و من کتاب له علیهالسلام
إلى أبی مُوسَى الأَشْعَری وَهُوَ عامِلُهُ عَلَى الْکُوفَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ عَنْهُ تَثْبیطُهُ(1) النّاسِ عَنِ الخُرُوجِ إلَیْهِ لَمّا نَدَبَهُمْ(2) لِحَرْبِ أصْحابِ الْجَمَلِ
از نامههاى امام علیه السلام است که
به ابوموسى اشعرى فرماندار آن حضرت در کوفه نگاشت هنگامى که به آن حضرت خبر رسید که ابو موسى اهل کوفه را از حرکت براى همراهى آن حضرت در جنگ جمل (به سوى بصره) باز داشته است.(3)
نامه در یک نگاه
ماجراى نامه چنین است که وقتى امام امیر المؤمنین علیه السلام با لشکر خود به سوى
بصره آمد و آتش جنگى را که طلحه و زبیر و عایشه برافروخته بودند خاموش کند دو نفر از یاران خود به نام محمد بن جعفر و محمد بن ابى بکر را براى بسیج مردم کوفه فرستاد. گروهى از مردم کوفه بعد از شنیدن پیام على علیه السلام شبانه به سراغ ابوموسى اشعرى رفتند تا با او در این زمینه مشورت کنند که آیا همراه این دو نفر به سوى على علیه السلام حرکت کنند یا نه. ابو موسى (با لحن شیطنتآمیزى) گفت: اگر راه آخرت را مىخواهید در خانههاى خود بنشینید و تکان نخورید و اگر راه دنیا را مىخواهید همراه این دو نفر حرکت کنید و به این ترتیب مانع از خروج اهل کوفه شد. این سخن به نمایندگان على علیه السلام رسید. آنها شدیدا به ابو موسى اعتراض کردند. او در پاسخ گفت: بیعت عثمان بر گردن على و بر گردن من و گردنهاى شماست.(4)
این مرد لجوج و بىخرد فراموش کرده بود که بیعت اگر بیعت راستین هم باشد با مرگ از بین مىرود وگرنه همه آنها باید به بیعت خلیفه اوّل وفادار باشند و با کس دیگرى بیعت نکنند، زیرا بیعت با دو نفر به عنوان رئیس جمعیت معنا ندارد.
در نقل دیگرى آمده هنگامى که خبر حرکت امام علیه السلام به بصره براى خاموش کردن آتش فتنه رسید، ابو موسى به مردم کوفه گفت: على امام هدایت است و بیعت او صحیح است؛ ولى جایز نیست همراه او در مقابل اهل قبله (اشاره به لشکر جمل است) پیکار کرد.(5)
در عبارت دیگر نیز از او نقل شده که به مردم کوفه گفت: مردم! یاران محمد و اصحاب او، نسبت به مسائل از دیگران آشناترند و این فتنهاى که برپا شده انسان خواب در آن بهتر از بیدار و بیدار نشسته بهتر از ایستاده است … بنابراین
شمشیرها را در غلاف کنید و وارد این معرکه نشوید (او با این شیطنت مىخواست امام را در حکومت و خلافتش به ضعف بکشاند، زیرا از پرونده تاریک خود باخبر بود).(6)
بههرحال هنگامى که سخنان نابخردانه ابوموسى به على علیه السلام رسید، امام نامه فوق را براى او نوشت.
خلاصه نامه توبیخ شدید ابوموسى و دعوت به حرکت کردن با مردم کوفه بهسوى امام و عزل او از فرماندارى کوفه در صورت عدم شرکت و نکوهش او به سبب موضعگیرىهاى نابخردانه اوست.
مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَیْکَ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ، وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ، وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَایْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ، وَلَا تُتْرَکُ حَتَّى یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ، وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَحَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ، وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ، وَمَا هِیَ بِالْهُوَیْنَى الَّتِی تَرْجُو، وَلَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ الْکُبْرَى، یُرْکَبُ جَمَلُهَا، وَیُذَلَّلُّ صَعْبُهَا، وَیُسَهَّلُ جَبَلُهَا، فَاعْقِلْ عَقْلَکَ، وَامْلِکْ أَمْرَکَ، وَخُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ. فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَیْرِ رَحْبٍ وَلَا فِی نَجَاةٍ، فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى لَا یُقَالَ أَیْنَ فُلَانٌ؟ وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
این نامهاى است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبداللَّه بن قیس (ابو موسى اشعرى) اما بعد (از حمد و ثناى الهى) سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو. هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانهات بیرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛ اگر حق را یافتى و تصمیم خود را گرفتى آنها را (با خود به سوى ما) بیاور و هرگاه سستى را پیشه کردى از مقام خود کنار برو. به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت
تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتى نتوانى بر زمین بنشینى و (تو را چنان محاصره مىکنند که) از پیش رویت همانگونه خواهى ترسید که از پشت سرت. این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى که تو فکر مىکنى نیست، بلکه حادثه بزرگى است که باید بر مرکبش سوار شد و سختىهایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود. اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر این کار براى تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنیا و نه رستگارى در آخرت) اگر تو در خواب فرو روى سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگویند فلانى کجاست. به خدا سوگند این راه (که ما مىرویم) راه حقى است که به دست مرد حق انجام مىگیرد و من باکى ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار مىکنند. والسلام.
شرح و تفسیر
امام علیه السلام نخست مىفرماید: «این نامهاى است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبد اللَّه بن قیس (ابوموسى اشعرى) اما بعد (از حمد و ثناى الهى) سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو»؛(مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَیْکَ).
این تعبیر امام ظاهراً اشاره به همان مطلبى است که در بالا آمد که ابو موسى به مردم کوفه گفت: یاران پیامبر از شما به مسائل آشناترند. این از یک نظر به نفع خود او بود. ولى از نظر دیگر به زیان او، زیرا مصاحبت و همنشینى على علیه السلام از همه اصحاب بیشتر و عمیقتر بود؛ از روز آغاز بعثت پیغمبر اسلام تا لحظات
وفات و دفنش در کنار حضرت بود.
احتمال دیگرى نیز دارد که اشاره به سخن دیگر ابوموسى باشد که گفته بود:«على امام هدایت و بیعتش صحیح است ولى نباید با اهل قبله جنگید» زیرا اگر قبول دارد على امام هدایت و بیعتش صحیح است باید هر چه فرمان مىدهد اجرا گردد و به فرمان او آتش فتنه را فرو نشاند زیرا قرآن دستور مىدهد که در برابر فتنهانگیزان باید جهاد کرد.
در ادامه امام علیه السلام این دستور مؤکد را به ابو موسى اشعرى مىدهد و مىفرماید:«هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانهات بیرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛ اگر حق را یافتى و تصمیم خود را گرفتى آنها را (با خود به سوى ما) بیاور و هرگاه سستى را پیشه کردى از مقام خود کنار برو»؛(فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ(7)، وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ(8)، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ،وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ(9) فَانْفُذْ(10)، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ(11) فَابْعُدْ).
تعبیر به «حُجر»؛ (لانه و سوراخ) کنایه از این که تو همچون شیرى نیستى که در بیشهها زندگى کند، بلکه همچون روباهى که در سوراخ و لانه خود مىخزد.
این سخن در ضمن حکم عزل مشروط ابو موسى را در بر دارد و در تواریخ آمده است کسى که این نامه را براى ابو موسى برد «قرظة بن کعب انصارى» بود.(12)
سپس امام علیه السلام سوگند مىخورد و با کلماتى شدید او را تهدید مىکند و مىفرماید: «به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتى نتوانى بر زمین بنشینى و (تو را چنان محاصره مىکنند که) از پیش رویت همانگونه خواهى ترسید که از پشت سرت»؛(وَایْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ، وَلَا تُتْرَکُ حَتَّى یُخْلَطَ زُبْدُکَ(13) بِخَاثِرِکَ(14)، وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَوَحَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ(15) وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ).
این تعبیرات که از فصاحت و بلاغت خاصى برخوردار و دقیقاً مطابق مقتضاى حال است مشتمل بر کنایاتى «ابْلَغُ مِنَ التَّصْریح» مىباشد.
معناى تحت اللفظى«حَتَّى یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ»این است که کَره تو با دوغ تو مخلوط شود. مىدانیم هنگامى که ماست را کاملًا مىزنند کره روى آن جمع مىشود و بقیه که دوغ است در زیر قرار مىگیرد. حال اگر آن را گرم و داغ کنند دوباره چربى کره با دوغ مخلوط مىگردد و این تعبیر کنایه از فشار شدیدى است که بر شخصى وارد کنند که همه چیز او درهم آمیزد.
تعبیر به«ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ؛تر و خشکت به هم درآمیزد» نیز کنایهاى شبیه آن است و جمله«حَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ»گاه نیز اینگونه تفسیر شده که حتى به تو اجازه نمىدهند که بر زمین بنشینى و تو را از قصر فرماندارى بیرون مىاندازند و گاه گفته شده که معناى آن این است که در بازنشستگى و برکناریت تعجیل خواهد شد.
جمله«تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ»اشاره به این است که تو را محاصره خواهند کرد که راه پس و پیش نداشته باشى.
ولى ابوموسى که لجوج و منافق بود دست از کار خود برنمىداشت و همچنان به جلوگیرى مردم از قیام براى جهاد در رکاب على علیه السلام و خاموش کردن آتش فتنه شورشیان در بصره ادامه مىداد، از این رو در تاریخ آمده است که مالک اشتر خدمت امیرمؤمنان عرض کرد: اگر مصلحت بدانید مأموریت رفتن به کوفه را به من عطا کنید که مردم شهر با من آشنا هستند و از من اطاعت خواهند کرد و امید دارم اگر وارد شهر شوم احدى با من مخالفت نکند. (و آنها که پیش از من به کوفه رفتند نتوانستند از عهده ابو موسى برآیند).
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: به آنها ملحق شو. مالک اشتر وارد کوفه شد در حالى که مردم در مسجد بزرگ کوفه اجتماع کرده بودند (و ابو موسى به تبلیغ بر ضد جهاد دعوت مىکرد).
مالک اشتر از کنار هر قبیلهاى از قبائل کوفه که مىگذشت و جماعتى را در آنجا گرد هم مىدید صدا مىزد: «با من به سوى قصر دار الاماره بیایید» تا با جماعتى به قصر رسید و به زور وارد قصر شد و این در حالى بود که ابو موسى در مسجد در خطابه خود مىگفت: اى مردم! این فتنه کور و کرى است که هر کس در آن در خواب باشد بهتر از این است که نشسته باشد و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سواره است.(یعنى هر چه کمتر در آن دخالت کنید بهتر است) … ما یاران محمد فتنهها را بهتر مىشناسیم؛ آنها به هنگامى که روى مى آوردند ناشناسند و هنگامى که پشت مىکنند ضعفشان آشکار مىشود. این در حالى بود که عمار و امام حسن پیوسته به او مىگفتند: از فرماندارى شهر ما دور شو و از منبر ما کنار رو! (ولى او دستبردار نبود) ناگهان غلامانش سراسیمه از قصر دار الاماره وارد مسجد
شدند و جریان ورود اشتر به قصر را به او خبر دارند و گفتند: او ما را زد و از قصر بیرون کرد. ابوموسى وحشتزده از منبر پایین آمد، داخل قصر شد و اشتر به او فریاد زد:«أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا أُمَّ لَکَ أَخْرَجَ اللَّهُ نَفْسَکَ فَوَاللَّهِ إنَّک لَمِنَ الْمُنافِقِینَ قَدیماً؛اى بىمادر از قصر ما بیرون شو! خدا جانت را بیرون آورد به خدا تو از قدیم از منافقان بودى!»(16) ابو موسى ترسید و گفت: یک امشب را به من مهلت بده! اشتر گفت: مانعى ندارد؛ ولى تنها حق دارى وسایل خود را با خود ببرى و نمىتوانى امشب را در قصر بخوابى. مردم نیز وارد قصر شدند که وسایل ابوموسى را غارت کنند. مالک اشتر آنها را از قصر خارج کرد وگفت: من ابوموسى را از قصر بیرون کردم (نیاز به دخالت شما ندارم) مردم از او دست برداشتند.(17)
سپس امام علیه السلام در ادامه این نامه مىفرماید: «این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى که تو فکر مىکنى نیست، بلکه حادثه بزرگى است که باید بر مرکبش سوار شد و سختىهایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود»؛(وَمَا هِیَ بِالْهُوَیْنَى(18) الَّتِی تَرْجُو، وَلَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ(19) الْکُبْرَى، یُرْکَبُ جَمَلُهَا، وَیُذَلَّلُّ صَعْبُهَاوَیُسَهَّلُ جَبَلُهَا).
اشاره به اینکه اگر جلوگیرى کردن از مردم براى شرکت به جهاد با شورشیان بصره به گمان این است که مسأله مهمى نیست و به زودى حل مىشود اشتباه بزرگى کرده؛ باید با قوت و قدرت آتش این فتنه را خاموش کرد و ناهموارىها را هموار ساخت و این کار نیاز به عزم عمومى مردم و شرکت همگانى در جهاد
دارد. (بنابراین مرجع ضمیر «هى» فتنه جمل است).
ولى بعضى از شارحان مرجع این ضمیر را فتنه ابو موسى دانستهاند که مردم را از جهاد با شورشیان باز مىداشت. امام مىفرماید: این فتنه سادهاى نیست آنگونه که تو خیال مىکنى؛ ما به هر قیمتى که باشد آتش این فتنه را خاموش خواهیم کرد و مردم را براى جهاد بسیج مىکنیم.
این احتمال نیز داده شده که ضمیر به حکومت بنىامیّه باز گردد، زیرا قراین نشان مىدهد که ابو موسى مىخواست دنبال کار عثمان را بگیرد و حکومت را به بنىامیّه باز گرداند. امام به او هشدار مىدهد که این کار خطرناکى است و گمان نکن به این آسانى به آن هدف زشت و کثیف خود خواهى رسید.
ولى تفسیرى را که برگزیدیم از اینها مناسبتر و با مجموعه کلمات امام سازگارتر است.
سپس امام علیه السلام به او اندرز مىدهد که یکى از دو راه را انتخاب کند، مىفرماید:«اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر این کار براى تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنیا و نه رستگارى در آخرت)»؛(فَاعْقِلْ(20) عَقْلَکَ، وَامْلِکْ أَمْرَکَ، وَخُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ. فَإِنْ کَرِهْتَفَتَنَحَّ(21) إِلَى غَیْرِ رَحْبٍ(22) وَلَا فِی نَجَاةٍ).
اشاره به اینکه گمان نکن اگر از شرکت در جهاد با شورشیان خوددارى کنى
راه سلامت را در پیش گرفتهاى و آسوده خواهى زیست. به عکس مردم بر تو تنگ خواهند گرفت و رسواى خاص و عام خواهى شد.
آنگاه براى اینکه ابوموسى گمان نکند نقش او در حکومت اسلامى بسیار مهم است و اگر او کنار برود همه چیز به هم مىریزد، امام به او گوشزد کرد که تو از اینها کوچکترى، مىفرماید: «اگر تو در خواب فرو روى سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگویند فلانى کجاست»؛(فَبِالْحَرِیِّ(23) لَتُکْفَیَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى لَایُقَالَ: أَیْنَ فُلَانٌ).
این سخن شبیه چیزى است که در قرآن مجید آمده است: ««وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ»؛ هرگاه (از فرمان خدا) سرپیچى کنید خداوند گروه دیگرى را به جاى شما مىآورد که مانند شما نخواهند بود».(24)
در پایان نامه امام علیه السلام براى تأکید به آنچه در این نامه بیان فرموده مىگوید: «به خدا سوگند این راه (که ما مىرویم) راه حقى است که به دست مرد حق انجام مىگیرد و من باکى ندارم که خدا نشناسان (همچون تو) چه کار مىکنند.والسلام»؛ (وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ).
اشاره به اینکه ما در مسیر و هدف خود کمترین تردیدى نداریم باید برویم و این آتش فتنه را خاموش کنیم، خواه ملحدان و منافقان ظاهر مسلمان با ما همراهى کنند یا نکنند؛ خدا یار و یاور ماست و روسیاهى براى آن گروه منافق است.
ابن ابى الحدید در ذیل جمله بالا«وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ»مىگوید: گویا اشاره به حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است که فرمود:«أللَّهُمّ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ ما
دارَ؛خدایا حق را با او همراه کن هر گونه که حرکت کند»(25) (این حدیث نشان مىدهد که امیرمؤمنان على علیه السلام همیشه با حق بود و حق با او بود و او محور گردش حق محسوب مىشد.
جالب اینکه ابو موسى بعد از داستان حکمین و رسوایى که به بار آورد در جامعه اسلامى منفور شد و چنان به فراموشى سپرده شد که مورخان درباره محل قبر و تاریخ وفات او اختلاف زیادى دارند.(26)
نکته
شناسایى بیشتر ابوموسى
ابوموسى اشعرى شخص عجیبى بود؛ ظاهرالصلاح ولى در باطن مرموز، آشکارا زاهد و بىاعتنا به دنیا و در باطن طالب و راغب.
مورخ مشهور، ابن اثیر، در کتاب کامل در حوادث سال بیست و نه هجرى چنین نقل مىکند که در این سال عثمان ابوموسى اشعرى را از فرماندارى بصره عزل کرد و سبب عزلش این بود که اهالى منطقه ایزج و جمعى از اکراد در سال سوم خلافت عثمان از اسلام خارج شده، و به کفر پیوستند، ابوموسى فرمان داد که مردم آماده جهاد شوند و از جمله درباره جهاد با پاى پیاده سخنان بلیغى گفت تا آنجا که بعضى از صاحبان مرکب، مرکب خود را رها کردند و آماده شدند با پاى پیاده به میدان جهاد بروند؛ ولى گروه دیگرى گفتند ما عجله نمىکنیم ببینیم ابوموسى خود، چه مىکند اگر عملش با سخنش هماهنگ بود ما هم همانند او رفتار مىکنیم. هنگامى که ابوموسى از قصر دارالاماره خارج شد اموال خود را نیز بر روى چهل استر با خود آورد. جمعى آمدند عنان مرکب او را گرفتند و گفتند
بعضى از این مرکبهاى اضافى را در اختیار ما بگذار و تو هم پیاده به میدان جهاد بیا همانگونه که ما را توصیه کردى. او با شلاق به مردم زد و گفت: دست از مرکب من بردارید و به راه خود ادامه داد. جمعى نیز نزد عثمان آمدند (و ماجرا را شرح دادند) و از او برکنارى ابوموسى را درخواست کردند. او هم پذیرفت و ابوموسى را عزل کرد.(27)
1) «تَثْبیط» به معناى متوقف ساختن و از کار باز داشتن است.
2) «نَدَبَ» از ریشه «نَدْب» به معناى فراخواندن و دعوت کردن براى انجام کارى است.
3) سند نامه:نویسنده کتاب مصادر نهجالبلاغه در ذیل این نامه دسترسى به منبعى براى این نامه جز نهجالبلاغه نیافته است تنها اظهار امیدوارى مى کند که در مطالعات بعدىاش شاید بتواند به منابع دیگرى دست یابد و آن را در اینجا ثبت نماید. نویسنده مزبور تنها به شرح فشردهاى از زندگى ابوموسى اشعرى که نامش «عبداللَّه بن قیس» بود قناعت کرده است که ما در پایان تفسیر این نامه اشاره خواهیم کرد.
4) مغازى محمد بن اسحاق بنابر نقل شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 14، ص 9.
5) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 17، ص 246.
6) تاریخ طبرى، ج 4، ص 482.
7) «ذَیْل» به معناى دامان و دامنه است.
8) «مِئْزَر» در اصل به معناى لنگ یا چیزى است که بر کمر مىبندند و به معناى شلوار نیز آمده است و «اشدد مئزرک؛ کمرت را محکم ببند» کنایه از تصمیم جدى بر کارى گرفتن است.
9) «حَقَّقَ» از ریشه «تحقیق» به معناى اثبات کردن و تصدیق نمودن چیزى است.
10) «انفُذْ» از ریشه «نفوذ» به معناى خارج شدن از چیزى و به سوى دیگرى رفتن است و کنایه از انجام وظیفه نیز آمده است.
11) «تَفَشَّلْتَ» از ریشه «فَشَل» بر وزن «عمل» به معناى سستى کردن و تأخیر انداختن و ترسیدن در انجام کارى است.
12) مروج الذهب بنا به نقل شرح نهجالبلاغه علامه شوشترى، ج 10، ص 74.
13) «زُبْد» به معناى چیزى است که روى آب یا روى شیر جمع مىشود و به سرشیر، خامه و کره نیز اطلاقمىگردد.
14) «خاثِر» از ریشه «خَثْر» بر وزن «عصر» به معناى غلیظ شدن گرفته شده و به دوغ غلیظ که به هنگام زدن ماست براى کره گرفته در مشک باقى مىماند «خاثِر» مىگویند و تعبیر بالا که امام مىفرماید: «زُبْد و خاثِر تو به هم آمیخته مىشود» کنایه از این است که تمام زندگى تو به هم مىریزد.
15) «قِعْدَة» به معناى حالت نشستن و یا جاى نشستن است.
16) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 14، ص 21.
17) تاریخ طبرى، ج 3، ص 501، حوادث سال 36.
18) «الهُوَیْنَى» مصغر «هَوْنى» بر وزن «مولى» و آن هم مؤنث «أهْون» و «اهْون» به معناى سستتر و آسانترو آرامتر است، بنابراین «هوینى» به معناى چیز کوچک و ساده و آسان است.
19) «الدّاهِیَة» به معناى حادثه عظیم و مصیبت سخت است. از ریشه «دَهْو» بر وزن «محو» به معناى کسى را به مصیبتى گرفتار ساختن گرفته شده است.
20) «اعْقِل» از ریشه «عقل» در اصل به معناى زدن پایبند به شتر است که زانوى او را مىبندد و قادر به حرکتنیست و عقال، طناب مخصوصى است که زانوى شتر را با آن مىبندند. و جمله «اعقل عقلک» مفهومش این است که عقل خود را مهار کن و در مسیر صحیح قرار بده و اندیشه خود را به کار گیر.
21) «تَنَحَّ» از ریشه «تَنَحىّ» به معناى کنارهگیرى کردن و دور شدن و دست کشیدن از کارى گرفته شده و ماده اصلى آن «نحو» به معناى قصد کردن است.
22) «رحب» به معناى وسیع بودن و گستردگى و گشایش است.
23) «الحَرىّ» به معناى سزاوار و شایسته است از ریشه «حَرى» بر وزن «جفا» به معناى سزاوار بودن گرفته شده است.
24) محمد، آیه 38.
25) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 17، 249.
26) براى توضیح بیشتر به استیعاب، ج 4، ص 1763 شرح حال «ابوموسى اشعرى» مراجعه شود.
27) کامل ابن اثیر، ج 3، ص 99.