جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 65

زمان مطالعه: 15 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلَیْه أَیْضاً

و نیز از نامه‏اى امام علیه السلام‏

به معاویه است.(1)

نامه در یک نگاه‏

همان‏طور که در سند نامه ذکر کرده‏ایم، امام این نامه را در جواب نامه دیگرى از معاویه نگاشته است. کلام امام علیه السلام در این نامه به سه محور اساسى تقسیم مى‏شود:

در بخش اوّل امام معاویه را پند داده به او مى‏گوید: وقت آن رسیده است که به راه راست برگردد و دست از خدعه و نیرنگ و شبهه افکنى در برابر حق و حقیقت بر دارد.

در بخش دوم به محتواى نامه‏اى که او به حضرت نوشته اشاره مى‏کند و بیان مى‏دارد که آن نامه آکنده از افسانه‏هایى بود که از دانش و بردبارى در آن اثرى یافت نمى‏شد. امام به او مى‏گوید که با نوشتن این نامه به هدفى که انتظار آن را دارد نمى‏رسد و اگر هم اکنون به فکر چاره نباشد درهاى نجات بر روى او بسته خواهد شد و راه چاره اى براى او باقى نخواهد ماند.

در بخش سوم مى‏فرماید: این فکر را از سر خود بیرون کن که بتوانى والى و حاکم بر مسلمانان باشى و یا من بخشى از کشور اسلام (شام و مصر) را به تو واگذار کنم و پیش از آنکه لشکر حق بر تو پیروز شوند و راه هاى چاره به رویت بسته شود چاره‏اى بیندیش و به راه حق باز گرد.

بخش اوّل‏

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ، فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ، وَاقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَیْنِ وَالْأَکَاذِیبِ، وَبِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ، وَابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ، فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَجُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَدَمِکَ؛ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ، وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ، فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ، وَبَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ؟ فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَاشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا، فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلَابِیبَهَا وَأَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا.

ترجمه‏

اما بعد از حمد و ثناى الهى زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره‏مند گردى (و ادعاهاى باطل خود را کنار بگذارى) ولى (مع‏الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهاى باطل و ورود در دروغ و فریب‏افکنى و اکاذیب مى‏پیمایى و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت مى‏دهى و به آنچه بدان نباید برسى (و شایسته آن نیستى) دست مى‏افکنى. همه این کارها براى فرار از حق و انکار چیزى بود که پذیرش آن از گوشت و خونت براى تو لازم‏تر بود و نیز براى این بود که از چیزى که گوش تو شنیده و سینه‏ات از آن پر شده فرار کنى. آیا پس از روشن شدن حق چیزى جز گمراهى آشکار وجود دارد و آیا بعد از بیان واضح چیزى جز مغلطه‏کارى و شبهه‏افکنى تصور مى‏شود؟بنابراین از اشتباه‏کارى و غلطهایى که در آن است بپرهیز، زیرا از دیرزمانى فتنه پرده‏هاى سیاه خود را گسترده و ظلمتش بر دیده‏هایى پرده افکنده است.

شرح و تفسیر

همان‏گونه که از عنوان نامه پیداست امام علیه السلام این نامه را در جواب نامه‏اى نوشته است که از سوى معاویه به آن حضرت بعد از جنگ نهروان و کشتن خوارج خدمت آن حضرت فرستاده شد.

به گفته ابن ابى‏الحدید امام علیه السلام در این نامه تلویحا اشاره به حدیث معروف پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏کند که به آن حضرت فرمود:«أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ؛من مأمور شدم به پیکار با پیمان شکنان و ظالمان و از دین خارج شدگان».(2) و در بیان دیگرى آمده است:«أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ عَلِىّ بن ابى طالب بِقِتَالِ‏النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِین».(3)

بنابراین معاویه که از این حدیث باخبر بود با دیدن جنگ‏هاى جمل و نهروان مى‏بایست از خواب غفلت بیدار مى‏شد، چرا که سخن پیامبر درباره على علیه السلام و جنگ‏هاى او کاملًا به وقوع پیوسته بود و از این رو امام نامه را چنین آغاز مى‏کند، مى‏فرماید: «اما بعد از حمد و ثناى الهى زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره‏مند گردى (و ادعاهاى باطل خود را کنار بگذارى)»؛(أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ(4) لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ(5) الْبَاصِرِ(6) مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ، فَقَدْسَلَکْتَ مَدَارِجَ(7) أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ).

منظور از«مَدَارِجَ أَسْلَاف»همان برنامه‏هاى ابوسفیان در مقابله با پیغمبر اسلام‏

و مسلمین و برافروختن آتش‏هاى جنگ‏هاى متعدد بر ضد مسلمانان است و همچنین جد مادرى معاویه «عتبة بن ربیعه» و دایى‏اش «ولید بن عتبه» است که همه از سران کفر، شرک، بت‏پرستى و نفاق بوده‏اند.

«ولى (مع الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهاى باطل و ورود در دروغ و فریب‏افکنى و اکاذیب مى‏پیمایى و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت مى‏دهى و به آنچه بدان نباید برسى (و شایسته آن نیستى) دست مى‏افکنى»؛(وَاقْتِحَامِکَ(8) غُرُورَ الْمَیْنِ(9) وَالْأَکَاذِیبِ، وَبِانْتِحَالِکَ(10) مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ،وَابْتِزَازِکَ(11) لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ(12) دُونَکَ).

منظور از ادعاى باطل همان ادعاى خلافت است که معاویه در شام براى خود بیعت گرفت و منظور از ورود در دروغ، فریب‏افکنى و اکاذیب، ادعاى خون‏خواهى عثمان و مظلوم بودن طلحه و زبیر و عایشه است و منظور از نسبت دادن چیزى که در شأن او نیست به خود و دست انداختن به آنچه حق او نیست همان حکومت مصر و شام است که انتظار داشت امام آن دو را به او واگذار کند و آن را شرط بیعت قرار داده بود. و جمله‏«وَابْتِزَازِکَ‏…» به گفته بعضى از شارحان‏

نهج‏البلاغه مى‏تواند اشاره به بیعتى باشد که معاویه براى خود براى خلافت از اهل شام گرفت.(13)

طبرى در کتاب خود در حوادث سال 60 هجرى نقل مى‏کند که معاویه از اهل شام در این سال در ماه ذى القعده بعد از پایان کار حکَمین به عنوان خلافت پیامبر بیعت گرفت در حالى که قبلًا براى مطالبه خون عثمان از آنها بیعت گرفته بود.(14)

این احتمال نیز داده شده که منظور امام بیعت گرفتن معاویه نسبت به مطالبه خون عثمان باشد، زیرا این کار در حد او نیست؛ این گونه خون‏ها را صاحبان خون (در درجه اوّل فرزندان) از امام مسلمانان مطالبه مى‏کنند؛ معاویه نه از اولیاى دم بود و نه امام المسلمین و در واقع همان‏طور که امام مى‏فرماید همه اینها براى فرار از پذیرش حق؛ یعنى بیعت با امیرمؤمنان على علیه السلام بود.

این تعبیراتِ گویا و حساب‏شده پرده را از روى مغالطه‏کارى‏هاى معاویه در نامه‏اش برمى‏دارد و هدف نهایى او را که رسیدن به حکومت به ناحق مصر و شام یا حکومت بر قاطبه مسلمانان است برمى‏دارد. امام نیّات فاسد واقعى او را آشکار مى‏سازد، هرچند بر خردمندان نه در آن زمان و نه در این زمان مخفى و پنهان نبوده و نیست.

آن‏گاه امام دلیل این ادعاى باطل را چنین بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «همه این کارها براى فرار از حق و انکار چیزى بود که پذیرش آن از گوشت و خونت براى تو لازم‏تر بود و نیز براى این بود که از چیزى که گوش تو شنیده و سینه‏ات از آن پر شده فرار کنى»؛(فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَجُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَدَمِکَ، مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ).

منظور از فرار از حق و انکار چیزى که از گوشت و خون براى معاویه لازم‏تر بوده است همان بیعت عمومى مهاجران و انصار و توده‏هاى مردم با على علیه السلام بود به اضافه مطالبى که معاویه با گوش خود درباره آن حضرت از پیغمبر شنیده بود، زیرا او در ماجراى غدیر حضور داشت و نص بر امامت على را از پیغمبر شنید و نیز در غزوه تبوک حاضر بود و حدیث معروف نبوى‏«أنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى‏؛تو نسبت به من همچون هارون برادر موسى نسبت به موسى هستى» و سخنان دیگرى درباره على علیه السلام را که پیغمبر اکرم با آن، او را در همه جا ستوده بود شنیده بود یا با چشم خود صحنه‏ها را دیده بود.

بدیهى است شنیدن بیعت عمومى مسلمانان با على و آن سخنان بسیار روشن از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله این فریضه قطعى را براى معاویه فراهم ساخته بود که در نخستین فرصت با امام بیعت کند و در برابر او تسلیم شود؛ ولى معاویه دروغ‏هایى به هم بافت و بر خلاف خواسته مسلمانان قیام کرد و از مردم شام براى خود بیعت گرفت(13) و سنگ زیربناى تفرقه و جدایى در میان مسلمانان را که مایه جنگ‏هاى داخلى شد نهاد.

آن‏گاه امام با صراحت به او مى‏گوید: «آیا بعد از روشن شدن حق چیزى جز گمراهى آشکار وجود دارد و آیا بعد از بیان واضح چیزى جز مغلطه‏کارى و شبهه‏افکنى تصور مى‏شود؟»؛(فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ، وَبَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ؟(15)).

چه گمراهى از این آشکارتر که بیعت عام مسلمانان را نادیده بگیرد و کسى که تا آخرین لحظه پیروزى اسلام خودش و خاندانش در صفوف کفر و دشمنان‏

بوده بخواهد بر جاى پیغمبر اکرم تکیه زند و لباس خلافت او را در تن بپوشد.

به گفته ابن ابى‏الحدید اگر ما سخنان شیعه را درباره نصب على علیه السلام به خلافت در غدیر خم را قبول نکنیم- که نمى‏کنیم- پیامبر سخنان فراوانى در هزار مورد درباره على بیان فرمود که مقدم بودن او را بر سایرین روشن مى‏سازد؛ از جمله اینکه فرمود:«حَرْبُکَ حَرْبى؛جنگ با تو جنگ با من است» و فرمود:«أنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ أللَّهُمَّ عادِ مَنْ عاداهُ وَوالِ مَنْ والاهُ؛من با کسى که با تو سر جنگ داشته باشد سر جنگ دارم و با هرکس صلح کنى صلح مى‏کنم خداوندا! آن کس که او را دوست دارد دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد دشمن بدار»(16) آیا همه این امور را نادیده گرفتن و به فراموشى سپردن چیزى جز ضلال مبین است؟!

جمله امام‏«فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِ‏…» برگرفته از تعبیر قرآن مجید است که در سوره یونس بعد از بیان نعمت‏هاى واضح خداوند مى‏فرماید: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ».(17)

در ذیل نامه 16 (جلد نهم همین کتاب) این جمله را از حسن بصرى نقل کردیم که مى‏گفت: چهار چیز در معاویه بود که حتى اگر تنها یکى از آنها را داشت، موجب هلاکت (اخروى) وى مى‏شد: نخست اینکه امر حکومت را با شمشیر به دست گرفت در حالى که بقایاى صحابه و صاحبان فضیلت که از او برتر بودند وجود داشتند. دوم اینکه فرزند شراب خوارش را که لباس ابریشمین مى‏پوشید و طنبور مى‏زد، خلیفه بعد از خود کرد. سوم اینکه ادعا کرد زیاد برادر من است در حالى که پیغمبر فرموده بود: فرزند به پدر رسمیش ملحق مى‏شود و نصیب فرد زناکار سنگ است. چهارم اینکه حجر بن عدى (آن مرد پاک ایمان)

را به قتل رساند.(18)

آن‏گاه امام علیه السلام براى تأکید و توضیح بیشترى درباره آنچه پیش از این بیان کرده است مى‏فرماید: «بنابراین از اشتباه‏کارى و غلطهایى که در آن است بپرهیز، زیرا از دیر زمانى فتنه پرده‏هاى سیاه خود را گسترده و ظلمتش بر دیده‏هایى پرده افکنده است»؛(فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَاشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا، فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا(19) أَغْدَفَتْ(20)جَلَابِیبَهَا(21) وَأَغْشَتِ(22) الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا).

تعبیر به «شبهه» ممکن است اشاره به اشتباه افکنى معاویه در مورد خون عثمان باشد که آن را به على علیه السلام بدون هیچ دلیلى نسبت مى‏داد و جمله‏«اشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا»نیز مى‏تواند اشاره به همین موضوع باشد که معاویه این شبهه افکنى را گسترش داد تا در تمام شام شایع شد.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله مزبور این است که از شبهه بپرهیز و همچنین از آثار ناشى از شبهه و یا اینکه از شبهه بپرهیز و از اینکه آن را همچون لباسى در بر کنى و همه جا از بهانه خون‏خواهى عثمان براى پیشبرد اهداف نامشروعت بهره‏گیرى.(23)

منظور از «فتنه» همان اختلاف و شکافى است که معاویه در جهان اسلام‏

افکنده بود؛ نخست از شامیان براى خون‏خواهى عثمان بیعت گرفت و مدتى بعد، براى خلافت و آنها را از خلیفه به حق مسلمانان جدا ساخت. در مسأله خلافت بدعتى که سابقه نداشت ایجاد کرد و به دنبال او سایر بنى‏امیّه همان طریقه نادرست وى را در پیش گرفتند و خلفا را یکى بعد از دیگرى به زور تعیین کردند و بر مسلمانان تحمیل نمودند که اوّلین پایه شوم آن بیعت گرفتن براى فرزندش یزید بود.

بخش دوم‏

وَقَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ، وَأَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا مِنْکَ عِلْمٌ وَلَا حِلْمٌ، أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ فِی الدَّهَاسِ، وَالْخَابِطِ فِی الدِّیمَاسِ، وَتَرَقَّیْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِیدَةِ الْمَرَامِ، نَازِحَةِ الْأَعْلَامِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَیُحَاذَى بِهَا الْعَیُّوقُ. وَحَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً، أَوْ أُجْرِیَ لَکَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!! فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ، وَانْظُرْ لَهَا، فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى یَنْهَدَ إِلَیْکَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَیْکَ الْأُمُورُ، وَمُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْیَوْمَ مَقْبُولٌ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

نامه‏اى از تو به من رسید که پر بود از یک سلسله پشت هم اندازى و سخنان بى محتوا و در آن از صلح و سلامت خبرى نبود. در اساطیر و سخنان افسانه‏گونه‏ات هیچ اثرى از دانش و عقل به چشم نمى‏خورد. تو همچون کسى هستى که در زمینى سست و صعب‏العبور فرو رفته و یا همچون کسى که در دخمه‏هاى تاریک زیر زمینى راه خود را گم کرده است و مى‏خواهى به نقطه‏اى برسى که (از مرتبه‏ات بسیار برتر و) رسیدن به آن (براى تو) دشوار و نشانه‏هایش ناپیداست؛ مقامى که عقابان بلندپرواز را یاراى صعود به آن نیست و همطراز ستاره عیوق (از ستارگان دوردست آسمان) است. پناه به خدا مى‏برم از اینکه که تو بعد از من سرپرست و پیشواى مسلمانان گردى و امور آنها را سامان دهى و یا اینکه من در این باره براى تو نسبت به (سرپرستى) یک تن از آنان قرارداد و عهدى امضا کنم. از هم اکنون تا دیر نشده خود را دریاب و براى خویشتن‏

چاره اندیش، زیرا اگر کوتاهى کنى تا زمانى که بندگان خدا (و لشکریان حق) به سوى تو به پا خیزند درهاى چاره به رویت بسته خواهد شد و چیزى که امروز از تو قبول مى‏شود آن‏روز مقبول نخواهد بود. والسلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه نخست به سراغ ظاهر نامه و سپس به محتواى آن مى‏پردازد، زیرا معاویه در نامه خود الفاظى در کنار هم گذاشته بود که خود را فصیح و بلیغ نشان دهد و به پندارش با کلمات امام رقابت کند امام مى‏فرماید:«نامه‏اى از تو به من رسید که پر بود از یک سلسله پشت هم اندازى و سخنان بى‏محتوا و در آن از صلح و سلامت خبرى نبود. در اساطیر و سخنان افسانه‏گونه‏ات هیچ اثرى از دانش و عقل به چشم نمى‏خورد»؛(وَقَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ(24)، وَأَسَاطِیرَ(25) لَمْ یَحُکْهَا(26) مِنْکَ‏عِلْمٌ وَلَا حِلْمٌ).

«الأفانین» جمع «أفْنان» و آن جمع «فِنَن» به معناى اسلوب است؛ یعنى نامه تو از اسلوب‏هاى مختلف و ناهمگونى تشکیل شده بود.

جمله‏«ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ»اشاره به این است که هیچ اثرى از خیرخواهى‏

و سلامت در آن وجود نداشت. بعضى از شارحان نیز «سلم» را در اینجا به معناى اسلام دانسته‏اند؛ یعنى نشانه‏هاى اسلام در نامه تو دیده نمى‏شد.

تعبیر به‏«أَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا…» اشاره به این است که الفاظ و جمله‏هایى که در نامه‏ات به هم بافته بودى از علم و عقل نشأت نگرفته بود، بلکه مجموعه‏اى از شیطنت‏ها را در الفاظى ناموزون ریخته بودى که نشانه جهل و بى‏خبرى نویسنده‏اش بود.

آن‏گاه امام به محتواى نامه مى‏پردازد که هدف اصلى معاویه از آن تکیه زدن بر تخت قدرت و خلافت مسلمانان و حد اقل آن حکومت بر شام و مصر دو بخش عظیم وبسیار مهم از کشور اسلامى بود مى‏فرماید: «تو همچون کسى هستى که در زمینى سست و صعب‏العبور فرو رفته و یا همچون کسى که در دخمه‏هاى تاریک زیرزمینى راه خود را گم کرده است ومى‏خواهى به نقطه‏اى برسى که (از مرتبه‏ات بسیار برتر و) رسیدن (به آن) دشوار و نشانه‏هایش ناپیداست؛ مقامى که عقابان بلندپرواز را یاراى صعود به آن نیست وهمطراز ستاره عیوق (از ستارگان دوردست آسمان) است»؛(أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ(27) فِی الدَّهَاسِ(28) وَالْخَابِطِ(29) فِی الدِّیمَاسِ(30)وَتَرَقَّیْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ(31) بَعِیدَةِ الْمَرَامِ، نَازِحَةِ(32) الْأَعْلَامِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ(33) وَیُحَاذَى‏

بِهَا الْعَیُّوقُ(34)).

امام با تشبیهات زیبا و مثال‏هاى گویا این نکته را به معاویه گوشزد مى‏کند که مقام خلافت مسلمانان هرگز به او نمى‏رسد و هیچ‏گاه شایستگى آن را ندارد؛ تقوایى در سرحد عصمت مى‏خواهد که ذره‏اى از آن در وجود معاویه نبود و علم و دانشى فوق‏العاده مى‏طلبد که در معاویه عُشرى از اعشار آن وجود نداشت و زیرا او مجموعه‏اى بود از مکر و خدعه و بى‏تقوایى؛ گاه او را به کسى تشبیه مى‏کند که مى‏خواهد از شن‏زارى عبور کند و پاهایش تا زانو در آن فرو رفته و گاه به کسى که مسیر خود را از دخمه‏هاى زیرزمینى انتخاب کرده و گاه به پرنده ناتوان و شکسته‏بالى که مى‏خواهد خود را به جایگاه عقاب بر فراز کوه‏ها برساند و یا به اوج آسمان‏ها در کنار ستاره عیّوق قرار گیرد و با این همه ضعف و ناتوانى این همه بلندپروازى راستى عجیب است؛ گاه حکومت مصر و شام را مى‏خواهد و گاه جانشینى على بن ابى طالب را.

سپس امام علیه السلام در برابر تقاضاهاى معاویه در امر حکومت دست رد بر سینه این نامحرم زده و به صورت قاطعانه مى‏فرماید: «پناه به خدا مى‏برم از اینکه که تو پس از من سرپرست و پیشواى مسلمانان گردى و امور آنها را سامان دهى و یا اینکه من در این باره براى تو نسبت به (سرپرستى) یک تن از آنان قرارداد و عهدى امضا کنم»؛(وَحَاشَ لِلَّهِ(35) أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً(36)، أَوْأُجْرِیَ لَکَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!!).

به این ترتیب امام معاویه را از اینکه امتیاز حکومت شام و مصر به او داده شود

و یا بعد از امام به خلافت مسلمانان منصوب گردد براى همیشه مأیوس مى‏سازد.

نصر بن مزاحم در صفین مى‏نویسد هنگامى که نماینده على بن ابى‏طالب «جریر بن عبد اللَّه» به شام نزد معاویه رفت تا براى آن حضرت بیعت بگیرد، معاویه به منزل جریر آمد گفت: من فکرى کرده‏ام. جریر گفت: بگو ببینم. گفت:به على بنویس که حکومت شام و مصر را در اختیار من بگذارد و هنگامى که وفات او فرا رسد بیعت هیچ کس را بعد از خودش بر گردن من ننهد. در این صورت من تسلیم او مى‏شوم و مى‏نویسم که خلافت حق اوست. جریر گفت:آنچه مى‏خواهى بنویس من هم مى‏نویسم. معاویه این مطلب را خدمت على علیه السلام نوشت (و با نامه جریر به خدمت على علیه السلام فرستادند) امام در پاسخ به جریر مرقوم داشت که پیش از این «مغیرة بن شعبه» نیز چنین پیشنهادى را به من کرده بود که حکومت شام را به معاویه دهم. این در هنگامى بود که من در مدینه بودم من خوددارى کردم و امیدوارم که خداوند هرگز مرا چنان نبیند که گمراهان را یاور خود انتخاب کرده باشم.(37)

آن‏گاه امام علیه السلام در سخن نهایى خود به معاویه هشدار مى‏دهد مى‏فرماید: «از هم اکنون تا دیر نشده خود را دریاب و براى خویشتن چاره‏اندیش، زیرا اگر کوتاهى کنى تا زمانى که بندگان خدا (و لشکریان حق) به سوى تو به پا خیزند درهاى چاره به رویت بسته خواهد شد و چیزى که امروز از تو قبول مى‏شود آن روز مقبول نخواهد بود. و السلام»؛(فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ، وَانْظُرْ لَهَا، فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى یَنْهَدَ(38) إِلَیْکَ عِبَادُاللَّهِ أُرْتِجَتْ(39) عَلَیْکَ الْأُمُورُ، وَمُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْیَوْمَ‏مَقْبُولٌ، وَالسَّلَامُ).

امام این نصیحت مشفقانه را به معاویه مى‏کند که تا دیر نشده از خواب غفلت‏

بیدار گردد و در برابر حق تسلیم شود و بیعت امام را بپذیرد که در این صورت ممکن است گناهان گذشته او مورد عفو قرار گیرد؛ ولى اگر این فرصت بگذرد و از آن استفاده نکند و لشکر اسلام بر او چیره شوند دیگر پشیمانى و ندامت سودى نخواهد داشت و توبه از اعمال گذشته از او پذیرفته نخواهد شد و به راستى اگر وسوسه‏هاى «عمرو بن عاص» در میان گروهى از افراد جاهل و نادان از لشکر کوفه تأثیر نکرده بود تشکیلات معاویه به کلى در هم کوبیده مى‏شد و آنچه را امام در ذیل این نامه آورده است تحقق مى‏یافت.

قابل توجّه اینکه امام نامه را با سلام پایان مى‏دهد تا نصیحت خیرخواهانه آخر نامه در معاویه مؤثر واقع شود؛ ولى از آنجا که معاویه باد غرور در سر داشت و عطش مقام و حکمرانى همه وجودش را پر کرده بود به علاوه کینه‏هاى پیشین مربوط به کشته شدن بستگان نزدیکش در جنگ‏هاى اسلامى به دست تواناى على علیه السلام را فراموش نکرده بود، این نامه در دل او اثر نکرد و همچنان به راه نادرست خود ادامه داد.


1) سند نامه:در کتاب مصادر نهج‏البلاغه سند دیگرى غیر از نهج‏البلاغه براى این نامه ذکر نشده است جز اینکه از قرائن کلمات ابن ابى‏الحدید استفاده مى‏کند منبع دیگرى در دسترس او بوده که هم نامه معاویه به امام را در آن دیده و هم پاسخ امام را (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 460).

2) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 24 (این حدیث در لسان العرب نیز در ریشه «قسط» نقل‏شده است).

3) مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 139.

4) «آنَ» فعل ماضى است از ریشه «أیْن» بر وزن «عین» به معناى نزدیک شده و وقتش فرا رسیده است‏.

5) «اللّمْح» در اصل به معناى درخشیدن برق است سپس به معناى نگاه کردن سریع آمده است‏.

6) «الباصِر» به معناى نگاه دقیق است و این دو واژه «لمح» و «باصر» هنگامى که با هم به کار مى‏رود مفهومش این است که با یک نگاه دقیق و سریع چیزى را نگریستن‏.

7) «مَدارج» جمع «مَدْرَجه» به معناى گذرگاه است‏.

8) «اقتحام» به معناى ورود در چیزى بدون مطالعه است و بعضى به معناى ورود در چیزى با قدرت و شدت‏گرفته‏اند و بعضى آن را به معناى ورود در کارهاى سخت و خوفناک تفسیر کرده‏اند (تفسیر اوّل از معجم الوسیط و تفسیر دوم از مجمع البحرین و تفسیر سوم از مفردات راغب است و تمام این تفسیرها در عبارت بالا مى‏تواند جمع باشد).

9) «المَیْن» در بسیارى از کتب لغت به معناى دروغ ذکر شده، بنابراین «اکاذیب» (جمع اکذوبه) تأکیدى بر آن است و بعضى گفته‏اند: «مَیْن» غالباً با «کذب» ذکر مى‏شود و استعمال آن به تنهایى کمتر است. این احتمال نیز وجود دارد که «مین» اشاره به اصل دروغ باشد و «اکاذیب» اشاره به انواع دروغ‏.

10) «انْتِحال» به معناى ادعا کردن چیزى است که تعلق به گوینده ندارد و گاه به معناى اعتقاد به چیزى داشتن و آن را به عنوان مذهب خود پذیرفتن آمده است و در جمله بالا به همین معنا به کار رفته است‏.

11) «ابْتِزاز» در اصل به معناى ربودن یا دزدیدن آمده است و ضرب‏المثلى در عرب است که مى‏گوید: «من عزّ بزّ» یعنى کسى که غلبه کند اشیا را از دیگران مى‏رباید.

12) «اختُزِنَ» یعنى ذخیره شده است و «اخْتُزِنَ دُونَک» یعنى براى دیگرى ذخیره شده است از ریشه «خَزَنَ» به معناى چیزى را در جایى ذخیره کردن‏.

13) فى ظلال، ج 4، ص 166.

14) تاریخ طبرى، ج 4، ص 239.

15) «لَبْس» بر وزن «درس» به معناى پرده پوشى و اشتباه کارى است. (ماضى آن «لَبَسَ» بر وزن «ضَرَبَ» است) و «لُبْس» بر وزن «قفل» به معناى پوشیدن لباس است (و ماضى آن «لَبِسَ» بر وزن «حسب» است) و «لُبْسة» به معناى شبهه آمده است‏.

16) شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 18، ص 24.

17) یونس، آیه 32.

18) کامل التواریخ، ج 3، ص 487.

19) «طالَما» یعنى در زمانى طولانى این کار تحقق یافته است (توجّه داشته باشید که «طال» فعل است و به‏گفته شارح کافیه «ما» ممکن است زائده و یا کافّه باشد).

20) «أغْدَفَتْ» به معناى فرو افکندن و رها ساختن است. این واژه در مورد فرو افکندن پرده یا نقاب بر صورت نیز به کار مى‏رود.

21) «جَلابیب» جمع «جِلباب» بر وزن «مفتاح» (به کسر جیم و فتح آن به معناى چادر و پارچه‏اى است که تمام بدن را مى‏پوشاند و به پیراهن بلند و گشاد نیز اطلاق شده است).

22) «أَغْشَت» از ریشه «غَشَیان» بر وزن «غلیان» در اصل به معناى پوشاندن و احاطه کردن است و در جمله بالا به همان معناى پوشاندن آمده است‏.

23) در صورت اوّل و دوم فاعل «اشتمال» ضمیر «ها» است که اشتمال اضافه به آن شده است و در احتمال سوم فاعل «اشتمال» معاویه است و ضمیر «ها» که به شبهه برمى‏گردد مفعول آن است‏.

24) براى «سِلم» چند معنا ذکر شده است: سلامت، صلح و اسلام و در اینجا مناسب همان معناى اوّل و دوم‏است؛ یعنى نامه تو نه نشانه‏اى از صلح‏طلبى داشت و نه سلامت روح و فکر.

25) «اساطیر» جمع «اسطوره» به حکایات و داستان‏هاى خلافى و دروغین گفته مى‏شود که در قرآن مجید از زبان کفار تکرار شده و همیشه آن را با اوّلین توصیف مى‏کردند تا بگویند دعوت انبیا خرافاتى است که تازگى هم ندارد؛ ولى این واژه مفهوم عامى دارد که اشاره به مطالب سست و بیهوده و بى‏ارزش است و در کلام امام نیز همین معنا اراده شده و بعضى گفته‏اند: «اساطیر» جمع جمع است؛ یعنى «اساطیر» جمع «اسطار» و «اسطار» جمع «سطر» است و «سطر» در اصل به معناى «صف» آمده است و چون «اساطیر» خرافاتى است که پشت هم مى‏اندازند این واژه بر آن اطلاق شده است‏.

26) «یَحُکْها» از ریشه «حیاکة» به معناى بافتن است و در جمله بالا اشاره به این است که معاویه در نامه خود مطالب بى اساس و دور از منطقى را به هم بافته بود.

27) «الخائِض» به معناى فرو رفته از ریشه «خَوْض» بر وزن «حوض» در اصل به معناى وارد شدن تدریجى‏در آب است، ولى بعداً به هرگونه ورود در چیزى و یا حتى شروع به چیزى اطلاق شده است‏.

28) «الدِّهاس» به معناى زمین بسیار سستى است که پاى انسان در آن فرو مى‏رود و عبور از آن بسیار مشکل است‏.

29) «الخابِط» به معناى گم‏کرده راه و یا کسى که کورکورانه و بدون اطلاع کارى را انجام مى‏دهد.

30) «الدِّیماس» به معناى محل تاریک و یا دخمه‏هاى زیر زمینى است‏.

31) «مَرْقَبَة» به معناى محل بلند و به محل دیده‏بانى و رصدخانه نیز اطلاق مى‏شود.

32) «نازِحَة» به معناى دور و دوردست و همچنین دور کننده است از ریشه «نَزْح» بر وزن «فتح» به معناى دور شدن و دور کردن است و به همین جهت این واژه بر کشیدن آب از چاه نیز اطلاق مى‏شود و به آن «نَزْح بئر» مى‏گویند، بنابراین «نازِحَة الأعلام» یعنى چیزى که نشانه‏هاى آن دور است‏.

33) «الأنُوق» به معناى عقاب است و گاه به سیمرغ که پرنده‏اى افسانه‏اى است نیز اطلاق مى‏شود و از آنجایى که اهمّیّت فوق‏العاده‏اى براى تخم خود قائل است بر بالاى قله‏هاى کوه‏ها رفته و در آنجا تخم‏گذارى مى‏کند.

34) «العَیُّوق» ستاره معروفى است که بسیار دوردست به نظر مى‏رسد و در کنار کهکشان یا ستاره ثریا دیده مى‏شود و ضرب‏المثل است در دورى‏.

35) «حاش للَّه» در اصل «حاشى‏ للَّه» بوده و «حاشى‏» به معناى «کنارگیرى کرد» است. این جمله به معناى‏مبادا، خدا نکند، به خدا پناه مى‏برم، به کار مى‏رود.

36) «صَدْراً أوْ وِرْداً» ورد به معناى وارد شدن بر آبگاه و صدر به معناى خارج شدن از آن است و تعبیر به «صدراً أو ورداً» به معناى دخالت کردن و سرپرستى نمودن امور است‏.

37) صفین، ص 52 با اندکى تلخیص‏.

38) «یَنْهد» از ریشه «نهود» بر وزن «صعود» به معناى برآمدن، بلند شدن و برخاستن گرفته شده است‏.

39) «أُرْتِجَت» از ریشه «ارتاج» و «رَتْج» بر وزن «رنج» به معناى غفل کردن و بستن گرفته شده است‏.