و من کتاب له علیهالسلام
إلى سَهْلِ بْنِ حُنَیْفِ الْأنْصارِی وَهُوَ عامِلُهُ عَلى الْمَدینَةِ فی مَعْناى(1) قَوْمٍمِنْ أهْلِها لَحِقُوا بِمُعاوِیَةَ
از نامههاى امام علیه السلام
به سهل بن حنیف فرماندار مدینه درباره گروهى است از مردم آنجا که به معاویه پیوسته بودند.(2)
نامه در یک نگاه
همانگونه که در عنوان نامه آمده است، گروهى از اهل مدینه در زمانى که «سهل بن حنیف انصارى» از سوى امیرمؤمنان على علیه السلام فرماندار آنجا بود براى مال و منافع دنیا به معاویه در شام پیوسته بودند و ظاهرا «سهل بن حنیف» نگران
شده بود. امام براى رفع نگرانى او این نامه را به او نوشت و به او یادآور شد که از فرار آن گروه ناراحت نباشد، زیرا براى گمراهى آنان همین بس که از هدایت و حق به گمراهى و کورى پناه بردند. امام آنها را دنیاپرستانى معرفى مىکند که براى رسیدن به لذات دنیا، به معاویه پیوستند در حالى که مرکز عدل را مىشناختند. آنگاه امام اظهار امیدوارى مىکند که خداوند به لطفش مشکلات را حل فرماید.
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِیَةَ، فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ، فَکَفَى لَهُمْ غَیّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَإِیضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ؛ وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا، وَمُهْطِعُونَ إِلَیْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ، فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً!! إِنَّهُمْ وَاللَّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ، إِنْشَاءَاللَّهُ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که افرادى از قلمرو تو مخفیانه به معاویه مىپیوندند؛ هرگز از این تعداد که از دست دادهاى و از کمک آنان بىبهره شدهاى تأسف مخور. این گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است که آنها از هدایت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافتهاند، از این رو (غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روى آوردهاند و با سرعت به سوى آن مىشتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و مىدانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از این «برابرى» بهسوى «تبعیضهاى ناروا» گریختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند؛ به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختىها را بر ما هموار کند، إنشاءاللَّه والسلام.
شرح و تفسیر
فراریان دنیاپرست
از پارهاى از جملههاى اضافى که در کتاب تمام نهجالبلاغه ذیل این نامه آمده استفاده مىشود که این نامه امام علیه السلام در واقع پاسخى بود به نامهاى که «سهل بن حنیف» خدمت امام نوشته بود و از گروهى از مردم مدینه که به شام فرار کرده بودند شکایت کرده بود. امام در پاسخش او را دلدارى داده نخست مىفرماید:«اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که افرادى از قلمرو تو مخفیانه به معاویه مىپیوندند؛ هرگز از این تعداد که از دست دادهاى و از کمک آنان بىبهره شدهاى تأسف مخور»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَکَ(3)یَتَسَلَّلُونَ(4) إِلَى مُعَاوِیَةَ، فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْمَدَدِهِمْ).
آنگاه امام براى اینکه روشن سازد اینگونه افراد کسانى نیستند که بتوان از آنان در مشکلات یارى جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مایه تأسّف نیست مىافزاید: «این گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است، که آنها از هدایت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافتهاند»؛(فَکَفَى لَهُمْ غَیّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَإِیضَاعُهُمْ(5) إِلَى الْعَمَىوَالْجَهْلِ).
اشاره به اینکه آنها افراد بىشخصیت، کوردل و فاسد و مفسدى بودند که اگر در کنار تو مىماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمىکردند، بلکه چه بسا مایه
فساد در منطقه حکومت تو مىشدند.
این دلدارى شبیه مطلبى است که قرآن مجید نسبت به کارشکنى منافقان براى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بیان مىکند: ««لَوْ خَرَجُوا فیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ»؛ اگر آنها همراه شما (به سوى میدان جهاد) خارج مىشدند جز اضطراب و تردید و فساد چیزى بر شما نمىافزودند و به سرعت در بین شما به فتنهانگیزى مىپرداختند».(6)
جمله«وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً»را جمعى از شارحان نهجالبلاغه به این معنا دانستهاند که امام مىفرماید: براى آرامش خاطر تو و شفاى درونت همین بس که بدانى آنها از هدایت به ضلالت فرار مىکنند؛ ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله اشاره به این دارد که این گونه افراد همچون جرثومههاى بیمارى هستند؛ چه بهتر که فرار کنند و پیکر جامعه از این بیمارى وجود آنها شفا یابد و اگر امام مىفرماید: «براى تو اسباب شفاست» براى آن است که رئیس حکومت نماینده تمام مردمى است که تحت فرمان او هستند.
البته جمع میان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از یک معنا جایز مىدانیم رواست.
آنگاه امام در توضیح بیشترى مىفرماید: «(غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روى آوردهاند و با سرعت به سوى آن مىشتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و مىدانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از این «برابرى» بهسوى «تبعیضهاى ناروا» گریختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»؛(وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا، وَمُهْطِعُونَ(7) إِلَیْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا
الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ(8)، فَهَرَبُواإِلَى الْأَثَرَةِ(9)، فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً(10)).
بدیهى است هیچ کس براى حق و هدایت و درک حقیقت اسلام به سوى معاویه نمىرفت؛ آنها مىدانستند او در تقسیم بیتالمال هرگز رعایت مساوات را در میان آحاد مردم نمىکند، بلکه گروهى را که براى او کار مىکنند و سنگ او را به سینه مىزنند بر دیگران مقدم مىدارد. به این ترتیب اگر نزد امام بمانند سهم کمى به آنها مىرسد و اگر نزد معاویه بروند صاحب آلاف و الوف مىشوند.
مشکل دیگر آنها این بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بىخبر باشند همه آنها عدالت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را یا دیده و یا شنیده بودند و با این علم و آگاهى به سوى باطل رفتند و از حق چشم پوشیدند، بنابراین هرگز فرار آنها نباید اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامى مىشد و چه بهتر که به مقتضاى «الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ» آنها به شام رفتند.
آنگاه امام علیه السلام در پایان این نامه باز بر این حقیقت تأکید مىکند که آنها از باطل به سوى حق و از ظلم به سوى عدالت نگریختند. مىفرماید: «به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختىها را بر ما هموار کند، إنشاءاللَّه والسلام»؛(إِنَّهُمْ وَاللَّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ(11)، إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَالسَّلَامُ).
به این ترتیب امام تحلیل روشنى از فرار این گروه دنیاپرست و بىایمان ارائه کرده و اگر از این نظر مشکلاتى براى بعضى از سادهدلان روى داده و تزلزلى در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ مىطلبد.
نکتهها
1. سهل بن حنیف انصارى کیست؟
در عظمت سهل بن حنیف همین بس که از یاران خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله و امیرمؤمنان على علیه السلام بود. به گفته ابن عبدالبر در استیعاب او از کسانى بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شرکت جست و از معدود اشخاصى بود که روز احد فرار نکرد و با پیغمبر تا سر حد مرگ بیعت نمود.هنگامى که مردم مدینه با على علیه السلام بیعت کردند و امام مىخواست براى خاموش کردن آتش فتنه شورشیان جمل به بصره بیاید، سهل را به عنوان فرماندار مدینه انتخاب فرمود. او مدتها در مدینه بود سپس در جنگ صفین به خدمت على علیه السلام آمد و بعد از صفین امام او را والى فارس کرد و سرانجام در سال سى و هشت هجرى در کوفه بدرود حیات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبیر گفت.(12)
در روایتى که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنیف) آن را از کافى نقل کرده آمده است که امام پنج تکبیر بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبیر مىگفت.
در کلمات قصار نهجالبلاغه مىخوانیم: هنگامى که سهل بن حنیف انصارى در بازگشت از صفین بدرود حیات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود:«لَوْ
أحَبَّنی جَبَلٌ لَتَهافَتَ؛حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مىشکافد و فرو مىریزد».(13)
همچنین در خبرى آمده است که سهل از دوازده نفرى بود که بر بیعت ابوبکر ایراد کردند(14) و جزء شرطة الخمیس و محافظان خاص امیرمؤمنان على علیه السلام بود(15) و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که امیرمؤمنان على علیه السلام بهشت را براى سهل تضمین فرمود.(16)
نیز در روایتى آمده است هنگامى که على علیه السلام زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنیف را به عنوان والى شام به سوى آنجا فرستاد و این نشان مىدهد که فوقالعاده مورد علاقه و اعتماد امام بود، هرچند طرفداران معاویه جلوى او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت.(17)
از نکات جالبى که در منابع تاریخى درباره سهل آمده است این است که امیرمؤمنان على علیه السلام هنگام هجرت از مکه به مدینه چون به قبا آمد و به رسول خدا صلى الله علیه و آله ملحق شد، به مهمانى خانوادهاى رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند. امام علیه السلام ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه مىرود و کسى مىآید و چیزى به او مىدهد. حضرت سؤال کرد: چه چیز از او مىگیرى؟گفت: او «سهل بن حنیف» است که هر روز مخفیانه مىرود قسمتى از بتهاى قبیله خود را مىشکند و شکستههاى آن را براى من مىآورد و مىگوید: اینها را
به صورت هیزم بسوزان و استفاده کن. هنگامى که امیرمؤمنان این مطلب را درباره «سهل بن حنیف» شنید احترام خاصى براى او قائل شد.(18) و این نشان مىدهد که «سهل بن حنیف» از همان ابتدا مخالف با بتپرستى و موافق توحید بود.
2. فراریان به شام چه کسانى بودند؟
از کتب تاریخى و روایات به خوبى استفاده مىشود که گروهى از یاران على علیه السلام را صحابه مهاجر و انصار تشکیل مىدادند و همانها بودند که حضور چشمگیرى در میدان جمل، نهروان و صفین داشتند و اطرافیان و نزدیکان به معاویه غالباً طلقا (مشرکانى که در فتح مکه به فرمان پیغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذیرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهلیت بودند، کسانى که براى او فعالیت گستردهاى داشتند و به فریب مردم شام مشغول بودند.
اما در این میان عده کمى از صحابه که دنیاى معاویه و بذل و بخششهاى بىحساب او از اموال بیتالمال قلب و روح آنها را تسخیر کرده بود نه تنها از مدینه که از کوفه و حتى در ایام جمل و صفین به او پیوستند. از جمله آنها «نعمان بن بشیر انصارى» است که دینش را به هر شیطانى که به او مال هنگفتى مىداد مىفروخت. او از مقربین درگاه عثمان بود و هنگامى که عثمان کشته شد پیراهن او و انگشتان قطع شده همسرش «نائله» را به شام برد و به معاویه فروخت، معاویه نیز آنها را در مسجد آویخت تا مردم شام را بر ضد على علیه السلام بشوراند.هنگامى که معاویه بر اوضاع مسلّط شد «نعمان» را پاداش داد و وى را امیر کوفه کرد. پس از معاویه نیز از طرف یزید امیر بود؛ اما با ورود مسلم بن عقیل به کوفه،
یزید نعمان را عزل کرد و «عبید اللَّه بن زیاد» را که مرد سفاک و خونریزى بود به جاى او برگزید.(19)
همین نویسنده در جاى دیگر از کتاب خود مىنویسد: در میدان صفین دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام علیه السلام بودند که در میان آنها هشتاد و هفت نفر از بدریین و نهصد نفر از کسانى بودند که بیعت رضوان را درک کرده بودند.(20)
مرحوم محقق شوشترى در شرح نهجالبلاغه خود بعضى از کسانى را که در ماجراى صفین از لشکر امام جدا شدند و به معاویه پیوستند نام برده است. از جمله: «بشر بن عصمة المزنى» و «قیس بن قرة التمیمى» و «ذو نواس عبدى» و «قیس بن زید کندى».(21)
همین نویسنده در جاى دیگر نامهاى را از عقیل به على علیه السلام نقل مىکند که مىگوید: من از مدینه براى عمره به سوى مکه مىرفتم. «عبداللَّه بن ابىسرح» را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا دیدم که از قیافه آنها آثار شوم مىبارید. به آنها گفتم: به سوى معاویه مىروید؟ (آنها سکوت کردند و پاسخى نگفتند و به راه خود ادامه دادند).(22) از پاسخى که امام به برادرش عقیل مىدهد نیز استفاده مىشود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذیرفته بودند.(23)
1) «معناى» معادل این واژه در اینجا تعبیر «درباره» یا «در رابطه» مىباشد.
2) سند نامه:این نامه را پیش از سیّد رضى، بلاذرى (متوفاى 279) در کتاب انساب الاشراف در شرح حال امیرمؤمنان على علیه السلام آورده است و یعقوبى (متوفاى 284) نیز بخشى از آن را در تاریخ خود نقل کرده است (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 496).
3) «قِبَل» معانى متعددى دارد؛ به معناى نزد، حضور و همچنین به معناى توانایى آمده و در اینجا معناى اوّلاراده شده است.
4) «یَتَسَلَّلُونَ» از ریشه «تسلّل» به معناى خارج شدن مخفیانه است و از ریشه «سلّ» به معناى برکندن و جداساختن گرفته شده است.
5) «ایضاع» به معناى سرعت کردن در انجام کارى است. این واژه به معناى فاسد کردن هم آمده است و دراینجا همان معناى اوّل یعنى سرعت اراده شده است.
6) توبه، آیه 47.
7) «مُهْطِعُونَ» به معناى کسانى است که در انجام کارى سرعت مىکنند؛ سرعتى آمیخته با ترس.
8) «أسوة» در اینجا به معناى مساوى است.
9) «الأثرة» به معناى برترى دادن شخص یا چیزى بر دیگرى است. گاه در مورد تبعیضات ناروا به کار مى رود.
10) «سحق» در اصل به معناى ساییدن و نرم کردن است سپس به معناى دورماندن و یا دور ماندن از رحمت خدا آمده است.
11) «حَزْن» بر وزن «متن» به معناى چیز ناهموار است و عرب بخشهایى از زمین را که ناهموار است «حَزْن» مىنامد و غم و اندوه را از این جهت «حُزن» بر وزن «مزد» مىگویند که نوعى خشونت و ناهموارى در روح انسان است.
12) استیعاب، ج 2، ص 662 و 663.
13) نهجالبلاغه، کلمات قصار، 111.
14) این دوازده نفر طبق روایت خصال عبارتند از: «خَالِدُ بْنِ سَعِیدِ بْنِ عَاصِ»، «مِقْدَادُ بْنُ أَسْوَدِ»، «أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ»، «عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ»، «أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ»، «سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ»، «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ»، «بُرَیْدَةُ الْأَسْلَمِیُّ»، «خُزَیْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ»، «سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ»، «أَبُو أَیُّوبَ أَنْصَارِیُّ» وَ «أَبُو هَیْثَمِ بْنُ تیِّهَانِ» (بحارالانوار، ج 28، ص 208، ح 7».
15) قاموس الرجال، ج 5، ص 354.
16) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 5، ص 213.
17) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ج 6، ص 457.
18) رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 19، ص 79.
19) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 1، ص 247. در تاریخ طبرى (ج 3، ص 561) نیز بخشى از ماجراى نعمان بن بشیر آمده است.
20) تاریخ طبرى، ج 3، ص 36.
21) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ج 10، ص 273. بخشى از این افراد را طبرى در تاریخ خود و قسمتى را هم نصر بن مزاحم در کتاب صفین آورده است.
22) شرح نهجالبلاغه علّامه شوشترى، ص 607. این ماجرا را ابن ابى الحدید در شرح خود ج 2، ص 118 آورده است.
23) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 2، ص 119.