوى است که گرچه بعد از سیّد رضى مىزیسته ولى تفاوت در بعضى از تعبیرات نشان مىدهد که وى آن را از منبعى غیر از نهجالبلاغه گرفته است. (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 463).
2) «التَردُّد» گاه به معناى شک و تردید است و گاه به معناى رفع و آمد و تکرار و در اینجا به قرائنى که در کلاماست معناى دوم اراده شده است.
3) «مُوَهِّنْ» از ریشه «توهین» به معناى سست کردن آمده است.
4) نمل، آیه 80.
5) «تُحاوِلُنى» از ریشه «مُحاولة» به معناى طلب کردن چیزى یا طلب کردن توأم با «حیله» آمده است و درعبارت بالا معناى دوم مناسبتر است.
6) «السُّطُور» جمع «سَطْر» به معناى سطرهاى نامه است و در اینجا «با» در تقدیر است؛ یعنى با سطور نامه خود پیوسته به من مراجعه مىکنى و مطالبه مقامات دارى.
7) «یَبْهَظُهُ» از ریشه «بَهْظ» بر وزن «محض» به معناى سنگین کردن و فشار آوردن است.
8) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 64.
9) «اسْتِبقاء» به معناى باقى گذاشتن چیزى است و گاه به معناى رحم کردن نیز آمده است.
10) «قَوارِع» جمع «قارعة» به معناى حادثه سخت و کوبنده است، از ریشه «قرع» به معناى کوبنده گرفته شده است.
11) «تَهْلِسُ» از ریشه «هَلْس» بر وزن «درس» به معناى بیمارى سل است، بعضى از ارباب لغت نیز «هلاس» را به معناى بیمارىهایى که سبب لاغرى مىشود گرفتهاند و از آنجایى که بیمارى سل شخص مبتلا را کاملًا لاغر مىکند، در مورد این بیمارى به کار رفته است.
12) روایات مزبور را مىتوانید به عنوان نمونه در کتاب صفین نصر بن مزاحم که از مورخان مشهور است ص 216 مطالعه فرمایید.
13) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 18، ص 65.
14) فتوح ابن اعثم، ج 2، ص 340.
15) بهجالصباغه، ج 4، ص 286.
16) «ثَبَطَ» از ریشه «تثبیط» به معناى جلوگیرى از انجام کارى است.
17) یس، آیه 10.
18) تاریخ مدینه دمشق، ج 59، ص 155 به بعد.
19) کامل، عبداللَّه بن عدى، ج 5، ص 200.
20) تاریخ طبرى، ج 10، ص 57 به بعد.
21) همان مدرک، ج 11، ص 357.
22) اسدالغابه، ج 4، ص 387. (شرح حال معاویة بن صخر).