جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 62

زمان مطالعه: 18 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلى‏ أهْلِ مِصْرَ مَعَ مالِکِ الْأشْتَرِ لَمَّا وَلّاهُ إمارَتَها

از نامه‏هاى امام علیه السلام است‏

که همراه مالک اشتر براى اهل مصر فرستاد در آن زمان که استاندارى آنجا را به او واگذار کرد.(1)

نامه در یک نگاه‏

امام علیه السلام در این نامه بعد از حمد و ثناى الهى و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام به عنوان یک پیامبر جهانى و جاودانى به چند نکته اشاره مى‏فرماید:

1. مسأله اختلافى که بعد از پیغمبر اکرم در امر خلافت واقع شد و اینکه حضرت هرگز باور نمى‏کرد مسلمانان به سراغ کسى جز او بروند، چرا که تنها او از تمام شایستگى‏هاى خلافت برخوردار بود.

2. در بخش دیگرى از این نامه به بیم از خطراتى که بعد از انحراف خلافت از مسیر اصلى وجود داشت اشاره کرده مى‏فرماید: چون دیدم اصل اسلام و دین محمد در خطر است پایمال کردن حقم را تحمل کردم و به یارى اسلام برخاستم و به پیشرفت کار مسلمانان کمک کردم.

3. در بخش دیگرى به وضع دشمنان خود (معاویه و اطرافیانش) اشاره کرده، مى‏گوید: آنها گروهى از فاجران و سفیهان را جمع کرده‏اند و به ظلم و ستم و فسق و گناه پرداخته‏اند. اگر تمام روى زمین هم از آنها پر شود من با آنها مبارزه خواهم کرد و بیم نخواهم داشت.

4. در بخش آخر این نامه براى تشجیع و ترغیب اصحاب و یارانش به جهاد، به این نکته اشاره مى‏فرماید که دشمن شهرهاى شما را یکى پس از دیگرى مى‏گیرد؛ برخیزید و با او مبارزه کنید.

بخش اوّل‏

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً- صلّى اللَّه علیه وآله وسلم- نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ، وَمُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ. فَلَمَّا مَضَى علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَمِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَلَا یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلى الله علیه و آله عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَارَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ‏رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ، یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ.

ترجمه‏

اما بعد از حمد و ثناى الهى، خداوند سبحان محمد- صلى‏اللَّه علیه وآله وسلم- را فرستاد تا بیم‏دهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ى پیشین) باشد؛ ولى هنگامى که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند. به خدا سوگند هرگز فکر نمى‏کردم و به خاطرم خطور نمى‏کرد که عرب بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله این امر خلافت را از اهل بیت او منحرف سازند (و در جاى دیگر قرار دهند و نیز به‏خصوص) باور نمى‏کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند. تنها چیزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت مى‏کردند (اشاره به‏

بیعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه‏گیرى را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مرتد شده‏اند و مردم را به نابود کردن دین محمد- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- دعوت مى‏کنند. (اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم شاهد شکافى در اسلام یا نابودى آن باشم که مصیبتش براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر باشد؛ حکومتى که متاع و بهره دوران کوتاه زندگى دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودى) زوال مى‏پذیرد همان‏گونه که سراب زائل مى‏گردد و یا همچون ابرهایى است که (در مدت کوتاهى) پراکنده مى‏شوند. از این رو من براى دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یارى کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام این نامه را همچون بسیارى از نامه‏ها بعد از حمد و ثناى الهى با نبوّت پیغمبر اسلام و اوصاف برجسته او شروع مى‏کند و مى‏فرماید: «اما بعد از حمد و ثناى الهى، خداوند سبحان محمد- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- را فرستاد تا بیم‏دهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ى پیشین) باشد»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ، وَمُهَیْمِناً(2) عَلَى الْمُرْسَلِینَ).

تعبیر به‏«نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ»دلیل روشنى بر جهانى بودن اسلام دارد و حتى اطلاق این کلام به جاودانه بودن این آیین نیز اشاره مى‏کند و تعبیر به‏«مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ»نشان مى‏دهد که پیغمبر اسلام به تمام آیین‏هاى آسمانى پیش از خود ایمان داشت و در حفظ ارزش‏هاى والاى آنها مى‏کوشید، زیرا واژه‏«مُهَیْمِناً»هم به معناى حافظ و نگاهبان آمده و هم به معناى شاهد و گواه.

امام علیه السلام ضمناً به این نکته توجّه مى‏دهد که مسلمانان باید اختلافات خویش را کنار بگذارند تا بتوانند به جهانى بودن اسلام عملًا جامه عمل بپوشانند.

سپس به دنبال این سخن مى‏فرماید: «ولى هنگامى که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند»؛(فَلَمَّا مَضَى علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ).

اشاره به منازعه و درگیرى‏هایى است که در سقیفه میان مهاجران و انصار رخ داد که نزدیک بود کار به جاهاى باریک بکشد، هرچند بعضى از مهاجران حاضر در سقیفه با تدبیرى که عمر اندیشید بر مخالفان خود پیروز شدند.

آن‏گاه امام در ادامه سخن به سراغ نکته اصلى این نامه مى‏رود و مى‏فرماید: «به خدا سوگند هرگز فکر نمى‏کردم و به خاطرم خطور نمى‏کرد که عرب بعد از پیامبر- که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد- این امر خلافت را از اهل‏بیت او منحرف سازند (و در جاى دیگر قرار دهند و نیز به خصوص) باور نمى‏کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند»؛(فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی(3)وَلَا یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ).

اشاره به اینکه از همه لایق‏تر براى جانشینى پیغمبر، اهل‏بیت او به طور عام‏

بودند که به اهداف و نیّات و نظرات وى از همه آشناتر بودند و در میان اهل‏بیت علیهم السلام به طور خاص کسى از من لایق‏تر براى این مقام نبود.

جالب اینکه ابن ابى‏الحدید معتقد است این سخن دلیل بر عدم وجود نص درباره امر ولایت و خلافت بوده در حالى که مى‏توان با این عبارت عکس آنچه را او گفته، نتیجه گرفت، زیرا نصوص متعددى درباره اهل بیت (مانند حدیث ثقلین و …) و نصوص فراوانى درباره شخص على علیه السلام (مانند حدیث غدیر، منزلت، یوم الدار و …) چنان بود که غالباً آن را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیده بودند و اضافه بر آن، لیاقت‏هاى معنوى و جسمانى على علیه السلام را نیز مى‏دانستند، بنابراین امام توجّه مى‏دهد که با آن همه نصوص و لیاقت‏ها چگونه امر خلافت را از مسیر اصلى‏اش تغییر داده و به غیر اهلش سپرده‏اند!

سپس مى‏افزاید: «تنها چیزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت مى‏کردند (اشاره به بیعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه‏گیرى را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهى از اسلام، بازگشته و مرتد شده‏اند و مردم را به نابود کردن دین محمد صلى الله علیه و آله دعوت مى‏کنند»؛(فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ(4) النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ‏رَاجِعَةَ(5) النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله).

اشاره به اینکه هنگامى که دیدم مردم در مسأله خلافت راه خلافى را بر اثر تبلیغات این و آن انتخاب کرده‏اند چاره‏اى جز سکوت و کناره‏گیرى ندیدم؛ اما ناگهان دیدم اوضاع دگرگون شد و دشمنان اسلام به پا خاستند و اگر سکوت کنم‏

و به یارى مسلمانان وفادار برنخیزم خطر جدى است.

لذا در ادامه سخن مى‏افزاید: «(اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم شاهد شکافى در اسلام یا نابودى آن باشم که مصیبتش براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ‏تر باشد؛ حکومتى که متاع و بهره دوران کوتاه زندگى دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودى) زوال مى‏پذیرد همان‏گونه که سراب زائل مى‏گردد و یا همچون ابرهایى است که (در مدت کوتاهى) پراکنده مى‏شود»؛(فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً(6) أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ‏مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ، یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ(7)السَّحَابُ).

این سخن اشاره به قیام «اصحاب ردّه» است و به گفته مرحوم مغنیّه در شرح نهج‏البلاغه، خلاصه ماجرا چنین بود که شخصى به نام طلیحه در زمان حیات پیغمبر ادعاى نبوّت کرد پیامبر ضرار بن الاوس را (با گروهى از مسلمانان) به نبرد با او فرستاد. او فرار کرد و وضعش به ضعف گرایید؛ ولى بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به سبب کثرت مرتدین، نیرومند شد و تصمیم گرفت با کمک آنها مدینه را اشغال کند. ابن اثیر در حوادث سنه یازده هجرى مى‏نویسد: جمعیت عرب مرتد شدند و سرزمین حجاز بعد از وفات رسول اللَّه یکپارچه آتش شد و هر قبیله‏اى به طور عموم و یا جمعى از آنها راه ارتداد پیش گرفتند مگر قبیله «قریش» و «ثقیف» و جریان مسیلمه و طلیحه شدّت یافت.

آن‏گاه مغنیه مى‏افزاید: هنگامى که مسلمانان از نیّت طلیحه و قصد اشغال مدینه به‏وسیله او آگاه شده همگى دست به دست هم دادند تا با او بجنگند و امام امیرمؤمنان علیه السلام نیز از گوشه عزلت بیرون آمد و در محلى نزدیک به مدینه در برابر آنها موضع گرفت و دیگران به امام پیوستند و به او اقتدا کردند. طلیحه شبانه به مدینه حمله کرد و مسلمانان در کمین او بودند؛ لشکر او را از هم متلاشى ساختند و گروهى را کشتند و به هیچ یک از مسلمانان آسیب نرسید. طلیحه فرار کرد و یارانش بعد از یقین به کذب او پراکنده شدند و او به نواحى شام رفت و اظهار توبه و اسلام کرد تا از قتل در امان باشد. هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت به مدینه آمد و با عمر بیعت نمود.(8)

این ماجرا را طبرى در تاریخ خود به طور مشروح در حوادث پس از رحلت پیغمبر اکرم در حوادث سال یازدهم آورده است.

امام باقر علیه السلام در حدیث پرمعنایى مى‏فرماید:«إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ لَمْ یَمْنَعْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِنْ أَنْ یَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَتَخَوُّفاً عَلَیْهِمْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَیَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَلَا یَشْهَدُوا أَنْ لَاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله وَکَانَ الْأَحَبَّ إِلَیْهِ أَنْ یُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنْ جَمِیعِ الْإِسْلَام؛اگر امیرمؤمنان سکوت فرمود و مردم را به سوى خویش دعوت نکرد تنها به این سبب بود که ملاحظه حال مردم را فرمود که مبادا از اسلام مرتدّ بشوند و به سوى بت پرستى روى آورند و شهادت به وحدانیت خداوند و نبوّت پیغمبر اسلام را ترک گویند و آن حضرت مصلحت در این دید که آنها را بر انحرافى که در امر خلافت داشتند رها سازد مبادا تمام اسلام را ترک گویند».(9)

تعبیر امام از مسأله حکومت و ولایت به «سراب» و یا «ابرهایى که به سرعت متلاشى مى‏شوند» تشبیهات جالبى است که از ناپایدارى زندگى دنیا و مقام‏ها و مواهب آن پرده بر مى‏دارد. سراب، نه فقط به هنگامى که انسان به سراغش مى‏رود به زودى از دیدگان محو مى‏شود، بلکه اساساً امرى خیالى و توهمى است که از خطاى باصره پیدا مى‏شود. همچنین ابرهایى که رگبار مى‏زنند و به سرعت عبور مى‏کنند گرچه موقتاً سایه‏اى آرامبخش و آبى که مایه حیات است با خود دارند؛ ولى دوران عمرشان کوتاه و بسیار زودگذر است.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چگونه امام ولایت و خلافت را به عنوان متاع زودگذر دنیا و حقى شخصى که از آن حضرت غصب شده مى‏داند با اینکه جانشینى پیامبر و به تعبیر دیگر امامت مقام والاى روحانى است که به‏عنوان مسئولیت و وظیفه‏اى الهى بر دوش امام افکنده مى‏شود، همچون نبوّت براى پیامبر اسلام، بنابراین صبغه دنیایى ندارد که زودگذر و زوال‏پذیر باشد.

شبیه این تعبیر در موارد دیگرى از نهج‏البلاغه دیده مى‏شود و ممکن است براى خوانندگان ایجاد توهم کند که امام علیه السلام به خلافت همچون مقامى شخصى و دنیایى مى‏نگریست؟ پاسخ این سؤال آن است که امام از دیدگاه مدعیان خلافت سخن مى‏گوید. بدون شک آنها براى کسب مقام و برترى جویى به سراغ آن رفتند و درک نمى‏کردند که این مقامى شخصى و دنیوى نیست. افزون بر این دریغ داشتن این مقام از امام علیه السلام هم غصب حقوق مردم و سبب محرومیتشان از این موهبت الهى بود و هم اهانتى به ارزش‏هاى وجودى امام محسوب مى‏شد.

سرانجام حضرت در پایان این بخش از نامه مى‏فرماید: «از این رو من براى‏

دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یارى کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند»؛(فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ(10) الْبَاطِلُ وَزَهَقَ(11)، وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ‏وَتَنَهْنَهَ(12)).

بخش دوم‏

وَمِنْهُ: إِنِّی وَاللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَلَا اسْتَوْحَشْتُ، وَإِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَالْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَیَقِینٍ مِنْ رَبِّی. وَإِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ؛ وَلَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا، وَعِبَادَهُ خَوَلًا وَالصَّالِحِینَ حَرْباً، وَالْفَاسِقِینَ حِزْباً، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ، وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ. فَلَوْ لَاذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَتَأْنِیبَکُمْ، وَجَمْعَکُمْ وَتَحْرِیضَکُمْ، وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَوَنَیْتُمْ. أَ لَاتَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَإِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَإِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى، وَإِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى! انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ، وَلَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ، وَتَبُوءُوا بِالذُّلِّ، وَیَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ، وَإِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ، وَمَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

بخش دیگرى از این نامه: به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبه‏رو شوم در حالى که تمام روى زمین را پر کرده باشند، باکى ندارم و وحشت به خود راه نمى‏دهم و من از آن گمراهى که آنها در آن هستند و هدایتى که من بر آنم کاملًا آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمى‏دهم). من مشتاق (شهادت و) لقاى پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم؛ ولى (مى‏کوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم،

زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بى‏خردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیت‏المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند، زیرا در این گروه فردى است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جارى شد و برخى از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایى براى آنها تعیین شد. اگر براى این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمى‏کردم و به سستى در کار سرزنش و توبیخ نمى‏نمودم و در گردآورى و تحریک شما نمى‏کوشیدم، بلکه اگر سستى و فتورى از خود نشان مى‏دادید رهایتان مى‏ساختم. آیا نمى‏بینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهاى شما (یکى بعد از دیگرى) تسخیر مى‏شود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته؟ خداوند شما را رحمت کند. براى نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمین‏گیر نشوید (و سستى و تنبلى به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خوارى خواهید داد و بهره زندگى شما از همه پست‏تر خواهد بود (آرى) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسى که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد. والسلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه به نکته مهمى اشاره مى‏کند که هرگز در برابر دشمنان او که دشمنان اسلام و قرآنند سکوت نخواهد کرد و به مبارزه آنها برمى‏خیزد، هرچند تنها باشد و آنها تمام زمین را پر کنند. مى‏فرماید: «به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبه‏رو شوم در حالى که تمام روى زمین را پر کرده باشند، باکى ندارم و وحشت به خود راه نمى‏دهم»؛(إِنِّی وَاللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ‏

وَاحِداً وَهُمْ طِلَاعُ(13) الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَلَا اسْتَوْحَشْتُ).

این نهایت شجاعت و ایمان امام را به هدف و مقصودش نشان مى‏دهد همان‏گونه که در نامه «عثمان بن حنیف» نیز گذشت که مى‏فرماید:«وَاللَّهُ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى‏ قِتالی لَما وَلَّیْتُ عَنْها؛به خدا سوگند اگر تمام عرب به پیکار من برخیزند من پشت به میدان نبرد نخواهم کرد».

سپس دو دلیل براى این مطلب بیان مى‏کند، در دلیل اوّل مى‏فرماید: «من از آن گمراهى که آنها در آن هستند و هدایتى که من بر آنم کاملًا آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمى‏دهم)»؛(وَإِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَالْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَیَقِینٍ مِنْ رَبِّی).

سپس دلیل دوم را بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «من مشتاق (شهادت و) لقاى پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم»؛(وَإِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ).

بنابراین عشق به شهادت و ثواب‏هاى عظیمى که خداوند نصیب شهیدان راهش مى‏کند مرا بر این مى‏دارد که از کثرت دشمن و تنهایى خودم کمترین وحشتى نداشته باشم.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه سخن مى‏افزاید: «ولى (مى‏کوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم، زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بى‏خردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیت‏المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند»؛(وَلَکِنَّنِی آسَى(14) أَنْ‏

یَلِیَ(15) أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا(16)، وَعِبَادَهُ خَوَلًا(17)وَالصَّالِحِینَ حَرْباً(18)، وَالْفَاسِقِینَ حِزْباً).

به تعبیر دیگر، امام علیه السلام گرچه عاشق شهادت بوده ولى حتى‏الامکان نمى‏خواسته شهید شود، بلکه زنده بماند و جلوى سیطره نااهلان را بر حکومت اسلامى بگیرد.

«فُجّار»؛ (فاجران) اشاره به معاویه و همدستان اوست و «سفهاء» اشاره به لشکریان ناآگاهى است که دنبال اهداف او حرکت مى‏کردند.

جمله‏«یَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا، وَعِبَادَهُ خَوَلًا»اشاره به انجام کارهایى شبیه دوران خلافت عثمان است که بیت‏المال به دست گروهى از اقوام و خویشان او افتاد و دست به دست مى‏گردید و افراد ناصالح را به فرماندارى بلاد منصوب کرده بود که مردم را به زنجیر کشیده بودند، با اصحاب صالح پیغمبر نبرد مى‏کردند و فاسقان را جزء حزب خود قرار داده بودند.

امام علیه السلام در ادامه این سخن انگشت روى نقطه ضعف روشن آنها گذارده مى‏فرماید: «زیرا در این گروه فردى است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جارى شد»؛(فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ).

اشاره به «ولید بن عقبه» است که در زمان عثمان والى کوفه بود و شرب خمر

کرد و مست ولا یعقل به گونه‏اى که نماز صبح را به جاى دو رکعت چهار رکعت خواند و سپس رو به جمعیت کرد و گفت: اگر بخواهید باز هم بیشتر بخوانم.شاهدان و گواهان نزد عثمان آمدند و بر شرب خمر او گواهى دادند و على علیه السلام حد را بر او جارى کرد.(19)

آن‏گاه امام علیه السلام به مورد دیگرى از خلافکارى‏هاى آنها اشاره کرده مى‏فرماید:«و برخى از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایى براى آنها تعیین شد»؛(وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ(20)).به گفته ابن ابى‏الحدید در شرح نهج‏البلاغه خود این جمله اشاره به ابوسفیان و معاویه و برادر او و جمعى دیگر است که تا کمک‏هاى مالى به آنها نشد در برابر اسلام سر فرود نیاوردند.(21)آن‏گاه امام در پایان این سخن مى‏افزاید: «اگر براى این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمى‏کردم و به سستى در کار سرزنش و توبیخ نمى‏نمودم و در گردآورى و تحریک شما نمى‏کوشیدم، بلکه اگر سستى و فتورى از خود نشان مى‏دادید رهایتان مى‏ساختم»؛(فَلَوْ لَاذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ(22) وَتَأْنِیبَکُمْ(23)، وَجَمْعَکُمْ وَتَحْرِیضَکُمْ، وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَوَنَیْتُمْ(24)).

اشاره به اینکه تمام این جوش و خروش من براى مبارزه با دشمنان به سبب خطر مهمى است که از بازماندگان دوران جاهلیت نسبت به اسلام مى‏بینم و بیم‏

دارم آنها بر مردم مسلط شوند و مردم را به دوران کفر باز گردانند.

مقصود از جمله‏«وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَوَنَیْتُمْ»این است که اگر از تأثیر سخنم در شما مأیوس شوم شما را رها خواهم ساخت.

سپس در پایان این نامه امام علیه السلام براى تشویق آنها بر جهاد با دشمن و تحریک حمیت و غیرت دینى آنها تعبیرات تکان دهنده‏اى دارد و مى‏فرماید: «آیا نمى‏بینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهاى شما (یکى بعد از دیگرى) تسخیر مى‏شود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته»؛(أَ لَاتَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ(25) قَدِ انْتَقَصَتْ(26) وَإِلَى‏أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَإِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى(27)، وَإِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى!).

اشاره به اینکه کدام مسلمان است که این حوادث دردناک را بشنود یا ببیند و ساکت بنشیند و تماشا کند و کدام انسان شرافتمند و با غیرت است که به دشمن خود اجازه دهد این‏گونه در منطقه او به ویرانگرى و غارتگرى بپردازد؛ نه غیرت اسلامى اجازه مى‏دهد و نه شرافت انسانى که افراد در چنین ماجرایى سکوت کنند و تن به ذلت دهند.

حضرت به دنبال آن مى‏فرماید: «خداوند شما را رحمت کند. براى نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمین‏گیر نشوید (و سستى و تنبلى به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خوارى خواهید داد و بهره زندگى شما از همه پست‏تر خواهد بود (آرى) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسى که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد. و السلام»؛(انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ، وَلَا

تَثَّاقَلُوا(28) إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا(29) بِالْخَسْفِ(30)، وَتَبُوءُوا(31) بِالذُّلِّ، وَیَکُونَ نَصِیبُکُمُ‏الْأَخَسَّ، وَإِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ(32)، وَمَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ، وَالسَّلَامُ).

اینها همه اشاره به واقعیتى است که در آیات قرآن و روایات اسلامى درباره جهاد به آن اشاره شده است: عزت، سعادت و حیات جاویدان در جهاد و شهادت پر افتخار، و ذلت، خوارى و روسیاهى در دنیا و آخرت در ترک جهاد با دشمن.

نکته

هوشیارى در مقابل دشمن‏

جمله‏«وَلَا تَثَّاقَلُوا»در واقع بر گرفته از آیه 38 سوره توبه است که مى‏فرماید:««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا هنگامى که به شما گفته مى‏شود: در راه خدا (به‏سوى میدان جهاد) حرکت کنید بر زمین سنگینى مى‏کنید (و سستى به خرج مى‏دهید؟!) آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شده‏اید؟! با آنکه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت جز اندکى نیست».

جمله‏«إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ»شبیه دستورى است که در قرآن مجید در مورد جنگجویان آمده است که حتى به هنگام نماز در کنار میدان جنگ دستور مى‏دهد هوشیارى خود را با همراه داشتن اسلحه در حال نماز حفظ کنند؛ مى‏فرماید:««وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُم وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَّیْلَةً واحِدَةً»؛ آنها باید وسایل دفاعى و سلاح‏هایشان را (در حال نماز با خود) برگیرند؛ (زیرا) کافران آرزو دارند که شما از سلاح‏ها و وسایل خود غافل شوید تا یکباره به شما هجوم آورند».(33)

اینها همه نشان مى‏دهد که مسلمانان در هر زمان و مکان و در هر شرایطى که باشند هوشیارى خود را در مقابل دشمن حفظ کنند و این کلام مولا را که مى‏تواند شعارى براى همیشه باشد فراموش نکنند که فرمود:«وَمَنْ نامَ لَمْ یُنَمْ عَنْه؛آن کس که در خواب فرو رود باید بداند که دشمن در خواب نیست و از او غافل نخواهد شد».

اهمّیّت این دستور در عصر و زمان ما از هر عصر و زمانى بیشتر است، زیرا دشمن تهاجم را در جهات مختلف شروع کرده است؛ نه تنها در جهات نظامى، بلکه در جهات فرهنگى از طریق شبهه‏افکنى و ایجاد تزلزل در مبانى اعتقادى و از طریق نشر فساد و ایجاد آلودگى‏هاى اخلاقى با تمام قدرت به میدان وارد شده حتى عوامل زیادى را در داخل مسلمانان با هزینه‏هاى سنگین انتخاب کرده است. باید بدانیم که در برابر لحظه‏اى غفلت از این برنامه‏هاى تخریبى هزینه‏هاى گزافى باید پرداخت.

از جمله شگردهاى دشمن، ایجاد فرقه‏هاى انحرافى است؛ آنها مى‏دانند که در جوامع مذهبى به خصوص بعد از آشکار شدن بى‏محتوایى مکتب‏هاى مادى، علاقه عمیقى به مذهب به‏وجود آمده است. آنها یک سلسله فرقه‏هاى دروغین‏

عرفانى ساخته‏اند که هم اختلاف و تفرقه ایجاد کنند و هم انسان‏هاى با ایمان را از اصول صحیح مذهب دور سازند و به عوامل تخدیر تبدیل کنند.

به گفته بعضى از آگاهان در این چهل سال اخیر در عصر ما دو هزار فرقه عرفان انحرافى در آمریکا و دو هزار فرقه دیگر در اروپا به وجود آمده است و عجیب اینکه کمتر قدر مشترکى با هم دارند و به یقین عامل اصلى پیدایش آنها جهان‏خواران اند که مى‏خواهند مذاهب آسمانى را که مانعى در برابر منافع نامشروعشان است از راه خود بردارند.

بسیارى از این فرقه‏ها به شرق اسلامى منتقل شده و فرقه‏هاى دیگرى نیز بر آن افزوده‏اند.(34)


1) سند نامه:نویسنده کتاب مصادر نهج‏البلاغه در اینجا مى‏گوید: در شرح خطبه 26 نوشتیم که جماعتى از یاران امیرمؤمنان على علیه السلام از آن حضرت درخواست کردند عقیده خود را درباره خلفاى پیشین بیان فرماید و این در زمانى بود که عمرو بن عاص «مصر» را در اختیار گرفته بود و (نماینده امیرمؤمنان على علیه السلام) محمد بن ابى‏بکر را به قتل رساند. امام فرمود: آیا اکنون جاى این‏گونه سؤالات است در حالى که مصر را گرفته‏اند و شیعیان مرا کشته‏اند؟ سپس فرمود: من نامه‏اى به شما مى‏دهم که پاسخ سؤالات شما را در آن نوشته‏ام و از شما مى‏خواهم حقى را که از من ضایع کرده‏اید حفظ کنید. سپس نامه‏اى به آنها داد که اکثر آنچه مرحوم سیّد رضى در نامه مورد بحث آورده در آن نامه است و ما در آنجا مصادر نامه را ذکر کرده‏ایم، بنابراین آنچه در عنوان نامه مورد بحث دیده مى‏شود که امام آن را به اهل مصر همراه با مالک اشتر فرستاد یا به این معناست که نخست مخاطب نامه اهل مصر بوده‏اند سپس اهل عراق سؤال کرده‏اند و امام نامه را بر آنها نیز خوانده و حوادثى را که بعداً بوجود آمده بود بر آن افزود و یا اینکه اشتباهى از مرحوم سید رضى رحمه الله رُخ داده است (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 448).ولى به نظر مى‏رسد که امام دو نامه مرقوم داشته بود یکى براى اهل عراق و دیگرى براى اهل مصر که در بخشى از مطالب با هم مشابه بودند و بعید به نظر مى‏رسد که سیّد رضى در اینجا به این روشنى اشتباهى کرده باشد.اما اینکه چگونه این نامه که همراه مالک اشتر فرستاده شد به دست ما و دیگران رسیده؟ یا به سبب آن است که در اشیایى که همراه مالک بوده پس از شهادت او یافته‏اند و یا نسخه دیگرى از آن نزد امام بوده و بعد از آن حضرت در اختیار اصحاب و یارانش قرار گرفته است.نویسنده مصادر در ذیل خطبه 26 که در بالا به آن اشاره شد تصریح مى‏کند که این خطبه را جماعتى از کسانى که پیش از مرحوم سید رضى مى‏زیستند با مقدارى اضافات یا کاستى‏هایى نقل کرده‏اند از جمله: ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات و ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة و طبرى در کتاب المسترشد و کلینى در الرسائل (بنا به نقل سیّد بن طاووس در کشف‏المحجه) و عجب اینکه غالبشان آن را به صورت خطبه ذکر کرده‏اند در حالى که در محل بحث به صورت نامه آمده است و این خود نشان مى‏دهد که این دو از یکدیگر جدا بوده است، هرچند مضامین آنها تا حد قابل ملاحظه‏اى مشابه یکدیگر است‏.

2) «مُهَیْمِن» درباره ریشه این واژه در میان ارباب لغت دو قول وجود دارد: بعضى آن را از ریشه «هیمن» مى‏دانند که به معناى مراقبت و حفظ و نگاهدارى است و بعضى آن را از ریشه «ایمان» مى‏دانند که همزه آن تبدیل به هاء شده سپس الف آن حذف گردیده و در این صورت «هیمن» به معناى آرام بخشیدن است، بنابراین طبق تفسیر اوّل «مُهَیْمِن» به کسى گفته مى‏شود که بر چیزى مسلّط است و از آن مراقبت و نگاهدارى مى‏نماید و به معناى دوم به کسى گفته مى‏شود که سبب آرامش اشخاص یا اشیایى مى‏گردد و مناسب در اینجا همان معناى اوّل است‏.

3) «رُوع» به معناى قلب، جان، عقل و فکر است از ریشه «رَوْع» بر وزن «نوع» به معناى فزع و اضطراب‏گرفته شده که کانون آن قلب آدمى است‏.

4) «انْثیال» به معناى هجوم آوردن و حرکت ناگهانى به سوى چیز یا شخصى است از ریشه «ثَوْل» بر وزن «قول» گرفته شده است‏.

5) «راجِعَة» به معناى بازگشت کننده و تأنیث آن به سبب تقدیر لفظ «طائفة» است. در تقدیر چنین بوده: «طائفةً راجِعةً مِنَ النّاسِ» و اشاره به گروه منافقان است که در آغاز، ایمان به پیغمبر اسلام آورده بودند و بعد از رحلت پیغمبر از اسلام برگشتند.

6) «ثَلْم» به معناى شکاف و گاه به معناى بى‏حرمتى نیز آمده است. در اینجا مراد شکاف در پیکر آیین اسلام‏است‏.

7) «یَتَقَشَّعُ» از ریشه «قَشْع» بر وزن «مشق» به معناى پراکندن و متلاشى ساختن است و چون به باب تفعل‏رود معناى لازم پیدا مى‏کند و به معناى از هم متلاشى شدن است‏.

8) فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 4، ص 150.

9) کافى، ج 8، ص 295، ح 454.

10) «زاحَ» از ریشه «زَواح» بر وزن «زوال» به معناى زایل شدن و دور گشتن است. این واژه گاهى به صورت‏اجوف یائى نیز آمده است‏.

11) «زَهَقَ» از ریشه «زهوق» بر وزن «حقوق» به معناى از بین رفتن و نابود شدن گرفته شده و در مورد چیزى گفته مى‏شود که به طور کامل محو و نابود گردد.

12) «تَنَهْنَهَ» از ریشه «نهنهه» بر وزن «همهمه» به معناى باز داشتن و جلوگیرى کردن و گاه به معناى ثابت و استوار ماندن به کار مى‏رود و در جمله بالا به همین معناست‏.

13) «طِلاع» به معناى فراگیر و پرکننده است و از طلوع آفتاب گرفته شده که همه جا را پر مى‏کند.

14) «آسى» (صیغه متکلم وحده) از ریشه «أسىً» بر وزن «رسن» به معناى حزن و اندوه گرفته شده است؛ یعنى غمگین مى‏شوم‏.

15) «یَلِىَ» یعنى حکومت را بر عهده بگیرد از ریشه «ولایت» به معناى سرپرستى کردن و حکومت کردن گرفته‏شده است‏.

16) «دُوَل» به چیزهایى گفته مى‏شود که دست به دست مى‏گردد، جمع «دَولة» و مال را از این جهت دولت مى‏گویند که دست به دست مى‏شود و همچنین حکومت‏ها را که دست به دست مى‏شوند دولت مى‏گویند. (دُولة به ضم دال نیز همین معنا را دارد بعضى معتقد به تفاوت‏هایى بین «دَولة» و «دُولة» هستند).

17) «خَوَل» به معناى برده و خدمتگذار است. این واژه هم بر مفرد اطلاق مى‏شود و هم بر جمع از ریشه «خَوْل» بر وزن «حول» که به معناى سرکشى و مراقبت مداوم از چیزى است گرفته شده و چون بردگان و خدمتگذاران، از امور صاحبان خود سرکشى و مراقبت مى‏کنند این واژه بر آنها اطلاق شده است‏.

18) «حَرْب» به معناى جنگ و نیز به معناى دشمن آمده است و در جمله بالا معناى دوم مناسب است‏.

19) براى توضیح بیشتر به کتاب‏هاى معروفى همچون استیعاب ابن عبد ربه و اسدالغابه در شرح حال «ولید بن عقبة» مراجعه شود.

20) «رضائخ» جمع «رضیخة» بر وزن «غریبه» به معناى عطایى است که به کسى مى‏دهند و گاه به معناى عطاى قلیل و کم آمده است‏.

21) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 226.

22) «تَألیب» به معناى جمع‏کردن و گردآوردن و تشویق به اجتماع نمودن است‏.

23) «تَأنیب» به معناى توبیخ شدید است‏.

24) «وَنَیْتُم» از ریشه «ونى‏» به معناى سستى کردن و به ضعف گراییدن گرفته شده است‏.

25) «اطراف» در اینجا به معناى نواحى کشور است‏.

26) «انْتَقَصَتْ» یعنى از دست رفته از ریشه «نقص» گرفته شده است‏.

27) «تُزْوى‏» از ریشه «زَىّ» بر وزن «حىّ» به معناى دور کردن و جمع و قبض نمودن چیزى است‏.

28) «لا تَثّاقَلُوا» از ریشه «ثِقْل» به معناى سنگینى گرفته شده و در موردى به کار مى‏رود که انسان تمایل به‏ماندن در جایى داشته باشد و حاضر به حرکت نباشد. (و در اینجا منظور باز ایستادن از حرکت به سوى میدان جهاد است).

29) «تُقِرُّوا» از ریشه «تقریر» به معناى ثابت نگه داشتن چیزى در مکانى است و جمله «فَتُقِرُّوا بِالخَسْفِ» اشاره به این است که خودتان را خوار خواهید کرد.

30) «الْخَسْف» در اصل به معناى پنهان شدن و مخفى گشتن است سپس به معناى ذلت که انسان را از دیده‏ها پنهان مى‏دارد اطلاق شده است‏.

31) «تَبُوء» از ریشه «بَواء» بر وزن «دواء» به معناى بازگشت کردن و منزل گرفتن است و در اینجا به معناى بازگشت به ذلت آمده است‏.

32) «الأرِقْ» به معناى بیدار است از ریشه «أَرَق» بر وزن «عرب» به معناى بیدار ماندن گرفته شده است‏.

33) نساء، آیه 102.

34) براى توضیح بیشتر به کتاب «جریان‏شناسى انتقادى عرفان‏هاى نوظهور» چاپ دفتر تبلیغات اسلامى مراجعه شود.