جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 70

زمان مطالعه: 9 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلى‏ سَهْلِ بْنِ حُنَیْفِ الْأنْصارِی وَهُوَ عامِلُهُ عَلى‏ الْمَدینَةِ فی مَعْناى(1) قَوْمٍ‏مِنْ أهْلِها لَحِقُوا بِمُعاوِیَةَ

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

به سهل بن حنیف فرماندار مدینه درباره گروهى است از مردم آنجا که به معاویه پیوسته بودند.(2)

نامه در یک نگاه‏

همان‏گونه که در عنوان نامه آمده است، گروهى از اهل مدینه در زمانى که «سهل بن حنیف انصارى» از سوى امیرمؤمنان على علیه السلام فرماندار آنجا بود براى مال و منافع دنیا به معاویه در شام پیوسته بودند و ظاهرا «سهل بن حنیف» نگران‏

شده بود. امام براى رفع نگرانى او این نامه را به او نوشت و به او یادآور شد که از فرار آن گروه ناراحت نباشد، زیرا براى گمراهى آنان همین بس که از هدایت و حق به گمراهى و کورى پناه بردند. امام آنها را دنیاپرستانى معرفى مى‏کند که براى رسیدن به لذات دنیا، به معاویه پیوستند در حالى که مرکز عدل را مى‏شناختند. آن‏گاه امام اظهار امیدوارى مى‏کند که خداوند به لطفش مشکلات را حل فرماید.

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِیَةَ، فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ، فَکَفَى لَهُمْ غَیّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَإِیضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ؛ وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا، وَمُهْطِعُونَ إِلَیْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ، فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً!! إِنَّهُمْ وَاللَّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ، إِنْ‏شَاءَاللَّهُ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که افرادى از قلمرو تو مخفیانه به معاویه مى‏پیوندند؛ هرگز از این تعداد که از دست داده‏اى و از کمک آنان بى‏بهره شده‏اى تأسف مخور. این گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است که آنها از هدایت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته‏اند، از این رو (غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روى آورده‏اند و با سرعت به سوى آن مى‏شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و مى‏دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از این «برابرى» به‏سوى «تبعیض‏هاى ناروا» گریختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند؛ به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى‏ها را بر ما هموار کند، إن‏شاءاللَّه والسلام.

شرح و تفسیر

فراریان دنیاپرست‏

از پاره‏اى از جمله‏هاى اضافى که در کتاب تمام نهج‏البلاغه ذیل این نامه آمده استفاده مى‏شود که این نامه امام علیه السلام در واقع پاسخى بود به نامه‏اى که «سهل بن حنیف» خدمت امام نوشته بود و از گروهى از مردم مدینه که به شام فرار کرده بودند شکایت کرده بود. امام در پاسخش او را دلدارى داده نخست مى‏فرماید:«اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که افرادى از قلمرو تو مخفیانه به معاویه مى‏پیوندند؛ هرگز از این تعداد که از دست داده‏اى و از کمک آنان بى‏بهره شده‏اى تأسف مخور»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَکَ(3)یَتَسَلَّلُونَ(4) إِلَى مُعَاوِیَةَ، فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ‏مَدَدِهِمْ).

آن‏گاه امام براى اینکه روشن سازد این‏گونه افراد کسانى نیستند که بتوان از آنان در مشکلات یارى جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مایه تأسّف نیست مى‏افزاید: «این گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است، که آنها از هدایت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته‏اند»؛(فَکَفَى لَهُمْ غَیّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَإِیضَاعُهُمْ(5) إِلَى الْعَمَى‏وَالْجَهْلِ).

اشاره به اینکه آنها افراد بى‏شخصیت، کوردل و فاسد و مفسدى بودند که اگر در کنار تو مى‏ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمى‏کردند، بلکه چه بسا مایه‏

فساد در منطقه حکومت تو مى‏شدند.

این دلدارى شبیه مطلبى است که قرآن مجید نسبت به کارشکنى منافقان براى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بیان مى‏کند: ««لَوْ خَرَجُوا فیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ»؛ اگر آنها همراه شما (به سوى میدان جهاد) خارج مى‏شدند جز اضطراب و تردید و فساد چیزى بر شما نمى‏افزودند و به سرعت در بین شما به فتنه‏انگیزى مى‏پرداختند».(6)

جمله‏«وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً»را جمعى از شارحان نهج‏البلاغه به این معنا دانسته‏اند که امام مى‏فرماید: براى آرامش خاطر تو و شفاى درونت همین بس که بدانى آنها از هدایت به ضلالت فرار مى‏کنند؛ ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله اشاره به این دارد که این گونه افراد همچون جرثومه‏هاى بیمارى هستند؛ چه بهتر که فرار کنند و پیکر جامعه از این بیمارى وجود آنها شفا یابد و اگر امام مى‏فرماید: «براى تو اسباب شفاست» براى آن است که رئیس حکومت نماینده تمام مردمى است که تحت فرمان او هستند.

البته جمع میان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از یک معنا جایز مى‏دانیم رواست.

آن‏گاه امام در توضیح بیشترى مى‏فرماید: «(غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روى آورده‏اند و با سرعت به سوى آن مى‏شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و مى‏دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از این «برابرى» به‏سوى «تبعیض‏هاى ناروا» گریختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»؛(وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا، وَمُهْطِعُونَ(7) إِلَیْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا

الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ(8)، فَهَرَبُواإِلَى الْأَثَرَةِ(9)، فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً(10)).

بدیهى است هیچ کس براى حق و هدایت و درک حقیقت اسلام به سوى معاویه نمى‏رفت؛ آنها مى‏دانستند او در تقسیم بیت‏المال هرگز رعایت مساوات را در میان آحاد مردم نمى‏کند، بلکه گروهى را که براى او کار مى‏کنند و سنگ او را به سینه مى‏زنند بر دیگران مقدم مى‏دارد. به این ترتیب اگر نزد امام بمانند سهم کمى به آنها مى‏رسد و اگر نزد معاویه بروند صاحب آلاف و الوف مى‏شوند.

مشکل دیگر آنها این بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بى‏خبر باشند همه آنها عدالت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را یا دیده و یا شنیده بودند و با این علم و آگاهى به سوى باطل رفتند و از حق چشم پوشیدند، بنابراین هرگز فرار آنها نباید اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامى مى‏شد و چه بهتر که به مقتضاى «الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ» آن‏ها به شام رفتند.

آن‏گاه امام علیه السلام در پایان این نامه باز بر این حقیقت تأکید مى‏کند که آنها از باطل به سوى حق و از ظلم به سوى عدالت نگریختند. مى‏فرماید: «به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى‏ها را بر ما هموار کند، إن‏شاءاللَّه والسلام»؛(إِنَّهُمْ وَاللَّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ(11)، إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَالسَّلَامُ).

به این ترتیب امام تحلیل روشنى از فرار این گروه دنیاپرست و بى‏ایمان ارائه کرده و اگر از این نظر مشکلاتى براى بعضى از ساده‏دلان روى داده و تزلزلى در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ مى‏طلبد.

نکته‏ها

1. سهل بن حنیف انصارى کیست؟

در عظمت سهل بن حنیف همین بس که از یاران خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله و امیرمؤمنان على علیه السلام بود. به گفته ابن عبدالبر در استیعاب او از کسانى بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شرکت جست و از معدود اشخاصى بود که روز احد فرار نکرد و با پیغمبر تا سر حد مرگ بیعت نمود.هنگامى که مردم مدینه با على علیه السلام بیعت کردند و امام مى‏خواست براى خاموش کردن آتش فتنه شورشیان جمل به بصره بیاید، سهل را به عنوان فرماندار مدینه انتخاب فرمود. او مدت‏ها در مدینه بود سپس در جنگ صفین به خدمت على علیه السلام آمد و بعد از صفین امام او را والى فارس کرد و سرانجام در سال سى و هشت هجرى در کوفه بدرود حیات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبیر گفت.(12)

در روایتى که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنیف) آن را از کافى نقل کرده آمده است که امام پنج تکبیر بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبیر مى‏گفت.

در کلمات قصار نهج‏البلاغه مى‏خوانیم: هنگامى که سهل بن حنیف انصارى در بازگشت از صفین بدرود حیات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود:«لَوْ

أحَبَّنی جَبَلٌ لَتَهافَتَ؛حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى‏شکافد و فرو مى‏ریزد».(13)

همچنین در خبرى آمده است که سهل از دوازده نفرى بود که بر بیعت ابوبکر ایراد کردند(14) و جزء شرطة الخمیس و محافظان خاص امیرمؤمنان على علیه السلام بود(15) و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که امیرمؤمنان على علیه السلام بهشت را براى سهل تضمین فرمود.(16)

نیز در روایتى آمده است هنگامى که على علیه السلام زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنیف را به عنوان والى شام به سوى آنجا فرستاد و این نشان مى‏دهد که فوق‏العاده مورد علاقه و اعتماد امام بود، هرچند طرفداران معاویه جلوى او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت.(17)

از نکات جالبى که در منابع تاریخى درباره سهل آمده است این است که امیرمؤمنان على علیه السلام هنگام هجرت از مکه به مدینه چون به قبا آمد و به رسول خدا صلى الله علیه و آله ملحق شد، به مهمانى خانواده‏اى رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند. امام علیه السلام ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه مى‏رود و کسى مى‏آید و چیزى به او مى‏دهد. حضرت سؤال کرد: چه چیز از او مى‏گیرى؟گفت: او «سهل بن حنیف» است که هر روز مخفیانه مى‏رود قسمتى از بت‏هاى قبیله خود را مى‏شکند و شکسته‏هاى آن را براى من مى‏آورد و مى‏گوید: اینها را

به صورت هیزم بسوزان و استفاده کن. هنگامى که امیرمؤمنان این مطلب را درباره «سهل بن حنیف» شنید احترام خاصى براى او قائل شد.(18) و این نشان مى‏دهد که «سهل بن حنیف» از همان ابتدا مخالف با بت‏پرستى و موافق توحید بود.

2. فراریان به شام چه کسانى بودند؟

از کتب تاریخى و روایات به خوبى استفاده مى‏شود که گروهى از یاران على علیه السلام را صحابه مهاجر و انصار تشکیل مى‏دادند و همان‏ها بودند که حضور چشمگیرى در میدان جمل، نهروان و صفین داشتند و اطرافیان و نزدیکان به معاویه غالباً طلقا (مشرکانى که در فتح مکه به فرمان پیغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذیرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهلیت بودند، کسانى که براى او فعالیت گسترده‏اى داشتند و به فریب مردم شام مشغول بودند.

اما در این میان عده کمى از صحابه که دنیاى معاویه و بذل و بخشش‏هاى بى‏حساب او از اموال بیت‏المال قلب و روح آنها را تسخیر کرده بود نه تنها از مدینه که از کوفه و حتى در ایام جمل و صفین به او پیوستند. از جمله آنها «نعمان بن بشیر انصارى» است که دینش را به هر شیطانى که به او مال هنگفتى مى‏داد مى‏فروخت. او از مقربین درگاه عثمان بود و هنگامى که عثمان کشته شد پیراهن او و انگشتان قطع شده همسرش «نائله» را به شام برد و به معاویه فروخت، معاویه نیز آنها را در مسجد آویخت تا مردم شام را بر ضد على علیه السلام بشوراند.هنگامى که معاویه بر اوضاع مسلّط شد «نعمان» را پاداش داد و وى را امیر کوفه کرد. پس از معاویه نیز از طرف یزید امیر بود؛ اما با ورود مسلم بن عقیل به کوفه،

یزید نعمان را عزل کرد و «عبید اللَّه بن زیاد» را که مرد سفاک و خونریزى بود به جاى او برگزید.(19)

همین نویسنده در جاى دیگر از کتاب خود مى‏نویسد: در میدان صفین دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام علیه السلام بودند که در میان آنها هشتاد و هفت نفر از بدریین و نهصد نفر از کسانى بودند که بیعت رضوان را درک کرده بودند.(20)

مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج‏البلاغه خود بعضى از کسانى را که در ماجراى صفین از لشکر امام جدا شدند و به معاویه پیوستند نام برده است. از جمله: «بشر بن عصمة المزنى» و «قیس بن قرة التمیمى» و «ذو نواس عبدى» و «قیس بن زید کندى».(21)

همین نویسنده در جاى دیگر نامه‏اى را از عقیل به على علیه السلام نقل مى‏کند که مى‏گوید: من از مدینه براى عمره به سوى مکه مى‏رفتم. «عبداللَّه بن ابى‏سرح» را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا دیدم که از قیافه آنها آثار شوم مى‏بارید. به آنها گفتم: به سوى معاویه مى‏روید؟ (آنها سکوت کردند و پاسخى نگفتند و به راه خود ادامه دادند).(22) از پاسخى که امام به برادرش عقیل مى‏دهد نیز استفاده مى‏شود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذیرفته بودند.(23)


1) «معناى» معادل این واژه در اینجا تعبیر «درباره» یا «در رابطه» مى‏باشد.

2) سند نامه:این نامه را پیش از سیّد رضى، بلاذرى (متوفاى 279) در کتاب انساب الاشراف در شرح حال امیرمؤمنان على علیه السلام آورده است و یعقوبى (متوفاى 284) نیز بخشى از آن را در تاریخ خود نقل کرده است (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 496).

3) «قِبَل» معانى متعددى دارد؛ به معناى نزد، حضور و همچنین به معناى توانایى آمده و در اینجا معناى اوّل‏اراده شده است‏.

4) «یَتَسَلَّلُونَ» از ریشه «تسلّل» به معناى خارج شدن مخفیانه است و از ریشه «سلّ» به معناى برکندن و جداساختن گرفته شده است‏.

5) «ایضاع» به معناى سرعت کردن در انجام کارى است. این واژه به معناى فاسد کردن هم آمده است و دراینجا همان معناى اوّل یعنى سرعت اراده شده است‏.

6) توبه، آیه 47.

7) «مُهْطِعُونَ» به معناى کسانى است که در انجام کارى سرعت مى‏کنند؛ سرعتى آمیخته با ترس‏.

8) «أسوة» در اینجا به معناى مساوى است‏.

9) «الأثرة» به معناى برترى دادن شخص یا چیزى بر دیگرى است. گاه در مورد تبعیضات ناروا به کار مى رود.

10) «سحق» در اصل به معناى ساییدن و نرم کردن است سپس به معناى دورماندن و یا دور ماندن از رحمت خدا آمده است‏.

11) «حَزْن» بر وزن «متن» به معناى چیز ناهموار است و عرب بخش‏هایى از زمین را که ناهموار است «حَزْن» مى‏نامد و غم و اندوه را از این جهت «حُزن» بر وزن «مزد» مى‏گویند که نوعى خشونت و ناهموارى در روح انسان است‏.

12) استیعاب، ج 2، ص 662 و 663.

13) نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 111.

14) این دوازده نفر طبق روایت خصال عبارتند از: «خَالِدُ بْنِ سَعِیدِ بْنِ عَاصِ»، «مِقْدَادُ بْنُ أَسْوَدِ»، «أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ»، «عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ»، «أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ»، «سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ»، «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ»، «بُرَیْدَةُ الْأَسْلَمِیُّ»، «خُزَیْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ»، «سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ»، «أَبُو أَیُّوبَ أَنْصَارِیُّ» وَ «أَبُو هَیْثَمِ بْنُ تیِّهَانِ» (بحارالانوار، ج 28، ص 208، ح 7».

15) قاموس الرجال، ج 5، ص 354.

16) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 5، ص 213.

17) شرح نهج‏البلاغه علّامه شوشترى، ج 6، ص 457.

18) رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 19، ص 79.

19) فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 1، ص 247. در تاریخ طبرى (ج 3، ص 561) نیز بخشى از ماجراى نعمان بن بشیر آمده است‏.

20) تاریخ طبرى، ج 3، ص 36.

21) شرح نهج‏البلاغه علّامه شوشترى، ج 10، ص 273. بخشى از این افراد را طبرى در تاریخ خود و قسمتى را هم نصر بن مزاحم در کتاب صفین آورده است‏.

22) شرح نهج‏البلاغه علّامه شوشترى، ص 607. این ماجرا را ابن ابى الحدید در شرح خود ج 2، ص 118 آورده است‏.

23) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 2، ص 119.