جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ادامه نامه 53

زمان مطالعه: 120 دقیقه

ملاحظه‏

عهدنامه مالک اشتر- شرح فرمان مبارک امیرمؤمنان على علیه السلام به مالک اشتر- نامه تاریخى آن حضرت است که ما آن را به سى بخش تقسیم نموده‏ایم. نیمى از آن (بخش 1- 15) در جلد پیشین (جلد 10) مورد بررسى و تفسیر قرار گرفت و به علت طولانى بودن آن نیم باقى مانده (16- 30) در آغاز این جلد (جلد 11) قرار گرفته است.

بخش شانزدهم‏

ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَةِ. وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً. ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَکَ. ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ.وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ، اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.

ترجمه‏

سپس در امور مربوط به کارگزارانت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمایلات شخصى» و «استبداد و خودرأیى» به کار گیر، زیرا این دو کانونى از شعب ظلم و خیانت‏اند، از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانواده‏هاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام، زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک‏تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند. آن‏گاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به‏

آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن مى‏شود و ایشان را از خیانت در اموالى که زیر نظرشان است بى‏نیاز مى‏سازد و اضافه بر این حجتى در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچى کنند یا در امانت تو خیانت ورزند.سپس با فرستادن مأموران مخفىِ راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگیر، زیرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشویق آنها به امانت‏دارى و مدارا کردن به زیردستان و مراقبت از معاونان مى‏شود.

و هرگاه یکى از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوى خیانت دراز کند و مأموران مخفى‏ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ‏بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانى نیز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده اتهام تهمت را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت دیگران گردد).

شرح و تفسیر

مراقبت دقیق از کارگزاران‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مطلب مهم دیگرى؛ یعنى بیان صفات کارگزاران حکومت مى‏پردازد و مى‏فرماید: «سپس در امور مربوط به کارگزارنت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمایلات شخصى» و «استبداد و خودرأیى» به کار گیر زیرا این دو کانونى از شعب ظلم و خیانت‏اند»؛(ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً(1) وَأَثَرَةً(2)، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ‏

شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَةِ).

شک نیست که زمامداران بدون همکارى کارگزارانشان نمى‏توانند کارى انجام دهند. چنانچه این کارگزاران افرادى صالح و سالم باشند، امور مملکت بر محور صحیح مى‏چرخد وگرنه در همه جا فساد و ظلم و جور آشکار مى‏گردد.

امام در اینجا معیار انتخاب آنها را آزمایش و امتحان قرار داده و مالک اشتر را به شدت از اینکه معیار رابطه‏ها- و نه ضابطه‏ها- حاکم گردد و بدون مشورت آنها گزینش شوند برحذر مى‏دارد و تصریح مى‏کند که انتخاب بدون مشورت و یا با تمایلات شخصى مجموعه‏اى از شاخه‏هاى جور و خیانت را به‏وجود مى‏آورد.(3)

این گفتار امام در واقع اشاره به اوضاع نابسامان جامعه اسلامى در زمان خلیفه سوم دارد که گروهى از بنى‏امیّه را به سبب رابطه خویشاوندى و بدون هیچ‏گونه مشورت (یا مشورت با امثال مروان که او هم از بنى‏امیّه بود) براى پست‏هاى حساس کشور اسلام برگزید و آنها هم مصداق بارز «جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالخِیَانَةِ» بودند؛ تا توانستند ظلم و ستم کردند و اموال بیت‏المال را به غارت بردند به گونه‏اى که همه مسلمانان ناراحت شدند و شورش عظیمى بر ضد آنها و بر ضد خلیفه برپا شد.

آن‏گاه امام اوصاف آنها را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «و از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانواده‏هاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام»؛(وَتَوَخَّ(4) مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ

وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ(5) فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ).

وصف اوّل یعنى باتجربه بودن در کارى که براى آن انتخاب مى‏شود تأثیر غیر قابل انکارى دارد و همه کسانى که مى‏خواهند شخصى را براى کار مهمى انتخاب کنند بر آن تأکید دارند که باید در آن امر صاحب تجربه باشد.

و«الْحَیاء»که به معناى انقباض نفس در مقابل معصیت است در واقع اشاره به نوعى از وصف عدالت است، زیرا عدالت به معناى مصطلح که حالت خداترسى درونى و پرهیز از گناه است، تقریبا با حیا به معناى وسیع کلمه یکسان خواهد بود.

اما وصف سوم؛ یعنى از خانواده‏هاى صالح و پیشگام در اسلام بودن اشاره به همان معناى وراثت است، زیرا خانواده‏هاى اصیل افزون بر اینکه صفات ذاتى خود را به فرزندان خویش منتقل مى‏کنند به امر تربیت آنها نیز همت مى‏گمارند و غالباً فرزندان صالح و سالمى را تقدیم جامعه مى‏کنند.

آن‏گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل براى انتخاب افرادى که واجد این صفات‏اند پرداخته مى‏فرماید: «زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک‏تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند»؛(فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً(6)، وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً).

با توجّه به اینکه ضمیر «انهم» به کسانى که داراى مجموعه این صفات اند باز مى‏گردد، آثارى که امام براى آنها بر شمرده هر یک نتیجه یکى از این اوصاف است. پاکى اخلاق، و قداست خانوادگى مربوط به اهل بیوتان صالحه است‏

و بى‏اعتنایى به موارد طمع نتیجه حیاست و بیناتر بودن در عواقب امور از اهل تجربه بودن سرچشمه مى‏گیرد. به این ترتیب مجموعه این علل چهارگانه نتیجه مجموع آن صفات سه گانه است.

آن‏گاه امام علیه السلام دستور دیگرى درباره کارگزاران حکومت مى‏دهد و مسئولیت زمامدار را بعد از انتخاب آنها با اوصافى که در عبارات قبل آمد چنین بیان مى‏دارد: مى‏فرماید: «آن‏گاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن مى‏شود و ایشان را از خیانت در اموالى که زیر نظرشان است بى‏نیاز مى‏سازد و اضافه بر این حجتى در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچى کنند یا در امانت تو خیانت ورزند»؛(ثُمَّ أَسْبِغْ(7) عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْ‏تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا(8) أَمَانَتَکَ).

جالب اینکه امام این فرمان را هم در مورد قضات بیان فرموده و هم فرماندهان لشکر و هم کارگزاران کشور اسلام. دستور مى‏دهد آنها را سیر کن، چرا که شکم گرسنه به اصطلاح ایمان ندارد. شایان دقت است که امام سه دلیل براى این مطلب ذکر فرموده است:

دلیل اوّل اصلاح خویشتن است، زیرا انسان نیازمند نمى‏تواند به اصلاح اخلاق خود بپردازد و غالباً حالت پرخاش‏گرى در برابر ارباب رجوع پیدا مى‏کند؛ ولى اگر زندگى او در حد معقول اداره شود آرامش لازم را مى‏یابد.

در داستان ورود سفیان ثورى (متصوّف معروف) بر امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که امام از جمله مسائلى که در نفى کارهاى سفیان بیان داشت چنین فرمود:«ثُمَ‏

مَنْ قَدْ عَلِمْتُمْ بَعْدَهُ فِی فَضْلِهِ وَزُهْدِهِ سَلْمَانُ وَأَبُوذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَأَمَّا سَلْمَانُ فَکَانَ إِذَا أَخَذَ عَطَاهُ رَفَعَ مِنْهُ قُوتَهُ لِسَنَتِهِ حَتَّى یَحْضُرَ عَطَاؤُهُ مِنْ قَابِلٍ فَقِیلَ لَهُ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ أَنْتَ فِی زُهْدِکَ تَصْنَعُ هَذَا وَأَنْتَ لَاتَدْرِی لَعَلَّکَ تَمُوتُ الْیَوْمَ أَوْ غَداً فَکَانَ جَوَابَهُ أَنْ قَالَ مَا لَکُمْ لَاتَرْجُونَ لِیَ الْبَقَاءَ کَمَا خِفْتُمْ عَلَیَّ الْفَنَاءَ أَ مَا عَلِمْتُمْ یَا جَهَلَةُ أَنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَیْشِ مَا یَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اطْمَأَنَّت؛سپس بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله از فضل و زهد سلمان و ابوذر (رضى اللَّه عنهما) شنیده‏اید؛ اما سلمان هنگامى که سهمیه خود را از بیت‏المال مى‏گرفت قوت سال خود را (به صورت زاهدانه) از آن برمى‏داشت تا سال دیگر فرا رسد. کسى به او گفت اى سلمان تو با اینکه زاهدى چنین مى‏کنى با اینکه نمى‏دانى شاید مرگ تو امروز یا فردا فرا رسد؟ جواب سلمان این بود: چرا همان گونه که درباره مرگ من مى‏ترسید درباره بقاى من امیدوار نیستید؟ آیا شما جاهلان نمى‏دانید که نفس آدمى گاه بر صاحبش مى‏پیچد (و او را در فشار قرار مى‏دهد) هرگاه وسیله زندگى قابل اعتمادى نداشته باشد؛ اما هنگامى که معیشت خود را فراهم ساخت آرامش پیدا مى‏کند؟».(9)

سلمان در واقع این سخن را از کلام پیغمبر گرفته بود که مى‏فرمود:«إِنَّ النَّفْسَ إِذَا أَحْرَزَتْ قُوتَهَا اسْتَقَرَّتْ؛نفس آدمى هنگامى که قوت خود را به‏دست آورد آرامش مى‏یابد».(10)

دلیل دوم اینکه شخص هنگامى که مستغنى شد کمتر گِرد خیانت مى‏گردد و در حفظ آنچه به او سپرده‏اند امانت را رعایت مى‏کند.

دلیل سوم اینکه اگر در امانت خیانتى کنند یا بر خلاف فرمان رفتار نمایند مجرم بودن آنها به آسانى اثبات مى‏شود، زیرا مستغنى بودند و حتى دلیل ظاهرى‏

بر خیانت در دست نداشتند.

آن‏گاه امام دستور دیگرى درباره کارگزاران مى‏دهد و آن دستور نظارت بر اعمال آنها به‏وسیله بازرسان و مأموران مخفى است مى‏فرماید: «سپس با فرستادن مأموران مخفى راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگیر، زیرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشویق آنها به امانت‏دارى و مدارا کردن به زیردستان مى‏شود»؛(ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ(11) لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ).

امام علیه السلام در جمله‏هاى بالا بر این امر تأکید مى‏ورزد که باید مأموران مخفى را از میان افراد راستگو و درستکار و وفادار انتخاب کنى. در ضمن فلسفه این کار را نیز بیان مى‏فرماید و آن اینکه چون کارگزاران احساس کنند مأموران پنهانى اعمالشان را به زمامدار گزارش مى‏دهند از یک سو به کارهاى نیک تشویق مى‏شوند و از سوى دیگر لازمه آن این است که خود را از خیانت و بدرفتارى به مردم برکنار مى‏دارند.

آن‏گاه امام بعد از آن جمله کوتاهى بیان کرده مى‏فرماید: «مراقبت از معاونان مى‏شود»؛(وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ)

این جمله ممکن است دنباله جمله‏هاى پیشین باشد و به صورت «و تَحَفُّظٍ» خوانده شود و ناظر به این معنا باشد که وجود مأموران مخفى سبب مى‏شود کارگزاران افزون بر حفظ امانت و خوش‏رفتارى با رعیت مراقب اعوان و یاران و معاونان و زیردستان خویش باشند و از افراد خائن و بد رفتار بپرهیزند، بنابراین تفسیر جمله‏هاى بعد ادامه بحث‏هاى گذشته درباره کارگزاران خواهد بود و ارتباط و پیوند میان جمله‏هاى قبل و بعد کاملًا محفوظ خواهد ماند؛ ولى‏

کمتر کسى از مفسّران و شارحان نهج‏البلاغه به سراغ چنین تفسیرى رفته است.تفسیر دیگر این است که‏«تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان»دستور جدیدى باشد و معناى آن این است: «از معاونان خود بپرهیز و برحذر باش»، به این صورت که بحثِ عمال با جمله پیشین پایان گرفته و امام به معاونان زمامدار پرداخته باشد و جمله‏هاى بعد که سخن از خیانت و مجازات خائنان مى‏کند ناظر به معاونان باشد.

این تفسیر از جهاتى بعید به نظر مى‏رسد، زیرا طبق معمول، امام هر گروه جدیدى را ذکر مى‏کند مطلب را با «ثم» شروع کرده نخست صفات و شرایط آنها را بیان مى‏دارد و سپس به رسیدگى به حال آنان توصیه مى‏کند و سرانجام دستورات انضباطى را در مورد آنان صادر مى‏فرماید در حالى که در اینجا هیچ یک از این امور مراعات نشده است؛ نه با «ثم» تجدید مطلع شده و نه صفات اعوان و معاونان که مهم‏ترین نزدیکان زمامدارانند بیان گردیده و نه درباره حقوق آنها توصیه شده، بلکه حضرت مستقیماً به سراغ مجازات خیانت‏کاران رفته است. در ضمن بحث گذشته که درباره مأموران مخفى است ناتمام مى‏ماند، چرا که سخن از نتیجه کار مأموران مخفى و مجازات متخلفان به میان نیامده است.

این احتمال نیز داده شده که‏«تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان»جمله معترضه‏اى باشد؛ یعنى از معاونان خود برحذر باش. جمله بعد نیز ادامه بحث درباره کارگزاران باشد.

با توجّه به آنچه گفتیم روشن مى‏شود که تفسیر اوّل از همه مناسب‏تر است، هرچند کمتر کسى به آن پرداخته است.

آن‏گاه امام بعد از دستوراتى که جنبه تبشیر و تشویق داشت از انذار و تحذیر سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «و هرگاه یکى از آنها (از کارگزاران تو) دست‏

به‏سوى خیانت دراز کند و مأموران مخفى‏ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانى نیز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت دیگران گردد)»؛(فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ، اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ(12) بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ،ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ).

امام علیه السلام در این حکم بر چند موضوع تأکید ورزیده است.

یکم. براى اثبات مجرم بودن تنها به اخبار یک نفر از مأموران مخفى قناعت نکند، بلکه باید تمام آنها بر خیانت یک فرد اجماع داشته باشند، از این رو در بعضى از نامه‏هایى که گذشت مشاهده مى‏کنیم که امام مى‏گوید: مأمور پنهانى من چنین گزارشى داده اگر چنین باشد چنان خواهد بود و اگر … معلوم مى‏شود امام در مسائل مهم تنها به اخبار یک نفر قناعت نمى‏کرد (خواه مربوط به موضوعات باشد یا احکام و این همان چیزى است که در علم اصول نیز بر آن تأکید کرده‏ایم).

دوم. بعد از اجماع آنها تردید به خود راه ندهد و بدون ملاحظه مقام و موقعیت افراد، کیفر لازم را براى آنها مقرّر دارد.

سوم. این کیفر باید جنبه جسمى و روحى هر دو داشته باشد و به‏گونه‏اى باشد که درس عبرت براى همگان گردد، زیرا کیفرهاى مجرمان به دو منظور انجام‏

مى‏شود: نخست بازداشتن مجرم از جرم در آینده و دیگر بازداشتن افرادى که احتمال آلودگى آنها مى‏رود.

چهارم. باید مجازات به اندازه جرم باشد نه بیشتر و جمله‏«أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ»اشاره به این معنا دارد.

درباره عیون و مأموران مخفى و اطلاعاتى در بخش ششم همین عهدنامه مطالب لازم بیان شد.

بخش هفدهم‏

وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ، لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ. وَلْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ، لِأَنَّ ذَلِکَ لَایُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ؛ وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ، وَأَهْلَکَ الْعِبَادَ، وَلَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلًا. فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً، أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ، أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ؛ وَلَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْ‏ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ، وَتَزْیِینِ وِلَایَتِکَ، مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَتَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ، بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ لَهُمْ، وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَرِفْقِکَ بِهِمْ، فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ؛ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ، وَإِنَّمَا یُؤْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا، وَإِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.

ترجمه‏

مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر، به‏گونه‏اى که صلاح خراج‏دهندگان باشد، زیرا بهبودى و صلاحِ وضع خراج و بهبودى و صلاح حال خراج‏گزاران سبب بهبودى حال دیگران (و سایر قشرهاى جامعه اسلامى) مى‏شود و هرگز دیگران به صلاح نمى‏رسند مگر اینکه خراج‏گزاران به صلاح‏

برسند، زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند و باید توجّه تو در عمران و آبادى زمین بیش از توجهت به جمع‏آورى خراج باشد، چون خراج جز با آبادانى به‏دست نمى‏آید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانى طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایه‏هاى حکومتش متزلزل خواهد شد، به گونه‏اى که بیش از مدت کمى دوام نخواهد داشت، بنابراین اگر رعایا از سنگینى خراج و یا آفت زدگى یا خشک شدن آب چشمه‏ها یا کمىِ باران و یا دگرگونى زمین بر اثر آب گرفتگى (و فساد بذرها) یا تشنگى شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند، خراج آنها را به مقدارى که امید دارى کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد، تخفیف ده.

هرگز تخفیف هزینه‏هایى که به آنها مى‏دهى بر تو گران نیاید، زیرا آن ذخیره‏اى خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز مى‏گردانند و حکومت تو را زینت مى‏بخشند و اضافه بر آن از تو به نیکى یاد مى‏کنند و به سبب گسترش عدالت از سوى تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهى شد. این در حالى است که مى‏توانى با تقویت آنها از طریق ذخیره‏اى که نزدشان نهاده‏اى آنان را آسوده خاطر سازى و به جهت عدالت و مهربانى که آنها را به آن عادت داده‏اى نسبت به آنان مطمئن باشى.

و بسیار مى‏شود که در آینده براى تو گرفتارى‏هایى پیش مى‏آید که اگر در دفع آن گرفتارى‏ها بر این رعایا تکیه کنى آنها با طیب خاطر آن را پذیرا مى‏شوند (و در حل مشکل به تو یارى مى‏دهند) زیرا عمران و آبادى، هر چه بر آن نِهى تحمل مى‏کند. ویرانى زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل مى‏شود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزى و بدگمانى به بقاى حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود.

شرح و تفسیر

طرق صحیح اخذ مالیات اسلامى‏

امام علیه السلام بعد از بیان شرایط و وظایف فرماندهان لشکر و قضات و کارگزاران حکومت اسلامى از مسأله خراج و مالیات سخن مى‏راند و دستورات مهمى به مالک اشتر در این باره مى‏دهد، مى‏فرماید: «مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر، به‏گونه‏اى که صلاح خراج‏دهندگان باشد، زیرا بهبودى و صلاحِ وضع خراج و بهبودى و صلاح حال خراج‏گزاران سبب بهبودى حال دیگران (و سایر قشرهاى جامعه اسلامى) مى‏شود و هرگز دیگران به صلاح نمى‏رسند مگر اینکه خراج‏گزاران به صلاح برسند»؛(وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ).

خراج، مطابق آنچه در بسیارى از روایات مربوط به اراضى خراجیه(13) آمده، مال‏الاجاره زمین‏هاى متعلق به عموم مسلمانان است که در جنگ‏ها نصیب آنان شده است. جمله‏هاى بعد که امام در آن توصیه به عمران و آبادى اراضى خراجیه مى‏کند نیز شاهد بر این معناست؛ ولى از یک نظر سایر مالیات‏هاى اسلامى را اعم از خمس و زکات و جزیه و مالیاتى که حکومت اسلامى طبق ضرورت بر درآمدها مى‏بندد نیز شامل مى‏شود (البته از باب ملاک و تنقیح مناط).

بدیهى است همه بخش‏هاى حکومت اسلامى اعم از دستگاه قضایى، ارتش و سپاه، کارمندان و کارگزاران و جز آن نیاز به منابع مالى دارند و اگر اختلالى در امور مالى حکومت رخ دهد آثار آن در همه بخش‏ها آشکار مى‏شود، لذا امام علیه السلام به دنبال گفته بالا در جمله‏اى کوتاه و پر معنا به این موضوع اشاره کرده مى‏فرماید: «زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند»؛(لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ).

آن‏گاه امام دستور دیگرى که جنبه اصولى و اساسى در امر خراج دارد به مالک مى‏دهد و مى‏فرماید: «باید توجّه تو در عمران و آبادى زمین بیش از توجهت به جمع‏آورى خراج باشد»؛(وَلْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ).

این دستور در واقع به این اشاره دارد که باید به منابع اصلى درآمد بازگشت کرد و آنها را حفظ نمود تا درآمدها ثابت و برقرار بماند و هر قدر منابع تقویت شود درآمدها افزون خواهد شد.

لذا امام علیه السلام در ادامه این بحث به عنوان ذکر دلیل مى‏فرماید: «چون خراج جز با آبادانى به‏دست نمى‏آید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانى طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایه‏هاى حکومتش متزلزل خواهد شد به گونه‏اى که بیش از مدت کمى دوام نخواهد داشت»؛(لِأَنَّ ذَلِکَ لَایُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ، وَأَهْلَکَ الْعِبَادَ، وَلَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلًا).

در واقع امام براى حکومتى که در بند عمران و آبادى نیست و تنها به فکر جمع‏آورى خراج است سه نتیجه شوم ذکر مى‏فرماید: «نخست ویران شدن این زمین‏ها، زیرا عمران و آبادى جز با حمایت حکومت اسلامى میسر نمى‏شود. در طول تاریخ نیز دیده شده است در مناطقى که حکومت‏ها خراج سنگینى بر اراضى مى‏بستند و به آبادى زمین نمى‏اندیشیدند، کشاورزان زمین‏ها را رها کرده و براى در امان ماندن از شر جمع آورندگان خراج به نقاط دیگر فرار مى‏کردند.

دیگر اینکه مردم به هلاکت سوق داده مى‏شوند، زیرا فقر دامان آنها را مى‏گیرد و یکى از عوامل مهم هلاکت به معناى واقعى یا به معناى اجتماعى؛ یعنى از دست دادن روحیه‏ها همان فقر است.

سومین نتیجه نیز از همین جا حاصل مى‏شود، زیرا فقر عمومى سبب عدم‏

همکارى توده‏هاى مردم بلکه شورش آنها بر ضد حکومت مى‏گردد آن هم حکومتى که دستش خالى است و در آمدى ندارد. چنین حکومتى چند صباحى بیشتر نمى‏تواند خود را نگه دارد.

آن‏گاه امام علیه السلام به نکته مهم دیگرى مى‏پردازد و آن گرفتارى‏هاى مختلفى است که ممکن است براى کشاورزان اراضى خراجیه پیدا شود و نتوانند مال الخراج معین را بپردازند و باید مشمول تخفیف والى گردند. جالب اینکه امام روى عوامل مختلف انگشت مى‏گذارد و آنها را یک یک برمى‏شمارد.

مى‏فرماید: «بنابراین اگر رعایا از سنگینى خراج و یا آفت زدگى یا خشک شدن آب چشمه‏ها یا کمىِ باران و یا دگرگونى زمین بر اثر آب گرفتگى (و فساد بذرها) یا تشنگى شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند، خراج آنها را به مقدارى که امید دارى کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد، تخفیف ده»؛(فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً(14)، أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ(15)، أَوْ إِحَالَةَ(16) أَرْضٍ‏اغْتَمَرَهَا(17) غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ(18) بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ).

در اینجا امام اسباب شکایت کشاورزان را در شش چیز خلاصه کرده است:

نخست. همه چیز زمین و زراعت رو به راه است ولى مال الاجاره و خراجى که بر آن بسته شده سنگین و غیر عادلانه است.

دوم. آفتى به زراعت برسد؛ از آفات زمینى و آسمانى و سبب کمبود یا نابودى‏

محصول شود.

سوم. زراعت‏هایى که با آب نهرها و قنات‏ها سیراب مى‏شود بر اثر عوامل مختلف، آب نهر و قنات قطع شود و محصولى به‏دست نیاید و یا به اندازه مورد انتظار نباشد.

چهارم. در زمین‏هایى که دیمى است و با آب باران سیراب مى‏شود، بر اثر خشکسالى و کمبود نزولات آسمانى گرفتار کمبود محصول شود.

پنجم. بر اثر سیلاب‏ها و آب گرفتگى زمین‏هاى زراعى همه یا قسمتى از محصول از میان برود یا فاسد گردد.

ششم. آب به اندازه کافى به زراعت نرسد.

تفاوت عامل ششم و سوم روشن است؛ در عامل سوم سخن از قطع کامل آب بود؛ ولى در مورد ششم سخن از کمبود آب است.

به‏هرحال در تمام این صورت‏ها والى باید توان کشاورزان را در نظر بگیرد و خراج هر کدام را به اندازه‏اى که گرفتار ضرر و زیان شده‏اند تخفیف دهد و یا حتى اگر به هیچ وجه توان ندارند به کلى از خراج معاف کند.

در دنیاى امروز نیز حکومت‏هایى که مدیر و مدبر هستند تمام این امور را در نظر مى‏گیرند و مالیات‏ها را به همان نسبت تخفیف مى‏دهند. حتى گاهى چیزى به عنوان کمک به مالیات‏دهندگانى که گرفتار زیان شده‏اند مى‏پردازند.

آن‏گاه امام علیه السلام به مالک اطمینان مى‏دهد که تصور نکند تخفیف‏هایى که براى رعیت در این‏گونه موارد قائل مى‏شود به زیان او تمام مى‏گردد، بلکه این به تمام معنا سودآور و از جنبه‏هاى مادى و معنوى سرشار از فایده است. مى‏فرماید:«هرگز تخفیف هزینه‏هایى که به آنها مى‏دهى بر تو گران نیاید، زیرا آن ذخیره‏اى خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز مى‏گردانند و حکومت تو را زینت مى‏بخشند و اضافه بر آن از تو به نیکى یاد مى‏کنند و به سبب گسترش‏

عدالت از سوى تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهى شد»؛(وَلَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْ‏ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ، وَتَزْیِینِ وِلَایَتِکَ، مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَتَبَجُّحِکَ(19)بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ).

امام علیه السلام در اینجا چهار نتیجه قابل توجّه براى تخفیف خراج در موارد بحرانى بیان مى‏فرماید.

نخست اینکه: این تخفیف‏ها از بین نمى‏رود، بلکه سبب عمران و آبادى زمین‏ها مى‏شود و در آینده، بهتر و بیشتر از آن بهره‏مند خواهى شد.

دوم. سبب آبرومندى و زینت حکومت مى‏گردد، زیرا مردم احساس مى‏کنند والى علاقه‏مند به آنهاست و در مشکلات با آنان هم‏درد است.

سوم. هرجا مى‏نشینند تعریف و تمجید مى‏کنند و پایه‏هاى حکومت از این طریق محکم مى‏شود.

چهارم. خود والى نیز از رفتار خود به جهت گسترش عدالت شاد و مسرور مى‏شود و روحیه تازه‏اى براى ادامه حکومتش مى‏یابد.

از این تعبیرات استفاده مى‏شود که حکومت در این گونه حوادثِ سخت نه تنها باید خراج و مالیات را تخفیف دهد، بلکه در صورت لزوم باید به آنها کمک نیز بکند و یقین داشته باشد این کمک‏ها باز مى‏گردد.

شاهد این سخن جمله‏اى است که در روایت تحف العقول اضافه بر آنچه گفته شده آمده (و مرحوم سیّد رضى به هنگام گزینش آن را حذف کرده است) و آن جمله این است:«وَإِنْ سَأَلُوا مَعُونَةً عَلَى إِصْلَاحِ مَا یَقْدِرُونَ عَلَیْهِ بِأَمْوَالِهِمْ فَاکْفِهِمْ مَؤُونَتَه؛هرگاه آنها کمکى از تو خواستند براى اصلاح کردن چیزى که با اموال خود قادر بر آن نیستند به آنها کمک کن».(20)

سپس امام علیه السلام در تأکید این معنا مى‏فرماید: «این در حالى است که مى‏توانى با تقویت آنها از طریق ذخیره‏اى که نزدشان نهاده‏اى آنان را آسوده خاطر سازى و به جهت عدالت و مهربانى که آنها را به آن عادت داده‏اى نسبت به آنان مطمئن باشى»؛(مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ، بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ(21) لَهُمْ، وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَاعَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَرِفْقِکَ بِهِمْ).

اشاره به اینکه حمایت از رعایا مخصوصاً در سختى‏ها و مشکلاتِ طاقت‏فرسا از یک سو سبب راحتى و آسایش خاطر آنها مى‏شود و از سوى دیگر سبب اعتماد تو بر آنها که آن نیز خود مایه آرامش خاطر توست.

از مجموع این سخنان استفاده مى‏شود که حکومت زمانى سامان مى‏یابد که تکیه‏گاهش توده‏هاى مردم آن کشور باشد در غیر این صورت همیشه تنش‏ها و ناآرامى و شورش در گوشه‏اى از کشور حکم‏فرما خواهد بود؛ شورش‏هایى که سرکوب کردن آن نفرت بیشترى براى حکومت به بار مى‏آورد و اگر مانند بعضى از حکومت‏هاى زمان ما تکیه‏گاه حکومت‏هاى بیگانه باشد، مصیبت آن افزون خواهد شد، زیرا بیگانگان هرگز بدون منافع مهمى، از حکومت دیگرى حمایت نخواهند کرد و نتیجه آن مستعمره شدن کشور اسلامى به وسیله بیگانگان از اسلام خواهد بود.

سپس امام علیه السلام به نتیجه این گونه ارفاق‏ها در حق رعیت پرداخته مى‏فرماید:«بسیار مى‏شود در آینده براى تو گرفتارى‏هایى پیش مى‏آید که اگر در دفع آنها بر این رعایا تکیه کنى با طیب خاطر آن را پذیرا مى‏شوند (و در حل مشکل به تو یارى مى‏دهند)»؛(فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ).

بدیهى است محبّت، ایجاد محبّت مى‏کند و کمک به افراد وجدان آنها را بیدار مى‏سازد و خود را مدیون محبّت کننده مى‏بینند، بنابراین هرگاه مشکلى براى محبّت کننده پیش آید آنها با رضایت خاطر به کمک مى‏شتابند و این بهترین سرمایه زمامداران براى اداره کشور و بقاى حکومت است.

آن‏گاه امام در جمله‏اى کوتاه و پر معنا مى‏فرماید: «زیرا عمران و آبادى، هر چه بر آن نِهى تحمل مى‏کند»؛(فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ).

اشاره به اینکه اساس کار و آنچه حرف اوّل را مى‏زند عمران و آبادى است؛ اگر زمین‏هاى کشاورزى و سایر منابع درآمد مردمِ یک کشور آباد گردد و بنیه اقتصادى همه قوى شود هر مشکلى پیش آید قابل حل است.

آن‏گاه امام در پایان این سخن به نکته دیگرى که عامل اصلى ویرانى کشورهاست اشاره کرده مى‏فرماید: «ویرانى زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل مى‏شود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزى و بدگمانى به بقاى حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود»؛(وَإِنَّمَا یُؤْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ(22) أَهْلِهَا، وَإِنَّمَا یُعْوِزُأَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ).

مسائل اجتماعى و حوادثى که در کشورها مى‏گذرد همواره علت و معلول یکدیگرند؛ هنگامى که زمامداران بر اثر بى‏کفایتى یا ظلم بر مردم از آینده خود ناامید شوند و از تجارب پیشینیان در زمینه زمامدارىِ صحیح بهره نگیرند دستپاچه مى‏شوند و به جمع مال مى‏پردازند؛ گاه آن را در نقاط دور و نزدیک پنهان مى‏سازند و گاه به بستگان خود منتقل مى‏کنند و گاه به کشورهاى خارج اگر محل مورد اطمینانى داشته باشند انتقال مى‏دهند و همین امر باعث ویرانى زمین‏ها و منابع اقتصادى و فقر عمومى مى‏شود و ارکان حکومت را متزلزل‏

مى‏سازد. تجربه نشان داده است که این‏گونه افراد کمتر مى‏توانند از اموالى که گرد آورده‏اند بهره بگیرند. نمونه‏هاى آن را حتى در عصر خود درباره شاهان گذشته دیده و شنیده‏ایم.

این نکته نیز شایان توجّه است که بسیارى از برنامه‏هاى عمرانى زمان مى‏طلبد و هرگاه زمامداران امید به بقاى خود نداشته باشند زیر بار چنین برنامه‏هایى نمى‏روند و طبعاً برنامه‏هاى عمرانى تعطیل مى‏شود و فقر دامان توده‏هاى مردم را مى‏گیرد.

نیز اگر زمامداران دفتر تاریخ را دربرابر خود بگشایند و هر روز صفحه‏اى از آن را بنگرند به زودى به اشتباهات خویش پى‏مى‏برند؛ ولى غرور یا غفلت مانع از این کار مى‏شود.

شگفت اینکه بعضى از شارحان نهج‏البلاغه احتمال داده‏اند جمله‏(وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ)به این معناست که آنها مرگ را فرموش مى‏کنند و گمان مى‏کنند سالیان دراز زنده‏اند در حالى که این عبارت هرگز تاب چنین تفسیرى را ندارد، زیرا سوء ظن را در واقع به معناى حسن ظن تفسیر کرده‏اند.

بخش هجدهم‏

ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ، وَاخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ وَأَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَاتُبْطِرُهُ الْکَرَامَةُ، فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ وَلَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ، وَإِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْکَ، فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَیُعْطِی مِنْکَ، وَلَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ، وَلَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ، وَلَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ. ثُمَّ لَایَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ وَاسْتِنَامَتِکَ وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَالْأَمَانَةِ شَیْ‏ءٌ. وَلَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ، فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً، وَأَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً، فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَى نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَلِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ.وَاجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ، لَایَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَلَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا، وَمَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَه.

ترجمه‏

سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار. نامه‏هاى سرّى خود را که در بر دارنده نقشه‏ها و اسرار مخفى است، در اختیار کسى قرار ده که بیش از همه داراى فضایل اخلاقى باشد. از کسانى باشد که مقام و موقعیت، او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخى ورزد. کسى که در رساندن نامه‏هاى‏

کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخ‏هاى صحیح آن، از تو غافل نشود، خواه از امورى باشد که براى تو دریافت مى‏دارد یا از سوى تو مى‏بخشد. کسى باشد که هرگاه قراردادى براى تو ببندد سست نبندد و هرگاه قراردادى بر ضد تو بسته شد، از یافتن راه حل آن عاجز نماند. کسى که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بى‏خبر نباشد، زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهل‏تر خواهد بود.

سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیارى خود، و اعتماد شخصى و حسن ظن خویش قناعت مکن، زیرا افراد (فرصت‏طلب) براى جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازى و خوش خدمتى مى‏پردازند در حالى که در ماوراى این ظاهرِ جالب هیچ‏گونه خیرخواهى و امانت دارى وجود ندارد.

آنها را از طریق مقاماتى که براى حاکمان صالح پیش از تو داشته‏اند بیازماى و بر کسانى اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذارده‏اند و در امانت‏دارى معروف‏ترند. اگر چنین کنى این دلیل بر خیرخواهى و اطاعت تو از پروردگار است، همچنین اطاعت از کسى که ولایت را از طرف او پذیرفته‏اى (یعنى امام و پیشواى تو).

براى هر بخشى از کارهایت رئیس و سرپرستى از میان آنها انتخاب کن؛ کسى که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند و (باید بدانى) هر عیبى در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بى‏خبر بمانى مسئول آن خواهى بود.

شرح و تفسیر

منشیان و کارگزاران‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه درباره منشیان مخصوص و حافظان‏

قراردادها و نامه‏هاى سرّى و محرمانه دستورات مهمى صادر مى‏کند. مى‏فرماید:«سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار»؛(ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ).

تعبیر به «خیرهم» تعبیر جامعى است که تمام اوصاف برجسته را که لازمه چنین مقام حساسى است شامل مى‏شود.

آن‏گاه امام در ادامه این سخن به شرایط کسانى مى‏پردازد که نامه‏هاى سرّى و محرمانه و قراردادهاى حساس را در اختیار دارند. مى‏فرماید: «نامه‏هاى سرّى خود را که در بر دارنده نقشه‏ها و اسرار مخفى است، در اختیار کسى قرار ده که بیش از همه داراى فضایل اخلاقى باشد»؛(وَاخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ(23) وَأَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ).

آن‏گاه امام این فضایل مهم اخلاقى را که باید دبیرانِ مخصوص، واجد آن باشند در پنج چیز خلاصه مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «از کسانى باشد که مقام و موقعیت، او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخى ورزد»؛(مِمَّنْ لَاتُبْطِرُهُ(24) الْکَرَامَةُ، فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ).

بسیار شده که افراد کم‏ظرفیت هنگامى که مقام والا و ویژه‏اى پیدا مى‏کنند چنان مغرور مى‏شوند که حتى به کسى که این مقام را به آنها سپرده گستاخى مى‏کنند گویا زمام اختیار او را نیز به دست خود مى‏دانند و کراراً دیده شده است که همین مسئله قاتل جان آنها شده و مقام بالاتر نه فقط او را برکنار ساخته، بلکه به مجازات سختى گرفتار نموده است.

در دومین وصف مى‏فرماید: «کسى که در رساندن نامه‏هاى کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخ‏هاى صحیح آن، از تو، غافل نشود. خواه از امورى باشد که براى تو دریافت مى‏دارد یا از سوى تو مى‏بخشد»؛(وَلَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ، وَإِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْکَ، فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَیُعْطِی مِنْکَ).

اشاره به اینکه این دبیران و منشیان واسطه در میان زمامدار و کارگزاران او هستند؛ دستوراتِ مهم و فرمان‏هاى لازم را باید برسانند و تقاضاهاى کارگزاران را نیز منتقل نمایند. لحظه‏اى غفلت ممکن است سبب نابسامانى‏هاى زیادى گردد. به همین دلیل باید این افراد کاملًا هوشیار و بیدار باشند نه غافل و بى‏خبر.

در سومین وصف مى‏افزاید: «کسى باشد که هرگاه قراردادى براى تو ببندد سست نبندد»؛(وَلَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ).

زیرا قراردادها در صورتى ارزش دارد که محکم و غیر قابل تردید و خالى از هرگونه ضعف، سستى و ابهام باشد مبادا طرف قرارداد از نقاط ضعف استفاده کند و هر زمان موافق میل خود نبیند به فسخ قرارداد اقدام کند.

آنچه در این وصف آمد مربوط به عقد قراردادهاست. در وصف چهارم درباره فسخ قراردادها سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «و هرگاه قراردادى بر ضد تو بسته شده از یافتن راه حلّ آن عاجز نماند»؛(وَلَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ).

نه اینکه ظلم و ستم کند و پایبند به قرارداد نباشد، بلکه پیش‏بینى‏هاى لازم را در قرارداد اعمال کند که به هنگام بروز پاره‏اى از مشکلات بتواند راه چاره را بیابد.

در پنجمین و آخرین وصف مى‏فرماید: «کسى که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بى‏خبر نباشد، زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است‏

نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهل‏تر خواهد بود»؛(وَلَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ).

اشاره به اینکه دبیران و منشیان مخصوص باید هم موقعیت خود را به خوبى بفهمند و هم موقعیت مخاطبان را تا بتوانند با هرکس موافق موقعیتش مکاتبه کنند و نیز توان خویش را در کارها بدانند تا بتوانند توان دیگران را هم درک کنند و با حکم و درایت با مردم رفتار نمایند.

از آنچه در بالا درباره صفات دبیران ذکر شد به خوبى استفاده مى‏شود که امام علیه السلام بر خلاف آنچه در دنیاى امروز و دیروز معمول بوده است همه جا بر ضوابط و ارزش‏ها و شایستگى‏ها تکیه مى‏کند، نه بر مسائل عاطفى و روابط و دوستى‏ها. بسیار دیده‏ایم افرادى که به قدرت مى‏رسند دوستان و بستگان و خویشاوندان خود را در گرد خود مهره‏چینى مى‏کنند بى آنکه ارزش و قدرت آنها را براى کارهاى بزرگ حساب کرده باشند و به عکس افراد لایق و باارزش و قدرتمند را که با آنها رابطه عاطفى خاصى ندارند کنار مى‏زنند.

آن‏گاه امام بعد از ذکر صفات لازم براى انتخاب دبیران و منشیان مخصوص به طرز تشخیص این صفات و تحقق آنها در افراد مى‏پردازد و راه شناسایى افراد را با این صفات به مالک نشان مى‏دهد.

مى‏فرماید: «سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیارى خود، و اعتماد شخصى و حسن ظن خویش قناعت مکن، زیرا افراد (فرصت‏طلب) براى جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازى و خوش خدمتى مى‏پردازند در حالى که در ماوراى این ظاهرِ جالب هیچ‏گونه خیرخواهى و امانت دارى وجود ندارد»؛(ثُمَّ لَایَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ(25)

وَاسْتِنَامَتِکَ(26) وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ(27)وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَالْأَمَانَةِ شَیْ‏ءٌ).

این یک واقعیت مهم است، کسانى که در پى احراز مقامات بالا هستند سعى مى‏کنند خود را در نظر زمامداران افرادى امین، پرکار، هوشیار و فعال نشان بدهند تا از این طریق توجّه آنها را به خود جلب کنند و چون بر مرکب مراد سوار شدند دست به سوء استفاده و خیانت بزنند. به همین دلیل نباید به ظاهر سخنان و اعمالى را که در آغاز کار انجام مى‏دهند دلخوش کرد. همچنین حسن ظن و اعتماد شخصى و اعتقاد به هشیارى خویشتن را در این‏گونه موارد باید کنار گذاشت و براى حسن انتخاب کارگزاران و معاونان و منشیان و مانند آنها به سراغ معیارهاى دیگرى رفت؛ معیارهایى که کاملًا قابل اعتماد و کمتر خطاپذیر است؛ همان معیارهایى که امام در جمله‏هاى بعد به آن اشاره فرموده است.

مى‏فرماید: «آنها را از طریق مقاماتى که براى حاکمان صالح پیش از تو داشته‏اند بیازماى»؛(وَلَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ).

این مسأله معیار بسیار اطمینان‏بخشى است، هرگاه دیدى فلان شخص سال‏ها با حکومت‏هاى صالح همکارى داشته و مورد قبول آنها بوده مى‏توان فهمید که او شخص لایق و درستکارى است؛ ولى اگر در پرونده زندگى او همکارى با ناصالحان و قبول پست‏هایى از سوى زمامداران سوء وجود داشته باشد باید از او صرف نظر کرد.

امام علیه السلام در بخش‏هاى پیشین همین عهدنامه درباره وزیران به همین نکته اشاره کرد و فرمود:«إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً؛بدترین وزراى تو کسانى هستند که وزیر زمامداران شرور قبل از تو بوده‏اند».

کوتاه سخن اینکه اشخاص را از سوابق آنها باید شناخت و به ظواهر فعلى آنها که گاه براى فریفتن زمامدران و جلب توجّه آنهاست قناعت نکرد.

سپس به معیار دومى براى این انتخاب اشاره کرده مى‏فرماید: «و بر کسانى اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذارده‏اند و در امانت دارى معروف‏ترند»؛(فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً، وَأَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً).

به یقین قضاوت توده‏هاى مردم درباره اشخاص یکى از بهترین طرق شناسایى آنهاست.

در فرمایش‏هاى امام، اوایل همین عهدنامه این جمله را داشتیم:«إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ؛براى تشخیص افراد صالح از آنچه خداوند بر زبان بندگانش (و توده‏هاى مردم) جارى مى‏سازد مى‏توان بهره گرفت».

سپس امام در پایان این سخن مى‏فرماید: «اگر چنین کنى این دلیل بر خیرخواهى و اطاعت تو از پروردگار است، همچنین اطاعت از کسى که ولایت را از طرف او پذیرفته‏اى (یعنى امام و پیشواى تو)»؛(فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَى نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَلِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ).

این احتمال نیز در جمله‏«لِمَنْ وُلیّتَ أمرَه»هست که منظور از آن مردم باشند؛ یعنى دقت در انتخاب منشیان مخصوص، نشانه خیرخواهى در پیشگاه خدا و خیرخواهى در مورد مردمى است که بخشى از حکومت بر آنها را برعهده گرفته‏اى. یعنى اگر در انتخاب منشیان مخصوص دقت‏هاى لازم را از طرقى که براى تو شرح دادم به‏کار گیرى و آنها را بر اساس حسن ظن و هوشیارى شخصى‏

خود انتخاب نکنى این دلیل بر آن است که حق این امانت الهى (زمامدارى) و خیرخواهى رعایا را انجام داده‏اى.

سپس امام علیه السلام در پایان این فقره از عهدنامه به دو موضوع مهم دیگر درباره منشیان مخصوص و دبیران اشاره مى‏کند که نخستین آنها درباره لزوم تقسیم کار در میان آنهاست. مى‏فرماید: «براى هر بخشى از کارهایت رئیس و سرپرستى از میان آنها انتخاب کن؛ کسى که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند»؛(وَاجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ، لَایَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَلَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا).

اشاره به اینکه تقسیم کار باید به صورتى انجام گیرد که مسئولیت هر یک از آنان روشن شود؛ مثلًا بخشى از نامه‏ها مربوط به پیمان‏هاى صلح، قراردادها اعم از قراردادهاى مربوط به خارج و قراردادهاى داخلى درباره زمین‏هاى کشاورزى و مانند آن است که باید مسئول معینى داشته باشد. بخش دیگرى نامه‏هاى محرمانه است که احتیاج به مدیریت خاصى دارد و بخشى مربوط به نامه‏هاى فرمانداران و استانداران و امثال آنها و قسمتى مربوط به تظلم‏هاى مردم مظلوم و ستمدیده است. هر یک از اینها باید مسئول خاصى داشته باشد؛ مسئولانى که داراى این دو صفت باشند؛ نه از کارهاى بزرگ بهراسند و نه کثرت کار آنها را پریشان و درمانده کند.

بعضى از شارحان نهج‏البلاغه این دستور را تنها ناظر به دبیران و منشیان مخصوص ندانسته‏اند، بلکه به تمام کارهاى مملکتى اشاره مى‏دانند. مفهوم آن این است که بخشى از کارها باید به دست وزیرى سپرده شود و وزارت‏خانه او ناظر به امور معینى باشد بى‏آنکه تداخلى در کارها رخ دهد و یا کارى بدون سرپرست و مسئول باقى بماند.(28)

ولى دستور بعد که مربوط به کتّاب است با توجّه به اینکه پیش از این نیز در این فراز از عهدنامه سخن از کتّاب در میان بوده قرینه مى‏شود که این جمله نیز ناظر به کاتبان باشد، هرچند ملاکِ آن دیگران را شامل شود.

بعضى معتقدند تقسیم کار حکومت به این صورت که امیرمؤمنان على علیه السلام در این عهدنامه به آن اشاره کرده از امورى است که در قرن‏هاى اخیر پیدا شده و در گذشته به این صورت وجود نداشت؛ ولى همان‏گونه که ملاحظه مى‏کنید امام آنچه را در این زمینه لازم بوده با ظرافت خاصى بیان فرموده است.

در دومین دستور به این نکته اشاره مى‏فرماید که تعیین مسئول براى هر کار، سلب مسئولیت از تو نمى‏کند؛ تو نیز با آنها مسئولیت مشترک دارى. مى‏فرماید:«و (باید بدانى) هر عیبى در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بى‏خبر بمانى مسئول خواهى بود»؛(وَمَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ(29) عَنْهُ‏أُلْزِمْتَه).

این همان چیزى است که از آن به مسئولیت مشترک تعبیر مى‏شود و اشاره به آن است که تعیین مسئول براى هر کار سلب مسئولیت از مقامى بالاتر نمى‏کند، چرا که او باید در عین تقسیم کار و مدیریت‏ها، بر وضع مدیران خود نظارت مستمر داشته باشد همان‏گونه که در دنیاى امروز نیز چنین است که اگر مدیرى در فلان وزارتخانه دست به کار خلافى زد وزیر را احضار مى‏کنند و از او بازخواست مى‏نمایند و به این ترتیب درباره کارهاى مهم نظارت مضاعف صورت مى‏گیرد و سبب استحکام برنامه‏هاى اجرایى حکومت خواهد شد.

بخش نوزدهم‏

ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، وَأَوْصِ بِهِمْ خَیْراً: الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَالْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ، وَالْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ، وَأَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَجُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَالْمَطَارِحِ، فِی بَرِّکَ وَبَحْرِکَ، وَسَهْلِکَ وَجَبَلِکَ، وَحَیْثُ لَا یَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا، وَلَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا، فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَاتُخَافُ بَائِقَتُهُ، وَصُلْحٌ لَاتُخْشَى غَائِلَتُهُ. وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَفِی حَوَاشِی بِلَادِکَ.وَاعْلَمْ- مَعَ ذَلِکَ- أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً فَاحِشاً، وَشُحّاً قَبِیحاً، وَاحْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ، وَتَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ، وَذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ، وَعَیْبٌ عَلَى الْوُلَاةِ، فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- مَنَعَ مِنْهُ.وَلْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً سَمْحاً: بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَأَسْعَارٍ لَاتُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ. فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ، وَعَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ.

ترجمه‏

سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشى) و نیز دیگران را به خیر و نیکى با آنان سفارش نما.(در این توصیه) بین بازرگانانى که در مراکز تجارى اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردش‏اند و نیز صنعتگران و کارگرانى که با نیروى جسمانى خود به کار مى‏پردازند، تفاوت مگذار، زیرا آنها منابع اصلى منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مال‏التجاره‏هاى مفید را از سرزمین‏هاى بعید و دور دست، از صحرا و دریا و سرزمین‏هاى هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقى که‏

عموم مردم با آن سر و کارى ندارند و (حتى) جرأت رفتن به آن را نیز در خود نمى‏بینند، گردآورى مى‏کنند، زیرا آنها (بازرگانان، پیشه‏وران و صنعتگران) مردم سالمى هستند که بیمى از ضرر آنها نمى‏رود و صلح‏دوستانى که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست. کارهاى آنها را پیگیرى کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگى مى‏کنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند.

و بدان! با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیرى هستند به شدت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمت‏ها و اینها موجب زیان براى توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند.

از احتکار (به شدت) جلوگیرى کن، چرا که رسول خدا صلى الله علیه و آله از آن منع فرمود و باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد: با موازین عدل و نرخ‏هایى که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار، و هر گاه کسى بعد از نهى تو از احتکار، دست به چنین کارى زند او را کیفر ده؛ ولى (هرگز) در مجازات زیاده‏روى نکن.

شرح و تفسیر

تجارت و صنعت را این‏گونه سامان ده‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به گروه ششم از گروه‏هاى اجتماعى پرداخته و در این زمینه سفارش‏هاى مهمى به مالک اشتر دارد.

نخست مى‏فرماید: «سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشى) و نیز دیگران را به خیر و نیکى‏

با آنان سفارش نما»؛(ثُمَّ اسْتَوْصِ(30) بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، وَأَوْصِ بِهِمْ خَیْراً).

براین پایه زمامدار، نخست باید خودش نسبت به این گروه اجتماعىِ فعال، حساس باشد و سپس اهمّیّت آنها را به دیگران گوشزد نماید.

این احتمال نیز در جمله «استوص» هست که هر گاه دیگران نسبت به این گروه سفارش‏هاى مثبتى کنند، سفارش آنان را بپذیر و جامه عمل به آن بپوشان.

آن‏گاه امام به گروه‏هاى مختلف تجار و صاحبان صنایع اشاره کرده مى‏فرماید:«(در این توصیه) بین بازرگانانى که در مراکز تجارى اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردش‏اند و نیز صنعتگران و کارگرانى که با نیروى جسمانى خود به کار مى‏پردازند، تفاوت مگذار»؛(الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَالْمُضْطَرِبِ(31) بِمَالِهِ وَالْمُتَرَفِّقِ(32)بِبَدَنِهِ).

روشن است که تجار دو گروه‏اند؛ گروهى مرکز ثابت دارند و عده‏اى دائماً اموال تجارتى را از نقطه‏اى به نقطه دیگر و از آن نقطه به نقطه ثالثى مى‏برند و مواد مورد نیاز مردم را به آنها مى‏رسانند. سرمایه اصلى صنعتگران نیروى بدنى آنهاست که با آن براى رفع نیازهاى مردم تلاش و کوشش مى‏کنند.

سپس امام علیه السلام به فلسفه تجارت و آثار مثبت آن- در برابر کسانى که تجار را سربار جامعه مى‏دانند- پرداخته مى‏فرماید: «زیرا آنها منابع اصلى منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مال التجاره‏هاى مفید را از سرزمین‏هاى بعید و دور دست، از صحرا و دریا و سرزمین‏هاى هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقى که عموم مردم با آن سر و کارى ندارند و (حتى) جرأت رفتن به آن‏

را نیز در خود نمى‏بینند، گردآورى مى‏کنند»؛(فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ، وَأَسْبَابُ الْمَرَافِقِ(33)، وَجُلَّابُهَا(34) مِنَ الْمَبَاعِدِ(35) وَالْمَطَارِحِ(36)، فِی بَرِّکَ وَبَحْرِکَ، وَسَهْلِکَ وَجَبَلِکَ،وَحَیْثُ لَایَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا، وَلَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا).

امام علیه السلام سپس با دو جمله اهمّیّت موقعیت بازرگانان با ایمان را بیان کرده مى‏فرماید: «زیرا آنها (بازرگانان، پیشه‏وران و صنعتگران) مردم سالمى هستند که بیمى از ضرر آنها نمى‏رود و صلح‏دوستانى که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست»؛(فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَاتُخَافُ بَائِقَتُهُ(37)، وَصُلْحٌ لَاتُخْشَى غَائِلَتُهُ(38)).

بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند، تجار سربار جامعه اقتصادى و واسطه ناسالم نیستند (مشروط به اینکه به وظایف صنفى خود درست عمل کنند) و فلسفه آن را چنان که گفتیم امیرمؤمنان على علیه السلام در عبارات بالا شرح داده است.

مى‏دانیم هر منطقه‏اى در روى زمین، تولیدهاى کشاورزى و صنعتى خاص خود را دارد و اگر این تولیدات به مناطق دیگر منتقل نشود هم آنها گرفتار خسارت فوق‏العاده مى‏شوند و هم مناطق دیگر محروم مى‏مانند و اگر نقل و انتقال تجارى صورت نگیرد یک منطقه ممکن است نسبت به چیزى گرفتار قحطى و منطقه دیگر دچار فزونى بى حد و حساب شود. بازرگانان نقش تعدیل اقتصادى را در کشورهاى جهان و در شهرهاى مختلف یک کشور دارند و آنها که‏

براى این کار به نقاط دور و نزدیک مى‏روند گاه حتى جان خود را نیز به خطر مى‏افکنند.

درست است که آنها دنبال منافع خویش‏اند؛ ولى در کنار تأمین منافع شخصى یک منفعت بزرگ اجتماعى براى مردم یک کشور یا کشورهاى مختلف جهان دارند. آنها به مجرد اینکه احساس کنند فلان جنس در فلان منطقه نسبت به منطقه دیگر ارزان‏تر است به سوى آن منطقه هجوم مى‏آورند و اجناس اضافى آن منطقه را به منطقه‏اى که آن جنس کمیاب است مى‏برند تا سودى عایدشان شود؛ ولى این سود انگیزه‏اى براى بهره‏مندى هر دو نقطه مى‏گردد.

آن‏گاه امام علیه السلام دستور دیگرى به مالک درباره بازرگانان و صنعت‏گران داده مى‏فرماید: «کارهاى آنها را پیگیرى کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگى مى‏کنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند»؛(وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَفِی حَوَاشِی بِلَادِکَ).

درست است که حکومت نباید امر تجارت و صنعت را به‏دست گیرد، بلکه بهترین راه آن است که آن را به بخش خصوصى واگذار کند؛ ولى با این حال نباید جهات حمایتى و هدایتى را از آنها دریغ دارد، زیرا غالباً بدون حمایت و هدایت حکومت به مشکلات زیادى برخورد مى‏کنند که دامنه آن عموم مردم را دربر مى‏گیرد. به همین دلیل اقتصاددان‏هاى آگاه در دنیاى امروز به همین امر توصیه مى‏کنند که دولت بى‏آنکه خود تاجر و صنعتگر باشد باید از آنها حمایت کند و در موارد لازم نظارت و هدایت آنها را نیز به عهده بگیرد و این کار نقش مهمى در موفقیت تجارت و صنعت خواهد داشت.

ولى گاه مى‏شود که تجار از مسیر سالم خود منحرف شده براى دست‏یابى به سود بیشتر بازار سیاه ایجاد مى‏کنند یا به سراغ احتکار مى‏روند یا با ایجاد واسطه‏هاى غیر ضرورى عملًا نرخ کالاها را بالا مى‏برند یا براى اهداف سیاسى،

کشورى را در محاصره اقتصادى و به صورت ابزارى براى دست سیاست‏مداران قرار مى‏دهند و گاه بالعکس سیاست‏مداران به صورت ابزارى در دست آنها عمل مى‏کنند. آن گونه که در دنیاى امروز بسیار دیده مى‏شود.

به همین دلیل امیرمؤمنان علیه السلام در ذیل این جملات به آنها هشدار داده و خطاب به مالک مى‏فرماید: «بدان با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیرى هستند به‏شدّت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمت‏ها و اینها موجب زیان براى توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند»؛(وَاعْلَمْ- مَعَ ذَلِکَ- أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً(39) فَاحِشاً، وَشُحّاً(40)قَبِیحاً، وَاحْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ، وَتَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ(41)، وَذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَعَیْبٌ‏عَلَى الْوُلَاةِ).

امام در این تعابیر کوتاه و پرمعنا چهار نقطه ضعف مهم را که ممکن است دامنگیر تجار و صنعتگران شود بر مى‏شمارد:

یکم: تنگ نظرى فاحش، اشاره به آنها که انحصار طلبند و تنها به منافع خود مى‏اندیشند و حاضر نیستند دیگرى در تجارت و صنعت پرورش پیدا کند.

دوم: بخل قبیح، اشاره به کسانى که حاضر نیستند چیزى از درآمد خود را در کارهاى خیر و به نفع محرومان جامعه مصرف کنند.

سوم: احتکار که سبب مى‏شود اجناس را هنگام فراوانى ارزان بخرند و براى روز کمیابى انبار کنند تا بسیار گران بفروشند.

چهارم: تحکم بر قیمت‏گذارى‏ها بدون توجّه به منافع مردم و قدرت خرید

آنها، به این ترتیب که از طرق مختلف براى ایجاد بازار سیاه و بالا بردن نرخ‏ها به صورت کاذب تلاش کنند و گاه دست به دست یکدگر بدهند تا قیمت‏ها را به طور مصنوعى بالا نگه دارند.

این چهار عیب بزرگ است که در دنیاى دیروز به صورت کم‏رنگ و در دنیاى امروز به صورت پررنگ در امر تجارت و صنعت خودنمایى مى‏کند.

در ضمن امام علیه السلام تأکید مى‏کند که اگر این‏گونه مسائل در امور اقتصادى راه یابد دو مشکل بزرگ پیدا مى‏شود:

1. اینکه توده‏هاى مردم در تنگناى اقتصادى قرار مى‏گیرند و سبب نارضایتى آنها از حکومت مى‏شود همان چیزى که ممکن است به شورش‏هاى خطرناک بینجامد.

2. اینکه لکه ننگى بر دامان حکومت مى‏نشیند و دلیل بر بى‏کفایتى و عدم مدیریت او خواهد بود، زیرا حل مشکلات اقتصادى از مهم‏ترین یا مهم‏ترین وظیفه حکومت است. اگر در این قسمت وا بماند کارهاى دیگر او مردم را راضى نخواهد ساخت.

امام علیه السلام در ادامه این سخن چند دستور درباره مسائل اقتصادى مى‏دهد و از احتکار شروع مى‏کند مى‏فرماید: «از احتکار (به شدت) جلوگیرى کن، چرا که رسول خدا صلى الله علیه و آله از آن منع فرمود»؛(فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- مَنَعَ مِنْهُ).

احتکار به معناى گردآورى احتیاجات مردم و ذخیره کردن و به انتظار گرانى نشستن و منافع کلان بردن است و در اصل از ریشه حَکْر (بر وزن مکر) به معناى ظلم و ستم و بدرفتارى گرفته شده و از آنجایى که احتکار طعام از روشن‏ترین مصداق‏هاى ظلم و بدرفتارى است این واژه بر آن اطلاق شده است.

در فقه اسلام بحث مشروحى درباره احتکار آمده و همه فقهاى اسلام آن را

حرام شمرده‏اند و روایات بسیارى در این زمینه وارد شده از جمله در حدیثى که در کتب اهل سنّت و امامیه وارد شده از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«الْمُحْتَکِرُ مَلْعُون؛محتکر رانده درگاه خداست».(42)

در حدیث دیگرى از امام امیر المؤمنین در غررالحکم آمده است:«الْمُحْتَکِرُ الْبَخِیلُ جَامِعٌ لِمَنْ لَایَشْکُرُهُ وَقَادِمٌ عَلَى مَنْ لَایَعْذِرُهُ؛محتکر بخیل ثروتى جمع مى‏کند براى وارثانى که هرگز از او راضى نخواهند شد و بر خدایى (در محشر) وارد مى‏شود که او را معذور نخواهد داشت».(43)

در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«یَقُومُ الْمُحْتَکِرُ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ یا کافِرُ تَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ؛شخص محتکر در روز قیامت در حالى محشور مى‏شود که در پیشانى او نوشته شده است: اى کافر جایگاه خودت را در آتش دوزخ انتخاب کن».(44)

در اینکه احتکار مخصوص مواد غذایى است یا همه احتیاجات مردم را شامل مى‏شود، حکومت اسلامى با محتکر چگونه برخورد کند و اموال احتکار شده را با چه شرایطى در اختیار توده‏هاى مردم نیازمند گذارد گفت‏وگوهاى زیادى در فقه شده است که اینجا محل شرح آن نیست. همین قدر باید دانست که احتکار از بدترین مفاسد اقتصادى است که اسلام از آن به شدت نهى کرده و همان‏گونه که در ادامه همین عهدنامه مى‏آید براى محتکران مجازات قائل شده است.

دومین دستورى را که امام به مالک اشتر در زمینه مسائل اقتصادى مى‏دهد این است که مى‏فرماید: «باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد: با موازین عدل و نرخ‏هایى که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار»؛(وَلْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً

سَمْحاً(45): بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَأَسْعَارٍ(46) لَاتُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ(47)).

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پر معنا نخست دستور کلى مى‏دهد که معاملات با شرایط آسان باید انجام گیرد، آن‏گاه آن را به شکل مشروح‏تر در دو جمله بیان مى‏فرماید: نخست اینکه میزان‏هاى سنجش باید عادلانه باشد؛ کم فروشى و تقلّب در کار نباشد و دیگر اینکه قیمت‏ها باید متعادل گردد و معناى تعادل در قیمت‏ها آن است که هم از تولید کننده حمایت کنند و هم از مصرف کننده، زیرا هرگاه تنها به نفع مصرف کننده باشد و تولید کنندگان زیان ببینند دست از تولید مى‏کشند و این خود مایه گرانى و کمبود اجناس مى‏شود و اگر تنها جانب تولیدکننده در نظر گرفته شود و با منافع زیاد اجناس خود را عرضه کنند مصرف‏کنندگان به زحمت مى‏افتند.

بسیارى از فقیهان و دانشمندان از این جمله امام علیه السلام استفاده کردند که حکومت اسلامى حق قیمت‏گذارى را در مواردى که لازم مى‏بیند دارد و اگر نرخ‏هایى براى مواد غذایى و غیر آن تعیین کند همه مردم باید آن را معتبر بشمارند و تخلّف از آن ممنوع است.

البته در روایاتى از قیمت‏گذارى نهى شده و قیمت‏ها بر اساس عرضه و تقاضا گذارده شده، از جمله در حدیثى مى‏خوانیم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از کنار جمعى از محتکران عبور مى‏کرد. دستور داد انبارهاى آنها را بگشایند و اجناسشان را در بازار عرضه کنند. کسى به حضرت عرض کرد: چه خوب است قیمت آن را نیز تعیین کنید. پیغمبر خشمگین شد فرمود:«أَنَا أُقَوِّمُ عَلَیْهِمْ؟ إِنَّمَا السِّعْرُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَرْفَعُهُ إِذَا شَاءَ وَیَخْفِضُهُ إِذَا شَاءَ؛آیا من قیمت را تعیین کنم؟ قیمت به دست‏

خداست هر زمان بخواهد آن را بالا مى‏برد و هر زمان بخواهد پایین مى‏آورد».(48)

این جمله اشاره لطیفى است به همان مسأله عرضه و تقاضا که به‏طور طبیعى قیمت‏ها را تعیین مى‏کند؛ یعنى اساس در نرخ‏گذارى همان عرضه و تقاضاست؛ ولى در موارد خاصى حکومت اسلامى مى‏تواند دخالت کند و قیمت‏ها را تحت کنترل درآورد.

حضرت در پایان این بخش مى‏فرماید: «هر گاه کسى بعد از نهى تو از احتکار دست به چنین کارى زند او را کیفر ده؛ ولى هرگز در مجازات زیاده روى نکن»؛(فَمَنْ قَارَفَ(49) حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ(50)، وَعَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ).

اگر چه «قارف» از ریشه «مقارفه» به معناى اکتساب و به‏دست آوردن چیزى به‏کار مى‏رود؛ ولى با توجّه به اینکه از ریشه قَرْف (بر وزن حرف) به معناى کندن پوست از درخت و مانند آن است ممکن است در اینجا اشاره به این نکته باشد که محتکران در واقع با عملشان پوست نیازمندان و فقرا را مى‏کنند و به همین دلیل مستحق مجازات اند.

تعبیر به «نکّل»؛ (مجازات کن) از ماده «تنکیل» و از ریشه نَکْل (بر وزن أکل) به معناى لجام حیوان گرفته شده نشان مى‏دهد که منظور از این مجازات همان مجازات بازدارنده است که از آن تعبیر به تعزیر مى‏شود. هدف انتقام‏جویى نیست بلکه هدف آن است که محتکر را از تکرار عمل بازدارند و دیگران هم عبرت گیرند و به سراغ احتکار نروند.

به هر حال تصریح به مجازات محتکر دلیل روشنى است که احتکار از گناهان کبیره است، زیرا تعزیر تنها در گناهان کبیره آمده است.

تعبیر به‏«فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ»اشاره به مطلبى در باب تعزیرات در فقه است که تعزیر باید متناسب با گناه مجرم باشد و اینکه گفته‏اند به اختیار حاکم شرع است منظور اختیار در انتخاب مجازات مناسب گناه است.

در نسخه تحف العقول و تمام نهج‏البلاغه که گزینش مرحوم سیّد رضى در آن نیست، جمله اضافه‏اى دیده مى‏شود که امام علیه السلام در ذیل آن فرموده‏اند:«فَإنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللَّهُ عَلَیْهِ وآلِهِ فَعَل ذلِکَ؛پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز درباره محتکر اقدام به مجازات فرمود».

نکته

احتکار در شریعت اسلامى‏

حرام بودن احتکار در میان علماى اهل سنّت مورد اتفاق و اجماع است، همان‏گونه که در کتاب الموسوعة الفقهیة الکویتیة(51)آمده است؛ ولى در ظاهر چنین به نظر مى‏رسد که فقهاى امامیه در آن اختلاف نظر دارند؛ گروهى آن را مکروه مى‏دانند و گروهى حرام و بعضى معتقدند که داراى احکام خمسه است(52)؛ ولى با دقت در ادله این اقوال روشن مى‏شود که نزاع لفظى است همان‏گونه که صاحب جواهر در پایان این بحث آورده است، زیرا آن‏کس که قائل به حرمت است منظورش احتکارى است که سبب ضرر و زیان توده مردم مسلمان مى‏شود همان‏گونه که در کلام امیرمؤمنان در همین فصل از عهدنامه آمده بود:«وَذلِکَ بابُ مُضَرَّةٍ لِلْعامَّةِ»و همان‏گونه که در ذیل همین فصل اشاره به مجازات محتکران شده بود.

آنها که مانند مرحوم محقق در شرایع و جمعى دیگر احتکار را مکروه‏

دانسته‏اند ناظر به ذخیره کردن اجناسى هستند که در شرایط خاص سبب ضرر و زیانى به مردم نمى‏شود، بلکه قیمت‏ها کمى ترقى مى‏کند.

از جمله شواهدى که نشان مى‏دهد احتکار به معناى بالا حرام است اینکه فقها اتفاق نظر دارند امام المسلمین (حکومت اسلامى) حق دارد محتکر را به فروش مجبور کند که اگر احتکار مکروه باشد اجبار بر بیع معنا ندارد. این اجبار نشان مى‏دهد احتکارِ حرام ناظر به مواردى است که اگر محتکر مجبور به فروش نشود مردم در تنگناى شدید براى به‏دست آوردن نیازهایشان گرفتار مى‏شوند

جالب اینکه مرحوم شیخ در مبسوط (بنا به نقل شهید ثانى در کتاب مسالک) در کتاب الاطعمة مى‏گوید: «هرگاه صاحب طعام (در موارد اضطرار مردم) از بذل طعام خوددارى کند مگر به زیادتر از قیمت اگر شخص مضطر قادر باشد با او مى‏جنگد اگر مضطر کشته شود مظلوم است و دیه او باید پرداخت شود و اگر مالک طعام کشته شود خون او هدر است و اگر قادر به جنگیدن با او نباشد یا قادر باشد و نخواهد کار به خون‏ریزى برسد مى‏تواند از طریق حیله با او وارد شود و طعام را به قیمتى که او مى‏گوید (هرچند بسیار زیاد) بدون قصد جدى خریدارى کند ولى بعداً تنها قیمة المثل را بپردازد».(53)

بخش بیستم‏

ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِینَ لَاحِیلَةَ لَهُمْ، مِنَ الْمَسَاکِینِ وَالْمُحْتَاجِینَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَى وَالزَّمْنَى، فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً، وَاحْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ، وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى، وَکُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ؛ وَلَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ، فَإِنَّکَ لَاتُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ لِإِحْکَامِکَ الْکَثِیرَ الْمُهِمَّ. فَلَا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ، وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ، وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَایَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ، وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ؛ فَفَرِّغْ لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَالتَّوَاضُعِ، فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ، ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اللَّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ، فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ. وَکُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ.وَتَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَاحِیلَةَ لَهُ وَلَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ، وَذَلِکَ عَلَى الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ، وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ؛ وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ، وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ.

ترجمه‏

سپس (امام علیه السلام فرمود:) خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛ همان‏ها که راه چاره‏اى (حتى براى معیشت ساده) ندارند. آن‏ها مستمندان و نیازمندان و تهى‏دستان و از کار افتادگان هستند و (بدان) در این طبقه گروهى قانع‏اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا مى‏کنند) و گروهى دیگر کسانى هستند که سؤال مى‏کنند (و در برابر کمک‏هایى که به آنها مى‏شود گاه اعتراض دارند) آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است‏

حفظ کن؛ بخشى از بیت‏المال مسلمین و قسمتى از غلات خالصه‏جات اسلامى را در هر شهر (و آبادى) به آنها اختصاص ده، زیرا آنها که دورند به مقدار کسانى که نزدیک‏اند سهم دارند و تو مأمورى که حق همه آنها را رعایت کنى. هرگز غرور و سرمستى زمامدارى، تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگى به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهاى فراوان و مهمى که انجام مى‏دهى از ترک خدمات کوچک معذور نیستى. نباید همّ خود را از آنها برگیرى و روى از آنان برگردانى (و بى‏اعتنایى کنى) و نسبت به کارهاى کسانى که دسترسى به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها مى‏نگرند، (حتى) رجال حکومت نیز آنها را کوچک مى‏شمرند (با دقت) بررسى کن و براى این کار، فرد (یا افراد) مورد اطمینانى را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آن‏ها را به تو گزارش دهند. سپس با این گروه آن‏گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد چرا که از میان رعایا، این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند و باید در اداى حق هر فردى از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشى به گونه‏اى که حتى حق یک فرد هم ضایع نشود.

به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چاره‏اى ندارند و نمى‏توانند دست نیاز خود را به سوى مردم دراز کنند رسیدگى کن، گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است، ولى اداى حق تمامش سنگین است و گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامى سبک مى‏سازد؛ اقوامى که طالب عاقبت نیک‏اند و خویش را به استقامت و شکیبایى عادت داده و به صدق وعده‏هاى الهى اطمینان دارند.

شرح و تفسیر

بسیار مراقب قشر محروم باش‏

آن‏گاه امام علیه السلام به سراغ آسیب‏پذیرترین قشر جامعه مى‏رود و درباره آنها تأکید

زیادى دارد که در بخش‏هاى گذشته تا این حد نبود. به همین دلیل آن را با «اللَّه اللَّه» آغاز مى‏کند مى‏فرماید: «سپس خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛ همان‏ها که راه چاره‏اى (حتى براى معیشت ساده) ندارند»؛(ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِینَ لَاحِیلَةَ لَهُمْ)

سپس امام آن‏ها را به شکل مشروح‏تر- به عنوان ذکر تفصیل بعد از اجمال- بیان کرده مى‏فرماید: «آن‏ها مستمندان و نیازمندان و تهى‏دستان و از کار افتادگان هستند»؛(مِنَ الْمَسَاکِینِ وَالْمُحْتَاجِینَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَى(54) وَالزَّمْنَى(55)).

گروه اوّل؛ یعنى مساکین کسانى هستند که از شدت فقر گویى به زمین چسبیده‏اند و توان برخاستن ندارند و گروه دوم؛ یعنى محتاجان، نیازمندانى که در حد مسکین نیستند؛ ولى از نظر زندگى و معیشت گرفتارند و گروه سوم یعنى اهل بؤس به فقیرانى گفته مى‏شود که فقرشان از همه بیشتر است؛ همان‏گونه که در حدیثى در اصول کافى از امام صادق علیه السلام آمده است که در تفسیر بائس مى‏فرماید او از همه فقیرتر و تنگدست‏تر است:«وَالْبَائِسُ أَجْهَدُهُم»(56)و گروه چهارم «زَمْنَى» به کسانى گفته مى‏شود که بر اثر بیمارى از کار افتاده‏اند و به این ترتیب امام تمام افرادى را که گرفتار فقر و تنگدستى هستند با توجّه به سلسله مراتب آنها مورد توجّه دقیق قرار داده است. گویا امام با این تقسیم بندى مى‏خواهد اولویت‏ها را براى مالک در مورد کمک کردن به نیازمندان گوشزد کند تا آن‏ها که بیشتر با فقر دست به گریبانند بیشتر مورد توجّه واقع شوند.

سپس امام به تقسیم دیگرى درباره این قشر جامعه پرداخته مى‏فرماید:

«و (بدان) در این طبقه گروهى قانع‏اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا مى‏کنند) و گروهى دیگر کسانى هستند که سؤال مى‏کنند (و در برابر کمک‏هایى که به آنها مى‏شود گاه اعتراض دارند)»؛(فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً).

بعضى نیز «قانع» را به معناى فقیرانى تفسیر کرده‏اند که زبان سؤال دارند و در مقابل آن‏ها «مُعْتَرّ» است که بدون سؤال حال خود را نشان مى‏دهند و با زبان حال تقاضاى کمک مى‏کنند.

امام با این تعبیر مى‏خواهد به مالک گوشزد کند که مبادا از ناسپاسى و اعتراض نیازمندان ناراحت شود زیرا طبیعى است شخص نیازمند گاه از کوره بیرون مى‏رود و عقده‏ها و ناراحتى‏هاى خود را حتى در برابر فردى که به او نیکى کرده آشکار مى‏سازد.

در ادامه سخن تأکید کرده و مى‏فرماید: «آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است حفظ کن»؛(وَاحْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ).

اشاره به اینکه خداوند تأکیدهاى فراوانى درباره آنها کرده و این حق پروردگار است که باید آن را با دقت رعایت کند. آن‏گاه امام بعد از این تأکیدات چند دستور درباره رعایت حقوق این قشر محرومِ جامعه اسلامى مى‏دهد.

نخست مى‏فرماید: «بخشى از بیت‏المال مسلمین و قسمتى از غلات خالصه‏جات اسلامى را در هر شهر (و آبادى) به آنها اختصاص ده، زیرا آنها که دورند به مقدار کسانى که نزدیک‏اند سهم دارند و تو مأمورى که حق همه آنها را رعایت کنى»؛(وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی(57)

الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى، وَکُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ).

امام علیه السلام در اینجا به دو نکته اشاره مى‏کند:

نخست اینکه بخشى از بیت‏المال و بخشى از درآمد اراضى خراجیه (زمین‏هایى که در فتوحات اسلامى به دست لشکر اسلام افتاده) باید به مساکین و نیازمندان و از کار افتادگان اختصاص یابد. گرچه در دنیاى امروز در بودجه کشورهاى مختلف چنین پیش‏بینى‏هایى شده است؛ ولى به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج‏البلاغه، در هزار و سیصد سال قبل دولتى را سراغ نداریم که مقید باشد سهمى از خزانه دولت را به نیازمندان و محرومان اختصاص دهد و این یکى از نشانه‏هاى عظمت اسلام است.(58)

دیگر اینکه بر خلاف آنچه در مورد بخشى از بیت‏المال معمول بوده که میان حاضران تقسیم مى‏شده، امام علیه السلام تأکید مى‏فرماید که بخش مربوط به محرومان همه نیازمندان را شامل مى‏شود چه آنها که در مرکز حکومت اسلامى مى‏زیستند و چه آن‏ها که در دورترین نقاط زندگى مى‏کردند، زیرا اراضى خراجیه تقریبا در تمام مناطق بود و مى‏بایست از درآمد آن، بخشى صرف رفع نیازمندى این نیازمندان شود و به این ترتیب باید تمام مسلمانان نیازمند در سراسر کشور اسلامى زیر پوشش این کمک بیت‏المال باشند.

جمله‏«لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى»اشاره به این است که حاکم اسلامى مجاز نیست براى حاضران در مرکز حکومت امتیازى نسبت به افراد دور دست قائل شود.

این نکته شایان دقت است که‏«صَوافی»جمع «صافیة» به معناى اراضى اختصاصى است و هنگامى که اضافه به اسلام شود تمام زمین‏هاى «مفتوح عَنْوَة» و به تعبیر دیگر زمین‏هاى خراجیه را شامل مى‏گردد و از اینجا روشن مى‏شود که‏

آنچه ابن ابى‏الحدید در تفسیر این واژه گفته که منظور از «صوافى» خالصه‏جاتى بوده که مخصوص پیغمبر اکرم بوده و آن‏را به معناى اراضى «غیر مفتوح عنوة» تفسیر کرده صحیح نیست(59)، زیرا در اینجا سخن از «صَوافى الإسلام» است نه «صوافى رسول اللَّه» به‏علاوه زمین‏هاى غیر خراجى نیز اختصاص به پیغمبر اکرم نداشت، بلکه براى آن مصارفى بود که در آیه هفتم سوره «حشر» آمده و از آن جمله یتیمان و مساکین و ابن سبیل نیز هست. و ابن ابى‏الحدید این آیه را رها کرده و به سراغ آیه خمس رفته است که ارتباطى به بحث ما ندارد، زیرا غنایم جنگى شامل زمین‏هاى فتح شده نمى‏شود.

حضرت در سومین دستور مى‏فرماید: «هرگز غرور و سرمستى زمامدارى، تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگى به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهاى فراوان و مهمى که انجام مى‏دهى از ترک خدمات کوچک معذور نیستى»؛(وَلَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ(60)، فَإِنَّکَ لَاتُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ(61) لِإِحْکَامِکَ‏الْکَثِیرَ الْمُهِمَّ).

امام علیه السلام در اینجا نخست به مالک اشتر هشدار مى‏دهد که گاه مى‏شود سرمستى مقام و غرور حاصل از آن انسان را به خود مشغول مى‏دارد به گونه‏اى که وظایف خود را فراموش مى‏کند و نیز هشدار مى‏دهد مبادا گمان کنى که اگر به امور مهم نیازمندان رسیدگى کردى در ترک امور غیر مهم معذور هستى. چنین نیست؛ بلکه همه امور آنها باید مورد نظر باشد از کوچک تا بزرگ و اى بسا تضییع کار کوچکى سبب مصائب بزرگى شود و یا لا اقل مایه شکستن قلب آنها گردد.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که مفهوم کلام امام این است که اشتغال به کارهاى مهم کشور اسلام نمى‏تواند عذرى براى ترک رسیدگى به کارهاى فقرا و حاجتمندان شود؛ ولى این تفسیر با توجّه به جمله‏«بِتَضْییعکَ التَّافِهِ»بعید به نظر مى‏رسد، زیرا امام هرگز رسیدگى به حال نیازمندان را «تافِه»؛ (کوچک و بى‏ارزش) نمى‏شمرد.

آن‏گاه در چهارمین و پنجمین دستور مى‏فرماید: «نباید همّ خود را از آنها برگیرى و روى از آنان برگردانى (و بى‏اعتنایى کنى)»؛(فَلَا تُشْخِصْ(62) هَمَّکَ عَنْهُمْ‏وَلَا تُصَعِّرْ(63) خَدَّکَ لَهُمْ).

به این ترتیب امام علیه السلام نخست دستور مى‏دهد که بخش مهمّى از همّ و غمّ او متوجه حال نیازمندان باشد و سپس دستور مى‏دهد که با برخورد خوب و چهره گشاده با آنان روبه‏رو گردد، درخواست‏هاى آنها را بشنود و به آن ترتیب اثر دهد.

در ششمین دستور به مطلب مهم دیگرى اشاره کرده مى‏فرماید: «نسبت به کارهاى کسانى که دسترسى به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها مى‏نگرند، (حتى) رجال حکومت نیز آنها را کوچک مى‏شمرند (با دقت) بررسى کن و براى این کار، فرد (یا افراد) مورد اطمینانى را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آن‏ها را به تو گزارش دهند»؛(وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَایَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ(64) الْعُیُونُ، وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ، فَفَرِّغْ(65) لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَالتَّوَاضُعِ،

فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ).

جمله‏«مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ»اشاره به کسانى است که توده مردم به آنان چندان اعتنایى ندارند و آنها را کوچک مى‏شمارند.

جمله‏«تَحْقِرُهُ الرِّجالُ»اشاره به این است که مردان حکومت نیز آنها را در خور اعتنا نمى‏دانند.

تعبیر به‏«فَرِّغْ»اشاره به این است که کسى را که براى شناسایى این افراد انتخاب مى‏کنى باید تمام هم و غمش همین کار باشد نه اینکه در کنار کارهاى دیگر به این کار هم رسیدگى کند.

در ضمن امام علیه السلام براى مأموران بازرسىِ حال نیازمندان و شناسایى آنها سه وصف ذکر فرموده است: مورد اعتماد و اطمینان باشند، خدا ترس و متواضع باشند.

امام علیه السلام در توصیه هفتم مى‏فرماید: «سپس با این گروه آن‏گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد، چرا که از میان رعایا، این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند»؛(ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اللَّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ، فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ).

به این ترتیب امام علیه السلام مالک اشتر را از مسئولیت عظیمى که روز قیامت در پیشگاه پروردگار نسبت به اداى حقوق این گروه دارد هشدار مى‏دهد و علت این هشدار و سنگینى این مسئولیت را چنین مى‏داند که آنها از همه نیازمندتر به احقاق حقند، زیرا اولًا آنها قشر محروم جامعه هستند وثانیاً قدرت دفاع از خویشتن ندارند و حتى بسیارى از آنان راه دادگاه و محکمه قضا را بلد نیستند و قاضى را نمى‏شناسند و اگر زمامدار مراقب حقوق آنان نباشد ضایع خواهند شد.

از آنجا که ممکن است کسى فکر کند من حق اکثریت آنها را ادا کرده‏ام و عدم رسیدگى به جمع اندکى از آنان مشکل ایجاد نمى‏کند، امام هشدار مى‏دهد که باید به حق فرد فرد آنها رسیدگى کنى. مى‏فرماید: «باید در اداى حق هر فردى از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشى به گونه‏اى که حتى حق یک فرد هم ضایع نشود»؛(وَکُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ).

امام خود بهترین نمونه و برگزیده‏ترین اسوه و پیشوا در این قسمت بود. تمام عمرش در خدمت محرومان گذشت و هرگز از حال آنها غافل نشد و حتى این صفت را در عصر حیات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز به طور بارز داشت، لذا پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در حق او فرمود:«یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَةٍ لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا وَجَعَلَکَ لَاتَرْزَأُ مِنْهَا شَیْئاً وَلَا تَرْزَأُ مِنْکَ شَیْئاً وَوَهَبَ لَکَ حُبَّ الْمَسَاکِینِ فَجَعَلَکَ تَرْضَى بِهِمْ أَتْبَاعاً وَیَرْضَوْنَ بِکَ إِمَاما؛اى على خداوند تو را به زیورى آراسته است که هیچ یک از بندگانش را به زیورى از این محبوب‏تر نیاراسته، تو را مزین به زینت زهد (و بى‏اعتنایى به) دنیا نمود، آن چیزى از تو نمى‏کاهد و تو نیز چیزى از آن کم نمى‏کنى و محبّت مساکین را به تو بخشید آن‏گونه که تو از اینکه آنها پیروان تو باشند خشنودى و آنها نیز از اینکه امام و پیشواى آنها باشى خشنودند».(66)

آن حضرت در هشتمین توصیه درباره این قشر محروم درباره یتیمان و پیران از کار افتاده که از همه کس بیشتر نیازمند حمایت‏اند، مى‏فرماید: «به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چاره‏اى ندارند و نمى‏توانند دست نیاز خود را به سوى مردم دراز کنند رسیدگى کن»؛(وَتَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَا حِیلَةَ لَهُ وَلَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ).

تعبیر به‏«ذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ»که اشاره به پیران از کار افتاده است مى‏تواند از

این جهت باشد که «رقت» گاه به معناى ضعف و ناتوانى آمده؛ یعنى آنها به‏سبب سن زیادشان ناتوان و افتاده شده‏اند و گاه به معناى نازکى آمده، زیرا پوست بدن به هنگام پیرى نازک مى‏شود. احتمال سومى نیز داده شده که منظور از «رقت» عواطف رقیق مردم نسبت به آنان به علت شدت کهولت باشد و جمع میان این احتمالات سه گانه نیز بعید به نظر نمى‏رسد، همان‏گونه که در آیات قرآن جمع میان تفاسیر مختلف ممکن است.

جمله‏«لَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ»اگر اشاره به یتیمان و پیران هر دو باشد مفهومش این است که آنها حتى توان سؤال را براى رفع حاجاتشان ندارند و اگر تنها وصف پیران باشد اشاره به این است که آنها به واسطه کبر سن سؤال و تقاضا را در شأن خود نمى‏دانند، همان‏گونه که در قرآن مجید درباره گروهى از نیازمندان آمده است: ««یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً»؛ افراد ناآگاه هنگامى که به چهره آنها مى‏نگرند گمان مى‏برند از اغنیا هستند؛ ولى تو با دقت در چهره آنان را مى‏شناسى (و آثار فقر را در چهره آنان مى‏نگرى) آنها هرگز چیزى با اصرار از مردم نمى‏طلبند».(67)

آن‏گاه امام علیه السلام در پایان این بخش با اشاره به تمام دستورات گذشته که درباره اقشار نیازمند جامعه بیان کرد مى‏فرماید: «گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است، ولى اداى حق تمامش سنگین است»؛(وَذَلِکَ عَلَى الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ، وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ).

این تعبیر که تنها در این مورد آمده شاید اشاره به این باشد که در کار نیازمندان و محرومان دقت زیاد باید کرد و همان‏گونه که گفته شد، دور و نزدیک را باید در نظر داشت و لحظه‏اى از کار آنها غافل نگشت. این دقت با توجّه به کثرت نیازمندان در جوامع انسانى کار سنگینى است.

اضافه بر این خدمت کردن به گروه‏هایى که پیش از این اشاره شد به جهت خدماتى که در مقابل انجام مى‏دهند آسان‏تر است؛ اما گروه نیازمندان باید به آنها خدمت شود بى‏آنکه انتظار خدمتى از سوى آنها باشد و این بر سنگینى کار مى‏افزاید.

افزون بر اینها بسیارى از محرومان بر اثر فشار زندگى عصبانى و ناراحتند و تعبیرات تند و خشن و ناگوارى بر زبان مى‏رانند که تحمل آنها کار آسانى نیست. روى این جهات سه گانه امام هشدار مى‏دهد که اداى حق این گروه بر زمامداران کار سنگینى است.

جمله‏«وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ»اشاره به این است که اداى حقوق تنها در این مورد سنگین نیست؛ در همه جا سنگین است، زیرا غالباً بر خلاف خواسته نفس است و انسان‏ها به طور طبیعى به هنگام مزاحمت حقوق با یکدیگر جانب خویش را ترجیح مى‏دهند.

امام در ادامه این سخن راه آسان شدن این امر سخت و سنگین را در چند جمله کوتاه و پرمعنا بیان مى‏کند. مى‏فرماید: «گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامى سبک مى‏سازد؛ اقوامى که طالب عاقبت نیک اند و خویش را به استقامت و شکیبایى عادت داده و به صدق وعده‏هاى الهى اطمینان دارند»؛(وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ).

جمله‏«طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ»اشاره به افراد دوراندیش، عاقبت‏نگر و طالب حسن عاقبت است. قرآن مجید نیز مى‏فرماید: ««وَالعاقِبَةُ لِلمتقین»؛ عاقبت نیک براى پرهیزکاران است».(68)

جمله‏«صَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ»اشاره به این است که خود را به استقامت و شکیبایى وادار مى‏کنند تا عادت و حالت آنها شود و جمله‏«وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ»اشاره به ایمان قوى آنها به معاد و وعده‏هاى الهى در حق نیکوکاران است.

نکته

حمایت از نیازمندان در اسلام‏

همان‏گونه که در این بخش از عهدنامه امام امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر یا به تعبیر دیگر به همه زمامداران حق‏جو و حق‏طلب آمده بود، امام بیشترین تأکید را درباره قشر نیازمند جامعه فرمود و سفارش‏هایى را که درباره آنها ذکر کرد درباره هیچ یک از گروه‏هایى که دست اندر کار تولید و سوددهى و امنیّت جامعه هستند نفرمود، هرچند به آنها نیز اهمّیّت فراوان داد با اینکه تصور بسیارى بر این است که از کارافتادگان اجتماع و نیازمندان بى‏دست و پا چون نقشى در تولید و پیشرفت جامعه ندارند نباید اهمیتى داشته باشند.

حتى در دنیاى مادى، امروزه گروه‏هایى هستند که معتقدند از بین بردن آنها با یک طریق آسان و بدون درد کار شایسته‏اى است و بحث‏هاى مربوط به «أتانازى»؛ (مرگ از روى ترحم) مدافعان سرسختى دارد.

البته تفکرات مادى نتیجه‏اى جز این ندارد، زیرا به عقیده آنها این گروه تنها مصرف کننده و سربار جامعه‏اند؛ ولى از نظر ادیان آسمانى و مخصوصاً اسلام که بر محور مسائل اخلاقى و انسانى دور مى‏زند و پرورش عواطف بشرى را در سایه خدمت به این گروه مى‏داند بیشترین تأکید براى رسیدگى به آنها شده است.

در جهان خلقت نیز چنین است: اگر مثلًا عضوى از بدن انسان آسیب ببیند و کارایى خود را موقتاً یا براى همیشه از دست بدهد قلب و سایر اعضا، خدمات به آن را هرگز تعطیل نمى‏کنند، بلکه گاهى قلب خون بیشتر و غذاى فراوان‏ترى به آنجا مى‏فرستد و تا حد ممکن در ترمیم آن مى‏کوشد.

اضافه بر این نباید فراموش کرد که بسیارى از این گروه روزگارى در خدمت جامعه بوده‏اند و گاه بهترین خدمات را ارائه داده اگر امروز به فراموشى سپرده شوند یا کسى تسریع در مرگ آنان را با قساوت و بى‏رحمى طالب باشد انگیزه‏

خدمت در دیگران که پایان کار خود را به این صورت مى‏بینند ضعیف مى‏شود.افزون بر این نهایت بى‏انصافى است که در روز توانایى خدمت کنند و در روز ناتوانى محروم گردند و این سخن یادآور حدیث معروفى است که از مولا على علیه السلام نقل شده و در آن آمده است:«مَرَّ شَیْخٌ مَکْفُوفٌ کَبِیرٌ یَسْأَلُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَا هَذَا فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَصْرَانِیٌّ قَالَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا کَبِرَ وَعَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَیْهِ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ؛پیرمرد نابیناى ناتوانى در حال عبور بود که از مردم درخواست کمک مى‏کرد. حضرت فرمود: او کیست (که دست به سؤال دراز کرده؟) عرض کردند: مردى است نصرانى.فرمود: در آن روز که قوى و توانا بود از وجود او استفاده کردید؛ اما امروز که پیر و ناتوان شده رهایش ساختید؟ باید از بیت‏المال مسلمین او را اداره کنید».(69)

آنچه امام در این بخش از سخنانش فرموده با روایات زیادى که از رسول خدا و سایر معصومان علیهم السلام در زمینه کمک به نیازمندان وارد شده و آن را یکى از بزرگ‏ترین حسنات شمرده‏اند هماهنگ است.

رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:«مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ فَکَأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیْلَهُ؛کسى که براى انجام حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند مانند آن است که خدا را نه هزار سال عبادت کرده باشد؛ تمام روزها را روزه بگیرد و شب را تا به صبح به عبادت برخیزد».(70)

در حدیث دیگرى از امام کاظم علیه السلام مى‏خوانیم:«إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِی الْأَرْضِ یَسْعَوْنَ فِی حَوَائِجِ النَّاسِ هُمُ الآْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛خداوند بندگانى در زمین دارد که براى رفع نیازهاى مردم تلاش مى‏کنند. آن‏ها در روز قیامت در امنیّت‏اند».(71)

امام صادق علیه السلام نیز مى‏فرماید:«مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَة؛کسى که براى انجام حاجت برادر مسلمانش کوشش کند و این کار را براى خدا انجام دهد خداوند متعال هزار هزار حسنه به او عطا مى‏کند».(72)

بخش بیست و یکم‏

وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ، وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ؛ حَتَّى یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّه علیه و آله و سلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ، لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَایُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ. ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَالْعِیَّ، وَنَحِّ عَنْهُمُ الضِّیقَ وَالْأَنَفَ یَبْسُطِ اللَّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَیُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ. وَأَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً، وَامْنَعْ فِی إِجْمَالٍ وَإِعْذَارٍ.

ترجمه‏

براى کسانى که به تو نیاز دارند وقتى مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگى کنى و مجلسى عمومى و همگانى براى آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن) در آن مجلس براى خدایى که تو را آفریده است تواضع کن و لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروى انتظامى را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگوید زیرا من بارها از رسول خدا صلى الله علیه و آله این سخن را شنیدم که مى‏فرمود: «امتى که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روى قداست و پاکى را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر مى‏بندد). سپس خشونت و کندى و ناتوانى آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویى و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند). خداوند با این کار، رحمت واسعه خود را بر تو

گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را براى تو قرار مى‏دهد. آنچه مى‏بخشى به گونه اى ببخش که گوارا (و بى‏منت باشد) و آن‏گاه که (به هر علت) از بخشش خوددارى مى‏کنى آن را با لطف و معذرت‏خواهى همراه ساز.

شرح و تفسیر

تشکیل مجلس عام براى رسیدگى به کار مردم‏

امام علیه السلام بعد از شرح کامل طبقات جامعه و دستورات لازم در مورد هر یک و وظایفى را که زمامدار در برابر آنها دارد نکاتى را یادآور مى‏شود که ناظر به همه آنهاست و هر یک به نحوى در آن مشترک‏اند. نخستین دستور اینکه مى‏فرماید:«براى کسانى که به تو نیاز دارند وقتى مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگى کنى و مجلسى عمومى و همگانى براى آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن)»؛(وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً).

بعضى تصور کرده اند که این فصل دنباله فصل سابق و مربوط به محرومان و نیازمندان جامعه است در حالى که چنین نیست و ممکن است کسى کاسب یا تاجر یا کارمند اداره‏اى باشد و فرد زورمندى حقش را پایمال نموده باشد و نیاز به دادخواهى داشته باشد.

تعبیر به‏«ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ»به جاى «ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْهُمْ» نیز دلیل بر عمومیت است و تعبیر به «گرفتن حق ضعیف از قوى» که ذیل این کلام آمده، دلیل دیگرى بر عمومیت مفهوم این بخش است.

امام علیه السلام به دنبال این سخن مى‏فرماید: دو نکته دیگر را نیز فراموش نکن:نخست اینکه «در آن مجلس براى خدایى که تو را آفریده است تواضع کن»؛

(فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ(73)).

روشن است اگر زمامدار تواضع نکند و با ابهت و کبر و غرور در بالاى مجلس بنشیند ضعیفان و نیازمندان جرأت نمى‏کنند که با صراحت مشکل خود را مطرح کنند.

دیگر اینکه «لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروى انتظامى را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگوید»؛(وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ(74) وَشُرَطِکَ(75)، حَتَّى‏یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ(76)).

بدیهى است اگر مأموران با لباس‏هاى رسمى اطراف مجلس را گرفته باشند چنان رعب و وحشتى به افراد دست مى‏دهد که توان بیان حاجت خود را پیدا نمى‏کنند.

ممکن است گفته شود که حضور زمامدار بدون اعوان و انصار و پاسدار در چنین مجلسى خطرناک است؛ ولى اوّلًا، زمامدارانِ عادل و مردمى، هنگامى که میان مردم مى‏آیند خود مردم محافظ و پاسدار آنها هستند. ثانیاً، ممکن است عده‏اى با لباس‏هاى عادى و معمولى در لا به لاى جمعیت باشند تا اگر شخصى شرور قصد سوئى داشته باشد بتوانند جلوى او را بگیرند.

آن‏گاه امام علیه السلام براى این دستور مهم و اجتماعى دلیل روشنى از کلام پیامبر

اکرم صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند و مى‏فرماید: «زیرا من بارها از رسول خدا- که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد- این سخن را شنیدم که مى‏فرمود: «امتى که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روى قداست و پاکى را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر مى‏بندد)»؛(فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّه علیه وآله وسلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ: لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَایُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ).

منظور از تقدس و پاکیزگى همان پاکیزه شدن از ظلم و جور و جنایت و هرج و مرج است، چرا که اگر ضعیفان جامعه پناهگاهى براى خود پیدا نکنند دست به دست هم مى‏دهند و شورشى به راه مى‏اندازند که کنترل آن بسیار مشکل و گاه غیر ممکن است و تاریخ نشان مى‏دهد که قیام ضعفاى جامعه و شورش‏هاى فراگیر از همین جا سرچشمه مى‏گیرد.

بنابراین آنچه امام و همچنین پیامبر اکرم فرمودند افزون بر اینکه دستورى اخلاقى و انسانى و سبب پیشرفت دین و آیین است جنبه سیاسى هم دارد.

در حدیثى ابن مسعود نقل مى‏کند:«أَتَى النَّبِیَّ صلى الله علیه و آله رَجُلٌ یُکَلِّمُهُ فَأُرْعِدَ فَقَالَ هَوِّنْ عَلَیْکَ فَلَسْتُ بِمَلِکٍ إِنَّمَا أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ کَانَتْ تَأْکُلُ الْقَدَّ؛مردى خدمت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد و در حالى که با پیامبر صحبت مى‏کرد مى‏لرزید. پیغمبر فرمود کار را بر خود آسان گیر (بیهوده نترس) من شاه نیستم. من فرزند زنى هستم که غذاى بسیار ساده‏اى مى‏خورد».(77)

آن‏گاه امام علیه السلام در دستور دیگرى به دنبال دستور بار عام براى همه حاجت‏مندان مى‏افزاید: «سپس خشونت و کندى و ناتوانى آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویى و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند) خداوند با این کار، رحمت واسعه‏

خود را بر تو گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را براى تو قرار مى‏دهد»؛(ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ(78) مِنْهُمْ وَالْعِیَّ(79)، وَنَحِّ(80) عَنْهُمُ الضِّیقَ وَالْأَنَفَ(81) یَبْسُطِ اللَّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ‏أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَیُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ).

در نهایت مى‏فرماید: «آنچه مى‏بخشى به گونه اى ببخش که گوارا (و بى منت باشد) و آن‏گاه که (به هر علت) از بخشش خوددارى مى‏کنى آن را با لطف و معذرت‏خواهى همراه ساز»؛(وَأَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً، وَامْنَعْ فِی إِجْمَالٍ(82)وَإِعْذَارٍ(83)).

قرآن مجید نیز در این زمینه دستور صریحى دارد گاه خداوند به پیامبرش خطاب مى‏کند و مى‏فرماید: ««وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَّهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً»؛ و هر گاه از آنان [مستمندان‏] روى برتابى و انتظار رحمت (و نعمت) پرودگارت را داشته باشى (تا توانایى یابى و به آنها کمک کنى) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنان سخن بگو».(84)

و در جاى دیگر عموم مردم را مخاطب ساخته مى‏فرماید: ««قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِّنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً»؛ گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از تندخویى آنها) از صدقه‏اى که آزارى به دنبال آن باشد بهتر است».(85)

امام علیه السلام به این ترتیب تمام ظرافت‏هاى مربوط به چنان مجلسى را بیان فرموده‏

و نکات روانى لازم را که سبب بهره‏گیرى بهتر و بیشتر از چنین مجلسى مى‏شود گفته است.

گرچه در دنیاى امروز کمتر زمامدارى دست به تشکیل چنین مجلسى مى‏زند؛ ولى به یقین ارتباط مستقیم با مردم حاجتمند و به شکل چهره به چهره مى‏تواند حلّال بسیارى از مشکلات باشد و فواید زیر را در بر دارد:

1. مردم مى‏توانند عقده‏هاى دل خود را در نزد زمامدار بگشایند.

2. این امر پیوند محبّت را میان مردم و زمامدار محکم مى‏کند.

3. کارمندان و دولتمردان از ترس اینکه در چنین مجلسى رازشان فاش شود از ظلم به رعایا و غصب حقوق آنان خوددارى خواهند کرد.

ممکن است گفته شود با توجّه به فزونى جمعیت و سرعت و آسانى ارتباطها، هجوم مردم حاجتمند رشته کار را از دست زمامدار خواهد گرفت، چرا که ممکن است در یک کشور در زمان واحد ده‏ها هزار یا صدها هزار از این قبیل افراد باشند ولى راه حل آن با دادن نوبت و در نظر گرفتن اولویت، و بهره‏گیرى از مشاوران امین قابل حل است.

بخش بیست و دوم‏

ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا: مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا عَنْهُ کُتَّابُکَ، وَمِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ. وَأَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ. وَاجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ، وَأَجْزَلَ تِلْکَ الْأَقْسَامِ، وَإِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ، وَسَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ.

ترجمه‏

سپس (آگاه باش) بخشى از کارهاى توست که باید شخصاً به آنها بپردازى (و نباید به دیگران واگذار کنى) از جمله، پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند و دیگر، برآوردن نیازهاى مردم است در همان روز که حاجات و نیازهاى آنها به تو گزارش مى‏شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند. (به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کارى مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکل‏آفرین خواهد بود).

و باید بهترین اوقات و بهترین بخش‏هاى عمرت را براى خلوت با خدا قرار دهى، هرچند تمام کارهایت براى خداست اگر نیّت خالص داشته باشى و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگى کنند.

شرح و تفسیر

کار امروز را به فردا میفکن‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به مالک اشتر چند دستور مهم درباره‏

تقسیم کارها و تقسیم اوقات روزانه مى‏دهد، نخست مى‏فرماید: «سپس (آگاه باش) بخشى از کارهاى توست که باید شخصاً به آنها بپردازى (و نباید به دیگران واگذار کنى) از جمله، پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند»؛(ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا:مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا(86) عَنْهُ کُتَّابُکَ).

این معناى مدیریت صحیح و اثربخش است که کارهاى کلیدى و امورى که از دست دیگران ساخته نیست رسما به دست رئیس حکومت باشد و لحظه‏اى از آن غافل نشود؛ امورى که اگر انسجام یابد تمام بخش‏هاى حکومت در مسیر صحیح خود قرار خواهد گرفت.

سپس مى‏افزاید: «و دیگر، برآوردن نیازهاى مردم است در همان روز که حاجات و نیازهاى آنها به تو گزارش مى‏شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند»؛(وَمِنْهَا إِصْدَارُ(87) حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ(88) بِهِ صُدُورُأَعْوَانِکَ).

آن‏گاه دستور دیگرى مى‏دهد؛ دستورى که از نظر مدیریت خرد و کلان فوق‏العاده اهمّیّت دارد. مى‏فرماید: «(به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کارى مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکل‏آفرین خواهد بود)»؛(وَأَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ).

این گفته منطقى و روشن است که هر روز مشکلات خاص خود را دارد و اگر کار امروز به فردا افکنده شود مشکلى بر مشکل افزوده مى‏گردد و پاسخگویى به‏

آن آسان نخواهد بود و ممکن است سبب شود که باز کارهاى آن روز به روزهاى دیگرى موکول شود و سرانجام آنچنان کارهاى پیچیده و مختلف روى هم انباشته گردد که مانند بهمنى عظیم بر سر مدیران سقوط کند و آنها را بیچاره سازد.

در سومین دستور مى‏فرماید: «باید بهترین اوقات و بهترین بخش‏هاى عمرت را براى خلوت با خدا قرار دهى، هرچند تمام کارهایت براى خداست اگر نیّت خالص داشته باشى و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگى کنند»؛(وَاجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ، وَأَجْزَلَ(89) تِلْکَ الْأَقْسَامِ،وَإِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ، وَسَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ).

اشاره به اینکه درست است که انسان هر کارى را که با نیّت خالص کند عبادت محسوب مى‏شود حتى غذایى که مى‏خورد اگر به قصد این باشد که براى انجام وظایف الهى نیرو بگیرد عبادت است؛ خواب و تفریح نیز اگر براى آماده ساختن جسم و روح جهت خدمت به خلق خدا باشد آن هم عبادت بزرگى است؛ ولى با این حال باید بخشى از بهترین اوقات شبانه روز براى راز و نیاز خالصانه به درگاه خدا اختصاص یابد که حاصل زندگى را پربار و پربرکت و پایه‏هاى کاخ سعادت انسان را محکم مى‏سازد.

در روایات اسلامى نیز از یک سو این حقیقت آمده است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به ابوذر فرمود:«یَا أَبَا ذَرٍّ لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْ‏ءٍ نِیَّةٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ وَالْأَکْلِ؛باید در هر چیز نیت (و قصد قربت) داشته باشى حتى در غذا خوردن و خوابیدن (تا همه آنها جزء عبادات تو محسوب شود)».(90)

از سوى دیگر در حدیثى که در کتاب شریف کافى آمده است مى‏خوانیم:«کَانَ‏

عَلِیٌّ علیه السلام إِذَا هَالَهُ شَیْ‏ءٌ فَزِعَ إِلَى الصَّلَاةِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآْیَةَ وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ؛على علیه السلام هرگاه مشکل مهمى پیش مى‏آمد به سراغ نماز مى‏رفت (تا مشکل را با قدرت بیشترى حل کند) سپس این آیه شریفه قرآن را تلاوت مى‏فرمود: «از شکیبایى (روزه) و نماز یارى بطلبید».(91)

در آیات 6 و 7 سوره مزمّل مى‏خوانیم: ««إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قیلًا – إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلًا»؛ به یقین نماز و عبادت شبانه گامى استوارتر و گفتارى پایدارتر است، زیرا تو در روز تلاش مستمر و طولانى خواهى داشت (و عبادت شبانه به تو نیرو مى‏بخشد)». اشاره به اینکه چون در روز وظایف سنگین بر دوش دارى باید روح خود را با عبادت شبانه تقویت کنى و آمادگى لازم براى کارهاى بزرگ به دست آورى.

بخش بیست و سوم‏

وَلْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ: إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً، فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَنَهَارِکَ، وَوَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلًا غَیْرَ مَثْلُومٍ وَلَا مَنْقُوصٍ، بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ. وَإِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ، فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَلَا مُضَیِّعاً، فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَلَهُ الْحَاجَةُ. وَقَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَى الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ؟فَقَالَ: صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَکُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.

ترجمه‏

از جمله امورى که باید آن را به جهت خلوص دینت براى خدا انجام دهى اقامه فرائضى است که مخصوص ذات پاک اوست، بنابراین از نیروى بدنى خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند مى‏شود به طور کامل و بى‏نقص به انجام رسان، هرچند موجب خستگى فراوان جسمى تو شود و هنگامى که به نماز جماعت براى مردم مى‏ایستى باید نمازت نه (چندان طولانى باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود، زیرا در میان مردمى (که با تو به نماز مى‏ایستند) افراد بیمارى هستند یا کسانى که حاجات فورى دارند. من از رسول خدا صلى الله علیه و آله به هنگامى که مرا به سوى یمن فرستاد پرسیدم: چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود: با آنها نمازى بخوان که همچون نمازِ ناتوان‏ترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش.

شرح و تفسیر

در همه چیز حتى نماز اعتدال را رعایت کن‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه دو دستور مهم به مالک در مورد عبادات مى‏دهد:

دستور اوّل درباره عبادت‏هاى خصوصى است که انسان تنها با خدا راز و نیاز مى‏کند مخصوصاً در دل شب‏ها و در آن زمان که چشم گروهى در خواب است.مى‏فرماید: «از جمله امورى که باید آن را به جهت خلوص دینت براى خدا انجام دهى اقامه فرائضى است که مخصوص ذات پاک اوست»؛(وَلْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ، إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً).

اشاره به اینکه مبادا تصور کنى انجام وظایف زمامدارى مخصوصاً خدمت به نیازمندان مى‏تواند مانع از عبادات و اقامه فرائض گردد که هر یک از این دو جاى مخصوص خود را دارد و هیچ کدام نمى‏تواند جانشین دیگرى شود.

به دنبال آن تأکید بیشترى کرده مى‏فرماید: «بنابراین از نیروى بدنى خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند مى‏شود به طور کامل و بى‏نقص به انجام رسان، هرچند موجب خستگى فراوان جسمى تو شود»؛(فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَنَهَارِکَ، وَوَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلًا غَیْرَ مَثْلُومٍ وَلَا مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ).

بنابراین زمامدار هرچند در تمام اوقات به تدبیر امور کشور مشغول است؛ ولى باید بخشى از اوقات شبانه روز خود را براى راز و نیاز با خدا بگذارد و عبادات را به طور کامل انجام دهد، هر چند جمع میان آن و انجام وظایف زمامدارى بر او سنگین باشد چرا که این عبادات و راز نیازها و مناجات‏هاى با خداست که به او نیرو و توان مى‏بخشد و قصد او را در خدمت خالص مى‏کند.

تعبیر«غَیْرَ مَثْلُومٍ»با توجّه به اینکه «ثُلْمَة» در اصل به معناى شکاف‏

و شکستگى است در اینجا اشاره به کم نگذاردن از نظر اجزا و شرایط و ترک موانع نماز است، ازاین‏رو ممکن است جمله‏«وَلَا مَنْقُوصٍ»اشاره به کاستى‏هایى از نظر مستحبات و کمالات عبادت باشد؛ یعنى عبادت را به طور کامل انجام ده به‏گونه‏اى که نه کمبودى از نظر واجبات داشته باشد و نه مستحبات.

در واقع امام علیه السلام با این بیان به تمام کسانى که در اجتماع شغل‏هاى مهم و پردردسرى دارند درسى مى‏دهد که مبادا وجود گرفتارى‏هاى زیاد سبب شود که آنها خود را از عبادات مستحب و نوافل معاف بدانند که این اشتباه بزرگى است و یا اینکه تصور کنند انجام فرائض به طور کامل ممکن است سبب گردد تا در وظایف اجتماعى گرفتار کوتاهى‏ها و خطا و اشتباه شوند.

جالب اینکه در بعضى از نقل‏ها آمده است در زمان مرحوم میرزاى قمى اطرافیان سلطان وقت به او نوشتند: اگر سلطان در این فصل گرما بخواهد روزه بگیرد ممکن است در اواخر روز حالت عصبانیت به او دست دهد و حکم خلافى صادر کند؛ خون بى‏گناه یا کم‏گناهى ریخته شود و افرادى بیش از استحقاقشان مجازات گردند. مرحوم میرزاى قمى در پاسخ نوشت: سلطان باید روزه بگیرد و عصبانى هم نشود.آن‏گاه به سراغ دومین دستور درباره عبادات جمعى مى‏رود و مى‏فرماید:«هنگامى که به نماز جماعت براى مردم مى‏ایستى باید نمازت نه (چندان طولانى باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود»؛(وَإِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ، فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَلَا مُضَیِّعاً).

آن‏گاه امام علیه السلام به دو دلیل عقلى و نقلى براى این دستور تمسک مى‏جوید:نخست مى‏فرماید: «زیرا در میان مردمى (که با تو به نماز مى‏ایستند) افراد بیمارى هستند یا کسانى که حاجات فورى دارند»؛(فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَلَهُ الْحَاجَةُ).

بنابراین عقل ایجاب مى‏کند که امام جماعت وضع آنها را در نظر بگیرد تا نماز جماعت موجب نفرتشان نگردد.

آن‏گاه به سراغ دلیل نقلى مى‏رود و مى‏فرماید: «من از رسول خدا صلى الله علیه و آله به هنگامى که مرا به سوى یمن فرستاد پرسیدم: چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود:با آنها نمازى بخوان که همچون نمازِ ناتوان‏ترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش»؛(وَقَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَى الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ فَقَالَ: صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَکُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً).

مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعة در ابواب مستحبات نماز جماعت بابى به عنوان «اسْتِحْبابُ تَخْفِیفِ الْإمام صَلاتَهُ» گشوده است و در آن هشت روایت از معصومان علیهم السلام در این زمینه نقل کرده است، از جمله اینکه در روایتى آمده است: «روزى معاذ (بن جبل) در زمان رسول خدا در مسجدى نماز جماعت برگزار مى‏کرد و قرائت نماز را طولانى مى‏خواند. مردى در نماز به او ملحق شد و معاذ سوره طولانى را آغاز کرد. آن مرد براى خود سوره کوتاهى خواند و نماز را تمام کرد و سوار مرکبش شد (و رفت) این جریان به گوش رسول خدا رسید. کسى را نزد معاذ فرستاد و فرمود:«یَا مُعَاذُ إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ فَتَّاناً عَلَیْکَ بِالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَذَوَاتِهَا؛اى معاذ فتنه گر مباش (و مردم را از جماعت دور مساز) لازم است سوره «والشمس وضحاها» و امثال آن (از سوره‏هاى کوتاه) را بخوانى».(92)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود:«یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ أَنْ تَکُونَ صَلَاتُهُ عَلَى صَلَاةِ أَضْعَفِ مَنْ خَلْفَهُ؛سزاوار است نماز امام همانند نماز ضعیف‏ترین کسى باشد که پشت سر او نماز مى‏خواند».(93)

در حدیث دیگرى آمده است:«إِنَّ النَّبِیَّ کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ یَؤُمُّ أَصْحَابَهُ فَیَسْمَعُ بُکَاءَ الصَّبِیِّ فَیُخَفِّفُ الصَّلَاةَ؛پیغمبر اکرم روزى با اصحابش نماز مى‏خواند صداى گریه کودکى را شنید. نماز را تخفیف داد و کوتاه کرد».(94)

در روایت دیگرى شبیه آن آمده که اصحاب سؤال کردند چرا نماز را کوتاه فرمودى؟ پیغمبر فرمود:«أَوَمَا سَمِعْتُمْ صُرَاخَ الصَّبِیِّ؟؛آیا صداى گریه کودک را نشنیدید؟».(95)

بدیهى است منظور از تخفیف نماز در این روایات این نیست که واجبات نماز رعایت نگردد.

بخش بیست و چهارم‏

وَأَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ، وَقِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛ وَالِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ، وَیَعْظُمُ الصَّغِیرُ، وَیَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَیَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَیُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ. وَإِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَایَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ، وَلَیْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ، وَإِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ: إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ، فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ، أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ! أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ، فَمَا أَسْرَعَ کَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ! مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَامَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ، مِنْ شَکَاةِ مَظْلِمَةٍ، أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ.

ترجمه‏

و اما بعد (از این دستور) هیچ‏گاه خود را در زمانى طولانى از رعایا پنهان مدار، زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعى کم‏اطلاعى نسبت به امور (مردم و کشور) مى‏شود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده‏اند بى‏خبر مى‏سازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ مى‏شود، کار خوب، زشت جلوه مى‏کند و کار زشت، خوب؛ و حقّ و باطل با یکدیگر آمیخته مى‏شود. (و به یقین تدبیر لازم براى امور کشور در چنین شرایطى امکان‏پذیر نیست) زیرا والى فقط یک انسان است، امورى را که مردم از او پنهان مى‏دارند نمى‏داند و حق، همیشه علامتِ مشخصى ندارد

و نمى‏توان همیشه «صدق» را در چهره‏هاى مختلف از «کذب» شناخت (وانگهى) تو از دو حال خارج نیستى: یا مردى هستى که آمادگى براى سخاوت و بذل و بخشش در راه حق دارى، بنابراین دلیلى ندارد که خود را پنهان دارى و از عطا کردن حقِ واجب خوددارى کنى، و فعل کریمانه‏اى را که باید انجام دهى ترک نمایى، یا مردى بخیل و تنگ نظر هستى در این صورت (هنگامى که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس مى‏شوند و دست از تو برمى‏دارند. افزون بر اینها، بسیارى از حوایج مردم نزد تو، هزینه‏اى براى تو ندارد؛ مانند شکایت از ستمى یا درخواست انصاف در داد و ستدى.

شرح و تفسیر

عیوب پنهان شدن زمامدار از دید مردم‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود درباره لزوم رابطه نزدیک میان والى و توده‏هاى مردم سخن مى‏گوید و معایب دور ماندن او از آنها را شرح مى‏دهد و با دلایل مختلف روشن مى‏سازد که نباید والى خود را از مردم پنهان دارد و اگر شرائطى ایجاب کند که از آنها پنهان شود نباید این پنهانى به طول انجامد.مى‏فرماید: «و اما بعد (از این دستور) هیچ‏گاه خود را در زمانى طولانى از رعایا پنهان مدار، زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعى کم‏اطلاعى نسبت به امور (مردم و کشور) مى‏شود»؛(وَأَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ(96) عَنْ‏رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ، وَقِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ).

در طول تاریخ بسیار دیده شده که حواشى سلطان و اطرافیان زمامدار او را عملًا در محاصره خود قرار مى‏دهند و تنها اخبارى را به او مى‏رسانند که موجب‏

خشنودى او یا به نفع حواشى و اطرافیان باشد و به این ترتیب او را از آنچه در کشور مى‏گذرد دور مى‏سازنند و این وضع، بسیار براى اداره یک کشور خطرناک است؛ اما هنگامى که او با آحاد مردم در جلساتى تماس داشته باشد واقعیت‏هاى دست اوّل به او منتقل مى‏شود و حتى خیانت اطرافیان و مظالم آنها آشکار مى‏گردد.

یکى از دستورات اسلامى این بوده که زمامداران، امامت جماعت را بر عهده مى‏گرفتند؛ یعنى در میان مردم همه روز حاضر مى‏شدند و این کار مى‏توانست بسیارى از واقعیت‏ها را به آنها منتقل کند؛ خواه تلخ باشد یا شیرین.

آن‏گاه در ادامه این سخن مى‏فرماید: «و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده‏اند بى‏خبر مى‏سازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ مى‏شود، کار خوب، زشت جلوه مى‏کند و کار زشت، خوب؛ و حق و باطل با یکدیگر آمیخته مى‏شود. (و به یقین تدبیر لازم براى امور کشور در چنین شرایطى امکان‏پذیر نیست)»؛(وَالِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ، وَیَعْظُمُ الصَّغِیرُ، وَیَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَیَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَیُشَابُ(97) الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ).

امام علیه السلام به روشنى آثار شوم این دور ماندن از مردم را بیان فرموده و انگشت روى جزئیات گذاشته است، زیرا زمامدار در صورتى مى‏تواند تصمیم صحیح در اداره امور کشور بگیرد که حوادث خوب را از بد و بد را از خوب و حق را از باطل و باطل را از حق بشناسد. بلکه در اندازه‏گیرى‏هاى حوادث نیز به خطا نرود. اگر حادثه کوچکى را بزرگ ببیند و تصمیمات شدید نسبت به آن بگیرد به یقین گرفتار مشکلات مى‏شود و همچنین به عکس اگر حوادث مهم را اطرافیان‏

و حواشى در نظر او کوچک جلوه دهند ممکن است وقتى خبردار شود که شیرازه کشور از هم گسیخته باشد.

این یکى از دستورات مهم اسلام است و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و حاکم عادلى همچون على علیه السلام با دقت آن را رعایت مى‏کرده است؛ هنگامى که حاکمان جور بنى‏امیّه و امثال آنها بر سر کار آمدند وضع دگرگون شد و حاجبان درگاه از ارتباط آحاد مردم با آن خلفاى جور جلوگیرى مى‏کردند. حتى طبق بعضى از تواریخ گاه مى‏شد که ارباب حاجت ماه‏ها بر در کاخ حکومت و حتى گاهى به مدت یک سال رفت و آمد مى‏کردند؛ ولى آنها را به درون راه نمى‏دادند.(98)

به همین دلیل مردم به کلى از آنها جدا شدند و ادامه حکومتشان جز با استبداد و کشتار بى‏گناهان امکان‏پذیر نبود.

سپس امام علیه السلام به سه دلیل دیگر براى نهى از پنهان ماندن زمامدار از مردم توسل مى‏جوید که هر یک به تنهایى مى‏تواند براى اثبات این واقعیت کافى باشد.

نخست مى‏فرماید: «زیرا والى فقط یک انسان است که امورى را که مردم از او پنهان مى‏دارند نمى‏داند و حق، همیشه علامتِ مشخصى ندارد و نمى‏توان همیشه «صدق» را در چهره‏هاى مختلف از «کذب» شناخت»؛(وَإِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَا یَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ، وَلَیْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ(99) تُعْرَفُ بِهَاضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ).

این دلیل بسیار روشنى است که زمامدار «عالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ» و حق و باطل نیز همیشه نشان‏دار نیست، بهترین راه شناخت این است که با واقعیات بدون واسطه تماس داشته باشد تا از آنچه در کشورش مى‏گذرد به طور صحیح با خبر گردد.

ممکن است در اینجا سؤال شود که این سخن با حدیثى که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده چگونه سازگار است:«إِنَّ عَلَى کُلِّ حَقٍّ حَقِیقَةً وَعَلَى کُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَمَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ؛بر هر حقى نشانه‏اى از حقیقت است و بر هر سخن راستى نورى است. آنچه (از روایات) موافق کتاب اللَّه است آن را بگیرید و آنچه را مخالف آن است رها سازید».(100)

پاسخ آن روشن است، زیرا حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله ناظر به روایات و احکام است که مى‏توان آنها را با معیار سنجشى همچون قرآن مجید سنجید و حق را از باطل جدا کرد؛ اما آنچه در عهدنامه مالک آمده مربوط به موضوعات و مصادیق حق و باطل و راست و دروغ است که غالباً نشانه روشنى ندارد.

آن‏گاه امام به سراغ دلیل دوم مى‏رود و مى‏فرماید: «وانگهى تو از دو حال خارج نیستى: یا مردى هستى که آمادگى براى سخاوت و بذل و بخشش در راه حق دارى، بنابراین دلیلى ندارد که خود را پنهان دارى و از عطا کردن حقِ واجب خوددارى کنى، و فعل کریمانه‏اى را که باید انجام دهى ترک نمایى، یا مردى بخیل و تنگ نظر هستى در این صورت (هنگامى که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس مى‏شوند و دست از تو برمى‏دارند»؛(وَإِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ: إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ، فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ، أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ!(101) أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ، فَمَا أَسْرَعَ‏کَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ!).

این یک واقعیت است که مردم اگر درباره کسى گرفتار شک و تردید باشند، پیوسته به او مراجعه مى‏کنند؛ اما هنگامى که با او تماس نزدیک داشته باشند اگر

اهل بذل و بخشش است عطاى او را مى‏گیرند و به دنبال کار خود مى‏روند و اگر آدمى بخیل است مأیوس مى‏شوند باز هم به سراغ کار خود مى‏روند؛ ولى شخصى که خود را پنهان مى‏دارد ممکن است بر در خانه او پیوسته ازدحام باشد.

سپس امام علیه السلام دلیل سوم را بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «افزون بر اینها، بسیارى از حوایج مردم نزد تو، هزینه‏اى براى تو ندارد؛ مانند شکایت از ستمى یا درخواست انصاف در داد و ستدى»؛(مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ، مِنْ شَکَاةِ(102) مَظْلِمَةٍ، أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ).

اشاره به اینکه تمام مراجعات مردم درخواست مالى نیست بسیارى از آنها درخواست کمک براى حل مشکلات است؛ مثلًا ظالمى به کسى ستمى کرده و مظلوم از تو کمک مى‏خواهد یا معامله‏اى صورت گرفته و یکى از دو طرف معامله به دیگرى زور مى‏گوید، یا بدون مجوز شرعى مى‏خواهد معامله را فسخ کند و یا بدهى خود را بدون دلیل نمى‏پردازد. در تمام این‏گونه امور اگر والى در جلساتى با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد مى تواند از نفوذ و قدرت خود استفاده کند و احقاق حق نماید بى آنکه هزینه مالى براى او داشته باشد.

نکته

دیدارهاى مستقیم مردمى‏

تنها در این عهدنامه نیست که امیرالمؤمنین على علیه السلام به مالک اشتر این توصیه را مى‏کند که سعى کند در ساعات معینى تماس مستقیم با مردم داشته باشد و از مشکلات آنها آگاه گردد و جلوى مظالم را بگیرد، بلکه در روایات دیگرى از معصومان علیهم السلام نیز بر این معنا تأکید شده است.

از جمله یکى از یاران خاص امام على بن موسى‏الرضا علیه السلام به نام بزنطى‏

مى‏گوید: نامه‏اى از امام را دیدم که به فرزندش امام جواد علیه السلام نوشته است و مى‏فرماید:«یَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِی أَنَّ الْمَوَالِیَ إِذَا رَکِبْتَ أَخْرَجُوکَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِیرِ وَإِنَّمَا ذَلِکَ مِنْ بُخْلٍ بِهِمْ لِئَلَّا یَنَالَ مِنْکَ أَحَدٌ خَیْراً فَأَسْأَلُکَ بِحَقِّی عَلَیْکَ لَایَکُنْ مَدْخَلُکَ وَمَخْرَجُکَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ الْکَبِیرِ وَإِذَا رَکِبْتَ فَلْیَکُنْ مَعَکَ ذَهَبٌ وَفِضَّةٌ ثُمَّ لَا یَسْأَلُکَ أَحَدٌ إِلَّا أَعْطَیْتَهُ؛به من اطلاع داده‏اند که خادمان و معاونان تو هنگامى که سوار مى‏شوى تو را از در کوچک بیرون مى‏برند (تا مردمى که در برابر در بزرگ ایستاده‏اند با تو ملاقات نکنند) این به جهت بخلى است که آنها دارند و مى‏خواهند خیرى از تو به کسى نرسد از تو مى‏خواهم به حقى که بر تو دارم (چنین کارى را ترک کنى و) ورود و خروج تو فقط از باب کبیر باشد (تا بتوانى با مردم تماس داشته باشى و بخشى از مشکلات آنها را حل کنى) افزون بر این هنگامى که سوار مى‏شوى مقدارى درهم و دینار با خود داشته باش و هر کس تقاضایى کرد چیزى به او بده».(103)

در حدیث دیگرى از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است:«أَیُّمَا وَالٍ احْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ النَّاسِ احْتَجَبَ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَنْ حَوَائِجِهِ؛هر والى که خود را از برآوردن نیاز مردم پنهان دارد خداوند در قیامت از حوائج خود آنها را پنهان مى‏دارد».(104)

البته نمى‏توان انکار کرد که زمان‏ها یکسان نیستند مثلًا در زمان ما یکى از مشکلات مهم، مشکلات امنیتى است که در بسیارى از موارد اجازه نمى‏دهد دولت‏مردان بدون حاجب و محافظ در میان مردم ظاهر شوند، در حالى که امام در سخنان فوق دستور مى‏داد که تمام حاجبان و پاسداران را از آن مجلس خارج سازند. البته ممکن است نیروهاى مخفى تا حدى مشکلات را حل کنند؛ ولى گاه به تنهایى کافى نیست.

علاوه بر این فزونى جمعیت در عصر ما و سهولت ارتباطها از اقصا نقاط کشور به مرکز حکومت سبب مى‏شود که این‏گونه مجالس شدیداً مورد هجوم واقع شود. البته نباید آن را تعطیل کرد؛ ولى باید تدبیرهایى براى حل مشکلاتِ این‏گونه ملاقات‏ها اندیشید.

مرحوم مَغْنیّه در شرح نهج‏البلاغه خود به نکته دیگرى نیز در مورد معایب پنهان ماندن والى از مردم اشاره مى‏کند که قابل توجّه است. مى‏گوید: ممکن است بسیارى از صاحب‏نظران و اهل فضل و شخصیت‏هاى مستقل بخواهند با والى تماس گرفته و نظرات مفید خود را براى حل مشکلات کشور در اختیار او بگذارند. اگر والى خود را از آنها پنهان دارد در واقع آنها را تحقیر کرده و سبب مى‏شود که آنها از وى نفرت پیدا کنند (و این خسارت بزرگى است) و بدون شک بزرگان را تحقیر کردن و مأموران کوچک خود را بزرگ داشتن سبب حقارت والى مى‏شود و گناهى است نابخشودنى، چرا که در واقع کسى را که به تو بدى نکرده مجازات کرده‏اى و آن‏کس که مى‏خواهد خشنودى تو را به دست آورد به خشم آورده‏اى آیا چیزى از این قبیح‏تر و زشت‏تر هست؟(105)

بخش بیست و پنجم‏

ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ، وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ، فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ. وَلَا تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ قَطِیعَةً، وَلَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ، تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ، فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ، یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ. وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ. وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَرِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ.

ترجمه‏

(اضافه بر این گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانى) است که خودخواه و برترى طلب اند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمى‏کنند. ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛ خواه در آبیارى یا عمل مشترک دیگر. به گونه‏اى که هزینه‏هاى آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط براى آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد، حق را درباره آنها که‏

صاحب حق اند رعایت کن؛ چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود، سنگینى این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است و هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بى‏عدالتى ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینى شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقى تو مى‏شود و از سوى دیگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعیت و سبب مى‏شود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند.

شرح و تفسیر

از زیادخواهى اطرافیانت بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه چند دستور مهم دیگر به مالک مى‏دهد که همه آنها سرنوشت‏ساز است.

نخست مى‏فرماید: «(اضافه بر این گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانى) است که خودخواه و برترى طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمى‏کنند»؛(ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً(106)،فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ(107) وَتَطَاوُلٌ(108)، وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ).

آنچه امام علیه السلام در اینجا به آن اشاره کرده یک واقعیت تلخ و گسترده تاریخى است که همواره دنیا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک مى‏کنند و با اظهار اخلاص و فداکارى کامل به آنها تقرب مى‏جویند تا به‏وسیله آنها بخش‏هایى از بیت‏المال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند. امام به مالک اشتر هشدار مى‏دهد که مراقب این گروه باشد.

سپس دستور قاطعى در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن مى‏فرماید:«ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛ خواه در آبیارى یا عمل مشترک دیگر. به گونه‏اى که هزینه‏هاى آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط براى آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد»؛(فَاحْسِمْ(109) مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ، وَلَاتُقْطِعَنَّ(110) لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ(111) قَطِیعَةً وَلَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ،تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ، فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ(112) ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ).

این تعبیرات با صراحت بیانگر این حقیقت است که شخص والى و زمامدار باید دست رد بر سینه گروه فرصت‏طلب سودجوى حاشیه‏نشین بزند و هرگز

تسلیم خواسته‏هاى آنها نشود و زمین‏هایى را که به مسلمانان تعلق دارد در اختیار آنان نگذارد، زیرا آنها به سبب نفوذى که در مرکز اصلى قدرت دارند سعى مى‏کنند تمام هزینه‏هاى این املاک را که قاعدتاً باید در میان همه کسانى که ملک مشترک دارند تقسیم شود به زور بر عهده دیگران بیندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد؛ کارى که ظلم فاحش و خیانت آشکار است.

شایان توجّه است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به فرمان خدا زکات را بر بنى هاشم تحریم کرد مبادا از خویشاوندى آن حضرت استفاده کنند و بخش‏هاى عظیمى از زکات را در اختیار خود بگیرند. حتى در روایت آمده است: «هنگامى که جمعى از بنى هاشم خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند: اجازه بده جمع‏آورى زکات حیوانات بر عهده ما باشد. (ما از زکات سهمى نمى‏خواهیم ولى) سهم «والعاملین علیها» (کسانى که جمع‏آورى زکات مى‏کنند) را به ما ده و گفتند ما از دیگران به این کار سزاوارتریم. پیغمبر فرمود: زکات (حتى سهم جمع‏آورى کنندگان آن) بر من و شما حرام است؛ ولى به من وعده شفاعت داده شده … آیا فکر مى‏کنید دیگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم مى‏دارم؟)».(113)

دور نگه داشتن خویشاوندان و اطرافیان از حکومت و دسترسى به بیت‏المال، تا مدتى در میان مسلمانان رواج داشت؛ ولى هنگامى که زمان عثمان فرا رسید، اوضاع به کلّى دگرگون شد؛ بنى‏امیّه و بنى‏مروان اطراف او را گرفتند؛ هم پست‏ها و مقام‏ها را در میان خود تقسیم کردند هم بیت‏المال و اراضى مسلمانان را. نتیجه آن شورش عظیمى بود که به‏وجود آمد و خون خلیفه در این راه ریخته شد.

وقتى نوبت به امام امیرمؤمنان علیه السلام رسید اوضاع به کلى تغییر یافت تا آنجا که حتى برادرش عقیل اجازه نیافت سهم مختصرى بیشتر از دیگران از بیت‏المال داشته باشد وچون حکومت به معاویه و بنى‏امیّه و پس از آنها به بنى‏عباس رسید

غوغایى برپا شد اموال مسلمانان و بیت‏المال در میان بستگان و اطرافیان و چاپلوسان تقسیم شد و در عوض، آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سینه‏ها خاموش نمودند و غالب شورش‏هایى که پیدا شد بر اثر همین مظالم بود.تنها از عمر بن عبدالعزیز نقل مى‏کنند که وقتى احساس کرد ممکن است این امر سرچشمه شورش عظیمى شود دستور اکید داد تمام این اموال به بیت‏المال مسترد گردد و جلوى این امتیازات گرفته شود.

این امر در دنیاى امروز نیز کاملًا رواج دارد، اشخاص و گروه‏هاى وابسته به حکومت از امتیازهاى خاصى برخوردارند. همین امر سبب ناآرامى‏هاى فراوان و شورش‏هاى خطرناک است.

امام علیه السلام در دومین دستور مى‏فرماید: «حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعایت کن؛ چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود سنگینى این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است»؛(وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ(114) ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ).

این همان چیزى است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبیر مى‏شود و کارى است بسیار مشکل که انسان حق را بر پیوندهاى خویشاوندى و دوستان نزدیک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشى بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجراى حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد. همان چیزى که نمونه کاملش خود امام علیه السلام است‏

و داستان او با برادرش عقیل معروف است. و همچنین نامه اى که براى عثمان بن حنیف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسیر حق، شدیدا وى را سرزنش فرمود.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: امیرمؤمنان به عمر بن خطاب چنین فرمود:«ثَلَاثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَعَمِلْتَ بِهِنَّ کَفَتْکَ مَا سِوَاهُنَّ وَإِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ یَنْفَعْکَ شَیْ‏ءٌ سِوَاهُنَّ؛سه چیز است اگر آنها را حفظ کنى و به آنها عمل نمایى تو را از غیر آن بى‏نیاز مى‏کند و اگر آنها را ترک گویى چیزى غیر از آن تو را سودى نمى‏بخشد».

عمر گفت:«وَمَا هُنَّ یَا أَبَا الْحَسَنِ؛اى ابو الحسن! آن سه چیز چیست؟»

امام فرمود:«إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ وَالْحُکْمُ بِکِتَابِ اللَّهِ فِی الرِّضَا وَالسَّخَطِ وَالْقَسْمُ بِالْعَدْلِ بَیْنَ الْأَحْمَرِ وَالْأَسْوَدِ؛اجراى حد درباره نزدیکان و دوران (به طور یکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودى و غضب و تقسیم عادلانه در میان سفید و سیاه».

عمر گفت:«لَعَمْرِی لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَأَبْلَغْتَ؛به جانم سوگند که مختصر گفتى و حق مطلب را ادا کردى».(115)

تعبیر امام به‏«فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ»اشاره به این است که رعایت عدالت و عدم تبعیض در میان نزدیکان و غیر آنها در دنیا عاقبت نیکى دارد، زیرا سبب اطمینان و خشنودى توده مردم و همراهى آنها با حکومت مى‏شود و در آخرت نیز ثواب نیکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.

آن‏گاه امام سومین دستور مهم را صادر مى‏فرماید که بسیارى از مشکلات حکومت را کم مى‏کند. مى‏فرماید: «هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بى‏عدالتى ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را

نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینى شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقى تو مى‏شود و از سوى دیگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعیت و سبب مى‏شود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»؛(وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً(116) فَأَصْحِرْ(117) لَهُمْ‏بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ(118) عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَرِفْقاًبِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ(119) عَلَى الْحَقِّ).

مى‏دانیم یکى از مشکلات حکومت‏ها این است که بسیارى از مردم از جزئیات مسائلى که در جامعه مى‏گذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتى براى حل مشکلات و اصلاح امور مى‏زند که دلیلش بر آنها مخفى است.همین امر موجب بدگمانى مردم مى‏شود و اگر این بدگمانى‏ها روى هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد، از این رو هرگاه والى و زمامدار احساس کند سوء ظنى براى مردم درباره مسأله‏اى پیدا شده، باید آشکارا دلیل منطقى کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.

یکى از بهترین فرصت‏ها در اسلام براى زمامداران، استفاده کردن از خطبه‏هاى نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمع‏اند و او مى‏تواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کارى را که موجب بدگمانى شده آشکارا بگویند.

امروز با توجّه به گستردگى رسانه‏ها، معمولًا با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام مى‏کنند؛ ولى آنها که عذر موجهى ندارند به زودى رسوا مى‏شوند و پایه‏هاى قدرتشان به لرزه در مى‏آید.

این نکته نیز قابل توجّه است که امام علیه السلام براى افشاگرى در موارد سوء ظن رعیت دو فایده مهم ذکر فرمود: اوّل: رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیت‏ها و شرح امکانات و تنگناها. دوم: ریاضت نفس والى و زمامدار، زیرا او با این عمل، گویى خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر، با آنها متواضعانه سخن مى‏گوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز بارها اقدام بر این کار کرده و اسوه عملى براى این دستور بود. از جمله:

1. به هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین، هنگامى که براى رؤساى تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضى دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود، گروهى از آنها سخت ناراحت شدند و بعضى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت نمودند. در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت: من با این کار محبّت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولى شما را به اسلامتان (که در وجودتان ریشه‏دار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهى شتر و گوسفند ببرند ولى شما محبّت و ایمان به رسول اللَّه را با خود ببرید؟(120)

2. نمونه دیگر جریانى است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد اوّلًا حاضر شد بدون انجام اعمال‏

عمره- با اینکه خود و یارانش احرام بسته بودند- به مدینه باز گردد و ثانیاً شرطهایى را که به نفع قریش در این صلح‏نامه آمده بود بپذیرد که این مسأله بر یارانش سنگین بود.

از جمله کسانى که زبان به اعتراض گشودند عمر بود. در روایتى آمده که او گفت:«ما شَکَکْتُ فِى الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبِیَّةَ؛هیچ‏گاه در اسلام شکى مانند شک روز حدیبیه نکردم» خدمت پیغمبر آمده عرض کرد: آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: هستید. عرض کرد: آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود: هستند. عرض کرد: پس چرا ما این همه خفت و خوارى را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود: این از ناحیه من نبود؛ خدا چنین دستور صلحى را به من داده و احدى نمى‏تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد. (و پیروزى‏ها در پیش است).(121)

3. در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که مى‏فرمود: چیزى «از مواد غذایى» خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند؛ ولى به اندازه‏اى نبود که به همه برسد، از این رو تنها به جمعى از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند، پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود: اى اهل صفه مقدار کمى براى ما آورده بودند؛ من دیدم به همه نمى‏رسد. آن را به افرادى که نیاز بیشترى داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد).(122)

بخش بیست و ششم‏

وَلَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وَأَمْناً لِبِلَادِکَ، وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ، وَاتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ. وَإِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ. وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ، وَلَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لَایَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ. وَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ، وَیَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ، فَلَا إِدْغَالَ وَلَا مُدَالَسَةَ وَلَا خِدَاعَ فِیهِ، وَلَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ، وَلَا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَالتَّوْثِقَةِ وَلَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ، لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللَّهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللَّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ، لَاتَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَلَا آخِرَتَکَ.

ترجمه‏

هرگز صلحى را که از جانب دشمن پیشنهاد مى‏شود و رضاى خدا در آن است رد مکن، چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و براى‏

خودت مایه راحتى از همّ و غم‏ها و براى کشورت موجب امنیّت است؛ اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زیرا دشمن گاه نزدیک مى‏شود که غافلگیر سازد، بنابراین دوراندیشى را به‏کار گیر و در این مورد خوش‏بینى را کنار بگذار.

و اگر پیمانى میان خود و دشمنت بستى یا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده، زیرا هیچ یک از فرایض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند. حتى مشرکان زمان جاهلیت- علاوه بر مسلمین- آن را مراعات مى‏کردند، چرا که عواقب دردناک پیمان‏شکنى را آزموده بودند.

بنابراین هرگز پیمان‏شکنى نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده، زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنین) گستاخى را در برابر خداوند روا نمى‏دارد. خداوند عهد و پیمانى را که با نام او منعقد مى‏شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگیرند، لذا نه فساد، نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست.

(اضافه بر این) هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن (و همان‏گونه که نباید عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه، تکیه بر بعضى از تعبیرات سست و آسیب‏پذیر براى شکستن پیمان منما و هیچ‏گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام‏هاى پیمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنى، زیرا

شکیبایى تو در تنگناى پیمان‏ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزى در پایان آن دارى بهتر از پیمان‏شکنى و خیانتى است که از مجازات آن مى‏ترسى.همان پیمان‏شکنى که سبب مسئولیت الهى مى‏گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمى‏توانى پاسخ‏گوى آن باشى.

شرح و تفسیر

احترام به عهد و پیمان از مهم‏ترین واجبات است‏

امام علیه السلام در این بخش، مسائل مهمى در ارتباط با دشمنان و طرز برخورد با آنها در صلح و جنگ بیان مى‏کند. نخست مى‏فرماید: «هرگز صلحى را که از جانب دشمن پیشنهاد مى‏شود و رضاى خدا در آن است رد مکن؛ چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و براى خودت مایه راحتى از همّ و غم‏ها و براى کشورت موجب امنیّت است»؛(وَلَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً(123) لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وَأَمْناً لِبِلَادِکَ).

تعبیر به‏«وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى»اشاره به صلح عادلانه است؛ صلحى که سبب سرشکستگى ملت اسلام نشود و اجحافى بر دشمن در آن نباشد؛ صلحى عادلانه و پرفایده.

این تعبیر ممکن است اشاره به این موضوع نیز باشد که گاه بعضى از افراد پرتوقع و تندرو رضایت به صلح ندهند در حالى که رضاى خدا در آن باشد مانند صلح حدیبیه که رضاى خداوند و پیامبر اسلام در آن بود؛ ولى بعضى از تندروان با آن به مخالفت برخاستند و سرانجام فهمیدند اشتباه از آنان بوده است.

به عکس گاهى افراد طرفدار صلح‏اند در حالى که خدا از آن راضى نیست مانند آنچه در صفین واقع شد که گروهى فریب خورده و نادان بعد از مشاهده‏

قرآن‏ها بر سر نیزه‏ها بر صلح با معاویه اصرار داشتند در حالى که این صلح مایه بدبختى مسلمانان شد و اگر جنگ کمى ادامه مى‏داشت کار براى همیشه یکسره مى‏شد.

در عصر ما گاه دولت‏هاى استعمارى دم از صلح با ملت‏ها مى‏زنند؛ صلحى که به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج‏البلاغه‏اش در سه چیز خلاصه مى‏شود: روى کار آمدن حکومتى مزدور؛ اقتصادى که مصالح استعمارگران را تأمین کند و تشکیلات ادارى و نظامى که تابع اراده آنها باشد. و اظهار مى‏دارند که اگر این سه تأمین بشود هر شرط دیگرى را خواهند پذیرفت در حالى که نتیجه آن جز بدبختى و شکست همه جانبه نخواهد بود.(124)

بدیهى است منظور از رضایت خداوند همان تأمین مصالح اسلام و مردم مسلمان است که به‏وسیله اندیشمندان و مشاوران آگاه حکومت تضمین مى‏شود.

فواید سه گانه‏اى را که امام در اینجا براى صلح بیان فرموده کاملًا جامع است، زیرا صلح نتیجه‏اى براى لشکر، ثمره‏اى براى زمامدار و فایده‏اى براى مردم دارد؛ لشکر آرامش پیدا مى‏کند و مى‏تواند خود را آماده‏تر از پیش براى دفع هرگونه حمله دشمن سازد و زمامدار که به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامه‏هاى آن مى‏شود از این افکار آزار دهنده راحت مى‏گردد و به تمشیت سایر امور مى‏پردازد و مردم هم احساس امنیّت مى‏کنند و به پیشبرد کارهاى اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى مى‏پردازند.

این تعبیرات نشان مى‏دهد که جنگ بلایى بزرگ است و حتى الامکان باید از آن پرهیز کرد مگر آنکه خطرى براى کشور اسلام احساس شود که در آنجا باید شجاعانه ایستاد.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهم دیگرى اشاره کرده مى‏فرماید:«اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زیرا دشمن گاه نزدیک مى‏شود که غافلگیر سازد، بنابراین دوراندیشى را به‏کار گیر و در این مورد خوش‏بینى را کنار بگذار»؛(وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ، وَاتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ).

این یک واقعیت است که پیشنهاد صلح از سوى دشمن همیشه صادقانه نیست و نمى‏توان آن را دلیل بر صلح‏طلبى وى دانست، گرچه باید پیشنهاد صلح شرافتمندانه را پذیرفت؛ ولى نباید به آن دل بست و اطمینان نمود. تاریخ گذشته و معاصر نمونه‏هاى زیادى از صلح غافلگیرانه را به خاطر دارد.

اینکه امام علیه السلام مى‏فرماید: «حسن ظن و خوش‏بینى را در اینجا کنار بگذار» با اینکه اصل در اسلام بر خوش‏بینى است به سبب آن است که طرف مقابل دشمن است نه دوست.

آن‏گاه امام علیه السلام دستور مهم دیگرى را در برابر دشمنان بیان مى‏دارد و با تأکید تمام به آن مى‏پردازد؛ تأکیدى که نشانه روح عدالت و جوان‏مردى و اخلاق انسانى در اسلام است. مى‏فرماید: «اگر پیمانى میان خود و دشمنت بستى یا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده»؛(وَإِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ).

از آنجا که مسأله عهد و پیمان‏ها و پایبندى به آن نقش بسیار مهمى در مسأله صلح در جهان انسانیت دارد، امام با ذکر چند دلیل بر آن تأکید مى‏نهد. مى‏فرماید:«زیرا هیچ یک از فرایض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق‏

نظر دارند»؛(فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ).

اشاره به اینکه همه مردم جهان در طول تاریخ وفاى به عهد و پیمان‏ها را که در میان کشورها و قبائل بسته مى‏شود لازم شمرده و مى‏شمرند و مخالفت با آن را ننگ مى‏دانند، هرچند نمونه‏هایى از پیمان‏شکنى در گذشته و حال داشته‏ایم؛ ولى پیمان‏شکنان هم اصرار داشته‏اند کار خود را به‏نوعى توجیه کنند که رنگ پیمان‏شکنى به خود نگیرد تا مورد نکوهش همگان واقع نشوند.

آن‏گاه به سراغ دلیل دیگرى رفته مى‏فرماید: «حتى مشرکان زمان جاهلیت- علاوه بر مسلمین- آن را مراعات مى‏کردند، چرا که عواقب دردناک پیمان‏شکنى را آزموده بودند»؛(وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا(125) مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ).

مى‏دانیم عرب در زمان جاهلیت تقریبا از تمام ارزش‏هاى اخلاقى و انسانى دور افتاده بود؛ غارتگرى و کشتار را جزء افتخارات خود مى‏شمرد؛ ولى با این حال اگر عهد و پیمانى از سوى قبیله‏اى با قبیله دیگرى بسته مى‏شد حتى الامکان آن را محترم مى‏شمرد و پیمان‏شکنى را گناه بزرگى مى‏دانست.

در اسلام نیز مسأله وفاى به عهد در برابر دوست و دشمن یکى از اصول مسلّم است.

در حدیثى مى‏خوانیم شخصى از محضر امام سجاد علیه السلام سؤال کرد و گفت:«أَخْبِرْنِی بِجَمِیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ؛تمام اصول اساسى دین را براى من بیان فرما».امام علیه السلام فرمود:«قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛سخن حق و حکم به‏

عدالت و وفاى به عهد شرایع دین است».(126)

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه همین سخن، با دو بیان دیگر، شدیداً از پیمان‏شکنى نهى مى‏کند. نخست مى‏فرماید: «بنابراین هرگز پیمان‏شکنى نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده، زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنین) گستاخى را در برابر خداوند روا نمى‏دارد»؛(فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلَا تَخِیسَنَّ(127) بِعَهْدِکَ، وَلَا تَخْتِلَنَّ(128) عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لَایَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّاجَاهِلٌ شَقِیٌّ).

اشاره به اینکه پیمان‏شکنى و خیانت در عهد و فریب دادن دشمن از این طریق نوعى دشمنى با خداست، زیرا او دستور فراوان بر وفاى به عهد و ترک غدر و مکر داده است و مخالفت با آن یا از سر جهل است و یا از روى شقاوت (در فرض آگاهى) از اینجا روشن مى‏شود که اسلام تا چه حد براى وفادارى به عهد و پیمان‏ها اهمّیّت قائل شده و آن را به عنوان یک ارزش انسانى والا واجب و لازم شمرده است.

در تعبیر دوم مى‏فرماید: «خداوند عهد و پیمانى را که با نام او منعقد مى‏شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگیرند، لذا نه فساد، نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست»؛(وَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ(129) بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ(130)، وَیَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ،

فَلَا إِدْغَالَ(131) وَلَا مُدَالَسَةَ(132) وَلَا خِدَاعَ فِیهِ).

قابل توجّه اینکه تعبیر به‏«بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ»که همه بندگان، اعم از مؤمن و کافر و دوست و دشمنِ مسلمانان را شامل مى‏شود به خوبى نشان مى‏دهد که این دستور از دستورات مربوط به حقوق مؤمنان و برادران مسلمان نیست، بلکه جزء حقوق بشر است که صرف نظر از مذهب و عقیده باید اجرا شود و در سایه آن مردم جهان با تمام اختلافاتى که در آن دارند بتوانند در کنار هم در آرامش زندگى کنند.

سپس امام علیه السلام از سومین دستور در زمینه عهد و پیمان با مخالفان سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «(اضافه بر این) هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن»؛(وَلَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ(133)).

این نکته مخصوصاً در پیمان‏هایى که در میان اقوام و ملت‏ها و دولت‏ها بسته مى‏شود، بسیار مهم است که تمام بندهاى پیمان باید شفاف و روشن باشد و تعبیرات دوپهلو که امکان سوء استفاده در آن راه یابد وجود نداشته باشد، زیرا بسیار مى‏شود که دشمن با زیرکى خود جمله‏اى مبهم را در عهدنامه مى‏گنجاند و سپس براى طفره رفتن از وفاى به عهد از آن بهره مى‏گیرد.

در دنیاى امروز این مسأله به دقت دنبال مى‏شود؛ مواد عهدنامه‏ها را چندین‏

بار مى‏خوانند و از کارشناسان حقوقى و غیر حقوقى کمک مى‏گیرند مبادا یک بند آن مشکل آفرین باشد. سزاوار است مردم در معاملات شخصى و خصوصى نیز این دستور مولا را که در مورد عهدنامه‏ها بیان فرموده رعایت کنند و خود را از مشکلات احتمالى رهایى بخشند.

حضرت در ادامه سخن در چهارمین دستور مى‏فرماید: «(و همان‏گونه که نباید عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه، تکیه بر بعضى از تعبیرات سست و آسیب‏پذیر براى شکستن پیمان منما»؛(وَلَا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ(134) بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَالتَّوْثِقَةِ)

این دستور امام علیه السلام پایبند بودن اسلام و مسلمانان را به ارزش‏هاى انسانى درباره وفاى به عهد آشکارتر مى‏سازد و نشانه روشنى از عدالت اسلام است، زیرا همان‏گونه که سوء استفاده دشمن را از عبارات عهدنامه نمى‏پسندند به دوست هم اجازه این کار را نمى‏دهد.

البته ممکن است امضاکننده پیمان اظهار کند که هدفم غیر از این بوده است که ظاهر عبارت دلالت دارد، یا من به حکم ناچارى توریه کردم ولى مى‏دانیم در تمام پیمان‏ها و حتى اسناد معاملات و وقف‏نامه‏ها و وصیت‏نامه‏ها معیار، ظواهر الفاظ است و هیچ کس حق ندارد با هیچ بهانه‏اى از آن فراتر رود.

از این رو امیرمؤمنان على علیه السلام در خطبه هشتم نهج‏البلاغه هنگامى که «زبیر» با عذرهاى واهى مى‏خواست بیعت خود را با امام بشکند چنین فرمود:«یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَلَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ وَادَّعَى الْوَلِیجَةَ فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ وَإِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْهُ؛او گمان مى‏کند که بیعتش تنها با دست بوده نه با دل پس اقرار به بیعت مى‏کند؛ ولى مدعى امرى پنهانى است (که نیّتش چیز

دیگرى بوده) بنابراین بر او واجب است دلیل روشنى بر این ادعاى خود بیاورد و گرنه باید در آن چیزى که از آن خارج شده بازگردد و به بیعت خود وفادار باشد».

در ادامه براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «هیچ‏گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به‏سبب الزام‏هاى پیمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنى»؛(وَلَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ، لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللَّهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ).

ممکن است گاهى عمل به عهدنامه‏اى واقعا مشکل آفرین باشد و مسلمانان را در تنگناها قرار دهد؛ ولى تحمل این مشکلات بر شکستن پیمان کاملًا ترجیح دارد.

آن‏گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل آن مى‏پردازد و مى‏فرماید: «زیرا شکیبایى تو در تنگناى پیمان‏ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزى در پایان آن دارى بهتر از پیمان‏شکنى و خیانتى است که از مجازات آن مى‏ترسى. همان پیمان‏شکنى که سبب مسئولیت الهى مى‏گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمى‏توانى پاسخ‏گوى آن باشى»؛(فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللَّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ(135)، لَاتَسْتَقْبِلُ‏فِیهَا دُنْیَاکَ وَلَا آخِرَتَکَ).

اشاره به اینکه مشکلات آخرت در برابر مشکلات دنیا قابل مقایسه نیست و خشم پروردگار با هیچ چیز قیاس نمى‏شود، بنابراین باید تنگناها و مشکلات پیمانى که بسته شده تحمل شود و باید از پیمان‏شکنى که مجازات الهى را در پى دارد پرهیز کرد که نه تنها مجازات الهى را در پى دارد، بلکه در دنیا نیز اسباب سرشکستگى و بى‏اعتبارى است.

نمونه روشن این مطلب حادثه‏اى است که بعد از عهدنامه صلح حدیبیه اتفاق‏

افتاد چون یکى از مواد این صلح‏نامه این بود که اگر کسى از زندانیان مکه به مدینه فرار کند او را باز گردانند و تحویل دهند؛ ولى اگر از مسلمانان مدینه کسى به مکه فرار کند تحویل او لازم نباشد که این ماده به هنگام نوشتن عهدنامه مورد ایراد بعضى از مسلمانان واقع شد و پیامبر صلى الله علیه و آله پاسخ داد: اگر کسى از ما به سوى مکه فرار کند مفهومش این است که مرتد شده و چنین فردى به درد مسلمانان نمى‏خورد.

به دنبال این موضوع شخصى از زندانیان مکه از قریش به نام «ابو بصیر» فرار کرد و به مدینه آمد. مکیان دو نفر را براى تحویل گرفتن او به مدینه فرستادند.پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: اى ابو بصیر تو مى‏دانى ما با این جمعیت پیمان بستیم و در دین ما پیمان‏شکنى جایز نیست ناچاریم تو را به آنها تحویل دهیم؛ ولى خداوند گشایش و فرجى براى تو فراهم مى‏آورد. آن دو مأمور، ابو بصیر را تحویل گرفتند و در وسط راه ابو بصیر به یکى از آن دو مأمور گفت: شمشیر تو واقعا برنده است؟ گفت: آرى. گفت: ببینم. شمشیرش را به دست او داد او هم وى را کشت (و نفر دوم جرأت حمله به وى را نداشت و فرار کرد) ابو بصیر بعد از این جریان به مدینه بازگشت.(136)

نکته

وفاى به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام‏

در آیات قرآن و روایات اسلامى در مورد وفاى به عهد و پیمان حتى با دشمنان، تأکید بسیار شده است. این تأکیدهاى پى در پى درباره وفادارى به پیمان‏هاى میان ملت‏ها و کشورها و طوایف و قبایل، همه از اینجا سرچشمه مى‏گیرد که بدون آن آرامش و امنیتى در جهان پیدا نخواهد شد و اگر کشورها

و دولت‏ها پایبند به پیمان‏هاى خود نباشند، مردم دنیا در وحشت و ناامنى عجیبى فرو مى‏روند. فراموش نکنیم که اسلام این دستور انسانىِ بسیار مهم را چهارده قرن پیش، داده است؛ چیزى که دنیاى امروز هنوز در آن گرفتار مشکل است.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:«ثَلَاثَةٌ لَاعُذْرَ لِأَحَدٍ فِیهَا: أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ؛سه چیز است که هیچ کس در مخالفت با آن معذور نیست: اداى امانت خواه متعلق به انسان نیکوکارى باشد یا بدکار و وفاى به عهد، خواه در برابر نیکوکارى باشد یا بدکار و نیکى به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار».(137)

در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَحَرُمَتْ غِیبَتُهُ؛کسى که با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و با آنان سخن گوید و دروغ نگوید و وعده دهد و مخالفت با وعده خود ننماید از کسانى است که شخصیتش کامل و عدالتش ظاهر و برادرى او واجب و غیبتش حرام است».(138)

ولى در دنیاى امروز که متأسّفانه پایه‏هاى ارزش‏هاى اخلاقى و انسانى سست شده، گاهى مهم‏ترین و مؤکدترین پیمان‏ها را زیر پا مى‏گذارند و با صراحت مى‏گویند: «معیار منافع خصوصى است نه پیمان» و به همین دلیل آرامشى که باید بعد از پیمان‏هاى صلح حاصل شود فراهم نمى‏گردد.

مرحوم شهید مطهرى در کتاب «سیرى در سیره نبوى» نکته‏اى را از نخست وزیر و فرمانده معروف انگلیسى «چرچیل» نقل مى‏کند که در کتاب خود درباه حمله متفقین به ایران چنین مى‏گوید: «اگر چه ما با ایرانى‏ها پیمان بسته بودیم که‏

در کشور آنها وارد نشویم و طبق قرار داد نباید چنین کارى مى‏کردیم ولى این معیارها؛ یعنى پیمان و وفاى به پیمان، در مقیاس‏هاى کوچک قابل قبول است؛ هنگامى که دو نفر با یکدیگر قول و قرار مى‏گذارند؛ اما در عالم سیاست هنگامى که پاى منافع یک ملت در میان است این حرف‏ها دیگر موهوم است. من نمى‏توانستم از منافع بریتانیاى کبیر به عنوان این که این کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با فلان کشور پیمان بسته‏ایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیت است. این حرف‏ها اساساً در مقیاس‏هاى کلى و شعاع‏هاى وسیع درست نیست!!».(139)

این در حالى است که قرآن مجید درباره مخالفان اسلام با صراحت مى‏گوید:««وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى‏ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛ و (تنها) اگر در (حفظ) دین (خود) از شما یارى طلبند بر شماست که آنها را یارى کنید جز بر ضد گروهى که میان شما و آنها، پیمان (ترک مخاصمه) است. و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید بیناست».(140)

به بیان دیگر لزوم دفاع از دوستان در صورتى است که در برابر دشمنان مشترک قرار گیرند؛ اما اگر در برابر کفارى که با مسلمانان پیمان بسته‏اند واقع شوند احترام به پیمان از دفاع از این گروه لازم‏تر است.

در آیه دیگر مى‏خوانیم: ««وَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ وَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَّمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ»؛ و اگر از گروهى باشد که میان شما و آنها پیمانى برقرار است، باید خون‏بهاى او را به کسان او بپردازد و یک برده مؤمن (نیز) آزاد کند و آن کس که نمى‏تواند (برده آزاد کند) باید دو ماه پى در پى روزه بگیرد».(141) خلاصه مضمون آیه این است که اگر خاندان‏

مقتول از کفارى باشند که با مسلمانان هم پیمانند، در این صورت براى احترام به پیمان باید علاوه بر آزاد کردن یک برده مسلمان خون‏بهاى مقتول را به بازماندگانش بپردازند.

تمامى این دستورات و تأکیدات، نشانه روشنى از لزوم پایبندى مسلمانان به عهد و پیمان‏هاست که بدون آن، اعتماد از جامعه رخت مى‏بندد.

بخش بیست و هفتم‏

إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْنَى لِنِقْمَةٍ، وَلَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَلَا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا. وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ، فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ. وَلَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللَّهِ وَلَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ، لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ الْبَدَنِ. وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛ فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلَا تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

ترجمه‏

از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز، زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت‏ها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست. خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون‏هایى که ریخته شده دادرسى خواهد کرد، بنابراین حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن، زیرا این عمل، پایه‏هاى حکومت را ضعیف و سست مى‏کند، بلکه بنیاد آن را مى‏کَند یا به دیگران منتقل مى‏سازد و هیچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست، و کیفر آن قصاص است و اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتى) دستت به ناورا کسى را کیفر داد- چون ممکن است حتى با یک مشت زدن و یا بیشتر، قتل واقع گردد- مبادا غرور

زمامدارى‏ات مانع از آن شود که حق اولیاى مقتول را بپردازى (و رضایت آنها را جلب کنى).

شرح و تفسیر

از ریختن خون بیگناهان بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه مسأله بسیار مهم دیگرى را عنوان مى‏کند و آن احترام به خون انسان‏هاست، حضرت با تعبیرات متعدد و مؤکد مالک اشتر را از این امر به پرهیز وامى‏دارد. به یقین مالک کسى نبود که خون بى‏گناهى را بریزد، بلکه منظور از این سخن آن است که به هنگامى که فرمان قتل افراد مهدور الدم را صادر مى‏کند، نهایت دقت را به خرج دهد مبادا بى‏گناهى به اشتباه کشته شود.

نخست مى‏فرماید: «از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز»؛(إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا(142) بِغَیْرِ حِلِّهَا).

این جمله در واقع از قبیل توضیح بعد از اجمال است؛ نخست مى‏فرماید: از خون‏ها بپرهیز بعد آن را توضیح مى‏دهد که منظور ریختن خون ناحق است.

آن‏گاه در ادامه سخن پیامدهاى شوم و مرگبار این عمل بسیار زشت را بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت‏ها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست»؛(فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْنَى لِنِقْمَةٍ، وَلَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ(143)، وَلَا أَحْرَى‏

بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا).

امام علیه السلام در این عبارت چهار اثر بسیار منفى ریختن خون به ناحق را بیان فرموده: انتقام شدید الهى، مجازات سنگین او، زوال نعمت‏ها از قبیل آرامش، امنیّت، سلامت و سعادت و زوال مُلک و حکومت.

تاریخ هم نشان داده است که چگونه خون به ناحق دامان صاحبش را مى‏گیرد و او را در پرتگاه نیستى مى‏افکند.

سپس پنجمین اثر شوم آن را بیان مى‏فرماید: «خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون‏هایى که ریخته شده دادرسى خواهد کرد»؛(وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ، فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ).

درست است که حساب در قیامت بسیار سریع انجام مى‏گیرد؛ ولى این مانع از آن نمى‏شود که اعمال بهتر زودتر حسابرسى شود و همچنین اعمال بدتر.

در روایات آمده است نخستین چیزى که از اعمال نیک در قیامت به آن نگاه مى‏شود نماز است‏«أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِی عَمَلِ الْعَبْدِ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی صَلَاتِهِ»(144)در معاصى بزرگ نیز نخستین چیزى که خدا درباره آن حکم مى‏کند خون به ناحق است.

حضرت در ادامه به چهار پیامد شوم دیگر اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «بنابراین حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن، زیرا این عمل، پایه‏هاى حکومت را ضعیف و سست مى‏کند، بلکه بنیاد آن را مى‏کَند یا به دیگران منتقل مى‏سازد»؛(فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ).

تفاوت میان این چهار جمله (یُضْعِفُ، یُوهِنُ، یُزِیلُ و یَنْقُلُ) روشن است زیرا

گاه ممکن است چیزى ضعیف شود؛ اما پایه‏هاى آن سست نگردد و با آن حال مدت‏ها بماند، و گاه ممکن است چیزى ظاهرا ضعیف نشود ولى پایه‏هاى آن سست شده باشد و در آینده خطراتى متوجه آن گردد؛ مثلًا دولت نیرومندى بر اثر حوادثى لشکرش نصف مى‏شود، این نوعى ضعف است ولى گاه لشکر به همان تعداد، باقى مانده اما پایه‏ها سست است و ممکن است روزى مواجه با خطر شود.

جمله (یُزیلُهُ) اشاره به نابودى مطلق یک حکومت است مانند کشورهایى که بر اثر شکست، مستعمره کشورى دیگر و یا ملحق به آن شده است و جمله (یَنْقُلُهُ) اشاره به این است که حکومت باقى است اما گروهى جانشین گروه دیگرى مى‏شود.

آن‏گاه امام علیه السلام اشاره به پیامد شوم قتل عمد کرده مى‏فرماید: «هیچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست»؛(وَلَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللَّهِ وَلَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ).

اشاره به اینکه آنچه در بحث‏هاى سابق گذشت ناظر به قتل‏هایى است که از بى‏توجهى صورت مى‏گیرد نه قتل عمد و اما قتل عمد مجازاتش بسیار سنگین است «و کیفر آن قصاص است»؛(لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ(145) الْبَدَنِ).

سپس در ادامه مى‏افزاید: «اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتى) دستت به ناورا کسى را کیفر داد- چون ممکن است حتى با یک مشت زدن و یا بیشتر، قتل واقع گردد- مبادا غرور زمامدارى‏ات مانع از آن شود که حق اولیاى مقتول را بپردازى (و رضایت آنها را جلب کنى)»؛(وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ

وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛ فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ(146) فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً،فَلَا تَطْمَحَنَّ(147) بِکَ نَخْوَةُ(148) سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ).

مى‏دانیم مطابق آنچه فقها از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده کرده‏اند، قتل بر سه نوع است:

یکم: قتل عمد و آن در جایى است که قصدِ جانى، کشتن طرف مقابل باشد و یا اینکه به سراغ کارى برود که غالباً منجر به قتل مى‏شود، هرچند قصد او قتل نباشد مانند ضربه سنگینى بر مغز وارد کردن که غالباً سبب قتل مى‏شود و اگر جانى قصد قتل هم نداشته باشد محکوم به قصاص است. مگر اینکه صاحبان خون و جانى بر دیه توافق کنند.

دوم: قتل شبه عمد است و آن در جایى است که انسان کارى انجام مى‏دهد که غالباً سبب قتل نیست و قصد او هم قتل نیست؛ ولى اتفاقاً منجر به مرگ مى‏شود؛ مانند اینکه کسى سوزنى به بدن دیگرى وارد مى‏کند و بر اثر آن، به طرف شوک وارد مى‏شود و مى‏میرد این را شبه عمد مى‏گویند. بسیارى از تصادف‏هاى وسایل نقلیه در جاده‏ها از همین قبیل است و حکم آن تعلق دیه در مال جانى است.

سوم: قتل خطاى محض است و آن اینکه انسان، دست به کارى مى‏زند که هیچ ارتباطى به شخص مقتول نداشته؛ اما بر اثر عواملى، شخص مقتول هدف واقع مى‏شود و از بین مى‏رود. مثل اینکه شخصى براى شکار کردن تیرى به سمت راست رها مى‏کند اما این تیر به سنگیى خورده کمانه مى‏کند و به فردى خورده او را مى‏کشد این را خطاى محض مى‏گویند و حکم آن تعلق دیه به عاقله است.

در کتاب حدود و دیات آمده است که اگر مجرى حد یا تعزیر در اجراى آن خطا کند و بیش از اندازه اجرا نماید؛ خواه موجب مرگ محکوم شود یا نه در هر صورت باید جبران گردد. این مسأله با مسأله دیگرى که در آن کتاب مطرح شده که هرگاه حد و تعزیر کاملًا به اندازه و بدون افراط و خطا انجام گیرد ولى سبب مرگ محکوم شود آیا بیت‏المال یا مجرى حد و تعزیر، ضامن است یا نه؟ارتباطى ندارد، هرچند در آن مسأله، معروف عدم ضمان است؛ اما آن حکم نیز خالى از اشکال نیست و آنچه در بعضى از شروح دیده مى‏شود که این دو مسأله را با هم خلط کرده‏اند صحیح نیست و کلام امام علیه السلام ارتباطى با مسأله دوم ندارد.

نکته

اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام‏

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى تعبیراتى درباره ریختن خون بى‏گناهان آمده که شبیه آن در هیچ موضوع دیگرى دیده نمى‏شود:

از جمله در آیه 32 سوره مائده آمده است: ««مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى‏ بَنِى إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً»؛ به همین جهت بر بنى‏اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسان‏ها را کشته است».

در آیه 93 سوره نساء آمده است: ««وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً»؛ هرکس فرد با ایمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالى که جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب مى‏کند و او را از رحمتش دور مى‏سازد و مجازات بزرگى براى او آماده ساخته است».

از تعبیر به «خلود و جاودانگى در آتش» چنین بر مى‏آید که قاتلِ عمد باایمان از دنیا نخواهد رفت، زیرا مى‏دانیم هیچ فرد باایمانى خلود و جاودانگى در آتش ندارد.

در حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است:«لَزَوالُ الدّنْیا جَمیعاً أهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ دَمٍ سُفِکَ بِغَیْرِ حَقٍّ؛تمام دنیا ویران شود در پیشگاه خداوند آسان‏تر از این است که خونى به ناحق ریخته شود».(149)

در حدیث دیگرى از امام معصوم علیه السلام مى‏خوانیم:«أُتِیَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتِیلٌ فِی مَسْجِدِ جُهَیْنَةَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَمْشِی حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِهِمْ قَالَ وَتَسَامَعَ النَّاسُ فَأَتَوْهُ فَقَالَ علیه السلام مَنْ قَتَلَ ذَا قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَدْرِی فَقَالَ قَتِیلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَیْنَ ظَهْرَانَیِ الْمُسْلِمِینَ لَایُدْرَى مَنْ قَتَلَهُ وَاللَّهِ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَرِکُوا فِی دَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَرَضُوا بِهِ لَأَکَبَّهُمُ اللَّهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ أَوْ قَالَ عَلَى وُجُوهِهِمْ؛کسى خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد: اى رسول خدا کشته‏اى در مسجد (قبیله) جُهَیْنه افتاده است. پیامبر برخاست و حرکت کرد تا به مسجد آنها رسید. هنگامى که مردم این سخن را شنیدند در آنجا اجتماع کردند پیامبر فرمود: چه کسى این فرد را کشته است؟عرض کردند: اى رسول خدا نمى‏دانیم. عرض کرد: کسى در میان مسلمانان کشته شود و قاتل او معلوم نباشد؟ قسم به خدایى که مرا مبعوث به حق کرده است اگر تمام اهل آسمان‏ها و زمین شریک خون مسلمانى باشند و راضى به آن شوند همه آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند».(150)

بخش بیست و هشتم‏

وَإِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ.وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ، فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَالنَّاسِ. قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لَاتَفْعَلُونَ». وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا، أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ، فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ.

ترجمه‏

از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش‏گویان) شدیداً بپرهیز، زیرا این صفات از مطمئن‏ترین فرصت‏هاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را محو و نابود کند.

از منّت بر رعیت به هنگام احسان، شدیداً دورى کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایى که انجام داده‏اى خوددارى نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش، زیرامنّت گذاردن‏، احسان را باطل مى‏سازد وبزرگ شمردن نعمت‏نور حق را مى‏برد وخلف وعده‏موجب خشم خدا و خلق است؛ خداوند متعال مى‏فرماید: «نزد خدا بسیار خشم‏آور است که چیزى را بگویید که انجام نمى‏دهید» از عجله در کارهایى که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن، از

لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش. (آرى) هر امرى را در جاى خویش و هر کارى را به موقع خود انجام ده.

شرح و تفسیر

از این صفات زشت بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چندین مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصیه مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش‏گویان) شدیداً بپرهیز»؛(وَإِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ(151)).

امام علیه السلام انگشت روى سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمى به خصوص زمامداران گذارده است: اوّل خودپسندى، دوم اعتماد بر نقاط قوت خویش و سوم علاقه به مدح و ثناى ثناگویان.

گرفتارى انسان در این‏گونه موارد از آنجا نشأت مى‏گیرد که حب ذات و علاقه به خویشتن سبب مى‏شود نقاط قوت خود را بزرگ ببیند و بر آنها تکیه کند و دوست دارد او را بستایند، بلکه گاه نقاط ضعف خویش را نقطه قوت مى‏شمرد و ثناى ثناگویان را مى‏طلبد که این خطرناک‏ترین حالات انسان است.

لذا در ادامه سخن به بیان دلیل این نهى شدید پرداخته مى‏فرماید: «زیرا این صفات از مطمئن‏ترین فرصت‏هاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را

محو و نابود کند»؛(فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ(152) مَا یَکُونُ‏مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ).

دلیل آن روشن است، زیرا هنگامى که انسان کارهاى خود را بزرگ بیند و طالب ثناخوانى و مداحى شود، قطعا گرفتار ریاکارى خواهد شد و مى‏دانیم ریاکارى اعمال انسان را بر باد مى‏دهد، زیرا خداوند جز عمل خالص را نمى‏پذیرد.

تعبیر به «فى نَفْسِهِ» در واقع اشاره به شیطان است یعنى شیطان در نظر خود بهترین فرصت را براى نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همین صفات سه گانه مى‏داند.

در روایات اسلامى نیز از این صفات به شدت نهى شده است؛ در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:«قَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلَاثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِیَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ابلیس به لشکریان خود چنین مى‏گوید: اگر من در سه چیز بر انسان‏ها پیروز شوم، کار به اعمال آنها ندارم، زیرا اعمال آنها پذیرفته نیست. (نخست اینکه) عملش را بزرگ بشمرد و (دیگر اینکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اینکه) عجب و خودپسندى در او نافذ گردد».(153)

در روایات اسلامى نیز خودپسندى و عُجب، شدیداً نکوهش شده است از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود:«مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ؛هرکس خود را بزرگ ببیند هلاک (و گمراه) مى‏شود و آن کس که فکر و رأى خود را بزرگ ببیند هلاک و (گمراه) مى‏شود.

در ذیل این حدیث آمده است که عیسى بن مریم مى‏گوید: بیماران را مداوا

کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشیدم؛ کور مادرزاد و کسى را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتى مردگان را زنده نمودم؛ ولى هرچه در معالجه احمق کوشیدم قادر بر اصلاح او نبودم. عرض کردند: اى روح اللَّه، احمق کیست؟ فرمود: آن کسى که خویشتن و رأى خود را بزرگ مى‏شمرد و تمام فضیلت را براى خود مى‏داند و تمام حق را براى خود مى‏خواهد و خود را مدیون هیچ حقى نمى‏شمرد. و او احمقى است که درمان‏پذیر نیست».(154)

در حدیث دیگرى نیز از امام امیرمؤمنان علیه السلام مى‏خوانیم:«إِنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الْأَلْبَاب؛خودپسندى ضد درستکارى و آفت عقل انسانى است».(155)

جالب توجّه اینکه عرب جاهلى با تمام محرومیت‏هاى مختلفى که داشت بسیار خودپسند و خودبزرگ‏بین بود؛ در فقر و جهل و ناتوانى و ذلت دست و پا مى‏زد، ولى خود را بزرگ‏ترین انسان روى زمین مى‏دانست و حتى هر قبیله‏اى براى خود چنین حالتى را داشت و حاضر نبودند دختران قبیله را به ازدواج پسران قبیله دیگر در آورند و حتى گاه هدایاى یکدیگر را نمى‏پذیرفتند، چون کسر شأن خود مى‏پنداشتند. این حالت که پیغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهلیت» یاد کرد بسیار آزار دهنده بود تا زمانى که اسلام آمد و قلم بطلان بر این‏گونه افکار شیطانى و بى‏ارزش کشید.

در خطبه فتح مکه مى‏خوانیم که پیغمبر فرمود:«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِین؛خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندى جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت.همه مردم از آدمند (و همه برادر یکدیگر) و آدم از خاک است».(156)

امام علیه السلام در ادامه این سخن از سه صفت نکوهیده به شدت نهى مى‏کند و مى‏فرماید: «از منّت بر رعیت به هنگام احسان، شدیداً دورى کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایى که انجام داده‏اى خوددارى نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش»؛(وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ).

از چیزهایى که- طبق صریح قرآن مجید- کمک‏هاى به مردم را باطل مى‏کند منّت است مى‏فرماید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى‏».(157)بزرگ شمردن و بیش از اندازه نمایش دادن فعل خود نیز از امورى است که ارزش کارهاى نیک را در پیشگاه خدا بر باد مى‏دهد، چرا که یکى از مصداق‏هاى واضح دروغ است و دروغ از بزرگترین گناهان محسوب مى‏شود. خلف وعد نیز از امورى است که هم در آیات و هم در روایات اسلامى به طور گسترده از آن نهى شده است.

آن‏گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل براى آنچه بیان کرد پرداخته مى‏فرماید: «زیرا منّت گذاردن، احسان را باطل مى‏سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى‏برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛ خداوند متعال مى‏فرماید: نزد خدا بسیار خشم‏آور است که چیزى را بگویید که انجام نمى‏دهید»؛(فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ(158) عِنْدَ اللَّهِ وَالنَّاسِ، قَالَ‏اللَّهُ تَعَالَى:«کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لَاتَفْعَلُونَ»)(159)

امام علیه السلام در این عبارت به سه دلیل براى هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و یا به تعبیر دیگر پیامدهاى سوء هر یک از آن رذائل‏ اخلاقى را بیان مى‏کند.

منّت گذاردن یعنى خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشیدن سبب مى‏شود که احسان هم در پیشگاه پرودگار و هم در نزد مردم، ناچیز یا نابود گردد.

همچنین «تَزیُّد» یعنى واقعیت را بیش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن، نور حق را مى‏برد، زیرا مصداق روشن کذب است و مى‏دانیم کذب نور حق را ضایع مى‏کند.

تخلّف از وعده‏ها افزون بر اینکه موجب خشم و غضب مردم مى‏شود در پیشگاه خداوند نیز همین اثر را دارد، بنابراین حاکمان و زمامداران بلکه تمام مدیران و فرماندهان باید از این سه کار بپرهیزند که محبوبیت آنها را سخت متزلزل مى‏سازد و موقعیت آنها را در میان مردم به خطر مى‏افکند.

در حدیث نیز آمده است:«مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ؛کسى که زیاد دروغ بگوید نورانیّت و زیبایى او از بین مى‏رود».(160)

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن از افراط و تفریط در کارها شدیداً برحذر مى‏دارد و روى دو موضوع مخصوصاً انگشت مى‏گذارد، نخست مى‏فرماید: «از عجله در کارهایى که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن»؛(وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا(161)، أَوِ التَّسَقُّطَ(162) فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا).

مى‏دانیم هرکارى وقتى دارد و هر برنامه‏اى شرایطى. آن‏گاه که وقت و شرایط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامى است و نیز با فراهم آمدن شرایط باید به سرعت کار را انجام داد، چرا که در صورت کوتاهى کردن فرصت از دست‏

مى‏رود و سبب پشیمانى است. عجله در سوى افراط قرار گرفته و سستى در کار به هنگام فرا رسیدن وقت عمل در مسیر تفریط است.

در مورد موضوع دوم مى‏فرماید: «از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش»؛(أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ(163)، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ(164)).

مى‏دانیم انسان هنگامى باید به سراغ انجام برنامه‏اى برود که تمام جوانب آن روشن باشد؛ ولى افراد لجوج على رغم ابهام‏ها و ناآشنایى‏ها به حقیقت امور با لجاجت به سراغ آن مى‏روند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاریک است غالباً گرفتار خطا و ناکامى مى‏شوند.

این در طرف افراط است و در مقابل؛ یعنى در طرف تفریط این است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهى کند تا فرصت از دست برود.

در پایان دستورى کلى که شامل همه اینها و غیر اینهاست و در مدیریت بسیار کارساز است بیان کرده مى‏فرماید: «(آرى) هر امرى را در جاى خویش و هر کارى را به موقع خود انجام ده»؛(فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ).

این همان چیزى است که در تعریف عدالت بیان مى‏شود و به گفته خود امام علیه السلام در نهج‏البلاغه:«الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛عدالت، هر چیزى را در جایگاه خودش قرار مى‏دهد».(165)

علماى اخلاق نیز تمام صفات رذیله را خروج از حد اعتدال و از مصادیق افراط یا تفریط شمرده‏اند که با آنچه امام در کلمات پیشین فرموده کاملًا مطابقت دارد.

در خطبه پنجم امام نیز آمده بود که فرمود:«وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ؛آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند به کسى مى‏مانند که بذر را در زمین نامناسبى پاشیده (هیچ کدام بهره‏اى از تلاش خود نمى‏گیرند)».امام علیه السلام این سخن را زمانى بیان فرمود که مردم پس از رحلت پیغمبر اکرم و بیعت گروهى با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بیعت کنند.

در آیات قرآن مجید نیز از عجله و لجاجت نهى شده است در یک جا مى‏فرماید: ««خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُریکُمْ آیاتی‏ فَلا تَسْتَعْجِلُونِ»؛ (گرچه) انسان از عجله آفریده شده به زودى آیاتم را به شما نشان خواهم داد ولى با عجله چیزى از من نخواهید».(166)

همچنین در جاى دیگرى از قرآن مجید در مذمت گروهى از کفار مى‏فرماید:««وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فی‏ طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»؛ اگر به آنان رحم کنیم ناراحتى‏ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمى‏شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مى‏روزند و سرگردان مى‏مانند».(167)

نکته

چگونگى حبط اعمال‏

حبط به معناى بى‏اثر شدن و باطل گشتن است و به همین دلیل در بعضى از

آیات قرآن «باطل» بر آن عطف شده است: در آیه 16 سوره هود مى‏خوانیم:«أُولئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِیهَا وَباطِلٌ مَّا کانُوا یَعْمَلُونَ».

ولى در اصطلاح علماى کلام و عقاید این است که اعمال نیکِ انسان بواسطه گناهانى که انجام مى‏دهد از میان برود. جمعى از بزرگان این علم، حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دلیل عقل و نقل دانسته‏اند.

دلیل عقلى آنان این است که احباط اعمال موجب ظلم است، زیرا نتیجه آن این است که اگر کسى ثواب کمترى انجام دهد و گناه بیشترى داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نیک را از بین ببرد، همانند کسى خواهد بود که اصلًا کار نیکى نکرده است و این ستمى در حق اوست.

از دلیل نقلى آیه شریفه سوره زلزال را عنوان کرده‏اند که مى‏گوید: ««فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ – وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ پس هر کس هموزن ذرّه‏اى کار خیر انجام دهد آن را مى‏بیند و هر کس ذرّه‏اى کار بد کرده آن را (نیز) مى‏بیند».(168)

البته آنها یک مورد را استثنا کرده‏اند و آن جایى است که انسان در آخر عمر بى‏ایمان از دنیا برود که اعمال او در این صورت حبط خواهد شد.

قرآن مجید نیز در آیات زیادى سخن از حبط اعمال به میان آورده؛ ولى غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد.

در جواب مى‏توان گفت: ممکن است این نزاع به نزاعى لفظى باز گردد، زیرا آنچه صحیح نیست این است که به نحو یک قاعده‏اى کلى بگوییم: همیشه حسنات و سیئات با هم سنجیده مى‏شوند و آن سو که غلبه دارد دیگرى را از بین مى‏برد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل مى‏شود؛ ولى به صورت قضیه جزئیه‏

نه تنها اشکالى ندارد، بلکه دلایل فراوانى براى آن مى‏توان ارائه کرد؛ یعنى همان‏گونه که در ارتباط با محو شدن سیئات به‏وسیله حسنات، قرآن مجید مى‏گوید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»(169)و یا مسأله شفاعت و عفو الهى سبب نابودى گناهان مى‏شود و اشکالى لازم نمى‏آید همچنین در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نیز این معنا ممکن است.

قرآن مجید درباره از بین رفتن ثواب صدقات به‏وسیله منّت و آزار بعدى با صراحت مى‏گوید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى‏»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازید».(157)

در سوره حجرات نیز مى‏فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (و او را بلند صدا نزنید) آن‏گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى‏کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى‏دانید».(170)

درباره عُجب و خودبزرگ‏بینى بعد از عمل نیز در روایات آمده است:«الْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛عجب حسنات انسان را از بین مى‏برد همان‏گونه که آتش هیزم را».(171)

در مورد حسد نیز شبیه همین تعبیر آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«إِیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».(172)

از بعضى از روایات نیز استفاده مى‏شود که جسور بودن و بى‏باکى در برابر گناه نیز از عوامل حبط اعمال است،(173) بنابراین آنچه در کلام امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگویى و تملق فرصتى براى شیطان است تا نیکى نیکوکاران را محو و نابود سازد، مطلبى است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آیات و روایات. در ادامه این سخن نیز امام در مورد منّت مى‏فرماید: از منت بپرهیز که احسان را باطل مى‏سازد.

بخش بیست و نهم‏

وَإِیَّاکَ وَالِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ، وَالتَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ. وَعَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ، وَسَوْرَةَ حَدِّکَ، وَسَطْوَةَ یَدِکَ وَغَرْبَ لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ، وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ: وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ.

ترجمه‏

از امتیاز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى‏اند جدّاً بپرهیز و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به‏زودى پرده از کارهایت کنار مى‏رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى‏شود. به هنگام خشم، خویشتن‏دار باش و از تندى و تیزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهیز از این امور از انجام کارهاى شتاب‏زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردى و هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى.

شرح و تفسیر

از کارهاى شتاب‏زده و سخنان نسنجیده بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به سه موضوع مهم دیگر اشاره کرده و مالک‏

اشتر را از آن بر حذر مى‏دارد:

نخست مى‏فرماید: «از امتیاز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى‏اند جدّاً بپرهیز»؛(وَإِیَّاکَ وَالِاسْتِئْثَارَ(174) بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ(175)).

امتیاز خواهى حاکمان و حواشى و اطرافیان و حامیان آنها یکى از آفات مهم حکومت‏هاست که در امورى که همه مردم باید در آن یکسان باشند، آنها بیش از حق خود سهم‏خواهى مى‏کنند؛ چیزى که افکار عمومى را بر ضد آنها مى‏شوراند.این همان چیزى است که در زمان ما به عنوان رانت‏خوارى (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنیا وجود دارد و عامل مهمى براى جدایى ملت‏ها از دولت‏هاست. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مى‏دارد، زیرا مردم سخت در این موضوع حساسیت دارند حتى اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبیل یکى از رؤسا از خیابانى که گذشتن از آن براى دیگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان مى‏دهند.

در دومین توصیه مى‏فرماید: «و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به‏زودى پرده از کارهایت کنار مى‏رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى‏شود»؛(وَالتَّغَابِیَ(176) عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌمِنْکَ لِغَیْرِکَ، وَعَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ).

اشاره به اینکه بسیار مى‏شود که نزدیکان و حامیان زمامدار کارهاى خلافى‏

انجام مى‏دهند و حق مظلومى را پایمال مى‏سازند و حاکمان جور معمولًا آن را نادیده گرفته و از کنار آن به سادگى مى‏گذرند. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مى‏دارد، زیرا هم عواقب شومى در دنیا دارد که همان بدبینى مردم و جدایى آنها از حکومت است و هم در آخرت؛ زمانى که پرده‏ها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوندِ عالم به اسرار، حق مظلوم را از ظالم بگیرد.

متأسّفانه در عصر بعضى از خلفا (مانند خلیفه سوم) امورى رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتى که از کتاب و سنّت پیامبر اکرم نشأت نگرفته است:

از جمله به گفته ابن قتیبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا: «جمعى از صحابه اجتماع کردند و نامه‏اى به خلیفه سوم عثمان نوشتند و کارهایى را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند …. از جمله اینکه بخش‏هایى از اطراف مدینه را به صورت خالصه در اختیار شخص خودش گرفته بود. یکى از مهاجران گفت: اى عثمان آیا این کار را که کرده‏اى خداوند به تو اجازه داده یا بر خدا افترا مى‏بندى‏(آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ)».(177)

نیز همان مورخ در همان کتاب آورده است که «جمعى از صحابه نامه‏اى نوشتند و بخشى از بدعت‏هاى عثمان را یادآور شدند … از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامى به خویشاوندانش از بنى‏امیّه و افرادى که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بى‏تجربه‏اى محسوب مى‏شدند در حالى که از وجود مهاجران و انصار براى آن مقامات استفاده نمى‏کرد و حتى با آنها به مشورت نمى‏نشست و تنها به رأى خود قناعت مى‏کرد و نیز داستان ولید بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستى، چهار رکعت براى مردم خواند سپس گفت اگر بخواهید یک رکعت دیگر نیز اضافه‏

مى‏کنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند.(178)

این است معناى بى‏اعتنایى به احکام اسلام و بى‏تفاوت از کنار امور گذشتن که براى همه واضح و آشکار است.

آن‏گاه امام علیه السلام سومین دستور را بیان مى‏دارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهى مى‏کند، مى‏فرماید: «به هنگام خشم، خویشتن‏دار باش و از تندى و تیزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهیز از این امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردى»؛(امْلِکْ حَمِیَّةَ(179) أَنْفِکَ وَسَوْرَةَ حَدِّکَ(180)، وَسَطْوَةَ(181) یَدِکَ وَغَرْبَ(182)لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ(183)، وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ‏فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ).

به هنگام عصبانیت، انسان گاه باد در دماغ مى‏افکند و نسبت به کارهاى انجام شده اظهار تنفر مى‏کند و گاه تندى و تیزى نشان مى‏دهد و گاه دست به مجازات دراز مى‏کند و گاه به دشنام و بد گویى مى‏پردازد. امام علیه السلام مالک اشتر را از این‏

پدیده‏هاى چهارگانه غضب بر حذر داشته و راه جلوگیرى از آن را این شمرده است که به هنگام غضب هیچ سخنى نگوید و هیچ اقدامى نکند تا آتش غضب فرو نشیند و به حال عادى باز گردد و زمام اراده خود را که در موقع غضب از دست داده بود در اختیار بگیرد.

سپس در ادامه سخن به این حقیقت اشاره کرده مى‏فرماید: «هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى».

(وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ(184) بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ).

آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنانش فرموده امورى سرنوشت‏ساز است که نه تنها در مسأله حکومت که در تمام مدیریت‏ها و در سراسر زندگى انسان پیش مى‏آید. به سراغ امتیازات ویژه رفتن، از خلاف‏کارى‏هاى نزدیکان و اطرافیان چشم پوشیدن و به هنگام خشم و غضب حکمى صادر کردن بلاهاى عظیمى است که مى‏تواند حکومت‏ها را متزلزل سازد و شخصیت انسان‏ها را زیر سؤال ببرد و آبروى انسان را در دنیا و آخرت بریزد.

نکته

خطرات بزرگ غضب‏

غضب حالتى است که وقتى به انسان دست مى‏دهد از وضع عادى بیرون مى‏رود و قضاوت عقل، تحت‏الشعاع این آتش سوزان قرار مى‏گیرد به گونه‏اى که هرگونه تصمیم‏گیرى صحیح در آن لحظه براى او ناممکن است و به همین دلیل از انسان حرکاتى در حالت خشم و غضب سر مى‏زند که غالباً عواقب شوم‏

و دردناک دارد و گاه کفاره آن را سالیان دراز باید بپردازد.

به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى شدیداً از غضب و از هرگونه تصمیم‏گیرى به هنگام غضب نهى شده است.

در آیه 37 سوره شورى یکى از ویژگى‏هاى مؤمنان را چشم‏پوشى به هنگام غضب ذکر کرده و جالب اینکه آن را عطف بر اجتناب از گناهان کبیره نموده است مى‏فرماید: «وَالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَواحِشَ وَإِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ».

در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم:«إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ؛این غضب شعله آتشى از سوى شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه مى‏کشد، از این رو هنگامى که یکى از شما غضب مى‏کند چشمانش سرخ و رگ‏هاى گردنش پر خون و شیطان داخل وجودش مى‏شود».(185)

امام صادق علیه السلام در حدیثى دیگر مى‏فرماید:«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛غضب کلید تمام بدى‏هاست».(186)

امیرمؤمنان نیز در یک جمله کوتاه مى‏فرماید:«الْغَضَبُ شَرٌّ إِنْ أَطَعْتَهُ دَمَّرَ؛غضب شر است و اگر از آن پیروى کنى نابودت مى‏کند».(187)

روایات در این زمینه بسیار و مملوّ از تأکیدات فراوان است، لذا با حدیث دیگرى این سخن را پایان مى‏دهیم، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:«إِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ؛از غضب بر حذف باش که آغازش جنون و پایانش پشیمانى است».(188)

به هر حال عقل و درایت ایجاب مى‏کند که انسان در حال خشم و غضب هیچ‏

تصمیمى نگیرد و بهترین راه براى فرو نشاندن آن این است که یا از محل حادثه دور شود و یا لااقل تغییر حالت دهد؛ اگر ایستاده، بنشیند و اگر نشسته است برخیزد و راه رود و آبى بنوشد و با دوستان خود از موضوع دیگرى سخن بگوید و همان‏گونه که حضرت فرموده: مؤثرترین کارها آن است که به یاد معاد و روز قیامت و عواقب اعمال بیفتد.

بخش سى‏ام‏

وَالْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ، أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ، أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّى اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ، فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا، وَتَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا، وَاسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ، لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَى هَوَاهَا. وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَعَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ، أَنْ یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَإِلَى خَلْقِهِ، مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ، وَجَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ، وَتَمَامِ النِّعْمَةِ وَتَضْعِیفِ الْکَرَامَةِ، وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ، إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. وَالسَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

بر تو واجب است که همواره به یاد حکومت‏هاى عادلانه پیش از خود باشى و همچنین به سنّت‏هاى خوب یا آثارى که از پیامبر (صلى اللَّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضه‏اى که در کتاب اللَّه آمده است توجّه کنى و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیده‏اى اقتدا نمایى و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروى از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کرده‏ام به کار گیرى و من حجت خود را بر تو تمام کرده‏ام تا اگر نفس سرکش، بر تو چیره شود عذرى نزد من نداشته باشى. من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمى که بر اعطاى هر خواسته‏اى دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضاى او را جلب کنیم‏

از طریق انجام کارهایى که ما را نزد او و خلقش معذور مى‏دارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا مى‏کنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد.

و از (خداوند بزرگ مسئلت دارم) که زندگانى من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوى او باز مى‏گردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلى اللَّه علیه وآله وسلم) و دودمان طیب و پاکش باد؛ سلامى فراوان و بسیار. والسلام.

شرح و تفسیر

حجت را بر تو تمام کردم‏

امام علیه السلام در این بخش (سى‏امین و آخرین بخش این عهدنامه) به سه نکته پرداخته است:

نخست مى‏فرماید: «بر تو واجب است که همواره به یاد حکومت‏هاى عادلانه پیش از خود باشى و همچنین به سنّت‏هاى خوب یا آثارى که از پیامبر (صلى اللَّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضه‏اى که در کتاب اللَّه آمده است توجّه کنى و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیده‏اى اقتدا نمایى»؛(وَالْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ، أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ، أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّى اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا).

اشاره به اینکه، هرچند عهدنامه من جامع و کامل است اما تنها به آن قناعت مکن؛ اگر به مسائلى در قرآن مجید و سیره و سنّت پیغمبر اکرم یا روش‏هاى شایسته‏اى در حکومت‏هاى عدل پیشین (مانند حکومت انبیاى سلف) برخورد کردى، آنها را نیز به کار بند. اضافه بر اینها تو روش مرا در حکومت دیده‏اى و از نزدیک شاهد و ناظر بوده‏اى آنها را نیز به کار بند، هرچند در این عهدنامه‏

منعکس نشده باشد.

به این ترتیب امام علیه السلام از محدود شدن وظایف مالک اشتر به آنچه در این عهدنامه آمده، در عین جامعیت آن، نهى مى‏کند و ذهن و فکر او را براى پذیرش هر سنّت حسنه‏اى آماده مى‏سازد.

دومین نکته‏اى را که امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه بر مالک واجب و لازم مى‏شمرد این است: «و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروى از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کرده‏ام به کار گیرى و من حجت خود را بر تو تمام کرده‏ام تا اگر نفس سرکش بر تو چیره شود عذرى نزد من نداشته باشى»؛(وَتَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا وَاسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ، لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَى هَوَاهَا).

امام علیه السلام در واقع به همه آنچه در این عهدنامه توصیه کرده بار دیگر توجّه مى‏دهد و با اشاره‏اى اجمالى، همه را تأکید مى‏کند و انجام آنها را لازم مى‏شمرد و این از قبیل اجمال پس از تفصیل و تأکید بر تأکید است و در ضمن، بر او اتمام حجت مى‏کند تا در پیشگاه خدا مسئولیتى نداشته باشد.

امام علیه السلام در پایان این عهدنامه از باب حسن ختام نکته سومى را گوشزد مى‏کند و با دعاى پرمعنایى عهدنامه را پایان مى‏دهد و مى‏فرماید: «من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمى که بر اعطاى تمام هر خواسته‏اى دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضاى او را جلب کنیم از طریق انجام کارهایى که ما را نزد او و خلقش معذور مى‏دارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا مى‏کنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد»؛(وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ(189) بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ،

وَعَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ(190)، أَنْ یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِعَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَإِلَى خَلْقِهِ، مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ، وَجَمِیلِ الْأَثَرِ فِی‏الْبِلَادِ، وَتَمَامِ النِّعْمَةِ وَتَضْعِیفِ(191) الْکَرَامَةِ).

آنچه در تفسیر عبارت بالا آمد مبنى بر این است که «تَمامِ النِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِ‏الْکَرامَةِ» عطف بر «یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ» بوده باشد. این احتمال نیز داده شده که «تَمامِ‏النِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِ الْکَرامَةِ» عطف بر «جَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ» باشد، بنابراین مفهوم جمله این مى‏شود: «از خداوند مى‏خواهم که مرا توفیق به کارهایى دهد که هم ثناى بندگان را به دنبال داشته باشد و هم آثار نیک در بلاد بگذارد و هم موجب تمام نعمتش بر من شود و هم سبب فزونى کرامتش بر من».

بدیهى است آنچه باید بیش از همه چیز مطلوب انسان مؤمن باشد، جلب رضاى خداست و آنچه بیش از هر چیز باید مطلوب زمامداران و حکام باشد افزون بر تحصیل رضاى خداوند، تحصیل رضاى مخلوق و به دنبال آن نعمت‏هاى دیگرى است که امام در جمله‏هاى بالا به آن اشاره کرده و آن اینکه انسان کارى کند که بندگان خدا از او به نیکى یاد کنند و غفران و رضاى حق را براى او بطلبند و آثار خوبى از خود در همه جا بگذارد که سبب مزید حسنات او

پس از وفاتش گردد و بدین ترتیب نعمت خدا بر او کامل شود و کرامت الهى مضاعف گردد.

ممکن است بعضى چنین پندارند که تقاضاى حسن ثناى مردم و به نیکى یاد کردن با خلوص نیت سازگار نیست؛ حسن ثناى الهى لازم است نه حسن ثناى مردم، ولى پاسخ این اشکال با اشاره‏اى که در بالا آوردیم روشن شد. مؤمنان مخلص حسن ثناى مردم را از این رو مى‏طلبند که سبب دعاى آنها براى غفران و پاداش الهى و ترفیع درجه گردد و از این رو ابراهیم خلیل شیخ الانبیاء نیز از جمله تقاضاهایى که از ساحت قدس پروردگار مى‏کند این است که ««وَاجْعَلْ لی‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ»؛ براى من در امت‏هاى آینده نام نیکى قرار ده».(192)

این دعاى امام هم درباره خودش و هم مالک اشتر به اجابت رسیده است؛ قرن‏هاست که فضایل آن حضرت در شرق و غرب عالم بر زبان‏ها جارى است و کتاب‏ها از فضایل او پر است و با اینکه بنى‏امیّه کوشیدند نام و فضایل آن حضرت را از خاطره‏ها محو کنند و هفتاد سال به دستور آنها بر فراز منابر- نعوذ باللَّه- بر آن حضرت لعن نمایند، به لطف پروردگار در هر مجلس و محفلى که از پیشگامان اسلام بحث مى‏شود نام آن حضرت در صدر مى‏درخشد و کتاب‏ها در فضایل آن حضرت نوشته شده و بارگاه نورانى‏اش در نجف کعبه آمال است.اضافه بر این در هر قرن شاعران توانا رساترین مدح و ثنا را به زبان عربى و فارسى و زبان‏هاى دیگر درباره آن حضرت سروده‏اند.

مالک اشتر نیز نام نیکش در همه جا به موجب فداکارى‏ها و رشادت‏ها و شهامت‏ها و مخصوصاً مخاطب بودن به این عهدنامه بر زبان‏ها جارى است.رحمت و رضوان خدا بر او باد.

آن‏گاه امام علیه السلام در آخرین جمله‏هاى این عهدنامه مى‏فرماید: «و از (خداوند

بزرگ مسألت دارم) که زندگانى من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوى او باز مى‏گردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلى اللَّه علیه وآله وسلّم) و دودمان طیب و پاکش باد، سلامى فراوان و بسیار والسلام»؛(وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ، إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. وَالسَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَالسَّلَامُ).

قابل توجّه است که امام افزون بر طلب سعادت، شهادت را نیز هم براى خویش و هم براى مالک از خدا مى‏طلبد؛ دعایى که به زودى به اجابت رسید و امام در محراب عبادتش و مالک در مسیر راه مصر شربت شهادت نوشیدند.

در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دید مردى این چنین دعا مى‏کند:«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا تُسْأَلُ فَأَعْطِنِی أَفْضَلَ مَا تُعْطِی؛خداوندا بهترین چیزى که از تو درخواست مى‏شود به من بده و برترین چیزى که به بندگانت عطا مى‏کند به من عطا فرما». پیغمبر فرمود:«إِنِ اسْتُجِیبَ لَکَ أُهَرِیقَ دَمُکَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛اگر دعایت مستجاب شود خون تو در راه خدا ریخته خواهد شد».(193)

نکته

عهدنامه مالک اشتر دستورى جامع براى کشوردارى‏

اکنون که شرح و تفسیر عهدنامه به پایان رسید مى‏توان با صراحت گفت: این عهدنامه دستورى است جامع براى کشوردارى؛ دستورى که با گذشت حدود چهارده قرن کاملًا تازه و راهگشا و زنده و بالنده است و این واقعیتى است که هر انسان منصفى به آن اعتراف دارد. از این گذشته این عهدنامه هم جنبه‏هاى مادى و هم جنبه‏هاى معنوى را که بر اساس اخلاق انسانى و ارزش‏هاى الهى پى‏ریزى‏

شده است تأمین مى‏کند بر خلاف قوانین دنیاى امروز که یا سخنى از ارزش‏هاى اخلاقى و انسانى در آن نیست و یا اگر چیزى به نام حقوق بشر در آن باشد، عملًا دستاویز و بهانه‏اى است براى اعمال فشار بر کشورها و قشرهاى ضعیف جامعه اسلامى.

عجب اینکه بعضى افراد به اصولى که «حمورابى» براى کشوردارى در حدود 18 قرن پیش از میلاد پیشنهاد کرده استناد مى‏جویند و افتخار مى‏کنند و آن را اصولى پیشرفته و انسانى قلمداد مى‏نمایند در حالى که اگر آن اصول را در برابر این عهدنامه بگذاریم کاملًا رنگ مى‏بازد؛ ولى چون جنبه اسلامى و مخصوصاً سبقه شیعى دارد تعصب‏ها مانع از آن مى‏شود که آن را در همه جا عرضه کنند و مى‏دانیم اخیرا با تلاش و کوشش بعضى از آگاهان به صورت نامه‏اى سرگشاده در میان اعضاى سازمان ملل پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان یک سند به ثبت رسید و عجب‏تر اینکه کسانى که بعد از آن حضرت عهدنامه و دستورالعملى براى حاکمان خود نوشتند، بخش‏هاى مهم آن را از همین عهدنامه مبارک امیرمؤمنان علیه السلام استفاده کردند بى‏آنکه سخنى از آن بگویند؛ یعنى اگر دستورالعمل آنها مقبولیت و درخششى پیدا کرد به واسطه همین بهره‏گیرى از عهدنامه مولا بود(194) گرچه متأسّفانه تعصب‏ها اجازه نمى‏دهد این حقیقت آشکار گردد.


1) «مُحاباة» به معناى تمایلات شخصى و بخشیدن چیزى به کسى به موجب رابطه خاص است. از ریشه «حَبْو» بر وزن «حمد» به معناى بخشیدن و عطا کردن گرفته شده است‏.

2) «أثَرَة» به معناى استبداد و خودرأیى در کارها و بدون مشورت عمل کردن از ریشه «أَثَر» بر وزن «خبر» به معناى تأثیرگذارى یا مقدم داشتن خویشتن بر دیگرى گرفته شده است‏.

3) ضمیر «إنَّهما» که تثنیه است به مُحاباة و اثَرَة باز مى‏گردد و اشاره به کسانى است که بر اساس این دو معیار نادرست برگزیده مى‏شوند، هرچند در بعضى از نسخ به‏جاى آن «إنّهم» به صورت ضمیر جمع که ناظر به برگزیده شدگان است آمده. ولى نسخه تحف العقول که به‏جاى ضمیر تثنیه اسم ظاهر به‏کار برده و گفته است: «فَإنَّ الْمُحاباةَ وَالْأَثَرَةَ جِماعٌ» گواه بر صحت نسخه اوّل است‏.

4) «تَوَخَّ» به معناى جستجو کردن و برگزیدن است. از ریشه «وخْى» بر وزن «وحى» به معناى قصد کردن‏و آهنگ چیزى نمودن گرفته شده است‏.

5) «قَدَم» در این‏گونه موارد به معناى سابقه مى‏آید و «صاحب قدم» یعنى کسى که داراى حسن سابقه است‏.

6) در بسیارى از نسخ به‏جاى «إشراق» که به معناى نورافشانى است «اشراف» که به معناى نظر کردن از محل بالا به چیزى است آمده از جمله در نسخه تحف العقول و شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید و تمام نهج‏البلاغه و این نسخه مناسب‏تر است. شاهد دیگر اینکه در بخش قبل که امام صفات قضات را بیان مى‏فرمود تعبیر به «لا تَشْرفُ نَفْسُه عَلَى الطَّمَع» آمده است‏.

7) «أسْبِغْ» از ریشه «سُبوغ» بر وزن «بلوغ» به معناى فراخى نعمت است و در اصل به معناى گشاد بودن‏پیراهن یا زره و «اسباغ» به معناى چیزى را فراوان ساختن آمده است‏.

8) «ثَلَمُوا» از ریشه «ثلم» بر وزن «سرد» به معناى شکافتن یا شکستن چیزى است و در بالا که در مورد امانت به‏کار رفته اشاره به خیانت در امانت است‏.

9) کافى، ج 5، ص 68، ح 1.

10) همان مدرک، ص 89، ح 2.

11) «حَدْوَة» به معناى تشویق کردن و تحریک نمودن کسى است و در اصل از ریشه «حُداء» به معناى حرکت دادن سریعِ شتران با آواز مخصوصى گرفته شده است‏.

12) «أخَذْتَ» در اصل از ریشه «أخذ» به معناى گرفتن است؛ ولى بسیار مى‏شود که به معناى مجازات کردن‏به‏کار رود، زیرا هنگام مجازات نخست مجرم را دستگیر و سپس مجازات مى‏کنند. در قرآن مجید نیز کراراً این معنا به‏کار رفته است؛ مانند: «أخَذْناهُمْ بِالعَذابِ» (مؤمنون، آیه 76).

13) رجوع شود به وسائل‏الشیعة، ج 13، ص 214، باب 15 و 18 از ابواب «احکام المزارعة».

14) «عِلّة» در اصل به معناى بیمارى است و در اینجا به معناى آفاتى است که به گیاهان و درختان مى‏رسد.

15) «بالّة» به معناى تر کننده از ریشه «بلّ» بر وزن «حل» به معناى مرطوب شدن گرفته شده و «بالّة» در اینجا اشاره به باران و رطوبت‏هاى زمینى است که گیاهان را پرورش مى‏دهد.

16) «احالَة» در اصل به معناى تغییر یافتن است و در اینجا که اضافه به ارض (زمین) شده است اشاره به دگرگونى زمین بر اثر آب‏گرفتگى است که موجب گندیدن بذر گیاه و ثمر ندادن مى‏شود.

17) «إغْتَمَر» از ریشه «اغتمار» به معناى آب گرفتگى است‏.

18) «أجْحَفَ» از ریشه «اجحاف» در اصل به معناى کندن پوست چیزى است. سپس به معناى به مشقت‏انداختن و بى اثر ساختن و خراب کردن آمده است‏.

19) «تَبَجُّحْ» به معناى مسرور شدن از ریشه «بَجْح» بر وزن «مدح» به معناى فرح و شادى گرفته شده است‏.

20) تحف العقول، ص 92.

21) «إجْمام» به معناى صراحت بخشیدن از ریشه «جموم» که به معناى اجتماع کردن است گرفته شده و ازآنجا که انسان به هنگام استراحت خاطرى جمع دارد این واژه به آن اطلاق شده است‏.

22) «إعْواز» به معناى کمبود و فقر است‏.

23) «مَکاید» جمع مکیدة به معناى حیله و چاره‏هاى پنهانى براى حل مشکلات است‏.

24) «تُبْطِرُه» از ریشه «بَطَر» بر وزن «بشر» به معناى طغیان و غرور بر اثر فزونى نعمت یا رسیدن به مقام و قدرت گرفته شده است‏.

25) «فِراسَة» به معناى درک درون افراد با ظن صائب است. به بیان دیگر هوشیارى و مهارت در شناخت باطن‏و ظاهر امور. این واژه در اصل به معناى صید کردن است و به همین مناسبت در مسائل مربوط به هوشیارى نیز به‏کار رفته است‏.

26) «استِنامَة» به معناى آرامش و اعتماد و اطمینان است. از ریشه «نوم» به معناى خواب گرفته شده، زیراانسان در حالت خواب به آرامش دست مى‏یابد.

27) «تَصَنُّعْ» به معناى ظاهرسازى و تلاش براى خوب نشان دادن شخص یا چیزى است. از ریشه «صنع» و «صنعت» گرفته شده و هنگامى که به باب تفعل مى‏رود به معناى تکلف براى ساختن چیزى است‏.

28) شرح نهج‏البلاغه علّامه خویى، ج 4، ص 92.

29) «تَغابَیْتَ» از ریشه «تَغابى» همان‏گونه که پیش از این هم اشاره شد به معناى تغافل از ریشه «غَباوة» به‏معناى جهل و بى‏خبرى گرفته شده است گویا کسى که خود را به فراموشى و تغافل مى‏زند درباره آن امر جاهل و بى‏خبر است‏.

30) «استوص» از ریشه «وصیت» به معناى پذیرش وصیت آمده است و به تعبیر دیگر خویشتن را سفارش به چیزى کردن در مقابل «أوص» که به معناى سفارش به دیگران است‏.

31) «المضطرب» در اینجا به معناى تاجر سیار است که از نقطه‏اى به نقطه دیگر براى فروش اموال خودمسافرت مى‏کند. از ریشه «ضرب فى الارض» که یکى از معانى آن سیر کردن در زمین است گرفته شده‏.

32) «المترفق ببدنه» در اینجا به معناى کارگر و کسانى است که با نیروى جسمانى خود به تولید مشغولند. از ریشه «رفق» بر وزن «وفق» به معناى مدارا و همراهى کردن گرفته شده است‏.

33) «المرافق» به معناى وسایل آسایش است‏.

34) «جلاب» جمع جالب به معناى وارد کننده و گردآورى نماینده است‏.

35) «المباعد» جمع «مبعد» به معناى نقطه دور دست است‏.

36) «المطارح» جمع «مطرح» به معناى نقطه دور دست است‏.

37) «بائقة» به معناى ستم کردن و ایجاد حادثه وحشتناک است از ریشه «بوؤق» بر وزن «حقوق» به معناى فاسد شدن و هلاک گشتن است‏.

38) «غائلة» به معناى شر از ریشه «غول» بر وزن «قول» است که در اصل به معناى فسادى است که به‏طور پنهانى در چیزى نفوذ مى‏کند، لذا به قتل‏هاى مخفى و ترور «غیله» گفته مى‏شود.

39) «ضیق» در اینجا به معناى سخت گیرى در معامله است‏.

40) «شح» همان‏گونه که راغب در کتاب مفردات آورده به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت در آمده‏.

41) «البیاعات» جمع «بیاعة» بر وزن «زیارة» به معناى متاع است و منظور از «تحکم در بیاعات» تعیین نرخ‏ظالمانه براى متاع‏هاست‏.

42) بحارالانوار، ج 59، ص 292.

43) غررالحکم، ح 8205.

44) کنزالعمال، ح 43958.

45) «سَمْح» به معناى آسان گرفتن و سخاوت نمودن است‏.

46) «أسْعار» جمع «سعر» بر وزن «شعر» به معناى نرخ اجناس است‏.

47) «المُبْتاع» به معناى مشترى و خریدار است‏.

48) من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 265، ح 3955.

49) «قارَفَ» از ریشه مقارفة به معناى نزدیک شدن به چیزى یا ارتکاب عملى است‏.

50) «نَکِّلْ بِهِ» یعنى او را کیفر ده از ریشه «تنکیل» به معناى کیفر و مجازات دادن گرفته شده است‏.

51) الموسوعة الفقهیة الکویتیة، ج 2، ص 90.

52) به کتاب جواهرالکلام، ج 22، ص 477 به بعد و کتاب مهذب الاحکام، ج 16، ص 30 به بعد مراجعه شود.

53) مسالک، ج 12، ص 121.

54) «بُؤسى‏» از ریشه «بُؤس» گرفته شده که به معناى شدت فقر است، در مقابل «بأس» که به معناى شجاعت است‏.

55) «زَمْنى» جمع «زَمِن» (به کسر میم) به معناى کسى است که به بیمارى‏هایى گرفتار شده که او را از کار انداخته است‏.

56) کافى، ج، 3، ص 501، ح 16.

57) «صَوافِی» جمع «صافیه» به معناى زمین‏هایى است که به عنوان غنیمت به دست مسلمانان افتاده یا ازطریق دیگرى در اختیار حکومت اسلامى قرار گرفته است. این زمین‏ها که عمدتاً همان زمین‏هاى خراجى است، درآمدش به همه مسلمانان تعلق دارد. و تعبیر به «صافِیة» براى آن است که آن را جزء خالصه‏جات حکومت مى‏دانستند که اشخاص حق خاصى در آن نداشتند.

58) فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 4، ص 100.

59) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 86.

60) «بَطَر» بر وزن «بشر» به معناى طغیان و غرور بر اثر فزونى نعمت است و ترک شکرگزارى در معناى آن‏نهفته شده است‏.

61) «تافِه» به معناى چیز قلیل و کم ارزش از ریشه «تَفَه» بر وزن «ثمر» به معناى کاستى و قلت گرفته شده است‏.

62) «لاتُشْخِصْ» از ریشه «اشْخاص» در اصل به معناى تیر زدن در نقطه بالاتر از هدف است و سپس به خارج‏ساختن و بیرون کردن اطلاق شده، بنابراین جمله «فَلا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ» مفهومش این است که فکر خود را از گروه نیازمند بیرون مبر.

63) «تُصَعِّر» از ریشه «صَعْر» در اصل یک‏نوع بیمارى است که به شتر دست مى‏دهد و گردن خود را کج مى‏کند و جمله «وَلا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ» یعنى با بى‏اعتنایى از ایشان روى مگردان‏.

64) «تَقْتَحِمُ» از ریشه «اقْتِحام» در اصل به معناى داخل شدن در کار شدید و پر زحمت است و جمله «تَقْتَحِمُهُ‏الْعُیُونُ» مفهومش این است که از بس کوچک هستند چشم‏ها به زحمت آنها را مى‏نگرند.

65) «فَرِّغ» از ریشه «فَراغ» بر وزن «بلاغ» در اصل به معناى خالى شدن ظرف و مانند آن است و هنگامى که به باب تفعیل برود به معناى خالى کردن مى‏آید. سپس این واژه در مورد کسى که فکر خود را از همه چیز خالى مى‏کند و تنها به یک موضوع مى‏اندیشد استعمال شده است‏.

66) بحارالانوار، ج 40، 28، ح 55.

67) بقره، آیه 273.

68) قصص، آیه 83.

69) تهذیب، ج 6، ص 292، ح 16؛ وسائل‏الشیعة، ج 15، ص 66.

70) بحارالانوار، ج 71، ص 315، ح 72.

71) همان مدرک، ص 319، ح 84.

72) بحارالانوار، ج 71، ص 333، ح 110.

73) در بعضى از نسخه‏ها «رَفَعَک» (یعنى برترى داد) آمده است که تناسب بیشترى دارد.

74) «أحْراس» جمع «حارس» و «حَرَسىّ» به معناى نگهبان از ماده حراست به معناى نگهبانى گرفته شده‏است‏.

75) «شُرَط» جمع «شُرطة» به معناى پاسبان (نیروى محافظت شهر) است. ارباب لغت گفته‏اند که این واژه از «شَرَط» بر وزن «شرف» به معناى علامت گرفته شده، زیرا این مأموران همیشه علامت‏هایى بر خود مى‏نهند که شناخته شوند.

76) «مُتَتَعْتِع» به شخصى که داراى لکنت زبان است گفته مى‏شود. از ریشه «تَعْتَعة» به معناى لکنت زبان گرفته شده و در واقع شبیه به اسماى اصوات است‏.

77) بحارالانوار، ج 16، ص 229.

78) «خُرْق» به معناى سخت‏گیرى در برابر «رفق» که به معناى مدارا کردن است‏.

79) «عِىّ» (با کسر عین) به معناى کند زبانى است و «عَىّ» بر وزن «حىّ» معناى وصفى دارد؛ یعنى کند زبان‏.

80) «نحّ» فعل امر از باب تفعیل و از ریشه «تنحیه» به معناى دور کردن و زائل کردن گرفته شده است‏.

81) «الأنَف» یعنى خوددارى از کارى بر اثر استکبار و خودبرتربینى است‏.

82) «اجْمال» به معناى لطف و مدارا کردن است‏.

83) «اعذار» به معناى معذرت خواهى نمودن است‏.

84) اسراء، آیه 28.

85) بقره، آیه 263.

86) «یَعْیا» فعل مضارع از ریشه «عىّ» بر وزن «حىّ» به معناى ناتوان شدن است‏.

87) «إصْدار» به معناى انجام دادن و صادر نمودن است‏.

88) «تَحْرَج» فعل مضارع از ریشه «حرج» بر وزن «کرج» به معناى در تنگنا قرار گرفتن است‏.

89) «أجْزَل» به معناى بهترین و پربارترین از ریشه «جَزْل» بر وزن «عزل» است‏.

90) بحارالانوار، ج 74، ص 84.

91) کافى، ج 3، ص 480، ح 1.

92) وسائل‏الشیعة، ج 5، باب 69، ح 4.

93) همان مدرک، ح 3.

94) وسائل‏الشیعة، ج 5، باب 69، ح 5.

95) همان مدرک، ح 1.

96) «احْتِجاب» به معناى خویشتن را پنهان داشتن از ریشه «حَجْب» بر وزن «حجم» به معناى پوشانیدن آمده‏است‏.

97) «یُشابُ» از ریشه «شَوْب» بر وزن «شوق» به معناى مخلوط کردن و آمیختن است و گاه به معناى آلوده‏کردنى که منشأ فساد است‏.

98) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 93.

99) «سِمات» جمع «سِمَة» به معناى علامت است‏.

100) کافى، ج 1، ص 69، ح 1.

101) «تُسْدى» از ریشه «اسداء» به معناى بخشیدن و عطا کردن است و از ریشه «سدو» بر وزن «سرو» به‏معناى دست به سوى چیزى بردن گرفته شده است‏.

102) «شَکاة» به معناى شکایت است‏.

103) بحارالانوار، ج 50، ص 102، ح 16.

104) همان مدرک، ج 72، ص 345، ح 42.

105) فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 4، ص 107.

106) «بِطانَة» به معناى لباس زیرین در مقابل «ظهارة» که به لباس رویین گفته مى‏شود، نیز به افرادى که محرم‏اسرار هستند «بطانة» گفته مى‏شود و منظور امام از این واژه معناى اخیر است‏.

107) «استئثار» به معناى چیزى را به خود اختصاص دادن از ریشه «أثر» در اصل به معناى علامتى بر چیزى گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتى انسان چیزى را به خود اختصاص مى‏دهد گویى اثرى بر آن مى‏گذارد این ماده در آن معنا به‏کار رفته است‏.

108) «تَطاول» به معناى برترى‏جویى از ریشه «طول» به معناى مرتفع شدن گرفته شده است‏.

109) «احْسِم» صیغه امر از ریشه «حسم» بر وزن «وصل» به معناى قطع کردن گرفته شده‏.

110) «لاتقطعنّ» از ریشه «قطع» به معناى جدا کردن گرفته شده و این واژه هنگامى که به باب افعال مى‏رود به‏معناى تخصیص دادن چیزى به کسى مثلًا زمینى را در اختیار کسى قرار دادن مى‏باشد.

111) «حامّة» به معناى نزدیکان و خاصان و خویشاوندان است از ریشه «حمّ» به معناى گرم کردن گرفته شده به مناسبت اینکه علاقه و دوستى آنها گرم و داغ است. به همین دلیل دوست صمیمى را «حمیم» مى‏گویند.

112) «مهنأ» به معناى چیز مرغوب و گواراست‏.

113) کافى، ج 4، ص 58، ح 1.

114) «مَغَبَّة» به معناى عاقبت و نتیجه چیزى است‏.

115) تهذیب الأحکام، ج 6، ص 227، ح 7.

116) «حَیْف» به معناى ظلم و ستم و بى‏انصافى است و از آنجا که وقتى چیزى به‏وسیله ظلم و ستم از دست برودانسان افسوس مى‏خورد، این واژه امروز به معناى افسوس خوردن به‏کار مى‏رود.

117) «أصْحِر» فعل امر از ریشه «صحرا» به معناى بیابان گرفته شده و «اصْحار» یعنى به بیابان رفتن. از آنجا که در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار مى‏شود، این ماده به معناى آشکار ساختن به‏کار رفته و در کلام امام نیز به همین معناست‏.

118) «اعْدِل» از ریشه «عدول» به معناى برگرداندن گرفته شده است‏.

119) «تقویم» به معناى صاف و راست کردن و کجى‏ها را از بین بردن است‏.

120) سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 320 و تاریخ طبرى، ج 2، ص 361، حوادث سال هشتم هجرت‏.

121) سیره ابن هشام، ج 2، ص 215.

122) وسائل الشیعة، ج 6، کتاب الزکات، باب 28، ح 2؛ منهاج‏البراعة، ج 20، ص 296.

123) «دَعْهُ» به معناى سکون و آرامش است و از ریشه «وَدَعَ» بر وزن «منع» گرفته شده است‏.

124) فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 4، ص 112.

125) «اسْتَوْبَلُوا» از ریشه «استیبال» به معناى آزمودن گرفته شده و ریشه اصلى آن «وَبْل» بر وزن «نقل» به معناى بارش شدید باران است و چون چنین بارشى مشکلاتى ایجاد مى‏کند این واژه در مورد ضرر و زیان و امتحانات سخت به کار رفته است‏.

126) بحارالانوار، ج 72، ص 26، ح 10.

127) «لاتَخیسَنَّ» از ریشه «خَیْس» بر وزن «خیر» به معناى فاسد شدن و متعفن گردیدن گرفته شده سپس به‏معناى خیانت و نقض عهد به‏کار رفته است‏.

128) «لا تَخْتِلَنَّ» از ریشه «خَتْل» بر وزن «قتل» به معناى خدعه و نیرنگ غافلگیرانه است‏.

129) «افْضا» از ریشه «افضاء» به معناى توسعه دادن و از ریشه «فضا» گرفته شده و گاه به معناى گستردن‏و منتشر ساختن نیز به‏کار مى‏رود و در جمله بالا همین معنا اراده شده است‏.

130) «مَنَعَة» به معناى قوت و قدرتى است که انسان را در مقابل دشمن یا حوادث ناگوار حفظ مى‏کند.

131) «ادْغال» از ریشه «دَغْل» بر وزن «عقل» به معناى داخل شدن در یک مکان به صورت مخفیانه است و از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولًا به این صورت وارد مى‏شوند، مفهوم فساد نیز غالباً در آن وجود دارد. و «دَغَل» بر وزن «قَمَر» به معناى فساد و گاه به معناى شخص مفسد مى‏آید و در عبارت بالا نیز معناى فساد مندرج است‏.

132) «مُدالَسَة» به معناى خدعه و خیانت کردن است و ریشه اصلى آن «دَلَس» بر وزن «قفس» به معناى ظلمت است و سپس به معناى خیانت به کار رفته است‏.

133) «عِلَل» جمع «علة» به معناى بیمارى و فساد است و در عبارت بالا به معناى ابهاماتى است که سرچشمه توجیهات فاسد و مفسد مى‏شود.

134) «لَحْن قَوْل» به گفته ارباب لغت سخنى است که از قواعد و سنن خود منصرف گردد و نتیجه خلافى از آن گرفته شود.

135) «طِلبَة» اسم مصدر و به معناى مطلوب است‏.

136) تاریخ طبرى، ج 2، ص 284.

137) بحارالانوار، ج 92، ص 72، ح 2.

138) همان مدرک، ح 4.

139) سیرى در سیره نبوى، ص 92.

140) انفال، آیه 72.

141) نساء، آیه 92.

142) «سَفْک» در اصل به معناى ریختن خون یا ریختن اشک از دیدگان است؛ ولى غالباً در همان خون‏ریزى استعمال مى‏شود.

143) «تَبِعَة» در اصل از «تَبَع» به معناى متابعت و پیروى کردن و دنبال چیزى رفتن گرفته شده و سپس به‏مجازات و کیفر که به دنبال اعمال انسان دامان او را مى‏گیرد اطلاق شده است و در جمله بالا همین معنا اراده شده است‏.

144) بحارالانوار، ج 79، ص 227، ح 53.

145) «قَوَد» به معناى قصاص است و در اصل از «قَوْد» بر وزن «قول» و «قیادت» گرفته شده که به معناى راه بردن و سوق دادن چیز یا شخصى است. از آنجا که قاتل را به محل قتل مى‏برند، این واژه به معناى قصاص آمده است‏.

146) «وَکْزَة» به معناى مشت زدن از ریشه «وَکْز» بر وزن «مغز» به معناى زدن و عقب راندن گرفته شده است‏.

147) «لا تَطْمَحَنَّ» از ریشه «طُموح» و «طمْح» بر وزن «سهم» به‏معناى بالا بردن و تکبر کردن گرفته شده و در عبارت بالا به معناى کبر و غرور است‏.

148) «نَخْوَة» به معناى تکبر است‏.

149) میزان الحکمه، ج 10، ص 4769.

150) بحارالانوار، ج 101، ص 383، ح 3.

151) «اطْراء» از ریشه «طراوة» به معناى تر و تازه بودن است و هنگامى که به باب افعال مى‏رود معناى ثناخوانى و مدح کردن مى‏یابد. گویى کسى مى‏خواهد با مدح خود، شخصى را تر و تازه نگهدارد. و در بسیارى از موارد به ثنا خوانى بیش از حد و تملق آمیز گفته مى‏شود و در عبارت بالا همین معنا اراده شده‏.

152) «یَمْحَق» به معناى نقصان و کم شدن تدریجى و سرانجام نابود شدن است‏.

153) بحارالانوار، ج 69، ص 315، ح 15.

154) بحارالانوار، ج 69، ص 320، ح 35.

155) نهج‏البلاغه، نامه 31.

156) منهاج البراعة، ج 20، ص 315 و کافى، ج 8، ص 246، ح 342.

157) بقره، آیه 264.

158) «مَقْت» در اصل به معناى بغض شدید و خشم به کسى است که کار بدى انجام داده است‏.

159) صف، آیه 3.

160) کافى، ج 2، ص 341، ح 13.

161) «أوان» به معناى زمان و موقع است‏.

162) «تَسَقُّط» در اصل به معناى تدریجا به سراغ چیزى رفتن است که لازمه آن در بسیارى از موارد سستى و اهمال‏کارى است که نقطه مقابل در جهت تفریط نسبت به عجله است. در بسیارى از نسخ به جاى «تَسَقُّط» «تَساقط» آمده که به معناى تهاون و سستى کردن است‏.

163) «تَنَکَّرتْ» از ریشه «تنکّر» به معناى ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است‏.

164) «اسْتَوْضَحَت» از ریشه «استیضاح» به معناى توضیح خواستن گرفته شده و معمولًا به صورت متعدى به یک مفعول یا دو مفعول به‏کار مى‏رود؛ ولى در جمله بالا به معناى فعل لازم به کار رفته؛ یعنى «واضح شدن». از آنجا که این معنا در کتب لغت نیامده بعضى آن را به صورت فعل مجهول (استُوضِحَتْ) خوانده‏اند تا هماهنگ با معناى لغوى گردد.

165) نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 437.

166) انبیاء، آیه 37.

167) مؤمنون، آیه 75.

168) زلزال، آیه 7 و 8.

169) هود، آیه 114.

170) حجرات، آیه 2.

171) تفسیر روح البیان، ج 8، ص 522.

172) بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 26.

173) مستدرک، ج 11، ص 280، ح 16.

174) «الإسْتِئْثار» به معناى چیزى را به خود اختصاص دادن است و از ریشه «اثر» بر وزن «خبر» به معناى علامتى است که از چیزى باقى مى‏ماند و گویى شخص انحصار طلب در اشیایى علامت مى‏گذارد که از آنِ من و مخصوصِ من است‏.

175) «أُسْوة» به معناى حالتى است که از پیروى کردن از دیگرى حاصل مى‏شود و چون نتیجه آن مساوات میان دو چیز است، این واژه به معناى مساوى نیز به کار رفته است‏.

176) «تَغابى» به معناى تغافل و نادیده گرفتن چیزى است و در اصل از ریشه «غَباوة» به معناى ناآگاه بودن‏گرفته شده است‏.

177) خلفاء ابن قتیبة، (معروف به الامامة و السیاسة) ج 1، ص 50، چاپ منشورات رضى‏.

178) خلفاء ابن قتیبه، (معروف به الامامة والسیاسة)، ج 1، ص 50.

179) «حمیّة» از ریشه «حَمْى» و «حمو» بر وزن «حمد» به معناى شدت حرارت است. سپس این واژه به معناى‏خشم و تعصب آمیخته با خشم و نخوت و تکبر به کار رفته است و هنگامى که اضافه به «انف» شود (مانند جمله بالا) به خشم و تکبر اشاره دارد و انتخاب «أنف» (بینى) در اینجا براى آن است که آدم‏هاى متکبر سر خود را بالا مى‏گیرند و در واقع نوک بینى‏شان به طرف بالا قرار مى‏گیرد.

180) «سَوْرَة» به معناى شدت و «حدّ» به معناى تیزى و برندگى است و هنگامى که این دو به هم اضافه شود شدت برش را مى‏فهماند که به عنوان کنایه از غضب به کار مى‏رود.

181) «سَطْوة» به معناى سلطه، غلبه و قدرت است‏.

182) «غَرْب» این واژه نیز به معناى تیزى و برندگى است و هنگامى که به لسان اضافه شود اشاره به سخنان تند و خشونت‏آمیز است. ریشه اصلى آن همان «غروب» است و از آنجا که یک شى‏ء بُرنده مانند شمشیر مى‏شکافد و در هدف خود فرو مى‏رود و پنهان مى‏شود «غرب» بر آن اطلاق شده است‏.

183) «البادِرَة» به معناى سخن یا کار ناگهانى و نسنجیده است و «کفّ بادِرَة» به معناى خوددارى کردن از چنین‏اعمالى است که به هنگام غضب رخ مى‏دهد.

184) «هُموم» جمع «همّ» گاه به معناى اراده و عزم بر چیزى و گاه به معناى دلمشغولى و دغدغه و در عبارت بالا معناى دوم مراد است‏.

185) کافى، ج 2، ص 304، ح 12.

186) همان مدرک، ص 303، ح 3.

187) غررالحکم، ح 6891.

188) همان مدرک، ح 6898.

189) مستدرک حاکم، ج 11، ص 13، ح 21.در نسخه تحف العقول پیش از جمله (وَأَنَا أَسْئَلُ اللَّهَ) چنین آمده: «فَلَیْسَ یُعْصِمُ مِنَ السُّوءِ وَلا یُوَفِّقُ لِلْخَیْرِ إلّااللَّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ وَقَدْ کانَ مِمّا عَهِدَ إلیَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فی وِصایَتِهِ تَحْضیضاً عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَما مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ فَبِذلِکَ أخْتِمُ لَکَ ما عَهَدْتُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ الْعَلِیّ الْعَظیمِ؛ هیچ کس از بدى‏ها پیشگیرى نمى‏کند و توفیق انجام دادن خیرات نمى‏دهد جز خداوند متعال و از جمله امورى که رسول خدا در وصیتش به طور مؤکد به من فرمود اهتمام به نماز و زکات و رعایت حال بندگان بود و من با کلام رسول خدا این عهدنامه را براى تو پایان مى‏دهم و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظیم» (تحف‏العقول، ص 99).

190) «رَغْبَة» مصدر و به معناى علاقه به چیزى داشتن است و در اینجا اسم مصدر و به معناى اسم مفعول است‏یعنى خداوند قادر است؛ هر امر مطلوب و مرغوبى را در اختیار بندگان بگذارد و در بعضى از نسخه‏ها به جاى «رَغْبَة» «رَغیبَة» آمده است که صفت مشبهه است و به معناى مرغوب است‏.

191) «تَضْعیف» در اینجا به معناى مضاعف ساختن است. این واژه گاه به معناى ضعیف ساختن یا ضعیف شمردن نیز آمده است‏.

192) شعراء، آیه 84.

193) مستدرک حاکم، ج 11، ص 13، ح 21.

194) طبرى نقل مى‏کند که وقتى مأمون، «عبداللَّه بن طاهر» را به ولایت بعضى از بخش‏هاى کشور اسلامى گماردپدرش «ذوالیمینین» نامه مفصلى براى او نگاشت و دستورات مشروحى براى اداره منطقه تحت حکومت براى او نوشت که طولى نکشید در میان مردم منتشر شد و از آن استقبال فراوانى کردند هنگامى که این خبر به مأمون رسید دستور داد آن را بیاورند و براى او بخوانند. او بسیار از آن استقبال کرد و گفت: تمام امر دین و دنیا و امور مربوط به سیاست و اصلاح کشور و رعیت در آن جمع است.مرحوم علامه شوشترى بعد از ذکر این داستان مى‏گوید: اگر دقت کنید مى‏بینید اکثر بلکه تمام آن از کلام امیرمؤمنان در عهدنامه مالک اشتر گرفته شده است. (شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 8، ص 664).