ملاحظه
عهدنامه مالک اشتر- شرح فرمان مبارک امیرمؤمنان على علیه السلام به مالک اشتر- نامه تاریخى آن حضرت است که ما آن را به سى بخش تقسیم نمودهایم. نیمى از آن (بخش 1- 15) در جلد پیشین (جلد 10) مورد بررسى و تفسیر قرار گرفت و به علت طولانى بودن آن نیم باقى مانده (16- 30) در آغاز این جلد (جلد 11) قرار گرفته است.
بخش شانزدهم
ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَةِ. وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً. ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَکَ. ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ.وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ، اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.
ترجمه
سپس در امور مربوط به کارگزارانت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمایلات شخصى» و «استبداد و خودرأیى» به کار گیر، زیرا این دو کانونى از شعب ظلم و خیانتاند، از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانوادههاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام، زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاکتر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند. آنگاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به
آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن مىشود و ایشان را از خیانت در اموالى که زیر نظرشان است بىنیاز مىسازد و اضافه بر این حجتى در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچى کنند یا در امانت تو خیانت ورزند.سپس با فرستادن مأموران مخفىِ راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگیر، زیرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشویق آنها به امانتدارى و مدارا کردن به زیردستان و مراقبت از معاونان مىشود.
و هرگاه یکى از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوى خیانت دراز کند و مأموران مخفىات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِبدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانى نیز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده اتهام تهمت را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت دیگران گردد).
شرح و تفسیر
مراقبت دقیق از کارگزاران
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مطلب مهم دیگرى؛ یعنى بیان صفات کارگزاران حکومت مىپردازد و مىفرماید: «سپس در امور مربوط به کارگزارنت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمایلات شخصى» و «استبداد و خودرأیى» به کار گیر زیرا این دو کانونى از شعب ظلم و خیانتاند»؛(ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً(1) وَأَثَرَةً(2)، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ
شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَةِ).
شک نیست که زمامداران بدون همکارى کارگزارانشان نمىتوانند کارى انجام دهند. چنانچه این کارگزاران افرادى صالح و سالم باشند، امور مملکت بر محور صحیح مىچرخد وگرنه در همه جا فساد و ظلم و جور آشکار مىگردد.
امام در اینجا معیار انتخاب آنها را آزمایش و امتحان قرار داده و مالک اشتر را به شدت از اینکه معیار رابطهها- و نه ضابطهها- حاکم گردد و بدون مشورت آنها گزینش شوند برحذر مىدارد و تصریح مىکند که انتخاب بدون مشورت و یا با تمایلات شخصى مجموعهاى از شاخههاى جور و خیانت را بهوجود مىآورد.(3)
این گفتار امام در واقع اشاره به اوضاع نابسامان جامعه اسلامى در زمان خلیفه سوم دارد که گروهى از بنىامیّه را به سبب رابطه خویشاوندى و بدون هیچگونه مشورت (یا مشورت با امثال مروان که او هم از بنىامیّه بود) براى پستهاى حساس کشور اسلام برگزید و آنها هم مصداق بارز «جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالخِیَانَةِ» بودند؛ تا توانستند ظلم و ستم کردند و اموال بیتالمال را به غارت بردند به گونهاى که همه مسلمانان ناراحت شدند و شورش عظیمى بر ضد آنها و بر ضد خلیفه برپا شد.
آنگاه امام اوصاف آنها را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان مىدارد و مىفرماید: «و از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانوادههاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام»؛(وَتَوَخَّ(4) مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ
وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ(5) فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ).
وصف اوّل یعنى باتجربه بودن در کارى که براى آن انتخاب مىشود تأثیر غیر قابل انکارى دارد و همه کسانى که مىخواهند شخصى را براى کار مهمى انتخاب کنند بر آن تأکید دارند که باید در آن امر صاحب تجربه باشد.
و«الْحَیاء»که به معناى انقباض نفس در مقابل معصیت است در واقع اشاره به نوعى از وصف عدالت است، زیرا عدالت به معناى مصطلح که حالت خداترسى درونى و پرهیز از گناه است، تقریبا با حیا به معناى وسیع کلمه یکسان خواهد بود.
اما وصف سوم؛ یعنى از خانوادههاى صالح و پیشگام در اسلام بودن اشاره به همان معناى وراثت است، زیرا خانوادههاى اصیل افزون بر اینکه صفات ذاتى خود را به فرزندان خویش منتقل مىکنند به امر تربیت آنها نیز همت مىگمارند و غالباً فرزندان صالح و سالمى را تقدیم جامعه مىکنند.
آنگاه امام علیه السلام به ذکر دلیل براى انتخاب افرادى که واجد این صفاتاند پرداخته مىفرماید: «زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاکتر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند»؛(فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً(6)، وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً).
با توجّه به اینکه ضمیر «انهم» به کسانى که داراى مجموعه این صفات اند باز مىگردد، آثارى که امام براى آنها بر شمرده هر یک نتیجه یکى از این اوصاف است. پاکى اخلاق، و قداست خانوادگى مربوط به اهل بیوتان صالحه است
و بىاعتنایى به موارد طمع نتیجه حیاست و بیناتر بودن در عواقب امور از اهل تجربه بودن سرچشمه مىگیرد. به این ترتیب مجموعه این علل چهارگانه نتیجه مجموع آن صفات سه گانه است.
آنگاه امام علیه السلام دستور دیگرى درباره کارگزاران حکومت مىدهد و مسئولیت زمامدار را بعد از انتخاب آنها با اوصافى که در عبارات قبل آمد چنین بیان مىدارد: مىفرماید: «آنگاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن مىشود و ایشان را از خیانت در اموالى که زیر نظرشان است بىنیاز مىسازد و اضافه بر این حجتى در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچى کنند یا در امانت تو خیانت ورزند»؛(ثُمَّ أَسْبِغْ(7) عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْتَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا(8) أَمَانَتَکَ).
جالب اینکه امام این فرمان را هم در مورد قضات بیان فرموده و هم فرماندهان لشکر و هم کارگزاران کشور اسلام. دستور مىدهد آنها را سیر کن، چرا که شکم گرسنه به اصطلاح ایمان ندارد. شایان دقت است که امام سه دلیل براى این مطلب ذکر فرموده است:
دلیل اوّل اصلاح خویشتن است، زیرا انسان نیازمند نمىتواند به اصلاح اخلاق خود بپردازد و غالباً حالت پرخاشگرى در برابر ارباب رجوع پیدا مىکند؛ ولى اگر زندگى او در حد معقول اداره شود آرامش لازم را مىیابد.
در داستان ورود سفیان ثورى (متصوّف معروف) بر امام صادق علیه السلام مىخوانیم که امام از جمله مسائلى که در نفى کارهاى سفیان بیان داشت چنین فرمود:«ثُمَ
مَنْ قَدْ عَلِمْتُمْ بَعْدَهُ فِی فَضْلِهِ وَزُهْدِهِ سَلْمَانُ وَأَبُوذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَأَمَّا سَلْمَانُ فَکَانَ إِذَا أَخَذَ عَطَاهُ رَفَعَ مِنْهُ قُوتَهُ لِسَنَتِهِ حَتَّى یَحْضُرَ عَطَاؤُهُ مِنْ قَابِلٍ فَقِیلَ لَهُ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ أَنْتَ فِی زُهْدِکَ تَصْنَعُ هَذَا وَأَنْتَ لَاتَدْرِی لَعَلَّکَ تَمُوتُ الْیَوْمَ أَوْ غَداً فَکَانَ جَوَابَهُ أَنْ قَالَ مَا لَکُمْ لَاتَرْجُونَ لِیَ الْبَقَاءَ کَمَا خِفْتُمْ عَلَیَّ الْفَنَاءَ أَ مَا عَلِمْتُمْ یَا جَهَلَةُ أَنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَیْشِ مَا یَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اطْمَأَنَّت؛سپس بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله از فضل و زهد سلمان و ابوذر (رضى اللَّه عنهما) شنیدهاید؛ اما سلمان هنگامى که سهمیه خود را از بیتالمال مىگرفت قوت سال خود را (به صورت زاهدانه) از آن برمىداشت تا سال دیگر فرا رسد. کسى به او گفت اى سلمان تو با اینکه زاهدى چنین مىکنى با اینکه نمىدانى شاید مرگ تو امروز یا فردا فرا رسد؟ جواب سلمان این بود: چرا همان گونه که درباره مرگ من مىترسید درباره بقاى من امیدوار نیستید؟ آیا شما جاهلان نمىدانید که نفس آدمى گاه بر صاحبش مىپیچد (و او را در فشار قرار مىدهد) هرگاه وسیله زندگى قابل اعتمادى نداشته باشد؛ اما هنگامى که معیشت خود را فراهم ساخت آرامش پیدا مىکند؟».(9)
سلمان در واقع این سخن را از کلام پیغمبر گرفته بود که مىفرمود:«إِنَّ النَّفْسَ إِذَا أَحْرَزَتْ قُوتَهَا اسْتَقَرَّتْ؛نفس آدمى هنگامى که قوت خود را بهدست آورد آرامش مىیابد».(10)
دلیل دوم اینکه شخص هنگامى که مستغنى شد کمتر گِرد خیانت مىگردد و در حفظ آنچه به او سپردهاند امانت را رعایت مىکند.
دلیل سوم اینکه اگر در امانت خیانتى کنند یا بر خلاف فرمان رفتار نمایند مجرم بودن آنها به آسانى اثبات مىشود، زیرا مستغنى بودند و حتى دلیل ظاهرى
بر خیانت در دست نداشتند.
آنگاه امام دستور دیگرى درباره کارگزاران مىدهد و آن دستور نظارت بر اعمال آنها بهوسیله بازرسان و مأموران مخفى است مىفرماید: «سپس با فرستادن مأموران مخفى راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگیر، زیرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشویق آنها به امانتدارى و مدارا کردن به زیردستان مىشود»؛(ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ(11) لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ).
امام علیه السلام در جملههاى بالا بر این امر تأکید مىورزد که باید مأموران مخفى را از میان افراد راستگو و درستکار و وفادار انتخاب کنى. در ضمن فلسفه این کار را نیز بیان مىفرماید و آن اینکه چون کارگزاران احساس کنند مأموران پنهانى اعمالشان را به زمامدار گزارش مىدهند از یک سو به کارهاى نیک تشویق مىشوند و از سوى دیگر لازمه آن این است که خود را از خیانت و بدرفتارى به مردم برکنار مىدارند.
آنگاه امام بعد از آن جمله کوتاهى بیان کرده مىفرماید: «مراقبت از معاونان مىشود»؛(وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ)
این جمله ممکن است دنباله جملههاى پیشین باشد و به صورت «و تَحَفُّظٍ» خوانده شود و ناظر به این معنا باشد که وجود مأموران مخفى سبب مىشود کارگزاران افزون بر حفظ امانت و خوشرفتارى با رعیت مراقب اعوان و یاران و معاونان و زیردستان خویش باشند و از افراد خائن و بد رفتار بپرهیزند، بنابراین تفسیر جملههاى بعد ادامه بحثهاى گذشته درباره کارگزاران خواهد بود و ارتباط و پیوند میان جملههاى قبل و بعد کاملًا محفوظ خواهد ماند؛ ولى
کمتر کسى از مفسّران و شارحان نهجالبلاغه به سراغ چنین تفسیرى رفته است.تفسیر دیگر این است که«تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان»دستور جدیدى باشد و معناى آن این است: «از معاونان خود بپرهیز و برحذر باش»، به این صورت که بحثِ عمال با جمله پیشین پایان گرفته و امام به معاونان زمامدار پرداخته باشد و جملههاى بعد که سخن از خیانت و مجازات خائنان مىکند ناظر به معاونان باشد.
این تفسیر از جهاتى بعید به نظر مىرسد، زیرا طبق معمول، امام هر گروه جدیدى را ذکر مىکند مطلب را با «ثم» شروع کرده نخست صفات و شرایط آنها را بیان مىدارد و سپس به رسیدگى به حال آنان توصیه مىکند و سرانجام دستورات انضباطى را در مورد آنان صادر مىفرماید در حالى که در اینجا هیچ یک از این امور مراعات نشده است؛ نه با «ثم» تجدید مطلع شده و نه صفات اعوان و معاونان که مهمترین نزدیکان زمامدارانند بیان گردیده و نه درباره حقوق آنها توصیه شده، بلکه حضرت مستقیماً به سراغ مجازات خیانتکاران رفته است. در ضمن بحث گذشته که درباره مأموران مخفى است ناتمام مىماند، چرا که سخن از نتیجه کار مأموران مخفى و مجازات متخلفان به میان نیامده است.
این احتمال نیز داده شده که«تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان»جمله معترضهاى باشد؛ یعنى از معاونان خود برحذر باش. جمله بعد نیز ادامه بحث درباره کارگزاران باشد.
با توجّه به آنچه گفتیم روشن مىشود که تفسیر اوّل از همه مناسبتر است، هرچند کمتر کسى به آن پرداخته است.
آنگاه امام بعد از دستوراتى که جنبه تبشیر و تشویق داشت از انذار و تحذیر سخن مىگوید و مىفرماید: «و هرگاه یکى از آنها (از کارگزاران تو) دست
بهسوى خیانت دراز کند و مأموران مخفىات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانى نیز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت دیگران گردد)»؛(فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ، اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ(12) بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ،ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ).
امام علیه السلام در این حکم بر چند موضوع تأکید ورزیده است.
یکم. براى اثبات مجرم بودن تنها به اخبار یک نفر از مأموران مخفى قناعت نکند، بلکه باید تمام آنها بر خیانت یک فرد اجماع داشته باشند، از این رو در بعضى از نامههایى که گذشت مشاهده مىکنیم که امام مىگوید: مأمور پنهانى من چنین گزارشى داده اگر چنین باشد چنان خواهد بود و اگر … معلوم مىشود امام در مسائل مهم تنها به اخبار یک نفر قناعت نمىکرد (خواه مربوط به موضوعات باشد یا احکام و این همان چیزى است که در علم اصول نیز بر آن تأکید کردهایم).
دوم. بعد از اجماع آنها تردید به خود راه ندهد و بدون ملاحظه مقام و موقعیت افراد، کیفر لازم را براى آنها مقرّر دارد.
سوم. این کیفر باید جنبه جسمى و روحى هر دو داشته باشد و بهگونهاى باشد که درس عبرت براى همگان گردد، زیرا کیفرهاى مجرمان به دو منظور انجام
مىشود: نخست بازداشتن مجرم از جرم در آینده و دیگر بازداشتن افرادى که احتمال آلودگى آنها مىرود.
چهارم. باید مجازات به اندازه جرم باشد نه بیشتر و جمله«أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ»اشاره به این معنا دارد.
درباره عیون و مأموران مخفى و اطلاعاتى در بخش ششم همین عهدنامه مطالب لازم بیان شد.
بخش هفدهم
وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ، لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ. وَلْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ، لِأَنَّ ذَلِکَ لَایُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ؛ وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ، وَأَهْلَکَ الْعِبَادَ، وَلَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلًا. فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً، أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ، أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ؛ وَلَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ، وَتَزْیِینِ وِلَایَتِکَ، مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَتَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ، بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ لَهُمْ، وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَرِفْقِکَ بِهِمْ، فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ؛ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ، وَإِنَّمَا یُؤْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا، وَإِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.
ترجمه
مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر، بهگونهاى که صلاح خراجدهندگان باشد، زیرا بهبودى و صلاحِ وضع خراج و بهبودى و صلاح حال خراجگزاران سبب بهبودى حال دیگران (و سایر قشرهاى جامعه اسلامى) مىشود و هرگز دیگران به صلاح نمىرسند مگر اینکه خراجگزاران به صلاح
برسند، زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند و باید توجّه تو در عمران و آبادى زمین بیش از توجهت به جمعآورى خراج باشد، چون خراج جز با آبادانى بهدست نمىآید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانى طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایههاى حکومتش متزلزل خواهد شد، به گونهاى که بیش از مدت کمى دوام نخواهد داشت، بنابراین اگر رعایا از سنگینى خراج و یا آفت زدگى یا خشک شدن آب چشمهها یا کمىِ باران و یا دگرگونى زمین بر اثر آب گرفتگى (و فساد بذرها) یا تشنگى شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند، خراج آنها را به مقدارى که امید دارى کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد، تخفیف ده.
هرگز تخفیف هزینههایى که به آنها مىدهى بر تو گران نیاید، زیرا آن ذخیرهاى خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز مىگردانند و حکومت تو را زینت مىبخشند و اضافه بر آن از تو به نیکى یاد مىکنند و به سبب گسترش عدالت از سوى تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهى شد. این در حالى است که مىتوانى با تقویت آنها از طریق ذخیرهاى که نزدشان نهادهاى آنان را آسوده خاطر سازى و به جهت عدالت و مهربانى که آنها را به آن عادت دادهاى نسبت به آنان مطمئن باشى.
و بسیار مىشود که در آینده براى تو گرفتارىهایى پیش مىآید که اگر در دفع آن گرفتارىها بر این رعایا تکیه کنى آنها با طیب خاطر آن را پذیرا مىشوند (و در حل مشکل به تو یارى مىدهند) زیرا عمران و آبادى، هر چه بر آن نِهى تحمل مىکند. ویرانى زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل مىشود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزى و بدگمانى به بقاى حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود.
شرح و تفسیر
طرق صحیح اخذ مالیات اسلامى
امام علیه السلام بعد از بیان شرایط و وظایف فرماندهان لشکر و قضات و کارگزاران حکومت اسلامى از مسأله خراج و مالیات سخن مىراند و دستورات مهمى به مالک اشتر در این باره مىدهد، مىفرماید: «مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر، بهگونهاى که صلاح خراجدهندگان باشد، زیرا بهبودى و صلاحِ وضع خراج و بهبودى و صلاح حال خراجگزاران سبب بهبودى حال دیگران (و سایر قشرهاى جامعه اسلامى) مىشود و هرگز دیگران به صلاح نمىرسند مگر اینکه خراجگزاران به صلاح برسند»؛(وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ).
خراج، مطابق آنچه در بسیارى از روایات مربوط به اراضى خراجیه(13) آمده، مالالاجاره زمینهاى متعلق به عموم مسلمانان است که در جنگها نصیب آنان شده است. جملههاى بعد که امام در آن توصیه به عمران و آبادى اراضى خراجیه مىکند نیز شاهد بر این معناست؛ ولى از یک نظر سایر مالیاتهاى اسلامى را اعم از خمس و زکات و جزیه و مالیاتى که حکومت اسلامى طبق ضرورت بر درآمدها مىبندد نیز شامل مىشود (البته از باب ملاک و تنقیح مناط).
بدیهى است همه بخشهاى حکومت اسلامى اعم از دستگاه قضایى، ارتش و سپاه، کارمندان و کارگزاران و جز آن نیاز به منابع مالى دارند و اگر اختلالى در امور مالى حکومت رخ دهد آثار آن در همه بخشها آشکار مىشود، لذا امام علیه السلام به دنبال گفته بالا در جملهاى کوتاه و پر معنا به این موضوع اشاره کرده مىفرماید: «زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند»؛(لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ).
آنگاه امام دستور دیگرى که جنبه اصولى و اساسى در امر خراج دارد به مالک مىدهد و مىفرماید: «باید توجّه تو در عمران و آبادى زمین بیش از توجهت به جمعآورى خراج باشد»؛(وَلْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ).
این دستور در واقع به این اشاره دارد که باید به منابع اصلى درآمد بازگشت کرد و آنها را حفظ نمود تا درآمدها ثابت و برقرار بماند و هر قدر منابع تقویت شود درآمدها افزون خواهد شد.
لذا امام علیه السلام در ادامه این بحث به عنوان ذکر دلیل مىفرماید: «چون خراج جز با آبادانى بهدست نمىآید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانى طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایههاى حکومتش متزلزل خواهد شد به گونهاى که بیش از مدت کمى دوام نخواهد داشت»؛(لِأَنَّ ذَلِکَ لَایُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ، وَأَهْلَکَ الْعِبَادَ، وَلَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلًا).
در واقع امام براى حکومتى که در بند عمران و آبادى نیست و تنها به فکر جمعآورى خراج است سه نتیجه شوم ذکر مىفرماید: «نخست ویران شدن این زمینها، زیرا عمران و آبادى جز با حمایت حکومت اسلامى میسر نمىشود. در طول تاریخ نیز دیده شده است در مناطقى که حکومتها خراج سنگینى بر اراضى مىبستند و به آبادى زمین نمىاندیشیدند، کشاورزان زمینها را رها کرده و براى در امان ماندن از شر جمع آورندگان خراج به نقاط دیگر فرار مىکردند.
دیگر اینکه مردم به هلاکت سوق داده مىشوند، زیرا فقر دامان آنها را مىگیرد و یکى از عوامل مهم هلاکت به معناى واقعى یا به معناى اجتماعى؛ یعنى از دست دادن روحیهها همان فقر است.
سومین نتیجه نیز از همین جا حاصل مىشود، زیرا فقر عمومى سبب عدم
همکارى تودههاى مردم بلکه شورش آنها بر ضد حکومت مىگردد آن هم حکومتى که دستش خالى است و در آمدى ندارد. چنین حکومتى چند صباحى بیشتر نمىتواند خود را نگه دارد.
آنگاه امام علیه السلام به نکته مهم دیگرى مىپردازد و آن گرفتارىهاى مختلفى است که ممکن است براى کشاورزان اراضى خراجیه پیدا شود و نتوانند مال الخراج معین را بپردازند و باید مشمول تخفیف والى گردند. جالب اینکه امام روى عوامل مختلف انگشت مىگذارد و آنها را یک یک برمىشمارد.
مىفرماید: «بنابراین اگر رعایا از سنگینى خراج و یا آفت زدگى یا خشک شدن آب چشمهها یا کمىِ باران و یا دگرگونى زمین بر اثر آب گرفتگى (و فساد بذرها) یا تشنگى شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند، خراج آنها را به مقدارى که امید دارى کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد، تخفیف ده»؛(فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً(14)، أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ(15)، أَوْ إِحَالَةَ(16) أَرْضٍاغْتَمَرَهَا(17) غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ(18) بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ).
در اینجا امام اسباب شکایت کشاورزان را در شش چیز خلاصه کرده است:
نخست. همه چیز زمین و زراعت رو به راه است ولى مال الاجاره و خراجى که بر آن بسته شده سنگین و غیر عادلانه است.
دوم. آفتى به زراعت برسد؛ از آفات زمینى و آسمانى و سبب کمبود یا نابودى
محصول شود.
سوم. زراعتهایى که با آب نهرها و قناتها سیراب مىشود بر اثر عوامل مختلف، آب نهر و قنات قطع شود و محصولى بهدست نیاید و یا به اندازه مورد انتظار نباشد.
چهارم. در زمینهایى که دیمى است و با آب باران سیراب مىشود، بر اثر خشکسالى و کمبود نزولات آسمانى گرفتار کمبود محصول شود.
پنجم. بر اثر سیلابها و آب گرفتگى زمینهاى زراعى همه یا قسمتى از محصول از میان برود یا فاسد گردد.
ششم. آب به اندازه کافى به زراعت نرسد.
تفاوت عامل ششم و سوم روشن است؛ در عامل سوم سخن از قطع کامل آب بود؛ ولى در مورد ششم سخن از کمبود آب است.
بههرحال در تمام این صورتها والى باید توان کشاورزان را در نظر بگیرد و خراج هر کدام را به اندازهاى که گرفتار ضرر و زیان شدهاند تخفیف دهد و یا حتى اگر به هیچ وجه توان ندارند به کلى از خراج معاف کند.
در دنیاى امروز نیز حکومتهایى که مدیر و مدبر هستند تمام این امور را در نظر مىگیرند و مالیاتها را به همان نسبت تخفیف مىدهند. حتى گاهى چیزى به عنوان کمک به مالیاتدهندگانى که گرفتار زیان شدهاند مىپردازند.
آنگاه امام علیه السلام به مالک اطمینان مىدهد که تصور نکند تخفیفهایى که براى رعیت در اینگونه موارد قائل مىشود به زیان او تمام مىگردد، بلکه این به تمام معنا سودآور و از جنبههاى مادى و معنوى سرشار از فایده است. مىفرماید:«هرگز تخفیف هزینههایى که به آنها مىدهى بر تو گران نیاید، زیرا آن ذخیرهاى خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز مىگردانند و حکومت تو را زینت مىبخشند و اضافه بر آن از تو به نیکى یاد مىکنند و به سبب گسترش
عدالت از سوى تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهى شد»؛(وَلَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ، وَتَزْیِینِ وِلَایَتِکَ، مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَتَبَجُّحِکَ(19)بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ).
امام علیه السلام در اینجا چهار نتیجه قابل توجّه براى تخفیف خراج در موارد بحرانى بیان مىفرماید.
نخست اینکه: این تخفیفها از بین نمىرود، بلکه سبب عمران و آبادى زمینها مىشود و در آینده، بهتر و بیشتر از آن بهرهمند خواهى شد.
دوم. سبب آبرومندى و زینت حکومت مىگردد، زیرا مردم احساس مىکنند والى علاقهمند به آنهاست و در مشکلات با آنان همدرد است.
سوم. هرجا مىنشینند تعریف و تمجید مىکنند و پایههاى حکومت از این طریق محکم مىشود.
چهارم. خود والى نیز از رفتار خود به جهت گسترش عدالت شاد و مسرور مىشود و روحیه تازهاى براى ادامه حکومتش مىیابد.
از این تعبیرات استفاده مىشود که حکومت در این گونه حوادثِ سخت نه تنها باید خراج و مالیات را تخفیف دهد، بلکه در صورت لزوم باید به آنها کمک نیز بکند و یقین داشته باشد این کمکها باز مىگردد.
شاهد این سخن جملهاى است که در روایت تحف العقول اضافه بر آنچه گفته شده آمده (و مرحوم سیّد رضى به هنگام گزینش آن را حذف کرده است) و آن جمله این است:«وَإِنْ سَأَلُوا مَعُونَةً عَلَى إِصْلَاحِ مَا یَقْدِرُونَ عَلَیْهِ بِأَمْوَالِهِمْ فَاکْفِهِمْ مَؤُونَتَه؛هرگاه آنها کمکى از تو خواستند براى اصلاح کردن چیزى که با اموال خود قادر بر آن نیستند به آنها کمک کن».(20)
سپس امام علیه السلام در تأکید این معنا مىفرماید: «این در حالى است که مىتوانى با تقویت آنها از طریق ذخیرهاى که نزدشان نهادهاى آنان را آسوده خاطر سازى و به جهت عدالت و مهربانى که آنها را به آن عادت دادهاى نسبت به آنان مطمئن باشى»؛(مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ، بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ(21) لَهُمْ، وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَاعَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَرِفْقِکَ بِهِمْ).
اشاره به اینکه حمایت از رعایا مخصوصاً در سختىها و مشکلاتِ طاقتفرسا از یک سو سبب راحتى و آسایش خاطر آنها مىشود و از سوى دیگر سبب اعتماد تو بر آنها که آن نیز خود مایه آرامش خاطر توست.
از مجموع این سخنان استفاده مىشود که حکومت زمانى سامان مىیابد که تکیهگاهش تودههاى مردم آن کشور باشد در غیر این صورت همیشه تنشها و ناآرامى و شورش در گوشهاى از کشور حکمفرما خواهد بود؛ شورشهایى که سرکوب کردن آن نفرت بیشترى براى حکومت به بار مىآورد و اگر مانند بعضى از حکومتهاى زمان ما تکیهگاه حکومتهاى بیگانه باشد، مصیبت آن افزون خواهد شد، زیرا بیگانگان هرگز بدون منافع مهمى، از حکومت دیگرى حمایت نخواهند کرد و نتیجه آن مستعمره شدن کشور اسلامى به وسیله بیگانگان از اسلام خواهد بود.
سپس امام علیه السلام به نتیجه این گونه ارفاقها در حق رعیت پرداخته مىفرماید:«بسیار مىشود در آینده براى تو گرفتارىهایى پیش مىآید که اگر در دفع آنها بر این رعایا تکیه کنى با طیب خاطر آن را پذیرا مىشوند (و در حل مشکل به تو یارى مىدهند)»؛(فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ).
بدیهى است محبّت، ایجاد محبّت مىکند و کمک به افراد وجدان آنها را بیدار مىسازد و خود را مدیون محبّت کننده مىبینند، بنابراین هرگاه مشکلى براى محبّت کننده پیش آید آنها با رضایت خاطر به کمک مىشتابند و این بهترین سرمایه زمامداران براى اداره کشور و بقاى حکومت است.
آنگاه امام در جملهاى کوتاه و پر معنا مىفرماید: «زیرا عمران و آبادى، هر چه بر آن نِهى تحمل مىکند»؛(فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ).
اشاره به اینکه اساس کار و آنچه حرف اوّل را مىزند عمران و آبادى است؛ اگر زمینهاى کشاورزى و سایر منابع درآمد مردمِ یک کشور آباد گردد و بنیه اقتصادى همه قوى شود هر مشکلى پیش آید قابل حل است.
آنگاه امام در پایان این سخن به نکته دیگرى که عامل اصلى ویرانى کشورهاست اشاره کرده مىفرماید: «ویرانى زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل مىشود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزى و بدگمانى به بقاى حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود»؛(وَإِنَّمَا یُؤْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ(22) أَهْلِهَا، وَإِنَّمَا یُعْوِزُأَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ).
مسائل اجتماعى و حوادثى که در کشورها مىگذرد همواره علت و معلول یکدیگرند؛ هنگامى که زمامداران بر اثر بىکفایتى یا ظلم بر مردم از آینده خود ناامید شوند و از تجارب پیشینیان در زمینه زمامدارىِ صحیح بهره نگیرند دستپاچه مىشوند و به جمع مال مىپردازند؛ گاه آن را در نقاط دور و نزدیک پنهان مىسازند و گاه به بستگان خود منتقل مىکنند و گاه به کشورهاى خارج اگر محل مورد اطمینانى داشته باشند انتقال مىدهند و همین امر باعث ویرانى زمینها و منابع اقتصادى و فقر عمومى مىشود و ارکان حکومت را متزلزل
مىسازد. تجربه نشان داده است که اینگونه افراد کمتر مىتوانند از اموالى که گرد آوردهاند بهره بگیرند. نمونههاى آن را حتى در عصر خود درباره شاهان گذشته دیده و شنیدهایم.
این نکته نیز شایان توجّه است که بسیارى از برنامههاى عمرانى زمان مىطلبد و هرگاه زمامداران امید به بقاى خود نداشته باشند زیر بار چنین برنامههایى نمىروند و طبعاً برنامههاى عمرانى تعطیل مىشود و فقر دامان تودههاى مردم را مىگیرد.
نیز اگر زمامداران دفتر تاریخ را دربرابر خود بگشایند و هر روز صفحهاى از آن را بنگرند به زودى به اشتباهات خویش پىمىبرند؛ ولى غرور یا غفلت مانع از این کار مىشود.
شگفت اینکه بعضى از شارحان نهجالبلاغه احتمال دادهاند جمله(وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ)به این معناست که آنها مرگ را فرموش مىکنند و گمان مىکنند سالیان دراز زندهاند در حالى که این عبارت هرگز تاب چنین تفسیرى را ندارد، زیرا سوء ظن را در واقع به معناى حسن ظن تفسیر کردهاند.
بخش هجدهم
ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ، وَاخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ وَأَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَاتُبْطِرُهُ الْکَرَامَةُ، فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ وَلَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ، وَإِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْکَ، فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَیُعْطِی مِنْکَ، وَلَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ، وَلَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ، وَلَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ. ثُمَّ لَایَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ وَاسْتِنَامَتِکَ وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَالْأَمَانَةِ شَیْءٌ. وَلَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ، فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً، وَأَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً، فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَى نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَلِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ.وَاجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ، لَایَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَلَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا، وَمَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَه.
ترجمه
سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار. نامههاى سرّى خود را که در بر دارنده نقشهها و اسرار مخفى است، در اختیار کسى قرار ده که بیش از همه داراى فضایل اخلاقى باشد. از کسانى باشد که مقام و موقعیت، او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخى ورزد. کسى که در رساندن نامههاى
کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخهاى صحیح آن، از تو غافل نشود، خواه از امورى باشد که براى تو دریافت مىدارد یا از سوى تو مىبخشد. کسى باشد که هرگاه قراردادى براى تو ببندد سست نبندد و هرگاه قراردادى بر ضد تو بسته شد، از یافتن راه حل آن عاجز نماند. کسى که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بىخبر نباشد، زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهلتر خواهد بود.
سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیارى خود، و اعتماد شخصى و حسن ظن خویش قناعت مکن، زیرا افراد (فرصتطلب) براى جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازى و خوش خدمتى مىپردازند در حالى که در ماوراى این ظاهرِ جالب هیچگونه خیرخواهى و امانت دارى وجود ندارد.
آنها را از طریق مقاماتى که براى حاکمان صالح پیش از تو داشتهاند بیازماى و بر کسانى اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذاردهاند و در امانتدارى معروفترند. اگر چنین کنى این دلیل بر خیرخواهى و اطاعت تو از پروردگار است، همچنین اطاعت از کسى که ولایت را از طرف او پذیرفتهاى (یعنى امام و پیشواى تو).
براى هر بخشى از کارهایت رئیس و سرپرستى از میان آنها انتخاب کن؛ کسى که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند و (باید بدانى) هر عیبى در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بىخبر بمانى مسئول آن خواهى بود.
شرح و تفسیر
منشیان و کارگزاران
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه درباره منشیان مخصوص و حافظان
قراردادها و نامههاى سرّى و محرمانه دستورات مهمى صادر مىکند. مىفرماید:«سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار»؛(ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ).
تعبیر به «خیرهم» تعبیر جامعى است که تمام اوصاف برجسته را که لازمه چنین مقام حساسى است شامل مىشود.
آنگاه امام در ادامه این سخن به شرایط کسانى مىپردازد که نامههاى سرّى و محرمانه و قراردادهاى حساس را در اختیار دارند. مىفرماید: «نامههاى سرّى خود را که در بر دارنده نقشهها و اسرار مخفى است، در اختیار کسى قرار ده که بیش از همه داراى فضایل اخلاقى باشد»؛(وَاخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ(23) وَأَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ).
آنگاه امام این فضایل مهم اخلاقى را که باید دبیرانِ مخصوص، واجد آن باشند در پنج چیز خلاصه مىکند.
نخست مىفرماید: «از کسانى باشد که مقام و موقعیت، او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخى ورزد»؛(مِمَّنْ لَاتُبْطِرُهُ(24) الْکَرَامَةُ، فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ).
بسیار شده که افراد کمظرفیت هنگامى که مقام والا و ویژهاى پیدا مىکنند چنان مغرور مىشوند که حتى به کسى که این مقام را به آنها سپرده گستاخى مىکنند گویا زمام اختیار او را نیز به دست خود مىدانند و کراراً دیده شده است که همین مسئله قاتل جان آنها شده و مقام بالاتر نه فقط او را برکنار ساخته، بلکه به مجازات سختى گرفتار نموده است.
در دومین وصف مىفرماید: «کسى که در رساندن نامههاى کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخهاى صحیح آن، از تو، غافل نشود. خواه از امورى باشد که براى تو دریافت مىدارد یا از سوى تو مىبخشد»؛(وَلَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ، وَإِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْکَ، فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَیُعْطِی مِنْکَ).
اشاره به اینکه این دبیران و منشیان واسطه در میان زمامدار و کارگزاران او هستند؛ دستوراتِ مهم و فرمانهاى لازم را باید برسانند و تقاضاهاى کارگزاران را نیز منتقل نمایند. لحظهاى غفلت ممکن است سبب نابسامانىهاى زیادى گردد. به همین دلیل باید این افراد کاملًا هوشیار و بیدار باشند نه غافل و بىخبر.
در سومین وصف مىافزاید: «کسى باشد که هرگاه قراردادى براى تو ببندد سست نبندد»؛(وَلَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ).
زیرا قراردادها در صورتى ارزش دارد که محکم و غیر قابل تردید و خالى از هرگونه ضعف، سستى و ابهام باشد مبادا طرف قرارداد از نقاط ضعف استفاده کند و هر زمان موافق میل خود نبیند به فسخ قرارداد اقدام کند.
آنچه در این وصف آمد مربوط به عقد قراردادهاست. در وصف چهارم درباره فسخ قراردادها سخن مىگوید و مىفرماید: «و هرگاه قراردادى بر ضد تو بسته شده از یافتن راه حلّ آن عاجز نماند»؛(وَلَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ).
نه اینکه ظلم و ستم کند و پایبند به قرارداد نباشد، بلکه پیشبینىهاى لازم را در قرارداد اعمال کند که به هنگام بروز پارهاى از مشکلات بتواند راه چاره را بیابد.
در پنجمین و آخرین وصف مىفرماید: «کسى که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بىخبر نباشد، زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است
نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهلتر خواهد بود»؛(وَلَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ).
اشاره به اینکه دبیران و منشیان مخصوص باید هم موقعیت خود را به خوبى بفهمند و هم موقعیت مخاطبان را تا بتوانند با هرکس موافق موقعیتش مکاتبه کنند و نیز توان خویش را در کارها بدانند تا بتوانند توان دیگران را هم درک کنند و با حکم و درایت با مردم رفتار نمایند.
از آنچه در بالا درباره صفات دبیران ذکر شد به خوبى استفاده مىشود که امام علیه السلام بر خلاف آنچه در دنیاى امروز و دیروز معمول بوده است همه جا بر ضوابط و ارزشها و شایستگىها تکیه مىکند، نه بر مسائل عاطفى و روابط و دوستىها. بسیار دیدهایم افرادى که به قدرت مىرسند دوستان و بستگان و خویشاوندان خود را در گرد خود مهرهچینى مىکنند بى آنکه ارزش و قدرت آنها را براى کارهاى بزرگ حساب کرده باشند و به عکس افراد لایق و باارزش و قدرتمند را که با آنها رابطه عاطفى خاصى ندارند کنار مىزنند.
آنگاه امام بعد از ذکر صفات لازم براى انتخاب دبیران و منشیان مخصوص به طرز تشخیص این صفات و تحقق آنها در افراد مىپردازد و راه شناسایى افراد را با این صفات به مالک نشان مىدهد.
مىفرماید: «سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیارى خود، و اعتماد شخصى و حسن ظن خویش قناعت مکن، زیرا افراد (فرصتطلب) براى جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازى و خوش خدمتى مىپردازند در حالى که در ماوراى این ظاهرِ جالب هیچگونه خیرخواهى و امانت دارى وجود ندارد»؛(ثُمَّ لَایَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ(25)
وَاسْتِنَامَتِکَ(26) وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ(27)وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَالْأَمَانَةِ شَیْءٌ).
این یک واقعیت مهم است، کسانى که در پى احراز مقامات بالا هستند سعى مىکنند خود را در نظر زمامداران افرادى امین، پرکار، هوشیار و فعال نشان بدهند تا از این طریق توجّه آنها را به خود جلب کنند و چون بر مرکب مراد سوار شدند دست به سوء استفاده و خیانت بزنند. به همین دلیل نباید به ظاهر سخنان و اعمالى را که در آغاز کار انجام مىدهند دلخوش کرد. همچنین حسن ظن و اعتماد شخصى و اعتقاد به هشیارى خویشتن را در اینگونه موارد باید کنار گذاشت و براى حسن انتخاب کارگزاران و معاونان و منشیان و مانند آنها به سراغ معیارهاى دیگرى رفت؛ معیارهایى که کاملًا قابل اعتماد و کمتر خطاپذیر است؛ همان معیارهایى که امام در جملههاى بعد به آن اشاره فرموده است.
مىفرماید: «آنها را از طریق مقاماتى که براى حاکمان صالح پیش از تو داشتهاند بیازماى»؛(وَلَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ).
این مسأله معیار بسیار اطمینانبخشى است، هرگاه دیدى فلان شخص سالها با حکومتهاى صالح همکارى داشته و مورد قبول آنها بوده مىتوان فهمید که او شخص لایق و درستکارى است؛ ولى اگر در پرونده زندگى او همکارى با ناصالحان و قبول پستهایى از سوى زمامداران سوء وجود داشته باشد باید از او صرف نظر کرد.
امام علیه السلام در بخشهاى پیشین همین عهدنامه درباره وزیران به همین نکته اشاره کرد و فرمود:«إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً؛بدترین وزراى تو کسانى هستند که وزیر زمامداران شرور قبل از تو بودهاند».
کوتاه سخن اینکه اشخاص را از سوابق آنها باید شناخت و به ظواهر فعلى آنها که گاه براى فریفتن زمامدران و جلب توجّه آنهاست قناعت نکرد.
سپس به معیار دومى براى این انتخاب اشاره کرده مىفرماید: «و بر کسانى اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذاردهاند و در امانت دارى معروفترند»؛(فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً، وَأَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً).
به یقین قضاوت تودههاى مردم درباره اشخاص یکى از بهترین طرق شناسایى آنهاست.
در فرمایشهاى امام، اوایل همین عهدنامه این جمله را داشتیم:«إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ؛براى تشخیص افراد صالح از آنچه خداوند بر زبان بندگانش (و تودههاى مردم) جارى مىسازد مىتوان بهره گرفت».
سپس امام در پایان این سخن مىفرماید: «اگر چنین کنى این دلیل بر خیرخواهى و اطاعت تو از پروردگار است، همچنین اطاعت از کسى که ولایت را از طرف او پذیرفتهاى (یعنى امام و پیشواى تو)»؛(فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَى نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَلِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ).
این احتمال نیز در جمله«لِمَنْ وُلیّتَ أمرَه»هست که منظور از آن مردم باشند؛ یعنى دقت در انتخاب منشیان مخصوص، نشانه خیرخواهى در پیشگاه خدا و خیرخواهى در مورد مردمى است که بخشى از حکومت بر آنها را برعهده گرفتهاى. یعنى اگر در انتخاب منشیان مخصوص دقتهاى لازم را از طرقى که براى تو شرح دادم بهکار گیرى و آنها را بر اساس حسن ظن و هوشیارى شخصى
خود انتخاب نکنى این دلیل بر آن است که حق این امانت الهى (زمامدارى) و خیرخواهى رعایا را انجام دادهاى.
سپس امام علیه السلام در پایان این فقره از عهدنامه به دو موضوع مهم دیگر درباره منشیان مخصوص و دبیران اشاره مىکند که نخستین آنها درباره لزوم تقسیم کار در میان آنهاست. مىفرماید: «براى هر بخشى از کارهایت رئیس و سرپرستى از میان آنها انتخاب کن؛ کسى که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند»؛(وَاجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ، لَایَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَلَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا).
اشاره به اینکه تقسیم کار باید به صورتى انجام گیرد که مسئولیت هر یک از آنان روشن شود؛ مثلًا بخشى از نامهها مربوط به پیمانهاى صلح، قراردادها اعم از قراردادهاى مربوط به خارج و قراردادهاى داخلى درباره زمینهاى کشاورزى و مانند آن است که باید مسئول معینى داشته باشد. بخش دیگرى نامههاى محرمانه است که احتیاج به مدیریت خاصى دارد و بخشى مربوط به نامههاى فرمانداران و استانداران و امثال آنها و قسمتى مربوط به تظلمهاى مردم مظلوم و ستمدیده است. هر یک از اینها باید مسئول خاصى داشته باشد؛ مسئولانى که داراى این دو صفت باشند؛ نه از کارهاى بزرگ بهراسند و نه کثرت کار آنها را پریشان و درمانده کند.
بعضى از شارحان نهجالبلاغه این دستور را تنها ناظر به دبیران و منشیان مخصوص ندانستهاند، بلکه به تمام کارهاى مملکتى اشاره مىدانند. مفهوم آن این است که بخشى از کارها باید به دست وزیرى سپرده شود و وزارتخانه او ناظر به امور معینى باشد بىآنکه تداخلى در کارها رخ دهد و یا کارى بدون سرپرست و مسئول باقى بماند.(28)
ولى دستور بعد که مربوط به کتّاب است با توجّه به اینکه پیش از این نیز در این فراز از عهدنامه سخن از کتّاب در میان بوده قرینه مىشود که این جمله نیز ناظر به کاتبان باشد، هرچند ملاکِ آن دیگران را شامل شود.
بعضى معتقدند تقسیم کار حکومت به این صورت که امیرمؤمنان على علیه السلام در این عهدنامه به آن اشاره کرده از امورى است که در قرنهاى اخیر پیدا شده و در گذشته به این صورت وجود نداشت؛ ولى همانگونه که ملاحظه مىکنید امام آنچه را در این زمینه لازم بوده با ظرافت خاصى بیان فرموده است.
در دومین دستور به این نکته اشاره مىفرماید که تعیین مسئول براى هر کار، سلب مسئولیت از تو نمىکند؛ تو نیز با آنها مسئولیت مشترک دارى. مىفرماید:«و (باید بدانى) هر عیبى در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بىخبر بمانى مسئول خواهى بود»؛(وَمَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ(29) عَنْهُأُلْزِمْتَه).
این همان چیزى است که از آن به مسئولیت مشترک تعبیر مىشود و اشاره به آن است که تعیین مسئول براى هر کار سلب مسئولیت از مقامى بالاتر نمىکند، چرا که او باید در عین تقسیم کار و مدیریتها، بر وضع مدیران خود نظارت مستمر داشته باشد همانگونه که در دنیاى امروز نیز چنین است که اگر مدیرى در فلان وزارتخانه دست به کار خلافى زد وزیر را احضار مىکنند و از او بازخواست مىنمایند و به این ترتیب درباره کارهاى مهم نظارت مضاعف صورت مىگیرد و سبب استحکام برنامههاى اجرایى حکومت خواهد شد.
بخش نوزدهم
ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، وَأَوْصِ بِهِمْ خَیْراً: الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَالْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ، وَالْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ، وَأَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَجُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَالْمَطَارِحِ، فِی بَرِّکَ وَبَحْرِکَ، وَسَهْلِکَ وَجَبَلِکَ، وَحَیْثُ لَا یَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا، وَلَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا، فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَاتُخَافُ بَائِقَتُهُ، وَصُلْحٌ لَاتُخْشَى غَائِلَتُهُ. وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَفِی حَوَاشِی بِلَادِکَ.وَاعْلَمْ- مَعَ ذَلِکَ- أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً فَاحِشاً، وَشُحّاً قَبِیحاً، وَاحْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ، وَتَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ، وَذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ، وَعَیْبٌ عَلَى الْوُلَاةِ، فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- مَنَعَ مِنْهُ.وَلْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً سَمْحاً: بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَأَسْعَارٍ لَاتُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ. فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ، وَعَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ.
ترجمه
سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشى) و نیز دیگران را به خیر و نیکى با آنان سفارش نما.(در این توصیه) بین بازرگانانى که در مراکز تجارى اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردشاند و نیز صنعتگران و کارگرانى که با نیروى جسمانى خود به کار مىپردازند، تفاوت مگذار، زیرا آنها منابع اصلى منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مالالتجارههاى مفید را از سرزمینهاى بعید و دور دست، از صحرا و دریا و سرزمینهاى هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقى که
عموم مردم با آن سر و کارى ندارند و (حتى) جرأت رفتن به آن را نیز در خود نمىبینند، گردآورى مىکنند، زیرا آنها (بازرگانان، پیشهوران و صنعتگران) مردم سالمى هستند که بیمى از ضرر آنها نمىرود و صلحدوستانى که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست. کارهاى آنها را پیگیرى کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگى مىکنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند.
و بدان! با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیرى هستند به شدت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمتها و اینها موجب زیان براى توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند.
از احتکار (به شدت) جلوگیرى کن، چرا که رسول خدا صلى الله علیه و آله از آن منع فرمود و باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد: با موازین عدل و نرخهایى که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار، و هر گاه کسى بعد از نهى تو از احتکار، دست به چنین کارى زند او را کیفر ده؛ ولى (هرگز) در مجازات زیادهروى نکن.
شرح و تفسیر
تجارت و صنعت را اینگونه سامان ده
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به گروه ششم از گروههاى اجتماعى پرداخته و در این زمینه سفارشهاى مهمى به مالک اشتر دارد.
نخست مىفرماید: «سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشى) و نیز دیگران را به خیر و نیکى
با آنان سفارش نما»؛(ثُمَّ اسْتَوْصِ(30) بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، وَأَوْصِ بِهِمْ خَیْراً).
براین پایه زمامدار، نخست باید خودش نسبت به این گروه اجتماعىِ فعال، حساس باشد و سپس اهمّیّت آنها را به دیگران گوشزد نماید.
این احتمال نیز در جمله «استوص» هست که هر گاه دیگران نسبت به این گروه سفارشهاى مثبتى کنند، سفارش آنان را بپذیر و جامه عمل به آن بپوشان.
آنگاه امام به گروههاى مختلف تجار و صاحبان صنایع اشاره کرده مىفرماید:«(در این توصیه) بین بازرگانانى که در مراکز تجارى اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردشاند و نیز صنعتگران و کارگرانى که با نیروى جسمانى خود به کار مىپردازند، تفاوت مگذار»؛(الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَالْمُضْطَرِبِ(31) بِمَالِهِ وَالْمُتَرَفِّقِ(32)بِبَدَنِهِ).
روشن است که تجار دو گروهاند؛ گروهى مرکز ثابت دارند و عدهاى دائماً اموال تجارتى را از نقطهاى به نقطه دیگر و از آن نقطه به نقطه ثالثى مىبرند و مواد مورد نیاز مردم را به آنها مىرسانند. سرمایه اصلى صنعتگران نیروى بدنى آنهاست که با آن براى رفع نیازهاى مردم تلاش و کوشش مىکنند.
سپس امام علیه السلام به فلسفه تجارت و آثار مثبت آن- در برابر کسانى که تجار را سربار جامعه مىدانند- پرداخته مىفرماید: «زیرا آنها منابع اصلى منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مال التجارههاى مفید را از سرزمینهاى بعید و دور دست، از صحرا و دریا و سرزمینهاى هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقى که عموم مردم با آن سر و کارى ندارند و (حتى) جرأت رفتن به آن
را نیز در خود نمىبینند، گردآورى مىکنند»؛(فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ، وَأَسْبَابُ الْمَرَافِقِ(33)، وَجُلَّابُهَا(34) مِنَ الْمَبَاعِدِ(35) وَالْمَطَارِحِ(36)، فِی بَرِّکَ وَبَحْرِکَ، وَسَهْلِکَ وَجَبَلِکَ،وَحَیْثُ لَایَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا، وَلَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا).
امام علیه السلام سپس با دو جمله اهمّیّت موقعیت بازرگانان با ایمان را بیان کرده مىفرماید: «زیرا آنها (بازرگانان، پیشهوران و صنعتگران) مردم سالمى هستند که بیمى از ضرر آنها نمىرود و صلحدوستانى که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست»؛(فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَاتُخَافُ بَائِقَتُهُ(37)، وَصُلْحٌ لَاتُخْشَى غَائِلَتُهُ(38)).
بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند، تجار سربار جامعه اقتصادى و واسطه ناسالم نیستند (مشروط به اینکه به وظایف صنفى خود درست عمل کنند) و فلسفه آن را چنان که گفتیم امیرمؤمنان على علیه السلام در عبارات بالا شرح داده است.
مىدانیم هر منطقهاى در روى زمین، تولیدهاى کشاورزى و صنعتى خاص خود را دارد و اگر این تولیدات به مناطق دیگر منتقل نشود هم آنها گرفتار خسارت فوقالعاده مىشوند و هم مناطق دیگر محروم مىمانند و اگر نقل و انتقال تجارى صورت نگیرد یک منطقه ممکن است نسبت به چیزى گرفتار قحطى و منطقه دیگر دچار فزونى بى حد و حساب شود. بازرگانان نقش تعدیل اقتصادى را در کشورهاى جهان و در شهرهاى مختلف یک کشور دارند و آنها که
براى این کار به نقاط دور و نزدیک مىروند گاه حتى جان خود را نیز به خطر مىافکنند.
درست است که آنها دنبال منافع خویشاند؛ ولى در کنار تأمین منافع شخصى یک منفعت بزرگ اجتماعى براى مردم یک کشور یا کشورهاى مختلف جهان دارند. آنها به مجرد اینکه احساس کنند فلان جنس در فلان منطقه نسبت به منطقه دیگر ارزانتر است به سوى آن منطقه هجوم مىآورند و اجناس اضافى آن منطقه را به منطقهاى که آن جنس کمیاب است مىبرند تا سودى عایدشان شود؛ ولى این سود انگیزهاى براى بهرهمندى هر دو نقطه مىگردد.
آنگاه امام علیه السلام دستور دیگرى به مالک درباره بازرگانان و صنعتگران داده مىفرماید: «کارهاى آنها را پیگیرى کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگى مىکنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند»؛(وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَفِی حَوَاشِی بِلَادِکَ).
درست است که حکومت نباید امر تجارت و صنعت را بهدست گیرد، بلکه بهترین راه آن است که آن را به بخش خصوصى واگذار کند؛ ولى با این حال نباید جهات حمایتى و هدایتى را از آنها دریغ دارد، زیرا غالباً بدون حمایت و هدایت حکومت به مشکلات زیادى برخورد مىکنند که دامنه آن عموم مردم را دربر مىگیرد. به همین دلیل اقتصاددانهاى آگاه در دنیاى امروز به همین امر توصیه مىکنند که دولت بىآنکه خود تاجر و صنعتگر باشد باید از آنها حمایت کند و در موارد لازم نظارت و هدایت آنها را نیز به عهده بگیرد و این کار نقش مهمى در موفقیت تجارت و صنعت خواهد داشت.
ولى گاه مىشود که تجار از مسیر سالم خود منحرف شده براى دستیابى به سود بیشتر بازار سیاه ایجاد مىکنند یا به سراغ احتکار مىروند یا با ایجاد واسطههاى غیر ضرورى عملًا نرخ کالاها را بالا مىبرند یا براى اهداف سیاسى،
کشورى را در محاصره اقتصادى و به صورت ابزارى براى دست سیاستمداران قرار مىدهند و گاه بالعکس سیاستمداران به صورت ابزارى در دست آنها عمل مىکنند. آن گونه که در دنیاى امروز بسیار دیده مىشود.
به همین دلیل امیرمؤمنان علیه السلام در ذیل این جملات به آنها هشدار داده و خطاب به مالک مىفرماید: «بدان با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیرى هستند بهشدّت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمتها و اینها موجب زیان براى توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند»؛(وَاعْلَمْ- مَعَ ذَلِکَ- أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً(39) فَاحِشاً، وَشُحّاً(40)قَبِیحاً، وَاحْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ، وَتَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ(41)، وَذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَعَیْبٌعَلَى الْوُلَاةِ).
امام در این تعابیر کوتاه و پرمعنا چهار نقطه ضعف مهم را که ممکن است دامنگیر تجار و صنعتگران شود بر مىشمارد:
یکم: تنگ نظرى فاحش، اشاره به آنها که انحصار طلبند و تنها به منافع خود مىاندیشند و حاضر نیستند دیگرى در تجارت و صنعت پرورش پیدا کند.
دوم: بخل قبیح، اشاره به کسانى که حاضر نیستند چیزى از درآمد خود را در کارهاى خیر و به نفع محرومان جامعه مصرف کنند.
سوم: احتکار که سبب مىشود اجناس را هنگام فراوانى ارزان بخرند و براى روز کمیابى انبار کنند تا بسیار گران بفروشند.
چهارم: تحکم بر قیمتگذارىها بدون توجّه به منافع مردم و قدرت خرید
آنها، به این ترتیب که از طرق مختلف براى ایجاد بازار سیاه و بالا بردن نرخها به صورت کاذب تلاش کنند و گاه دست به دست یکدگر بدهند تا قیمتها را به طور مصنوعى بالا نگه دارند.
این چهار عیب بزرگ است که در دنیاى دیروز به صورت کمرنگ و در دنیاى امروز به صورت پررنگ در امر تجارت و صنعت خودنمایى مىکند.
در ضمن امام علیه السلام تأکید مىکند که اگر اینگونه مسائل در امور اقتصادى راه یابد دو مشکل بزرگ پیدا مىشود:
1. اینکه تودههاى مردم در تنگناى اقتصادى قرار مىگیرند و سبب نارضایتى آنها از حکومت مىشود همان چیزى که ممکن است به شورشهاى خطرناک بینجامد.
2. اینکه لکه ننگى بر دامان حکومت مىنشیند و دلیل بر بىکفایتى و عدم مدیریت او خواهد بود، زیرا حل مشکلات اقتصادى از مهمترین یا مهمترین وظیفه حکومت است. اگر در این قسمت وا بماند کارهاى دیگر او مردم را راضى نخواهد ساخت.
امام علیه السلام در ادامه این سخن چند دستور درباره مسائل اقتصادى مىدهد و از احتکار شروع مىکند مىفرماید: «از احتکار (به شدت) جلوگیرى کن، چرا که رسول خدا صلى الله علیه و آله از آن منع فرمود»؛(فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- مَنَعَ مِنْهُ).
احتکار به معناى گردآورى احتیاجات مردم و ذخیره کردن و به انتظار گرانى نشستن و منافع کلان بردن است و در اصل از ریشه حَکْر (بر وزن مکر) به معناى ظلم و ستم و بدرفتارى گرفته شده و از آنجایى که احتکار طعام از روشنترین مصداقهاى ظلم و بدرفتارى است این واژه بر آن اطلاق شده است.
در فقه اسلام بحث مشروحى درباره احتکار آمده و همه فقهاى اسلام آن را
حرام شمردهاند و روایات بسیارى در این زمینه وارد شده از جمله در حدیثى که در کتب اهل سنّت و امامیه وارد شده از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«الْمُحْتَکِرُ مَلْعُون؛محتکر رانده درگاه خداست».(42)
در حدیث دیگرى از امام امیر المؤمنین در غررالحکم آمده است:«الْمُحْتَکِرُ الْبَخِیلُ جَامِعٌ لِمَنْ لَایَشْکُرُهُ وَقَادِمٌ عَلَى مَنْ لَایَعْذِرُهُ؛محتکر بخیل ثروتى جمع مىکند براى وارثانى که هرگز از او راضى نخواهند شد و بر خدایى (در محشر) وارد مىشود که او را معذور نخواهد داشت».(43)
در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«یَقُومُ الْمُحْتَکِرُ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ یا کافِرُ تَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ؛شخص محتکر در روز قیامت در حالى محشور مىشود که در پیشانى او نوشته شده است: اى کافر جایگاه خودت را در آتش دوزخ انتخاب کن».(44)
در اینکه احتکار مخصوص مواد غذایى است یا همه احتیاجات مردم را شامل مىشود، حکومت اسلامى با محتکر چگونه برخورد کند و اموال احتکار شده را با چه شرایطى در اختیار تودههاى مردم نیازمند گذارد گفتوگوهاى زیادى در فقه شده است که اینجا محل شرح آن نیست. همین قدر باید دانست که احتکار از بدترین مفاسد اقتصادى است که اسلام از آن به شدت نهى کرده و همانگونه که در ادامه همین عهدنامه مىآید براى محتکران مجازات قائل شده است.
دومین دستورى را که امام به مالک اشتر در زمینه مسائل اقتصادى مىدهد این است که مىفرماید: «باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد: با موازین عدل و نرخهایى که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار»؛(وَلْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً
سَمْحاً(45): بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَأَسْعَارٍ(46) لَاتُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ(47)).
امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پر معنا نخست دستور کلى مىدهد که معاملات با شرایط آسان باید انجام گیرد، آنگاه آن را به شکل مشروحتر در دو جمله بیان مىفرماید: نخست اینکه میزانهاى سنجش باید عادلانه باشد؛ کم فروشى و تقلّب در کار نباشد و دیگر اینکه قیمتها باید متعادل گردد و معناى تعادل در قیمتها آن است که هم از تولید کننده حمایت کنند و هم از مصرف کننده، زیرا هرگاه تنها به نفع مصرف کننده باشد و تولید کنندگان زیان ببینند دست از تولید مىکشند و این خود مایه گرانى و کمبود اجناس مىشود و اگر تنها جانب تولیدکننده در نظر گرفته شود و با منافع زیاد اجناس خود را عرضه کنند مصرفکنندگان به زحمت مىافتند.
بسیارى از فقیهان و دانشمندان از این جمله امام علیه السلام استفاده کردند که حکومت اسلامى حق قیمتگذارى را در مواردى که لازم مىبیند دارد و اگر نرخهایى براى مواد غذایى و غیر آن تعیین کند همه مردم باید آن را معتبر بشمارند و تخلّف از آن ممنوع است.
البته در روایاتى از قیمتگذارى نهى شده و قیمتها بر اساس عرضه و تقاضا گذارده شده، از جمله در حدیثى مىخوانیم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از کنار جمعى از محتکران عبور مىکرد. دستور داد انبارهاى آنها را بگشایند و اجناسشان را در بازار عرضه کنند. کسى به حضرت عرض کرد: چه خوب است قیمت آن را نیز تعیین کنید. پیغمبر خشمگین شد فرمود:«أَنَا أُقَوِّمُ عَلَیْهِمْ؟ إِنَّمَا السِّعْرُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَرْفَعُهُ إِذَا شَاءَ وَیَخْفِضُهُ إِذَا شَاءَ؛آیا من قیمت را تعیین کنم؟ قیمت به دست
خداست هر زمان بخواهد آن را بالا مىبرد و هر زمان بخواهد پایین مىآورد».(48)
این جمله اشاره لطیفى است به همان مسأله عرضه و تقاضا که بهطور طبیعى قیمتها را تعیین مىکند؛ یعنى اساس در نرخگذارى همان عرضه و تقاضاست؛ ولى در موارد خاصى حکومت اسلامى مىتواند دخالت کند و قیمتها را تحت کنترل درآورد.
حضرت در پایان این بخش مىفرماید: «هر گاه کسى بعد از نهى تو از احتکار دست به چنین کارى زند او را کیفر ده؛ ولى هرگز در مجازات زیاده روى نکن»؛(فَمَنْ قَارَفَ(49) حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ(50)، وَعَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ).
اگر چه «قارف» از ریشه «مقارفه» به معناى اکتساب و بهدست آوردن چیزى بهکار مىرود؛ ولى با توجّه به اینکه از ریشه قَرْف (بر وزن حرف) به معناى کندن پوست از درخت و مانند آن است ممکن است در اینجا اشاره به این نکته باشد که محتکران در واقع با عملشان پوست نیازمندان و فقرا را مىکنند و به همین دلیل مستحق مجازات اند.
تعبیر به «نکّل»؛ (مجازات کن) از ماده «تنکیل» و از ریشه نَکْل (بر وزن أکل) به معناى لجام حیوان گرفته شده نشان مىدهد که منظور از این مجازات همان مجازات بازدارنده است که از آن تعبیر به تعزیر مىشود. هدف انتقامجویى نیست بلکه هدف آن است که محتکر را از تکرار عمل بازدارند و دیگران هم عبرت گیرند و به سراغ احتکار نروند.
به هر حال تصریح به مجازات محتکر دلیل روشنى است که احتکار از گناهان کبیره است، زیرا تعزیر تنها در گناهان کبیره آمده است.
تعبیر به«فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ»اشاره به مطلبى در باب تعزیرات در فقه است که تعزیر باید متناسب با گناه مجرم باشد و اینکه گفتهاند به اختیار حاکم شرع است منظور اختیار در انتخاب مجازات مناسب گناه است.
در نسخه تحف العقول و تمام نهجالبلاغه که گزینش مرحوم سیّد رضى در آن نیست، جمله اضافهاى دیده مىشود که امام علیه السلام در ذیل آن فرمودهاند:«فَإنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللَّهُ عَلَیْهِ وآلِهِ فَعَل ذلِکَ؛پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز درباره محتکر اقدام به مجازات فرمود».
نکته
احتکار در شریعت اسلامى
حرام بودن احتکار در میان علماى اهل سنّت مورد اتفاق و اجماع است، همانگونه که در کتاب الموسوعة الفقهیة الکویتیة(51)آمده است؛ ولى در ظاهر چنین به نظر مىرسد که فقهاى امامیه در آن اختلاف نظر دارند؛ گروهى آن را مکروه مىدانند و گروهى حرام و بعضى معتقدند که داراى احکام خمسه است(52)؛ ولى با دقت در ادله این اقوال روشن مىشود که نزاع لفظى است همانگونه که صاحب جواهر در پایان این بحث آورده است، زیرا آنکس که قائل به حرمت است منظورش احتکارى است که سبب ضرر و زیان توده مردم مسلمان مىشود همانگونه که در کلام امیرمؤمنان در همین فصل از عهدنامه آمده بود:«وَذلِکَ بابُ مُضَرَّةٍ لِلْعامَّةِ»و همانگونه که در ذیل همین فصل اشاره به مجازات محتکران شده بود.
آنها که مانند مرحوم محقق در شرایع و جمعى دیگر احتکار را مکروه
دانستهاند ناظر به ذخیره کردن اجناسى هستند که در شرایط خاص سبب ضرر و زیانى به مردم نمىشود، بلکه قیمتها کمى ترقى مىکند.
از جمله شواهدى که نشان مىدهد احتکار به معناى بالا حرام است اینکه فقها اتفاق نظر دارند امام المسلمین (حکومت اسلامى) حق دارد محتکر را به فروش مجبور کند که اگر احتکار مکروه باشد اجبار بر بیع معنا ندارد. این اجبار نشان مىدهد احتکارِ حرام ناظر به مواردى است که اگر محتکر مجبور به فروش نشود مردم در تنگناى شدید براى بهدست آوردن نیازهایشان گرفتار مىشوند
جالب اینکه مرحوم شیخ در مبسوط (بنا به نقل شهید ثانى در کتاب مسالک) در کتاب الاطعمة مىگوید: «هرگاه صاحب طعام (در موارد اضطرار مردم) از بذل طعام خوددارى کند مگر به زیادتر از قیمت اگر شخص مضطر قادر باشد با او مىجنگد اگر مضطر کشته شود مظلوم است و دیه او باید پرداخت شود و اگر مالک طعام کشته شود خون او هدر است و اگر قادر به جنگیدن با او نباشد یا قادر باشد و نخواهد کار به خونریزى برسد مىتواند از طریق حیله با او وارد شود و طعام را به قیمتى که او مىگوید (هرچند بسیار زیاد) بدون قصد جدى خریدارى کند ولى بعداً تنها قیمة المثل را بپردازد».(53)
بخش بیستم
ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِینَ لَاحِیلَةَ لَهُمْ، مِنَ الْمَسَاکِینِ وَالْمُحْتَاجِینَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَى وَالزَّمْنَى، فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً، وَاحْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ، وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى، وَکُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ؛ وَلَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ، فَإِنَّکَ لَاتُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ لِإِحْکَامِکَ الْکَثِیرَ الْمُهِمَّ. فَلَا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ، وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ، وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَایَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ، وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ؛ فَفَرِّغْ لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَالتَّوَاضُعِ، فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ، ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اللَّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ، فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ. وَکُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ.وَتَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَاحِیلَةَ لَهُ وَلَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ، وَذَلِکَ عَلَى الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ، وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ؛ وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ، وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ.
ترجمه
سپس (امام علیه السلام فرمود:) خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛ همانها که راه چارهاى (حتى براى معیشت ساده) ندارند. آنها مستمندان و نیازمندان و تهىدستان و از کار افتادگان هستند و (بدان) در این طبقه گروهى قانعاند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا مىکنند) و گروهى دیگر کسانى هستند که سؤال مىکنند (و در برابر کمکهایى که به آنها مىشود گاه اعتراض دارند) آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است
حفظ کن؛ بخشى از بیتالمال مسلمین و قسمتى از غلات خالصهجات اسلامى را در هر شهر (و آبادى) به آنها اختصاص ده، زیرا آنها که دورند به مقدار کسانى که نزدیکاند سهم دارند و تو مأمورى که حق همه آنها را رعایت کنى. هرگز غرور و سرمستى زمامدارى، تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگى به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهاى فراوان و مهمى که انجام مىدهى از ترک خدمات کوچک معذور نیستى. نباید همّ خود را از آنها برگیرى و روى از آنان برگردانى (و بىاعتنایى کنى) و نسبت به کارهاى کسانى که دسترسى به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها مىنگرند، (حتى) رجال حکومت نیز آنها را کوچک مىشمرند (با دقت) بررسى کن و براى این کار، فرد (یا افراد) مورد اطمینانى را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آنها را به تو گزارش دهند. سپس با این گروه آنگونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد چرا که از میان رعایا، این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند و باید در اداى حق هر فردى از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشى به گونهاى که حتى حق یک فرد هم ضایع نشود.
به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چارهاى ندارند و نمىتوانند دست نیاز خود را به سوى مردم دراز کنند رسیدگى کن، گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است، ولى اداى حق تمامش سنگین است و گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامى سبک مىسازد؛ اقوامى که طالب عاقبت نیکاند و خویش را به استقامت و شکیبایى عادت داده و به صدق وعدههاى الهى اطمینان دارند.
شرح و تفسیر
بسیار مراقب قشر محروم باش
آنگاه امام علیه السلام به سراغ آسیبپذیرترین قشر جامعه مىرود و درباره آنها تأکید
زیادى دارد که در بخشهاى گذشته تا این حد نبود. به همین دلیل آن را با «اللَّه اللَّه» آغاز مىکند مىفرماید: «سپس خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛ همانها که راه چارهاى (حتى براى معیشت ساده) ندارند»؛(ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِینَ لَاحِیلَةَ لَهُمْ)
سپس امام آنها را به شکل مشروحتر- به عنوان ذکر تفصیل بعد از اجمال- بیان کرده مىفرماید: «آنها مستمندان و نیازمندان و تهىدستان و از کار افتادگان هستند»؛(مِنَ الْمَسَاکِینِ وَالْمُحْتَاجِینَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَى(54) وَالزَّمْنَى(55)).
گروه اوّل؛ یعنى مساکین کسانى هستند که از شدت فقر گویى به زمین چسبیدهاند و توان برخاستن ندارند و گروه دوم؛ یعنى محتاجان، نیازمندانى که در حد مسکین نیستند؛ ولى از نظر زندگى و معیشت گرفتارند و گروه سوم یعنى اهل بؤس به فقیرانى گفته مىشود که فقرشان از همه بیشتر است؛ همانگونه که در حدیثى در اصول کافى از امام صادق علیه السلام آمده است که در تفسیر بائس مىفرماید او از همه فقیرتر و تنگدستتر است:«وَالْبَائِسُ أَجْهَدُهُم»(56)و گروه چهارم «زَمْنَى» به کسانى گفته مىشود که بر اثر بیمارى از کار افتادهاند و به این ترتیب امام تمام افرادى را که گرفتار فقر و تنگدستى هستند با توجّه به سلسله مراتب آنها مورد توجّه دقیق قرار داده است. گویا امام با این تقسیم بندى مىخواهد اولویتها را براى مالک در مورد کمک کردن به نیازمندان گوشزد کند تا آنها که بیشتر با فقر دست به گریبانند بیشتر مورد توجّه واقع شوند.
سپس امام به تقسیم دیگرى درباره این قشر جامعه پرداخته مىفرماید:
«و (بدان) در این طبقه گروهى قانعاند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا مىکنند) و گروهى دیگر کسانى هستند که سؤال مىکنند (و در برابر کمکهایى که به آنها مىشود گاه اعتراض دارند)»؛(فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً).
بعضى نیز «قانع» را به معناى فقیرانى تفسیر کردهاند که زبان سؤال دارند و در مقابل آنها «مُعْتَرّ» است که بدون سؤال حال خود را نشان مىدهند و با زبان حال تقاضاى کمک مىکنند.
امام با این تعبیر مىخواهد به مالک گوشزد کند که مبادا از ناسپاسى و اعتراض نیازمندان ناراحت شود زیرا طبیعى است شخص نیازمند گاه از کوره بیرون مىرود و عقدهها و ناراحتىهاى خود را حتى در برابر فردى که به او نیکى کرده آشکار مىسازد.
در ادامه سخن تأکید کرده و مىفرماید: «آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است حفظ کن»؛(وَاحْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ).
اشاره به اینکه خداوند تأکیدهاى فراوانى درباره آنها کرده و این حق پروردگار است که باید آن را با دقت رعایت کند. آنگاه امام بعد از این تأکیدات چند دستور درباره رعایت حقوق این قشر محرومِ جامعه اسلامى مىدهد.
نخست مىفرماید: «بخشى از بیتالمال مسلمین و قسمتى از غلات خالصهجات اسلامى را در هر شهر (و آبادى) به آنها اختصاص ده، زیرا آنها که دورند به مقدار کسانى که نزدیکاند سهم دارند و تو مأمورى که حق همه آنها را رعایت کنى»؛(وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی(57)
الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى، وَکُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ).
امام علیه السلام در اینجا به دو نکته اشاره مىکند:
نخست اینکه بخشى از بیتالمال و بخشى از درآمد اراضى خراجیه (زمینهایى که در فتوحات اسلامى به دست لشکر اسلام افتاده) باید به مساکین و نیازمندان و از کار افتادگان اختصاص یابد. گرچه در دنیاى امروز در بودجه کشورهاى مختلف چنین پیشبینىهایى شده است؛ ولى به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهجالبلاغه، در هزار و سیصد سال قبل دولتى را سراغ نداریم که مقید باشد سهمى از خزانه دولت را به نیازمندان و محرومان اختصاص دهد و این یکى از نشانههاى عظمت اسلام است.(58)
دیگر اینکه بر خلاف آنچه در مورد بخشى از بیتالمال معمول بوده که میان حاضران تقسیم مىشده، امام علیه السلام تأکید مىفرماید که بخش مربوط به محرومان همه نیازمندان را شامل مىشود چه آنها که در مرکز حکومت اسلامى مىزیستند و چه آنها که در دورترین نقاط زندگى مىکردند، زیرا اراضى خراجیه تقریبا در تمام مناطق بود و مىبایست از درآمد آن، بخشى صرف رفع نیازمندى این نیازمندان شود و به این ترتیب باید تمام مسلمانان نیازمند در سراسر کشور اسلامى زیر پوشش این کمک بیتالمال باشند.
جمله«لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى»اشاره به این است که حاکم اسلامى مجاز نیست براى حاضران در مرکز حکومت امتیازى نسبت به افراد دور دست قائل شود.
این نکته شایان دقت است که«صَوافی»جمع «صافیة» به معناى اراضى اختصاصى است و هنگامى که اضافه به اسلام شود تمام زمینهاى «مفتوح عَنْوَة» و به تعبیر دیگر زمینهاى خراجیه را شامل مىگردد و از اینجا روشن مىشود که
آنچه ابن ابىالحدید در تفسیر این واژه گفته که منظور از «صوافى» خالصهجاتى بوده که مخصوص پیغمبر اکرم بوده و آنرا به معناى اراضى «غیر مفتوح عنوة» تفسیر کرده صحیح نیست(59)، زیرا در اینجا سخن از «صَوافى الإسلام» است نه «صوافى رسول اللَّه» بهعلاوه زمینهاى غیر خراجى نیز اختصاص به پیغمبر اکرم نداشت، بلکه براى آن مصارفى بود که در آیه هفتم سوره «حشر» آمده و از آن جمله یتیمان و مساکین و ابن سبیل نیز هست. و ابن ابىالحدید این آیه را رها کرده و به سراغ آیه خمس رفته است که ارتباطى به بحث ما ندارد، زیرا غنایم جنگى شامل زمینهاى فتح شده نمىشود.
حضرت در سومین دستور مىفرماید: «هرگز غرور و سرمستى زمامدارى، تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگى به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهاى فراوان و مهمى که انجام مىدهى از ترک خدمات کوچک معذور نیستى»؛(وَلَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ(60)، فَإِنَّکَ لَاتُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ(61) لِإِحْکَامِکَالْکَثِیرَ الْمُهِمَّ).
امام علیه السلام در اینجا نخست به مالک اشتر هشدار مىدهد که گاه مىشود سرمستى مقام و غرور حاصل از آن انسان را به خود مشغول مىدارد به گونهاى که وظایف خود را فراموش مىکند و نیز هشدار مىدهد مبادا گمان کنى که اگر به امور مهم نیازمندان رسیدگى کردى در ترک امور غیر مهم معذور هستى. چنین نیست؛ بلکه همه امور آنها باید مورد نظر باشد از کوچک تا بزرگ و اى بسا تضییع کار کوچکى سبب مصائب بزرگى شود و یا لا اقل مایه شکستن قلب آنها گردد.
این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که مفهوم کلام امام این است که اشتغال به کارهاى مهم کشور اسلام نمىتواند عذرى براى ترک رسیدگى به کارهاى فقرا و حاجتمندان شود؛ ولى این تفسیر با توجّه به جمله«بِتَضْییعکَ التَّافِهِ»بعید به نظر مىرسد، زیرا امام هرگز رسیدگى به حال نیازمندان را «تافِه»؛ (کوچک و بىارزش) نمىشمرد.
آنگاه در چهارمین و پنجمین دستور مىفرماید: «نباید همّ خود را از آنها برگیرى و روى از آنان برگردانى (و بىاعتنایى کنى)»؛(فَلَا تُشْخِصْ(62) هَمَّکَ عَنْهُمْوَلَا تُصَعِّرْ(63) خَدَّکَ لَهُمْ).
به این ترتیب امام علیه السلام نخست دستور مىدهد که بخش مهمّى از همّ و غمّ او متوجه حال نیازمندان باشد و سپس دستور مىدهد که با برخورد خوب و چهره گشاده با آنان روبهرو گردد، درخواستهاى آنها را بشنود و به آن ترتیب اثر دهد.
در ششمین دستور به مطلب مهم دیگرى اشاره کرده مىفرماید: «نسبت به کارهاى کسانى که دسترسى به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها مىنگرند، (حتى) رجال حکومت نیز آنها را کوچک مىشمرند (با دقت) بررسى کن و براى این کار، فرد (یا افراد) مورد اطمینانى را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آنها را به تو گزارش دهند»؛(وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَایَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ(64) الْعُیُونُ، وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ، فَفَرِّغْ(65) لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَالتَّوَاضُعِ،
فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ).
جمله«مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ»اشاره به کسانى است که توده مردم به آنان چندان اعتنایى ندارند و آنها را کوچک مىشمارند.
جمله«تَحْقِرُهُ الرِّجالُ»اشاره به این است که مردان حکومت نیز آنها را در خور اعتنا نمىدانند.
تعبیر به«فَرِّغْ»اشاره به این است که کسى را که براى شناسایى این افراد انتخاب مىکنى باید تمام هم و غمش همین کار باشد نه اینکه در کنار کارهاى دیگر به این کار هم رسیدگى کند.
در ضمن امام علیه السلام براى مأموران بازرسىِ حال نیازمندان و شناسایى آنها سه وصف ذکر فرموده است: مورد اعتماد و اطمینان باشند، خدا ترس و متواضع باشند.
امام علیه السلام در توصیه هفتم مىفرماید: «سپس با این گروه آنگونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد، چرا که از میان رعایا، این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند»؛(ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اللَّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ، فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ).
به این ترتیب امام علیه السلام مالک اشتر را از مسئولیت عظیمى که روز قیامت در پیشگاه پروردگار نسبت به اداى حقوق این گروه دارد هشدار مىدهد و علت این هشدار و سنگینى این مسئولیت را چنین مىداند که آنها از همه نیازمندتر به احقاق حقند، زیرا اولًا آنها قشر محروم جامعه هستند وثانیاً قدرت دفاع از خویشتن ندارند و حتى بسیارى از آنان راه دادگاه و محکمه قضا را بلد نیستند و قاضى را نمىشناسند و اگر زمامدار مراقب حقوق آنان نباشد ضایع خواهند شد.
از آنجا که ممکن است کسى فکر کند من حق اکثریت آنها را ادا کردهام و عدم رسیدگى به جمع اندکى از آنان مشکل ایجاد نمىکند، امام هشدار مىدهد که باید به حق فرد فرد آنها رسیدگى کنى. مىفرماید: «باید در اداى حق هر فردى از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشى به گونهاى که حتى حق یک فرد هم ضایع نشود»؛(وَکُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ).
امام خود بهترین نمونه و برگزیدهترین اسوه و پیشوا در این قسمت بود. تمام عمرش در خدمت محرومان گذشت و هرگز از حال آنها غافل نشد و حتى این صفت را در عصر حیات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز به طور بارز داشت، لذا پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در حق او فرمود:«یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَةٍ لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا وَجَعَلَکَ لَاتَرْزَأُ مِنْهَا شَیْئاً وَلَا تَرْزَأُ مِنْکَ شَیْئاً وَوَهَبَ لَکَ حُبَّ الْمَسَاکِینِ فَجَعَلَکَ تَرْضَى بِهِمْ أَتْبَاعاً وَیَرْضَوْنَ بِکَ إِمَاما؛اى على خداوند تو را به زیورى آراسته است که هیچ یک از بندگانش را به زیورى از این محبوبتر نیاراسته، تو را مزین به زینت زهد (و بىاعتنایى به) دنیا نمود، آن چیزى از تو نمىکاهد و تو نیز چیزى از آن کم نمىکنى و محبّت مساکین را به تو بخشید آنگونه که تو از اینکه آنها پیروان تو باشند خشنودى و آنها نیز از اینکه امام و پیشواى آنها باشى خشنودند».(66)
آن حضرت در هشتمین توصیه درباره این قشر محروم درباره یتیمان و پیران از کار افتاده که از همه کس بیشتر نیازمند حمایتاند، مىفرماید: «به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چارهاى ندارند و نمىتوانند دست نیاز خود را به سوى مردم دراز کنند رسیدگى کن»؛(وَتَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَا حِیلَةَ لَهُ وَلَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ).
تعبیر به«ذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ»که اشاره به پیران از کار افتاده است مىتواند از
این جهت باشد که «رقت» گاه به معناى ضعف و ناتوانى آمده؛ یعنى آنها بهسبب سن زیادشان ناتوان و افتاده شدهاند و گاه به معناى نازکى آمده، زیرا پوست بدن به هنگام پیرى نازک مىشود. احتمال سومى نیز داده شده که منظور از «رقت» عواطف رقیق مردم نسبت به آنان به علت شدت کهولت باشد و جمع میان این احتمالات سه گانه نیز بعید به نظر نمىرسد، همانگونه که در آیات قرآن جمع میان تفاسیر مختلف ممکن است.
جمله«لَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ»اگر اشاره به یتیمان و پیران هر دو باشد مفهومش این است که آنها حتى توان سؤال را براى رفع حاجاتشان ندارند و اگر تنها وصف پیران باشد اشاره به این است که آنها به واسطه کبر سن سؤال و تقاضا را در شأن خود نمىدانند، همانگونه که در قرآن مجید درباره گروهى از نیازمندان آمده است: ««یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً»؛ افراد ناآگاه هنگامى که به چهره آنها مىنگرند گمان مىبرند از اغنیا هستند؛ ولى تو با دقت در چهره آنان را مىشناسى (و آثار فقر را در چهره آنان مىنگرى) آنها هرگز چیزى با اصرار از مردم نمىطلبند».(67)
آنگاه امام علیه السلام در پایان این بخش با اشاره به تمام دستورات گذشته که درباره اقشار نیازمند جامعه بیان کرد مىفرماید: «گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است، ولى اداى حق تمامش سنگین است»؛(وَذَلِکَ عَلَى الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ، وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ).
این تعبیر که تنها در این مورد آمده شاید اشاره به این باشد که در کار نیازمندان و محرومان دقت زیاد باید کرد و همانگونه که گفته شد، دور و نزدیک را باید در نظر داشت و لحظهاى از کار آنها غافل نگشت. این دقت با توجّه به کثرت نیازمندان در جوامع انسانى کار سنگینى است.
اضافه بر این خدمت کردن به گروههایى که پیش از این اشاره شد به جهت خدماتى که در مقابل انجام مىدهند آسانتر است؛ اما گروه نیازمندان باید به آنها خدمت شود بىآنکه انتظار خدمتى از سوى آنها باشد و این بر سنگینى کار مىافزاید.
افزون بر اینها بسیارى از محرومان بر اثر فشار زندگى عصبانى و ناراحتند و تعبیرات تند و خشن و ناگوارى بر زبان مىرانند که تحمل آنها کار آسانى نیست. روى این جهات سه گانه امام هشدار مىدهد که اداى حق این گروه بر زمامداران کار سنگینى است.
جمله«وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ»اشاره به این است که اداى حقوق تنها در این مورد سنگین نیست؛ در همه جا سنگین است، زیرا غالباً بر خلاف خواسته نفس است و انسانها به طور طبیعى به هنگام مزاحمت حقوق با یکدیگر جانب خویش را ترجیح مىدهند.
امام در ادامه این سخن راه آسان شدن این امر سخت و سنگین را در چند جمله کوتاه و پرمعنا بیان مىکند. مىفرماید: «گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامى سبک مىسازد؛ اقوامى که طالب عاقبت نیک اند و خویش را به استقامت و شکیبایى عادت داده و به صدق وعدههاى الهى اطمینان دارند»؛(وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ).
جمله«طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ»اشاره به افراد دوراندیش، عاقبتنگر و طالب حسن عاقبت است. قرآن مجید نیز مىفرماید: ««وَالعاقِبَةُ لِلمتقین»؛ عاقبت نیک براى پرهیزکاران است».(68)
جمله«صَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ»اشاره به این است که خود را به استقامت و شکیبایى وادار مىکنند تا عادت و حالت آنها شود و جمله«وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ»اشاره به ایمان قوى آنها به معاد و وعدههاى الهى در حق نیکوکاران است.
نکته
حمایت از نیازمندان در اسلام
همانگونه که در این بخش از عهدنامه امام امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر یا به تعبیر دیگر به همه زمامداران حقجو و حقطلب آمده بود، امام بیشترین تأکید را درباره قشر نیازمند جامعه فرمود و سفارشهایى را که درباره آنها ذکر کرد درباره هیچ یک از گروههایى که دست اندر کار تولید و سوددهى و امنیّت جامعه هستند نفرمود، هرچند به آنها نیز اهمّیّت فراوان داد با اینکه تصور بسیارى بر این است که از کارافتادگان اجتماع و نیازمندان بىدست و پا چون نقشى در تولید و پیشرفت جامعه ندارند نباید اهمیتى داشته باشند.
حتى در دنیاى مادى، امروزه گروههایى هستند که معتقدند از بین بردن آنها با یک طریق آسان و بدون درد کار شایستهاى است و بحثهاى مربوط به «أتانازى»؛ (مرگ از روى ترحم) مدافعان سرسختى دارد.
البته تفکرات مادى نتیجهاى جز این ندارد، زیرا به عقیده آنها این گروه تنها مصرف کننده و سربار جامعهاند؛ ولى از نظر ادیان آسمانى و مخصوصاً اسلام که بر محور مسائل اخلاقى و انسانى دور مىزند و پرورش عواطف بشرى را در سایه خدمت به این گروه مىداند بیشترین تأکید براى رسیدگى به آنها شده است.
در جهان خلقت نیز چنین است: اگر مثلًا عضوى از بدن انسان آسیب ببیند و کارایى خود را موقتاً یا براى همیشه از دست بدهد قلب و سایر اعضا، خدمات به آن را هرگز تعطیل نمىکنند، بلکه گاهى قلب خون بیشتر و غذاى فراوانترى به آنجا مىفرستد و تا حد ممکن در ترمیم آن مىکوشد.
اضافه بر این نباید فراموش کرد که بسیارى از این گروه روزگارى در خدمت جامعه بودهاند و گاه بهترین خدمات را ارائه داده اگر امروز به فراموشى سپرده شوند یا کسى تسریع در مرگ آنان را با قساوت و بىرحمى طالب باشد انگیزه
خدمت در دیگران که پایان کار خود را به این صورت مىبینند ضعیف مىشود.افزون بر این نهایت بىانصافى است که در روز توانایى خدمت کنند و در روز ناتوانى محروم گردند و این سخن یادآور حدیث معروفى است که از مولا على علیه السلام نقل شده و در آن آمده است:«مَرَّ شَیْخٌ مَکْفُوفٌ کَبِیرٌ یَسْأَلُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَا هَذَا فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَصْرَانِیٌّ قَالَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا کَبِرَ وَعَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَیْهِ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ؛پیرمرد نابیناى ناتوانى در حال عبور بود که از مردم درخواست کمک مىکرد. حضرت فرمود: او کیست (که دست به سؤال دراز کرده؟) عرض کردند: مردى است نصرانى.فرمود: در آن روز که قوى و توانا بود از وجود او استفاده کردید؛ اما امروز که پیر و ناتوان شده رهایش ساختید؟ باید از بیتالمال مسلمین او را اداره کنید».(69)
آنچه امام در این بخش از سخنانش فرموده با روایات زیادى که از رسول خدا و سایر معصومان علیهم السلام در زمینه کمک به نیازمندان وارد شده و آن را یکى از بزرگترین حسنات شمردهاند هماهنگ است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرماید:«مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ فَکَأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیْلَهُ؛کسى که براى انجام حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند مانند آن است که خدا را نه هزار سال عبادت کرده باشد؛ تمام روزها را روزه بگیرد و شب را تا به صبح به عبادت برخیزد».(70)
در حدیث دیگرى از امام کاظم علیه السلام مىخوانیم:«إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِی الْأَرْضِ یَسْعَوْنَ فِی حَوَائِجِ النَّاسِ هُمُ الآْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛خداوند بندگانى در زمین دارد که براى رفع نیازهاى مردم تلاش مىکنند. آنها در روز قیامت در امنیّتاند».(71)
امام صادق علیه السلام نیز مىفرماید:«مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَة؛کسى که براى انجام حاجت برادر مسلمانش کوشش کند و این کار را براى خدا انجام دهد خداوند متعال هزار هزار حسنه به او عطا مىکند».(72)
بخش بیست و یکم
وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ، وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ؛ حَتَّى یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّه علیه و آله و سلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ، لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَایُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ. ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَالْعِیَّ، وَنَحِّ عَنْهُمُ الضِّیقَ وَالْأَنَفَ یَبْسُطِ اللَّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَیُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ. وَأَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً، وَامْنَعْ فِی إِجْمَالٍ وَإِعْذَارٍ.
ترجمه
براى کسانى که به تو نیاز دارند وقتى مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگى کنى و مجلسى عمومى و همگانى براى آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن) در آن مجلس براى خدایى که تو را آفریده است تواضع کن و لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروى انتظامى را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگوید زیرا من بارها از رسول خدا صلى الله علیه و آله این سخن را شنیدم که مىفرمود: «امتى که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روى قداست و پاکى را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر مىبندد). سپس خشونت و کندى و ناتوانى آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویى و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند). خداوند با این کار، رحمت واسعه خود را بر تو
گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را براى تو قرار مىدهد. آنچه مىبخشى به گونه اى ببخش که گوارا (و بىمنت باشد) و آنگاه که (به هر علت) از بخشش خوددارى مىکنى آن را با لطف و معذرتخواهى همراه ساز.
شرح و تفسیر
تشکیل مجلس عام براى رسیدگى به کار مردم
امام علیه السلام بعد از شرح کامل طبقات جامعه و دستورات لازم در مورد هر یک و وظایفى را که زمامدار در برابر آنها دارد نکاتى را یادآور مىشود که ناظر به همه آنهاست و هر یک به نحوى در آن مشترکاند. نخستین دستور اینکه مىفرماید:«براى کسانى که به تو نیاز دارند وقتى مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگى کنى و مجلسى عمومى و همگانى براى آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن)»؛(وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً).
بعضى تصور کرده اند که این فصل دنباله فصل سابق و مربوط به محرومان و نیازمندان جامعه است در حالى که چنین نیست و ممکن است کسى کاسب یا تاجر یا کارمند ادارهاى باشد و فرد زورمندى حقش را پایمال نموده باشد و نیاز به دادخواهى داشته باشد.
تعبیر به«ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ»به جاى «ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْهُمْ» نیز دلیل بر عمومیت است و تعبیر به «گرفتن حق ضعیف از قوى» که ذیل این کلام آمده، دلیل دیگرى بر عمومیت مفهوم این بخش است.
امام علیه السلام به دنبال این سخن مىفرماید: دو نکته دیگر را نیز فراموش نکن:نخست اینکه «در آن مجلس براى خدایى که تو را آفریده است تواضع کن»؛
(فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ(73)).
روشن است اگر زمامدار تواضع نکند و با ابهت و کبر و غرور در بالاى مجلس بنشیند ضعیفان و نیازمندان جرأت نمىکنند که با صراحت مشکل خود را مطرح کنند.
دیگر اینکه «لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروى انتظامى را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگوید»؛(وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ(74) وَشُرَطِکَ(75)، حَتَّىیُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ(76)).
بدیهى است اگر مأموران با لباسهاى رسمى اطراف مجلس را گرفته باشند چنان رعب و وحشتى به افراد دست مىدهد که توان بیان حاجت خود را پیدا نمىکنند.
ممکن است گفته شود که حضور زمامدار بدون اعوان و انصار و پاسدار در چنین مجلسى خطرناک است؛ ولى اوّلًا، زمامدارانِ عادل و مردمى، هنگامى که میان مردم مىآیند خود مردم محافظ و پاسدار آنها هستند. ثانیاً، ممکن است عدهاى با لباسهاى عادى و معمولى در لا به لاى جمعیت باشند تا اگر شخصى شرور قصد سوئى داشته باشد بتوانند جلوى او را بگیرند.
آنگاه امام علیه السلام براى این دستور مهم و اجتماعى دلیل روشنى از کلام پیامبر
اکرم صلى الله علیه و آله نقل مىکند و مىفرماید: «زیرا من بارها از رسول خدا- که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد- این سخن را شنیدم که مىفرمود: «امتى که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روى قداست و پاکى را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر مىبندد)»؛(فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّه علیه وآله وسلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ: لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَایُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ).
منظور از تقدس و پاکیزگى همان پاکیزه شدن از ظلم و جور و جنایت و هرج و مرج است، چرا که اگر ضعیفان جامعه پناهگاهى براى خود پیدا نکنند دست به دست هم مىدهند و شورشى به راه مىاندازند که کنترل آن بسیار مشکل و گاه غیر ممکن است و تاریخ نشان مىدهد که قیام ضعفاى جامعه و شورشهاى فراگیر از همین جا سرچشمه مىگیرد.
بنابراین آنچه امام و همچنین پیامبر اکرم فرمودند افزون بر اینکه دستورى اخلاقى و انسانى و سبب پیشرفت دین و آیین است جنبه سیاسى هم دارد.
در حدیثى ابن مسعود نقل مىکند:«أَتَى النَّبِیَّ صلى الله علیه و آله رَجُلٌ یُکَلِّمُهُ فَأُرْعِدَ فَقَالَ هَوِّنْ عَلَیْکَ فَلَسْتُ بِمَلِکٍ إِنَّمَا أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ کَانَتْ تَأْکُلُ الْقَدَّ؛مردى خدمت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد و در حالى که با پیامبر صحبت مىکرد مىلرزید. پیغمبر فرمود کار را بر خود آسان گیر (بیهوده نترس) من شاه نیستم. من فرزند زنى هستم که غذاى بسیار سادهاى مىخورد».(77)
آنگاه امام علیه السلام در دستور دیگرى به دنبال دستور بار عام براى همه حاجتمندان مىافزاید: «سپس خشونت و کندى و ناتوانى آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویى و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند) خداوند با این کار، رحمت واسعه
خود را بر تو گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را براى تو قرار مىدهد»؛(ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ(78) مِنْهُمْ وَالْعِیَّ(79)، وَنَحِّ(80) عَنْهُمُ الضِّیقَ وَالْأَنَفَ(81) یَبْسُطِ اللَّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَأَکْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَیُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ).
در نهایت مىفرماید: «آنچه مىبخشى به گونه اى ببخش که گوارا (و بى منت باشد) و آنگاه که (به هر علت) از بخشش خوددارى مىکنى آن را با لطف و معذرتخواهى همراه ساز»؛(وَأَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً، وَامْنَعْ فِی إِجْمَالٍ(82)وَإِعْذَارٍ(83)).
قرآن مجید نیز در این زمینه دستور صریحى دارد گاه خداوند به پیامبرش خطاب مىکند و مىفرماید: ««وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَّهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً»؛ و هر گاه از آنان [مستمندان] روى برتابى و انتظار رحمت (و نعمت) پرودگارت را داشته باشى (تا توانایى یابى و به آنها کمک کنى) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنان سخن بگو».(84)
و در جاى دیگر عموم مردم را مخاطب ساخته مىفرماید: ««قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِّنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً»؛ گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از تندخویى آنها) از صدقهاى که آزارى به دنبال آن باشد بهتر است».(85)
امام علیه السلام به این ترتیب تمام ظرافتهاى مربوط به چنان مجلسى را بیان فرموده
و نکات روانى لازم را که سبب بهرهگیرى بهتر و بیشتر از چنین مجلسى مىشود گفته است.
گرچه در دنیاى امروز کمتر زمامدارى دست به تشکیل چنین مجلسى مىزند؛ ولى به یقین ارتباط مستقیم با مردم حاجتمند و به شکل چهره به چهره مىتواند حلّال بسیارى از مشکلات باشد و فواید زیر را در بر دارد:
1. مردم مىتوانند عقدههاى دل خود را در نزد زمامدار بگشایند.
2. این امر پیوند محبّت را میان مردم و زمامدار محکم مىکند.
3. کارمندان و دولتمردان از ترس اینکه در چنین مجلسى رازشان فاش شود از ظلم به رعایا و غصب حقوق آنان خوددارى خواهند کرد.
ممکن است گفته شود با توجّه به فزونى جمعیت و سرعت و آسانى ارتباطها، هجوم مردم حاجتمند رشته کار را از دست زمامدار خواهد گرفت، چرا که ممکن است در یک کشور در زمان واحد دهها هزار یا صدها هزار از این قبیل افراد باشند ولى راه حل آن با دادن نوبت و در نظر گرفتن اولویت، و بهرهگیرى از مشاوران امین قابل حل است.
بخش بیست و دوم
ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا: مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا عَنْهُ کُتَّابُکَ، وَمِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ. وَأَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ. وَاجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ، وَأَجْزَلَ تِلْکَ الْأَقْسَامِ، وَإِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ، وَسَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ.
ترجمه
سپس (آگاه باش) بخشى از کارهاى توست که باید شخصاً به آنها بپردازى (و نباید به دیگران واگذار کنى) از جمله، پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند و دیگر، برآوردن نیازهاى مردم است در همان روز که حاجات و نیازهاى آنها به تو گزارش مىشود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند. (به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کارى مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکلآفرین خواهد بود).
و باید بهترین اوقات و بهترین بخشهاى عمرت را براى خلوت با خدا قرار دهى، هرچند تمام کارهایت براى خداست اگر نیّت خالص داشته باشى و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگى کنند.
شرح و تفسیر
کار امروز را به فردا میفکن
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به مالک اشتر چند دستور مهم درباره
تقسیم کارها و تقسیم اوقات روزانه مىدهد، نخست مىفرماید: «سپس (آگاه باش) بخشى از کارهاى توست که باید شخصاً به آنها بپردازى (و نباید به دیگران واگذار کنى) از جمله، پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند»؛(ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا:مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا(86) عَنْهُ کُتَّابُکَ).
این معناى مدیریت صحیح و اثربخش است که کارهاى کلیدى و امورى که از دست دیگران ساخته نیست رسما به دست رئیس حکومت باشد و لحظهاى از آن غافل نشود؛ امورى که اگر انسجام یابد تمام بخشهاى حکومت در مسیر صحیح خود قرار خواهد گرفت.
سپس مىافزاید: «و دیگر، برآوردن نیازهاى مردم است در همان روز که حاجات و نیازهاى آنها به تو گزارش مىشود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند»؛(وَمِنْهَا إِصْدَارُ(87) حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ(88) بِهِ صُدُورُأَعْوَانِکَ).
آنگاه دستور دیگرى مىدهد؛ دستورى که از نظر مدیریت خرد و کلان فوقالعاده اهمّیّت دارد. مىفرماید: «(به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کارى مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکلآفرین خواهد بود)»؛(وَأَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ).
این گفته منطقى و روشن است که هر روز مشکلات خاص خود را دارد و اگر کار امروز به فردا افکنده شود مشکلى بر مشکل افزوده مىگردد و پاسخگویى به
آن آسان نخواهد بود و ممکن است سبب شود که باز کارهاى آن روز به روزهاى دیگرى موکول شود و سرانجام آنچنان کارهاى پیچیده و مختلف روى هم انباشته گردد که مانند بهمنى عظیم بر سر مدیران سقوط کند و آنها را بیچاره سازد.
در سومین دستور مىفرماید: «باید بهترین اوقات و بهترین بخشهاى عمرت را براى خلوت با خدا قرار دهى، هرچند تمام کارهایت براى خداست اگر نیّت خالص داشته باشى و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگى کنند»؛(وَاجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ، وَأَجْزَلَ(89) تِلْکَ الْأَقْسَامِ،وَإِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ، وَسَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ).
اشاره به اینکه درست است که انسان هر کارى را که با نیّت خالص کند عبادت محسوب مىشود حتى غذایى که مىخورد اگر به قصد این باشد که براى انجام وظایف الهى نیرو بگیرد عبادت است؛ خواب و تفریح نیز اگر براى آماده ساختن جسم و روح جهت خدمت به خلق خدا باشد آن هم عبادت بزرگى است؛ ولى با این حال باید بخشى از بهترین اوقات شبانه روز براى راز و نیاز خالصانه به درگاه خدا اختصاص یابد که حاصل زندگى را پربار و پربرکت و پایههاى کاخ سعادت انسان را محکم مىسازد.
در روایات اسلامى نیز از یک سو این حقیقت آمده است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به ابوذر فرمود:«یَا أَبَا ذَرٍّ لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْءٍ نِیَّةٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ وَالْأَکْلِ؛باید در هر چیز نیت (و قصد قربت) داشته باشى حتى در غذا خوردن و خوابیدن (تا همه آنها جزء عبادات تو محسوب شود)».(90)
از سوى دیگر در حدیثى که در کتاب شریف کافى آمده است مىخوانیم:«کَانَ
عَلِیٌّ علیه السلام إِذَا هَالَهُ شَیْءٌ فَزِعَ إِلَى الصَّلَاةِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآْیَةَ وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ؛على علیه السلام هرگاه مشکل مهمى پیش مىآمد به سراغ نماز مىرفت (تا مشکل را با قدرت بیشترى حل کند) سپس این آیه شریفه قرآن را تلاوت مىفرمود: «از شکیبایى (روزه) و نماز یارى بطلبید».(91)
در آیات 6 و 7 سوره مزمّل مىخوانیم: ««إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قیلًا – إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلًا»؛ به یقین نماز و عبادت شبانه گامى استوارتر و گفتارى پایدارتر است، زیرا تو در روز تلاش مستمر و طولانى خواهى داشت (و عبادت شبانه به تو نیرو مىبخشد)». اشاره به اینکه چون در روز وظایف سنگین بر دوش دارى باید روح خود را با عبادت شبانه تقویت کنى و آمادگى لازم براى کارهاى بزرگ به دست آورى.
بخش بیست و سوم
وَلْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ: إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً، فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَنَهَارِکَ، وَوَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلًا غَیْرَ مَثْلُومٍ وَلَا مَنْقُوصٍ، بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ. وَإِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ، فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَلَا مُضَیِّعاً، فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَلَهُ الْحَاجَةُ. وَقَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَى الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ؟فَقَالَ: صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَکُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
ترجمه
از جمله امورى که باید آن را به جهت خلوص دینت براى خدا انجام دهى اقامه فرائضى است که مخصوص ذات پاک اوست، بنابراین از نیروى بدنى خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند مىشود به طور کامل و بىنقص به انجام رسان، هرچند موجب خستگى فراوان جسمى تو شود و هنگامى که به نماز جماعت براى مردم مىایستى باید نمازت نه (چندان طولانى باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود، زیرا در میان مردمى (که با تو به نماز مىایستند) افراد بیمارى هستند یا کسانى که حاجات فورى دارند. من از رسول خدا صلى الله علیه و آله به هنگامى که مرا به سوى یمن فرستاد پرسیدم: چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود: با آنها نمازى بخوان که همچون نمازِ ناتوانترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش.
شرح و تفسیر
در همه چیز حتى نماز اعتدال را رعایت کن
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه دو دستور مهم به مالک در مورد عبادات مىدهد:
دستور اوّل درباره عبادتهاى خصوصى است که انسان تنها با خدا راز و نیاز مىکند مخصوصاً در دل شبها و در آن زمان که چشم گروهى در خواب است.مىفرماید: «از جمله امورى که باید آن را به جهت خلوص دینت براى خدا انجام دهى اقامه فرائضى است که مخصوص ذات پاک اوست»؛(وَلْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ، إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً).
اشاره به اینکه مبادا تصور کنى انجام وظایف زمامدارى مخصوصاً خدمت به نیازمندان مىتواند مانع از عبادات و اقامه فرائض گردد که هر یک از این دو جاى مخصوص خود را دارد و هیچ کدام نمىتواند جانشین دیگرى شود.
به دنبال آن تأکید بیشترى کرده مىفرماید: «بنابراین از نیروى بدنى خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند مىشود به طور کامل و بىنقص به انجام رسان، هرچند موجب خستگى فراوان جسمى تو شود»؛(فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَنَهَارِکَ، وَوَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلًا غَیْرَ مَثْلُومٍ وَلَا مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ).
بنابراین زمامدار هرچند در تمام اوقات به تدبیر امور کشور مشغول است؛ ولى باید بخشى از اوقات شبانه روز خود را براى راز و نیاز با خدا بگذارد و عبادات را به طور کامل انجام دهد، هر چند جمع میان آن و انجام وظایف زمامدارى بر او سنگین باشد چرا که این عبادات و راز نیازها و مناجاتهاى با خداست که به او نیرو و توان مىبخشد و قصد او را در خدمت خالص مىکند.
تعبیر«غَیْرَ مَثْلُومٍ»با توجّه به اینکه «ثُلْمَة» در اصل به معناى شکاف
و شکستگى است در اینجا اشاره به کم نگذاردن از نظر اجزا و شرایط و ترک موانع نماز است، ازاینرو ممکن است جمله«وَلَا مَنْقُوصٍ»اشاره به کاستىهایى از نظر مستحبات و کمالات عبادت باشد؛ یعنى عبادت را به طور کامل انجام ده بهگونهاى که نه کمبودى از نظر واجبات داشته باشد و نه مستحبات.
در واقع امام علیه السلام با این بیان به تمام کسانى که در اجتماع شغلهاى مهم و پردردسرى دارند درسى مىدهد که مبادا وجود گرفتارىهاى زیاد سبب شود که آنها خود را از عبادات مستحب و نوافل معاف بدانند که این اشتباه بزرگى است و یا اینکه تصور کنند انجام فرائض به طور کامل ممکن است سبب گردد تا در وظایف اجتماعى گرفتار کوتاهىها و خطا و اشتباه شوند.
جالب اینکه در بعضى از نقلها آمده است در زمان مرحوم میرزاى قمى اطرافیان سلطان وقت به او نوشتند: اگر سلطان در این فصل گرما بخواهد روزه بگیرد ممکن است در اواخر روز حالت عصبانیت به او دست دهد و حکم خلافى صادر کند؛ خون بىگناه یا کمگناهى ریخته شود و افرادى بیش از استحقاقشان مجازات گردند. مرحوم میرزاى قمى در پاسخ نوشت: سلطان باید روزه بگیرد و عصبانى هم نشود.آنگاه به سراغ دومین دستور درباره عبادات جمعى مىرود و مىفرماید:«هنگامى که به نماز جماعت براى مردم مىایستى باید نمازت نه (چندان طولانى باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود»؛(وَإِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ، فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَلَا مُضَیِّعاً).
آنگاه امام علیه السلام به دو دلیل عقلى و نقلى براى این دستور تمسک مىجوید:نخست مىفرماید: «زیرا در میان مردمى (که با تو به نماز مىایستند) افراد بیمارى هستند یا کسانى که حاجات فورى دارند»؛(فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَلَهُ الْحَاجَةُ).
بنابراین عقل ایجاب مىکند که امام جماعت وضع آنها را در نظر بگیرد تا نماز جماعت موجب نفرتشان نگردد.
آنگاه به سراغ دلیل نقلى مىرود و مىفرماید: «من از رسول خدا صلى الله علیه و آله به هنگامى که مرا به سوى یمن فرستاد پرسیدم: چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود:با آنها نمازى بخوان که همچون نمازِ ناتوانترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش»؛(وَقَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَى الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ فَقَالَ: صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَکُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً).
مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعة در ابواب مستحبات نماز جماعت بابى به عنوان «اسْتِحْبابُ تَخْفِیفِ الْإمام صَلاتَهُ» گشوده است و در آن هشت روایت از معصومان علیهم السلام در این زمینه نقل کرده است، از جمله اینکه در روایتى آمده است: «روزى معاذ (بن جبل) در زمان رسول خدا در مسجدى نماز جماعت برگزار مىکرد و قرائت نماز را طولانى مىخواند. مردى در نماز به او ملحق شد و معاذ سوره طولانى را آغاز کرد. آن مرد براى خود سوره کوتاهى خواند و نماز را تمام کرد و سوار مرکبش شد (و رفت) این جریان به گوش رسول خدا رسید. کسى را نزد معاذ فرستاد و فرمود:«یَا مُعَاذُ إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ فَتَّاناً عَلَیْکَ بِالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَذَوَاتِهَا؛اى معاذ فتنه گر مباش (و مردم را از جماعت دور مساز) لازم است سوره «والشمس وضحاها» و امثال آن (از سورههاى کوتاه) را بخوانى».(92)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود:«یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ أَنْ تَکُونَ صَلَاتُهُ عَلَى صَلَاةِ أَضْعَفِ مَنْ خَلْفَهُ؛سزاوار است نماز امام همانند نماز ضعیفترین کسى باشد که پشت سر او نماز مىخواند».(93)
در حدیث دیگرى آمده است:«إِنَّ النَّبِیَّ کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ یَؤُمُّ أَصْحَابَهُ فَیَسْمَعُ بُکَاءَ الصَّبِیِّ فَیُخَفِّفُ الصَّلَاةَ؛پیغمبر اکرم روزى با اصحابش نماز مىخواند صداى گریه کودکى را شنید. نماز را تخفیف داد و کوتاه کرد».(94)
در روایت دیگرى شبیه آن آمده که اصحاب سؤال کردند چرا نماز را کوتاه فرمودى؟ پیغمبر فرمود:«أَوَمَا سَمِعْتُمْ صُرَاخَ الصَّبِیِّ؟؛آیا صداى گریه کودک را نشنیدید؟».(95)
بدیهى است منظور از تخفیف نماز در این روایات این نیست که واجبات نماز رعایت نگردد.
بخش بیست و چهارم
وَأَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ، وَقِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛ وَالِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ، وَیَعْظُمُ الصَّغِیرُ، وَیَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَیَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَیُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ. وَإِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَایَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ، وَلَیْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ، وَإِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ: إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ، فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ، أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ! أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ، فَمَا أَسْرَعَ کَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ! مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَامَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ، مِنْ شَکَاةِ مَظْلِمَةٍ، أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ.
ترجمه
و اما بعد (از این دستور) هیچگاه خود را در زمانى طولانى از رعایا پنهان مدار، زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعى کماطلاعى نسبت به امور (مردم و کشور) مىشود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان ماندهاند بىخبر مىسازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ مىشود، کار خوب، زشت جلوه مىکند و کار زشت، خوب؛ و حقّ و باطل با یکدیگر آمیخته مىشود. (و به یقین تدبیر لازم براى امور کشور در چنین شرایطى امکانپذیر نیست) زیرا والى فقط یک انسان است، امورى را که مردم از او پنهان مىدارند نمىداند و حق، همیشه علامتِ مشخصى ندارد
و نمىتوان همیشه «صدق» را در چهرههاى مختلف از «کذب» شناخت (وانگهى) تو از دو حال خارج نیستى: یا مردى هستى که آمادگى براى سخاوت و بذل و بخشش در راه حق دارى، بنابراین دلیلى ندارد که خود را پنهان دارى و از عطا کردن حقِ واجب خوددارى کنى، و فعل کریمانهاى را که باید انجام دهى ترک نمایى، یا مردى بخیل و تنگ نظر هستى در این صورت (هنگامى که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس مىشوند و دست از تو برمىدارند. افزون بر اینها، بسیارى از حوایج مردم نزد تو، هزینهاى براى تو ندارد؛ مانند شکایت از ستمى یا درخواست انصاف در داد و ستدى.
شرح و تفسیر
عیوب پنهان شدن زمامدار از دید مردم
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود درباره لزوم رابطه نزدیک میان والى و تودههاى مردم سخن مىگوید و معایب دور ماندن او از آنها را شرح مىدهد و با دلایل مختلف روشن مىسازد که نباید والى خود را از مردم پنهان دارد و اگر شرائطى ایجاب کند که از آنها پنهان شود نباید این پنهانى به طول انجامد.مىفرماید: «و اما بعد (از این دستور) هیچگاه خود را در زمانى طولانى از رعایا پنهان مدار، زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعى کماطلاعى نسبت به امور (مردم و کشور) مىشود»؛(وَأَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ(96) عَنْرَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ، وَقِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ).
در طول تاریخ بسیار دیده شده که حواشى سلطان و اطرافیان زمامدار او را عملًا در محاصره خود قرار مىدهند و تنها اخبارى را به او مىرسانند که موجب
خشنودى او یا به نفع حواشى و اطرافیان باشد و به این ترتیب او را از آنچه در کشور مىگذرد دور مىسازنند و این وضع، بسیار براى اداره یک کشور خطرناک است؛ اما هنگامى که او با آحاد مردم در جلساتى تماس داشته باشد واقعیتهاى دست اوّل به او منتقل مىشود و حتى خیانت اطرافیان و مظالم آنها آشکار مىگردد.
یکى از دستورات اسلامى این بوده که زمامداران، امامت جماعت را بر عهده مىگرفتند؛ یعنى در میان مردم همه روز حاضر مىشدند و این کار مىتوانست بسیارى از واقعیتها را به آنها منتقل کند؛ خواه تلخ باشد یا شیرین.
آنگاه در ادامه این سخن مىفرماید: «و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان ماندهاند بىخبر مىسازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ مىشود، کار خوب، زشت جلوه مىکند و کار زشت، خوب؛ و حق و باطل با یکدیگر آمیخته مىشود. (و به یقین تدبیر لازم براى امور کشور در چنین شرایطى امکانپذیر نیست)»؛(وَالِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ، وَیَعْظُمُ الصَّغِیرُ، وَیَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَیَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَیُشَابُ(97) الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ).
امام علیه السلام به روشنى آثار شوم این دور ماندن از مردم را بیان فرموده و انگشت روى جزئیات گذاشته است، زیرا زمامدار در صورتى مىتواند تصمیم صحیح در اداره امور کشور بگیرد که حوادث خوب را از بد و بد را از خوب و حق را از باطل و باطل را از حق بشناسد. بلکه در اندازهگیرىهاى حوادث نیز به خطا نرود. اگر حادثه کوچکى را بزرگ ببیند و تصمیمات شدید نسبت به آن بگیرد به یقین گرفتار مشکلات مىشود و همچنین به عکس اگر حوادث مهم را اطرافیان
و حواشى در نظر او کوچک جلوه دهند ممکن است وقتى خبردار شود که شیرازه کشور از هم گسیخته باشد.
این یکى از دستورات مهم اسلام است و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و حاکم عادلى همچون على علیه السلام با دقت آن را رعایت مىکرده است؛ هنگامى که حاکمان جور بنىامیّه و امثال آنها بر سر کار آمدند وضع دگرگون شد و حاجبان درگاه از ارتباط آحاد مردم با آن خلفاى جور جلوگیرى مىکردند. حتى طبق بعضى از تواریخ گاه مىشد که ارباب حاجت ماهها بر در کاخ حکومت و حتى گاهى به مدت یک سال رفت و آمد مىکردند؛ ولى آنها را به درون راه نمىدادند.(98)
به همین دلیل مردم به کلى از آنها جدا شدند و ادامه حکومتشان جز با استبداد و کشتار بىگناهان امکانپذیر نبود.
سپس امام علیه السلام به سه دلیل دیگر براى نهى از پنهان ماندن زمامدار از مردم توسل مىجوید که هر یک به تنهایى مىتواند براى اثبات این واقعیت کافى باشد.
نخست مىفرماید: «زیرا والى فقط یک انسان است که امورى را که مردم از او پنهان مىدارند نمىداند و حق، همیشه علامتِ مشخصى ندارد و نمىتوان همیشه «صدق» را در چهرههاى مختلف از «کذب» شناخت»؛(وَإِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَا یَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ، وَلَیْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ(99) تُعْرَفُ بِهَاضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ).
این دلیل بسیار روشنى است که زمامدار «عالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ» و حق و باطل نیز همیشه نشاندار نیست، بهترین راه شناخت این است که با واقعیات بدون واسطه تماس داشته باشد تا از آنچه در کشورش مىگذرد به طور صحیح با خبر گردد.
ممکن است در اینجا سؤال شود که این سخن با حدیثى که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده چگونه سازگار است:«إِنَّ عَلَى کُلِّ حَقٍّ حَقِیقَةً وَعَلَى کُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَمَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ؛بر هر حقى نشانهاى از حقیقت است و بر هر سخن راستى نورى است. آنچه (از روایات) موافق کتاب اللَّه است آن را بگیرید و آنچه را مخالف آن است رها سازید».(100)
پاسخ آن روشن است، زیرا حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله ناظر به روایات و احکام است که مىتوان آنها را با معیار سنجشى همچون قرآن مجید سنجید و حق را از باطل جدا کرد؛ اما آنچه در عهدنامه مالک آمده مربوط به موضوعات و مصادیق حق و باطل و راست و دروغ است که غالباً نشانه روشنى ندارد.
آنگاه امام به سراغ دلیل دوم مىرود و مىفرماید: «وانگهى تو از دو حال خارج نیستى: یا مردى هستى که آمادگى براى سخاوت و بذل و بخشش در راه حق دارى، بنابراین دلیلى ندارد که خود را پنهان دارى و از عطا کردن حقِ واجب خوددارى کنى، و فعل کریمانهاى را که باید انجام دهى ترک نمایى، یا مردى بخیل و تنگ نظر هستى در این صورت (هنگامى که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس مىشوند و دست از تو برمىدارند»؛(وَإِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ: إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ، فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ، أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ!(101) أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ، فَمَا أَسْرَعَکَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ!).
این یک واقعیت است که مردم اگر درباره کسى گرفتار شک و تردید باشند، پیوسته به او مراجعه مىکنند؛ اما هنگامى که با او تماس نزدیک داشته باشند اگر
اهل بذل و بخشش است عطاى او را مىگیرند و به دنبال کار خود مىروند و اگر آدمى بخیل است مأیوس مىشوند باز هم به سراغ کار خود مىروند؛ ولى شخصى که خود را پنهان مىدارد ممکن است بر در خانه او پیوسته ازدحام باشد.
سپس امام علیه السلام دلیل سوم را بیان مىکند و مىفرماید: «افزون بر اینها، بسیارى از حوایج مردم نزد تو، هزینهاى براى تو ندارد؛ مانند شکایت از ستمى یا درخواست انصاف در داد و ستدى»؛(مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ، مِنْ شَکَاةِ(102) مَظْلِمَةٍ، أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ).
اشاره به اینکه تمام مراجعات مردم درخواست مالى نیست بسیارى از آنها درخواست کمک براى حل مشکلات است؛ مثلًا ظالمى به کسى ستمى کرده و مظلوم از تو کمک مىخواهد یا معاملهاى صورت گرفته و یکى از دو طرف معامله به دیگرى زور مىگوید، یا بدون مجوز شرعى مىخواهد معامله را فسخ کند و یا بدهى خود را بدون دلیل نمىپردازد. در تمام اینگونه امور اگر والى در جلساتى با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد مى تواند از نفوذ و قدرت خود استفاده کند و احقاق حق نماید بى آنکه هزینه مالى براى او داشته باشد.
نکته
دیدارهاى مستقیم مردمى
تنها در این عهدنامه نیست که امیرالمؤمنین على علیه السلام به مالک اشتر این توصیه را مىکند که سعى کند در ساعات معینى تماس مستقیم با مردم داشته باشد و از مشکلات آنها آگاه گردد و جلوى مظالم را بگیرد، بلکه در روایات دیگرى از معصومان علیهم السلام نیز بر این معنا تأکید شده است.
از جمله یکى از یاران خاص امام على بن موسىالرضا علیه السلام به نام بزنطى
مىگوید: نامهاى از امام را دیدم که به فرزندش امام جواد علیه السلام نوشته است و مىفرماید:«یَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِی أَنَّ الْمَوَالِیَ إِذَا رَکِبْتَ أَخْرَجُوکَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِیرِ وَإِنَّمَا ذَلِکَ مِنْ بُخْلٍ بِهِمْ لِئَلَّا یَنَالَ مِنْکَ أَحَدٌ خَیْراً فَأَسْأَلُکَ بِحَقِّی عَلَیْکَ لَایَکُنْ مَدْخَلُکَ وَمَخْرَجُکَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ الْکَبِیرِ وَإِذَا رَکِبْتَ فَلْیَکُنْ مَعَکَ ذَهَبٌ وَفِضَّةٌ ثُمَّ لَا یَسْأَلُکَ أَحَدٌ إِلَّا أَعْطَیْتَهُ؛به من اطلاع دادهاند که خادمان و معاونان تو هنگامى که سوار مىشوى تو را از در کوچک بیرون مىبرند (تا مردمى که در برابر در بزرگ ایستادهاند با تو ملاقات نکنند) این به جهت بخلى است که آنها دارند و مىخواهند خیرى از تو به کسى نرسد از تو مىخواهم به حقى که بر تو دارم (چنین کارى را ترک کنى و) ورود و خروج تو فقط از باب کبیر باشد (تا بتوانى با مردم تماس داشته باشى و بخشى از مشکلات آنها را حل کنى) افزون بر این هنگامى که سوار مىشوى مقدارى درهم و دینار با خود داشته باش و هر کس تقاضایى کرد چیزى به او بده».(103)
در حدیث دیگرى از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است:«أَیُّمَا وَالٍ احْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ النَّاسِ احْتَجَبَ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَنْ حَوَائِجِهِ؛هر والى که خود را از برآوردن نیاز مردم پنهان دارد خداوند در قیامت از حوائج خود آنها را پنهان مىدارد».(104)
البته نمىتوان انکار کرد که زمانها یکسان نیستند مثلًا در زمان ما یکى از مشکلات مهم، مشکلات امنیتى است که در بسیارى از موارد اجازه نمىدهد دولتمردان بدون حاجب و محافظ در میان مردم ظاهر شوند، در حالى که امام در سخنان فوق دستور مىداد که تمام حاجبان و پاسداران را از آن مجلس خارج سازند. البته ممکن است نیروهاى مخفى تا حدى مشکلات را حل کنند؛ ولى گاه به تنهایى کافى نیست.
علاوه بر این فزونى جمعیت در عصر ما و سهولت ارتباطها از اقصا نقاط کشور به مرکز حکومت سبب مىشود که اینگونه مجالس شدیداً مورد هجوم واقع شود. البته نباید آن را تعطیل کرد؛ ولى باید تدبیرهایى براى حل مشکلاتِ اینگونه ملاقاتها اندیشید.
مرحوم مَغْنیّه در شرح نهجالبلاغه خود به نکته دیگرى نیز در مورد معایب پنهان ماندن والى از مردم اشاره مىکند که قابل توجّه است. مىگوید: ممکن است بسیارى از صاحبنظران و اهل فضل و شخصیتهاى مستقل بخواهند با والى تماس گرفته و نظرات مفید خود را براى حل مشکلات کشور در اختیار او بگذارند. اگر والى خود را از آنها پنهان دارد در واقع آنها را تحقیر کرده و سبب مىشود که آنها از وى نفرت پیدا کنند (و این خسارت بزرگى است) و بدون شک بزرگان را تحقیر کردن و مأموران کوچک خود را بزرگ داشتن سبب حقارت والى مىشود و گناهى است نابخشودنى، چرا که در واقع کسى را که به تو بدى نکرده مجازات کردهاى و آنکس که مىخواهد خشنودى تو را به دست آورد به خشم آوردهاى آیا چیزى از این قبیحتر و زشتتر هست؟(105)
بخش بیست و پنجم
ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ، وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ، فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ. وَلَا تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ قَطِیعَةً، وَلَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ، تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ، فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ، یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ. وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ. وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَرِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ.
ترجمه
(اضافه بر این گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانى) است که خودخواه و برترى طلب اند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمىکنند. ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛ خواه در آبیارى یا عمل مشترک دیگر. به گونهاى که هزینههاى آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط براى آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد، حق را درباره آنها که
صاحب حق اند رعایت کن؛ چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود، سنگینى این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است و هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بىعدالتى ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینى شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقى تو مىشود و از سوى دیگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعیت و سبب مىشود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند.
شرح و تفسیر
از زیادخواهى اطرافیانت بپرهیز
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه چند دستور مهم دیگر به مالک مىدهد که همه آنها سرنوشتساز است.
نخست مىفرماید: «(اضافه بر این گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانى) است که خودخواه و برترى طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمىکنند»؛(ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً(106)،فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ(107) وَتَطَاوُلٌ(108)، وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ).
آنچه امام علیه السلام در اینجا به آن اشاره کرده یک واقعیت تلخ و گسترده تاریخى است که همواره دنیا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک مىکنند و با اظهار اخلاص و فداکارى کامل به آنها تقرب مىجویند تا بهوسیله آنها بخشهایى از بیتالمال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند. امام به مالک اشتر هشدار مىدهد که مراقب این گروه باشد.
سپس دستور قاطعى در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن مىفرماید:«ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛ خواه در آبیارى یا عمل مشترک دیگر. به گونهاى که هزینههاى آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط براى آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد»؛(فَاحْسِمْ(109) مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ، وَلَاتُقْطِعَنَّ(110) لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ(111) قَطِیعَةً وَلَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ،تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ، فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ(112) ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ).
این تعبیرات با صراحت بیانگر این حقیقت است که شخص والى و زمامدار باید دست رد بر سینه گروه فرصتطلب سودجوى حاشیهنشین بزند و هرگز
تسلیم خواستههاى آنها نشود و زمینهایى را که به مسلمانان تعلق دارد در اختیار آنان نگذارد، زیرا آنها به سبب نفوذى که در مرکز اصلى قدرت دارند سعى مىکنند تمام هزینههاى این املاک را که قاعدتاً باید در میان همه کسانى که ملک مشترک دارند تقسیم شود به زور بر عهده دیگران بیندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد؛ کارى که ظلم فاحش و خیانت آشکار است.
شایان توجّه است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به فرمان خدا زکات را بر بنى هاشم تحریم کرد مبادا از خویشاوندى آن حضرت استفاده کنند و بخشهاى عظیمى از زکات را در اختیار خود بگیرند. حتى در روایت آمده است: «هنگامى که جمعى از بنى هاشم خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند: اجازه بده جمعآورى زکات حیوانات بر عهده ما باشد. (ما از زکات سهمى نمىخواهیم ولى) سهم «والعاملین علیها» (کسانى که جمعآورى زکات مىکنند) را به ما ده و گفتند ما از دیگران به این کار سزاوارتریم. پیغمبر فرمود: زکات (حتى سهم جمعآورى کنندگان آن) بر من و شما حرام است؛ ولى به من وعده شفاعت داده شده … آیا فکر مىکنید دیگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم مىدارم؟)».(113)
دور نگه داشتن خویشاوندان و اطرافیان از حکومت و دسترسى به بیتالمال، تا مدتى در میان مسلمانان رواج داشت؛ ولى هنگامى که زمان عثمان فرا رسید، اوضاع به کلّى دگرگون شد؛ بنىامیّه و بنىمروان اطراف او را گرفتند؛ هم پستها و مقامها را در میان خود تقسیم کردند هم بیتالمال و اراضى مسلمانان را. نتیجه آن شورش عظیمى بود که بهوجود آمد و خون خلیفه در این راه ریخته شد.
وقتى نوبت به امام امیرمؤمنان علیه السلام رسید اوضاع به کلى تغییر یافت تا آنجا که حتى برادرش عقیل اجازه نیافت سهم مختصرى بیشتر از دیگران از بیتالمال داشته باشد وچون حکومت به معاویه و بنىامیّه و پس از آنها به بنىعباس رسید
غوغایى برپا شد اموال مسلمانان و بیتالمال در میان بستگان و اطرافیان و چاپلوسان تقسیم شد و در عوض، آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سینهها خاموش نمودند و غالب شورشهایى که پیدا شد بر اثر همین مظالم بود.تنها از عمر بن عبدالعزیز نقل مىکنند که وقتى احساس کرد ممکن است این امر سرچشمه شورش عظیمى شود دستور اکید داد تمام این اموال به بیتالمال مسترد گردد و جلوى این امتیازات گرفته شود.
این امر در دنیاى امروز نیز کاملًا رواج دارد، اشخاص و گروههاى وابسته به حکومت از امتیازهاى خاصى برخوردارند. همین امر سبب ناآرامىهاى فراوان و شورشهاى خطرناک است.
امام علیه السلام در دومین دستور مىفرماید: «حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعایت کن؛ چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود سنگینى این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است»؛(وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ(114) ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ).
این همان چیزى است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبیر مىشود و کارى است بسیار مشکل که انسان حق را بر پیوندهاى خویشاوندى و دوستان نزدیک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشى بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجراى حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد. همان چیزى که نمونه کاملش خود امام علیه السلام است
و داستان او با برادرش عقیل معروف است. و همچنین نامه اى که براى عثمان بن حنیف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسیر حق، شدیدا وى را سرزنش فرمود.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود: امیرمؤمنان به عمر بن خطاب چنین فرمود:«ثَلَاثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَعَمِلْتَ بِهِنَّ کَفَتْکَ مَا سِوَاهُنَّ وَإِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ یَنْفَعْکَ شَیْءٌ سِوَاهُنَّ؛سه چیز است اگر آنها را حفظ کنى و به آنها عمل نمایى تو را از غیر آن بىنیاز مىکند و اگر آنها را ترک گویى چیزى غیر از آن تو را سودى نمىبخشد».
عمر گفت:«وَمَا هُنَّ یَا أَبَا الْحَسَنِ؛اى ابو الحسن! آن سه چیز چیست؟»
امام فرمود:«إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ وَالْحُکْمُ بِکِتَابِ اللَّهِ فِی الرِّضَا وَالسَّخَطِ وَالْقَسْمُ بِالْعَدْلِ بَیْنَ الْأَحْمَرِ وَالْأَسْوَدِ؛اجراى حد درباره نزدیکان و دوران (به طور یکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودى و غضب و تقسیم عادلانه در میان سفید و سیاه».
عمر گفت:«لَعَمْرِی لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَأَبْلَغْتَ؛به جانم سوگند که مختصر گفتى و حق مطلب را ادا کردى».(115)
تعبیر امام به«فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ»اشاره به این است که رعایت عدالت و عدم تبعیض در میان نزدیکان و غیر آنها در دنیا عاقبت نیکى دارد، زیرا سبب اطمینان و خشنودى توده مردم و همراهى آنها با حکومت مىشود و در آخرت نیز ثواب نیکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.
آنگاه امام سومین دستور مهم را صادر مىفرماید که بسیارى از مشکلات حکومت را کم مىکند. مىفرماید: «هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بىعدالتى ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را
نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینى شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقى تو مىشود و از سوى دیگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعیت و سبب مىشود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»؛(وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً(116) فَأَصْحِرْ(117) لَهُمْبِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ(118) عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَرِفْقاًبِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ(119) عَلَى الْحَقِّ).
مىدانیم یکى از مشکلات حکومتها این است که بسیارى از مردم از جزئیات مسائلى که در جامعه مىگذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتى براى حل مشکلات و اصلاح امور مىزند که دلیلش بر آنها مخفى است.همین امر موجب بدگمانى مردم مىشود و اگر این بدگمانىها روى هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد، از این رو هرگاه والى و زمامدار احساس کند سوء ظنى براى مردم درباره مسألهاى پیدا شده، باید آشکارا دلیل منطقى کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.
یکى از بهترین فرصتها در اسلام براى زمامداران، استفاده کردن از خطبههاى نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمعاند و او مىتواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کارى را که موجب بدگمانى شده آشکارا بگویند.
امروز با توجّه به گستردگى رسانهها، معمولًا با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام مىکنند؛ ولى آنها که عذر موجهى ندارند به زودى رسوا مىشوند و پایههاى قدرتشان به لرزه در مىآید.
این نکته نیز قابل توجّه است که امام علیه السلام براى افشاگرى در موارد سوء ظن رعیت دو فایده مهم ذکر فرمود: اوّل: رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیتها و شرح امکانات و تنگناها. دوم: ریاضت نفس والى و زمامدار، زیرا او با این عمل، گویى خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر، با آنها متواضعانه سخن مىگوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز بارها اقدام بر این کار کرده و اسوه عملى براى این دستور بود. از جمله:
1. به هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین، هنگامى که براى رؤساى تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضى دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود، گروهى از آنها سخت ناراحت شدند و بعضى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت نمودند. در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت: من با این کار محبّت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولى شما را به اسلامتان (که در وجودتان ریشهدار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهى شتر و گوسفند ببرند ولى شما محبّت و ایمان به رسول اللَّه را با خود ببرید؟(120)
2. نمونه دیگر جریانى است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد اوّلًا حاضر شد بدون انجام اعمال
عمره- با اینکه خود و یارانش احرام بسته بودند- به مدینه باز گردد و ثانیاً شرطهایى را که به نفع قریش در این صلحنامه آمده بود بپذیرد که این مسأله بر یارانش سنگین بود.
از جمله کسانى که زبان به اعتراض گشودند عمر بود. در روایتى آمده که او گفت:«ما شَکَکْتُ فِى الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبِیَّةَ؛هیچگاه در اسلام شکى مانند شک روز حدیبیه نکردم» خدمت پیغمبر آمده عرض کرد: آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: هستید. عرض کرد: آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود: هستند. عرض کرد: پس چرا ما این همه خفت و خوارى را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود: این از ناحیه من نبود؛ خدا چنین دستور صلحى را به من داده و احدى نمىتواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد. (و پیروزىها در پیش است).(121)
3. در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که مىفرمود: چیزى «از مواد غذایى» خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند؛ ولى به اندازهاى نبود که به همه برسد، از این رو تنها به جمعى از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند، پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود: اى اهل صفه مقدار کمى براى ما آورده بودند؛ من دیدم به همه نمىرسد. آن را به افرادى که نیاز بیشترى داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد).(122)
بخش بیست و ششم
وَلَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وَأَمْناً لِبِلَادِکَ، وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ، وَاتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ. وَإِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ. وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ، وَلَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لَایَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ. وَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ، وَیَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ، فَلَا إِدْغَالَ وَلَا مُدَالَسَةَ وَلَا خِدَاعَ فِیهِ، وَلَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ، وَلَا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَالتَّوْثِقَةِ وَلَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ، لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللَّهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللَّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ، لَاتَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَلَا آخِرَتَکَ.
ترجمه
هرگز صلحى را که از جانب دشمن پیشنهاد مىشود و رضاى خدا در آن است رد مکن، چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و براى
خودت مایه راحتى از همّ و غمها و براى کشورت موجب امنیّت است؛ اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زیرا دشمن گاه نزدیک مىشود که غافلگیر سازد، بنابراین دوراندیشى را بهکار گیر و در این مورد خوشبینى را کنار بگذار.
و اگر پیمانى میان خود و دشمنت بستى یا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده، زیرا هیچ یک از فرایض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند. حتى مشرکان زمان جاهلیت- علاوه بر مسلمین- آن را مراعات مىکردند، چرا که عواقب دردناک پیمانشکنى را آزموده بودند.
بنابراین هرگز پیمانشکنى نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده، زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنین) گستاخى را در برابر خداوند روا نمىدارد. خداوند عهد و پیمانى را که با نام او منعقد مىشود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگیرند، لذا نه فساد، نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست.
(اضافه بر این) هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن (و همانگونه که نباید عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه، تکیه بر بعضى از تعبیرات سست و آسیبپذیر براى شکستن پیمان منما و هیچگاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزامهاى پیمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنى، زیرا
شکیبایى تو در تنگناى پیمانها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزى در پایان آن دارى بهتر از پیمانشکنى و خیانتى است که از مجازات آن مىترسى.همان پیمانشکنى که سبب مسئولیت الهى مىگردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمىتوانى پاسخگوى آن باشى.
شرح و تفسیر
احترام به عهد و پیمان از مهمترین واجبات است
امام علیه السلام در این بخش، مسائل مهمى در ارتباط با دشمنان و طرز برخورد با آنها در صلح و جنگ بیان مىکند. نخست مىفرماید: «هرگز صلحى را که از جانب دشمن پیشنهاد مىشود و رضاى خدا در آن است رد مکن؛ چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و براى خودت مایه راحتى از همّ و غمها و براى کشورت موجب امنیّت است»؛(وَلَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً(123) لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وَأَمْناً لِبِلَادِکَ).
تعبیر به«وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى»اشاره به صلح عادلانه است؛ صلحى که سبب سرشکستگى ملت اسلام نشود و اجحافى بر دشمن در آن نباشد؛ صلحى عادلانه و پرفایده.
این تعبیر ممکن است اشاره به این موضوع نیز باشد که گاه بعضى از افراد پرتوقع و تندرو رضایت به صلح ندهند در حالى که رضاى خدا در آن باشد مانند صلح حدیبیه که رضاى خداوند و پیامبر اسلام در آن بود؛ ولى بعضى از تندروان با آن به مخالفت برخاستند و سرانجام فهمیدند اشتباه از آنان بوده است.
به عکس گاهى افراد طرفدار صلحاند در حالى که خدا از آن راضى نیست مانند آنچه در صفین واقع شد که گروهى فریب خورده و نادان بعد از مشاهده
قرآنها بر سر نیزهها بر صلح با معاویه اصرار داشتند در حالى که این صلح مایه بدبختى مسلمانان شد و اگر جنگ کمى ادامه مىداشت کار براى همیشه یکسره مىشد.
در عصر ما گاه دولتهاى استعمارى دم از صلح با ملتها مىزنند؛ صلحى که به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهجالبلاغهاش در سه چیز خلاصه مىشود: روى کار آمدن حکومتى مزدور؛ اقتصادى که مصالح استعمارگران را تأمین کند و تشکیلات ادارى و نظامى که تابع اراده آنها باشد. و اظهار مىدارند که اگر این سه تأمین بشود هر شرط دیگرى را خواهند پذیرفت در حالى که نتیجه آن جز بدبختى و شکست همه جانبه نخواهد بود.(124)
بدیهى است منظور از رضایت خداوند همان تأمین مصالح اسلام و مردم مسلمان است که بهوسیله اندیشمندان و مشاوران آگاه حکومت تضمین مىشود.
فواید سه گانهاى را که امام در اینجا براى صلح بیان فرموده کاملًا جامع است، زیرا صلح نتیجهاى براى لشکر، ثمرهاى براى زمامدار و فایدهاى براى مردم دارد؛ لشکر آرامش پیدا مىکند و مىتواند خود را آمادهتر از پیش براى دفع هرگونه حمله دشمن سازد و زمامدار که به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامههاى آن مىشود از این افکار آزار دهنده راحت مىگردد و به تمشیت سایر امور مىپردازد و مردم هم احساس امنیّت مىکنند و به پیشبرد کارهاى اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى مىپردازند.
این تعبیرات نشان مىدهد که جنگ بلایى بزرگ است و حتى الامکان باید از آن پرهیز کرد مگر آنکه خطرى براى کشور اسلام احساس شود که در آنجا باید شجاعانه ایستاد.
سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهم دیگرى اشاره کرده مىفرماید:«اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زیرا دشمن گاه نزدیک مىشود که غافلگیر سازد، بنابراین دوراندیشى را بهکار گیر و در این مورد خوشبینى را کنار بگذار»؛(وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ، وَاتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ).
این یک واقعیت است که پیشنهاد صلح از سوى دشمن همیشه صادقانه نیست و نمىتوان آن را دلیل بر صلحطلبى وى دانست، گرچه باید پیشنهاد صلح شرافتمندانه را پذیرفت؛ ولى نباید به آن دل بست و اطمینان نمود. تاریخ گذشته و معاصر نمونههاى زیادى از صلح غافلگیرانه را به خاطر دارد.
اینکه امام علیه السلام مىفرماید: «حسن ظن و خوشبینى را در اینجا کنار بگذار» با اینکه اصل در اسلام بر خوشبینى است به سبب آن است که طرف مقابل دشمن است نه دوست.
آنگاه امام علیه السلام دستور مهم دیگرى را در برابر دشمنان بیان مىدارد و با تأکید تمام به آن مىپردازد؛ تأکیدى که نشانه روح عدالت و جوانمردى و اخلاق انسانى در اسلام است. مىفرماید: «اگر پیمانى میان خود و دشمنت بستى یا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده»؛(وَإِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ).
از آنجا که مسأله عهد و پیمانها و پایبندى به آن نقش بسیار مهمى در مسأله صلح در جهان انسانیت دارد، امام با ذکر چند دلیل بر آن تأکید مىنهد. مىفرماید:«زیرا هیچ یک از فرایض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق
نظر دارند»؛(فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ).
اشاره به اینکه همه مردم جهان در طول تاریخ وفاى به عهد و پیمانها را که در میان کشورها و قبائل بسته مىشود لازم شمرده و مىشمرند و مخالفت با آن را ننگ مىدانند، هرچند نمونههایى از پیمانشکنى در گذشته و حال داشتهایم؛ ولى پیمانشکنان هم اصرار داشتهاند کار خود را بهنوعى توجیه کنند که رنگ پیمانشکنى به خود نگیرد تا مورد نکوهش همگان واقع نشوند.
آنگاه به سراغ دلیل دیگرى رفته مىفرماید: «حتى مشرکان زمان جاهلیت- علاوه بر مسلمین- آن را مراعات مىکردند، چرا که عواقب دردناک پیمانشکنى را آزموده بودند»؛(وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا(125) مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ).
مىدانیم عرب در زمان جاهلیت تقریبا از تمام ارزشهاى اخلاقى و انسانى دور افتاده بود؛ غارتگرى و کشتار را جزء افتخارات خود مىشمرد؛ ولى با این حال اگر عهد و پیمانى از سوى قبیلهاى با قبیله دیگرى بسته مىشد حتى الامکان آن را محترم مىشمرد و پیمانشکنى را گناه بزرگى مىدانست.
در اسلام نیز مسأله وفاى به عهد در برابر دوست و دشمن یکى از اصول مسلّم است.
در حدیثى مىخوانیم شخصى از محضر امام سجاد علیه السلام سؤال کرد و گفت:«أَخْبِرْنِی بِجَمِیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ؛تمام اصول اساسى دین را براى من بیان فرما».امام علیه السلام فرمود:«قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛سخن حق و حکم به
عدالت و وفاى به عهد شرایع دین است».(126)
آنگاه امام علیه السلام در ادامه همین سخن، با دو بیان دیگر، شدیداً از پیمانشکنى نهى مىکند. نخست مىفرماید: «بنابراین هرگز پیمانشکنى نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده، زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنین) گستاخى را در برابر خداوند روا نمىدارد»؛(فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلَا تَخِیسَنَّ(127) بِعَهْدِکَ، وَلَا تَخْتِلَنَّ(128) عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لَایَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّاجَاهِلٌ شَقِیٌّ).
اشاره به اینکه پیمانشکنى و خیانت در عهد و فریب دادن دشمن از این طریق نوعى دشمنى با خداست، زیرا او دستور فراوان بر وفاى به عهد و ترک غدر و مکر داده است و مخالفت با آن یا از سر جهل است و یا از روى شقاوت (در فرض آگاهى) از اینجا روشن مىشود که اسلام تا چه حد براى وفادارى به عهد و پیمانها اهمّیّت قائل شده و آن را به عنوان یک ارزش انسانى والا واجب و لازم شمرده است.
در تعبیر دوم مىفرماید: «خداوند عهد و پیمانى را که با نام او منعقد مىشود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگیرند، لذا نه فساد، نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست»؛(وَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ(129) بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ(130)، وَیَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ،
فَلَا إِدْغَالَ(131) وَلَا مُدَالَسَةَ(132) وَلَا خِدَاعَ فِیهِ).
قابل توجّه اینکه تعبیر به«بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ»که همه بندگان، اعم از مؤمن و کافر و دوست و دشمنِ مسلمانان را شامل مىشود به خوبى نشان مىدهد که این دستور از دستورات مربوط به حقوق مؤمنان و برادران مسلمان نیست، بلکه جزء حقوق بشر است که صرف نظر از مذهب و عقیده باید اجرا شود و در سایه آن مردم جهان با تمام اختلافاتى که در آن دارند بتوانند در کنار هم در آرامش زندگى کنند.
سپس امام علیه السلام از سومین دستور در زمینه عهد و پیمان با مخالفان سخن مىگوید و مىفرماید: «(اضافه بر این) هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن»؛(وَلَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ(133)).
این نکته مخصوصاً در پیمانهایى که در میان اقوام و ملتها و دولتها بسته مىشود، بسیار مهم است که تمام بندهاى پیمان باید شفاف و روشن باشد و تعبیرات دوپهلو که امکان سوء استفاده در آن راه یابد وجود نداشته باشد، زیرا بسیار مىشود که دشمن با زیرکى خود جملهاى مبهم را در عهدنامه مىگنجاند و سپس براى طفره رفتن از وفاى به عهد از آن بهره مىگیرد.
در دنیاى امروز این مسأله به دقت دنبال مىشود؛ مواد عهدنامهها را چندین
بار مىخوانند و از کارشناسان حقوقى و غیر حقوقى کمک مىگیرند مبادا یک بند آن مشکل آفرین باشد. سزاوار است مردم در معاملات شخصى و خصوصى نیز این دستور مولا را که در مورد عهدنامهها بیان فرموده رعایت کنند و خود را از مشکلات احتمالى رهایى بخشند.
حضرت در ادامه سخن در چهارمین دستور مىفرماید: «(و همانگونه که نباید عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه، تکیه بر بعضى از تعبیرات سست و آسیبپذیر براى شکستن پیمان منما»؛(وَلَا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ(134) بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَالتَّوْثِقَةِ)
این دستور امام علیه السلام پایبند بودن اسلام و مسلمانان را به ارزشهاى انسانى درباره وفاى به عهد آشکارتر مىسازد و نشانه روشنى از عدالت اسلام است، زیرا همانگونه که سوء استفاده دشمن را از عبارات عهدنامه نمىپسندند به دوست هم اجازه این کار را نمىدهد.
البته ممکن است امضاکننده پیمان اظهار کند که هدفم غیر از این بوده است که ظاهر عبارت دلالت دارد، یا من به حکم ناچارى توریه کردم ولى مىدانیم در تمام پیمانها و حتى اسناد معاملات و وقفنامهها و وصیتنامهها معیار، ظواهر الفاظ است و هیچ کس حق ندارد با هیچ بهانهاى از آن فراتر رود.
از این رو امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه هشتم نهجالبلاغه هنگامى که «زبیر» با عذرهاى واهى مىخواست بیعت خود را با امام بشکند چنین فرمود:«یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَلَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ وَادَّعَى الْوَلِیجَةَ فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ وَإِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْهُ؛او گمان مىکند که بیعتش تنها با دست بوده نه با دل پس اقرار به بیعت مىکند؛ ولى مدعى امرى پنهانى است (که نیّتش چیز
دیگرى بوده) بنابراین بر او واجب است دلیل روشنى بر این ادعاى خود بیاورد و گرنه باید در آن چیزى که از آن خارج شده بازگردد و به بیعت خود وفادار باشد».
در ادامه براى تأکید بیشتر مىافزاید: «هیچگاه نباید قرار گرفتن در تنگناها بهسبب الزامهاى پیمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنى»؛(وَلَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ، لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللَّهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ).
ممکن است گاهى عمل به عهدنامهاى واقعا مشکل آفرین باشد و مسلمانان را در تنگناها قرار دهد؛ ولى تحمل این مشکلات بر شکستن پیمان کاملًا ترجیح دارد.
آنگاه امام علیه السلام به ذکر دلیل آن مىپردازد و مىفرماید: «زیرا شکیبایى تو در تنگناى پیمانها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزى در پایان آن دارى بهتر از پیمانشکنى و خیانتى است که از مجازات آن مىترسى. همان پیمانشکنى که سبب مسئولیت الهى مىگردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمىتوانى پاسخگوى آن باشى»؛(فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللَّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ(135)، لَاتَسْتَقْبِلُفِیهَا دُنْیَاکَ وَلَا آخِرَتَکَ).
اشاره به اینکه مشکلات آخرت در برابر مشکلات دنیا قابل مقایسه نیست و خشم پروردگار با هیچ چیز قیاس نمىشود، بنابراین باید تنگناها و مشکلات پیمانى که بسته شده تحمل شود و باید از پیمانشکنى که مجازات الهى را در پى دارد پرهیز کرد که نه تنها مجازات الهى را در پى دارد، بلکه در دنیا نیز اسباب سرشکستگى و بىاعتبارى است.
نمونه روشن این مطلب حادثهاى است که بعد از عهدنامه صلح حدیبیه اتفاق
افتاد چون یکى از مواد این صلحنامه این بود که اگر کسى از زندانیان مکه به مدینه فرار کند او را باز گردانند و تحویل دهند؛ ولى اگر از مسلمانان مدینه کسى به مکه فرار کند تحویل او لازم نباشد که این ماده به هنگام نوشتن عهدنامه مورد ایراد بعضى از مسلمانان واقع شد و پیامبر صلى الله علیه و آله پاسخ داد: اگر کسى از ما به سوى مکه فرار کند مفهومش این است که مرتد شده و چنین فردى به درد مسلمانان نمىخورد.
به دنبال این موضوع شخصى از زندانیان مکه از قریش به نام «ابو بصیر» فرار کرد و به مدینه آمد. مکیان دو نفر را براى تحویل گرفتن او به مدینه فرستادند.پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: اى ابو بصیر تو مىدانى ما با این جمعیت پیمان بستیم و در دین ما پیمانشکنى جایز نیست ناچاریم تو را به آنها تحویل دهیم؛ ولى خداوند گشایش و فرجى براى تو فراهم مىآورد. آن دو مأمور، ابو بصیر را تحویل گرفتند و در وسط راه ابو بصیر به یکى از آن دو مأمور گفت: شمشیر تو واقعا برنده است؟ گفت: آرى. گفت: ببینم. شمشیرش را به دست او داد او هم وى را کشت (و نفر دوم جرأت حمله به وى را نداشت و فرار کرد) ابو بصیر بعد از این جریان به مدینه بازگشت.(136)
نکته
وفاى به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام
در آیات قرآن و روایات اسلامى در مورد وفاى به عهد و پیمان حتى با دشمنان، تأکید بسیار شده است. این تأکیدهاى پى در پى درباره وفادارى به پیمانهاى میان ملتها و کشورها و طوایف و قبایل، همه از اینجا سرچشمه مىگیرد که بدون آن آرامش و امنیتى در جهان پیدا نخواهد شد و اگر کشورها
و دولتها پایبند به پیمانهاى خود نباشند، مردم دنیا در وحشت و ناامنى عجیبى فرو مىروند. فراموش نکنیم که اسلام این دستور انسانىِ بسیار مهم را چهارده قرن پیش، داده است؛ چیزى که دنیاى امروز هنوز در آن گرفتار مشکل است.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«ثَلَاثَةٌ لَاعُذْرَ لِأَحَدٍ فِیهَا: أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ؛سه چیز است که هیچ کس در مخالفت با آن معذور نیست: اداى امانت خواه متعلق به انسان نیکوکارى باشد یا بدکار و وفاى به عهد، خواه در برابر نیکوکارى باشد یا بدکار و نیکى به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار».(137)
در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَحَرُمَتْ غِیبَتُهُ؛کسى که با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و با آنان سخن گوید و دروغ نگوید و وعده دهد و مخالفت با وعده خود ننماید از کسانى است که شخصیتش کامل و عدالتش ظاهر و برادرى او واجب و غیبتش حرام است».(138)
ولى در دنیاى امروز که متأسّفانه پایههاى ارزشهاى اخلاقى و انسانى سست شده، گاهى مهمترین و مؤکدترین پیمانها را زیر پا مىگذارند و با صراحت مىگویند: «معیار منافع خصوصى است نه پیمان» و به همین دلیل آرامشى که باید بعد از پیمانهاى صلح حاصل شود فراهم نمىگردد.
مرحوم شهید مطهرى در کتاب «سیرى در سیره نبوى» نکتهاى را از نخست وزیر و فرمانده معروف انگلیسى «چرچیل» نقل مىکند که در کتاب خود درباه حمله متفقین به ایران چنین مىگوید: «اگر چه ما با ایرانىها پیمان بسته بودیم که
در کشور آنها وارد نشویم و طبق قرار داد نباید چنین کارى مىکردیم ولى این معیارها؛ یعنى پیمان و وفاى به پیمان، در مقیاسهاى کوچک قابل قبول است؛ هنگامى که دو نفر با یکدیگر قول و قرار مىگذارند؛ اما در عالم سیاست هنگامى که پاى منافع یک ملت در میان است این حرفها دیگر موهوم است. من نمىتوانستم از منافع بریتانیاى کبیر به عنوان این که این کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با فلان کشور پیمان بستهایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیت است. این حرفها اساساً در مقیاسهاى کلى و شعاعهاى وسیع درست نیست!!».(139)
این در حالى است که قرآن مجید درباره مخالفان اسلام با صراحت مىگوید:««وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛ و (تنها) اگر در (حفظ) دین (خود) از شما یارى طلبند بر شماست که آنها را یارى کنید جز بر ضد گروهى که میان شما و آنها، پیمان (ترک مخاصمه) است. و خداوند به آنچه انجام مىدهید بیناست».(140)
به بیان دیگر لزوم دفاع از دوستان در صورتى است که در برابر دشمنان مشترک قرار گیرند؛ اما اگر در برابر کفارى که با مسلمانان پیمان بستهاند واقع شوند احترام به پیمان از دفاع از این گروه لازمتر است.
در آیه دیگر مىخوانیم: ««وَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَّمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ»؛ و اگر از گروهى باشد که میان شما و آنها پیمانى برقرار است، باید خونبهاى او را به کسان او بپردازد و یک برده مؤمن (نیز) آزاد کند و آن کس که نمىتواند (برده آزاد کند) باید دو ماه پى در پى روزه بگیرد».(141) خلاصه مضمون آیه این است که اگر خاندان
مقتول از کفارى باشند که با مسلمانان هم پیمانند، در این صورت براى احترام به پیمان باید علاوه بر آزاد کردن یک برده مسلمان خونبهاى مقتول را به بازماندگانش بپردازند.
تمامى این دستورات و تأکیدات، نشانه روشنى از لزوم پایبندى مسلمانان به عهد و پیمانهاست که بدون آن، اعتماد از جامعه رخت مىبندد.
بخش بیست و هفتم
إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَةٍ، وَلَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَلَا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا. وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ، فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ. وَلَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللَّهِ وَلَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ، لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ الْبَدَنِ. وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛ فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلَا تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.
ترجمه
از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز، زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومتها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست. خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خونهایى که ریخته شده دادرسى خواهد کرد، بنابراین حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن، زیرا این عمل، پایههاى حکومت را ضعیف و سست مىکند، بلکه بنیاد آن را مىکَند یا به دیگران منتقل مىسازد و هیچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست، و کیفر آن قصاص است و اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتى) دستت به ناورا کسى را کیفر داد- چون ممکن است حتى با یک مشت زدن و یا بیشتر، قتل واقع گردد- مبادا غرور
زمامدارىات مانع از آن شود که حق اولیاى مقتول را بپردازى (و رضایت آنها را جلب کنى).
شرح و تفسیر
از ریختن خون بیگناهان بپرهیز
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه مسأله بسیار مهم دیگرى را عنوان مىکند و آن احترام به خون انسانهاست، حضرت با تعبیرات متعدد و مؤکد مالک اشتر را از این امر به پرهیز وامىدارد. به یقین مالک کسى نبود که خون بىگناهى را بریزد، بلکه منظور از این سخن آن است که به هنگامى که فرمان قتل افراد مهدور الدم را صادر مىکند، نهایت دقت را به خرج دهد مبادا بىگناهى به اشتباه کشته شود.
نخست مىفرماید: «از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز»؛(إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا(142) بِغَیْرِ حِلِّهَا).
این جمله در واقع از قبیل توضیح بعد از اجمال است؛ نخست مىفرماید: از خونها بپرهیز بعد آن را توضیح مىدهد که منظور ریختن خون ناحق است.
آنگاه در ادامه سخن پیامدهاى شوم و مرگبار این عمل بسیار زشت را بیان مىکند و مىفرماید: «زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومتها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست»؛(فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَةٍ، وَلَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ(143)، وَلَا أَحْرَى
بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا).
امام علیه السلام در این عبارت چهار اثر بسیار منفى ریختن خون به ناحق را بیان فرموده: انتقام شدید الهى، مجازات سنگین او، زوال نعمتها از قبیل آرامش، امنیّت، سلامت و سعادت و زوال مُلک و حکومت.
تاریخ هم نشان داده است که چگونه خون به ناحق دامان صاحبش را مىگیرد و او را در پرتگاه نیستى مىافکند.
سپس پنجمین اثر شوم آن را بیان مىفرماید: «خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خونهایى که ریخته شده دادرسى خواهد کرد»؛(وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ، فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ).
درست است که حساب در قیامت بسیار سریع انجام مىگیرد؛ ولى این مانع از آن نمىشود که اعمال بهتر زودتر حسابرسى شود و همچنین اعمال بدتر.
در روایات آمده است نخستین چیزى که از اعمال نیک در قیامت به آن نگاه مىشود نماز است«أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِی عَمَلِ الْعَبْدِ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی صَلَاتِهِ»(144)در معاصى بزرگ نیز نخستین چیزى که خدا درباره آن حکم مىکند خون به ناحق است.
حضرت در ادامه به چهار پیامد شوم دیگر اشاره مىکند و مىفرماید: «بنابراین حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن، زیرا این عمل، پایههاى حکومت را ضعیف و سست مىکند، بلکه بنیاد آن را مىکَند یا به دیگران منتقل مىسازد»؛(فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ).
تفاوت میان این چهار جمله (یُضْعِفُ، یُوهِنُ، یُزِیلُ و یَنْقُلُ) روشن است زیرا
گاه ممکن است چیزى ضعیف شود؛ اما پایههاى آن سست نگردد و با آن حال مدتها بماند، و گاه ممکن است چیزى ظاهرا ضعیف نشود ولى پایههاى آن سست شده باشد و در آینده خطراتى متوجه آن گردد؛ مثلًا دولت نیرومندى بر اثر حوادثى لشکرش نصف مىشود، این نوعى ضعف است ولى گاه لشکر به همان تعداد، باقى مانده اما پایهها سست است و ممکن است روزى مواجه با خطر شود.
جمله (یُزیلُهُ) اشاره به نابودى مطلق یک حکومت است مانند کشورهایى که بر اثر شکست، مستعمره کشورى دیگر و یا ملحق به آن شده است و جمله (یَنْقُلُهُ) اشاره به این است که حکومت باقى است اما گروهى جانشین گروه دیگرى مىشود.
آنگاه امام علیه السلام اشاره به پیامد شوم قتل عمد کرده مىفرماید: «هیچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست»؛(وَلَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللَّهِ وَلَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ).
اشاره به اینکه آنچه در بحثهاى سابق گذشت ناظر به قتلهایى است که از بىتوجهى صورت مىگیرد نه قتل عمد و اما قتل عمد مجازاتش بسیار سنگین است «و کیفر آن قصاص است»؛(لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ(145) الْبَدَنِ).
سپس در ادامه مىافزاید: «اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتى) دستت به ناورا کسى را کیفر داد- چون ممکن است حتى با یک مشت زدن و یا بیشتر، قتل واقع گردد- مبادا غرور زمامدارىات مانع از آن شود که حق اولیاى مقتول را بپردازى (و رضایت آنها را جلب کنى)»؛(وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ
وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛ فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ(146) فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً،فَلَا تَطْمَحَنَّ(147) بِکَ نَخْوَةُ(148) سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ).
مىدانیم مطابق آنچه فقها از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده کردهاند، قتل بر سه نوع است:
یکم: قتل عمد و آن در جایى است که قصدِ جانى، کشتن طرف مقابل باشد و یا اینکه به سراغ کارى برود که غالباً منجر به قتل مىشود، هرچند قصد او قتل نباشد مانند ضربه سنگینى بر مغز وارد کردن که غالباً سبب قتل مىشود و اگر جانى قصد قتل هم نداشته باشد محکوم به قصاص است. مگر اینکه صاحبان خون و جانى بر دیه توافق کنند.
دوم: قتل شبه عمد است و آن در جایى است که انسان کارى انجام مىدهد که غالباً سبب قتل نیست و قصد او هم قتل نیست؛ ولى اتفاقاً منجر به مرگ مىشود؛ مانند اینکه کسى سوزنى به بدن دیگرى وارد مىکند و بر اثر آن، به طرف شوک وارد مىشود و مىمیرد این را شبه عمد مىگویند. بسیارى از تصادفهاى وسایل نقلیه در جادهها از همین قبیل است و حکم آن تعلق دیه در مال جانى است.
سوم: قتل خطاى محض است و آن اینکه انسان، دست به کارى مىزند که هیچ ارتباطى به شخص مقتول نداشته؛ اما بر اثر عواملى، شخص مقتول هدف واقع مىشود و از بین مىرود. مثل اینکه شخصى براى شکار کردن تیرى به سمت راست رها مىکند اما این تیر به سنگیى خورده کمانه مىکند و به فردى خورده او را مىکشد این را خطاى محض مىگویند و حکم آن تعلق دیه به عاقله است.
در کتاب حدود و دیات آمده است که اگر مجرى حد یا تعزیر در اجراى آن خطا کند و بیش از اندازه اجرا نماید؛ خواه موجب مرگ محکوم شود یا نه در هر صورت باید جبران گردد. این مسأله با مسأله دیگرى که در آن کتاب مطرح شده که هرگاه حد و تعزیر کاملًا به اندازه و بدون افراط و خطا انجام گیرد ولى سبب مرگ محکوم شود آیا بیتالمال یا مجرى حد و تعزیر، ضامن است یا نه؟ارتباطى ندارد، هرچند در آن مسأله، معروف عدم ضمان است؛ اما آن حکم نیز خالى از اشکال نیست و آنچه در بعضى از شروح دیده مىشود که این دو مسأله را با هم خلط کردهاند صحیح نیست و کلام امام علیه السلام ارتباطى با مسأله دوم ندارد.
نکته
اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى تعبیراتى درباره ریختن خون بىگناهان آمده که شبیه آن در هیچ موضوع دیگرى دیده نمىشود:
از جمله در آیه 32 سوره مائده آمده است: ««مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِى إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً»؛ به همین جهت بر بنىاسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسانها را کشته است».
در آیه 93 سوره نساء آمده است: ««وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً»؛ هرکس فرد با ایمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالى که جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب مىکند و او را از رحمتش دور مىسازد و مجازات بزرگى براى او آماده ساخته است».
از تعبیر به «خلود و جاودانگى در آتش» چنین بر مىآید که قاتلِ عمد باایمان از دنیا نخواهد رفت، زیرا مىدانیم هیچ فرد باایمانى خلود و جاودانگى در آتش ندارد.
در حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است:«لَزَوالُ الدّنْیا جَمیعاً أهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ دَمٍ سُفِکَ بِغَیْرِ حَقٍّ؛تمام دنیا ویران شود در پیشگاه خداوند آسانتر از این است که خونى به ناحق ریخته شود».(149)
در حدیث دیگرى از امام معصوم علیه السلام مىخوانیم:«أُتِیَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتِیلٌ فِی مَسْجِدِ جُهَیْنَةَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَمْشِی حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِهِمْ قَالَ وَتَسَامَعَ النَّاسُ فَأَتَوْهُ فَقَالَ علیه السلام مَنْ قَتَلَ ذَا قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَدْرِی فَقَالَ قَتِیلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَیْنَ ظَهْرَانَیِ الْمُسْلِمِینَ لَایُدْرَى مَنْ قَتَلَهُ وَاللَّهِ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَرِکُوا فِی دَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَرَضُوا بِهِ لَأَکَبَّهُمُ اللَّهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ أَوْ قَالَ عَلَى وُجُوهِهِمْ؛کسى خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد: اى رسول خدا کشتهاى در مسجد (قبیله) جُهَیْنه افتاده است. پیامبر برخاست و حرکت کرد تا به مسجد آنها رسید. هنگامى که مردم این سخن را شنیدند در آنجا اجتماع کردند پیامبر فرمود: چه کسى این فرد را کشته است؟عرض کردند: اى رسول خدا نمىدانیم. عرض کرد: کسى در میان مسلمانان کشته شود و قاتل او معلوم نباشد؟ قسم به خدایى که مرا مبعوث به حق کرده است اگر تمام اهل آسمانها و زمین شریک خون مسلمانى باشند و راضى به آن شوند همه آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند».(150)
بخش بیست و هشتم
وَإِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ.وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ، فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَالنَّاسِ. قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لَاتَفْعَلُونَ». وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا، أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ، فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ.
ترجمه
از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایشگویان) شدیداً بپرهیز، زیرا این صفات از مطمئنترین فرصتهاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را محو و نابود کند.
از منّت بر رعیت به هنگام احسان، شدیداً دورى کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایى که انجام دادهاى خوددارى نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش، زیرامنّت گذاردن، احسان را باطل مىسازد وبزرگ شمردن نعمتنور حق را مىبرد وخلف وعدهموجب خشم خدا و خلق است؛ خداوند متعال مىفرماید: «نزد خدا بسیار خشمآور است که چیزى را بگویید که انجام نمىدهید» از عجله در کارهایى که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن، از
لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش. (آرى) هر امرى را در جاى خویش و هر کارى را به موقع خود انجام ده.
شرح و تفسیر
از این صفات زشت بپرهیز
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چندین مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصیه مىکند.
نخست مىفرماید: «از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایشگویان) شدیداً بپرهیز»؛(وَإِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ(151)).
امام علیه السلام انگشت روى سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمى به خصوص زمامداران گذارده است: اوّل خودپسندى، دوم اعتماد بر نقاط قوت خویش و سوم علاقه به مدح و ثناى ثناگویان.
گرفتارى انسان در اینگونه موارد از آنجا نشأت مىگیرد که حب ذات و علاقه به خویشتن سبب مىشود نقاط قوت خود را بزرگ ببیند و بر آنها تکیه کند و دوست دارد او را بستایند، بلکه گاه نقاط ضعف خویش را نقطه قوت مىشمرد و ثناى ثناگویان را مىطلبد که این خطرناکترین حالات انسان است.
لذا در ادامه سخن به بیان دلیل این نهى شدید پرداخته مىفرماید: «زیرا این صفات از مطمئنترین فرصتهاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را
محو و نابود کند»؛(فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ(152) مَا یَکُونُمِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ).
دلیل آن روشن است، زیرا هنگامى که انسان کارهاى خود را بزرگ بیند و طالب ثناخوانى و مداحى شود، قطعا گرفتار ریاکارى خواهد شد و مىدانیم ریاکارى اعمال انسان را بر باد مىدهد، زیرا خداوند جز عمل خالص را نمىپذیرد.
تعبیر به «فى نَفْسِهِ» در واقع اشاره به شیطان است یعنى شیطان در نظر خود بهترین فرصت را براى نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همین صفات سه گانه مىداند.
در روایات اسلامى نیز از این صفات به شدت نهى شده است؛ در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«قَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلَاثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِیَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ابلیس به لشکریان خود چنین مىگوید: اگر من در سه چیز بر انسانها پیروز شوم، کار به اعمال آنها ندارم، زیرا اعمال آنها پذیرفته نیست. (نخست اینکه) عملش را بزرگ بشمرد و (دیگر اینکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اینکه) عجب و خودپسندى در او نافذ گردد».(153)
در روایات اسلامى نیز خودپسندى و عُجب، شدیداً نکوهش شده است از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود:«مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ؛هرکس خود را بزرگ ببیند هلاک (و گمراه) مىشود و آن کس که فکر و رأى خود را بزرگ ببیند هلاک و (گمراه) مىشود.
در ذیل این حدیث آمده است که عیسى بن مریم مىگوید: بیماران را مداوا
کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشیدم؛ کور مادرزاد و کسى را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتى مردگان را زنده نمودم؛ ولى هرچه در معالجه احمق کوشیدم قادر بر اصلاح او نبودم. عرض کردند: اى روح اللَّه، احمق کیست؟ فرمود: آن کسى که خویشتن و رأى خود را بزرگ مىشمرد و تمام فضیلت را براى خود مىداند و تمام حق را براى خود مىخواهد و خود را مدیون هیچ حقى نمىشمرد. و او احمقى است که درمانپذیر نیست».(154)
در حدیث دیگرى نیز از امام امیرمؤمنان علیه السلام مىخوانیم:«إِنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الْأَلْبَاب؛خودپسندى ضد درستکارى و آفت عقل انسانى است».(155)
جالب توجّه اینکه عرب جاهلى با تمام محرومیتهاى مختلفى که داشت بسیار خودپسند و خودبزرگبین بود؛ در فقر و جهل و ناتوانى و ذلت دست و پا مىزد، ولى خود را بزرگترین انسان روى زمین مىدانست و حتى هر قبیلهاى براى خود چنین حالتى را داشت و حاضر نبودند دختران قبیله را به ازدواج پسران قبیله دیگر در آورند و حتى گاه هدایاى یکدیگر را نمىپذیرفتند، چون کسر شأن خود مىپنداشتند. این حالت که پیغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهلیت» یاد کرد بسیار آزار دهنده بود تا زمانى که اسلام آمد و قلم بطلان بر اینگونه افکار شیطانى و بىارزش کشید.
در خطبه فتح مکه مىخوانیم که پیغمبر فرمود:«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِین؛خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندى جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت.همه مردم از آدمند (و همه برادر یکدیگر) و آدم از خاک است».(156)
امام علیه السلام در ادامه این سخن از سه صفت نکوهیده به شدت نهى مىکند و مىفرماید: «از منّت بر رعیت به هنگام احسان، شدیداً دورى کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایى که انجام دادهاى خوددارى نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش»؛(وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ).
از چیزهایى که- طبق صریح قرآن مجید- کمکهاى به مردم را باطل مىکند منّت است مىفرماید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى».(157)بزرگ شمردن و بیش از اندازه نمایش دادن فعل خود نیز از امورى است که ارزش کارهاى نیک را در پیشگاه خدا بر باد مىدهد، چرا که یکى از مصداقهاى واضح دروغ است و دروغ از بزرگترین گناهان محسوب مىشود. خلف وعد نیز از امورى است که هم در آیات و هم در روایات اسلامى به طور گسترده از آن نهى شده است.
آنگاه امام علیه السلام به ذکر دلیل براى آنچه بیان کرد پرداخته مىفرماید: «زیرا منّت گذاردن، احسان را باطل مىسازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مىبرد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛ خداوند متعال مىفرماید: نزد خدا بسیار خشمآور است که چیزى را بگویید که انجام نمىدهید»؛(فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ(158) عِنْدَ اللَّهِ وَالنَّاسِ، قَالَاللَّهُ تَعَالَى:«کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لَاتَفْعَلُونَ»)(159)
امام علیه السلام در این عبارت به سه دلیل براى هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و یا به تعبیر دیگر پیامدهاى سوء هر یک از آن رذائل اخلاقى را بیان مىکند.
منّت گذاردن یعنى خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشیدن سبب مىشود که احسان هم در پیشگاه پرودگار و هم در نزد مردم، ناچیز یا نابود گردد.
همچنین «تَزیُّد» یعنى واقعیت را بیش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن، نور حق را مىبرد، زیرا مصداق روشن کذب است و مىدانیم کذب نور حق را ضایع مىکند.
تخلّف از وعدهها افزون بر اینکه موجب خشم و غضب مردم مىشود در پیشگاه خداوند نیز همین اثر را دارد، بنابراین حاکمان و زمامداران بلکه تمام مدیران و فرماندهان باید از این سه کار بپرهیزند که محبوبیت آنها را سخت متزلزل مىسازد و موقعیت آنها را در میان مردم به خطر مىافکند.
در حدیث نیز آمده است:«مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ؛کسى که زیاد دروغ بگوید نورانیّت و زیبایى او از بین مىرود».(160)
سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن از افراط و تفریط در کارها شدیداً برحذر مىدارد و روى دو موضوع مخصوصاً انگشت مىگذارد، نخست مىفرماید: «از عجله در کارهایى که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن»؛(وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا(161)، أَوِ التَّسَقُّطَ(162) فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا).
مىدانیم هرکارى وقتى دارد و هر برنامهاى شرایطى. آنگاه که وقت و شرایط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامى است و نیز با فراهم آمدن شرایط باید به سرعت کار را انجام داد، چرا که در صورت کوتاهى کردن فرصت از دست
مىرود و سبب پشیمانى است. عجله در سوى افراط قرار گرفته و سستى در کار به هنگام فرا رسیدن وقت عمل در مسیر تفریط است.
در مورد موضوع دوم مىفرماید: «از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش»؛(أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ(163)، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ(164)).
مىدانیم انسان هنگامى باید به سراغ انجام برنامهاى برود که تمام جوانب آن روشن باشد؛ ولى افراد لجوج على رغم ابهامها و ناآشنایىها به حقیقت امور با لجاجت به سراغ آن مىروند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاریک است غالباً گرفتار خطا و ناکامى مىشوند.
این در طرف افراط است و در مقابل؛ یعنى در طرف تفریط این است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهى کند تا فرصت از دست برود.
در پایان دستورى کلى که شامل همه اینها و غیر اینهاست و در مدیریت بسیار کارساز است بیان کرده مىفرماید: «(آرى) هر امرى را در جاى خویش و هر کارى را به موقع خود انجام ده»؛(فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ).
این همان چیزى است که در تعریف عدالت بیان مىشود و به گفته خود امام علیه السلام در نهجالبلاغه:«الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛عدالت، هر چیزى را در جایگاه خودش قرار مىدهد».(165)
علماى اخلاق نیز تمام صفات رذیله را خروج از حد اعتدال و از مصادیق افراط یا تفریط شمردهاند که با آنچه امام در کلمات پیشین فرموده کاملًا مطابقت دارد.
در خطبه پنجم امام نیز آمده بود که فرمود:«وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ؛آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند به کسى مىمانند که بذر را در زمین نامناسبى پاشیده (هیچ کدام بهرهاى از تلاش خود نمىگیرند)».امام علیه السلام این سخن را زمانى بیان فرمود که مردم پس از رحلت پیغمبر اکرم و بیعت گروهى با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بیعت کنند.
در آیات قرآن مجید نیز از عجله و لجاجت نهى شده است در یک جا مىفرماید: ««خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُریکُمْ آیاتی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ»؛ (گرچه) انسان از عجله آفریده شده به زودى آیاتم را به شما نشان خواهم داد ولى با عجله چیزى از من نخواهید».(166)
همچنین در جاى دیگرى از قرآن مجید در مذمت گروهى از کفار مىفرماید:««وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»؛ اگر به آنان رحم کنیم ناراحتىها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمىشوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مىروزند و سرگردان مىمانند».(167)
نکته
چگونگى حبط اعمال
حبط به معناى بىاثر شدن و باطل گشتن است و به همین دلیل در بعضى از
آیات قرآن «باطل» بر آن عطف شده است: در آیه 16 سوره هود مىخوانیم:«أُولئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِیهَا وَباطِلٌ مَّا کانُوا یَعْمَلُونَ».
ولى در اصطلاح علماى کلام و عقاید این است که اعمال نیکِ انسان بواسطه گناهانى که انجام مىدهد از میان برود. جمعى از بزرگان این علم، حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دلیل عقل و نقل دانستهاند.
دلیل عقلى آنان این است که احباط اعمال موجب ظلم است، زیرا نتیجه آن این است که اگر کسى ثواب کمترى انجام دهد و گناه بیشترى داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نیک را از بین ببرد، همانند کسى خواهد بود که اصلًا کار نیکى نکرده است و این ستمى در حق اوست.
از دلیل نقلى آیه شریفه سوره زلزال را عنوان کردهاند که مىگوید: ««فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ – وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ پس هر کس هموزن ذرّهاى کار خیر انجام دهد آن را مىبیند و هر کس ذرّهاى کار بد کرده آن را (نیز) مىبیند».(168)
البته آنها یک مورد را استثنا کردهاند و آن جایى است که انسان در آخر عمر بىایمان از دنیا برود که اعمال او در این صورت حبط خواهد شد.
قرآن مجید نیز در آیات زیادى سخن از حبط اعمال به میان آورده؛ ولى غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد.
در جواب مىتوان گفت: ممکن است این نزاع به نزاعى لفظى باز گردد، زیرا آنچه صحیح نیست این است که به نحو یک قاعدهاى کلى بگوییم: همیشه حسنات و سیئات با هم سنجیده مىشوند و آن سو که غلبه دارد دیگرى را از بین مىبرد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل مىشود؛ ولى به صورت قضیه جزئیه
نه تنها اشکالى ندارد، بلکه دلایل فراوانى براى آن مىتوان ارائه کرد؛ یعنى همانگونه که در ارتباط با محو شدن سیئات بهوسیله حسنات، قرآن مجید مىگوید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»(169)و یا مسأله شفاعت و عفو الهى سبب نابودى گناهان مىشود و اشکالى لازم نمىآید همچنین در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نیز این معنا ممکن است.
قرآن مجید درباره از بین رفتن ثواب صدقات بهوسیله منّت و آزار بعدى با صراحت مىگوید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازید».(157)
در سوره حجرات نیز مىفرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (و او را بلند صدا نزنید) آنگونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىکنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمىدانید».(170)
درباره عُجب و خودبزرگبینى بعد از عمل نیز در روایات آمده است:«الْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛عجب حسنات انسان را از بین مىبرد همانگونه که آتش هیزم را».(171)
در مورد حسد نیز شبیه همین تعبیر آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:«إِیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».(172)
از بعضى از روایات نیز استفاده مىشود که جسور بودن و بىباکى در برابر گناه نیز از عوامل حبط اعمال است،(173) بنابراین آنچه در کلام امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگویى و تملق فرصتى براى شیطان است تا نیکى نیکوکاران را محو و نابود سازد، مطلبى است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آیات و روایات. در ادامه این سخن نیز امام در مورد منّت مىفرماید: از منت بپرهیز که احسان را باطل مىسازد.
بخش بیست و نهم
وَإِیَّاکَ وَالِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ، وَالتَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ. وَعَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ، وَسَوْرَةَ حَدِّکَ، وَسَطْوَةَ یَدِکَ وَغَرْبَ لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ، وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ: وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ.
ترجمه
از امتیاز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوىاند جدّاً بپرهیز و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و بهزودى پرده از کارهایت کنار مىرود و انتقام مظلوم از تو گرفته مىشود. به هنگام خشم، خویشتندار باش و از تندى و تیزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهیز از این امور از انجام کارهاى شتابزده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردى و هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى.
شرح و تفسیر
از کارهاى شتابزده و سخنان نسنجیده بپرهیز
امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به سه موضوع مهم دیگر اشاره کرده و مالک
اشتر را از آن بر حذر مىدارد:
نخست مىفرماید: «از امتیاز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوىاند جدّاً بپرهیز»؛(وَإِیَّاکَ وَالِاسْتِئْثَارَ(174) بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ(175)).
امتیاز خواهى حاکمان و حواشى و اطرافیان و حامیان آنها یکى از آفات مهم حکومتهاست که در امورى که همه مردم باید در آن یکسان باشند، آنها بیش از حق خود سهمخواهى مىکنند؛ چیزى که افکار عمومى را بر ضد آنها مىشوراند.این همان چیزى است که در زمان ما به عنوان رانتخوارى (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنیا وجود دارد و عامل مهمى براى جدایى ملتها از دولتهاست. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مىدارد، زیرا مردم سخت در این موضوع حساسیت دارند حتى اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبیل یکى از رؤسا از خیابانى که گذشتن از آن براى دیگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان مىدهند.
در دومین توصیه مىفرماید: «و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و بهزودى پرده از کارهایت کنار مىرود و انتقام مظلوم از تو گرفته مىشود»؛(وَالتَّغَابِیَ(176) عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌمِنْکَ لِغَیْرِکَ، وَعَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ).
اشاره به اینکه بسیار مىشود که نزدیکان و حامیان زمامدار کارهاى خلافى
انجام مىدهند و حق مظلومى را پایمال مىسازند و حاکمان جور معمولًا آن را نادیده گرفته و از کنار آن به سادگى مىگذرند. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مىدارد، زیرا هم عواقب شومى در دنیا دارد که همان بدبینى مردم و جدایى آنها از حکومت است و هم در آخرت؛ زمانى که پردهها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوندِ عالم به اسرار، حق مظلوم را از ظالم بگیرد.
متأسّفانه در عصر بعضى از خلفا (مانند خلیفه سوم) امورى رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتى که از کتاب و سنّت پیامبر اکرم نشأت نگرفته است:
از جمله به گفته ابن قتیبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا: «جمعى از صحابه اجتماع کردند و نامهاى به خلیفه سوم عثمان نوشتند و کارهایى را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند …. از جمله اینکه بخشهایى از اطراف مدینه را به صورت خالصه در اختیار شخص خودش گرفته بود. یکى از مهاجران گفت: اى عثمان آیا این کار را که کردهاى خداوند به تو اجازه داده یا بر خدا افترا مىبندى(آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ)».(177)
نیز همان مورخ در همان کتاب آورده است که «جمعى از صحابه نامهاى نوشتند و بخشى از بدعتهاى عثمان را یادآور شدند … از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامى به خویشاوندانش از بنىامیّه و افرادى که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بىتجربهاى محسوب مىشدند در حالى که از وجود مهاجران و انصار براى آن مقامات استفاده نمىکرد و حتى با آنها به مشورت نمىنشست و تنها به رأى خود قناعت مىکرد و نیز داستان ولید بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستى، چهار رکعت براى مردم خواند سپس گفت اگر بخواهید یک رکعت دیگر نیز اضافه
مىکنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند.(178)
این است معناى بىاعتنایى به احکام اسلام و بىتفاوت از کنار امور گذشتن که براى همه واضح و آشکار است.
آنگاه امام علیه السلام سومین دستور را بیان مىدارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهى مىکند، مىفرماید: «به هنگام خشم، خویشتندار باش و از تندى و تیزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهیز از این امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردى»؛(امْلِکْ حَمِیَّةَ(179) أَنْفِکَ وَسَوْرَةَ حَدِّکَ(180)، وَسَطْوَةَ(181) یَدِکَ وَغَرْبَ(182)لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ(183)، وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَفَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ).
به هنگام عصبانیت، انسان گاه باد در دماغ مىافکند و نسبت به کارهاى انجام شده اظهار تنفر مىکند و گاه تندى و تیزى نشان مىدهد و گاه دست به مجازات دراز مىکند و گاه به دشنام و بد گویى مىپردازد. امام علیه السلام مالک اشتر را از این
پدیدههاى چهارگانه غضب بر حذر داشته و راه جلوگیرى از آن را این شمرده است که به هنگام غضب هیچ سخنى نگوید و هیچ اقدامى نکند تا آتش غضب فرو نشیند و به حال عادى باز گردد و زمام اراده خود را که در موقع غضب از دست داده بود در اختیار بگیرد.
سپس در ادامه سخن به این حقیقت اشاره کرده مىفرماید: «هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى».
(وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ(184) بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ).
آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنانش فرموده امورى سرنوشتساز است که نه تنها در مسأله حکومت که در تمام مدیریتها و در سراسر زندگى انسان پیش مىآید. به سراغ امتیازات ویژه رفتن، از خلافکارىهاى نزدیکان و اطرافیان چشم پوشیدن و به هنگام خشم و غضب حکمى صادر کردن بلاهاى عظیمى است که مىتواند حکومتها را متزلزل سازد و شخصیت انسانها را زیر سؤال ببرد و آبروى انسان را در دنیا و آخرت بریزد.
نکته
خطرات بزرگ غضب
غضب حالتى است که وقتى به انسان دست مىدهد از وضع عادى بیرون مىرود و قضاوت عقل، تحتالشعاع این آتش سوزان قرار مىگیرد به گونهاى که هرگونه تصمیمگیرى صحیح در آن لحظه براى او ناممکن است و به همین دلیل از انسان حرکاتى در حالت خشم و غضب سر مىزند که غالباً عواقب شوم
و دردناک دارد و گاه کفاره آن را سالیان دراز باید بپردازد.
به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى شدیداً از غضب و از هرگونه تصمیمگیرى به هنگام غضب نهى شده است.
در آیه 37 سوره شورى یکى از ویژگىهاى مؤمنان را چشمپوشى به هنگام غضب ذکر کرده و جالب اینکه آن را عطف بر اجتناب از گناهان کبیره نموده است مىفرماید: «وَالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَواحِشَ وَإِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ».
در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم:«إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ؛این غضب شعله آتشى از سوى شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه مىکشد، از این رو هنگامى که یکى از شما غضب مىکند چشمانش سرخ و رگهاى گردنش پر خون و شیطان داخل وجودش مىشود».(185)
امام صادق علیه السلام در حدیثى دیگر مىفرماید:«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛غضب کلید تمام بدىهاست».(186)
امیرمؤمنان نیز در یک جمله کوتاه مىفرماید:«الْغَضَبُ شَرٌّ إِنْ أَطَعْتَهُ دَمَّرَ؛غضب شر است و اگر از آن پیروى کنى نابودت مىکند».(187)
روایات در این زمینه بسیار و مملوّ از تأکیدات فراوان است، لذا با حدیث دیگرى این سخن را پایان مىدهیم، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:«إِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ؛از غضب بر حذف باش که آغازش جنون و پایانش پشیمانى است».(188)
به هر حال عقل و درایت ایجاب مىکند که انسان در حال خشم و غضب هیچ
تصمیمى نگیرد و بهترین راه براى فرو نشاندن آن این است که یا از محل حادثه دور شود و یا لااقل تغییر حالت دهد؛ اگر ایستاده، بنشیند و اگر نشسته است برخیزد و راه رود و آبى بنوشد و با دوستان خود از موضوع دیگرى سخن بگوید و همانگونه که حضرت فرموده: مؤثرترین کارها آن است که به یاد معاد و روز قیامت و عواقب اعمال بیفتد.
بخش سىام
وَالْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ، أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ، أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّى اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ، فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا، وَتَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا، وَاسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ، لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَى هَوَاهَا. وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَعَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ، أَنْ یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَإِلَى خَلْقِهِ، مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ، وَجَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ، وَتَمَامِ النِّعْمَةِ وَتَضْعِیفِ الْکَرَامَةِ، وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ، إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. وَالسَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
بر تو واجب است که همواره به یاد حکومتهاى عادلانه پیش از خود باشى و همچنین به سنّتهاى خوب یا آثارى که از پیامبر (صلى اللَّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضهاى که در کتاب اللَّه آمده است توجّه کنى و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیدهاى اقتدا نمایى و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروى از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کردهام به کار گیرى و من حجت خود را بر تو تمام کردهام تا اگر نفس سرکش، بر تو چیره شود عذرى نزد من نداشته باشى. من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمى که بر اعطاى هر خواستهاى دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضاى او را جلب کنیم
از طریق انجام کارهایى که ما را نزد او و خلقش معذور مىدارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا مىکنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد.
و از (خداوند بزرگ مسئلت دارم) که زندگانى من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوى او باز مىگردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلى اللَّه علیه وآله وسلم) و دودمان طیب و پاکش باد؛ سلامى فراوان و بسیار. والسلام.
شرح و تفسیر
حجت را بر تو تمام کردم
امام علیه السلام در این بخش (سىامین و آخرین بخش این عهدنامه) به سه نکته پرداخته است:
نخست مىفرماید: «بر تو واجب است که همواره به یاد حکومتهاى عادلانه پیش از خود باشى و همچنین به سنّتهاى خوب یا آثارى که از پیامبر (صلى اللَّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضهاى که در کتاب اللَّه آمده است توجّه کنى و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیدهاى اقتدا نمایى»؛(وَالْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ، أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ، أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّى اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا).
اشاره به اینکه، هرچند عهدنامه من جامع و کامل است اما تنها به آن قناعت مکن؛ اگر به مسائلى در قرآن مجید و سیره و سنّت پیغمبر اکرم یا روشهاى شایستهاى در حکومتهاى عدل پیشین (مانند حکومت انبیاى سلف) برخورد کردى، آنها را نیز به کار بند. اضافه بر اینها تو روش مرا در حکومت دیدهاى و از نزدیک شاهد و ناظر بودهاى آنها را نیز به کار بند، هرچند در این عهدنامه
منعکس نشده باشد.
به این ترتیب امام علیه السلام از محدود شدن وظایف مالک اشتر به آنچه در این عهدنامه آمده، در عین جامعیت آن، نهى مىکند و ذهن و فکر او را براى پذیرش هر سنّت حسنهاى آماده مىسازد.
دومین نکتهاى را که امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه بر مالک واجب و لازم مىشمرد این است: «و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروى از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کردهام به کار گیرى و من حجت خود را بر تو تمام کردهام تا اگر نفس سرکش بر تو چیره شود عذرى نزد من نداشته باشى»؛(وَتَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا وَاسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ، لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَى هَوَاهَا).
امام علیه السلام در واقع به همه آنچه در این عهدنامه توصیه کرده بار دیگر توجّه مىدهد و با اشارهاى اجمالى، همه را تأکید مىکند و انجام آنها را لازم مىشمرد و این از قبیل اجمال پس از تفصیل و تأکید بر تأکید است و در ضمن، بر او اتمام حجت مىکند تا در پیشگاه خدا مسئولیتى نداشته باشد.
امام علیه السلام در پایان این عهدنامه از باب حسن ختام نکته سومى را گوشزد مىکند و با دعاى پرمعنایى عهدنامه را پایان مىدهد و مىفرماید: «من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمى که بر اعطاى تمام هر خواستهاى دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضاى او را جلب کنیم از طریق انجام کارهایى که ما را نزد او و خلقش معذور مىدارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا مىکنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد»؛(وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ(189) بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ،
وَعَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ(190)، أَنْ یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِعَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَإِلَى خَلْقِهِ، مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ، وَجَمِیلِ الْأَثَرِ فِیالْبِلَادِ، وَتَمَامِ النِّعْمَةِ وَتَضْعِیفِ(191) الْکَرَامَةِ).
آنچه در تفسیر عبارت بالا آمد مبنى بر این است که «تَمامِ النِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِالْکَرامَةِ» عطف بر «یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ» بوده باشد. این احتمال نیز داده شده که «تَمامِالنِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِ الْکَرامَةِ» عطف بر «جَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ» باشد، بنابراین مفهوم جمله این مىشود: «از خداوند مىخواهم که مرا توفیق به کارهایى دهد که هم ثناى بندگان را به دنبال داشته باشد و هم آثار نیک در بلاد بگذارد و هم موجب تمام نعمتش بر من شود و هم سبب فزونى کرامتش بر من».
بدیهى است آنچه باید بیش از همه چیز مطلوب انسان مؤمن باشد، جلب رضاى خداست و آنچه بیش از هر چیز باید مطلوب زمامداران و حکام باشد افزون بر تحصیل رضاى خداوند، تحصیل رضاى مخلوق و به دنبال آن نعمتهاى دیگرى است که امام در جملههاى بالا به آن اشاره کرده و آن اینکه انسان کارى کند که بندگان خدا از او به نیکى یاد کنند و غفران و رضاى حق را براى او بطلبند و آثار خوبى از خود در همه جا بگذارد که سبب مزید حسنات او
پس از وفاتش گردد و بدین ترتیب نعمت خدا بر او کامل شود و کرامت الهى مضاعف گردد.
ممکن است بعضى چنین پندارند که تقاضاى حسن ثناى مردم و به نیکى یاد کردن با خلوص نیت سازگار نیست؛ حسن ثناى الهى لازم است نه حسن ثناى مردم، ولى پاسخ این اشکال با اشارهاى که در بالا آوردیم روشن شد. مؤمنان مخلص حسن ثناى مردم را از این رو مىطلبند که سبب دعاى آنها براى غفران و پاداش الهى و ترفیع درجه گردد و از این رو ابراهیم خلیل شیخ الانبیاء نیز از جمله تقاضاهایى که از ساحت قدس پروردگار مىکند این است که ««وَاجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ»؛ براى من در امتهاى آینده نام نیکى قرار ده».(192)
این دعاى امام هم درباره خودش و هم مالک اشتر به اجابت رسیده است؛ قرنهاست که فضایل آن حضرت در شرق و غرب عالم بر زبانها جارى است و کتابها از فضایل او پر است و با اینکه بنىامیّه کوشیدند نام و فضایل آن حضرت را از خاطرهها محو کنند و هفتاد سال به دستور آنها بر فراز منابر- نعوذ باللَّه- بر آن حضرت لعن نمایند، به لطف پروردگار در هر مجلس و محفلى که از پیشگامان اسلام بحث مىشود نام آن حضرت در صدر مىدرخشد و کتابها در فضایل آن حضرت نوشته شده و بارگاه نورانىاش در نجف کعبه آمال است.اضافه بر این در هر قرن شاعران توانا رساترین مدح و ثنا را به زبان عربى و فارسى و زبانهاى دیگر درباره آن حضرت سرودهاند.
مالک اشتر نیز نام نیکش در همه جا به موجب فداکارىها و رشادتها و شهامتها و مخصوصاً مخاطب بودن به این عهدنامه بر زبانها جارى است.رحمت و رضوان خدا بر او باد.
آنگاه امام علیه السلام در آخرین جملههاى این عهدنامه مىفرماید: «و از (خداوند
بزرگ مسألت دارم) که زندگانى من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوى او باز مىگردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلى اللَّه علیه وآله وسلّم) و دودمان طیب و پاکش باد، سلامى فراوان و بسیار والسلام»؛(وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ، إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. وَالسَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَالسَّلَامُ).
قابل توجّه است که امام افزون بر طلب سعادت، شهادت را نیز هم براى خویش و هم براى مالک از خدا مىطلبد؛ دعایى که به زودى به اجابت رسید و امام در محراب عبادتش و مالک در مسیر راه مصر شربت شهادت نوشیدند.
در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دید مردى این چنین دعا مىکند:«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا تُسْأَلُ فَأَعْطِنِی أَفْضَلَ مَا تُعْطِی؛خداوندا بهترین چیزى که از تو درخواست مىشود به من بده و برترین چیزى که به بندگانت عطا مىکند به من عطا فرما». پیغمبر فرمود:«إِنِ اسْتُجِیبَ لَکَ أُهَرِیقَ دَمُکَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛اگر دعایت مستجاب شود خون تو در راه خدا ریخته خواهد شد».(193)
نکته
عهدنامه مالک اشتر دستورى جامع براى کشوردارى
اکنون که شرح و تفسیر عهدنامه به پایان رسید مىتوان با صراحت گفت: این عهدنامه دستورى است جامع براى کشوردارى؛ دستورى که با گذشت حدود چهارده قرن کاملًا تازه و راهگشا و زنده و بالنده است و این واقعیتى است که هر انسان منصفى به آن اعتراف دارد. از این گذشته این عهدنامه هم جنبههاى مادى و هم جنبههاى معنوى را که بر اساس اخلاق انسانى و ارزشهاى الهى پىریزى
شده است تأمین مىکند بر خلاف قوانین دنیاى امروز که یا سخنى از ارزشهاى اخلاقى و انسانى در آن نیست و یا اگر چیزى به نام حقوق بشر در آن باشد، عملًا دستاویز و بهانهاى است براى اعمال فشار بر کشورها و قشرهاى ضعیف جامعه اسلامى.
عجب اینکه بعضى افراد به اصولى که «حمورابى» براى کشوردارى در حدود 18 قرن پیش از میلاد پیشنهاد کرده استناد مىجویند و افتخار مىکنند و آن را اصولى پیشرفته و انسانى قلمداد مىنمایند در حالى که اگر آن اصول را در برابر این عهدنامه بگذاریم کاملًا رنگ مىبازد؛ ولى چون جنبه اسلامى و مخصوصاً سبقه شیعى دارد تعصبها مانع از آن مىشود که آن را در همه جا عرضه کنند و مىدانیم اخیرا با تلاش و کوشش بعضى از آگاهان به صورت نامهاى سرگشاده در میان اعضاى سازمان ملل پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان یک سند به ثبت رسید و عجبتر اینکه کسانى که بعد از آن حضرت عهدنامه و دستورالعملى براى حاکمان خود نوشتند، بخشهاى مهم آن را از همین عهدنامه مبارک امیرمؤمنان علیه السلام استفاده کردند بىآنکه سخنى از آن بگویند؛ یعنى اگر دستورالعمل آنها مقبولیت و درخششى پیدا کرد به واسطه همین بهرهگیرى از عهدنامه مولا بود(194) گرچه متأسّفانه تعصبها اجازه نمىدهد این حقیقت آشکار گردد.
1) «مُحاباة» به معناى تمایلات شخصى و بخشیدن چیزى به کسى به موجب رابطه خاص است. از ریشه «حَبْو» بر وزن «حمد» به معناى بخشیدن و عطا کردن گرفته شده است.
2) «أثَرَة» به معناى استبداد و خودرأیى در کارها و بدون مشورت عمل کردن از ریشه «أَثَر» بر وزن «خبر» به معناى تأثیرگذارى یا مقدم داشتن خویشتن بر دیگرى گرفته شده است.
3) ضمیر «إنَّهما» که تثنیه است به مُحاباة و اثَرَة باز مىگردد و اشاره به کسانى است که بر اساس این دو معیار نادرست برگزیده مىشوند، هرچند در بعضى از نسخ بهجاى آن «إنّهم» به صورت ضمیر جمع که ناظر به برگزیده شدگان است آمده. ولى نسخه تحف العقول که بهجاى ضمیر تثنیه اسم ظاهر بهکار برده و گفته است: «فَإنَّ الْمُحاباةَ وَالْأَثَرَةَ جِماعٌ» گواه بر صحت نسخه اوّل است.
4) «تَوَخَّ» به معناى جستجو کردن و برگزیدن است. از ریشه «وخْى» بر وزن «وحى» به معناى قصد کردنو آهنگ چیزى نمودن گرفته شده است.
5) «قَدَم» در اینگونه موارد به معناى سابقه مىآید و «صاحب قدم» یعنى کسى که داراى حسن سابقه است.
6) در بسیارى از نسخ بهجاى «إشراق» که به معناى نورافشانى است «اشراف» که به معناى نظر کردن از محل بالا به چیزى است آمده از جمله در نسخه تحف العقول و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید و تمام نهجالبلاغه و این نسخه مناسبتر است. شاهد دیگر اینکه در بخش قبل که امام صفات قضات را بیان مىفرمود تعبیر به «لا تَشْرفُ نَفْسُه عَلَى الطَّمَع» آمده است.
7) «أسْبِغْ» از ریشه «سُبوغ» بر وزن «بلوغ» به معناى فراخى نعمت است و در اصل به معناى گشاد بودنپیراهن یا زره و «اسباغ» به معناى چیزى را فراوان ساختن آمده است.
8) «ثَلَمُوا» از ریشه «ثلم» بر وزن «سرد» به معناى شکافتن یا شکستن چیزى است و در بالا که در مورد امانت بهکار رفته اشاره به خیانت در امانت است.
9) کافى، ج 5، ص 68، ح 1.
10) همان مدرک، ص 89، ح 2.
11) «حَدْوَة» به معناى تشویق کردن و تحریک نمودن کسى است و در اصل از ریشه «حُداء» به معناى حرکت دادن سریعِ شتران با آواز مخصوصى گرفته شده است.
12) «أخَذْتَ» در اصل از ریشه «أخذ» به معناى گرفتن است؛ ولى بسیار مىشود که به معناى مجازات کردنبهکار رود، زیرا هنگام مجازات نخست مجرم را دستگیر و سپس مجازات مىکنند. در قرآن مجید نیز کراراً این معنا بهکار رفته است؛ مانند: «أخَذْناهُمْ بِالعَذابِ» (مؤمنون، آیه 76).
13) رجوع شود به وسائلالشیعة، ج 13، ص 214، باب 15 و 18 از ابواب «احکام المزارعة».
14) «عِلّة» در اصل به معناى بیمارى است و در اینجا به معناى آفاتى است که به گیاهان و درختان مىرسد.
15) «بالّة» به معناى تر کننده از ریشه «بلّ» بر وزن «حل» به معناى مرطوب شدن گرفته شده و «بالّة» در اینجا اشاره به باران و رطوبتهاى زمینى است که گیاهان را پرورش مىدهد.
16) «احالَة» در اصل به معناى تغییر یافتن است و در اینجا که اضافه به ارض (زمین) شده است اشاره به دگرگونى زمین بر اثر آبگرفتگى است که موجب گندیدن بذر گیاه و ثمر ندادن مىشود.
17) «إغْتَمَر» از ریشه «اغتمار» به معناى آب گرفتگى است.
18) «أجْحَفَ» از ریشه «اجحاف» در اصل به معناى کندن پوست چیزى است. سپس به معناى به مشقتانداختن و بى اثر ساختن و خراب کردن آمده است.
19) «تَبَجُّحْ» به معناى مسرور شدن از ریشه «بَجْح» بر وزن «مدح» به معناى فرح و شادى گرفته شده است.
20) تحف العقول، ص 92.
21) «إجْمام» به معناى صراحت بخشیدن از ریشه «جموم» که به معناى اجتماع کردن است گرفته شده و ازآنجا که انسان به هنگام استراحت خاطرى جمع دارد این واژه به آن اطلاق شده است.
22) «إعْواز» به معناى کمبود و فقر است.
23) «مَکاید» جمع مکیدة به معناى حیله و چارههاى پنهانى براى حل مشکلات است.
24) «تُبْطِرُه» از ریشه «بَطَر» بر وزن «بشر» به معناى طغیان و غرور بر اثر فزونى نعمت یا رسیدن به مقام و قدرت گرفته شده است.
25) «فِراسَة» به معناى درک درون افراد با ظن صائب است. به بیان دیگر هوشیارى و مهارت در شناخت باطنو ظاهر امور. این واژه در اصل به معناى صید کردن است و به همین مناسبت در مسائل مربوط به هوشیارى نیز بهکار رفته است.
26) «استِنامَة» به معناى آرامش و اعتماد و اطمینان است. از ریشه «نوم» به معناى خواب گرفته شده، زیراانسان در حالت خواب به آرامش دست مىیابد.
27) «تَصَنُّعْ» به معناى ظاهرسازى و تلاش براى خوب نشان دادن شخص یا چیزى است. از ریشه «صنع» و «صنعت» گرفته شده و هنگامى که به باب تفعل مىرود به معناى تکلف براى ساختن چیزى است.
28) شرح نهجالبلاغه علّامه خویى، ج 4، ص 92.
29) «تَغابَیْتَ» از ریشه «تَغابى» همانگونه که پیش از این هم اشاره شد به معناى تغافل از ریشه «غَباوة» بهمعناى جهل و بىخبرى گرفته شده است گویا کسى که خود را به فراموشى و تغافل مىزند درباره آن امر جاهل و بىخبر است.
30) «استوص» از ریشه «وصیت» به معناى پذیرش وصیت آمده است و به تعبیر دیگر خویشتن را سفارش به چیزى کردن در مقابل «أوص» که به معناى سفارش به دیگران است.
31) «المضطرب» در اینجا به معناى تاجر سیار است که از نقطهاى به نقطه دیگر براى فروش اموال خودمسافرت مىکند. از ریشه «ضرب فى الارض» که یکى از معانى آن سیر کردن در زمین است گرفته شده.
32) «المترفق ببدنه» در اینجا به معناى کارگر و کسانى است که با نیروى جسمانى خود به تولید مشغولند. از ریشه «رفق» بر وزن «وفق» به معناى مدارا و همراهى کردن گرفته شده است.
33) «المرافق» به معناى وسایل آسایش است.
34) «جلاب» جمع جالب به معناى وارد کننده و گردآورى نماینده است.
35) «المباعد» جمع «مبعد» به معناى نقطه دور دست است.
36) «المطارح» جمع «مطرح» به معناى نقطه دور دست است.
37) «بائقة» به معناى ستم کردن و ایجاد حادثه وحشتناک است از ریشه «بوؤق» بر وزن «حقوق» به معناى فاسد شدن و هلاک گشتن است.
38) «غائلة» به معناى شر از ریشه «غول» بر وزن «قول» است که در اصل به معناى فسادى است که بهطور پنهانى در چیزى نفوذ مىکند، لذا به قتلهاى مخفى و ترور «غیله» گفته مىشود.
39) «ضیق» در اینجا به معناى سخت گیرى در معامله است.
40) «شح» همانگونه که راغب در کتاب مفردات آورده به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت در آمده.
41) «البیاعات» جمع «بیاعة» بر وزن «زیارة» به معناى متاع است و منظور از «تحکم در بیاعات» تعیین نرخظالمانه براى متاعهاست.
42) بحارالانوار، ج 59، ص 292.
43) غررالحکم، ح 8205.
44) کنزالعمال، ح 43958.
45) «سَمْح» به معناى آسان گرفتن و سخاوت نمودن است.
46) «أسْعار» جمع «سعر» بر وزن «شعر» به معناى نرخ اجناس است.
47) «المُبْتاع» به معناى مشترى و خریدار است.
48) من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 265، ح 3955.
49) «قارَفَ» از ریشه مقارفة به معناى نزدیک شدن به چیزى یا ارتکاب عملى است.
50) «نَکِّلْ بِهِ» یعنى او را کیفر ده از ریشه «تنکیل» به معناى کیفر و مجازات دادن گرفته شده است.
51) الموسوعة الفقهیة الکویتیة، ج 2، ص 90.
52) به کتاب جواهرالکلام، ج 22، ص 477 به بعد و کتاب مهذب الاحکام، ج 16، ص 30 به بعد مراجعه شود.
53) مسالک، ج 12، ص 121.
54) «بُؤسى» از ریشه «بُؤس» گرفته شده که به معناى شدت فقر است، در مقابل «بأس» که به معناى شجاعت است.
55) «زَمْنى» جمع «زَمِن» (به کسر میم) به معناى کسى است که به بیمارىهایى گرفتار شده که او را از کار انداخته است.
56) کافى، ج، 3، ص 501، ح 16.
57) «صَوافِی» جمع «صافیه» به معناى زمینهایى است که به عنوان غنیمت به دست مسلمانان افتاده یا ازطریق دیگرى در اختیار حکومت اسلامى قرار گرفته است. این زمینها که عمدتاً همان زمینهاى خراجى است، درآمدش به همه مسلمانان تعلق دارد. و تعبیر به «صافِیة» براى آن است که آن را جزء خالصهجات حکومت مىدانستند که اشخاص حق خاصى در آن نداشتند.
58) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 100.
59) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 17، ص 86.
60) «بَطَر» بر وزن «بشر» به معناى طغیان و غرور بر اثر فزونى نعمت است و ترک شکرگزارى در معناى آننهفته شده است.
61) «تافِه» به معناى چیز قلیل و کم ارزش از ریشه «تَفَه» بر وزن «ثمر» به معناى کاستى و قلت گرفته شده است.
62) «لاتُشْخِصْ» از ریشه «اشْخاص» در اصل به معناى تیر زدن در نقطه بالاتر از هدف است و سپس به خارجساختن و بیرون کردن اطلاق شده، بنابراین جمله «فَلا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ» مفهومش این است که فکر خود را از گروه نیازمند بیرون مبر.
63) «تُصَعِّر» از ریشه «صَعْر» در اصل یکنوع بیمارى است که به شتر دست مىدهد و گردن خود را کج مىکند و جمله «وَلا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ» یعنى با بىاعتنایى از ایشان روى مگردان.
64) «تَقْتَحِمُ» از ریشه «اقْتِحام» در اصل به معناى داخل شدن در کار شدید و پر زحمت است و جمله «تَقْتَحِمُهُالْعُیُونُ» مفهومش این است که از بس کوچک هستند چشمها به زحمت آنها را مىنگرند.
65) «فَرِّغ» از ریشه «فَراغ» بر وزن «بلاغ» در اصل به معناى خالى شدن ظرف و مانند آن است و هنگامى که به باب تفعیل برود به معناى خالى کردن مىآید. سپس این واژه در مورد کسى که فکر خود را از همه چیز خالى مىکند و تنها به یک موضوع مىاندیشد استعمال شده است.
66) بحارالانوار، ج 40، 28، ح 55.
67) بقره، آیه 273.
68) قصص، آیه 83.
69) تهذیب، ج 6، ص 292، ح 16؛ وسائلالشیعة، ج 15، ص 66.
70) بحارالانوار، ج 71، ص 315، ح 72.
71) همان مدرک، ص 319، ح 84.
72) بحارالانوار، ج 71، ص 333، ح 110.
73) در بعضى از نسخهها «رَفَعَک» (یعنى برترى داد) آمده است که تناسب بیشترى دارد.
74) «أحْراس» جمع «حارس» و «حَرَسىّ» به معناى نگهبان از ماده حراست به معناى نگهبانى گرفته شدهاست.
75) «شُرَط» جمع «شُرطة» به معناى پاسبان (نیروى محافظت شهر) است. ارباب لغت گفتهاند که این واژه از «شَرَط» بر وزن «شرف» به معناى علامت گرفته شده، زیرا این مأموران همیشه علامتهایى بر خود مىنهند که شناخته شوند.
76) «مُتَتَعْتِع» به شخصى که داراى لکنت زبان است گفته مىشود. از ریشه «تَعْتَعة» به معناى لکنت زبان گرفته شده و در واقع شبیه به اسماى اصوات است.
77) بحارالانوار، ج 16، ص 229.
78) «خُرْق» به معناى سختگیرى در برابر «رفق» که به معناى مدارا کردن است.
79) «عِىّ» (با کسر عین) به معناى کند زبانى است و «عَىّ» بر وزن «حىّ» معناى وصفى دارد؛ یعنى کند زبان.
80) «نحّ» فعل امر از باب تفعیل و از ریشه «تنحیه» به معناى دور کردن و زائل کردن گرفته شده است.
81) «الأنَف» یعنى خوددارى از کارى بر اثر استکبار و خودبرتربینى است.
82) «اجْمال» به معناى لطف و مدارا کردن است.
83) «اعذار» به معناى معذرت خواهى نمودن است.
84) اسراء، آیه 28.
85) بقره، آیه 263.
86) «یَعْیا» فعل مضارع از ریشه «عىّ» بر وزن «حىّ» به معناى ناتوان شدن است.
87) «إصْدار» به معناى انجام دادن و صادر نمودن است.
88) «تَحْرَج» فعل مضارع از ریشه «حرج» بر وزن «کرج» به معناى در تنگنا قرار گرفتن است.
89) «أجْزَل» به معناى بهترین و پربارترین از ریشه «جَزْل» بر وزن «عزل» است.
90) بحارالانوار، ج 74، ص 84.
91) کافى، ج 3، ص 480، ح 1.
92) وسائلالشیعة، ج 5، باب 69، ح 4.
93) همان مدرک، ح 3.
94) وسائلالشیعة، ج 5، باب 69، ح 5.
95) همان مدرک، ح 1.
96) «احْتِجاب» به معناى خویشتن را پنهان داشتن از ریشه «حَجْب» بر وزن «حجم» به معناى پوشانیدن آمدهاست.
97) «یُشابُ» از ریشه «شَوْب» بر وزن «شوق» به معناى مخلوط کردن و آمیختن است و گاه به معناى آلودهکردنى که منشأ فساد است.
98) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 17، ص 93.
99) «سِمات» جمع «سِمَة» به معناى علامت است.
100) کافى، ج 1، ص 69، ح 1.
101) «تُسْدى» از ریشه «اسداء» به معناى بخشیدن و عطا کردن است و از ریشه «سدو» بر وزن «سرو» بهمعناى دست به سوى چیزى بردن گرفته شده است.
102) «شَکاة» به معناى شکایت است.
103) بحارالانوار، ج 50، ص 102، ح 16.
104) همان مدرک، ج 72، ص 345، ح 42.
105) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 107.
106) «بِطانَة» به معناى لباس زیرین در مقابل «ظهارة» که به لباس رویین گفته مىشود، نیز به افرادى که محرماسرار هستند «بطانة» گفته مىشود و منظور امام از این واژه معناى اخیر است.
107) «استئثار» به معناى چیزى را به خود اختصاص دادن از ریشه «أثر» در اصل به معناى علامتى بر چیزى گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتى انسان چیزى را به خود اختصاص مىدهد گویى اثرى بر آن مىگذارد این ماده در آن معنا بهکار رفته است.
108) «تَطاول» به معناى برترىجویى از ریشه «طول» به معناى مرتفع شدن گرفته شده است.
109) «احْسِم» صیغه امر از ریشه «حسم» بر وزن «وصل» به معناى قطع کردن گرفته شده.
110) «لاتقطعنّ» از ریشه «قطع» به معناى جدا کردن گرفته شده و این واژه هنگامى که به باب افعال مىرود بهمعناى تخصیص دادن چیزى به کسى مثلًا زمینى را در اختیار کسى قرار دادن مىباشد.
111) «حامّة» به معناى نزدیکان و خاصان و خویشاوندان است از ریشه «حمّ» به معناى گرم کردن گرفته شده به مناسبت اینکه علاقه و دوستى آنها گرم و داغ است. به همین دلیل دوست صمیمى را «حمیم» مىگویند.
112) «مهنأ» به معناى چیز مرغوب و گواراست.
113) کافى، ج 4، ص 58، ح 1.
114) «مَغَبَّة» به معناى عاقبت و نتیجه چیزى است.
115) تهذیب الأحکام، ج 6، ص 227، ح 7.
116) «حَیْف» به معناى ظلم و ستم و بىانصافى است و از آنجا که وقتى چیزى بهوسیله ظلم و ستم از دست برودانسان افسوس مىخورد، این واژه امروز به معناى افسوس خوردن بهکار مىرود.
117) «أصْحِر» فعل امر از ریشه «صحرا» به معناى بیابان گرفته شده و «اصْحار» یعنى به بیابان رفتن. از آنجا که در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار مىشود، این ماده به معناى آشکار ساختن بهکار رفته و در کلام امام نیز به همین معناست.
118) «اعْدِل» از ریشه «عدول» به معناى برگرداندن گرفته شده است.
119) «تقویم» به معناى صاف و راست کردن و کجىها را از بین بردن است.
120) سیره ابنهشام، ج 2، ص 320 و تاریخ طبرى، ج 2، ص 361، حوادث سال هشتم هجرت.
121) سیره ابن هشام، ج 2، ص 215.
122) وسائل الشیعة، ج 6، کتاب الزکات، باب 28، ح 2؛ منهاجالبراعة، ج 20، ص 296.
123) «دَعْهُ» به معناى سکون و آرامش است و از ریشه «وَدَعَ» بر وزن «منع» گرفته شده است.
124) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 112.
125) «اسْتَوْبَلُوا» از ریشه «استیبال» به معناى آزمودن گرفته شده و ریشه اصلى آن «وَبْل» بر وزن «نقل» به معناى بارش شدید باران است و چون چنین بارشى مشکلاتى ایجاد مىکند این واژه در مورد ضرر و زیان و امتحانات سخت به کار رفته است.
126) بحارالانوار، ج 72، ص 26، ح 10.
127) «لاتَخیسَنَّ» از ریشه «خَیْس» بر وزن «خیر» به معناى فاسد شدن و متعفن گردیدن گرفته شده سپس بهمعناى خیانت و نقض عهد بهکار رفته است.
128) «لا تَخْتِلَنَّ» از ریشه «خَتْل» بر وزن «قتل» به معناى خدعه و نیرنگ غافلگیرانه است.
129) «افْضا» از ریشه «افضاء» به معناى توسعه دادن و از ریشه «فضا» گرفته شده و گاه به معناى گستردنو منتشر ساختن نیز بهکار مىرود و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
130) «مَنَعَة» به معناى قوت و قدرتى است که انسان را در مقابل دشمن یا حوادث ناگوار حفظ مىکند.
131) «ادْغال» از ریشه «دَغْل» بر وزن «عقل» به معناى داخل شدن در یک مکان به صورت مخفیانه است و از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولًا به این صورت وارد مىشوند، مفهوم فساد نیز غالباً در آن وجود دارد. و «دَغَل» بر وزن «قَمَر» به معناى فساد و گاه به معناى شخص مفسد مىآید و در عبارت بالا نیز معناى فساد مندرج است.
132) «مُدالَسَة» به معناى خدعه و خیانت کردن است و ریشه اصلى آن «دَلَس» بر وزن «قفس» به معناى ظلمت است و سپس به معناى خیانت به کار رفته است.
133) «عِلَل» جمع «علة» به معناى بیمارى و فساد است و در عبارت بالا به معناى ابهاماتى است که سرچشمه توجیهات فاسد و مفسد مىشود.
134) «لَحْن قَوْل» به گفته ارباب لغت سخنى است که از قواعد و سنن خود منصرف گردد و نتیجه خلافى از آن گرفته شود.
135) «طِلبَة» اسم مصدر و به معناى مطلوب است.
136) تاریخ طبرى، ج 2، ص 284.
137) بحارالانوار، ج 92، ص 72، ح 2.
138) همان مدرک، ح 4.
139) سیرى در سیره نبوى، ص 92.
140) انفال، آیه 72.
141) نساء، آیه 92.
142) «سَفْک» در اصل به معناى ریختن خون یا ریختن اشک از دیدگان است؛ ولى غالباً در همان خونریزى استعمال مىشود.
143) «تَبِعَة» در اصل از «تَبَع» به معناى متابعت و پیروى کردن و دنبال چیزى رفتن گرفته شده و سپس بهمجازات و کیفر که به دنبال اعمال انسان دامان او را مىگیرد اطلاق شده است و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
144) بحارالانوار، ج 79، ص 227، ح 53.
145) «قَوَد» به معناى قصاص است و در اصل از «قَوْد» بر وزن «قول» و «قیادت» گرفته شده که به معناى راه بردن و سوق دادن چیز یا شخصى است. از آنجا که قاتل را به محل قتل مىبرند، این واژه به معناى قصاص آمده است.
146) «وَکْزَة» به معناى مشت زدن از ریشه «وَکْز» بر وزن «مغز» به معناى زدن و عقب راندن گرفته شده است.
147) «لا تَطْمَحَنَّ» از ریشه «طُموح» و «طمْح» بر وزن «سهم» بهمعناى بالا بردن و تکبر کردن گرفته شده و در عبارت بالا به معناى کبر و غرور است.
148) «نَخْوَة» به معناى تکبر است.
149) میزان الحکمه، ج 10، ص 4769.
150) بحارالانوار، ج 101، ص 383، ح 3.
151) «اطْراء» از ریشه «طراوة» به معناى تر و تازه بودن است و هنگامى که به باب افعال مىرود معناى ثناخوانى و مدح کردن مىیابد. گویى کسى مىخواهد با مدح خود، شخصى را تر و تازه نگهدارد. و در بسیارى از موارد به ثنا خوانى بیش از حد و تملق آمیز گفته مىشود و در عبارت بالا همین معنا اراده شده.
152) «یَمْحَق» به معناى نقصان و کم شدن تدریجى و سرانجام نابود شدن است.
153) بحارالانوار، ج 69، ص 315، ح 15.
154) بحارالانوار، ج 69، ص 320، ح 35.
155) نهجالبلاغه، نامه 31.
156) منهاج البراعة، ج 20، ص 315 و کافى، ج 8، ص 246، ح 342.
157) بقره، آیه 264.
158) «مَقْت» در اصل به معناى بغض شدید و خشم به کسى است که کار بدى انجام داده است.
159) صف، آیه 3.
160) کافى، ج 2، ص 341، ح 13.
161) «أوان» به معناى زمان و موقع است.
162) «تَسَقُّط» در اصل به معناى تدریجا به سراغ چیزى رفتن است که لازمه آن در بسیارى از موارد سستى و اهمالکارى است که نقطه مقابل در جهت تفریط نسبت به عجله است. در بسیارى از نسخ به جاى «تَسَقُّط» «تَساقط» آمده که به معناى تهاون و سستى کردن است.
163) «تَنَکَّرتْ» از ریشه «تنکّر» به معناى ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است.
164) «اسْتَوْضَحَت» از ریشه «استیضاح» به معناى توضیح خواستن گرفته شده و معمولًا به صورت متعدى به یک مفعول یا دو مفعول بهکار مىرود؛ ولى در جمله بالا به معناى فعل لازم به کار رفته؛ یعنى «واضح شدن». از آنجا که این معنا در کتب لغت نیامده بعضى آن را به صورت فعل مجهول (استُوضِحَتْ) خواندهاند تا هماهنگ با معناى لغوى گردد.
165) نهجالبلاغه، کلمات قصار، 437.
166) انبیاء، آیه 37.
167) مؤمنون، آیه 75.
168) زلزال، آیه 7 و 8.
169) هود، آیه 114.
170) حجرات، آیه 2.
171) تفسیر روح البیان، ج 8، ص 522.
172) بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 26.
173) مستدرک، ج 11، ص 280، ح 16.
174) «الإسْتِئْثار» به معناى چیزى را به خود اختصاص دادن است و از ریشه «اثر» بر وزن «خبر» به معناى علامتى است که از چیزى باقى مىماند و گویى شخص انحصار طلب در اشیایى علامت مىگذارد که از آنِ من و مخصوصِ من است.
175) «أُسْوة» به معناى حالتى است که از پیروى کردن از دیگرى حاصل مىشود و چون نتیجه آن مساوات میان دو چیز است، این واژه به معناى مساوى نیز به کار رفته است.
176) «تَغابى» به معناى تغافل و نادیده گرفتن چیزى است و در اصل از ریشه «غَباوة» به معناى ناآگاه بودنگرفته شده است.
177) خلفاء ابن قتیبة، (معروف به الامامة و السیاسة) ج 1، ص 50، چاپ منشورات رضى.
178) خلفاء ابن قتیبه، (معروف به الامامة والسیاسة)، ج 1، ص 50.
179) «حمیّة» از ریشه «حَمْى» و «حمو» بر وزن «حمد» به معناى شدت حرارت است. سپس این واژه به معناىخشم و تعصب آمیخته با خشم و نخوت و تکبر به کار رفته است و هنگامى که اضافه به «انف» شود (مانند جمله بالا) به خشم و تکبر اشاره دارد و انتخاب «أنف» (بینى) در اینجا براى آن است که آدمهاى متکبر سر خود را بالا مىگیرند و در واقع نوک بینىشان به طرف بالا قرار مىگیرد.
180) «سَوْرَة» به معناى شدت و «حدّ» به معناى تیزى و برندگى است و هنگامى که این دو به هم اضافه شود شدت برش را مىفهماند که به عنوان کنایه از غضب به کار مىرود.
181) «سَطْوة» به معناى سلطه، غلبه و قدرت است.
182) «غَرْب» این واژه نیز به معناى تیزى و برندگى است و هنگامى که به لسان اضافه شود اشاره به سخنان تند و خشونتآمیز است. ریشه اصلى آن همان «غروب» است و از آنجا که یک شىء بُرنده مانند شمشیر مىشکافد و در هدف خود فرو مىرود و پنهان مىشود «غرب» بر آن اطلاق شده است.
183) «البادِرَة» به معناى سخن یا کار ناگهانى و نسنجیده است و «کفّ بادِرَة» به معناى خوددارى کردن از چنیناعمالى است که به هنگام غضب رخ مىدهد.
184) «هُموم» جمع «همّ» گاه به معناى اراده و عزم بر چیزى و گاه به معناى دلمشغولى و دغدغه و در عبارت بالا معناى دوم مراد است.
185) کافى، ج 2، ص 304، ح 12.
186) همان مدرک، ص 303، ح 3.
187) غررالحکم، ح 6891.
188) همان مدرک، ح 6898.
189) مستدرک حاکم، ج 11، ص 13، ح 21.در نسخه تحف العقول پیش از جمله (وَأَنَا أَسْئَلُ اللَّهَ) چنین آمده: «فَلَیْسَ یُعْصِمُ مِنَ السُّوءِ وَلا یُوَفِّقُ لِلْخَیْرِ إلّااللَّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ وَقَدْ کانَ مِمّا عَهِدَ إلیَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فی وِصایَتِهِ تَحْضیضاً عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَما مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ فَبِذلِکَ أخْتِمُ لَکَ ما عَهَدْتُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ الْعَلِیّ الْعَظیمِ؛ هیچ کس از بدىها پیشگیرى نمىکند و توفیق انجام دادن خیرات نمىدهد جز خداوند متعال و از جمله امورى که رسول خدا در وصیتش به طور مؤکد به من فرمود اهتمام به نماز و زکات و رعایت حال بندگان بود و من با کلام رسول خدا این عهدنامه را براى تو پایان مىدهم و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظیم» (تحفالعقول، ص 99).
190) «رَغْبَة» مصدر و به معناى علاقه به چیزى داشتن است و در اینجا اسم مصدر و به معناى اسم مفعول استیعنى خداوند قادر است؛ هر امر مطلوب و مرغوبى را در اختیار بندگان بگذارد و در بعضى از نسخهها به جاى «رَغْبَة» «رَغیبَة» آمده است که صفت مشبهه است و به معناى مرغوب است.
191) «تَضْعیف» در اینجا به معناى مضاعف ساختن است. این واژه گاه به معناى ضعیف ساختن یا ضعیف شمردن نیز آمده است.
192) شعراء، آیه 84.
193) مستدرک حاکم، ج 11، ص 13، ح 21.
194) طبرى نقل مىکند که وقتى مأمون، «عبداللَّه بن طاهر» را به ولایت بعضى از بخشهاى کشور اسلامى گماردپدرش «ذوالیمینین» نامه مفصلى براى او نگاشت و دستورات مشروحى براى اداره منطقه تحت حکومت براى او نوشت که طولى نکشید در میان مردم منتشر شد و از آن استقبال فراوانى کردند هنگامى که این خبر به مأمون رسید دستور داد آن را بیاورند و براى او بخوانند. او بسیار از آن استقبال کرد و گفت: تمام امر دین و دنیا و امور مربوط به سیاست و اصلاح کشور و رعیت در آن جمع است.مرحوم علامه شوشترى بعد از ذکر این داستان مىگوید: اگر دقت کنید مىبینید اکثر بلکه تمام آن از کلام امیرمؤمنان در عهدنامه مالک اشتر گرفته شده است. (شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 8، ص 664).