جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 53

زمان مطالعه: 122 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

کَتَبَهُ لِلْأشْتَرِ النَّخَعی لَمَّا وَلّاهُ عَلى‏ مِصْرَ وَأعمالِها حینَ اضْطَرَبَ أمْرُ

أمیرِها مُحَمَّدُ بنُ أبی‏بَکْرٍ وَهُوَ أطْوَلُ عَهْدٍ کَتَبَهُ وأجْمَعُهُ لِلْمَحاسِنِ‏

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

براى مالک اشتر نخعى است هنگامى که او را فرماندار مصر و بخش‏هاى مختلف آن قرار داد و این در زمانى بود که وضع زمامدار مصر، محمّدبن‏ابى‏بکر متزلزل شده بود. این فرمان (فرمان معروف مالک اشتر) طولانى‏ترین و جامع‏ترین فرمانى است که امام علیه السلام مرقوم داشته است. (1)«1»

نامه (فوق‏العاده مهم مالک اشتر) در یک نگاه

پنجاه نکته مهم در یک فرمان‏

براى پى بردن به اهمّیّت این عهدنامه- پیش از آنکه محتواى آن در یک نگاه بررسى شود- توجّه به نکات زیر لازم است:

این نامه طولانى‏ترین و پرمحتواترین نامه‏هاى نهج‏البلاغه است که آیین کشوردارى را از تمام جهات بررسى کرده و اصولى پایدار که هرگز کهنه نمى‏شود در آن ترسیم شده است.

1. قابل توجّه اینکه ابن ابى‏الحدید در ذیل خطبه کوتاه 68 (در شرح خود خطبه 67) از ابراهیم ثقفى نویسنده الغارات نامه‏اى نسبتاً مفصل و طولانى نقل مى‏کند که على علیه السلام به‏عنوان برنامه‏اى اخلاقى جهت تهذیب نفوس و پرورش روح و تقوا براى محمد بن ابى بکر نوشته است و در ذیل آن از همان مورخ (صاحب الغارات) نقل مى‏کند که محمّدبن‏ابى‏بکر این نامه را در مصر پیوسته با خود داشت و در آن نگاه مى‏کرد و به آداب آن متأدّب مى‏شد. هنگامى که عمرو عاص بر او مسلط شد و او را شهید کرد تمام نامه‏هاى محمّد را گرفت و براى معاویه فرستاد. معاویه در این نامه پیوسته نگاه مى‏کرد و شگفت‏زده مى‏شد.سپس مى‏گوید: ولید بن عقبه (برادر مادرى عثمان همان کسى که قرآن، در آیه «ان جاءکم فاسق ..». او را فاسق نامیده است) در آنجا نزد معاویه حاضر بود.

هنگامى که شگفتى او را از این نامه ملاحظه کرد به معاویه گفت دستور ده تا این احادیث را بسوزانند. معاویه گفت: چقدر اشتباه مى‏کنى. ولید گفت: آیا این صحیح است که مردم بدانند احادیث ابو تراب (على بن ابى طالب) نزد توست و از آن درس مى‏آموزى؟ معاویه گفت: واى بر تو به من مى‏گویى علم و دانشى مثل این را بسوزانم به خدا سوگند مطالب علمى جامع‏تر و استوارتر از این تا کنون نشنیده‏ام.

این عهدنامه سرانجام در خزائن بنى‏امیّه باقى ماند ولى هیچ کس آن را افشا نمى‏کرد تا زمانى که عمربن‏عبدالعزیز به حکومت رسید و آن را منتشر ساخت و جامعه اسلامى از آن بهره‏مند شدند. (2)«1»

گفتنى است که ابن ابى‏الحدید پس از ذکر این سخن از نویسنده الغارات مى‏گوید: سزوارتر این است که بگوییم نامه‏اى که معاویه پیوسته به آن نگاه مى‏کرد و تعجّب مى‏نمود و بر طبق آن حکم مى‏کرد همان عهدنامه‏اى است که على علیه السلام به مالک اشتر نوشته بود، زیرا مردم آداب و قضایا و احکام و سیاست را از آن آموختند (ولى نامه محمد بن ابى بکر تنها متضمّن بحث‏هایى اخلاقى بود) و باید گفت این عهدنامه هنگامى که معاویه مالک اشتر را مسموم ساخت و پیش از رسیدن به مصر شهید شد به‏وسیله ایادى او به معاویه منتقل گشت. وى پیوسته در آن مى‏نگریست و شگفت زده مى‏شد و مثل چنین عهدنامه‏اى است که باید در خزائن سلاطین نگاه‏دارى شود.

به این ترتیب ابن ابى‏الحدید بر این اعتقاد است که آن نامه تاریخى فوق‏العاده که معاویه پیوسته از آن بهره مى‏گرفت ولى افشا نمى‏کرد و سرانجام به‏وسیله

عمربن‏عبدالعزیز کشف و افشا شد همین عهدنامه مالک بوده است.ما هم نظریه ابن ابى‏الحدید را کاملًا تأیید مى‏کنیم، زیرا قراین و شواهد مختلف بر آن گواهى مى‏دهد.

2. نویسنده معروف مسیحى جورج جرداق در کتاب خود به نام الامام على صوت العدالة الانسانیة مى‏نویسد: بسیار مشکل است که انسان اختلافى در میان این عهدنامه و اعلامیّه جهانى حقوق بشر بیابد، بلکه تمام نکات اساسى موجود در این اعلامیه در عهدنامه امام علیه السلام دیده مى‏شود. اضافه بر این در عهدنامه امام چیزى است که در اعلامیه جهانى حقوق بشر نیست و آن عواطف عمیق انسانى است که بر تمام این نامه سایه افکنده است. (3)«1»

باید توجّه داشت که اعلامیه جهانى حقوق بشر بیش از هزار و سیصد سال بعد از این عهدنامه، آن هم به کمک گروهى از متفکران از سراسر جهان تدوین شده ولى در عین حال هنوز نقایصى دارد و نقیصه مهم آن خالى بودن از مسائل معنوى و ارزش‏هاى والاى انسانى است.

3. براى پى بردن به اهمّیّت این نامه لازم است اشاره‏اى به موقعیّت محل مأموریت مالک اشتر؛ یعنى سرزمین مصر داشته باشیم.

مورخان تقریباً اتفاق دارند که خاستگاه تمدن بشرى، منطقه مشرق‏زمین و از جمله سرزمین مصر بوده است که در چندین هزار سال قبل، پیش از آنکه دیگر نقاط وارد تمدن شوند آنها پایه‏هاى تمدن بشرى را گذاردند تا آنجا که «ویل دورانت» این منطقه را گهواره تمدن بشرى نام مى‏گذارد و در واقع چنین است و به همین دلیل پیامبران بزرگ الهى که پایه‏گذاران تمدن مادى و معنوى بوده‏اند نیز همگى از این منطقه برخاستند سپس پیام دعوت آنها به دیگر نقاط عالم منتقل شد.

مورخ مزبور در جلد اوّل تاریخ تمدّن معروف خود ده‏ها صفحه درباره تمدن مصر باستان سخن مى‏گوید. آثار مهمى که از آن زمان باقى مانده و هزاران سال‏ است على رغم دگرگونى‏هاى اعصار و قرون همچنان پابرجاست نیز نشانه دیگرى از این تمدن کهن است.

مصر یکى از کانون‏هاى مهم علم و دانش بشرى بود و مخصوصاً شهر اسکندریه بر اساس مدارک تاریخى یکى از مهم‏ترینِ آنها به‏شمار مى‏رفت. مردم مصر نه تنها علوم یونانیان را اقتباس کردند، بلکه خود علوم فراوان دیگرى بر آن افزودند. در واقع مصر در حکومت اسلامى استان محسوب نمى‏شد، بلکه کشورى بزرگ و پهناور با مردمى هوشیار و تمدنى آشکار بود.

مصر در سال 19 هجرى در زمان خلافت خلیفه دوم به‏وسیله لشکر اسلام فتح شد و از آن زمان مصریان زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و به سرعت- مانند ایرانیان- این آیین جدید را که داراى فرهنگ قوى و نشانه‏هاى حقانیّت روشن بود پذیرا شدند؛ اما متأسفانه بعضى حاکمان ظالم از طرف خلفا به زمامدارى مصر برگزیده شدند. از جمله در زمان عثمان، عبداللَّه بن ابى‏سرح (4)«1» زمامدار مصر بود که ظلم و ستم او بر مردم مصر سبب شورش آنها گشت و چنان که مى‏دانیم دامنه این شورش به مدینه کشیده شد و خطاى بزرگ خلیفه سوم به این شورش دامن زد، آنجا که فرمان عزل عبد اللَّه را نوشت و به دست شورشیان داد تا به مصر برگردند و همراه آن نامه دیگرى با شخص دیگر براى عبد اللَّه فرستاد که هنگامى که شورشیان به مصر بازگشتند همه آنها را گردن بزند. این نامه به‏دست آنها افتاد و از وسط راه بازگشتند و غائله قتل عثمان فراهم شد.

امیرمؤمنان على علیه السلام براى جبران خطاهاى گذشته نخست محمّد بن ابى‏بکر را براى حکومت مصر فرستاد و چون در عمل ثابت شد که او توان کشیدن این بار سنگین را ندارد، امام علیه السلام شخص توانا و قدرتمندى همچون مالک را براى این‏

مأموریت برگزید و با همین نامه مورد بحث او را براى سامان بخشیدن به اوضاع این کشور پهناور به سوى مصر فرستاد و افسوس که جنایت معاویه نگذاشت این برنامه به انجام رسد و مردم مصر نفس راحتى بکشند.

به هر حال این عهدنامه در یک نگاه اجمالى از بخش‏هاى متعدّدى تشکیل شده است که ممکن است آن را از یک نظر به پنجاه بخش تقسیم کرد.

1. در بخش اوّل امام علیه السلام هدف اصلى اعزام مالک را به مصر در چهار چیز خلاصه کرده است: رسیدگى کامل به جمع‏آورى خراج و پیکار با دشمنان این سرزمین و اصلاح اهل آن و عمران و آبادى این سرزمین.

2. تأکید بر رعایت تقوا پیش از هر چیز و اهمّیّت نقش آن در زندگى انسان.

3. مبارزه با هواى نفس.

4. توجّه دادن مالک به موقعیّت محلّ مأموریت او.

5. توصیه به ذخیره عمل صالح و اجتناب از بخل.

6. تلاش و کوشش براى جلب رضایت رعایا و توده‏هاى ملّت.

7. نهى از سرکشى در برابر فرمان‏هاى الهى.

8. راه مبارزه با کبر و غرور ناشى از مقام.

9. رعایت عدل و انصاف در هر حال و پرهیز از هرگونه ظلم و ستم که سبب تغییر نعمت‏ها مى‏شود.

10. باید محبوب‏ترین امور آن شمرده شود که جلب رضایت عامه مردم کند نه خواص.

11. برحذر بودن از وسوسه‏هاى عیب‏جویان و سخن‏چینان و تلاش در

عیب‏پوشى مردم.

12. لزوم مشورت در کارها و برحذر بودن از مشورت با افراد بخیل و ترسو و دنیاپرست.

13. کنار گذاردن سردمداران حکومت‏هاى ستمگر پیشین و به عکس ارتباط داشتن با اهل ورع و صداقت و ایمان.

14. تشویق نیکوکاران و سرزنش و کیفر بدکاران.

15. جلب حسن ظن مردم از طریق احسان و نیکى و سبک کردن بار هزینه‏ها.

16. احترام به آداب و رسوم نیک پیشین.

17. تداوم نشست و مشورت با علما و خردمندان.

18. تقسیم رعایا به گروه‏هاى مختلف و رسیدگى به هر کدام طبق نیازها و موقعیّت‏ها.

19. نهایت تأکید بر رعایت حال قشر محروم.

20. ویژگى‏هاى فرماندهان نظامى و افسران لشکر.

21. توجّه خاص به سوابق اشخاص و خاندان‏هاى خوش‏نام و صالح.

22. ویژگى‏هاى فرماندهان ارشد.

23. تأکید بر اصل عدالت که مایه روشنى چشم زمامداران است.

24. ستایش از کارهاى خوب نیکوکاران تا انگیزه‏اى براى همگان در کار نیک گردد.

25. سنجش ارزش کار هرکس بدون توجّه به موقعیّت اجتماعى او.

26. مراجعه به کتاب و سنّت در حل مشکلات و استنباط احکام.

27. شرایط قضات و صفات لازم در آنها.

28. زیر نظر داشتن احکام قضایى قضات و تأمین کامل هزینه‏هاى زندگى آنها براى جلوگیرى از ابتلا به رشوه‏خوارى.

29. بیان معیار در انتخاب فرمانداران بلاد و پرداختن حقوق کافى به آنان و گماردن عیون (مأموران اطّلاعاتى) بر کارهاى آنها.

30. سامان بخشیدن به وضع خراج و مالیات و توجّه به عمران و آبادى بیش از توجّه به جمع‏آورى خراج.

31. ویژگى‏هاى مربوط به دبیران و مسئولان اسناد و منشیان خاص و تقسیم کار در میان آنها به‏طور دقیق.

32. رسیدگى کامل به وضع تجار و صنعت‏گران و آنهایى که براى نقل و انتقال یا تولید نیازمندى‏هاى مردم صادقانه خدمت مى‏کنند و نظارت دقیق بر معاملات، نرخ اجناس و مبارزه با احتکار.

33. باز هم تأکید بیشتر به قشر محروم و کم درآمد جامعه، و لزوم رسیدگى مداوم و خبر گرفتن از وضع آنها.

34. لزوم رسیدگى به وضع ایتام و کهن‏سالان.

35. تعیین وقت مشخصى براى ملاقات عمومى و اجازه دادن تماس مردم به‏طور مستقیم با زمامدارشان.

36. تعیین وقت خاصّ دیگرى براى کارگزاران جهت حلّ مشکلات خاص آنها.

37. تنظیم برنامه دقیق براى کارهاى مختلف روزها.

38. اهتمام به اقامه فرایض و اهمّیّت دادن به نماز جماعت و چگونگى برگزارى آن و تعیین وقت فراغتى براى ارتباط با پروردگار عالم.

39. فاصله نگرفتن از مردم براى مدّت طولانى.

40. چگونگى برخورد با همکاران خاص و صاحبان اسرار کشور.

41. رعایت دقیق حقوق همه اعم از افراد نزدیک و دور.

42. اعلام عذر موجه در برابر کمبودها و مشکلات و سوء ظن‏ها.

43. پذیرش دعوت دشمنان به صلح در عین رعایت هوشیارى در برابر آنان و احترام به قراردادهایى که با آنها برقرار مى‏شود.

44. پرهیز شدید از خونریزى غیر مجاز.

45. پرهیز از هرگونه عُجب و خودبینى و خودپسندى.

46. بر حذر بودن از منت گذاشتن بر رعایا.

47. اجتناب از شتاب‏زدگى و عجله در کارها.

48. پرهیز از رانت خوارى و گرفتن حق اختصاصى در مشترکات.

49. توجّه به سیره رسول خدا و انبیاى الهى در تمام امور مربوط به زمامدارى.

50. سرانجام دعا براى خود و مالک و درخواست رحمت و توفیق از پروردگار و سعادت شهادت.

این عهدنامه را از زاویه‏اى دیگر مى‏توان در ده محور خلاصه کرد:

1. اهمّیّت ماموریتى که بر عهده مالک گذارده شده بود.

2. تذکرات اخلاقى فوق‏العاده که در روش حکومت بسیار تاثیر گذار است.

3. تقسیم رعایا و قشرهاى مختلف مردم به چندین بخش از نیروهاى نظامى گرفته تا ماموران جمع مالیات و کارگزاران حکومت و قضات و تجار و صاحبان صنایع و تعیین وظایف و ویژگى‏هاى مربوط به آنها.

4. اهتمام فوق‏العاده به طبقات محروم.

5. لزوم تعیین وقتى براى ملاقات عمومى مردم و به اصطلاح دیدار چهره به چهره با ارباب حاجات.

6. انتخاب مشاوران قوى و خردمند.

7. جلوگیرى از هرگونه رانت‏خوارى و امتیاز طلبى.

8. اهتمام به امر صلحِ آمیخته با هوشیارى در برابر دشمنان و پرهیز از هرگونه خونریزى بى دلیل.

9. اهتمام به امر برگزارى فرایض دینى براى عموم مردم.

10. دعا براى موفقیت جهت انجام این مسئولیت‏ها و کمک طلبیدن از ذات پاک پروردگار.

بخش اوّل‏

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ، حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ: جِبَایَةَ خَرَاجِهَا، وَجِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا، وَعِمَارَةَ بِلَادِهَا، أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَإِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ: مِنْ فَرَائِضِهِ وَسُنَنِهِ، الَّتِی لَایَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا، وَلَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَإِضَاعَتِهَا، وَأَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَیَدِهِ وَلِسَانِهِ؛ فَإِنَّهُ، جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَإِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ. وَأَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَیَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ.

ترجمه‏

به نام خداوند بخشنده مهربان، این دستورى است که بنده خدا على امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانى که براى او صادر کرده بیان نموده، در آن هنگام که زمامدارى مصر را به او سپرد تا حقوق بیت‏المال در آن سرزمین را جمع‏آورى کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید، به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد.

او را به تقواى الهى فرمان مى‏دهد و به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروى از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور مى‏دهد، همان دستوراتى که هیچ کس جز با متابعت آنها روى سعادت نمى‏بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختى واقع نمى‏شود.

او را مأمور مى‏کند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یارى کند، چرا که خداوند متعال یارى کسى که او را یارى کند و عزّت کسى که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است و (نیز) به او فرمان مى‏دهد هواى نفس خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشى‏نفس، آن را باز دارد، زیرا نفس همواره انسان را به بدى‏ها امر مى‏کند مگر آنچه را خداوند رحم کند.

شرح و تفسیر

نخستین توصیه، تقوا و مبارزه با هواى نفس است‏

امام علیه السلام در بخشِ آغازین این نامه، از نام خداوند رحمان و رحیم کمک مى‏طلبد سپس مى‏فرماید: «این دستورى است که بنده خدا على امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانى که براى او صادر کرده بیان نموده، در آن هنگام که زمامدارى مصر را به او سپرد تا حقوق بیت‏المال در آن سرزمین را جمع‏آورى کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید، به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد»؛(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ، حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ. جِبَایَةَ (5)«1» خَرَاجِهَا، وَجِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا، وَعِمَارَةَ بِلَادِهَا).

در این فرمان امام علیه السلام نخست خود را بنده خدا مى‏شمارد. سپس امیرمؤمنان، تا روشن سازد که زمامدارى مؤمنان نیز در سایه عبودیت پروردگار است نه براى خودکامگى. آن‏گاه اهداف چهارگانه‏اى براى این مأموریت بیان مى‏کند:

نخست به امور اقتصادى و مالى اشاره کرده که از آن تعبیر به خراج شده است.

درست که خراج به معناى مالیات سرزمین‏هایى است که در جنگ‏ها به دست‏

مسلمانان فتح مى‏شد؛ ولى در اینجا مفهوم گسترده‏ترى دارد و تمام امور مالى مربوط به دولت اسلامى را فرا مى‏گیرد؛ اعم از خراج و زکات و جزیه و خمس و امثال آن.

سپس به مسأله نیروى نظامى و دفاعى کشور اسلام و آمادگى آنها براى دفع هجمات دشمن اشاره مى‏کند، زیرا تا امر آنها سامان نپذیرد امنیّت در داخل حاصل نمى‏شود و مردم با فکر آسوده به دنبال کارهاى خود نمى‏روند.

در سومین هدف به اصلاح امور اجتماعى و فرهنگى اشاره مى‏کند از جمله ایجاد انگیزه براى کارهاى خیر و از بین بردن سرچشمه‏هاى مفاسد اخلاقى و برقرار ساختن امنیّت شغلى و تأمین حقوق همگان و نظام بخشیدن به امور قضایى، گرچه بعضى چنین تصور کرده‏اند که جمله‏«اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا»تنها به سامان بخشیدن امور مادى مردم اشاره مى‏کند؛ ولى بعید است که نظر امام علیه السلام تنها این باشد، بلکه اصلاح تمام امور معنوى و مادى را دربر مى‏گیرد.

بعضى از تعبیرات امام علیه السلام در همین نامه نشان مى‏دهد که نظر آن حضرت در اینجا گسترده است و همه مسائل اخلاقى را نیز شامل مى‏شود؛ مانند جمله‏«ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ».

در چهارمین هدف، سخن از عمران و آبادى بلاد به میان مى‏آورد که شامل سامان بخشیدن به همه امور کشاورزى، صنعتى و تجارت و بازرگانى مى‏شود.گرچه در این نامه تنها به مسأله صنعت و تجارت و کسب و کار اشاره شده و سخنى از کشاورزى به میان نیامده است؛ ولى با توجّه به اینکه مصر یک کشور کشاورزى بوده و مردم به این امر اهتمام فراوان داشتند گویا امام علیه السلام نیاز به ذکر آن ندیده است و اشاره به کمبودهاى صنعتى و تجارى فرموده است و به هنگامى که سخن از گرفتن خراج مى‏کند به مالک دستور مى‏دهد در عین گرفتن خراج،

مراقب عمران و آبادى اراضى باشد و از سختگیرى‏هایى که سبب کمبود محصولات کشاورزى مى‏شود بپرهیزد.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن چهار دستور اخلاقى مهم به مالک دارد که در واقع پایه‏هاى اصلى معنوى حکومت او را تشکیل مى‏دهد.

نخست مى‏فرماید: «او را به تقواى الهى فرمان مى‏دهد»؛(أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ).

خطبه‏ها و نامه‏ها و کلمات قصار نهج‏البلاغه پر است از توصیه به تقوا، همان چیزى که خمیرمایه سعادت انسان در دنیا و آخرت است. تقوا به معناى احساس مسئولیت درونى و پرهیز از هرگونه گناه و امر خلاف و تعدى و اجحاف است و به سخن دیگر، حالت بازدارنده معنوى است که سبب مى‏شود انسان از مسیر حق هرگز منحرف نگردد و البته هرقدر مسئولیت انسان سنگین‏تر باشد تقواى بیشترى را مى‏طلبد.

در دومین دستور مى‏فرماید: «و او را به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروى از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور مى‏دهد، همان دستوراتى که هیچ کس جز با متابعت آنها روى سعادت نمى‏بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختى واقع نمى‏شود»؛(وَإِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ: مِنْ فَرَائِضِهِ وَسُنَنِهِ، الَّتِی لَایَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا، وَلَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَإِضَاعَتِهَا).

«فرایض» و «سنن» را معمولًا به واجبات و مستحبات تفسیر مى‏کنند و گاه گفته مى‏شود: «فرایض» واجباتى است که در کتاب اللَّه آمده و «سنن» احکام و واجباتى که در کلام پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ذکر شده است. در این صورت جمله‏«مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ»شامل امر به اطاعت پیغمبر صلى الله علیه و آله در بیان احکام نیز مى‏شود.

در تفسیر این دو واژه این احتمال نیز هست که «فرایض» اشاره به واجبات‏

پراهمّیّت و «سنن» اشاره به واجباتى باشد که در درجه پس از آن قرار دارد.

از تعبیر به‏«وَلَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا»معلوم مى‏شود که راه سعادت دنیا وآخرت منحصر در همین راه است و طرق دیگر سبب گمراهى است. البته این تعبیر ادراکات عقلى و هدایت‏هاى آن را نفى نمى‏کند، زیرا از جمله امورى که در کتاب اللَّه بر آن تاکید شده پیروى از عقل و خرد است که ده‏ها آیه از قرآن مجید بر آن تأکید کرده است.

در سومین دستور مى‏افزاید: «او را مأمور مى‏کند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یارى کند، چرا که خداوند متعال یارى کسى که او را یارى کند و عزت کسى که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است»؛(وَأَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَیَدِهِ وَلِسَانِهِ؛ فَإِنَّهُ، جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَإِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ).

تعبیر به یارى کردن خداوند به قلب و ید و لسان به گفته بعضى از شارحان؛ قلب اشاره به اعتقادات، و ید اشاره به جهاد با دشمن، و لسان اشاره به امر به معروف و نهى از منکر است؛ ولى بعضى معتقدند قلب تنها اشاره به اعتقادات نیست، بلکه بیزارى درونى از زشتى‏ها و عشق و علاقه به اعمال نیک نیز جزء آن است و همچنین ید تنها اشاره به جهاد با دشمن نیست، بلکه امر به معروف و نهى از منکر را در آنجا که احتیاج به اقدامات عملى دارد و طبعاً وظیفه حکومت اسلامى است، نیز شامل مى‏شود و لسان هرگونه آموزش و تعلیم و تربیت صحیح اضافه بر امر به معروف و نهى از منکر را فرا مى‏گیرد.تعبیر به‏«قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ»اشاره به آیات شریفه‏اى از قرآن است که ناظر به این معناست از جمله در سوره محمّد آیه 7: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدامَکُم».

در چهارمین دستور مى‏فرماید: «و (نیز) به او فرمان مى‏دهد که هواى نفس‏

خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشى‏نفس، آن را باز دارد، زیرا نفس همواره انسان را به بدى‏ها امر مى‏کند مگر آنچه را خداوند رحم کند»؛(وَأَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَیَزَعَهَا (6)«1» عِنْدَ الْجَمَحَاتِ (7)«2»، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌبِالسُّوءِ، إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ).

به راستى این چهار دستور اخلاقى برنامه کامل سعادت براى همه انسان‏هاست. اگر روح تقوا و حالت باز دارندگى نفس در انسان زنده شود و به دنبال آن انسان راه اطاعت الهى و پیروى از دستورات کتاب و سنّت را پیش گیرد و به مبارزه با مفاسد و زشتى‏ها و توطئه‏هاى دشمنان با قلب و دست و زبان برخیزد و بت هواى نفس را بشکند، چنین انسانى، انسانى کامل است و در واقع مخاطب به خطاب «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» (8)«3»خواهد بود.

جمله‏«إِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»اقتباس از آیه شریفه «وَما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» (9)«4»است. (خواه این جمله از زبان یوسف باشد یا از زبان همسر عزیز مصر در هر صورت قرآن بر آن صحه نهاده است).

گرچه بسیارى از پرهیزگاران از وسوسه‏هاى شیطان مى‏ترسند؛ ولى هواى نفس و وسوسه‏هاى شهوانى از آن بسیار خطرناک‏تر است و شاید به همین دلیل امام علیه السلام مالک اشتر را بیشتر به این مسأله توجّه مى‏دهد.

درست است که مؤمنان والا مقام و اولیاى الهى از مرحله نفس امّاره به نفس لوّامه و از آنجا به نفس مطمئنه مى‏رسند؛ ولى این بدان معنا نیست که نفس اماره مرده باشد و نباید به خطرات او اندیشید.

نکته‏ها

1. خطرات نفس اماره‏

مى‏دانیم بزرگان علما و مفسران با الهام از آیات قرآن مراحل سه‏گانه‏اى براى نفس قائل شده‏اند: نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنه.

نفس امّاره را اشاره به هوا و هوس‏هاى سرکش مى‏دانند که پیوسته انسان را به بدى‏ها امر مى‏کند و نفس لوامه را به حالت ندامت حاصل از گناه بر اثر پرورش روح تقوا اشاره مى‏دانند و نفس مطمئنه به مرحله تکامل روح انسان گفته مى‏شود که به مرحله‏اى مى‏رسد که هوا و هوس‏هاى نفسانى به‏طور کامل تحت کنترل قرار مى‏گیرند و سرکشى آنها ناممکن مى‏شود.

امام زین العابدین على بن الحسین علیه السلام در مناجات دوم از مناجات‏هاى پانزده‏گانه معروف، نفس امّاره را به روشنى ترسیم کرده و از آن (به عنوان سرمشق دادن به عموم مردم) به پیشگاه خدا این‏گونه شکایت مى‏کند:«إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَإِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَبِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً وَبِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بِی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَتَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ کَثِیرَةَ الْعِلَلِ طَوِیلَةَ الْأَمَلِ إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَإِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ مَیَّالَةً إِلَى اللَّعْبِ وَاللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ تُسْرِعُ بِی إِلَى الْحَوْبَةِ وَتُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَة؛خدایا من به سوى تو شکایت مى‏کنم از نفسى که مرا همواره به بدى وا مى‏دارد و به سوى گناه با سرعت مى‏فرستد و به نافرمانى‏هایت حریص است و به موجبات خشمت دست مى‏آلاید، مرا به راه‏هایى که منجر به هلاکت مى‏شود مى‏کشاند و به صورت پست‏ترین هلاک شدگان در مى‏آورد. بیمارى‏هایش بسیار و آرزوهایش دراز است. اگر ناراحتى به او رسد بى‏تاب مى‏شود (و فریاد مى‏کشد) و اگر خیرى نصیبش گردد بخل مى‏ورزد. به بازى‏ها و سرگرمى‏هاى بیهوده بسیار تمایل دارد و مملوّ از غفلت و سهو است. مرا به سرعت به سوى گناه مى‏برد و نسبت به توبه‏

امروز و فردا مى‏کند».

آرى این است چهره اصلى نفس اماره.

از روایات به خوبى استفاده مى‏شود که نفس امّاره گناه را در نزد انسان زیبا جلوه مى‏دهد و خوبى‏ها را زشت مى‏نمایاند. هنگامى که انسان مرتکب آن شد و به عواقب آن گرفتار گشت، آن‏گاه پرده‏ها کنار مى‏رود و راه بازگشتى هم باقى نمى‏ماند.

امام امیرمؤمنان (طبق نقل غررالحکم) در کلام کوتاهى مى‏فرماید:«النَّفْسُ الأَمَّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمَلُّقَ الْمُنافِقِ وَتَتَصَنَّعُ بِشَیْمَةِ الصِّدیقِ الْمُوافِقِ حَتَّى إذا خَدَعَتْ وَتَمَکَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدوِّ وَتَحَکَّمَتْ تَحَکُّمَ الْعُتُوِّ فَأوْرَدَتْ مَوارِدَ السَّوْءِ؛نفس اماره فریبکار همچون منافقان به انسان تملّق مى‏گوید و در چهره دوستِ موافقى بروز مى‏کند تا زمانى که انسان را فریب دهد و بر او همچون دشمن خطرناکى مسلط گردد و بر او حاکم شود و او را به انواع گناهان بکشاند». (10)«1»

به همین دلیل دستور داده‏اند کاملًا مراقب نفس خویش باشید مبادا گرفتار فریبکارى‏هاى این فریبکارِ خطرناک شوید. امیرمؤمنان على علیه السلام در سخن دیگرى مطابق نقل غررالحکم مى‏فرماید:«إنَّ هذَه النَّفْسِ لَأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ فَمَنْ أهْمَلَها جَمَحَتْ بِهِ إلَى الْمَآثِمِ؛این نفس پیوسته انسان را به بدى‏ها دعوت مى‏کند کسى که آن را نادیده بگیرد او را به انواع گناهان مى‏کشاند». (11)«2»

نفس اماره در واقع مهم‏ترین ابزار شیطان است و اگر انسان از شر آن رهایى یابد از شر شیطان هم رهایى خواهد یافت.

2. اهمیّت کشور مصر

مصر یکى از قدیمى‏ترین کانون‏هاى تمدن بشرى است و جزء گهواره‏هاى‏

تمدن محسوب مى‏شود. آثار تاریخى مهمى که در آن سرزمین قرار دارد و حتى با وسایل امروز ایجاد آنها بسیار مشکل مى‏نماید، گویاى این حقیقت است که سرزمین مصر از قدیم‏الایّام جزو پیشرفته‏ترین کشورهاى جهان بوده است.

اسناد و مدارک تاریخى نشان مى‏دهد مصر حتى ده قرن پیش از میلاد مسیح، کشورى بالنده و پیشرفته بوده است؛ مدارس بزرگ، کتابخانه‏ها و مراکز تحقیقاتى در مصر وجود داشته و تمدن مصر و یونان در قدیم به هم گره خورده و دانش‏هاى این دو سرزمین با یکدیگر مبادله شده است.

از نعمت‏هاى بزرگى که خداوند به این کشور باستانى داده رود عظیم نیل است که آن را کشورى آباد و پربار ساخته که اگر این رود عظیم را از آن کشور بگیرند بخش‏هاى عظیمى از آن به صورت بیابانى لم یزرع در خواهد آمد.

این کشور در سال بیستم هجرت در عصر خلیفه دوم به تصرف مسلمانان در آمد و از شگفتى‏هاى تاریخ اینکه عمر مانع از دخول لشکر اسلام به مصر بود؛ ولى عمرو بن عاص لشکرى فراهم کرد و خودسرانه به سوى مصر حرکت نمود.این خبر به عمر رسید. او از این مى‏ترسید که اگر لشکر اسلام وارد شود رومیان و مصریان دست به دست هم دهند و آنها را در هم بکوبند، لذا نامه‏اى نوشته و به‏وسیله «عقبة بن عامر» به سوى او فرستاد. عقبه هنگامى به عمرو بن عاص رسید که وى نزدیک مصر بود. او وقت ملاقات به عقبه نداد و نامه را دریافت نکرد تا وارد یکى از شهرهاى ساحلى مصر شد. آن‏گاه به عقبه گفت: نامه را بیاور. او نامه را به دست عمرو داد. عمر نوشته بود اگر داخل مصر نشده‏اى فوراً برگرد. عمرو به سربازانش گفت: آیا اینجا که ما هستیم مصر است یا بیرون مصر؟گفتند: داخل مصر شده‏ایم. گفت: دستور خلیفه این بوده است که اگر داخل مصر نشده‏ایم برگردیم، بنابراین این شرط حاصل نشده است و باید به پیشروى ادامه دهیم؛ ولى عمرو عاص در فتح مصر با مشکل روبه‏رو شد و از ترس شکست‏

نامه‏اى براى عمر نوشت و تقاضاى کمک کرد. خلیفه دوم چند نفر از مردان دلاور اسلام را با دوازده هزار نفر به یارى او فرستاد سرانجام مصر فتح شد و مصریان با اشتیاق اسلام را پذیرفتند و بسیارى از علماى اسلام در فنون مختلف پرورش یافته این سرزمین بوده‏اند و مدارس اسلامى یکى پس از دیگرى باشکوه تمام در این کشور سر برافراشتند.

از امتیازات مصر این است که محبّان اهل بیت و عاشقان مکتب علوى در آنجا فراوانند و حتى اهل سنّت مصر به آنها عشق مى‏ورزند و زیارت «رأس الحسین» و بارگاه و مدفن منسوب به حضرت زینب در آنجا زیارتگاه عمومى مردم آن سرزمین است.

اگر دست سیاست بگذارد آنها مى‏توانند وسیله خوبى براى ایجاد وحدت مذاهب اسلامى باشند؛ فتواى معروف «شیخ شلتوت» که پیروى از فقه امامیّه را هم‏ردیف پیروى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت قرار داده گواه بر این مدعاست.

به هر حال به سبب اهمّیّتى که این سرزمین داشت، امیرالمؤمنین على علیه السلام قوى‏ترین و آگاه‏ترین یاران خود را که مالک اشتر بود براى زمامدارى آنجا برگزید و عهدنامه مورد بحث را که شامل دقیق‏ترین دستورات کشوردارى است نوشت و در اختیار او قرار داد.

بخش دوم‏

ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ، وَیَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ، وَإِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ، فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَایَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ. وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ، وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ، یَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ، وَیُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَتَرْضَى أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ، فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ، وَوَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ، وَاللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلَاکَ بِهِمْ.

ترجمه‏

اى مالک! بدان من تو را به سوى بلادى فرستادم که پیش از تو دولت‏هاى عادل و ستمگرى بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهاى تو همان گونه نظر مى‏کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر مى‏کردى، و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها مى‏گفتى و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى‏سازد مى‏توان شناخت، بنابراین باید محبوب‏ترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد. زمام هوا و هوس خود را در دست گیر

و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش، زیرا بخل به خویشتن، راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان مى‏دهد و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیت قرار ده و در مورد آنان همچون درنده‏اى مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا انسان‏هایى که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشمارى و بدان) از مردم لغزش‏ها و خطاهایى سر مى‏زند و مشکلاتى به آنها دست مى‏دهد (که آنها را از انجام وظیفه باز مى‏دارد) و به‏دست آنان از روى عمد یا خطا، کارهاى (خلافى) ظاهر مى‏شود (در این‏گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن‏قدر به آنها عطا کن که دوست دارى و خوشنود مى‏شوى خداوند از عفوش به تو عطا کند، زیرا تو فوق آنها هستى و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسى است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش مى‏کند.

شرح و تفسیر

حقوق همه شهروندان را محترم بشمار

امام علیه السلام به دنبال وصایاى پر معنا و جامعى که به‏طور کلى در بخش نخستین این عهدنامه بیان فرمود، روى سخن را به مالک کرده و انگشت روى نقاط خاص مى‏گذارد. نخست مى‏فرماید: «اى مالک! بدان من تو را به سوى بلادى فرستادم که پیش از تو دولت‏هاى عادل و ستمگرى بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهاى تو همان گونه نظر مى‏کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر مى‏کردى و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها مى‏گفتى»؛(ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ، أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ، وَیَقُولُونَ‏

فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ).

سپس مى‏افزاید: «و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى‏سازد مى‏توان شناخت»؛(وَإِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ).

امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود از باب مقدّمه به وضع کشور مصر- که به یقین منحصر به آن کشور نیست- اشاره مى‏کند که پیش از تو حکومت‏هاى عدل و جورى داشت؛ حکومت عدل؛ مانند حکومت دوران حضرت یوسف بر مصر بود و حکومت جور حکومت بسیارى از فراعنه از جمله فرعون معاصر حضرت موسى بن عمران بود.

سپس به این مطلب مهم اشاره مى‏فرماید: که معیار سنجش حکومت‏ها از نظر عدل و جور، افکار عمومى توده مردم است، همان چیزى که امروز در تمام دنیا از آن سخن گفته مى‏شود، هرچند در عمل غالباً به فراموشى سپرده خواهد شد ولى در آن روز که امام علیه السلام این سخن را بیان فرمود کمتر کسى اعتقاد به چنین سخنى داشت و تصور مردم بر این بود که حکومت بدون استبداد امکان‏پذیر نیست و استبداد همواره آمیخته با ظلم و ستم است.

در بعضى از تعبیرات دانشمندان آمده است:«ألْسِنَةُ الْخَلْقِ أقْلامُ الْحَقِّ»یا«ألْسِنَةُ الرَّعِیَةِ أقْلامُ الْحَقِّ إلَى الْمُلُوکِ»که مفهوم هر دو یکى است و آن اینکه زبان توده‏هاى مردم قلم حق است که نامه‏هاى خود را با آن براى زمامداران مى‏نویسد یا خداوند بدین وسیله با آنها مکاتبه مى‏کند و در هر حال هدف این است که قضاوت عمومى و هوش جمعى معیار بسیار خوبى براى سنجش ارزش حکومت‏هاست.

البته گاه مى‏شود که حکومت‏ها از طریق تبلیغات دروغین و ریاکارى افکار مردم را مى‏دزدند یا آنها را شستشوى مغزى مى‏دهند. در این گونه موارد قضاوت‏

عمومى بیمار مى‏شود و اثر مطلوب خود را از دست مى‏دهد.

به هر حال شایسته است زمامداران کنونى مسلمانان جمله‏«إنَّما یُسْتَدلُ عَلَى الصَّالِحینَ بِما یُجْرِى اللَّهُ لَهُمْ عَلى‏ ألْسُنِ عِبادِهِ»را با آب زر بنویسند و در برابر دیدگان خود نصب کنند و همه روزه آن را بخوانند و به دل بسپارند و براى رسیدن به این مطلب باید متملّقان را از اطراف خود دور سازند و تنها به گواهى اطرافیان قناعت نکنند، بلکه از طریق تماس مستقیم با مردم قضاوت افکار عمومى را دریابند.

در تواریخ آمده است بعضى از زمامداران پیشین که مایل بودند عدالت را اجرا کنند، گاه شبانه لباس مبدل مى‏پوشیدند و تنها در محلات مختلف شهر مخصوصاً مناطق محروم گردش مى‏کردند و اوضاع را دقیقا با حذف تماس واسطه‏ها بررسى مى‏نمودند.

آن‏گاه امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه، شش دستور مهم به مالک مى‏دهد:در آغاز مى‏فرماید: «بنابراین باید محبوب‏ترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد»؛(فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ).

قرآن مجید مى‏فرماید: ««فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً»؛ پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد». (12)«1»

در جاى دیگر مى‏فرماید: ««الَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»؛ سخنان پاکیزه به سوى او صعود مى‏کند و عمل صالح را بالا مى‏برد (و قبول مى‏کند و پاداش شایسته مى‏دهد)». (13)«2»

به تفسیر دیگر عمل صالح سخنان پاکیزه را بالا مى‏برد و اعتقادات را راسخ مى‏سازد.

در سوره عصر مى‏خوانیم: ««إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ – إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ»؛ که انسان‏ها همه در زیانند؛ مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و یکدیگر را به (اداى) حق سفارش کرده و یکدیگر را به استقامت و شکیبایى توصیه نموده‏اند». (14)«1»

در دومین و سومین دستور مى‏فرماید: «زمام هوا و هوس خود را در دست گیر و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش، زیرا بخل به خویشتن، راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان مى‏دهد»؛(فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ (15)«2» بِنَفْسِکَ عَمَّا لَایَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْکَرِهَتْ).

مالکیّت هواى نفس که امام علیه السلام بر آن تأکید فرموده، آن است که به هنگام هیجان شهوات، انسان بتواند خود را کنترل کند و به عکس اگر هواى نفس، مالک فکر و عقل و نیروى انسان شود او را به هر پرتگاهى مى‏کشاند.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم‏«احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ فَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَعْدَى لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَحَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ؛از هواى نفس بترسید همان‏گونه که از دشمنان بیم دارید، چرا که چیزى دشمن‏تر از پیروى هواى نفس و آنچه «بى‏حساب» بر زبان انسان جارى مى‏شود نیست». (16)«3»

در حدیث دیگرى در غررالحکم از امام امیرالمؤمنین على علیه السلام آمده است:«أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوامِ جِهادِها؛از طریق جهاد مداوم در برابر خواسته‏هاى نفس‏

مالک نفس خویش شوید» (17)«1»

بخل به خویشتن در برابر آنچه حرام است مفهومى جز این ندارد که انسان همچون بخیل که حاضر نیست درهم و دینارى از اموال خود را به کسى بدهد در برابر محرمات ایستادگى کند. نتیجه این کار آن است که راه انصاف را در همه حال مى‏پوید؛ خواه در امورى که مورد علاقه اوست یا امورى که مورد علاقه او نیست.

سپس امام علیه السلام در چهارمین دستور به مسأله بسیار مهمى اشاره مى‏کند که از سماحت و عظمت قوانین اسلامى پرده برمى‏دارد و چیزى را که در آن روز در دنیا مطرح نبود عنوان مى‏کند و مى‏فرماید: «و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیّت قرار ده»؛(وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ).

مى‏دانیم «اشعر» از ریشه «شعار» است و شعار در اصل به لباس زیرین انسان گفته مى‏شود که با تن او مستقیماً در تماس است. انتخاب این تعبیر از سوى امام علیه السلام اشاره به این است که باید قلب تو مستقیماً با رحمت و محبّت و لطف نسبت به رعایا در تماس باشد.

ممکن است تفاوت رحمت و محبّت و لطف در این باشد که رحمت مرتبه نخستین دوستى و خوش‏رفتارى است و محبّت درجه بالاتر و لطف آخرین درجه است. نیز شاید تفاوت این مراتب نسبت به موقعیت رعایا باشد؛ بعضى استحقاق رحمت دارند و بعضى که سودمندتر و مفیدترند شایسته محبّت و آنهایى که خدمت و تلاششان از همه بیشتر است سزاوار لطف‏اند.

در روایتى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ؛پیشوایى و زمامدارى شایسته کسى است که این سه صفت را داشته‏

باشد». نخستین صفت ورع و تقوایى است که مانع گناه شود و دومین صفت حلم و بردبارى که مانع غضب گردد سپس حضرت سومین صفت را چنین بیان مى‏کند:«وَحُسْنُ الْوِلَایَةِ عَلَى مَنْ یَلِی حَتَّى یَکُونَ لَهُمْ کَالْوَالِدِ الرَّحِیمِ؛چنان نسبت به رعایا نیکى کند که همچون پدرى مهربان باشد». (18)«1»

در ششمین دستور که در واقع تأکیدى است بر آنچه در دستور چهارم بیان شد مى‏فرماید: «و در مورد آنان همچون درنده‏اى مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا انسان‏هایى که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشمارى)»؛(وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً (19)«2» تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ، وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ‏فِی الْخَلْقِ).

بى‏شک پایه حکومت صحیح، مقتدر و عادلانه، بر قلوب و دل‏هاى مردم است نه بر شمشیرها و نیزه‏ها. آنها که بر دل‏ها حکومت دارند کشورشان امن و امان است و آنها که بر شمشیر تکیه مى‏کنند دائما در خطرند.

امام علیه السلام براى اینکه مالک را به حکومت بر دل‏ها تشویق کند دستور رحمت و محبّت و لطف را درباره رعایا صادر مى‏کند. سپس به بیان نقطه مقابل آن مى‏پردازد و آن اینکه حاکم همچون حیوان درنده‏اى باشد که خوردن حق رعایا را غنیمت بشمارد آن‏گاه بهترین دلیل را براى دستور خود بر مى‏گزیند و آن اینکه رعایا در حکومت اسلامى از دو حالت خارج نیستند: اکثریت مسلمانند و مى‏دانیم اسلام هر مسلمانى را برادر مسلمان مى‏داند و یا اقلیتى هستند که با مسلمین زندگى مسالمت‏آمیز دارند و آنها انسانند و انسان نسبت به انسان باید نهایت محبّت را داشته باشد.

این گفتار در واقع خط بطلانى است بر تبلیغات مسموم دشمنان اسلام که مى‏گویند: مسلمانان حق حیات براى غیر خود قائل نیستند و معتقدند همه را باید از دم شمشیر گذراند و یا اینکه اسلام اصرار دارد دیگران را به اجبار وارد این دین کند. آرى این گفتار نشان مى‏دهد تمام انسان‏ها و پیروان همه مذاهب مى‏توانند با مسلمانان زندگى مسالمت آمیز داشته باشند و در داخل کشورهاى اسلامى در سایه قوانین اسلام، جان و مال و ناموس و آبرویشان محفوظ باشد. بر خلاف آنچه در دنیاى امروز دیده مى‏شود که حتى اختلاف رنگِ پوست در داخل کشور ظاهرا پیشرفته‏اى مانند آمریکا مایه تبعیض‏هاى وحشتناکى است و بر خلاف نمایش‏هاى سیاسى در این زمینه سفیدپوستان آنجا غالباً از سیاه‏پوستان متنفرند، مراکز اجتماعى آنها از هم جداست و در بسیارى از مسائل اجتماعى حاضر به همکارى با یکدیگر نیستند.

آن‏گاه امام علیه السلام در پنجمین دستور که از مهم‏ترین دستورات مدیریت و مردم‏دارى است، مى‏فرماید: «(و بدان) از مردم لغزش‏ها و خطاها سر مى‏زند و مشکلاتى به آنها دست مى‏دهد (که آنها را از انجام وظیفه باز مى‏دارد) و به‏دست آنان از روى عمد یا خطا، کارهاى (خلافى) ظاهر مى‏شود (در این‏گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن‏قدر به آنها عطا کن که دوست دارى و خوشنود مى‏شوى خداوند از عفوش به تو عطا کند»؛(یَفْرُطُ (20)«1» مِنْهُمُ الزَّلَلُ (21)«2»، وَتَعْرِضُ لَهُمُ‏الْعِلَلُ، وَیُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَتَرْضَى أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ).

بدیهى است هیچ انسانى (جز معصومان علیهم السلام) نیست که خطایى از او سر نزند.

کوچک و بزرگ، دانشمند و جاهل هر یک به تناسب حال خود گرفتار لغزش‏هایى مى‏شوند و هیچ کس نمى‏تواند دعوى بى‏گناهى کند حتى در حالات بعضى از انبیاى الهى گاهى ترک اولى‏ دیده مى‏شود که اگر چه گناه نیست اما شایسته مقام آنها نیز نیست و به گفته شاعر:

آنجا که برق عصیان بر آدم صفى زد

ما را چگونه زیبد دعوى بى‏گناهى؟!

همچنین گاه انسان بر اثر ناراحتى‏هایى جسمانى و روحانى، شکست در زندگى، از دست رفتن عزیزان و امثال اینها حالت عادى خود را از دست مى‏دهد و در این حال گرفتار لغزش‏هایى مى‏شود.

امام علیه السلام به مالک اشتر که مى‏خواهد بر گروهى عظیم از مردم یعنى ساکنان مصر حکومت کند عفو از خطاها را (تا آنجا که میسر است و راه دارد) دستور مى‏دهد و براى اینکه انگیزه این کار در وجود او تقویت شود وى را به خطاهایش در پیشگاه پروردگار توجّه داده، مى‏فرماید: آیا مایل نیستى خدا از خطاهاى تو بگذرد، پس تو هم از خطاهاى رعایاى خود بگذر و بر آنان سخت نگیر. البته تا جایى که عفو و بخشش موجب بى‏نظمى و تضییع حقوق مظلومان نگردد.

هنگامى که داستان افک به وسیله منافقان در میان مسلمانان منتشر شد و گروهى از آنان همسر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را متهم به انحراف از جادّه عفّت کردند، عده‏اى از مؤمنان نیز آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر این شایعه‏سازى قرار گرفتند.آیاتى از قرآن نازل شد و شدیداً با این کار برخورد کرد، آن چنان که بعضى از مسلمانان تصمیم گرفتند رابطه خود را با شایعه‏پراکنان به طور کلى قطع کنند و آنها را از کمک‏هاى مادّى خود محروم سازند. آیه نازل شد: ««وَلا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِى الْقُرْبَى‏ وَالْمَساکینَ وَالْمُهاجِرینَ فِى سَبیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحیمٌ»؛ آنها که از میان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نباید سوگند یاد کنند که از

انفاق کردن به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا (که گرفتار محرومیّت هستند) دریغ نمایند، آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند، آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است (شما هم بخشنده و مهربان باشید). (22)«1»

فرق میان عفو و صفح، این است که عفو کردن به معناى صرف نظر نمودن از کیفر خطاست؛ ولى صفح (در این‏گونه موارد) آن است که به کلى خطا را از ذهن خود بشوید و به فراموشى بسپارد.

جمله‏«یُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ»به این معنا نیست که باید دست خطاکاران را گرفت و هدایت کرد، آن‏گونه که بعضى از شارحان گفته‏اند، بلکه به این معناست که کارهاى خطا بر دست آنها جارى مى‏شود.

آن‏گاه براى توضیح و تأکید بیشتر مى‏فرماید: «زیرا تو فوق آنها هستى و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسى است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش مى‏کند»؛(فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ، وَوَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ، وَاللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلَاکَ بِهِمْ).

امام علیه السلام این نکته را یادآور مى‏شود که هر کس بر گروهى حکومت مى‏کند در حدّ خود تحت حکومت دیگرى قرار دارد؛ اگر تو بر مصر حکومت خواهى کرد توجّه داشته باش من هم حاکم بر تو و مراقب اعمالت هستم و اگر من بر تو حکومت مى‏کنم باید مراقب باشم که خداوند حاکم بر ماست و به یقین توجّه به این امر سبب مى‏شود که انسان تا مى‏تواند از عفو و گذشت و محبّت بهره گیرد تا بتواند در انتظار عفو حاکم بر خود و بالاتر از آن در انتظار عفو الهى باشد.

بخش سوم‏

وَلَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ، لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَایَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ، وَلَا غِنَى بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَرَحْمَتِهِ. وَلَا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ، وَلَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ، وَلَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً، وَلَا تَقُولَنَّ: إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ، وَمَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ، وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ. وَإِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً، فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْکِ اللَّهِ فَوْقَکَ، وَقُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ، وَیَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ، وَیَفِی‏ءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ! إِیَّاکَ وَمُسَامَاةَ اللَّهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ، وَیُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ.

ترجمه‏

هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده، زیرا تاب کیفر او را ندارى و از عفو و رحمت او بى‏نیاز نیستى و هرگز از عفو و بخششى که نموده‏اى پشیمان نباش و از کیفرى که داده‏اى به خود مبال و شادى نکن. هرگز به هنگامى که خشمگین مى‏شوى و راه چاره‏اى براى آن مى‏یابى به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانى مگیر) هرگز مگو من امیرم؛ امر مى‏کنم و از من اطاعت مى‏شود که این، موجب دخول فساد در دل تو و ضعف و خرابى دین و نزدیک شدن دگرگونى‏ها (در قدرت تو) است و هرگاه بر اثر قدرتى که در اختیار دارى کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید، به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر امورى نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را ندارى نظر بیافکن، زیرا این نگاه تو را از آن سرکشى پایین مى‏آورد و از شدّت و تندى تو

مى‏کاهد و آنچه از نیروى عقلت از دست رفته به تو باز مى‏گرداند. از دعوى همتایى با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار، زیرا خداوند هر جبارى را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّرى را خوار مى‏دارد.

شرح و تفسیر

هرگز مغرور مباش!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به هفت توصیه مهم دیگر مى‏پردازد.

نخست مى‏فرماید: «هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده، زیرا تاب کیفر او را ندارى و از عفو و رحمت او بى‏نیاز نیستى»؛(وَلَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ، لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَایَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ، وَلَا غِنَى بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَرَحْمَتِهِ).

منظور از جنگ با خدا- آن‏گونه که بسیارى از شارحان نهج‏البلاغه استنباط کرده‏اند- همان ظلم و ستم بر بندگانش و تضییع حقوق آنهاست نه هرگونه معصیت و گناه. درست است که همه گناهان زشت و ناپسندند؛ ولى تعبیر به «حرب اللَّه» چیزى بیشتر از آن را مى‏طلبد.

شاهد این سخن حدیثى است که امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند که فرمود:«لَقَدْ أَسْرَى رَبِّی بِی فَأَوْحَى إِلَیَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَى وَشَافَهَنِی إِلَى أَنْ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَمَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ؛هنگامى که پروردگارم مرا به معراج برد از پشت حجاب‏هاى (معنوى) به من آنچه را که مى‏بایست وحى کرد و در حضور نیز (آنچه باید بگوید) فرمود (23)«1» تا

آنجا که به من گفت: اى محمد کسى که ولىّ مرا خوار و ذلیل دارد در مقام جنگ با من بر آمده است و کسى که با من به محاربه برخیزد با او محاربه مى‏کنم (و او را در هم مى‏شکنم)». (24)«1»

امام علیه السلام دلیل عدم جنگ با خدا را در این عبارت دو چیز گرفته است یکى نیاز به عفو و رحمت خدا و دیگرى پرهیز از عقوبت و عذاب الهى.

در دومین و سومین توصیه مى‏فرماید: «و هرگز از عفو و بخششى که نموده‏اى پشیمان نباش و از کیفرى که داده‏اى به خود مبال و شادى نکن»؛(وَلَا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ، وَلَا تَبْجَحَنَّ (25)«2» بِعُقُوبَةٍ).

این سخن اشاره به این است که تا مى‏توانى جانب عفو را بگیر و کمتر مجازات کن، زیرا اگر اثر کیفر در کوتاه مدّت باشد اثر عفو در دراز مدّت خواهد بود.

البته این حکمى است که در مورد غالب مردم صادق است؛ ولى در برابر اقلیتى که عفو در آنها نتیجه معکوس دارد و بر ترس و ضعف عفو کننده حمل مى‏شود، باید شدّت عمل به خرج داد.

در چهارمین توصیه مى‏افزاید: «هرگز به هنگامى که خشمگین مى‏شوى و راه چاره‏اى براى آن مى‏یابى به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانى مگیر)»؛(وَلَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ (26)«3» وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً (27)«4»).

به یقین هنگامى که انسان از خشم برافروخته مى‏شود اعتدال فکرى خود را از دست مى‏دهد و بارها آزموده‏ایم که هر تصمیمى در آن حال گرفتیم بعداً ثابت شده که خطا بوده است. حتى عاقل‏ترین اشخاص به هنگام خشم و غضب ممکن است به صورت نادان‏ترین افراد در آیند. و این تعبیرى که در میان عوام معروف است که مى‏گویند: هنگامى که عصبانى شدم خون چشمانم را گرفت و چیزى را ندیدم و مرتکب فلان کار شدم در واقع اشاره به همین حالت است.

لذا در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام مى‏خوانیم:«الْغَضَبُ یُرْدِی صاحِبَهُ وَیُبْدی مَعایِبَهُ؛غضب صاحبش را به هلاکت مى‏افکند و عیوبش را آشکار مى‏سازد». (28)«1»

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است:«بِئْسَ الْقَرِینُ الْغَضَبُ یُبْدِی الْمَعَائِبَ وَیُدْنِی الشَّرَّ وَیُبَاعِدُ الْخَیْرَ؛غضب بد همنشینى است عیوب انسان را آشکار مى‏سازد شر را نزدیک و خیر را دور مى‏کند». (29)«2»

این نکته هنگامى روشن‏تر مى‏شود که گاه افرادى یک طرفه مى‏آیند و نزد امرا سخنى مى‏گویند. اگر آنها در همان حال تصمیم بگیرند پشیمان خواهند شد. باید حوصله کنند و سخنان طرف مقابل را هم بشنوند و چه بسا پس از تحقیق، مطلب دگرگون شود.

بنابراین باید مطابق ضرب المثل معروف عمل کرد: به هنگام غضب نه تصمیم نه کیفر و نه دستور.

در پنجمین توصیه او را از مسأله غرور و خودکامگى شدیداً نهى مى‏کند، و مى‏فرماید: «و هرگز مگو من امیرم؛ امر مى‏کنم و از من اطاعت مى‏شود که این موجب دخول فساد در دل و ضعف و خرابى دین و نزدیک شدن دگرگونى‏ها

(در قدرت تو) است»؛(وَلَا تَقُولَنَّ: إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ (30)«1» فِی‏الْقَلْبِ، وَمَنْهَکَةٌ (31)«2» لِلدِّینِ وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ (32)«3»).

بى‏شک یکى از آفات خطرناک حکومت و زمامدارى، غرور و خودبزرگ‏بینى و استبداد است و همان‏گونه که امام علیه السلام فرموده سه پیامد خطرناک دارد. نخست اینکه فکر انسان را فاسد مى‏کند و حقایق را آن‏گونه که هست نمى‏بیند و تصمیمات نابخردانه و غیر عادلانه مى‏گیرد. دیگر اینکه انسان را گرفتار انواع معاصى و گناهان و ظلم و ستم مى‏سازد و دین او را تضعیف مى‏کند. سوم اینکه چنین حالتى سبب تغییرات و دگرگونى‏ها در رابطه حکومت با مردم مى‏شود.بسیارى از شورش‏هاى عمومى در طول تاریخ از همین جا سرچشمه گرفته است.

به عکس اگر زمامدار متواضع باشد و باد غرور از سر بیرون کند، هم درست مى‏اندیشد، هم آلوده گناه و ضعف دین نمى‏شود، و هم رابطه صمیمانه با مردم خواهد داشت، همان رابطه‏اى که پایه‏هاى حکومت را قدرت مى‏بخشد.

امام علیه السلام در کلمات قصارش در غررالحکم تعبیرات تکان دهنده‏اى درباره سرنوشت شوم مغروران بیان کرده است. در جایى مى‏فرماید:«طُوبى‏ لِمَنْ لَمْ تَقْتُلُهُ قاتِلاتُ الْغُرورِ؛خوشا به‏حال کسى که عوامل نابود کننده غرور وى را به قتل نرسانده است». (33)«4» در جاى دیگر مى‏فرماید:«سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أبْعَدُ إفاقَةًمِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ؛انسان از مستى غفلت و غرور بسیار دیرتر از مستى شراب‏

هوشیار مى‏شود». (34)«1»

آرى مستى شراب ممکن است یک روز یا یک شب باشد؛ اما مستى غرور شاید پنجاه سال ادامه پیدا کند.

امام علیه السلام در اواخر خطبه دوم نهج‏البلاغه با اشاره به جمعى از منافقان و گروه‏هایى که بر ضد حضرتش قیام کرده بودند مى‏فرماید:«زَرَعُوا الْفُجُورَ وَسَقَوْهُ الْغُرُورَ وَحَصَدُوا الثُّبُور؛آنها بذر فجور پاشیدند و با آب غرور آن را آبیارى کردند و سرانجام بدبختى و هلاکت را درو نمودند».

از آنجا که کار طبیبان آگاه تنها تشخیص و درمان درد نیست، بلکه ارائه طرق درمان نیز از ارکان اصلى برنامه آنهاست، امام علیه السلام این طبیب الهى در ادامه این عهدنامه پس از ذکر آفات غرور به راه درمان آن اشاره کرده مى‏فرماید: «هرگاه بر اثر قدرتى که در اختیار دارى کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید، به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر امورى نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را ندارى نظر بیافکن، زیرا این نگاه تو را از آن سرکشى پایین مى‏آورد و از شدّت و تندى تو مى‏کاهد و آنچه از نیروى عقلت از دست رفته به تو باز مى‏گرداند»؛(وَإِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً (35)«2» أَوْ مَخِیلَةً (36)«3»، فَانْظُرْإِلَى عِظَمِ مُلْکِ اللَّهِ فَوْقَکَ، وَقُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لَاتَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ (37)«4» إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ (38)«5» وَیَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ (39)«6» وَیَفِی‏ءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ (40)«7» عَنْکَ‏

مِنْ عَقْلِکَ).

امام علیه السلام در عبارات بسیار پر معناى خود، نگاه به عظمت ملک خداوند و قدرت وسیع او را، سرچشمه سه اثر براى مغروران به قدرت مى‏شمارد: آنها را از مرکب غرور پیاده مى‏کند، از شدّت عمل آنها مى‏کاهد و عقل از دست رفته به سبب غفلت ناشى از غرور را به آنها باز مى‏گرداند.

آرى قوى‏ترین انسان‏ها در برابر بسیارى از حوادث که به امر خدا انجام مى‏گیرد همچون پر کاهى در برابر طوفان عظیمى هستند. بسیار شنیده‏ایم که حاکمان زورگو با یک ایست مختصر قلبى همه چیزشان پایان گرفته است و مى‏دانیم این عارضه بر اثر گرفتن مویرگ‏هاى قلب به‏وسیله قطعه کوچکى از خون لخته شده است. یا از طریق سرطان که چیزى جز طغیان یک سلول ضعیف نیست یا به‏واسطه یک میکروب یا ویروسى که با چشم دیده نمى‏شود از پاى در آمده‏اند. گاه زلزله‏اى تمام قصرهاى آنها را ویران کرده و تندبادى همه چیز را در هم کوبیده و سیلابى همه را با خود برده است. اینها همه اشارات کوچکى است از قدرت بى‏پایان پروردگار. اگر انسان به این امور بیندیشد، در هر مقامى باشد گرفتار غرور نمى‏شود.

تاریخ، حکومتى بالاتر از حکومت سلیمان به خاطر ندارد. قرآن مى‏گوید هنگامى که زمان مرگ سلیمان نبى فرا رسید اجل به او مهلت نداد که از حالت ایستاده بر زمین بنشیند، بلکه در همان حال که بر عصایش تکیه کرده بود با تمام آنچه در اختیار داشت وداع گفت و هیچ کس از مرگش باخبر نشد مگر آن زمان که موریانه عصایش را جوید و تعادل او بر هم خورد و بر زمین افتاد.

امام علیه السلام در هفتمین توصیه در تأکید بر مطالبى که در بالا آمد براى فرو نشاندن غرور مغروران و کبر متکبّران از طریق تهدید به کیفر الهى وارد مى‏شود و مى‏فرماید: «از دعوى همتایى با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به‏

او در جبروتش خود را برکنار دار، زیرا خداوند هر جبارى را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّرى را خوار مى‏دارد»؛(إِیَّاکَ وَمُسَامَاةَ (41)«1» اللَّهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بِهِ‏فِی جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ، وَیُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ (42)«2»).

در واقع کسانى که از باد کبر و غرور سرمستند عملًا دعوى همتایى با خدا را دارند در حالى که ذرّه ناچیزى دربرابر اقیانوس عظمت او هستند. کیفر این‏گونه بلندپروازىِ بى‏معنا همان است که خداوند آنها را به ذلت و خوارى بکشاند و اگر متکبّران و مغروران توجّه به پایان کار خویش کنند از مرکب غرور و کبر پایین خواهند آمد.

در این زمینه احادیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سایر امامان معصوم علیهم السلام نقل شده است.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که از آن حضرت درباره‏«أَدْنَى الْإِلْحَادِ»؛(نخستین مرحله کفر) سؤال شد. امام علیه السلام فرمود:«إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ؛تکبّر مرحله نخست آن است». (43)«3»

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:«الْکِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ أَکَبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ؛بزرگى، ردایى است که تنها بر قامت کبریایى خداوند موزون است کسى که با خداوند در این امر به منازعه برخیزد (و خود را بزرگ ببیند) خداوند او را به صورت در آتش دوزخ مى‏افکند». (44)«4»

البته تمام اینها به علت آثار بسیار منفى فردى و اجتماعى است که دامان شخص مغرور و متکبّر را مى‏گیرد. در روایات متعدّدى وارد شده است که کبر

سبب مى‏شود که انسان حق را نادیده بگیرد و طرفداران حق را سرزنش کند و حقوق مردم را پایمال سازد. (45)«1»

این سخن را با حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم، که فرمود:«الْکِبْرُ أَنْ تَتْرُکَ الْحَقَّ وَتَتَجَاوَزَهُ إِلَى غَیْرِهِ وَتَنْظُرَ إِلَى النَّاسِ وَلَا تَرَى أَنَّ أَحَداً عِرْضُهُ کَعِرْضِکَ وَلَا دَمُهُ کَدَمِکَ؛کبر آن است که حق را ترک گویى و به سراغ باطل روى و به مردم نگاه کنى و آبروى هیچ کس را همچون آبروى خود و خون هیچ کس را داراى ارزش خون خود ندانى». (46)«2»

بخش چهارم‏

أَنْصِفِ اللَّهَ وَأَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ، وَمِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ، وَمَنْ لَکَ فِیهِ هَوًى مِنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَمَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَمَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ، وَکَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى یَنْزِعَ أَوْ یَتُوبَ.وَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى‏ ظُلْمٍ، فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ.

ترجمه‏

انصاف در برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانى که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن، زیرا اگر چنین نکنى (و انصاف را رعایت ننمایى) ستم خواهى کرد و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسى که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمى‏پذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانى که دست از ستم بردارد و توبه کند.(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت‏هاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع‏تر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را (بر ضد تو) مى‏شنود و در کمین ستم‏کاران است.

شرح و تفسیر

از نفرین مظلومان بترس!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه، مالک را با تعبیرات محکم و حساب شده‏اى دعوت به عدالت و رفع هرگونه تبعیض مى‏کند. مى‏فرماید: «انصاف در

برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانى که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن»؛(أَنْصِفِ اللَّهَ وَأَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ، وَمِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ، وَمَنْ لَکَ فِیهِ هَوًى (47)«1» مِنْ رَعِیَّتِکَ).

البته منظور از انصاف در برابر خداوند اطاعت از اوامر و نواهى اوست و انصاف در برابر مردم ترک هرگونه تبعیض و تمایل به افراد مورد نظر است؛ همان چیزى که غالب زمامداران در گذشته و حال گرفتار آن بوده و هستند که وقتى به قدرت مى‏رسند براى دوستان و بستگان و افراد مورد علاقه خود امتیازاتى قائل مى‏شوند که هرگز آن به دیگران نمى‏دهند. این تبعیض سرچشمه انواع انحرافات و نابسامانى‏هاى حکومت‏هاست.

باید توجّه داشت که «انصاف» از ریشه «نصف» گرفته شده که به نیمه هر چیزى اطلاق مى‏شود و از آن جایى که عدالت سبب مى‏شود انسان حقوق اجتماعى را در میان خود و دیگران عادلانه تقسیم کند، از این جهت به آن انصاف گفته‏اند. در بیان دیگر انصاف آن است که انسان هرچه براى خود و دوستان و نزدیکان خود مى‏خواهد براى دیگران هم بخواهد و آنچه درباره خود و افراد مورد علاقه‏اش روا نمى‏دارد درباره دیگران نیز روا ندارد.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود:«سَیِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثَةٌ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى لَاتَرْضَى بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ»برترین اعمال سه چیز است و امام علیه السلام اوّلین آن را رعایت انصاف درباره مردم شمرد و در تفسیر آن مى‏فرماید: باید به گونه‏اى باشد که هرچه را براى خود مى‏خواهى مانند آن را براى دیگران هم بخواهى». (48)«2»

اما انصاف در مورد خداوند این است که انسان حدّاقل مواهب الهى را عادلانه‏

تقسیم کند؛ نیمى را در راه رضاى خدا بدهد و نیمى را براى خویشتن نگه دارد.وقت و فکر و امکانات دیگر خود را نیز به همین گونه تقسیم کند تا دست‏کم انصاف را رعایت کرده باشد، هرچند به مقام والاى ایثار نرسیده باشد.

البته این کار، کار آسانى نیست، زیرا همیشه انسان مایل است کفه خویشتن و نزدیکان خود را سنگین‏تر از کفه دیگران کند، لذا در خبرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «آیا مى‏خواهى سخت‏ترین چیزى را که خداوند بر مردم واجب کرده است براى تو بازگو کنم؟ آن‏گاه امام علیه السلام سه چیز را بر شمرد و آن سه چیز این بود:«إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ وَمُوَاسَاتُکَ أَخَاکَ وَذِکْرُ اللَّهِ فِی کُلِّ مَوْطِن؛رعایت انصاف درباره مردم نسبت به خویشتن و مواسات با برادران دینى داشتن و در هر حال به یاد خدا بودن». (49)«1»

تفاوت در میان انصاف و مواسات ظاهراً از این جهت است که انصاف در مورد حقوق و مواسات درباره تمام مواهب زندگى است.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن دلیلى براى گفتار خود ذکر مى‏کند که در واقع، مُرکب از صغرا و کبرا و نتیجه است. مى‏فرماید: «زیرا اگر چنین نکنى (و انصاف را رعایت ننمایى) ستم خواهى کرد و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسى که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمى‏پذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانى که دست از ستم بردارد و توبه کند»؛(فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَمَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَمَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ (50)«2» حُجَّتَهُ، وَکَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى یَنْزِعَ (51)«3» أَوْ یَتُوبَ).

روشن است ترک انصاف و روى آوردن به انواع تبعیض‏ها ظلم فاحش و آشکار است و مى‏دانیم خداوند عادل و حکیم دشمن ظالمان و یار مظلومان است. گفتنى است امام علیه السلام بر این معنا تأکید مى‏کند که خداوند به دشمنى و مخاصمت هرکس اقدام کند هیچ عذر و بهانه‏اى را از او نمى‏پذیرد و تعبیر به‏«أَدْحَضَ حُجَّتَهُ»اشاره به همین معناست. ممکن است در گناهان دیگر اعذار غیر موجهى به لطف خدا و از طریق غفاریت او پذیرفته شود؛ ولى در مورد ظلم و ستم هیچ عذرى پذیرفته نیست و تنها راه نجات از خصومت پروردگار و عقوبت او این است که دست از ظلم بکشد و از گذشته توبه کند و حقوق از دست رفته را به صاحبانش باز گرداند و جبران نماید.

امام علیه السلام در ادامه این سخن کیفر شدید ظالمان را که در نوع خود بى‏نظیر است شرح مى‏دهد. مى‏فرماید: «(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت‏هاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع‏تر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را (بر ضد تو) مى‏شنود و در کمین ستم‏کاران است»؛(وَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى‏ ظُلْمٍ، فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ (52)«1»، وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ).

این جمله هشدار کوبنده‏اى به ظالمان است که بدانند مجازات کیفر آنها تنها حواله به قیامت نمى‏شود، بلکه در این جهان نیز گرفتار کیفر اعمال خود خواهند شد. آن هم نه در دراز مدت، بلکه در کوتاه مدت. آرى آنچه با سرعت باعث تغییر نعمت‏ها مى‏شود و عذاب الهى را فرا مى‏خواند اقامه بر ظلم و اصرار بر ستم است.

در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «هیچ کس بر دیگرى ستم نمى‏کند مگر اینکه خداوند به سبب آن او را کیفر مى‏دهد؛ کیفرى در جانش یا در مالش». (53)«1»

در کلمات قصار امام علیه السلام در غررالحکم نیز آمده است:«مَنْ عَمِلَ بِالْجَوْرِ عَجَّلَ اللَّهُ هُلْکَه؛کسى که ستم کند خداوند در هلاکت او تسریع مى‏کند». (54)«2»

همچنین در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که خداوند به یکى از انبیا که در کشور یکى از ستمکاران زندگى مى‏کرد، وحى فرستاد که به سراغ این مرد جبار برو و به او بگو:«إِنَّنِی لَمْ أَسْتَعْمِلْکَ عَلَى سَفْکِ الدِّمَاءِ وَاتِّخَاذِ الْأَمْوَالِ وَإِنَّمَا اسْتَعْمَلْتُکَ لِتَکُفَّ عَنِّی أَصْوَاتَ الْمَظْلُومِینَ فَإِنِّی لَمْ أَدَعْ ظُلَامَتَهُمْ وَإِنْ کَانُوا کُفَّاراً؛من این مقام را به تو ندادم که خون بى‏گناهان را بریزى و اموال مردم را بگیرى بلکه این مقام را بدین جهت به تو دادم که صداى ناله مظلومان را بدرگاه من فروبنشانى، زیرا من از ستمى که بر آنها رفته صرف نظر نمى‏کنم، هرچند کافر باشند». (55)«3»

ابن عباس که بسیارى از علوم خود را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و على علیه السلام گرفته است مى‏گوید: «من از قرآن مجید به‏خوبى استفاده کردم که ظلم و ستم خانه‏ها را ویران مى‏کند». سپس به این آیه اشاره کرد: ««فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةٌ بِمَا ظَلَمُوا»؛ این خانه‏هاى آنهاست که بسبب ظلم و ستمشان خالى (و ویران) مانده است». (56)«4»

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«أسْرَعُ الْخَیْرُ ثَواباً الْبِرُّ وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَأسْرَعُ الشَّرُّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ وَقَطِیعَةُ الرَّحِمِ؛از کارهاى خیر چیزى که از همه زودتر

پاداشش به انسان مى‏رسد نیکوکارى و صله رحم است و از کارهاى شر چیزى که کیفرش زودتر از همه به انسان مى‏رسد ظلم و قطع رحم است». (57)«1»

بخش پنجم‏

وَلْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِیَّةِ، فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ، وَإِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ. وَلَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ، وَأَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ، وَأَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ، وَأَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ، وَأَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ، وَأَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ، وَأَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ. وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ، وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ، وَالْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ، الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ، فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ، وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ.

ترجمه‏

باید محبوب‏ترین کارها نزد تو امورى باشد که در جهت رعایت حق از همه کامل‏تر و از نظر عدالت شامل‏تر و از نظر رضایت عمومى مردم جامع‏تر باشد، زیرا خشم توده مردم خشنودى خواص (اقلیت پرتوقع) را بى‏اثر مى‏سازد؛ اما ناخشنودى خاصان با رضایت عامه مردم بخشوده و جبران‏پذیر است.

و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینه‏هاى زندگى در حالت آرامش و صلح، بر والى سنگین‏تر و به هنگام بروز مشکلات، کم‏یارى‏تر از خواص (از خود راضى و پر توقع) نیست. آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوى بین شهروندان) از همه ناخشنودترند و به هنگام درخواست (چیزى از حکومت) از همه اصرار کننده‏تر و در برابر عطا و بخشش کم‏سپاس‏ترند و به هنگام منع (از خواسته‏هایشان) دیرتر پذیراى عذر مى‏شوند و به هنگام رویارویى با مشکلاتِ روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است و (بدان)

ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروى دفاعى در برابر دشمنان، تنها توده ملت هستند، بنابراین گوش به‏سوى آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش.

شرح و تفسیر

همواره با توده مردم باش‏

امام علیه السلام در این فقره به نکته مهمى مى‏پردازد که در حیات امروز بشر و شکل‏گیرى حکومت‏ها، اثرش از هر زمان آشکارتر است. مى‏فرماید: «باید محبوب‏ترین کارها نزد تو امورى باشد که در جهت رعایت حق از همه کامل‏تر و از نظر عدالت شامل‏تر و از نظر رضایت عمومى مردم جامع‏تر باشد»؛(وَلْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا (58)«1» فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِیَّةِ).

بدیهى است قوانین و مقرراتى که داراى این سه ویژگى باشند: هم از نظر حفظ حقوق، جامع‏تر و هم از نظر رعایت عدالت شامل‏تر و هم رضایت توده‏هاى مردم را بهتر جلب کند، مورد رضاى خدا و خلق است و هنگامى که خداوند از حکومتى راضى و خلق خدا از آن خشنود باشند، دوام و بقاى آن تضمین شده است.

از آنجا که مفهوم این سخن آن است که مهم رضاى اکثریت قاطع مردم است نه اقلیتى ثروتمند و خودخواه که همواره در حاشیه حکومت‏ها زندگى مى‏کنند.

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «زیرا خشم توده مردم خشنودى خواص (اقلیت پرتوقع) را بى‏اثر مى‏سازد اما ناخشنودى خاصان با رضایت عامه مردم‏

بخشوده و جبران‏پذیر است»؛(فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ (59)«1» بِرِضَى الْخَاصَّةِ، وَإِنَ‏سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ).

آنچه در جمله‏هاى کوتاه بالا آمد در واقع زیربناى حکومت‏هاى پایدار را تشکیل مى‏دهد. افراد یک جامعه همیشه بر دو گروه تقسیم مى‏شوند: اقلیت ثروتمندى که معمولًا اطراف زمامداران را مى‏گیرند و با چاپلوسى و تملق و اظهار اخلاص و فداکارى در فکر تأمین منافع خویشند و در برابر آنها اکثریت مردم که چرخ‏هاى زندگى اجتماعى با دست و بازوى آنها در حرکت است، بیش از همه زحمت مى‏کشند و بیش از همه به کشورشان علاقه‏مندند. اگر گروه اوّل از حکومتى ناراضى شوند ولى گروه دوم راضى و خشنود باشند هیچ مشکلى به‏وجود نمى‏آید؛ مشکلات جامعه با دست توده‏هاى مردم حل مى‏شود و داد فریاد آن اقلیت تغییرى در مسیر کارها ایجاد نمى‏کند؛ ولى اگر رضایت این گروه اقلیت به بهاى خشم توده‏هاى مردم جلب گردد آن هنگام است که پایه‏هاى حکومت به لرزه در مى‏آید و به گفته شاعر:

نفس‏ها ناله شد در سینه آهسته آهسته

فزون تر گر شود این ناله‏ها فریاد مى‏گردد

چنانچه نارضایتى‏ها ادامه پیدا کند منتهى به قیام و انقلاب‏ها خواهد شد.

زندگى پیغمبر اسلام و على علیه السلام بهترین نمونه براى این مسأله است. سعى داشتند همواره جانب توده‏هاى محروم و متوسط جامعه را بگیرند و به مخالفت خواص که منافع خود را در خطر مى‏دیدند اعتنا نکنند.

این همان چیزى است که امروز به دموکراسى مردمى یا دموکراسى دینى یا مردم‏سالارى دینى از آن یاد مى‏شود، هرچند گاهى تنها به الفاظ قناعت مى‏کنند

و به واقعیات توجه ندارند. و در واقع مفهومى قدیمى است که در قالب الفاظ جدید ریخته شده است.

البته امروزه نوعى شیطنت بسیار مرموزى از سوى این گروه خاص به‏کار گرفته مى‏شود که با سلطه بر رسانه‏هاى جمعى سعى مى‏کنند افکار عمومى را فریب و به اصطلاح شستشوى مغزى بدهند به گونه‏اى که تصور شود خواسته‏هاى آنها همان است که توده‏هاى مردم مى‏خواهند، هرچند با کمى دقت مى‏توان به شگرد آنها پى برد.

گاه به شیوه دیگرى متوسل مى‏شوند و آن اینکه وسایل هوسرانى و لذات بى‏قید و شرط جسمانى را در اختیار توده‏هاى مردم قرار مى‏دهند و آنها را بدین وسیله سرگرم مى‏سازند تا از آنچه در جامعه مى‏گذرد بى‏خبر بمانند. اگر آگاهانِ باهدف و مؤمن، آنها را هوشیار سازند تا در این دام‏ها نیفتند به یقین قیامى خواهند کرد که تومار زندگى این زالو صفتان را در هم بپیچد.

از آنجا که این مسأله داراى اهمّیّت زیادى است، امام علیه السلام در ادامه این سخن به شرح بیشترى پرداخته و انگشت روى جزئیات مسأله مى‏گذارد و صفات آن گروه از خواص و همچنین ویژگى‏هاى توده‏هاى زحمت‏کش جامعه را به تفصیل برمى‏شمارد. نخست به سراغ صفات نکوهیده خواص از خود راضى مى‏رود و هفت ویژگى براى آنها ذکر مى‏کند.

در اوّلین و دومین صفت مى‏فرماید: «و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینه‏هاى زندگى در حالت آرامش و صلح، بر والى سنگین‏تر و به هنگام بروز مشکلات، کم‏یارى‏تر از خواص (از خود راضى و پر توقع) نیست»؛(وَلَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ، وَأَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ).

آنها از والى توقعات بسیار و خواسته‏هاى بى‏شمار دارند و کیسه‏هایى براى منافع خود دوخته‏اند که به این آسانى پر نمى‏شود و به عکس به هنگام بروز

مشکلات خود را کنار مى‏کشند و چنین مى‏پندارند که حفظ کشور و ایثار و فداکارى در راه آن بر عهده توده‏هاى مردم است؛ آنها قشر ممتازى هستند که فقط باید نظارت کنند و نظر دهند.

در سومین صفت مى‏فرماید: «آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوى بین شهروندان) از همه ناخشنودترند»؛(وَأَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ)، زیرا خود را قشر ممتازى مى‏دانند که نباید با دیگران در هیچ برنامه‏اى در یک صف قرار گیرند.

در چهارمین وصف مى‏افزاید: «و به هنگام درخواست (چیزى از حکومت) از همه اصرار کننده‏ترند»؛(وَأَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ (60)«1»)، زیرا خود را طلبکار مى‏دانند و اضافه بر این به زمامداران نزدیکند و مى‏توانند خواسته خود را مکرر در مکرر عنوان کنند. به خلاف توده‏هاى مردم که خواسته‏هاى خود را با اصرار بسیار کمترى همراه مى‏سازند و اصولا دسترسى چندانى به حاکمان ندارند.

در پنجمین و ششمین وصف مى‏فرماید: «و در برابر عطا و بخشش کم‏سپاس‏ترند و به هنگام منع (از خواسته‏هایشان) دیرتر پذیراى عذر مى‏شوند»؛(وَأَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ، وَأَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ)، چرا که عطا و بخشش را خدمتى از ناحیه حاکم نمى‏بینند، بلکه اداى دین مى‏شمرند و در برابر اداى دین نیازى به سپاسگزارى نمى‏بینند. آنها غالباً چنین مى‏پندارند که اگر حمایت و نظارتشان بر امر حکومت نباشد، حکومت نمى‏تواند به حیات خود ادامه دهد، بنابراین آنها حق حیات بر حکومت دارند و هرچه به آنها داده شود کم است.

نیز به همین دلیل اگر خواسته‏هاى آنها تأمین نشود کمتر حاضرند عذرى را بپذیرند و تمام عذرها را در این زمینه ناموجه مى‏بینند و گاه عذر بدتر از گناه.

در هفتمین و آخرین ویژگى مى‏فرماید: «و به هنگام رویارویى با مشکلاتِ‏

روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است»؛(وَأَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ (61)«1»الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ)، زیرا آنها در ناز و نعمت پرورش یافته و کمتر با مشکلات روبه‏رو بوده و هرگز ورزیده و آبدیده نشده‏اند بر عکس توده‏هاى زحمت‏کش جامعه که در لابه‏لاى مشکلات پرورش مى‏یابند و در کوره حوادث قرار مى‏گیرند و همچون فولادى آبدیده محکم مى‏شوند.

به راستى ترسیمى از این بهتر و گویاتر و شفاف‏تر درباره این گروهِ اندک از خودراضى و خودبرتربین پیدا نمى‏شود و مى‏دانیم تمام این صفات ناشى از توهماتى است که درباره امتیازات ذاتى خود و نیاز حکومت به آنها و برترى بر توده‏هاى مردم دارند. این اوهام و خیالات، آنها را به این مسیرهاى نادرست مى‏کشاند.

اما ویژگى‏هاى توده‏هاى زحمت‏کش جامعه و به تعبیر امام علیه السلام عامه در سه چیز خلاصه شده است؛ مى‏فرماید: «و (بدان) ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروى دفاعى در برابر دشمنان، تنها توده ملت هستند، بنابراین گوش به‏سوى آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش»؛(وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ، وَجِمَاعُ (62)«2»الْمُسْلِمِینَ، وَالْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ، الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ، فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ (63)«3» لَهُمْ، وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ).

چه تعبیرات زنده و پرمعنایى. به یقین اگر حمایت عامه مردم نباشد اصول و فروع دین به فراموشى سپرده مى‏شود و جامعه مسلمانان از هم گسسته مى‏گردد و در برابر هجوم دشمنان، مدافعى نخواهد بود. به همین دلیل، حکومت‏

باید به اقلیت پرادعاى بى‏اثر بى‏اعتنا باشد و تمام توجّه خود را به کسانى معطوف دارد که شکوفایى و پیشرفت و بقاى دین و دنیا از آنهاست.

از مجموع عبارات امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه استفاده مى‏شود که توده‏هاى زحمت‏کش مردم ده ویژگى دارند که سه ویژگى آن در ذیل گفته شده و هفت وصف دیگر با اشاره به هنگام بیان صفات نکوهیده خواص از خودراضى بیان شده و آن به شرح زیر است:

1. هزینه آنها به هنگام آرامش، بر والى سبک است.

2. یارى و کمک آنها در مشکلات بسیار زیاد است.

3. از انصاف و رعایت حقوق یکسان خشنودند.

4. به هنگام تقاضاى چیزى از حوائج خود زیاد اصرار نمى‏ورزند.

5. هنگامى که چیزى به آنها هدیه شود شکرگزارند.

6. اگر مانعى براى پذیرفتن خواسته‏هاى آنها در کار باشد، عذرپذیرند.

7. در برابر مشکلات روزگار شکیبایى و استقامت فراوان دارند.

تعبیر به‏«جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ»اشاره به این است که توده‏هاى زحمت‏کش مردم رکن اصلى جامعه اسلامى‏اند و این همان‏چیزى است که در روایات دیگر به عنوان «سواد اعظم» از آن تعبیر شده است. به بیان دیگر اگر نفرات جامعه را از هم جدا حساب کنیم جامعه مفهوم نخواهد داشت؛ ولى اگر آنها را با پیوند با یکدیگر در نظر بگیریم- همانند ساختمانى که مصالح کوچک آن با ملاط محکمى به هم پیوسته است- جامعه مفهوم اصلى را پیدا مى‏کند و این امر تنها به‏وسیله همین توده‏هاى زحمت‏کش جامعه حاصل مى‏شود.

جمله‏«فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ، وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ»در واقع برگرفته از قرآن مجید است آنجا که خطاب به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: ««وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلا تُطِعْ‏

مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛ با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند؛ و هرگز براى زیورهاى دنیا چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانى که قلبشان را از یادمان غافل ساختیم و از هواى نفس پیروى کردند و کارشان افراطى است، اطاعت مکن». (64)«1»

نه تنها پیغمبر اکرم مامور بود این گروه را تکیه گاه خود قرار دهد، بلکه تمام انبیاى پیشین نیز چنین بودند. قرآن مجید درباره نوح پیغمبر مى‏گوید: «هنگامى که جوانان پاکدل به نوح ایمان آوردند و اطراف او را گرفتند، گروهى از ثروتمندان خودخواه به نوح ایراد کردند که اگر مى‏خواهى ما به تو ایمان آوریم باید این گروه را از دور خود دورساز و نوح مأمور شد به آنها چنین پاسخ گوید:

««وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَلکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ – وَیا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی‏ مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ»؛ و من کسانى را که ایمان آورده‏اند (به‏خاطر شما) از خود طرد نمى‏کنم، زیرا آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود؛) ولى شما را گروهى مى‏بینم که جهالت به خرج مى‏دهید اى قوم من! چه کسى مرا در برابر (مجازات) خدا یارى مى‏دهد اگر آنها را طرد کنم؟! آیا متذکر نمى‏شوید». (65)«2»

نکته

انواع حکومت‏ها

بعضى از دانشمندان حکومت را در طول تاریخ بشر به چهار قسم تقسیم کرده‏اند:

1. حکومت استبدادى و آن حکومتى است که یک فرد بر جامعه مسلط مى‏شود و بدون هیچ قانونى اراده خود را بر آنها در هر چیز تحمیل مى‏کند (مانند حکومت رؤساى قبایل در تاریخ‏هاى دور گذشته).

2. حکومت پادشاهى که در آن نیز حاکم فرد واحدى است؛ ولى قانون و نظامى براى خود مقرر داشته است.

3. حکومت اشراف (آریستوکراسى) و آن حکومتى است که در آن گروهى از اشراف بر جامعه حکومت مى‏کنند.

4. حکومت دموکراسى که ملت حاکم واقعى جامعه است و به همین دلیل از طریق انتخابات نمایندگان خود را براى مسائل قانونى و اجرایى و قضایى برمى‏گزیند که گاه انتخابات بى‏واسطه است و گاه با واسطه.

البته حکومت الهى؛ یعنى حکومت انبیا و امامان معصوم نیز جایگاه ویژه خود را دارد. آنان از طرف خداوند منصوب به این حکومتند و تمام خیر بندگان خدا را طالبند، هر چند آنها هم براى پیشرفت کار خود و جلب حمایت توده‏هاى مردم در بسیارى از مواقع از بیعتشان بهره مى‏گرفتند و با آن رسمیت بیشترى به حکومت خود مى‏بخشیدند. این معنا در حکومت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام به خوبى دیده مى‏شود.

بخش ششم‏

وَلْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ، وَأَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ؛ فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً، الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا، فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ، وَاللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ، فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ. أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ، وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ، وَتَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لَایَضِحُ لَکَ، وَلَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِیقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ، وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ.

ترجمه‏

باید دورترین رعایا نسبت به تو و مبغوض‏ترین آنها در نزد تو کسانى باشند که بیشتر در جستجوى عیوب مردمند، زیرا در (غالب) مردم عیوبى وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والى از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند، بنابراین لازم است عیوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى. وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنى و آنچه از تو مخفى مانده خدا درباره آن داورى مى‏کند. تا آنجا که در توان دارى عیب‏پوشى کن تا خدا عیوب تو را که دوست دارى از رعیتت پنهان باشد، بپوشاند. عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّت‏آمیز) بگشا و اسباب عداوت و دشمنى را درباره خود قطع نما. از آنچه براى تو روشن نیست تغافل کن و در تصدیق سخن‏چینان شتاب مکن، زیرا سخن‏چین خیانت‏پیشه است، هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود.

شرح و تفسیر

عیب‏پوش باش‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه عمدتا درباره عیب‏پوشى والى نسبت به رعیت سخن مى‏گوید و تأکید مى‏ورزد که وظیفه او تنها مبارزه با عیوب ظاهر است و باید از تجسس و پرداختن عیوب باطن و از کسانى که او را تشویق به این کار مى‏کنند بپرهیزد. مى‏فرماید: «باید دورترین رعایا به تو و مبغوض‏ترین آنها در نزد تو کسانى باشند که بیشتر در جستجوى عیوب مردمند»؛(وَلْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَأَشْنَأَهُمْ (66)«1» عِنْدَکَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایِبِ النَّاسِ).

معمولًا در اطراف زمامداران گروهى از عیب‏جویان حاضر مى‏شوند و براى تقرب به والى و زمامدار عیوب و خیانت‏هاى این و آن را شرح مى‏دهند آبروى افراد را مى‏برند و ذهن والى را به آنها مشوب مى‏کنند و او را گرفتار سوء ظن نسبت به هرکس مى‏سازند. امام علیه السلام مى‏فرماید: باید این گروه را از خود دور کنى که مایه نابسامانى حکومتند؛ از یک سو ایجاد اختلاف در میان مردم مى‏کنند و از سویى دیگر رابطه زمامداران را با توده‏هاى ملت سست مى‏سازند و از سوى سوم بذر بدبینى و سوء ظن را در همه جا مى‏پاشند.

آرى باید چنان باشد که هیچ کس تصور نکند با عیب‏جویى از این و آن به والى تقرب پیدا مى‏کند.

سپس امام براى تأکید و تأیید این سخن به استدلال پرداخته مى‏افزاید: «زیرا در (غالب) مردم عیوبى وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والى از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند، بنابراین لازم است عیوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى»؛(فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً، الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا، فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا).

در ادامه مى‏افزاید: «وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنى و آنچه از تو مخفى مانده است خدا درباره آن داورى مى‏کند»؛(فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَاللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ).

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است:«لَا یُبْلِغْنِی أَحَدٌ مِنْکُمْ عَنْ أَصْحَابِی شَیْئاً فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَخْرُجَ إِلَیْکُمْ وَأَنَا سَلِیمُ الصَّدْرِ؛هیچ یک از شما عیوب (پنهانى) یاران مرا براى من نقل نکند، زیرا من دوست دارم به همه شما خوش‏بین باشم». (67)«1»

آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود بیان فرموده اشاره به این حقیقت دارد که بالاخره غالب مردم داراى نقاط ضعفى هستند که بر دیگران پوشیده است. اگر این نقاط ضعف آشکار گردد هم مردم به یکدیگر بدبین مى‏شوند و هم والى به آنها بدبین مى‏گردد و این بدبینى که در حدیث پیامبر نیز به آن اشاره شد، رشته اتحاد آنها را پاره مى‏کند و امکان همکارى صمیمانه آنها را به یکدیگر و همه را با والى سلب مى‏نماید. به همین دلیل قرآن مجید صریحا از تجسس و تفحص از عیوب پنهانى نهى کرده و مى‏فرماید: «وَلا تَجَسَّسوا». (68)«2»

وظیفه والى آن است که اگر کسى پرده‏درى کند و آشکارا دست به کارهاى خلاف زند و عیوب خویش را جسورانه ظاهر نماید به اصلاح آن از طرق مسالمت‏آمیز بپردازد و اگر از این راه موفق نشد شدت عمل به خرج دهد و حدود الهى را که در حکم جراحى لازم براى پیکر اجتماع است، اجرا کند.

سپس امام علیه السلام براى تکمیل این سخن از راه دیگرى وارد مى‏شود و مى‏فرماید: «تا آنجا که در توان دارى عیب‏پوشى کن تا خدا عیوب تو را که دوست دارى از رعیتت پنهان باشد بپوشاند»؛(فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ).

اشاره به اینکه درباره دیگران عیب‏پوش باش تا خدا عیوب تو را مستور دارد.این پاداش الهى در دنیاست. در آخرت نیز پاداشى مهم‏تر و عالى‏تر در انتظار عیب‏پوشان است.

در روایتى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«مَنْ سَتَرَ أَخاهُ فی فاحِشَةٍ رَآها عَلَیْهِ سَتَرَهُ اللَّهُ فِى الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ؛کسى که کار بدى از برادر مسلمانش ببیند و آن را مستور دارد خداوند عیب او را در دنیا و آخرت مستور خواهد داشت». (69)«1»

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم:«کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلَا عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاس؛در مدینه گروه‏هایى بودند که عیوبى داشتند ولى عیوب دیگران را پوشاندند خداوند هم عیوب آنها را از مردم پوشاند، لذا هنگامى که از دنیا رفتند مردم هیچ عیبى بر آنها نمى‏گرفتند». (70)«2»

سپس امام علیه السلام در ادامه چهار دستور دیگر در این بخش از عهدنامه به مالک اشتر مى‏دهد. نخست مى‏فرماید: «عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّت‏آمیز) بگشا»؛(أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ (71)«3»).

روشن است که عوامل مختلفى ممکن است مردم را درباره والى کینه‏توز کند.والى باید بیدار و هشیار باشد و این کینه‏ها را که در سینه‏ها نهفته است با رفتار نیک و بزرگوارانه بر طرف سازد و عقده‏گشایى کند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که کینه‏هاى درون خود را نسبت به مردم رها کند و اگر کسى کار خلافى کرد به دل نگیرد و فراموش کند. از قدیم گفته‏اند کارهاى خوبى را که مردم درباره شما مى‏کنند فراموش نکنید و به‏موقع‏

جبران نمایید و کارهاى بد آنها را به فراموشى بسپارید و در مقام انتقام برنیایید؛ ولى معناى اوّل مناسب‏تر است.

در دستور دوم مى‏افزاید: «و اسباب عداوت و دشمنى را درباره خود قطع کن»؛(وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ (72)«1»)، زیرا مى‏دانیم عداوت‏ها معمولًا بى‏سبب نیست؛ یا نتیجه بدرفتارى است یا تضییع حقوق، یا خودبزرگ‏بینى و امثال آن.هنگامى که این اسباب قطع گردد دشمنى‏ها به دوستى مبدل مى‏شود.

در سومین دستور مى‏فرماید: «از آنچه براى تو روشن نیست تغافل کن»؛(وَتَغَابَ (73)«2» عَنْ کُلِّ مَا لَایَضِحُ (74)«3» لَکَ).

اشاره به اینکه اصرار بر جستجوگرى در کار مردم نداشته باش و در جزئیات خود را به فراموشکارى و تغافل بزن، زیرا پرداختن به جزئیات، انسان را از پرداختن به امور کلى و مهم بازمى‏دارد و به اختلافات و کینه‏ها و عداوت‏ها دامن مى‏زند.

در چهارمین و آخرین دستور مى‏فرماید: «و در تصدیق سخن‏چینان شتاب مکن زیرا سخن‏چین خیانت‏پیشه است، هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود»؛(وَلَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِیقِ سَاعٍ (75)«4» فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ (76)«5»، وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ).

مى‏دانیم سخن‏چین کسى است که با خبر رسانى درست و نادرست در میان‏

افراد آنها را به جان هم مى‏اندازد و بذر عداوت را در سرزمین سینه‏ها مى‏پاشد. از قدیم گفته‏اند:

میان دو کس جنگ چون آتش است

سخن چین بدبخت هیزم‏کش است.

به عکس، اسلام اجازه مى‏دهد براى صلح دادن افراد حتى دروغ بر زبان جارى کنند و به تعبیر دیگر آب بر آن آتش بریزند نه آنکه هیزمى بر آن بیافزایند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«أَ لَاأُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ؛آیا به شما شرورترین مردم را معرفى کنم؟ عرض کردند آرى یا رسول اللَّه فرمود:آنها سخن‏چینانى هستند که در میان دوستان جدایى مى‏افکنند و پاکان را متهم به عیوب مى‏سازند». (77)«1»

نکته

موارد عیب‏پوشى و موارد اطلاع‏رسانى‏

با مطالعه آنچه امام علیه السلام در این بخش در مورد عیب‏پوشى والیان و طرد عیب‏جویان و سخن‏چینان بیان فرموده، این سؤال مطرح مى‏شود که چرا پیغمبر اکرم و شخص امام امیرالمؤمنین عیون و خبرچینانى داشتند که در اقصا نقاط بلاد اسلام خبرهاى آشکار و پنهانى امرا و کارگزاران و والیان را به آنها مى‏رساندند آیا این کار بر خلاف عیب‏پوشى نیست؟

اضافه بر این در دستورات اسلام آمده است که اگر کسى با شما درباره شخصى مشورت کند چنانچه عیوبى پنهانى از او سراغ دارید براى او بازگو کنید و آن را از مسأله غیبت مستثنا دانسته‏اند.

پاسخ این سؤال چندان پوشیده نیست، زیرا سخن از عیب‏پوشى درباره‏

عیوب خصوصى و شخصى است که در سرنوشت جامعه تأثیر ندارد یا تأثیر بسیار کمى دارد؛ ولى هنگامى که پاى مصالح جامعه و نظام کشور اسلام به میان مى‏آید و سخن از توطئه‏ها و افشاى آنها در میان باشد، حکم دیگرى دارد. به یقین باید تحقیق و تجسس کرد و خبررسانى داشت مبادا به سبب آن ضرر و زیان گسترده‏اى دامان گروهى را بگیرد و گاه خون‏هایى ریخته شود و اموال و اعراضى بر باد رود. اینجا جاى عیب‏پوشى و ستّاریت نیست.

همچنین هرگاه مسلمانى مى‏خواهد به کارى اقدام کند خواه مربوط به ازدواج باشد یا شراکت در امر تجارت، یا انتخاب شخصى براى کارمندى و معاونت و در این باره از شخص مطلعى تحقیق کند و به مشورت با او بنشیند، پنهان کردن امورى که تأثیر در آن امر دارد نوعى خیانت است و شخصى که طرف مشورت واقع مى‏شود حق ندارد در این امر با کتمان عیوب خیانت کند.

به این ترتیب حد فاصل میان عیب‏پوشى و خبررسانى در امور اجتماعى و در مقام مشورت روشن مى‏شود.

بخش هفتم‏

وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ، وَلَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ، فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ.

ترجمه‏

هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده، زیرا تو را از احسان و نیکى کردن منصرف مى‏سازد و از تهى دستى و فقر مى‏ترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف مى‏کند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگرى در نظرت زینت مى‏دهند. زیرا «بخل» و «ترس» و «حرص»، تمایلات گوناگونى هستند که جامع آنها «سوء ظن» به خداوند است.

شرح و تفسیر

از این‏گونه مشاوران بپرهیز!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مسأله مشاوران والى و صفات و ویژگى‏هاى آنها مى‏پردازد و جالب اینکه از اصل لزوم مشورت سخن نمى‏گوید، زیرا آن را امر مسلّمى فرض کرده که هر والى و زمامدار باید مشاورانى براى مسائل مختلف سیاسى و اقتصادى و نظامى داشته باشد تا با استفاده از افکار آنها بهترین راه را براى پیشبرد این امور برگزیند و از استبداد به رأى و تکیه بر افکار فردى بپرهیزد و مصالح رعایا تا آنجا که ممکن است رعایت شود.

امام علیه السلام مالک اشتر را از مشورت با سه گروه به شدّت برحذر مى‏دارد و آثار سوء مشورت با آنها را در عباراتى کوتاه و پرمعنا بیان مى‏دارد. مى‏فرماید: «هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده، زیرا تو را از احسان و نیکى کردن منصرف مى‏سازد و از تهى دستى و فقر مى‏ترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف مى‏کند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگرى در نظرت زینت مى‏دهند»؛(وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ، وَلَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ (78)«1» بِالْجَوْرِ).

امام علیه السلام در واقع او را به سه اصل توصیه مى‏کند: سخاوت، شجاعت و قناعت و توکل. روشن است که مشورت با فرد بخیل جلوى سخاوت را مى‏گیرد و با شخص ترسو پایه‏هاى شجاعت را سست مى‏کند و با حریص قناعت را متزلزل مى‏سازد که لازمه آن ستم کردن بر رعایاست.

از سوى دیگر، در برابر امور رفاهى رعایا بخیلان مانع مى‏شوند و در امور نظامى و نبرد با دشمنان ترسوها سنگ مى‏اندازند و در امور اقتصادى حریصان سدّ راهند، بنابراین مشاوران والى باید از میان کسانى انتخاب شوند که در شئون مختلف کشور او را یارى دهند و اراده و تصمیم وى را تقویت کنند و از امورى که مصالح مردم را برباد مى‏دهد برحذر دارند.

آن‏گاه امام در پایان این بحث به ریشه‏هاى این سه صفت زشت وناپسند پرداخته و همه آنها را به یک اصل باز مى‏گرداند. مى‏فرماید: «زیرا «بخل» و «ترس» و «حرص»، تمایلات گوناگونى هستند که جامع آنها «سوء» ظن به خداوند است»؛(فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ (79)«2» شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ).

امام علیه السلام در این جمله در واقع به روانکاوى عمیقى دست زده، مى‏فرماید:بخیلان اگر بخل مى‏ورزند براى آن است که به فضل و مواهب الهى سوء ظن دارند و چنین مى‏پندارند که اگر امروز بخشش کنند فردا فقیر مى‏شوند و در مى‏مانند و ترسوها به وعده الهى در مورد نصرت یاران حق بدگمانند و چنین مى‏پندارند که اگر عقب‏نشینى نکنند ممکن است تنها بمانند و نابود شوند و حریصان اگر حرص را پیشه‏کرده‏اند به سبب آن است که توکل بر خدا ندارند و در واقع به قدرت خدا سوء ظن دارند.

آیات قرآن مجید نیز گواه بر این معانى است، در یک جا مى‏فرماید: ««الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا»؛ شیطان شما را (هنگام انفاق) وعده فقر و تهى دستى مى‏دهد و به زشتى‏ها امر مى‏کند، ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى‏دهد». (80)«1»

در جاى دیگر مى‏فرماید: ««وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛ هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید؛ و شما برترید اگر ایمان داشته باشید». (81)«2»

همچنین در جاى دیگرى مى‏فرماید: ««وَأَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ و انفاق کنید که براى شما بهتر است؛ و کسانى که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگارانند». (82)«3»

آنچه از کلام امام در این بخش عهدنامه آمده، شبیه چیزى است که در کلام پیغمبر اکرم هنگام توصیه به على علیه السلام وارد شده است. در حدیثى از علل‏الشرایع‏

مى‏خوانیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود:«یَا عَلِیُّ لَاتُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ یُضَیِّقُ عَلَیْکَ الْمَخْرَجَ وَلَا تُشَاوِرِ الْبَخِیلَ فَإِنَّهُ یَقْصُرُ بِکَ عَنْ غَایَتِکَ وَلَا تُشَاوِرْ حَرِیصاً فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ شَرَّهَا وَاعْلَمْ یَا عَلِیُّ أَنَّ الْجُبْنَ وَالْبُخْلَ وَالْحِرْصَ غَرِیزَةٌ وَاحِدَةٌ یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ؛اى على با ترسو مشورت نکن که راه‏هاى خروج از مشکلات را بر تو مى‏بندد و با بخیل مشورت مکن که تو را از رسیدن به هدف باز مى‏دارد و با حریص مشورت ننما، زیرا در میان دو چیز آنچه بدتر است براى تو زینت مى‏بخشد و بدان اى على که جبن و بخل و حرص به یک ریشه باز مى‏گردند و جامع آنها سوء ظن است». (83)«1»

نکته

اهمّیّت مشورت در زندگى انسان‏ها

موضوع مشورت از مهم‏ترین مسائل اجتماعى است و دلیل آن کاملًا روشن است، زیرا از یک سو مشکلات اجتماعى و حتى شخصى، غالباً داراى پیچیدگى‏هایى است و از سویى دیگر هر سرى را فکرى و هر کسى را رأى و هوشى است که اگر همگى تا آنجا که ممکن است براى حل مشکل دعوت شوند راه حل‏هاى روشنى به دست مى‏آید.

از این رو در غررالحکم از امام علیه السلام نقل شده که فرمود:«حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضِیفَ إلى‏ رَأیِهِ رَأْىَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى‏ عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛سزاوار است انسان خردمند رأى عاقلان دیگر را به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خود ضمیمه نماید». (84)«2»

بدیهى است هر قدر کار مهم‏تر باشد اهمّیّت مشورت بیشتر مى‏شود و تجربه نشان داده کسانى که کارهاى مهم خویش را با مشورت و صلاح‏اندیشى خردمندان انجام مى‏دهند کمتر گرفتار لغزش مى‏شوند و برعکس مستبدان به رأى که خود را از افکار دیگران بى‏نیاز مى‏بینند غالباً گرفتار اشتباهات پر هزینه و یا خطرناک مى‏گردد. ولذا در کلمات نورانى و گهربار امام علیه السلام مى‏خوانیم:«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا؛کسى که استبداد به رأى پیشه کند هلاک مى‏شود و کسى که با مردان صاحب‏نظر به مشورت بنشیند شریک عقل‏هاى آنها خواهد بود». (85)«1»

در حدیثى از امام حسن مجتبى علیه السلام آمده است:«مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَى رُشْدِهِمْ؛هیچ گروهى مشورت نمى‏کنند مگر اینکه به خیر و صلاح خود مى‏رسند». (86)«2»

در حدیثى از امام باقر علیه السلام این جمله حکمت‏آمیز از تورات نقل شده است:«مَنْ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَم؛کسى که مشورت نکند پشیمان مى‏شود». (87)«3»

تفاوت نمى‏کند که انسان با عاقلان بالاتر از خود مشورت کند یا زیردست، چنان‏که از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام نقل شده هنگامى که نام پدرش موسى بن جعفر را نزد او بردند فرمود: عقل‏ها با عقل او برابرى نداشتند؛ ولى با این حال گاه با غلامان سیاه مشورت مى‏کرد. به آن حضرت عرض کردند: با چنین شخصى مشورت مى‏کنى! فرمود:«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعالى‏ رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه؛اى بسا خداوند متعال کلید حل مشکل را بر زبان او قرار دهد». (88)«4»

جالب اینکه در مورد فلسفه‏هاى مشورت افزون بر آنچه گذشت آمده است:

اینکه دستور به مشورت تأکید شده براى این است که معمولًا طرف مشورت فکر خالصى درباره آن موضوع دارد در حالى که مشورت کننده (چون منافعش مطرح است) فکر او مشوب به هوا و هوس است:(إنّما حُضَّ عَلَى الْمُشاوَرَةِ لِأنَّ رَأْىَ الْمُشیرِ صِرْفٌ وَرَأْىُ الْمُسْتَشیرِ مَشُوبٌ بِالْهَوى‏).(89)«1»

البته همان‏گونه که در عبارت عهدنامه امام آمده است، با هر کس نمى‏توان و نباید مشورت کرد؛ طرف مشورت باید فردى عاقل، با ایمان، و خیرخواه بوده باشد، لذا در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: مشورت باید با معیارهایش صورت بگیرد و گرنه ضررش بیشتر از سود آن است. سپس امام چهار معیار براى مشورت ذکر مى‏کند:

1. طرف مشورت فرد عاقلى باشد.

2. آزاداندیش و متدین باشد.

3. دوست مهربان باشد.

4. او را از اسرار درونت آگاه سازى (تا شرایط تو را بداند و مشورت صحیح بدهد) سپس آن را مکتوم دارد.

در پایان حدیث مى‏فرماید: هرگاه این شرایط جمع شود مشورت کامل مى‏گردد و خیرخواهى به حد کمال مى‏رسد. (90)«2»

در دنیاى امروز مسأله مشورت و شورا بسیار گسترده‏تر از گذشته است و گاه انسان گمان مى‏کند که با گسترش مشورت، دنیا رو به صلاح خواهد رفت حال آنکه متأسّفانه این شوراها و مجالس مشورتى غالباً رنگ سیاسى به خود گرفته و در مسیر منافع افراد یا گروه‏هاى خاصى است و در حقیقت آن خلوص و قداست مشورت را از دست داده است. نشانه روشن آن اینکه بسیارى از افراد

یا گروه‏ها تلاش مى‏کنند با صرف هزینه‏هاى سنگین به عنوان نماینده براى این گونه جلسات انتخاب شوند؛ کارى که آشکارا مى‏گوید هدف تأمین مصالح توده‏هاى مردم نیست، بلکه بذرى مى‏پاشند تا بیشتر از آن به نفع خود درو کنند.

سخن درباره مشورت بسیار است هدف تنها اشاره کوتاهى در این باره بود و این بحث را با تأکید بر این نکته که طرف مشورت همواره مسئولیت سنگینى دارد با ذکر حدیثى پایان مى‏دهیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏گوید:«مَنِ اسْتَشَارَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ یَمْحَضْهُ النَّصِیحَةَ سَلَبَهُ اللَّهُ لُبَّهُ؛کسى که برادر مؤمنش از او مشورت بخواهد و او در مقام مشورت خالصانه خیرخواهى نکند خدا عقل او را از وى خواهد گرفت». (91)«1»

بخش هشتم‏

إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً، فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ، وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذِهِمْ، وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَأَوْزَارِهِمْ وَآثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ، وَلَا آثِماً عَلَى إِثْمِهِ أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً، وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَى عَلَیْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً، فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلَاتِکَ، ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِیَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ. وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ؛ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلَّا یُطْرُوکَ وَلَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ، وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ.

ترجمه‏

بدترین وزراى تو کسى است که پیش از تو وزیر «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است. چنین کسى هرگز نباید محرم اسرار تو باشد. آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند. این در حالى است که تو مى‏توانى جانشینان خوبى به‏جاى آنان انتخاب کنى، از کسانى که از نظر فکر و نفوذ اجتماعى کمتر از آنها نیستند؛ ولى بار سنگین اعمال خلاف، گناهان و معاصى آنها را بر دوش ندارند؛ از کسانى که هرگز ستمگرى را در ستمش یارى نکرده و گناهکارى را در گناهش معاونت ننموده‏اند. هزینه این افراد بر تو سبک‏تر و همکارى و یاریشان بهتر و محبتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو

(و بیگانگان) کمتر است، بنابراین آنها را از خواص خود در خلوت‏ها و رازدار خویش در محافل خصوصى قرار بده. سپس (از میان آنها) افرادى را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ براى تو از همه صریح‏اللهجه‏تر باشند و در مساعدت و همراهى با تو در امورى که خداوند براى اولیایش دوست نمى‏دارد کمتر کمک کنند؛ خواه موافق میل تو باشد یا نه.

به اهل ورع و صدق و راستى بپیوند سپس آنها را طورى تربیت کن که از تو ستایش بیجا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستى که انجام نداده‏اى تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان، عُجب و خودپسندى به‏بار مى‏آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک مى‏سازد.

شرح و تفسیر

وزراى خوب و بد

امام علیه السلام بعد از بیان صفات مشاوران در بخش گذشته، در این بخش به سراغ صفات و ویژگى‏هاى وزیران و همکاران در حکومت مى‏رود. نخست افرادى را که صفات منفى دارند معرفى مى‏کند و بعد واجدان صفات نیک و سپس توصیه‏هاى لازمى را که باید نسبت به آنها ایفا بشود شرح مى‏دهد. مى‏فرماید:«بدترین وزراى تو کسى است که پیش از تو وزیر «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است چنین کسى هرگز نباید محرم اسرار تو باشد»؛(إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً (92)«1»).

امام علیه السلام در اینجا به مسأله حسن سابقه و سوء سابقه اشاره مى‏کند و بررسى‏

سوابق اشخاص را در انتخاب آنها براى کارهاى مهم لازم مى‏شمرد. این همان چیزى است که در دنیاى امروز به صورت برگ اوّل پرونده کارگزاران و کارمندان در آمده است.

سپس امام علیه السلام دلیل آن را به‏طور شفاف بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند»؛(فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ (93)«1»، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ).

بعضى کسانى که سال‏ها با افراد ظالم و ستم‏پیشه همکارى داشته‏اند صفات زشت و نکوهیده به صورت حالت و عادت و سجیه آنها درآمده و به فرض اظهار توبه کنند باز هم قابل اعتماد نیستند به‏ویژه آنکه انسان‏هاى لایق و بدون سوء سابقه در جامعه وجود دارند، لذا در ادامه سخن مى‏افزاید: «این در حالى است که تو مى‏توانى جانشینان خوبى به‏جاى آنان انتخاب کنى، از کسانى که از نظر فکر و نفوذ اجتماعى کمتر از آنها نیستند؛ ولى بار سنگین اعمال خلاف، گناهان و معاصى آنها را بر دوش ندارند؛ از کسانى که هرگز ستمگرى را در ستمش یارى نکرده و گناهکارى را در گناهش معاونت ننموده‏اند»؛(وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذِهِمْ، وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ (94)«2»وَأَوْزَارِهِمْ (95)«3» وَآثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ، وَلَا آثِماً عَلَى إِثْمِهِ).

از این تعبیر به خوبى استفاده مى‏شود حتى کسانى که یک نقطه سیاه در پرونده پیشین آنها هست نباید براى کارهاى مهم، وزارت و امثال آن برگزیده شوند، بلکه لازم است حسن سابقه آنها بر همگان روشن باشد.

در پایان این سخن چنین نتیجه مى‏گیرد و مى‏فرماید: «هزینه این افراد بر تو

سبک‏تر و همکارى و یاریشان بهتر و محبّتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو (و بیگانگان) کمتر است، بنابراین آنها را از خواص خود در خلوت‏ها و رازدار خویش در محافل خصوصى قرار بده»؛(أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَى (96)«1» عَلَیْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً (97)«2» فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةًلِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلَاتِکَ (98)«3»).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و پر معنا چهار نقطه قوت براى افرادى که داراى سوء سابقه نیستند ذکر مى‏کند:

1. آن‏ها هزینه کمترى بر والى دارند، زیرا قبلًا منافع نامشروعى از حاکمان ظلم به آنها نرسیده تا پرتوقع باشند.

2. یارى آنها بهتر و بیشتر است، چرا که نیّاتشان خالص است و کمک‏هایشان مخلصانه.

3. آنها محبّتشان بیشتر است، زیرا اتحاد فکر و سلیقه و هماهنگى در صفات و نیّات سبب جوشش محبّت آنها مى‏گردد و به حکم:

ذره ذره کاندر این ارض و سماست

جنس خود را همچو کاه و کهرباست‏

تجاذب بسیارى میان تو و آنهاست.

4. اینها با بیگانگان سر و سرّى ندارند. تنها تو را مى‏بینند و تو را مى‏خواهند.این نکته نیز واضح است که یاران ظالمان پیشین نه تنها معاونان خوبى براى والى نخواهند بود، بلکه چون مردم از سوابق سوء آنها آگاهند با آنها همکارى نمى‏کنند و اعتمادشان به والى و زمامدار نیز کم مى‏شود.

ابن ابى‏الحدید پس از نقل این روایت معروف:«یُنادی یَوْمَ الْقِیامَةِ أیْنَ مَنْ بَرِئَ لَهُمْ- اىْ لِلظّالِمینَ- قَلَماً؛روز قیامت منادى فریاد مى‏زند: کجا هستند کسانى که قلمى را تراشیدند و به دست ظالمان دادند (تا حکم ظلمى بنویسند، بیایند و کیفر اعمالشان را ببینند)». داستانى را نقل مى‏کند که مردى را نزد ولید بن عبد الملک آوردند. ولید از او پرسید: درباره حجاج چه مى‏گویى؟ گفت: من چه درباره او بگویم. او گناهى از گناهان تو و شعله‏اى از آتشت بود. خدا هم تو را لعنت کند و هم حجاج را با تو. و شروع کرد به دشنام دادن به هر دو. ولید به عمر بن عبدالعزیز (عموزاده ولید) که در کنارش بود نگاهى کرد و گفت: درباره این شخص چه مى‏گویى؟ عمر بن عبد العزیز گفت: چه مى‏خواهى بگویم؟ این مردى است که به همه شما دشنام مى‏دهد. یا همانند او دشنامى بده یا او را عفو کن. ولید خشمگین شد و به او گفت: من تو را فقط یک آدم خارجى و بیگانه مى‏دانم. عمر گفت: من هم تنها تو را مجنون فکر مى‏کنم. برخاست و خشمگین بیرون رفت.

خالد بن ریان که رئیس شرطه (نیروى انتظامى) ولید بود برخاست و همراه او رفت و به عمر بن عبدالعزیز گفت: چرا به امیرمؤمنان! (منظور ولید است) چنین گفتى؟ من دستم را به قبضه شمشیر برده بودم منتظر بودم کى به من دستور مى‏دهد گردن تو را بزنم. عمر بن عبد العزیر گفت: اگر چنین دستورى به تو داده بود انجام مى‏دادى؟ خالد گفت: آرى. (این ماجرا گذشت) هنگامى که عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید خالد آمد بالاى سر عمر (به عنوان محافظ) ایستاد در حالى که شمشیر بر کمر داشت. عمر نگاهى به او کرد و گفت: شمشیرت را بر زمین بگذار تو باید مطیع ما باشى در هر چه دستور مى‏دهیم و در برابر او کاتب و نویسنده سابق ولید بود. به او گفت: تو هم قلمت را بر زمین بگذار، زیرا گاه با آن ضرر مى‏زدى و گاه منفعت مى‏رساندى. بعد عرضه داشت: خداوندا من این‏

هر دو را بر زمین گذاشتم تو هرگز آنها را بالا مبر. راوى مى‏گوید: به خدا سوگند این هر دو پست و خوار بودند تا مردند. (99)«1»

آن‏گاه امام علیه السلام بعد از ذکر مسأله حسن سابقه وزرا و کارگزاران به رتبه‏بندى میان آنها پرداخته و صفاتى را براى برترین‏ها مى‏شمرد.

نخست مى‏فرماید: «سپس (از میان آنها) افرادى را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ براى تو از همه صریح‏اللهجه‏تر باشند»؛(ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ).

در وصف دوم مى‏افزاید: «و در مساعدت و همراهى با تو در امورى که خداوند براى اولیایش دوست نمى‏دارد کمتر کمک کنند خواه موافق میل تو باشد یا نه»؛(وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِیَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ).

اشاره به اینکه اگر راه خطا رفتى آنها دست از یارى تو بردارند تا هوشیار شوى و به راه ثواب برگردى. به بیان دیگر داراى استقلال فکر و شخصیت باشند. در حق، تو را یارى کنند و در باطل از یارى تو باز ایستند.

در سومین و چهارمین وصف مى‏فرماید: «به اهل ورع و صدق و راستى بپیوند»؛(وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ).

«ورع» به معناى تقوا در حد بالا و «صدق» همان راستگویى در مشورت‏ها و خبرهاى گوارا و ناگوار است.

تعبیر به‏«مُرِّ الْحَقِّ»در عبارت بالا اشاره به این است که بیان حق گاهى شیرین است و در بسیارى از اوقات تلخ؛ ولى به منزله داروى شفابخشى است که گر چه موقتاً کام انسان را تلخ مى‏سازد ولى بیمارى‏هاى جانکاه را از انسان دور مى‏کند و این یکى از آزمایش‏هاى خواص و اطرافیان زمامداران است که آنها جرأت‏

و جسارت را داشته باشند کام حاکم را با گفتن حقایق تلخ اما مفید و سودمند تلخ کنند و از خشم او نهراسند.

همچنین در آنجا که حاکم راه خطا مى‏رود آزمون دیگرى براى اطرافیان اوست که شجاع باشند و او را یارى نکنند و از راه خطا باز گردانند نه اینکه چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت کرده و رضاى او را بر رضاى خدا و خلق مقدم دارند.

امام علیه السلام در پایان این بخش دستورى درباره وزرا و اطرافیان صادر مى‏کند و مى‏فرماید: «سپس آنها را طورى تربیت کن که از تو ستایش بى‏جا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستى که انجام نداده‏اى تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان، عُجب و خودپسندى به‏بار مى‏آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک مى‏سازد»؛(ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلَّا یُطْرُوکَ وَلَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ (100)«1»، وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ (101)«2»).

با توجّه به اینکه‏«رُضْهُمْ»از ریشه «ریاضت» است که در اینجا به معناى تمرین دادن و تربیت کردن آمده و«یُطْرُوکَ»از ریشه «اطراء» به معناى مدح و ستایش فراوان است و«یَبْجَحُوکَ»از ریشه «بَجَح» (بر وزن فرح) و به معناى شادمانى است، هدف امام این است که در برابر مداحى اطرافیان روى خوش نشان ندهد و اظهار خوشحالى نکند؛ خواه در مورد انجام کارهاى نیک باشد یا ترک کارهاى بد چرا که تکرار این عمل از سوى اطرافیان تدریجاً در دل زمامدار اثر مى‏گذارد و او را مغرور و ازخودراضى مى‏کند و به یقین غرور سرچشمه انحرافات بسیارى است.

در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: درباره من مدح بیجا نکنید

آن‏گونه که نصارا درباره حضرت مسیح کرده‏اند (و او را خدا خواندند) من فقط بنده‏اى از بندگان خدا هستم؛ ولى بگویید بنده خدا و فرستاده او. (102)«1»

در روایت معروفى مى‏خوانیم:«احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب؛به صورت ستایشگران تملق‏گو خاک بپاشید». (103)«2»

در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام که در غررالحکم آمده مى‏خوانیم:«إیَّاکَ أنْ تُثْنِىَ عَلى‏ أَحَدٍ بِما لَیْسَ فیهِ فَإنَّ فِعْلَهُ یُصَدِّقُ عَنْ وَصْفِهِ وَیُکَذِّبُکَ؛بپرهیز از اینکه ستایشى در حق کسى کنى به چیزى که در او نیست زیرا اعمال او وصف واقعى او را آشکار مى‏سازد و تو را تکذیب مى‏کند». (104)«3»

البته این کار آسانى نیست که اطرافیان و حواشى قدرت‏ها بدون ترس و واهمه و چشم‏داشت پاداش واقعیت‏ها را برملا کنند؛ نه از زور بترسند و نه زر انتظار داشته باشند و این در شأن موحدان راستین است.

به گفته آن سخنور معروف: نصیحت پادشاهان کردن کسى را مسلم بُوَد که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد چه در پاى ریزى زرش

چه شمشیر هندى نهى بر سرش‏

امید و هراسش نباشد ز کس

بر این است بنیاد توحید و بس (105)«4»

البته این سخن توصیه اکیدى به همه متصدیان مراکز قدرت دارد که یاران و مشاوران خود را به گفتن حق عادت بدهند و آماده پذیرش حقایق تلخ باشند. (106)«5»

بخش نهم‏

وَلَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسِی‏ءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ، وَتَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ! وَأَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ. وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ، وَتَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ، وَتَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَى مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ. فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً طَوِیلًا. وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ، وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ. وَلَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ. وَلَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ، فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا. وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ، وَإِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ.

ترجمه‏

هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند، زیرا این کار سبب مى‏شود نیکوکاران به نیکى‏ها بى‏رغبت شوند و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند؛ بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه براى خود خواسته‏اند پاداش ده.بدان هیچ وسیله‏اى براى جلب اعتماد والى به (وفادارىِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبک‏کردن هزینه‏ها بر آنان و عدم اجبارشان به کارى که وظیفه ندارند نیست، بنابراین در این راه آن‏قدر بکوش تا به وفادارى رعایا درباره خود

خوش‏بین شوى، زیرا این خوش‏بینى، خستگى و رنج فراوانى را از تو دور مى‏سازد و سزاوارترین کسى که مى‏تواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده‏اى و (به‏عکس) آن کس که مورد بدرفتارى تو واقع شده است سزاوارترین کسى است که باید به او بدبین باشى.

هرگز سنّت مفید و پسندیده‏اى را که پیشگامان این امت به آن عمل کرده‏اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت به‏وسیله آن اصلاح شده مشکن و هرگز سنّت و روشى را که به چیزى از سنّت‏هاى (حسنه) گذشته زیان وارد مى‏سازد ایجاد مکن که اجر آن سنّت‏ها براى کسى خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزى از آن را نقض کرده‏اى، با دانشمندان، زیاد به گفت‏وگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفت‏وگوها و بحث‏ها باید) درباره امورى (باشد) که به‏وسیله آن، امور بلاد تو اصلاح مى‏شود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا مى‏دارد.

شرح و تفسیر

سنت‏هاى حسنه را احیا کن‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چند امر مهم دیگر توصیه مى‏کند.

نخست درباره پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران تأکید مى‏ورزد و مى‏فرماید:«هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند، زیرا این کار سبب مى‏شود نیکوکاران به نیکى‏ها بى‏رغبت و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند، بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه براى خود خواسته‏اند پاداش ده»؛(وَلَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسِی‏ءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ، وَتَدْرِیباً (107)«1» لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ وَأَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ).

آنچه امام علیه السلام در این دستور بیان کرده یکى از اصول مهم مدیریت است؛ از مدیریت خداوند وپیامبران بر جهان انسانیت گرفته تا مدیریت یک پدر در خانواده.

قرآن مجید پیامبر را به بشارت و انذار دستور مى‏دهد و او را «مبشر» و «نذیر» مى‏نامد. خداوند وعده بهشت را به صالحان و دوزخ را به بدکاران داده است.

این اصل در تمام اقوام با تمام اختلافاتى که در عقاید و فرهنگ و حکومت دارند تحت عنوان تشویق و تنبیه، سارى و جارى است. دلیل آن روشن است، زیرا ادامه نیکوکارى انگیزه مى‏خواهد و بازایستادن از کار خلاف نیز انگیزه‏اى مى‏طلبد. ممکن است انگیزه‏هاى معنوى و اعتقادات دینى آثار مطلوبى از خود در این زمینه به یادگار بگذارند؛ ولى این انگیزه‏ها در همه نیست به‏علاوه اگر مسأله پاداش و کیفر نباشد آن انگیزه‏ها نیز سست مى‏شود.

جمله‏«وَأَلْزِمْ کُلّاً…» اشاره لطیفى به این نکته است که وقتى آنها چیزى را براى خود بپسندند دلیل ندارد حاکم آن را به آنان ندهد. نیکوکار پاداش را براى خود پسندیده و بدکار کیفر را، بنابراین خواسته خودش را باید به او داد.

از این بالاتر، پاداش نیکوکار انگیزه‏اى براى ترک عمل بدکار و کیفر بدکار انگیزه‏اى براى ادامه کار نیکوکار مى‏شود همان‏گونه که امام در عبارت زیباى دیگرى در نهج‏البلاغه فرموده:«ازْجُرِ الْمُسِی‏ءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ؛بدکار را به‏واسطه پاداش نیکوکاران مجازات کنید». (108)«1»

اشاره به اینکه وقتى بدکار خود را از پاداش‏هاى مادى و معنوى نیکوکاران محروم مى‏بیند تنبیه مى‏شود و بر سر عقل مى‏آید و چه بسا از کار خود توبه کند و باز ایستد.

آن‏گاه امام در دومین دستور، بهترین وسیله جلب حسن ظن و محبّت رعایا را براى او تبیین مى‏کند و مى‏فرماید: «بدان هیچ وسیله‏اى براى جلب اعتماد والى به‏

(وفادارىِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبک‏کردن هزینه‏ها بر آنان و عدم اجبارشان به کارى که وظیفه ندارند نیست»؛(وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ، وَتَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ، وَتَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَى مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ).

تعبیر به‏«مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ»با توجّه به اینکه «قِبَل» گاه به معناى «نزد» و گاه به معناى «قدرت» مى‏آید، مى‏توان جمله را چنین معنا کرد: چیزى که نزد آنها (و بر عهده آنها) نیست یا چیزى که در طاقت و توان آنها نیست. (109)«1»

این حقیقتى است که تجربه بارها نشان داده است که اگر والى به فکر رعایا باشد و زمامداران هزینه‏ها را بر آنان سبک کنند و امورى را که از وظایف آنها نیست یا قدرت بر آن ندارند از آنها نخواهند رابطه عاطفى قوى و محکمى در میان آنها برقرار خواهد شد؛ رابطه‏اى که حمایت آنها را به زمامدار در حوادث مشکل و پیچیده تأمین مى‏کند.

این نکته نیز حائز اهمّیّت است که امام سخن از عوامل حسن ظن زمامدار به رعایا به میان آورده، نه حسن ظن رعایا به زمامدار در حالى که تصور بر این است که در این‏گونه موارد تعبیر اوّلى مناسب‏تر است؛ ولى منظور امام این است که آن‏قدر زمامدار به رعایا خوبى کند که به وفادارى آنها به خود مطمئن گردد.

به همین دلیل امام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «بنابراین در این راه آن‏قدر بکوش تا به وفادارى رعایا به خود خوش‏بین شوى، زیرا این خوش‏بینى، خستگى و رنج فراوانى را از تو دور مى‏سازد»؛(فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً (110)«2» طَوِیلًا).

روشن است هرگاه زمامدار به رعیت خود سوء ظن داشته باشد، هر زمان احتمال مى‏دهد شورشى بر ضد او برپا شود و یا به او خیانت کنند یا توطئه‏اى در برابر او بچینند و این به‏طور دائم فکر او را ناراحت خواهد ساخت؛ اما هنگامى که از وفادارى آنها مطمئن باشد، با آرامش خاطر مى‏تواند به نظم امور و عمران و آبادى و دفع شر دشمنان بپردازد.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن همین توصیه را به تعبیر زیباى دیگرى بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «و سزاوارترین کسى که مى‏تواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده‏اى و (به‏عکس) آن کس که مورد بدرفتارى تو واقع شده است سزاوارترین کسى است که باید به او بدبین باشى»؛(وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ (111)«1» عِنْدَهُ، وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ‏سَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ).

اشاره به اینکه همان‏گونه که نیکى کردن سبب حسن ظن است هر قدر بیشتر نیکى کنى، حسن ظن بیشترى فراهم مى‏شود و همان‏گونه که بدى کردن سبب سوء ظن مى‏شود هرقدر بدى بیشتر باشد، سوء ظن هم بیشتر است.در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبة آمده است که ابن عباس مى‏گفت: به هرکس نیکى کردم فضاى میان من و او روشن شد و به هر کس بدى کردم فضاى میان من و او تاریک گشت. (112)«2»

در ضمن مى‏توان از این سخن نتیجه گرفت که اگر کسانى به هر دلیل مورد

مجازات و مؤاخذه قرار گرفتند، زمامدار و والى باید از آنها برحذر باشد و از حسن ظن به آنها بپرهیزد.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه سخن به نکته مهم دیگرى مى‏پردازد و مالک اشتر را از شکستن سنّت‏هاى صالح برحذر مى‏دارد. مى‏فرماید: «هرگز سنّت مفید و پسندیده‏اى را که پیشگامان این امت به آن عمل کرده‏اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت به‏وسیله آن اصلاح شده مشکن»؛(وَلَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ (113)«1» هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ).

سنّت در دو معنا به‏کار مى‏رود: گاه به معناى عادات و روش‏هایى است که از گذشتگان و پیشینیان به یادگار مانده و آن بر دو قسم است: حسنه و سیئه.همان‏گونه که در روایت معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده است:«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عَمِلَ بِها مَنْ بَعْدَهُ کانَ لَهُ أجْرُهُ وَمِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْ‏ءٌ وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً فَعَمِلَ بِها بَعْدَهُ کانَ عَلَیْهِ وِزْرُهُ وَمِثْلُ أوْزارِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَىْ‏ءٌ؛کسى که سنّت نیکى را پایه‏گذارى کند و بعد از وى به آن عمل شود پاداش آن و پاداش کسانى که به آن عمل کرده‏اند براى او خواهد بود بى‏آنکه چیزى از پاداش آنها کم شود و کسى که سنّت بدى را پایه‏گذارى کند و بعد از او به آن عمل شود گناه آن و همانند گناه کسانى که به آن عمل کرده‏اند خواهد بود بى‏آنکه از گناهان آنها چیزى کاسته شود». (114)«2»

معناى دوم سنّت این است که به معناى سخن پیامبر اکرم و فعل و تقریر اوست و کلام امام علیه السلام در اینجا ناظر به معناى اوّل است. (به قرینه جمله: وَلا

تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ …) مثلًا شخصى یا گروهى هفته‏اى از سال را به عنوان هفته نیکوکارى یا اکرام یتیمان یا پاک‏سازى مساجد یا کاشتن انواع درختان قرار مى‏دهند بى‏آنکه آن را به شرع نسبت دهند. این سنّت صالح باقى مى‏ماند و افرادى به آن عمل مى‏کنند و در پرتو آن کارهاى نیکى صورت مى‏گیرد. امام علیه السلام به مالک اشتر دستور مى‏دهد هرگز این گونه سنّت‏ها را نشکند و بگذارد مردم به آن عمل کنند و از برکاتش بهره‏مند شوند.

البته اگر سنّت‏هاى فاسد و مفسدى باشد؛ مانند آنچه در زمان جاهلیت از انتقام‏جویى‏ها و زنده به‏گور کردن دختران و امثال آن وجود داشت، باید با این گونه سنّت‏هاى خرافى و غلط و غیر انسانى مبارزه کرد.

تاریخ اسلام نیز نشان مى‏دهد که پیغمبر اکرم سنّت‏هاى صالح پیشین را هرگز نشکست، بلکه آنها را تأیید فرمود. مانند سنّت‏هایى که از عبدالمطلب به یادگار مانده بود؛ ولى با سنّت‏هاى زشت و خرافى سخت مبارزه کرد.

سپس امام علیه السلام همین مطلب را به صورت دیگرى بیان مى‏کند و مى‏فرماید:«و هرگز سنّت و روشى را که به چیزى از سنّت‏هاى (حسنه) گذشته زیان وارد مى‏سازد ایجاد مکن که اجر آن سنّت‏ها براى کسى خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزى از آن را نقض کرده‏اى»؛(وَلَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ، فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا).

در واقع امام مى‏فرماید: سنّت‏هاى صالح پیشین را نه مستقیما بشکن و نه مزاحمتى براى آنها ایجاد کن که آن را بشکند، بلکه باید در حفظ آن سنّت‏ها بکوشى تا مردم به سبب پیروى از آن بهره‏مند گردند.

درباره اهمّیّت سنّت‏هاى حسنه و فرق آن با بدعت‏ها و همچنین سنّت‏هاى سیئه و آثار آن در جوامع انسانى، در پایان همین بحث سخن خواهیم گفت.

سپس امام علیه السلام در آخرین توصیه در این بخش از عهدنامه به مالک دستور مى‏دهد همواره در کنار علما و حکما باشد، مى‏فرماید: «و با دانشمندان، زیاد به گفت‏وگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفت‏وگوها و بحث‏ها باید) درباره امورى (باشد) که به‏وسیله آن، امور بلاد تو اصلاح مى‏شود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا مى‏دارد»؛(وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ (115)«1» الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ، وَإِقَامَةِ مَااسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ).

در واقع امام در این قسمت از وصایاى خود به مالک توصیه مى‏کند همواره سطح آموزش خود را در احکام و موضوعات بالا ببرد، با علما و دانشمندان پیوسته به گفت‏وگو بنشیند تا به احکام الهى و اصول کشوردارى آشناتر گردد و با اندیشمندان پیوسته بحث کند تا از تجارب آنها در تشخیص موضوعات مهم بهره گیرد و هنگامى که آگاهى زمامدار نسبت به این دو بخش افزایش پیدا کند، امر بلاد اصلاح مى‏شود و سنّت‏هاى حسنه پیشین همچنان باقى و برقرار مى‏ماند.

مرحوم کلینى در جلد اوّل اصول کافى بابى به عنوان «بابُ مُجالَسَةِ الْعُلَماءِ وَصُحْبَتِهِمْ» آورده و از جمله روایات باب این است:

امام صادق علیه السلام در حدیثى مى‏فرمود:«لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلَى مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِی نَفْسِی مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ؛مجلسى که در آن در کنار شخص مورد اطمینانى بنشینیم (و از او علم و دانشى فرا گیرم) در دل من اطمینان بخش‏تر از آن است که یک سال اعمال صالح انجام دهم». (116)«2»

در حدیث دیگرى از لقمان نقل مى‏کند که به فرزندش نصیحت کرد: «فرزندم‏

مجالس را با دقت انتخاب کن. هرگاه دیدى گروهى به یاد خداوند بزرگ مشغولند با آنها همنشین شو؛ اگر عالم باشى علمت در آنجا تو را سود مى‏بخشد و اگر جاهل باشى به تو تعلیم مى‏دهند و اى بسا خداوند رحمت خود را بر آنها نازل کند و تو را همراه آنان مشمول نعمت سازد و هرگاه جمعى را دیدى که به یاد خدا نیستند با آنها مجالست مکن، زیرا اگر عالم باشى علمت در آنجا به تو سودى نمى‏بخشد و اگر جاهل باشى بر جهلت مى‏افزایند و چه بسا خداوند عقوبتى بر آنان نازل کند و تو را با آنها همراه سازد. (117)«1»

امام زین العابدین علیه السلام در دعاى معروف ابوحمزه ثمالى هنگامى که عوامل سلب توفیق را بر مى‏شمرد مى‏فرماید:«أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی؛شاید تو مرا در مجالس علما نیافتى و دست از یارى من برداشته‏اى».

از جمله برکات همنشینى و گفت‏وگو با دانشمندان این است که انسان علوم و دانش خود را از یاد نمى‏برد و اگر چیزى نمى‏داند به او مى‏آموزند همان‏گونه که امیرمؤمنان علیه السلام در یکى دیگر از سخنانش مى‏فرماید:«مَنْ أکْثَرَ مُدارَسَةَ الْعِلْمِ لَمْ یَنْسَ ما عَلِمَ وَاسْتَفْادَ ما لَمْ یَعْلَمْ».(118)«2»

نکته

سرچشمه پیدایش سنّت‏ها

واژه سنّت در اصل از ماده سنّ (بر وزن فن) به معناى جارى ساختن آب بر صورت گرفته شده و سپس به هر امرى که سریان و جریان پیدا کند سنّت اطلاق شده است و به تمام عادات و آداب خوب یا بدى که از سوى شخص یا گروهى در جامعه به جریان مى‏افتد سنّت گفته مى‏شود و به همین دلیل آن را به سنّت‏هاى‏

حسنه و سیئه تقسیم کرده‏اند؛ مثلًا قرار دادن برنامه مستمر هر ساله‏اى جهت نوازش یتیمان یا ایجاد صلح در میان افرادى که با هم اختلاف دارند سنّت حسنه محسوب مى‏شود و برنامه‏هایى مانند زنده به‏گور کردن دختران و یا در عصر ما استفاده از مواد محترقه و منفجره در چهارشنبه آخر سال سنّت سیئه است.

در روایات اسلامى بحث‏هاى فراوانى درباره کسانى که سنّت حسنه یا سنّت سیئه مى‏گذارند آمده است که نمونه آن را در بحث‏هاى گذشته مطالعه کردید.مخصوصاً در این روایات تأکید شده کسى که سنّت حسنه‏اى بگذارد به تعداد کسانى که به آن عمل مى‏کنند اجر و پاداش براى سنّت گذار از سوى خداوند داده خواهد شد بى آنکه از ثواب آنها چیزى کاسته شود و آنها که سنّت سیئه مى‏گذارند به تعداد کسانى که به آن عمل مى‏کنند وزر و گناه در نامه اعمال آنها نوشته مى‏شود بى آنکه چیزى از گناهان آنها کم شود و این در واقع از مسأله تسبیب و تعاون بر خیر و شر سرچشمه مى‏گیرد، زیرا مى‏دانیم گاه انسان عملى را بالمباشره انجام مى‏دهد و گاه بالتسبیب و ایجاد سنّت خوب و بد نوعى تسبیب است.

البته مسأله سنّت‏هاى اجتماعى ارتباطى به بدعت گذاشتن ندارد آن‏گونه که بعضى از وهابیون کوته‏فکر مى‏پندارند، زیرا بدعت چیزى است که به شارع مقدس و قرآن و سنّت پیغمبر نسبت داده شود و جزء آن نباشد؛ ولى سنّت‏ها نوعى بدعت‏هاى عرفى و اجتماعى است که بدون اسناد به شرع مقدس گذارده مى‏شود که اگر در مسیر اهداف شرع باشد (مانند نوازش یتیمان و کمک به محرومان) سنّت حسنه محسوب مى‏شود و مطلوب است و اگر بر ضد آن باشد (مانند زنده به‏گور کردن دختران که از سنّت‏هاى جاهلى بود) سنّت سیئه و نامطلوب است.

از اینجا روشن مى‏شود اینکه وهابى‏هاى متعصب با امورى مانند جشن میلاد

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله یا برگزارى مراسم تعزیه براى اموات و گذشتگان مخالفت مى‏کنند از سوء فهم آنهاست که سنّت را با بدعت اشتباه مى‏گیرند در حالى که روایات مربوط به سنّت حسنه و سیئه را خودشان در کتاب‏ها آورده‏اند. (119)«1»

بخش دهم‏

وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَایَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ، وَلَا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ، وَمِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَالْخَاصَّةِ، وَمِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَمِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَالرِّفْقِ، وَمِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَالْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُسْلِمَةِ النَّاسِ، وَمِنْهَا التُّجَّارُ وَأَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ، وَکُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ، وَوَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلى الله علیه و آله عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً.

ترجمه‏

(اى مالک) بدان مردم یک کشور از گروه‏هاى متعددى تشکیل یافته‏اند که هر یک جز به‏وسیله دیگرى اصلاح و تکمیل نمى‏شود و هیچ کدام از دیگرى بى‏نیاز نیست.

گروهى لشگریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ مى‏کنند).

گروه دیگرى نویسندگان عمومى و خصوصى هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حساب‏هاى مالى دولت، تنظیم بودجه، ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).

جمع دیگرى قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق مى‏پردازند).

عده دیگرى عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.

و قشرى دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت‏

اسلامى زندگى مى‏کنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامى مالیاتى مى‏پردازند).

و گروهى از مسلمانان (زمین‏هاى خراجى را کشاورزى مى‏کنند و خراج آن را مى‏پردازند).

جمع دیگرى تاجران و صنعت‏گران‏اند.

گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کارافتادگان و پیران ناتوان و کهن‏سال هستند که قادر بر انجام هیچ کارى نیستند). خداوند براى هرکدام از این گروه‏ها سهمى مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلى الله علیه و آله وظیفه جداگانه‏اى تعیین کرده که به صورت عهدى از سوى او در نزد ما محفوظ است.

شرح و تفسیر

اقشار مختلف اجتماعى‏

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به یکى از مهم‏ترین بحث‏هاى سیاسى و اجتماعى مى‏پردازد و مردمى را که در یک جامعه زندگى مى‏کنند به هفت طبقه یا هفت قشر و جمعیت و گروه تقسیم مى‏فرماید. پیش از ذکر این اقسام شایسته است به این نکته که بعضى از شارحان نهج‏البلاغه به آن اشاره کرده‏اند اشاره شود که انسان به‏طور طبیعى اجتماعى آفریده شده (مدنى بالطبع) زیرا از یک‏سو نیازهاى بشر به‏قدرى متنوع و زیاد است که هیچ کس به تنهایى نمى‏تواند از عهده تأمین آنها برآید. افزون بر این هیچ انسانى قانع به زندگى یکنواخت نیست، بلکه جامعه بشرى دائما به سوى تحول و تکامل پیش مى‏رود و این پیشرفت، تنوع نیازهاى او را افزون‏تر مى‏کند و براى حل مشکلات هیچ راه عاقلانه‏اى وجود ندارد جز اینکه هر گروه به تأمین بخشى از این نیازها بپردازند

و نتیجه کار خود را با دیگران معاوضه کنند تا همگان از زحمات همه بهره‏مند شوند؛ گروهى مأمور حفظ نظم باشند، عده‏اى به کشاورزى و دامدارى براى تأمین مواد غذایى بپردازند، جمعیّتى به تعلیم و تربیت فرزندان و قشرى به صنایع مختلف روى آورند، جمعى طبیب شوند و به درمان بیماران بپردازند و گروهى قاضى باشند و فصل خصومات کنند و …

امروز کار به جایى رسیده است که گاه در یک بخش از تأمین نیازهاى بشر مثلًا بهداشت و درمان، صدها یا هزاران شاخه‏هاى تخصصى پیدا شده و هر گروه در یک رشته فعالیت مى‏کنند.

بر این اساس امام علیه السلام جامعه را به هفت طبقه که در واقع هفت عمود خیمه زندگانى اجتماعى بشر است تقسیم فرموده، هرچند طبقات دیگرى نیز مى‏توان پیدا کرد؛ ولى عمده و اساس همین هفت قشر هستند.

مى‏فرماید: «(اى مالک) بدان مردم یک کشور از گروه‏هاى متعددى تشکیل یافته‏اند که هر یک جز به‏وسیله دیگرى اصلاح و تکمیل نمى‏شود و هیچ کدام از دیگرى بى‏نیاز نیست.

گروهى لشکریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ مى‏کنند).

گروه دیگرى نویسندگان عمومى و خصوصى هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حساب‏هاى مالى دولت، تنظیم بودجه، ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).

جمع دیگرى قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق مى‏پردازند).

عدّه دیگرى عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.

و قشرى دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت‏

اسلامى زندگى مى‏کنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامى مالیاتى مى‏پردازند).

و گروهى از مسلمانان (زمین‏هاى خراجى را کشاورزى مى‏کنند و خراج آن را مى‏پردازند).

جمع دیگرى تاجران و صنعت‏گران‏اند.

و گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کار افتادگان و پیران ناتوان و کهن‏سال هستند که قادر بر انجام هیچ کارى نیستند)»؛(وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَایَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ، وَلَا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ، وَمِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَالْخَاصَّةِ وَمِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَمِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَالرِّفْقِ، وَمِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَالْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُسْلِمَةِ النَّاسِ وَمِنْهَا التُّجَّارُ وَأَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ).

آن‏گاه امام اشاره‏اى اجمالى به وظایف و حقوق آنها کرده و به دنبال آن به شرح مبسوطى درباره ویژگى‏ها و صفات و وظایف و حقوق هر یک از این طبقات مى‏پردازد.

در اشاره اجمالى مى‏فرماید: «و خداوند براى هرکدام از این گروه‏ها سهمى مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلى الله علیه و آله وظیفه جداگانه‏اى تعیین کرده که به صورت عهدى از سوى او در نزد ما محفوظ است»؛(وَکُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ، وَوَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً).

روشن است منظور از جنود اللَّه سربازانى هستند که از مرزهاى کشور اسلام در مقابل هجوم بیگانگان نگهدارى مى‏کنند.

اما گروه دوم که امام از آنها به کتاب عامه و خاصه یاد کرده است. کتاب خاصه نویسندگانى هستند که از خاصان والى و زمامدارند و صاحب اسرار و امضا کننده‏

قراردادهاى مهم و پیمان‏هاى صلح و مانند آن و کتاب عامه تمام کارمندانى را شامل مى‏شود که حساب و کتاب درآمدها و هزینه‏هاى دولت را در دست دارند، بدهى‏ها را مى‏پردازند، مطالبات را جمع‏آورى مى‏کنند و ممکن است در عصر ما شامل مراکز آموزش و پرورش نوجوانان و جوانان را نیز شامل شود.

اما قضات عدل تمام دستگاه دادگسترى اسلام را فرا مى‏گیرد که در رأس آن قضات‏اند.

عمال انصاف و رفق، اشاره به فرمانداران و بخشدارانى است که براى اداره شهرها و بخش‏هاى مختلف کشور اسلام تعیین مى‏شوند و اضافه آن به انصاف و رفق اشاره به این است که باید از میان کسانى انتخاب شوند که واجد این دو صفت برجسته‏اند؛ هم اهل انصاف باشند و حق را به حق‏دار برسانند و هم با مردم با محبّت و رفق و مدارا رفتار کنند.

اما اهل جزیه و خراج اشاره به دو گروه از شهروندان کشور اسلام است؛ اهل جزیه غیر مسلمانانِ اهل کتاب‏اند که در پناه حکومت اسلامى زندگى مى‏کنند و هر ساله مالیات سرانه‏اى که غالباً مبلغ اندکى است مى‏پردازند و حکومت اسلام مدافع حقوق آنها و حافظ جان و مال و ناموس آنهاست.

گروه دوم کشاورزانى هستند که اراضى متعلق به جامعه اسلامى را (به نام اراضى خراجیه) در اختیار دارند و کشاورزى و باغدارى مى‏کنند و هر سال مبلغى به عنوان خراج که در واقع مال الاجاره آن اراضى است مى‏پردازند.

اما تجار و اهل صناعات که به عنوان قشر مهم دیگرى از آنها یاد شده قسمت مهمى از جامعه اسلامى را در آن روز و مخصوصاً امروز تشکیل مى‏دهند که امام در ادامه این عهدنامه توصیه‏هاى متعددى درباره آنها دارد.

آخرین گروه که به عنوان طبقه پایین از آنها یاد شده افراد پیر و ناتوان و از کار افتاده و نیازمندند که امام در ادامه این عهدنامه درباره رسیدگى به وضع آنان‏

بسیار تأکید فرموده و از هیچ گروهى از گروه‏هاى هفت‏گانه به آن صورت یاد نکرده است.

نکته لایه‏هاى اجتماع‏

گاه از آن به طبقات تعبیر مى‏شود، «طبقه» در لغت به معانى زیادى آمده که قریب‏الافق‏اند؛ مانند گروه، جمعیت، حال، مرتبه، نسل، صنف و لایه‏هاى زمین یا طبقات عمارت و در اینجا به معناى گروه اجتماعى است؛ ولى این واژه در عصر ما بیشتر اشاره به گروه‏هایى دارد که یکى برتر از دیگرى است و لذا زندگى طبقاتى اشاره به زندگى است که اجتماع را گروهى ثروتمند و گروهى کم‏درآمد تشکیل دهند. به همین جهت مفهومى منفى را تداعى مى‏کند که البته در اصل معناى لغوى نیست و کلام امام نیز اشاره‏اى به آن ندارد.

این واژه از ریشه طَبَق به معناى مساوات میان دو چیز گرفته شده و مطابقت و تطابق نیز به همین معنا به‏کار مى‏رود.

ممکن است کسانى تصور کنند که گروه‏هاى دیگرى نیز در جامعه بشرى وجود دارند که تحت هیچ یک از عناوین هفت‏گانه قرار نمى‏گیرند از جمله کارگران، مأموران اطلاعاتى، عاملان حسبه، کسانى که بر امور اخلاقى جامعه و انجام وظیفه کاسبان و پیشه‏وران نظارت دارند، مأموران امر به معروف و نهى از منکر و امثال آنها.

اما با دقت مى‏توان هر یک از اینها را زیر مجموعه گروه‏هاى هفت‏گانه فوق شمرد؛ مثلًا عاملان حسبه زیر مجموعه گروه قضات و کارگران تحت عنوان «اهْلُ‏الصَّناعات» و کسبه و پیشه وران تحت عنوان تجار و مأموران اطلاعاتى تحت عنوان «عُمّالُ الإنْصافِ وَالرِّفْق» قرار مى‏گیرند.

بخش یازدهم‏

فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِیَّةِ، وَزَیْنُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ الدِّینِ، وَسُبُلُ الْأَمْنِ وَلَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ. ثُمَّ لَاقِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ‏الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَیَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَیَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ. ثُمَّ لَاقِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَالْعُمَّالِ وَالْکُتَّابِ، لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ، وَیَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَیُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَعَوَامِّهَا. وَلَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ، وَیُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَیَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ مَا لَایَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ. ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَمَعُونَتُهُمْ. وَفِی اللَّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ، وَلِکُلٍّ عَلَى الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ، وَلَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَالِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ، وَتَوْطِینِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ، وَالصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ.

ترجمه‏

اما سپاهیان- به اذن پرودگار- دژها و پناهگاه‏هاى رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راه‏هاى امنیّت اند و قوام رعیت جز به‏وسیله آنها ممکن نیست.سپس استوارى و قوام سپاهیان جز به‏وسیله خراج امکان‏پذیر نیست، همان چیزى که براى جهاد با دشمن به‏وسیله آن تقویت مى‏شوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مى‏کنند و با آن نیازمندى‏هاى خویش را برطرف مى‏سازند. این دو گروه (سپاهیان و خراج‏گزاران) جز با گروه سومى از قضات و کارگزاران دولت‏

و منشى‏ها و حساب‏داران، قوام و استوارى نمى‏پذیرند، زیرا آنها قراردادها را استحکام مى‏بخشند و مالیات‏ها را جمع‏آورى مى‏کنند و در ضبطِ امور خصوصى و عمومى مورد اعتماد و اطمینان هستند.

همه این گروه‏ها نیز بدون تجار و پیشه‏وران و صنعتگران سامان نمى‏یابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسائل زندگى ایشان (گروه‏هاى دیگر) را جمع‏آورى کرده و در بازارها عرضه مى‏کنند و (گروهى از آنان) وسایل و ابزارى را با دست خود مى‏سازند که دیگران قادر به آن نیستند. سپس قشر پایین، نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود.

خداوند در آفرینش خود براى هر یک از این طبقات، وسعتى قرار داده همچنین هر یک بر والى به مقدار اصلاح کارشان حقى دارند. هرگز والى از عهده اداى آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمى‏آید جز با اهتمام و کوشش و یارى جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایى و استقامت در برابر آن، خواه امورى باشد که بر او سبک باشد یا سنگین.

شرح و تفسیر

پیوند گروه‏هاى اجتماعى‏

امام علیه السلام در بخش گذشته این عهدنامه اشاره‏اى اجمالى، جامع و جالب به هفت گروه عمده اجتماعى نموده است. سپس از اینجا به بعد به شرح وظایف مسئولیت‏ها و ویژگى‏هاى هر یک مى‏پردازد و از آنجا که نیروى نظامى و انتظامى مهم‏ترین رکن جامعه است از آن شروع مى‏کند.

مى‏فرماید: «اما سپاهیان- به اذن پرودگار- دژها و پناهگاه‏هاى رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راه‏هاى امنیّت‏اند و قوام رعیت جز به‏وسیله آنها ممکن‏

نیست»؛(فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِیَّةِ، وَزَیْنُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ (120)«1» الدِّینِ، وَسُبُلُ‏الْأَمْنِ وَلَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ).

امام علیه السلام در این چند جمله کوتاه، پنج اثر مثبت و نتیجه پربار براى وجود لشکریان مؤمن بیان مى‏فرماید.

نخست اینکه آنها دژهاى رعیت اند. اشاره به اینکه براى محفوظ ماندن از آسیب دشمنان و خطرات آنها پناهگاهى لازم است و آن پناهگاه لشکریان مقتدرند، زیرا هرگونه ضعف و فتور در آنها سبب طمع دشمنان مى‏شود و انواع مشکلات را براى جامعه مسلمین پدید مى‏آورد. در گذشته تاریخ نظر به اینکه سلاح‏ها بسیار ساده و ابتدایى بود، وجود دژهاى محکم مى‏توانست جلوى بسیارى از آسیب‏ها را بگیرد، هرچند امروز با وجود هواپیماهاى جنگى و موشک‏ها و توپ‏هاى دوربرد، دژها کارآیى چندانى ندارند.

در جمله دوم آن را زینت زمامداران مى‏شمرد، زیرا زمامدارى در نظر مردم محترم است که صاحب قدرت و نفوذ باشد و قدرت و نفوذ در درجه اوّل از طریق لشکرى نیرومند و سر بر فرمان حاصل مى‏شود.

جمله سوم که لشکر نیرومند را سبب عزت و قدرت دین مى‏شمرد، اشاره روشنى به این حقیقت دارد که امور معنوى مردم نیز بدون وجود ارتشى نیرومند سامان نمى‏پذیرد؛ بخش مهمى از امر به معروف و نهى از منکر، احقاق حقوق و اجراى حدود و بسط و گسترش عدل و داد نیاز به قدرت و نیرو دارد، آن هم وابسته به لشکرى نیرومند است.

چهارمین جمله که در آن سخن از طرق امنیّت به‏وسیله لشکریان نیرومند به میان آمده اشاره به این است که یک لشکر قوى نه تنها دشمنان خارج را به عنوان «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُم» (121)«1»مى‏ترساند، بلکه دشمنان داخل نیز از او مى‏ترسند. یا به این دلیل که جنود در اینجا اعم از نیروى نظامى و انتظامى است و یا اینکه در موارد فوق‏العاده که نیروى انتظامى از عهده تأمین امنیّت بر نیاید معمولًا نیروى نظامى را در داخل کشور بسیج مى‏کنند و امنیّت را به‏وسیله آنها برقرار مى‏سازند.

جمله پنجم که مى‏فرماید: قوام رعیت جز به‏وسیله آنها امکان پذیر نیست، ممکن است به منزله نتیجه گیرى از چهار جمله قبل باشد. این احتمال نیز هست که جمله مستقلى باشد و آن اینکه در بسیارى از مواقع ارتش‏ها به یارى مردم مى‏شتابند؛ در زلزله‏ها، سیلاب‏ها و حوادث تلخِ غیر مترقبه، دولت ناچار است نیروى نظامى را به کمک مردم بفرستد.

آن‏گاه امام ارتباط این گروه اجتماعى را با گروه‏هاى دیگر به ترتیب بیان مى‏کند و در رابطه سپاهیان و عاملان خراج مى‏فرماید: «سپس استوارى و قوام سپاهیان جز به‏وسیله خراج امکان‏پذیر نیست، همان چیزى که براى جهاد با دشمن به‏وسیله آن تقویت مى‏شوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مى‏کنند و با آن نیازمندى‏هاى خویش را برطرف مى‏سازند»؛(ثُمَّ لَاقِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَیَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَیَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ).

از تاریخ اسلام استفاده مى‏شود که در عصر رسول خدا سپاه و لشکر به شکل یک قشر ممتاز و جداگانه وجود نداشت، بلکه به هنگام نیاز براى مقابله با دشمن، پیر و جوان، کوچک و بزرگ که قدرت داشتند سلاح بردارند اسلحه بر

مى‏داشتند و همراه پیامبر به سوى میدان نبرد مى‏شتافتند. غالباً سلاح را خود تهیه مى‏کردند و مرکب سوارى نیز از خودشان بود. البته قبل از حرکت به سوى میدان، پیامبر دستور مى‏داد آذوقه لشکر را از طریق زکات و تبرعاتى که افراد داشتند تهیه کنند.

ولى در زمان‏هاى بعد که حکومت اسلام گسترش یافت و چاره‏اى جز مقابله با لشکریان سازمان یافته دشمنان نداشتند، مسلمانان ناچار شدند به سپاه اسلام سازمان دهند و پادگان‏هایى براى آنها فراهم سازند. (122)«1»

اصولًا شهر کوفه به عنوان «کوفة الجند» شمرده مى‏شد که خود یک پادگان بزرگ بود.

البته در مواقع حساس افراد عادى نیز به سپاهیان مى‏پیوستند و به عنوان جهاد فى سبیل اللَّه که وظیفه همه افراد قادر بر جهاد است در کنار سپاهیان مى‏ایستادند.

به هر حال یک چنین گروهى که خود را آماده فداکارى براى حفظ حوزه اسلام کرده است باید از نظر معیشت فارغ‏البال باشد، لذا در اسلام، مالیات خاصى به نام خراج و همچنین سهمى از زکات به عنوان فى سبیل اللَّه براى آنها قرار داده شده است.

جمله‏هاى سه گانه‏اى که در سخن امام آمده مى‏تواند اشاره به نیازهاى مختلف سپاهیان باشد جمله‏«الَّذِینَ یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ»اشاره به نیازهاى مربوط به میدان جنگ از قبیل سلاح و مرکب است.

جمله‏«وَیَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ»اشاره به تأمین ضروریات زندگى است.

جمله‏«وَیَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ»مى‏تواند اشاره به امور رفاهى آنها باشد.بعضى از شارحان این جمله را چنین تفسیر کرده‏اند: سپاهیان درآمدى داشته‏

باشند که تمام نیازهاى آنها را برطرف سازد.

آن‏گاه امام ارتباط این دو گروه را با گروه سوم و چهارم و پنجم یعنى قضات و کارگزاران و حساب‏داران بیان مى‏کند مى‏فرماید: «این دو گروه (سپاهیان و خراج‏گزاران) جز با گروه سومى از قضات و کارگزاران دولت و منشى‏ها و حساب‏داران، قوام و استوارى نمى‏پذیرند، زیرا آنها قراردادها را استحکام مى‏بخشند و مالیات‏ها را جمع‏آورى مى‏کنند و در ضبطِ امور خصوصى و عمومى مورد اعتماد و اطمینان هستند»؛(ثُمَّ لَاقِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَالْعُمَّالِ وَالْکُتَّابِ، لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ (123)«1»، وَیَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ،وَیُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَعَوَامِّهَا).

در واقع امام در این عبارت نورانى خود سه گروه از گروه‏هاى اجتماعى را در یک صنف ادغام کرده و به عنوان صنف سوم در مقابل دو صنف پیشین؛ یعنى سپاهیان و جمع‏آورى کنندگان خراج قرار داده و براى هر کدام از این سه گروه یک اثر مهم اجتماعى ذکر کرده است.

در مورد قضات مى‏فرماید: آنها قراردادها را استحکام مى‏بخشند، زیرا اگر نظارت آنها نباشد ممکن است بسیارى از مردم از تعهدات خود سرباز زنند؛ ولى وجود محاکم عدل سبب مى‏شود تخلّف نکنند، زیرا از طرف محاکم تحت تعقیب قرار مى‏گیرند و گرفتار مجازات مى‏شوند.

براى عمّال؛ یعنى کارگزاران و فرمانداران و بخشداران مسأله نظارت بر جمع منافع را ذکر فرموده. درست است که مأموران گردآورى مالیات و خراج به دنبال جمع آن هستند؛ ولى ناظر بر اعمال آنها عاملان یعنى فرمانداران و بخشدارانند.

فایده وجودى کتاب را این شمرده که آنها در ضبط امور عام و خاص و درآمدها و هزینه‏هاى کشور اسلام مورد اطمینانند. هنگامى که این سه گروه دست به دست هم دهند امر خراج و مالیات اصلاح مى‏شود و با اصلاح آن امر سپاه سامان مى‏پذیرد.

بعضى از شارحان نهج‏البلاغه چنین تصور کرده‏اند که این سه گروه یک گروه‏اند و خلاصه در قضات و کارکنان آنها مى‏شوند و آنچه در جمله‏هاى سه‏گانه آمده به قضات باز مى‏گردد در حالى که به یقین آنها سه گروه اجتماعى هستند که قبلا هم امام به آنها اشاره فرموده و در اینجا نیز براى هر یک وظیفه و برنامه‏اى ذکر کرده است؛ ولى به یقین هر سه با هم ارتباط نزدیک و تنگاتنگ دارند و به همین دلیل به عنوان صنف ثالث ذکر شده‏اند.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که قبلًا امام به دو صنف اشاره کرد و مسأله گردآورى خراج را به عنوان صنف دوم بیان فرمود چگونه در اینجا عمّال باز یکى از سه گروه صنف سوم را تشکیل مى‏دهند؟

پاسخ این سؤال آن است که در صدر کلام امام سخن از سپاه بود و کشاورزانى که زمین‏هاى خراجیه را آباد مى‏کنند و خراج آن را مى‏پردازند؛ ولى در اینجا سخن از کارگزاران دولت؛ یعنى فرمانداران و بخشدارانى است که بر امر جمع‏آورى خراج نظارت دارند و مأموران آنها متصدى جمع آن هستند.

توجّه داشته باشید عمّال جمع عامل بارها در کلمات امام به استاندار، فرماندار و بخشدار اطلاق شده است و ناظر به‏«عامِلینَ عَلَیْها»؛(مأموران جمع‏آورى زکات) که در قرآن مجید در مورد زکات آمده نیست.

تعبیر به‏«خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَعَوَامِّهَا»اشاره به این است که کار این نویسندگان گاه ثبت و ضبط مسائل سرى و ما فوق و گاه مربوط به ثبت هزینه‏ها و درآمدهاى معمولى است. آنها وظیفه دارند هم اسناد طبقه‏بندى شده را حفظ کنند و هم‏

درآمدها و هزینه‏هاى جارى را.

آن‏گاه امام علیه السلام پیوند گروه دیگرى را با اصناف گذشته بیان کرده مى‏فرماید:«همه این گروه‏ها نیز بدون تجار و پیشه‏وران و صنعتگران سامان نمى‏یابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسایل زندگى ایشان (گروه‏هاى پیشین) را جمع‏آورى کرده و در بازارها عرضه مى‏کنند و (گروهى از آنان) وسایل و ابزارى را با دست خود مى‏سازند که دیگران قادر به آن نیستند»؛(وَلَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ، فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ (124)«1»، وَیُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ‏وَیَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ (125)«2» بِأَیْدِیهِمْ مَا لَایَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ).

روشن است که جمله‏«فِیمَا یَجْتَمِعُونَ…» و«یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ»اشاره به تجار و پیشه‏وران است که کار آنان جمع‏آورى مواد مورد نیاز مردم از مناطق دور و نزدیک و عرضه کردن آنها در بازارها و گذاشتن آنها در اختیار مصرف کنندگان است؛ ولى جمله‏«وَیَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ…» اشاره به صنعتگران است که آنها با تلاش و رنج و زحمت وسایل مورد نیاز مردم را با دست‏هاى خود- البته طبق شرایط آن زمان- ساخته و پرداخته و در اختیار نیازمندان مى‏گذارند.

ممکن است بعضى چنین پندارند که تجار نقش مهمى در زندگى انسان‏ها ندارند؛ نه کار تولیدى انجام مى‏دهند و نه زراعت و دامدارى و صنعت. چگونه امام آنها را از ارکان جامعه شمرده است؟ ولى اگر تاجر، انسانى وظیفه‏شناس باشد به یقین کارهاى مهمى را انجام مى‏دهد، زیرا از یک سو در هر منطقه‏اى از

جهان چیزهایى است که در مناطق دیگر یافت نمى‏شود. اگر همه مردم روى زمین بخواهند از همه برکات الهى استفاده کنند باید گروهى انتقال این مواد مورد نیاز را از نقطه‏اى به نقطه دیگر به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند. از سویى دیگر حتى در موادى که در یک شهر و یک استان تولید مى‏شود، تولیدکنندگان غالباً توانایى ندارند آنچه را تولید کرده‏اند شخصاً به بازار بیاورند و خرده‏فروشى کنند و به اصطلاح از تولید به مصرف برسانند، بلکه ناچارند محصولات خود را یکجا به کسى که سرمایه کافى دارد بفروشند و آن شخص به پیشه‏وران جزء بدهد و پیشه‏وران به طور خرده‏فروشى به مردم عرضه دارند

از سوى سوم بسیارى از تولیدات کشاورزى و دامى و صنعتى است که ممکن است در محل تولید قابل جذب نباشد و باید آنها را جمع‏آورى کرده در بازارهاى دنیا عرضه کنند، لذا گروهى باید کار صادرات را به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند به خصوص در محصولاتى که حفظ و ذخیره و نگه‏دارى آنها احتیاج به انبارهاى مجهز دارد که از عهده تولید کنندگان خارج است. تجار در این سه امر نقش مهمى دارند؛ یعنى معمولًا این دو واسطه (تجار و پیشه‏وران) براى گردش صحیح اموال و محصولات مختلف ضرورت دارد. حال اگر وسائط متعدد شود و هر گروهى بخواهند بدون انجام کارى مثبت بهره بگیرند و بر بهاى اجناس بیفزایند و یا تجار اجناسى را که خریدارى کرده‏اند احتکار کنند یا دست به دست هم بدهند و بازار سیاه با قیمت‏هاى کاذب تشکیل دهند، انحراف محسوب مى‏شود و ارتباطى به اصل مسأله تجارت ندارد.

به همین دلیل در تمام دولت‏ها وزارت‏خانه‏اى به عنوان وزارت بازرگانى و مانند آن براى نظارت بر امر تجارت و حتى کمک به تجار و دادن سرمایه‏هاى لازم به آنها براى انجام صادرات و واردات وجود دارد که در واقع کار صنعتگران، کشاورزان و دامداران را تکمیل مى‏کنند.

آن‏گاه امام از قشر پایین اجتماع یاد کرده، مى‏فرماید: «سپس قشر پایین، نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود»؛(ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ (126)«1» وَمَعُونَتُهُمْ).

بدیهى است در هر جامعه‏اى افرادى هستند که بر اثر پیرى، بیمارى، نقص عضو، حوادث گوناگون، عقب افتادگى ذهنى و مانند آن نمى‏توانند تولید کننده باشند و تنها مصرف کننده‏اند. بسیارى از این گروه به هنگام جوانى و سلامت جسم و روح از تولید کنندگان عمده بودند؛ ولى بر اثر گذشت زمان به چنین وضعى گرفتار شدند. نه عقل اجازه مى‏دهد نه وجدان مى‏پذیرد که اینها از حمایت‏هاى اجتماعى حذف شوند به همین دلیل در تمام دنیا براى این گروه حسابى باز مى‏کنند و بخشى از درآمدهاى حکومت صرف نگهدارى و پذیرایى از آنها مى‏شود و در اجتماع نیز مراکزى به حمایت از آنها تشکیل مى‏گردد. در اسلام درباره رسیدگى به این گروه توصیه اکید شده و سهم عمده‏اى از خمس و زکات به آنها تعلق دارد.

افزون بر این چنانچه این گروه نادیده گرفته شوند مشکلات مهمى براى اقشار دیگر جامعه فراهم مى‏شود. از یک سو ممکن است آنها براى تأمین زندگى خود دست به کارهاى خلاف یا جنایت‏ها و عقده‏گشایى‏ها بزنند، یا اقشار دیگر از کار خود دلسرد شوند و فکر کنند اگر روزى مانند این گروه شوند به چه مصائبى گرفتار خواهند شد؛ اما هنگامى که مى‏ببینند بر فرض از کارافتادگى حکومت و جامعه از آنها حمایت مى‏کنند به آینده خود نگران نخواهند شد.

تعبیر به اهل حاجت و مسکنت اشاره به دو گروه است: اهل حاجت کسانى هستند که فعالیتى دارند؛ اما درآمدشان کفاف نمى‏دهد و مسکنت اشاره به از کارافتادگان و زمین‏گیران است که مطلقا نمى‏توانند درآمدى داشته باشند.

آن‏گاه امام علیه السلام بعد از ذکر ارتباط این طبقات اجتماعى با یکدیگر اشاره به نکته مهمى مى‏کند و مى‏فرماید: «خداوند در آفرینش خود براى هر یک از این طبقات، وسعتى قرار داده همچنین هر یک بر والى به مقدار اصلاح کارشان حقى دارند»؛(وَفِی اللَّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ، وَلِکُلٍّ عَلَى الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ).

اشاره به اینکه تمام این طبقات براى رسیدن به خواسته‏هاى خود از دو سرچشمه کمک مى‏گیرند: نخست سرچشمه آفرینش است که خداوند مواهب و نعمت‏ها و امکاناتى در این عالم آفریده که هر کدام از این گروه‏ها مى‏توانند با تلاش و کوشش و برنامه‏ریزى از آن بهره‏مند شوند، این بر حسب جهان تکوین، و اما از نظر جهان تشریع، حکومت اسلامى وظیفه دارد که به همه آنها کمک کند تا به مقاصد خویش برسند، زیرا حکومت هم داراى قدرت مالى است و هم قدرت اجرایى و مى‏تواند از این دو قدرت براى کمک به همه طبقات اجتماعى بهره بگیرد.

سپس در ادامه این سخن درباره این مطلب سخن مى‏گوید که والى چگونه مى‏تواند وظیفه خود را در این راه به خوبى انجام دهد مى‏فرماید: «هرگز والى از عهده اداى آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمى‏آید جز با اهتمام و کوشش و یارى جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایى و استقامت در برابر آن، خواه امورى باشد که بر او سبک باشد یا سنگین»؛(وَلَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَالِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ، وَتَوْطِینِ (127)«1» نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ، وَالصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْثَقُلَ).

در واقع امام علیه السلام سه شرط براى موفقیت والى در انجام وظیفه در برابر

گروه‏هاى اجتماعى ذکر فرموده است: شرط اوّل تلاش و کوشش در این راه، شرط دوم یارى جستن از خدا و شرط سوم آماده بودن براى تحمل مشکلاتى که در این راه هست. به یقین هرگاه والى بر خداوند تکیه کند و مخلصانه بکوشد و از مشکلات در طریق انجام وظیفه نهراسد موفق و پیروز خواهد شد.

بخش دوازدهم‏

فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِإِمَامِکَ، وَأَنْقَاهُمْ جَیْباً، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً، مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ، وَیَسْتَرِیحُ إِلَى الْعُذْرِ، وَیَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَیَنْبُو عَلَى الْأَقْوِیَاءِ، وَمِمَّنْ لَایُثِیرُهُ الْعُنْفُ، وَلَا یَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ. ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَالْأَحْسَابِ، وَأَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ؛ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْکَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ. ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا، وَلَا یَتَفَاقَمَنَّ فِی نَفْسِکَ شَیْ‏ءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ، وَلَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَإِنْ قَلَّ؛ فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بِکَ. وَلَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالًا عَلَى جَسِیمِهَا، فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَلِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.

ترجمه‏

فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواه‏تر و از همه پاک‏دل‏تر و عاقل‏تر باشد، از کسانى که دیر خشم مى‏گیرد و زود عذر مى‏پذیرد. کسى باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد، کسى که مشکلات، او را از جا به در نمى‏برد و ضعف، او را به زانو در نمى‏آورد. سپس به سراغ کسانى برو که داراى شخصیت و اصالتِ خانوادگى از خاندان‏هاى صالح و خوش سابقه و داراى برازندگى و شجاعت و سخاوت و کرم باشند، زیرا آنها کانون کرامت و شاخه‏هاى نیکى و شایستگى هستند. سپس کارها (و مشکلات و نیازهاى) آنها را بررسى کن آن‏گونه که پدر

و مادر از فرزندشان تفقد مى‏کنند. هرگز نباید چیزى که آنها را به وسیله آن تقویت کرده‏اى در نظر تو بزرگ آید و نیز نباید لطف و محبتى را که درباره آنها ابراز مى‏دارى، هرچند کوچک باشد حقیر بشمرى. این امر آنها را به خیرخواهى و حسن ظن نسبت به تو وادار مى‏کند (و پیوندهاى عاطفى را محکم مى‏سازد).هرگز تفقد و تلاش براى اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلى آنها رها مساز؛ زیرا رفع نیازهاى کوچک براى خود جایگاهى دارد که از آن بهره‏مند مى‏شوند همان‏گونه که رفع نیازهاى مهم موقعیتى دارد که از آن بى‏نیاز نخواهند بود.

شرح و تفسیر

شرایط فرمانده لشکر

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به تفصیل از شرایط فرماندهان لشکر سخن مى‏گوید که از قبیل ذکر تفصیل بعد از اجمال است و در مجموع براى فرماندهان لشکر چهارده وصف ذکر مى‏کند. مى‏فرماید: «فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواه‏تر و از همه پاک‏دل‏تر و عاقل‏تر باشد»؛(فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِإِمَامِکَ، وَأَنْقَاهُمْ جَیْباً (128)«1»، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً).

این اوصاف سه‏گانه سبب مى‏شود اوّلًا فرمانده لشکر تنها به فکر پیشرفت آیین حق و عظمت پیامبر اکرم و پیروزى امام باشد. ثانیاً خالصانه و مخلصانه در این راه بکوشد و ثالثا با بردبارى و عقل و درایتِ کافى امور لشکر را سامان بخشد.

واژه «حلم» در اینجا ممکن است به معناى عقل (129)«1» و شاید به معناى خویشتن‏دارى و بردبارى باشد. جمله‏هاى بعد از آن معناى دوم را تقویت مى‏کند.

آن‏گاه امام بعد از ذکر این سه وصف به دو وصف دیگر اشاره مى‏کند که در واقع تفصیلى است براى وصف اخیر. مى‏فرماید: «(فرمانده لشکر تو باید) از کسانى باشد که دیر خشم مى‏گیرد و زود عذر مى‏پذیرد»؛(مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ، وَیَسْتَرِیحُ إِلَى الْعُذْرِ).

بدیهى است منظور سهل‏انگارى و عذرپذیرى در برابر مسائل مهم و سرنوشت‏ساز نیست منظور خطاهاى جزئى است که ممکن است از همه کس سر بزند. فرمانده لشکر باید در برابر این امور خونسرد و عذرپذیر باشد.

حضرت در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده مى‏فرماید:«کسى باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد، کسى که مشکلات، او را از جا به در نمى‏برد و ضعف، او را به زانو در نمى‏آورد»؛(وَیَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَیَنْبُو (130)«2» عَلَى الْأَقْوِیَاءِ، وَمِمَّنْ لَایُثِیرُهُ (131)«3» الْعُنْفُ، وَلَایَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ).

این اوصاف از آن کسانى است که با شخصیت، شجاع و پراستقامت باشند؛ چنین افرادى در برابر افراد ضعیف مهربانند. آنها را در زیر چتر حمایت خود مى‏گیرند و مورد محبّت قرار مى‏دهند و به عکس در برابر زورمندان با قدرت مى‏ایستند و هرگز سر خود را در مقابل آنها خم نمى‏کنند. مشکلات را با عقل وتدبیر وقدرت حل مى‏کنند و در برابر هیچ‏کس وهیچ‏کارى ضعف نشان نمى‏دهند.

آن‏گاه بعد از بیان این اوصاف نه‏گانه، امام علیه السلام به هشت وصف دیگر و صفات برجسته یک فرمانده لایق اشاره کرده مى‏فرماید: «سپس به سراغ کسانى برو که داراى شخصیت و اصالتِ خانوادگى از خاندان‏هاى صالح و خوش سابقه و داراى برازندگى و شجاعت و سخاوت و کرم باشند»؛(ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَالْأَحْسَابِ، وَأَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ).

«مُرُوءَاتِ»جمع «مروت» از ریشه «مَرء» گرفته شده که معمولًا به معناى شخصیت استعمال مى‏شود.

«أَحْسَابِ»جمع «حَسَب» اشاره به اصالت نژاد و جنبه‏هاى مثبت وراثت دارد مثل اینکه مى‏گوییم: فلان کس از طایفه بنى‏هاشم و سادات صاحب احترام است.

«أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ»اشاره به خاندان‏هایى است که پاکدامن و صالح العمل هستند.

و«السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ»ناظر به خانواده‏هایى است که نه تنها امروز بلکه در گذشته به سبب اعمال خوبشان نام نیکى از خود به یادگار گذارده‏اند.

«النَّجْدَةِ»که در اصل به معناى ارتفاع مى‏آید در اینجا به معناى رفیع بودن مقام و روح بزرگ و جایگاه اجتماعى والاست.

«الشَّجَاعَةِ»که به معناى دلاورى است معناى روشنى دارد.

«السَّخَاءِ»همان مفهوم سخاوت را مى‏رساند.

و«السَّمَاحَةِ»به معناى سعه صدر و بزرگوارى است.

بنابراین هر یک از این هشت واژه معانى متفاوتى دارد که به یکى از فضایل و صفات برجسته انسان اشاره دارد، هرچند بعضى از مفسّران نهج‏البلاغه تعدادى‏از آنها را مترادف شمرده‏اند؛ مانند «نجده» و «سخاوت» و همچنین «سخاء» و «سماحت» و یا «احساب» و «اهل البیوتات الصالحة».

تعبیر به‏«ألْصِقْ»که مفهومش امر به چسبیدن است، به داشتن روابط نزدیک و تنگاتنگ اشاره دارد؛ یعنى با گروه‏هایى که چنین ویژگى‏هایى دارند جهت انتخاب فرماندهان لشکر ارتباط بر قرار کن.

بى‏شک آنها که داراى این صفاتند قابل اعتمادتر و کارآیى بیشتر و قرین فتح و پیروزى‏اند.

نژاد، وراثت، حسن سابقه و اعمالى که نشانه بزرگوارى و شجاعت و سخاوت و جوانمردى است همگى مى‏تواند دلیلى بر شخصیت والاى صاحب آن باشد و در واقع امام در اینجا به نوعى روانکاوى و روان‏شناسى دست زده تا مالک بتواند بهترین را براى فرماندهى لشکر برگزیند.

از این رو امام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «زیرا آنها کانون کرامت و شاخه‏هاى نیکى و شایستگى هستند»؛(فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ (132)«1» مِنَ الْکَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ‏الْعُرْفِ).

تعبیر به‏«عُرْف»به همه انواع نیکى‏ها اشاره دارد. این واژه از ماده عرفان و معرفت گرفته شده و به معناى معروف و شناخته شده مى‏آید. از آنجا که نیکى‏ها و خوبى‏ها براى روح و عقل انسان امورى شناخته شده هستند از آن تعبیر به عرف یا معروف مى‏شود و به عکس زشتى‏ها و بدى‏ها که با روح پاک انسان سنخیت ندارند امورى ناشناخته و منکر محسوب مى‏شوند. امام علیه السلام در این عبارت مى‏فرماید: کسانى که واجد آن صفات هشت‏گانه باشند، کانونى از شخصیت و کرم و شعبه‏هایى از صفات برجسته انسانى هستند.

آن‏گاه امام بعد از ذکر این اوصاف مهم و برجسته، براى فرماندهان لشکر چهار دستور درباره طرز رفتار با آنان صادر مى‏کند. نخست مى‏فرماید: «سپس‏

کارها (و مشکلات و نیازهاى) آنها را بررسى کن آن‏گونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد مى‏کنند»؛(ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا).

به این ترتیب فرمانده لشکر نسبت به فرماندهان جزء بلکه نسبت به همه لشکر باید همچون پدر و مادر دلسوز، پر محبّت و جستجوگر درباره نیازهایشان باشد و پیوند عاطفى محکمى با آنها برقرار سازد که سبب وفادارى آنها به فرمانده و پایدارى آنان در میدان جنگ شود.

در دستور دوم مى‏افزاید: «هرگز نباید چیزى که آنها را به وسیله آن تقویت کرده‏اى در نظر تو بزرگ آید»؛(وَلَا یَتَفَاقَمَنَّ (133)«1» فِی نَفْسِکَ شَیْ‏ءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ).

اشاره به اینکه هر اندازه خدمات تو بزرگ باشد باز هم آن را کوچک بشمر و در فکر بهتر از آن باش.

در دستور سوم مى‏فرماید: «و نیز نباید لطف و محبّتى را که درباره آنها ابراز مى‏دارى، هرچند کوچک باشد حقیر بشمرى»؛(وَلَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ (134)«2» بِهِ‏وَإِنْ قَلَّ).

آن‏گاه امام علیه السلام دلیلى براى این گفتار خود (رسیدگى به امور کلى و جزئى فرماندهان لشکر و سپاه) ذکر کرده و مى‏فرماید: «این امر آنها را به خیرخواهى و حسن ظن به تو وادار مى‏کند (و پیوندهاى عاطفى را محکم مى‏سازد)»؛(فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بِکَ).

در چهارمین دستور مى‏فرماید: «هرگز تفقد و تلاش براى اصلاح امور کوچکِ‏

آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلى آنها رها مساز، زیرا رفع نیازهاى کوچک براى خود جایگاهى دارد که از آن بهره‏مند مى‏شوند همان‏گونه که رفع نیازهاى مهم موقعیتى دارد که از آن بى‏نیاز نخواهند بود»؛(وَلَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالًا عَلَى جَسِیمِهَا، فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَلِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ).

این نکته کاملًا شایان دقت است که فرماندهان، بلکه تمام مدیران جامعه نباید از امور کوچک و بزرگ غافل شوند یا اینکه تنها به امور سرنوشت‏ساز و نیازهاى مهم و برجسته جامعه بپردازند، بلکه هر کدام را در جایگاه خود ببینند، زیرا گاه مى‏شود فراموش کردن امور فرعى به همان اندازه آسیب مى‏رساند که فراموش کردن امور کلى سبب مى‏شود.

نکته جالب دیگر اینکه در تمام بحث‏هاى گذشته، امام به‏جاى پرداختن به اهمّیّت آموزش‏هاى نظامى و مسائل مربوط به سلاح، به امور معنوى و جنبه‏هاى روحى فرماندهان سپاه مى‏پردازد، چون آنچه سبب پیروزى است این امور است، هرچند امور دیگر نیز جایگاه خود را دارد.

در دنیاى امروز کمتر دیده مى‏شود که براى انتخاب فرماندهان و مدیران جامعه به سراغ ویژگى‏هاى خانوادگى و صفات معنوى و سخاوت و پاکدامنى و تقواى آنها بروند. به همین دلیل بسیار دیده شده که خیانت‏هاى بزرگ از سوى همین مدیران صورت مى‏گیرد.

بخش سیزدهم‏

وَلْیَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ، بِمَا یَسَعُهُمْ وَیَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ، حَتَّى یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ، وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ.وإِنَّهُ لَاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ، وَلَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَى وُلَاةِ الْأُمُورِ، وَقِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ، وَتَرْک اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ، فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ، وَوَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ، وَتَعْدِیدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلَاءِ مِنْهُمْ؛ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ، وَتُحَرِّضُ النَّاکِلَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ. ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلَا تَضُمَّنَّ بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَى غَیْرِهِ، وَلَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ، وَلَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً، وَلَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً.

ترجمه‏

برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانى باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند، به اندازه‏اى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آنها هستند به خوبى اداره شوند؛ به گونه‏اى که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است، زیرا محبّت و مهربانى تو به آنان قلب‏هایشان را به تو متوجه مى‏سازد.

(بدان) برترین چیزى که موجب روشنایى چشم زمامداران مى‏شود برقرارى‏

عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست و محبّت و علاقه رعایا نسبت به آنها جز با پاکى دل‏هایشان (و بر طرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمى‏شود و خیرخواهى آنها در صورتى کاملًا مفید واقع مى‏شود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند، بنابراین میدان آرزوها را (براى زندگى) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهاى آنها را از این نظر تأمین کن) پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپى کارهاى مهمى را که افرادى از آنها انجام داده‏اند برشمار، زیرا یادآورىِ کارهاى نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامى‏دارد و کم‏کاران را به کار تشویق مى‏کند. ان‏شاءاللَّه.

سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به دیگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاورى. مبادا شخصیت کسى موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و یا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز به حساب آورى.

شرح و تفسیر

برترین فرماندهان لشکر

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به دنبال توصیه‏هایى که براى انتخاب فرماندهانِ لشکر در بخش سابق نموده بود، به سراغ اهتمام به امر سپاه و لشکر مى‏رود و به مالک توصیه مى‏کند فرماندهانى انتخاب کن که به امور لشکر بهتر رسیدگى کنند. مى‏فرماید: «برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانى باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند، به اندازه‏اى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آنها

هستند به خوبى اداره شوند؛ به گونه‏اى که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است»؛(وَلْیَکُنْ آثَرُ (135)«1» رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ،وَأَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ (136)«2»، بِمَا یَسَعُهُمْ وَیَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ (137)«3» أَهْلِیهِمْ، حَتَّى‏یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ).

در دنیاى امروز رابطه میان فرماندهان لشکر و افراد یگان‏ها روابطى خشک و به اصطلاح «نظامى» است نه عاطفى؛ روابطى که غالباً بر محور جریمه و مجازات و بازداشت و تهدید دور مى‏زند در حالى که امام، چهارده قرن پیش تأکید فرموده که روابط باید عاطفى باشد و باید فرماندهان مشکلاتِ افراد سپاه و حتى مشکلات خانواده‏هاى آنها را در نظر بگیرند و به اندازه کافى زندگى آنها را تأمین کنند تا هنگامى که به میدان جهاد گام مى‏نهند تنها به فکر نبرد با دشمن باشند نه غیر آن. بدیهى است چنین لشکرى به پیروزى نزدیک‏تر است.

هرگاه نفرات لشکر یک چشم به سوى میدان دوخته باشند و با چشم دیگر به پشت سر به خانواده و فرزند خویش نگاه کنند و نگران آنها باشند اراده و عزمشان براى جنگیدن با دشمن سست مى‏شود.

جالب اینکه امام علیه السلام در زندگى شخصى خود حدّاکثر زهد را رعایت مى‏کند و حتى به فرمانداران و فرماندهان نیز این توصیه را دارد که شرح آن در نامه امام به عثمان بن حنیف گذشت؛ ولى به گروه‏هایى که تحت کفالت او هستند توصیه گشایش زندگى در حد معقول دارد.

آن‏گاه امام علیه السلام در مقام بیان علت براى این دستور بر آمده مى‏فرماید: «زیرا

محبّت و مهربانى تو به آنان قلب‏هایشان را به تو متوجه مى‏سازد»؛(فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ).

با توجّه به اینکه بر حسب ظاهرِ عبارت ضمیر در «عَلَیْهِم» و «قُلُوبَهُم» به افراد سپاه بر مى‏گردد مفهوم کلام چنین مى‏شود: هنگامى که تو از طریق فرماندهان لشکر به لشکر محبّت کنى، لشکریان از صمیم دل تو را دوست مى‏دارند و وفادار خواهند بود. (138)«1»

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهمى اشاره مى‏کند که سبب بقاى دولت‏ها، حکومت‏ها و مدیریت‏هاست. مى‏فرماید: «(بدان) برترین چیزى که موجب روشنایى چشم زمامداران مى‏شود برقرارى عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست»؛(وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ).

اشاره به اینکه گسترش عدل و داد سبب پیوند عاطفى میان مردم و زمامداران مى‏شود که بهترین وسیله براى حفظ حکومت است.

سپس به عوامل ظهور مودّت و محبّت مردم اشاره کرده مى‏فرماید: «محبّت و علاقه رعایا به آنها جز با پاکى دل‏هایشان (و برطرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمى‏شود»؛(و إِنَّهُ لَاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ).

سلامتِ صدور اشاره به خوش‏بینى و نفى هر گونه کینه و عداوت است.بدیهى است که اگر رعایا به اعمال زمامداران خوش‏بین باشند و هیچ‏گونه کینه‏

و عداوتى از آنان به دل نگیرند محبّت و وفادارى آنان به حکومت آشکار مى‏گردد.

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که بسیارى از مردم به حکم اجبار و خوف و ترس، ممکن است ثناخوان زمامداران باشند در حالى که سلامتِ صدور ندارند. مودت واقعى زمانى ظاهر و آشکار مى‏شود که دل‏هاى آنها به زمامداران علاقه‏مند باشد.

در ادامه مى‏افزاید: «خیرخواهى آنها در صورتى کاملًا مفید واقع مى‏شود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند»؛(وَلَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَى وُلَاةِ الْأُمُورِ، وَقِلَّةِ اسْتِثْقَالِ (139)«1» دُوَلِهِمْ، وَتَرْک اسْتِبْطَاءِ (140)«2» انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ).

جالب اینکه امام براى دوام و بقاى حکومت‏ها روى مسأله قدرت ظاهرى و تسلط لشکر و نیروى انتظامى و اطلاعاتى بر مردم تکیه نمى‏کند، بلکه تمام تکیه‏اش بر دل‏هاى مردم و جنبه‏هاى عاطفى آنان است و راه جلب محبّت آنان را نیز به خوبى نشان مى‏هد. در حالى که در گذشته و حتى دنیاى امروز بسیارى از حکومت‏ها بقاى خود را در گروى سلطه ظاهرى بر مردم مى‏شمرند و غالباً دیده‏ایم مردم ناراضى با فراهم آمدن فرصت بر ضد آنها قیام کرده‏اند و طومار قدرتشان را در هم پیچیده‏اند.

در شرح نهج‏البلاغه مرحوم علّامه شوشترى آمده است که «زهرى» مى‏گوید:«روزى وارد بر عمر بن عبد العزیز شدم در همان اثنا که من نزد او بودم نامه‏اى از یکى از فرماندارانش به او رسید که مضمونش این بود که شهر او نیاز به تعمیر و مرمت دارد. من به او گفتم: اتفاقاً یکى از فرمانداران على علیه السلام شبیه این نامه را به‏

آن حضرت نوشته بود و امام در پاسخ او نوشت:«أمَّا بَعْدُ، فَحَصِّنْها بِالْعَدْلِ وَنَقِّ طُرُقَها مِنَ الْجَوْرِ؛بعد از حمد و ثناى الهى شهر خود را با عدالت محکم کن و جاده‏هایش را از ظلم و جور پاک گردان» با شنیدن این سخن، عمر بن عبدالعزیز همان را در پاسخ فرماندارش نوشت. (141)«1»

سپس امام علیه السلام در مورد تشویق‏هاى مادى مى‏فرماید: «بنابراین میدان آرزوها را (براى زندگى) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهاى آنها را از این نظر تأمین کن)»؛(فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ (142)«2»).

آمال (آرزوها) مفهوم وسیعى دارد که شامل تمام نیازهاى ضرورى و رفاهى مى‏شود. بدیهى است اگر فرماندهان لشکر و سپاهیان فکرشان از ناحیه تأمین زندگى راحت نباشد کارآیى آنها در میدان نبرد کم مى‏شود.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به تشویق‏هاى روانى پرداخته مى‏فرماید: «پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپى کارهاى مهمى را که افرادى از آنها انجام داده‏اند برشمار، زیرا یادآورىِ کارهاى نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامى‏دارد و کم‏کاران را به کار تشویق مى‏کند. ان شاء اللَّه»؛(وَوَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ، وَتَعْدِیدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلَاءِ (143)«3» مِنْهُمْ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ‏

تَهُزُّ (144)«1» الشُّجَاعَ وَتُحَرِّضُ (145)«2» النَّاکِلَ (146)«3» إِنْ شَاءَ اللَّهُ).

به یقین مسأله تشویق افراد لایق و پرکار همیشه براى پیشرفت کارهاى اجتماعى مؤثر بوده و هست و مخصوصاً در دنیاى امروز بسیار به آن اهمّیّت داده مى‏شود. انتخاب استاد نمونه، صنعتگر نمونه، کشاورز نمونه و فرماندهان نمونه و دادن لوح سپاس و جایزه‏هاى بزرگ و عنوان کردن نام آنها در رسانه‏ها در همین راستا صورت مى‏گیرد.

شایان توجّه اینکه این تشویق‏ها- چنان‏که امام در گفتار بالا اشاره فرموده- اثر مضاعف دارد؛ از یک‏سو افراد لایق را به کار وامى‏دارد و از سوى دیگر افراد سست و کم‏کار که خود را در آن میان سر شکسته مى‏بینند به فکر تغییر مسیر مى‏اندازد.

آن‏گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن- یعنى مسأله تشویق‏ها- به توضیح بیشترى در این زمینه پرداخته مى‏فرماید: «سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به دیگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاورى»؛(ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلَا تَضُمَّنَّ (147)«4» بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَى غَیْرِهِ، وَلَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ)

امام در این سه جمله که هر یک به نکته خاصى اشاره دارد و در عین حال مکمّل یکدیگر است تأکید مى‏کند که مالک کاملًا مراقب باشد و ارزش زحمات‏

نفرات زیر دست را بشناسد و اگر کسى انجام دهنده اصلى کار مهمى بوده آن را به حسابِ او بگذارند به‏علاوه نه تنها خادم اصلى را بشناسند، بلکه دقیقاً میزان خدمت او نیز ارزیابى شود.

آن‏گاه دو دستور دیگر در تکمیل این دستورات بیان مى‏کند و مى‏فرماید:«مبادا شخصیت کسى موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و یا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز به‏حساب آورى»؛(وَلَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً وَلَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً).

به تعبیر دیگر نخست به عمل نگاه کن سپس به شخص عامل. به عکس آنچه در میان اکثر مردم معمول است که نخست به عمل کننده نگاه مى‏کنند آن‏گاه به عمل و همین امر سبب مى‏شود در ارزیابى اعمال اشخاص گرفتار اشتباه و خطا شوند.

شایان توجّه است که امام در مجموع این بخش از عهدنامه خود نخست از صفات برجسته‏اى که در فرماندهان لشکر است دم مى‏زند و بعد توصیه‏هاى لازم درباره افراد لشکر دارد و به دنبال آن سخن از عموم رعایا به میان آورده و در پایان بار دیگر از مسائل مربوط به تشویق فرماندهان لشکر سخن مى‏راند و توصیه‏هاى مؤکدى به آن دارد.

بنابراین چنین به نظر مى‏رسد که امام در لابه‏لاى بحث‏هاى مربوط به فرماندهان و لشکریان به صورت جمله معترضه از تمام توده‏هاى مردم و خیرخواهى براى آنان سخن گفته است.

بخش چهاردهم‏

وَارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ، وَیَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ.

ترجمه‏

امور مهمى که بر تو، سنگین مى‏شود و در کارهاى مختلف، مشتبه و پیچیده مى‏گردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها براى کشف احکام کمک بگیر).خداوند متعال به گروهى که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایى کند چنین فرموده: اى کسانى که ایمان آورده‏اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داورى بطلبید). باز گرداندن به خدا به معناى تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافى در آن نیست.

شرح و تفسیر

راه حلّ مشکلات‏

امام علیه السلام در این بخش از نامه به تبیین وظیفه مالک در مسائل مربوط به احکام‏

شرع و به اصطلاح شبهات حکمیه مى‏پردازد و راه کشف احکام الهى را در مسائل مربوط به لشکر، جنگ و صلح و سایر مسائل مرتبط به حکومت به او نشان مى‏دهد و به اصطلاح او را به اجتهاد در احکام الهى با استفاده از منابع فرا مى‏خواند، زیرا حضرت چنین آمادگى را در او مى‏دید. مى‏فرماید: «امور مهمى که بر تو، سنگین مى‏شود و در کارهاى مختلف، مشتبه و پیچیده مى‏گردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها براى کشف احکام کمک بگیر)»؛(وَارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ، وَیَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ).

آن‏گاه به آیه شریفه استناد مى‏کند و مى‏فرماید: «خداوند متعال به گروهى که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایى کند چنین فرموده: اى کسانى که ایمان آورده‏اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داورى بطلبید)»؛(فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ‏«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» (148)«1»).

سپس مى‏افزاید: «باز گرداندن به خدا به معناى تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافى در آن نیست»؛(فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ).

تعبیر به‏«ما یُضْلِعُکَ»با توجّه به اینکه «ضَلْع»؛ (بر وزن منع) در اصل به معناى بار سنگینى است که گاه انسان را به این‏سو و آن‏سو مایل مى‏کند، اشاره به این است که هر حکم مشکل و پیچیده‏اى پیش آمد باید از طریق مراجعه به کتاب و سنّت حل شود.

تعبیر به «خُطُوب» جمع «خطب» (بر وزن ختم) به معناى کار مهم است، در برابر امور که به هر نوع کارى گفته مى‏شود. اشاره به اینکه هم در امور مهمه و هم در امور عادى هر کجا حکمش مشکل شد از نصوص کتاب و سنّت یا از عمومات و اطلاقات کمک بگیر.

تعبیر به «أُولِى الأَمْر» به معناى صاحبان اختیار اشاره به پیشوایان معصوم است که در آن زمان مصداقش خود امام بود.

تعبیر به «مُحْکَمُ کِتابِهِ» اشاره به محکمات آیات است که در مفهوم و تفسیر آن شک و تردیدى نیست.

تعبیر به «سنّت جامعه غیر مفرّقه» اشاره به احادیث و سیره نبوى است که مورد قبول مسلمانان و مشهور در میان آنهاست و اخذ به آن سبب هیچ‏گونه اختلاف و تفرقه‏اى نمى‏شود.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چرا امام علیه السلام از دلیل عقل و اجماع که دو دلیل قطعى از ادله چهارگانه فقه است سخنى به میان نیاورده است؟

پاسخ آن روشن است، زیرا کتاب و سنّت هم حجیت دلیل عقل را صریحاً بیان کرده و هم حجیت اجماع را؛ خواه اجماع را یک دلیل مستقل بدانیم و یا آن را به سنّت و کلام معصوم بازگردانیم.

نکته

اولو الامر کیانند؟

درباره تفسیر اولوا الامر در میان مفسّران اختلاف نظر است. مفسّران اهل سنّت غالباً مقصود از آن را زمامداران و حاکمان وقت مى‏دانند و عجب اینکه استثنایى هم براى آن قائل نشده‏اند! نتیجه این تفسیر آن است که مسلمانان وظیفه دارند از هر شکل حکومتى پیروى کنند حتى اگر حکومت مغول‏ها باشد.

ولى بعضى از مفسّران اخیر که روشن‏بینى بیشترى دارند مانند نویسندگان تفسیر «المنار» و «فى ظلال» اولوا الامر را به معناى نمایندگان مردم و علما و صاحب‏منصبانى مى‏دانند که داراى نقشى در زندگى مردم هستند ولى آن را مشروط به این مى‏کنند که بر خلاف مقررات اسلام نبوده باشد.

این در حالى است که بعضى دیگر اولوا الامر را به دانشمندانى که زمامدار معنوى هستند منحصر مى‏کنند و بعضى تنها خلفاى چهارگانه را اولوا الامر مى‏شمرند که لازمه آن این مى‏شود در ازمنه دیگر اولى‏الامرى وجود نخواهد داشت.

بعضى دیگر صحابه را نیز جزء اولى‏الامر مى‏شمرند که همان اشکال و ایراد به آن وارد است.

ولى مفسّران شیعه اتفاق نظر دارند که اولى‏الامر تنها امامان معصومند که پیشواى مردم از سوى خدا در تمام امور مادى و معنوى هستند. دلیل آن هم روشن است و آن اینکه وجوب اطاعت از اولوا الامر که در آیه شریفه آمده مطلق است. بدیهى است اطاعت مطلق از کسى که ممکن است گرفتار گناه یا خطا بشود معنا ندارد. به‏خصوص اینکه اولو الامر بدون فاصله عطف بر رسول شده و «اطیعوا» که پیش از آن آمده به طور یکسان پیغمبر اکرم و اولى‏الامر را شامل مى‏شود.

شایان توجّه است که بعضى از مفسّران اهل سنّت در اینجا انصاف داده و به این حقیقت اعتراف کرده‏اند؛ فخر رازى در تفسیر خود ذیل این آیه مى‏گوید:«کسى که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً باید معصوم باشد، زیرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى که مرتکب خطایى مى‏شود چنانچه پیروى از او لازم باشد با هیچ منطقى سازگار نیست. این خود نوعى تضاد در حکم الهى ایجاد مى‏کند، زیرا از یک‏سو مى‏گوید این کار ممنوع‏

است و از سوى دیگر دستور به پیروى از اولى‏الامر خطا کار مى‏دهد و مى‏گوید لازم است و این در واقع سبب اجتماع امر و نهى در موضوع واحد مى‏شود».سپس نتیجه مى‏گیرد که اولى‏الامر در آیه فوق به یقین ناظر به معصومین باشد.منتها از آنجا که فخر رازى معصوم بودن امامان اهل‏بیت علیهم السلام را نپذیرفته مى‏گوید:«مجموع امت اگر بر چیزى اتفاق کنند معصومند. و به این ترتیب اولى‏الامر مجموعه امت مى‏شوند». (149)«1» نتیجه اینکه اولى‏الامر به معناى اجماع است!

ولى فخر رازى از این نکته غافل شده است که قرآن مى‏گوید مسائلى که بر شما پیچیده مى‏شود از طریق اطاعت اولى‏الامر حل کنید واضح است که مسائل مورد اتفاق و اجماع، محدود و معدود است و نمى‏توان مشکلات را از طریق به‏دست آوردن اتفاق همه امت حل کرد. به‏علاوه از آیه استفاده مى‏شود که مسلمانان باید به حکومت اولى‏الامر تن در دهند و حکومت مجموعه امت به اتفاق امکان پذیر نیست حتى اگر از طریق انتخابات نمایندگان آنها براى این امر برگزیده شوند کمتر ممکن است مردم در انتخاب نماینده به اتفاق آرا و بدون کمترین مخالفت اقدام کنند و به این ترتیب اطاعت از اولى‏الامر به عنوان حاکمان اسلامى باطل مى‏شود.

تنها سؤال مهمى که مى‏ماند این است که اولى‏الامر به معناى امام معصوم، در زمان پیغمبر وجود نداشته، چگونه قرآن به اطاعت آنها امر فرموده است؟

پاسخ این سؤال روشن است، زیرا مخاطبان آیه تنها کسانى نیستند که در زمان پیغمبر و عصر نزول آیه مى‏زیستند، بلکه آیه ناظر به همه زمان‏هاست، لذا اهل سنّت نیز زمامداران و حاکمان هر زمان را مشمول آن دانسته‏اند و حتى فخر رازى که اولوا الامر را به معناى اجماع مسلمانان مى‏گیرد، او هم اجماع در هر عصر و زمان را معیار قرار مى‏دهد.

بایسته است بدانیم در منابع اسلامى اعم از شیعه و اهل سنّت روایات متعددى وارد شده که اولوا الامر در آن به على بن ابى‏طالب (به عنوان یک مصداق کامل) تفسیر شده است. (150)«1»

بخش پانزدهم‏

ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ، مِمَّنْ لَاتَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ، وَلَا تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ، وَلَا یَتَمَادَى فِی الزَّلَّةِ، وَلَا یَحْصَرُ مِنَ الْفَیْ‏ءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ، وَلَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ، وَلَا یَکْتَفِی بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ؛ وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ، وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ، وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ، وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الْأُمُورِ، وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ، مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ. وَلَا یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ، ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ، وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ. وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَایَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ، لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ. فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً، فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا.

ترجمه‏

سپس از میان رعایاى خود برترین فرد را نزد خود براى قضاوت در میان مردم برگزین. کسى که امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد، در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نکند و هنگامى که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمایل نداشته باشد، در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود و در شبهات از همه محتاطتر باشد، در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشارى کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود، در کشف حقیقت امور شکیباتر و به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطع‏تر باشد. از کسانى که‏

ستایش فراوان، او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند، البته این‏گونه افراد کم‏اند.

سپس با جدیت هرچه بیشتر داورى‏هاى او را بررسى کن و در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از بین ببرد و حاجتى به مردم پیدا نکند (مبادا خداى نکرده آلوده به رشوه‏خوارى گردد) و از نظر منزلت آن‏قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدى از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن این‏گونه افراد در نزد تو در امان باشد سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن) زیرا این دین اسیر دست اشرار بود با هوا و هوس درباره آن عمل مى‏شد و به‏وسیله آن دنیا را طلب مى‏کردند (از یک سو هواپرستى و از سوى دیگر دنیاپرستى همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود).

شرح و تفسیر

قضات باید واجد این دوازده صفت باشند

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به مالک اشتر بحث مهمى درباره قضات بیان داشته و آن را از بحث‏هاى دیگر مستقل کرده تا اشاره‏اى به استقلال قضایى باشد که در دنیاى امروز به آن اهمّیّت زیادى مى‏دهند و قوه قضائیه را قوه مستقلى در برابر قوه اجرایى (دولت) و قوه قانونگذارى مى‏شناسند. اضافه بر این ذکر ویژگى‏هاى قضات بعد از ویژگى‏هاى فرماندهان لشکر این پیام را دارد که لشکر، کشوراسلام را در مقابل‏اجانب حفظ مى‏کند وقوه قضائیه در مقابل نزاع‏هاى داخلى، و به بیان دیگر یکى ضامن امنیتى برونى است و دیگرى ضامن امنیتى درونى.

نخست مى‏فرماید: «سپس از میان رعایاى خود برترین فرد را نزد خود براى قضاوت در میان مردم برگزین»؛(ثُمَ‏اخْتَرْلِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ‏أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی‏نَفْسِکَ).

این تعبیر مى‏رساند که در مورد قضات حتماً باید به سراغ برترین‏ها رفت، چرا که مسأله قضاوت امرى بسیار سنگین، حساس و سرنوشت‏ساز است که تنها برترین‏ها مى‏توانند آن را سر و سامان بخشند.

تعبیر به «اخْتَرْ» نشان مى‏دهد که قضات با آراى مردم- آن‏گونه که در بعضى کشورهاى امروز رایج است- انتخاب نمى‏شوند، بلکه زمامدار و رهبر آنها را مستقیماً یا به‏وسیله افراد مورد اعتماد خود برمى‏گزیند، زیرا مسأله صلاحیت قضایى چیزى نیست که مردم بتوانند درباره آن داورى کنند و رأى بدهند.

آن‏گاه دوازده صفت براى آنها برمى‏شمارد که در واقع از قبیل تفصیل پس از اجمال است و نشان مى‏دهد برترین‏ها چه کسانى‏اند:

1. مى‏فرماید: «کسى که امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد»؛(مِمَّنْ لَا تَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ).

اشاره به اینکه آگاهى آنها درباره مسائل مختلف و قوانین اسلام و شناخت موضوعات در حدى باشد که هر مسأله پیچیده‏اى پیش آید راه حل آن را بدانند و در تنگنا قرار نگیرند. به سخن دیگر هم به احکام شرع واقف باشد و هم در تشخیص موضوع آگاه تا بتواند رد فروع به اصول و استخراج فروع از اصول کند و این وصف تنها در مجتهدان مبرّز وجود دارد.

2. در بیان دومین وصف مى‏فرماید: «و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد»؛(وَلَا تُمَحِّکُهُ (151)«1» الْخُصُومُ).

یعنى آن‏چنان سعه صدرى داشته باشد که اگر گاهى طرفین دعوا در محضر او به نزاع و جنجال برخیزند از کوره در نرود و حکم عادلانه الهى را درباره آنها هرچند جسور و بى‏ادب باشند صادر کند.

3. امام در سومین وصف قضات لایق و کارآمد مى‏فرماید: «کسى که در لغزش‏

و اشتباهاتش پافشارى نکند»؛(وَلَا یَتَمَادَى (152)«1» فِی الزَّلَّةِ).

به یقین افراد لجوج هنگامى که مرتکب خطایى شوند و متوجه گردند، به آسانى حاضر نیستند مسیر خود را تغییر داده و به سوى راه راست و صراط مستقیم باز گردند و همین سبب مى‏شود داورى‏هاى آنها ظالمانه و غیر واقعى باشد آن هم ظلمى از روى عمد که غیر قابل بخشش است.

قرآن مجید درباره گروهى از کافران مى‏فرماید: ««وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَّلَجُّوا فی‏ طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»؛ اگر به آنان رحم کنیم و ناراحتى‏ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمى‏شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مى‏روزند و سرگردان مى‏شوند». (153)«2»بسیار مى‏شود که لجاجت در فکر انسان چنان اثر مى‏گذارد که باطل را حق مى‏بیند و حق را باطل. امیرمؤمنان علیه السلام مى‏فرماید:«اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأْىَ؛لجاجت فکر انسان را خراب مى‏کند». (154)«3» در جاى دیگر مى‏فرماید:«اللِّجاجُ أکْثَرُ الْأشْیاءِمَضَرَّةً فِى الْعاجِلِ وَالْآجِلِ؛لجاجت زیان‏بارترین امور در دنیا و آخرت است». (155)«4»

4. در چهارمین وصف مى‏فرماید: «و هنگامى که خطایش بر او روشن شود بازگشت به‏سوى حق براومشکل‏نباشد»؛(وَلَایَحْصَرُ (156)«5» مِنَ‏الْفَیْ‏ءِ إِلَى‏الْحَقِّ إِذَاعَرَفَهُ).این وصف در واقع چهره دیگرى از عدم لجاجت است و یا به تعبیرى دیگر نتیجه آن است. انسانى که لجوج نباشد هنگامى که حق براى او روشن شود به راحتى به سوى حق باز مى‏گردد و تمام آثار خطاى خود را اصلاح مى‏کند. به‏

سخن دیگر کسى که شجاعت پذیرش خطا و اصلاح اشتباه خود را داشته باشد و این گونه شجاعت از مهم‏ترین شاخه‏هاى این فضیلت انسانى است.

5. «کسى که نفس او به طمع تمایل نداشته باشد»؛(وَلَاتُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ).

بدیهى است اگر قاضى طمع‏کار باشد، حتى گرفتار کمترین طمع شود به آسانى مى‏توان او را با پیشنهاد رشوه فریب داد و از داورى به حق باز داشت.

در حدیثى از مولا امیرمؤمنان علیه السلام مى‏خوانیم:«رَأْسُ الْوَرَعِ تَرْکُ الطَّمَعِ؛اساس تقوا ترک گفتن طمع است». (157)«1»

در کلمات قصار مولا نیز مى‏خوانیم که مى‏فرماید:«أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ؛بیشترین قربانگاه عقل‏ها در زیر برق طمع‏هاست». (158)«2»

به دیگر سخن با توجّه به اینکه اشراف به معناى نظر کردن به چیزى از طرف بالا است این تعبیر امام اشاره به این دارد که انسان طمعکار از اوج فضیلت به حضیض رذیلت سقوط مى‏کند.

6. «کسى که در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود»؛(وَلَا یَکْتَفِی بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ).

اشاره به این که قاضى باید در فهم مسائل چنان با حوصله باشد که تمام جوانب مسأله را خواه در شبهات حکمیه باشد یا شبهات موضوعیه و شرایط متخاصمین که نزد او به داورى‏ها حضور مى‏یابند بررسى نماید آن‏گاه حکم صادر کند.

7. «کسى که در شبهات از همه محتاطتر باشد»؛(وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ).

مى‏دانیم- همان‏گونه که در حدیث معروف نبوى وارد شده- امور بر سه گونه است: قسمتى حق بودن آن آشکار و قسمت دیگرى باطل بودن آن آشکار است‏

ولى بخش سوم شبهات است؛ یعنى امورى که پى بردن به واقعیت آن آسان نیست. در این گونه موارد دستور داده شده که جانب احتیاط را بگیرید و آن‏کس که در وادى شبهات گام مى‏نهد سرانجام در محرمات مى‏لغزد و فرو مى‏رود و هر کس شبهات را ترک کند، محرمات واقعى را بهتر ترک مى‏کند.

رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:«حَلَالٌ بَیِّنٌ وَحَرَامٌ بَیِّنٌ وَشُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَمَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لَایَعْلَمُ».(159)«1»

مفهوم این سخن آن نیست که قاضى از حکم کردن باز ایستد، زیرا وظیفه او به هر حال فصل خصومت و فیصله دادن نزاع است، بلکه منظور آن است که توقف کند و تمام جوانب را بررسى نماید و ظلمت شبهات را با نور علم برطرف سازد و گاه طرفین نزاع را به مصالحه که مواقف احتیاط است دعوت نماید.

8. «کسى که در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشارى کند»؛(وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ).

مهم‏ترین برنامه قاضى بررسى ادله طرفین دعواست؛ دلایل قوى و قابل قبول و نیز خوددارى کردن از پذیرش دلایل ضعیف و آسیب‏پذیر.

این احتمال نیز هست که منظور از این جمله آن باشد که قاضى باید بیش از هر کس در جستجوى دلیل باشد به این معنا که گاه در مسأله مورد دعوا ظاهراً هیچ دلیلى نیست که حق را روشن سازد؛ ولى قاضى مى‏تواند با جستجوگرى در گوشه و کنار حادثه، دلایل روشنى براى کشف حق از باطل پیدا کند همان‏گونه که در بسیارى از قضاوت‏هاى امیرمؤمنان على علیه السلام وارد شده است که حضرت با استفاده از جنبه‏هاى روانى یا مجرم را به اقرار وادار مى‏کرد و یا قراینى براى علم‏

قاضى فراهم مى‏ساخت؛ مثلًا در داستان اختلاف دو زن بر سر یک کودک و پافشارى هر دو بر ادعاى خود که قاعدتاً قاضى در اینجا باید به حکم قرعه دعوا را فیصله دهد، امام جستجوى دلیلى کرد و آن اینکه دستور داد شمشیرى بیاورند و فرمود من کودک را دو شقه مى‏کنم و هر شقه‏اى را به یکى از شما دو نفر مى‏دهم. مادر واقعى فریاد برآورد که من از حق خود گذشتم کودک را به نفر دیگر بدهید و امام علیه السلام با این دلیل مدعى راستین را از دروغین روشن ساخت و در قضایاى آن حضرت از این نمونه بسیار است. (160)«1»

9. «کسى که با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود»؛(وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً (161)«2»بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ).

بسیار مى‏شود که ارباب دعوا هر کدام دلایلى براى خود دست و پا مى‏کنند و پى در پى براى قاضى مزاحمت فراهم مى‏سازند. قاضى اگر کم‏حوصله باشد آنها را طرد مى‏کند و چه بسا دلایل واقعى با این کار مکتوم مى‏ماند؛ ولى اگر پرحوصله باشد و ناراحت نشود حق بهتر به حق‏دار مى‏رسد.

قاضى باید به طرفین دعوا به مقدار کافى مجال دهد تا آنچه در توان دارند براى اثبات ادعاى خود عرضه کنند.

10. «کسى که در کشف حقیقت امور شکیباتر باشد»؛(وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الْأُمُورِ).

به یقین اگر قاضى عجول و شتاب‏زده باشد حقیقت امر مخصوصاً در دعاوى پیچیده براى او روشن نمى‏شود؛ اما اگر صبور و شکیبا باشد و در صادر کردن حکم نهایى شتاب نکند بهتر مى‏تواند حق را به حق‏دار واقعى برساند.

معناى این سخن آن نیست که مانند زمان ما رسیدگى به پرونده‏ها را هر روز به بهانه‏اى به تأخیر بیندازند و گاهى فیصله یک نزاع سال‏ها به تأخیر بیفتد.مخصوصاً اگر پاى وکلاى پشت هم انداز در میان باشد که گاه با یک بهانه کوچک رسیدگى به پرونده‏اى را چند ماه به عقب مى‏اندازند.

11. «کسى که به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطع‏تر باشد»؛(وَأَصْرَمَهُمْ (162)«1» عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ).

اشاره به اینکه محتاط بودن قاضى و شکیبا بودن در برابر طرفین دعوا و جستجوى حدّاکثرى ادله به این معنا نیست که در مقام انشاى حکم گرفتار وسواس شود و با روشن شدن حق در انشاى حکم امروز و فردا کند، بلکه باید مانند شمشیرى برنده نزاع را با انشاى حکم قاطع پایان دهد و به پیامدها و آثار متعاقب آن نیندیشد، چرا که معمولًا انشاى حکم به نفع یکى از دو طرف دعوا موجب ناراحتى طرف مقابل و حامیان و دوستان و گاه طایفه و قبیله او مى‏شود و این لازمه طبعیت قضاوت است و آن کس که در این امور مى‏اندیشد و مى‏خواهد احتیاط کند نباید بر مسند قضا بنشیند.

12. امام علیه السلام در آخرین وصف از اوصاف قاضى شایسته و لایق مى‏فرماید:«از کسانى که ستایش فراوان، او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند»؛(مِمَّنْ لَایَزْدَهِیهِ (163)«2»إِطْرَاءٌ (164)«3» وَلَا یَسْتَمِیلُهُ (165)«4» إِغْرَاءٌ (166)«5»).

ناگفته پیداست که افراد خودخواه و خودپسند هنگامى که از سوى کسانى تمجید و ستایش شوند ممکن است از مسیر حق باز گردند و روى حب ذات به ثناخوان علاقه‏مند گردند و به سبب همین علاقه حکم را ظالمانه به نفع او صادر کنند. امام تأکید مى‏کند که این قبیل افراد لایق مقام قضاوت میان مسلمانان نیستند، هرچند صفات دیگر در آنها موجود باشد.

آن‏گاه امام به دنبال ذکر این صفات دوازده‏گانه که هر یک از دیگرى برتر و مهم‏تر است به قضاتى مى‏پردازد که هنگام روبه‏رو شدن به پیچیده‏ترین پرونده‏ها بتوانند با کمال هوشیارى و شجاعت حق را از باطل تشخیص دهند و بر طبق آن حکم کنند، هرچند صاحب حق ضعیف‏ترین فرد جامعه و مخالف آن قوى‏ترین افراد باشند و همان‏گونه که امام در پایان این اوصاف مى‏فرماید:«و البته این گونه افراد کم‏اند»؛(وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ).

ولى مهم این است که با صبر و حوصله و بررسى همه جانبه باید این قلیل را از میان نخبگان یافت و بر کرسى قضاوت در میان مسلمانان نشاند.

سپس امام علیه السلام به دنبال بیان اوصاف به ذکر وظایف زمامدار در برابر چنین قضاتى مى‏پردازد و سه دستور بسیار مهم درباره آنها صادر مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «سپس با جدیت هرچه بیشتر داورى‏هاى او را بررسى کن»؛(ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ (167)«1» قَضَائِهِ).

اشاره به اینکه، هرچند واجدان این صفات مورد اعتمادند با این حال چون مسأله قضاوت بسیار مهم است و ممکن است گاه گرفتار اشتباه و خطا یا انحراف شوند، بازرس‏هایى بفرست تا احکام قضایى آنها را بررسى کنند و یا خودت از نزدیک پاره‏اى از قضاوت‏هاى آنها را بررسى کن که این کار قاضى را در طرفدارى از عدالت تقویت مى‏کند.

البته این سخن بدان معنا نیست که در نظام قضایى اسلام مسأله تجدید نظر

وجود دارد، بلکه به این معناست که اگر خطاى مسلمى دیده شد حکم، ابطال گردد و دادرسى از سر گرفته شود.

در دستور دوم مى‏فرماید: «در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از میان ببرد و حاجتى به مردم پیدا نکند (مبادا خداى نکرده آلوده به رشوه‏خوارى گردد)»؛(وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ).

اشاره به اینکه یکى از عوامل فساد دستگاه قضایى کم بودن حقوق قضات و کارمندان دستگاه قضاوت است. باید براى آنها حقوق بالایى در نظر گرفت تا از زندگى آبرومند معقولى بهره‏مند باشند و کمتر فکر قبول رشوه را در سر بپرورانند. مى‏گویند: امروز در بعضى از کشورها براى حقوق، چک سفید به دست قضات مى‏دهند تا هرچه نیاز دارند در آن بنویسند.

این سخن خواه راست باشد یا مبالغه و دروغ از این حقیقت خبر مى‏دهد که قاضى باید به اندازه کافى براى یک زندگى مناسب از بیت‏المال بهره‏مند گردد.

شایان توجّه اینکه امام علیه السلام در مورد مسأله تأمین زندگى هم درباره قضات حساسیت نشان داده و هم درباره فرماندهان لشکر که در بخش پیشین گذشت.درست است که باید زندگى همه کارگزاران و حتى فرد فرد کارمندان قضایى و سربازان لشکر اسلام تأمین باشد؛ ولى تأکید بر این دو قسمت نشان مى‏دهد که باید براى حفظ حدود و ثغور کشور و حقوق مردم توجّه ویژه‏اى اعمال شود.

آن‏گاه در سومین دستور مى‏فرماید: «از نظر منزلت آن‏قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدى از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن این‏گونه افراد نزد تو در امان باشد»؛(وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَایَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ (168)«1» الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ).

صفحه=495

این نکته مهمى است که قاضى براى آزادى در انشاى حکم حق باید هیچ گونه فشار اجتماعى و گروهى روى او نباشد و این در صورتى ممکن است که از همه به زمامدار نزدیک‏تر باشد، زیرا اگر افرادى به او نزدیک‏تر از قاضى باشند هرگز احساس امنیّت نخواهد کرد چون ممکن است براى قرب سلطان، نزد او بروند و براى قاضى سعایت کنند و بیم این کار قاضى را مجبور کند تا طبق خواسته‏هاى آنها حکم صادر کند. به تعبیر دیگر قضات باید از هر نظر مصون باشند تا استقلال قضایى را از دست ندهند.

به دنبال این دستورات سه‏گانه، امام علیه السلام به عنوان تأکید مى‏فرماید: «سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن)»؛(فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً).

تعبیر به «ذلِکَ» ممکن است اشاره به دستور اخیر باشد یا هر سه دستور و یا حتى صفات دوازده‏گانه قاضى را نیز فرا بگیرد، به این معنا که هم در گزینش قضات دقت کافى به خرج دهد و هم در بازرسى از کار قضات و رفع نیازها و تأمین آزادى قضایى.

امام علیه السلام در پایان این بخش به سراغ ذکر دلیلى بر تأکیداتى که قبلًا فرموده مى‏رود و مى‏فرماید: «زیرا این دین اسیر دست اشرار بود، با هوا و هوس درباره آن عمل مى‏شد و به‏وسیله آن دنیا را طلب مى‏کردند (از یک سو هواپرستى و از سوى دیگر دنیاپرستى همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود)»؛(فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا).

روشن است که این سخن به زمان عثمان اشاره مى‏کند که گروهى از افراد فاسد و مفسد از بنى‏امیّه و بنى‏مروان قدرت را به‏دست گرفتند، اموال بیت‏المال را به غارت مى‏بردند و آنچه براى آنها مهم نبود حفظ اسلام و نگهدارى از این آیین نوپا بود.

در اینکه در عصر عثمان فساد گسترده‏اى بر جامعه اسلامى حاکم بود هیچ تاریخ‏نویسى تردید ندارد منتها بعضى از علماى اهل سنّت براى اینکه موقعیت‏

عثمان را حفظ کنند مى‏گویند: او مرد ضعیفى بود که نتوانست بر این گروه اشرار چیره شود به گونه‏اى که زمام اختیار را از دست او ربودند، بنابراین او معذور بود.حال تا چه اندازه مى‏توان چنین عذرى را پذیرفت ناگفته پیداست.

در خطبه شقشقیه نیز به این موضوع اشاره شده است آنجا که مى‏فرماید:«وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیع؛و بستگان پدرش (اشاره به بنى‏امیّه است) به همکارى او (عثمان) برخاستند و همچون شتر گرسنه‏اى که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا (بیت‏المال) مشغول شدند».

ملاحظه: عهدنامه تاریخى مالک اشتر را به سى بخش تقسیم کردیم که 15 بخش آن در جلد دهم و 15 بخش دیگر براى حفظ تعادل در صفحات در جلد یازدهم خواهد آمد.

در اینجا لازم مى‏دانیم از دوست عزیزمان مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدجعفر امامى (رضى اللَّه عنه) که تا این اواخر با ما بود و سپس دعوت حق را لبیک گفت و به رحمت الهى پیوست یاد کنیم و همچنین از دوست دیگرمان مرحوم حجةالاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ ابراهیم بهادرى که مدتى پیش از ما جدا شد و به رحمت خدا پیوست نیز بار دیگر یاد نماییم. این دو بزرگوار بسیار مخلص، با تقوا، مؤمن، سخت‏کوش و محقق و دانشمند بودند و خاطره آنها هرگز براى ما فراموش شدنى نیست. خداوندا! آنها را غریق رحمت واسعه خویش بفرما.

خداوند بزرگ را بر این نعمت و موهبت عظمى‏ شکر و سپاس مى‏گوییم که توفیق را در ادامه کار شرح جامع نهج‏البلاغه رفیق راه ساخت و به یُمن عنایات خاصّ مولى‏الموحدین- علیه آلاف التحیة والثناء- جلد دهم پایان یافت و به زودى جلد یازدهم که پایان بخش نامه‏هاى آن حضرت است در اختیار علاقه‏مندان قرار خواهد گرفت.

پایان جلد دهم‏

رجب المرجب 1429 مطابق تیر 1387


1) سند عهدنامه:این عهدنامه مشهورتر و معروف‏تر از آن است که نیاز به ذکر سندى داشته باشد، هرچند آن را در کتب زیادى که قبل از سیّد رضى و بعد از او نگاشته‏اند ذکر کرده‏اند و در واقع شهرت آن بالاتر از آن است که نیاز به شرح مدارک داشته باشد.ولى نویسنده مصادر نهج‏البلاغه تصریح مى‏کند که قبل از سیّد رضى جمعى از بزرگان مانند: حسن بن على بن شعبه (متوفاى 332) در تحف‏العقول و قاضى نعمان مصرى (متوفاى 367) در کتاب دعائم الاسلام و بعد از سیّد رضى، نجاشى رجالى معروف در کتاب فهرست در شرح حال اصبغ بن نباته آن را آورده و همچنین شیخ طوسى در کتاب فهرست و نویرى در نهایة العرب با اختلاف و ابن عساکر (متوفاى 571) در تاریخ مدینه دمشق بخش‏هایى از آن را ذکر کرده است.شایان ذکر است که شرح‏هاى بسیار زیادى بر این عهدنامه نوشته شده از جمله: 1. آداب الملوک نظام العلماء، 2. اساس السیاسة از واعظ معروف شیخ محمد کجورى ملقب به سلطان المتکلمین. 3. التحفة السلیمانیة از سیّد ماجد بحرانى متوفاى بعد از 1097. 4. الراعى و الرعیة نوشته استاد توفیق الفکیکى 5. السیاسة العلویة نوشته عبدالواحد آل مظفر 6. شرح عهد امیرالمؤمنین از محمد باقر بن صالح قزوینى 7. شرح عهد امیرالمؤمنین از علّامه مجلسى متوفاى 1111. 8. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا حسن بن سیّد على قزوینى متوفاى 1358 9. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا محمد بن سلیمان تنکابنى 10. شرح عهد امیرالمؤمنین از شیخ هادى بن محمد حسین القائینى 11. شرح الفاضل 12. فرمان مبارک از جواد 13. نصایح الملوک از مولى ابی الحسن العاملى 14. مقتبس السیاسة وسیاج الرئاسة 15. القانون الاکبر فی شرح عهد الامام للاشتر از سیّد مهدى السویج 16. مع الامام علی فی عهده لمالک الاشتر از علّامه الشیخ محمد باقر الناصرى (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 426) و شروح فراوان دیگر که در عصر ما نیز ادامه دارد و به‏طورى که در اخبار آمده این عهدنامه به زبان‏هاى مختلف ترجمه شده و در سازمان ملل متّحد به عنوان یک سند در میان نمایندگان کشورهاى جهان نشر شده است.

2) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 6، ص 72.

3) مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 425.

4) درباره پیشینه عبد اللَّه ابى سرح- برادر رضاعى عثمان- در اسلام، شرحى در ذیل نامه 38 در جلد نهم‏همین کتاب نوشته‏ایم.

5) «جِبایَة» جمع‏آورى زکات و اموال بیت‏المال و مانند آن است و در اصل از ریشه «جِباوة» بر وزن «عِداوة» به معناى جمع‏آورى کردن گرفته شده است.

6) «یَزَعَ» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معناى باز داشتن و خویشتن‏دارى کردن و گاه به معناى جمع‏کردن نفرات، گرد هم به‏کار رفته، به مناسبت اینکه آنها را از پراکندگى باز مى‏دارند.

7) «الْجَمَحات» جمع «جَمَحَة» بر وزن «صدقه» به معناى حوادث یا عوامل سرکش است.

8) فجر، آیه 27.

9) یوسف، آیه 53.

10) غررالحکم، ح 4683.

11) همان مدرک، ح 4779.

12) کهف، آیه 110.

13) فاطر، آیه 10.

14) عصر، آیه 3 و 4.

15) «شحّ» در اصل به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآید و این هر دو از رذایل مهم‏اخلاقى است بعضى از مفسّران قرآن گفته‏اند «شحّ» از بخل شدیدتر است. استفاده از این واژه در کلام امام علیه السلام اشاره به این است که شدیداً از آنچه بر تو حرام است بپرهیز و خویشتن را از آن باز دار همچون بخیلى که مردم را از اموال و ثروت خود باز مى‏دارد.

16) اصول کافى، ج 2، ص 335، ح 1.

17) غررالحکم، ح 4898.

18) کافى، ج 1، ص 407، ح 8.

19) «ضارِیاً» به معناى درنده است از ریشه «ضَرْو» بر وزن «ضرب» در اصل به معناى حمله شدید به کسى یاچیزى است، از این رو در حمله گوسفندان به زراعت نیز به‏کار مى‏رود.

20) «یَفْرُط» از ریشه «فرط» بر وزن «شرط» به معناى عجله و شتاب کردن در انجام کارى است. این واژه درمورد کسى که براى انجام کارى سبقت مى‏گیرد نیز به‏کار مى‏رود.

21) «زَلَل» و «زَلَّة» بر وزن «غلة» به معناى خطا و لغزش است.

22) نور، آیه 22.

23) مشابه این تعبیر در قرآن مجید آمده است: «وَما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراىِ حِجابٍ‏أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا» (شورى، آیه 51) پیام الهى گاه مستقیما بر قلب پیغمبر نازل مى‏شد و گاه همچون صدایى که موسى در کوه طور شنید و گاه از طریق فرستادن فرشته وحى که در روایات بالا تنها به قسمت اوّل و دوم اشاره شده است.

24) کافى، ج 2، ص 353، ح 10.

25) «تَبْجَحَنَّ» از ریشه «بَجَح» بر وزن «وجب» به معناى شادى کردن و افتخار نمودن است.

26) «بادرة» حرکات و افعال شتاب‏زده‏اى است که از انسان به هنگام خشم و غضب سر مى‏زند. از ریشه «بدور» بر وزن «صدور» به معناى سرعت کردن گرفته شده است.

27) «مندوحة» به معناى وسعت و راه چاره است از ریشه «نَدْح» بر وزن «مدح» به معناى وسعت بخشیدن گرفته شده. این واژه ممکن است اسم مفعول باشد به معناى جایى که آن را وسیع ساخته‏اند یا اسم مکان به معناى مکان وسیع و گسترده.

28) غررالحکم، ح 6892.

29) همان مدرک، ح 6893.

30) «ادْغال» از ریشه «دَغْل» بر وزن «عقل» به معناى داخل شدن در جایى به صورت مخفیانه است. از آنجا که‏فاسدان و مفسدان معمولًا به این صورت وارد مى‏شوند، مفهوم فساد نیز غالباً در آن وجود دارد. و «دَغَل» بر وزن «قمر» به معناى فساد و گاه به معناى شخص مفسد مى‏آید و در عبارت بالا نیز معناى فساد مندرج است.

31) «مَنْهَکَة» از ریشه «نَهْک» بر وزن «مدح» به معناى خسته کردن و ضعیف نمودن گرفته شده و مَنْهَکَة به ضعف و ناتوانى یا اسباب ضعف و ناتوانى اطلاق مى‏شود.

32) «غِیَر» به معناى حوادث دگرگون کننده است، جمع «غیرة» بر وزن «غیبة».

33) غررالحکم، ح 7175.

34) غررالحکم، ح 5750.

35) «أبَّهَة» به معناى عظمت و گاه به معناى کبر و غرور آمده و در جمله بالا همین معنا مراد است.

36) «مَخِیلَة» به معناى عُجب و خودپسندى است.

37) «یُطامِنُ» از ریشه «طَمأنة» بر وزن «گردنه» به معناى فرو نشاندن و آرام کردن و پایین آوردن گرفته شده‏است.

38) «طِماح» به معناى سرکشى است.

39) «غَرْب» به معناى شدت و تندى است.

40) «عَزَب» به معناى غایب شدن است.

41) «مُساماة» به معناى برترى جویى و مقابله کردن است.

42) «مُخْتال» به معناى متکبّر مغرور است از ریشه «خُیَلاء» بر وزن «جهلاء» به معناى تخیلاتى است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ مى‏بیند.

43) کافى، ج 2، ص 309، ح 1.

44) همان مدرک، ح 5.

45) به کافى، ج 2، باب الکبر مراجعه شود.

46) بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح 3.

47) «هَوًى» به معناى میل و علاقه است.

48) کافى، ج 2، ص 144، ح 3.

49) کافى، ج 2، ص 145، ح 8.

50) «أدْحَضَ» از ریشه «دَحْض» بر وزن «محض» به معناى باطل شدن است و هنگامى که به باب افعال مى‏رود به معناى ابطال نمودن است. باطل کردن حجت در اینجا به معناى عدم پذیرش عذر است.

51) «یَنْزِع» از ریشه «نَزْع» بر وزن «نظم» به معناى برکندن و جدا کردن و رها نمودن است. باید توجّه داشت که در جمله بالا تناسب ایجاب مى‏کند که «او» به معناى واو باشد. در بعضى از نسخ نهج‏البلاغه به جاى «او» واو نوشته شده است.

52) «المُضْطَهِدینَ» جمع «مُضْطَهدّ» به معناى مظلوم و ستم‏دیده است و از ریشه «ضهد» بر وزن «مهد» به معناى ظلم گرفته شده است.

53) کافى، ج 2، ص 332، ح 12.

54) غررالحکم، ح 8047.

55) کافى، ج 2، ص 333، ح 14.

56) تفسیر نمونه، ج 15، ذیل سوره کهف، آیه 42.

57) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1408.

58) «أوْسَط» از ریشه «وسط» به معناى میان چیزى گرفته شده؛ ولى در این گونه موارد مفهوم «بهترین» مى‏دهد زیرا چیزى که در حد وسط و اعتدال است بهتر و کامل‏تر است. قرآن مجید در سوره قلم آیه 28 مى‏فرماید: ««قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ»؛ آنکه از همه عاقل‏تر بود گفت: آیا من به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمى‏گویید» و در لسان العرب آمده است: «أوْسَطُ الشَّىْ‏ءِ أفْضَلُ الشَّىْ‏ءِ وَخِیارِهِ».

59) «یُجْحِفُ» از ماده «اجحاف» و ریشه «جَحْف» بر وزن «جهل» در اصل به معناى کندن پوست چیزى است‏سپس به معناى به مشقت انداختن و بى اثر ساختن و خراب کردن آمده است.

60) «إلحاف» از ریشه «لحف» بر وزن «حرف» در اصل به معناى پوشاندن و ملافه کشیدن آمده سپس به معناى‏اصرار و پافشارى در چیزى به‏کار رفته است؛ گویا به قدرى اصرار مى‏کند که تمام وجود طرف را مى‏پوشاند.

61) «مُلِمّات» از ریشه «لَمّ» بر وزن «غم» به معناى جمع کردن گرفته شده سپس واژه ملمات به حوادث شدیدو ناراحت کننده اطلاق شده گویى این‏گونه حوادث تمام فکر انسان را جمع کرده و متوجه به خود مى‏سازد.

62) «جِماع» در اصل مصدر است و در این‏گونه موارد به معناى وصفى به کار مى‏رود یعنى جامع بودن و جمع‏کردن.

63) «صِغْو» به معناى گرایش به چیزى داشتن است. «صَغو» به فتح و کسر صاد به گفته جمعى از محقّقان به یک معنا آمده است.

64) کهف، آیه 28.

65) هود، آیه 29 و 30.

66) «أشْنأهم» از ریشه «شَنْأ» بر وزن «شمع» به معناى کینه و عداوت گرفته شده است.

67) بحارالانوار، ج 16، ص 230.

68) حجرات، آیه 12.

69) کنزالعمال، ح 6392.

70) بحارالانوار، ج 72، 213، ح 4.

71) «حِقْد» به معناى کینه و عداوتى است که در قلب نهفته شده و در انتظار فرصت براى ظهور و بروز است.

72) «وِتْر» بر وزن «فکر» و «وَتْر» بر وزن «سطر» هر دو به معناى مفرد و تنها بودن است. از آنجا که هرگاه کسى‏کشته شود بازماندگان او تنها مى‏مانند و طبعاً کینه او را به دل مى‏گیرند این واژه به معناى کینه و عداوت نیز به‏کار مى‏رود و در جمله بالا همین معنا مراد است.

73) «تَغابَ» فعل امر است از ریشه «تغابى» به معناى تغافل از ماده «غِباوَة» به معناى جهل و بى‏خبرى گرفته شده گویى کسى که خود را به فراموشى و تغافل مى‏زند از آن امر جاهل و بى‏خبر است.

74) «یضح» از ریشه «وضوح» به معناى روشن شدن چیزى است.

75) «سَاع» از ریشه «سعى» در اصل به معناى هرگونه تلاش و کوشش است؛ ولى در این‏گونه موارد به کسى گفته مى‏شود که سعى در سخن‏چینى و عیب‏جویى افراد دارد.

76) «غاشّ» به معناى خائن و بدخواه است از ریشه «غِشّ» به معناى خیانت و بدخواهى گرفته شده است.

77) کافى، ج 2، ص 369، ح 1.

78) «الشَّرَه» به معناى حرص شدید است.

79) «غَرائز» جمیع غریزه به معناى طبیعت و قریحه و انگیزه‏هاى متمرکز درون ذات انسان یا جانداران دیگر است. از ریشه «غَرْز» بر وزن «قرض» به معناى سوراخ کردن گرفته شده گویى درون انسان را سوراخ مى‏کنند و انگیزه‏اى در آن جاى مى‏دهند.

80) بقره، آیه 268.

81) آل‏عمران، آیه 139.

82) تغابن، آیه 16.

83) علل الشرایع، ج 2، ص 559، ح 1. باید توجّه داشت که اگر در کلام امام «غَرائِزَ شَتَّى» آمده است و در کلام پیغمبر «غَریزَةٌ واحِدَة» به سبب نگاه کردن به این سه موضوع از زوایاى مختلف است. به حسب ظاهر از هم جدا هستند؛ ولى در واقع به یک اصل باز مى‏گردند.

84) غررالحکم، ح 496.

85) نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 161.

86) بحارالانوار، ج 75، ص 105، ح 4.

87) همان مدرک، ج 74، ص 43، ح 13.

88) همان مدرک، ج 72، ص 101، ص 25.

89) غررالحکم، ح 10049.

90) بحارالانوار، ج 72، ص 102، ح 30.

91) بحارالانوار، ج 72، ص 104، ح 36.

92) «بِطانَة» در اصل به معناى زیرین است (مقابل «ظِهارة» که لباس رویین است) سپس این واژه به معناى محرم اسرار به‏کار رفته است.

93) «الأَثَمَة» جمع «آثم» به معناى گنهکار است.

94) «آصار» جمع «اصْر» بر وزن «مصر» در اصل به معناى نگهدارى و محبوس ساختن است سپس به کارهاى‏سنگین که انسان را از فعالیت باز مى‏دارد اطلاق شده است و همچنین به گناهانى که بر دوش انسان سنگینى مى‏کند و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.

95) «أَوْزار» جمع «وِزْر» بر وزن «مصر» در اصل به معناى بار سنگین است و به گناهان بزرگ که مسئولیتش بر دوش انسان سنگینى مى‏کند اطلاق شده و بعضى گفته‏اند: وزر گناهان سنگین‏تر از إصر است.

96) «أحْنى‏» در اصل به معناى عطف توجّه به شخص یا چیزى داشتن است و «عطف» به معناى محبّت کردن‏آمده است.

97) «إلْف» به معناى الفت داشتن و انس گرفتن است.

98) «حَفَلات» جمع «حَفْل» بر وزن «هفت» در اصل به معناى محلى است که آب در آن جمع مى‏شود سپس به هر محل اجتماع بزرگ و مجلسى اطلاق شده است و به مجلس نیز محفل گفته مى‏شود.

99) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 43.

100) «الزَّهْو» به معناى تکبر و خودبزرگ‏بینى است.

101) «العِزّة» در اینجا به معناى غرور است. در بعضى از نسخ «غِرّة» آمده که استعمال آن در این معنا روشن‏تر است.

102) موطأ، ج 1، ص 12 و کتب دیگر.

103) من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 11.

104) غرر الحکم، ص 466، ح 10735.

105) گلستان، در نقل آداب صحبت‏.

106) درباره مدح و ثناخوانىِ بیجا و زیان‏هاى تملق و چاپلوسى، بحث مشروحى در جلد هشتم از همین کتاب ذیل خطبه 216 آمده است.

107) «تَدْریب» به معناى عادت دادن کسى به چیزى است و در اینجا مى‏تواند معناى تشویق را داشته باشد در مقابل «تزهید» که در اینجا به معناى دلسرد ساختن است.

108) نهج‏البلاغه، کلمات قصار 177.

109) هرچند بعضى معتقدند «قِبَل» اگر اضافه به ضمیر شود حتما به معناى نزد است و اگر جدا استعمال شود به معناى قدرت و توان است.

110) «نَصَب» به معناى رنج و تعب است از ریشه «نَصْب» بر وزن «نصر» به معناى ثابت قرار دادن گرفته شده؛ مثلًا هنگامى که نیزه را بر زمین مى‏کوبند و جاى آن را محکم مى‏سازند، نصب گفته مى‏شود و از آنجا که رنج و تعب انسان را از کار متوقف مى‏سازد، این واژه بر آن اطلاق شده است و دشمنان اهل بیت را از این جهت ناصبى مى‏گویند که گویى پرچم عداوت برافراشته‏اند.

111) «بَلاء» معناى اصلى آن آزمایش کردن است که گاه به‏وسیله نعمت‏ها و گاه به‏وسیله مصائب صورت مى‏گیردو به همین جهت بلاء گاه به معناى نعمت و گاه به معناى مصیبت آمده است و در جمله بالا به هر دو معنا- به عنوان حسن بلاء و سوء بلاء- استعمال شده است (این واژه از ریشه «بَلى‏ یَبْلُو» است).

112) ابن قتیبة، ج 1، ص 64، طبق نقل شرح نهج البلاغه شوشترى، ج 8، ص 519.

113) «صُدُور» در اینجا به معناى پیشگامان و صدر نشینان و مسلمانان صدر اسلام است.

114) کنزالعمال، ح 910. شبیه این حدیث در منابع شیعه از امامان معصوم به طرق مختلف و با تعبیرات متفاوت نقل شده است. به بحارالانوار، ج 68، ص 257 و 258 مراجعه شود.

115) «مُناقَشَة» از ریشه «نقش» در اصل به معناى بیرون کشیدن خار از بدن به‏وسیله منقاش است سپس به هرگونه بحث دقیق و حساب‏رسى کامل اطلاق شده است، بنابراین مناقشه حکما به معناى بحث دقیق با دانشمندان است.

116) کافى، ج 1، ص 39، ح 5.

117) کافى، ج 1، ص 39، ح 1.

118) غررالحکم، ص 49، ح 273.

119) سنن بیهقى، ج 4، ص 176 و مسند احمد، ج 4، ص 362.

120) «عزّ» واژه «عزیز» که از «عزت» گرفته شده در لغت به معناى هر چیزى است که رسیدن به آن سخت است ازاین رو به زمینى که عبور از آن به سختى ایجاد مى‏شود عَزاز (بر وزن نماز) نامیده مى‏شود و نیز هر چیزى که بر اثر کمیابى دسترسى به آن مشکل باشد به آن عزیز مى‏گویند همچنین افراد قوى و نیرومند که غلبه بر آنها مشکل است یا غیر ممکن، عزیز نامیده مى‏شوند و لذا واژه عزت هم به معناى قدرت و هم به معناى کمیابى و هم به معناى گرانبها بودن به‏کار مى‏رود. و در جمله پیشین کلمه عزّ به معناى قدرت است.

121) انفال، آیه 60.

122) درباره معناى خراج و مورد آن بحث مشروحى ذیل نامه 51 ذکر کرده‏ایم.

123) «مَعاقِد» جمع «مَعْقِد» بر وزن «مسجد» در اصل به معناى محل گره زدن است سپس به هر معامله‏و قراردادى به مناسبت اینکه گرهى در میان طرفین ایجاد مى‏کند اطلاق شده است و ریشه اصلى آن «عقد» به معناى گره زدن است.

124) «مَرافِق» جمع «مرفق» بر وزن «مسجد» و همچنین جمع «مرفق» بر وزن «محور» به معناى امورى است که‏انسان از آنها منتفع و بهره‏مند مى‏شود.

125) «التَّرَفُّق» به معناى بهره‏مند شدن و استفاده کردن است و جمله (ما لایَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ) اشاره به این است که خداوند استعدادها و موقعیت‏هاى اجتماعى را مختلف آفریده است؛ چه بسیار کارهایى که از فردى ساخته است و از فردى دیگر ساخته نیست و نتیجه زندگى اجتماعى همین است که هر کس بر طبق استعداد و توان خود به کارى مشغول مى‏شود و دیگران از آن بهره‏مند مى‏گردند و در برابر به او بهره مى‏دهند.

126) «رِفْد» به معناى عطا و بخشش و کمک کردن است.

127) «توطین» به معناى وادار ساختن بر چیزى است و «توطین نفس» یعنى خویشتن را به کارى وادار کردن. دراصل از ماده وطن گرفته شده گویى انسان آن کار را وطن خویش قرار مى‏دهد و در آن توقف مى‏کند. این واژه گاه به معناى عادت دادن نیز آمده است.

128) «جیب» در اصل به معناى یقه پیراهن و گریبان است و از آنجایى که این قسمت از پیراهن با سینه مجاورت دارد و سینه نیز با قلب مجاور است این واژه گاه بر سینه و گاه بر قلب نیز اطلاق مى گردد.

129) قرآن مجید درباره کافران مى‏گوید: «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ». (طور، آیه 32).

130) «یَنْبو» از ریشه «نَبْو» بر وزن «نذر» در اصل به معناى اثر نگذاشتن شمشیر و تیر و امثال آن است سپس به‏معناى موافق نبودن و تسلیم نشدن به‏کار رفته و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است.

131) «لایُثیرُهُ» از ریشه «اثاره» به معناى برانگیختن و یا برانگیزاندن آمده است.

132) «جِماع» همان‏گونه که قبلًا گفتیم در اصل مصدر است و در این‏گونه موارد به معناى وصفى به‏کار مى‏رودیعنى جامع بودن و جمع کردن.

133) «لَا یَتَفَاقَمَنَّ» از ریشه «تفاقُم» به معناى بزرگ و خطیر بودن است و از مادّه «فقم» بر وزن «فهم» که به همین معنا آمده است.

134) «تَعَاهَدْتَهُمْ» از ریشه «تعاهُد» و از مادّه «عهد» گاه به معناى پیمان بستن و گاه به معناى سرپرستى‏و رسیدگى نمودن است و اینکه در بعضى روایات وارد شده به هنگام ورود در مسجد «تعاهد نعلین» کنید اشاره به همین معناى وارسى کردن جهت آلوده نبودن است (در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «تَعَاهَدُوا نِعَالَکُمْ عِنْدَ أَبْوَابِ مَسَاجِدِکُمْ» (بحارالانوار، ج 80، ص 367). در عبارت بالا نیز همین معنا اراده شده است؛ یعنى رسیدگى به امر لشکر.

135) «آثَر» در اینجا صیغه افعل تفضیل است و به معناى برترین آمده، از ریشه «ایثار» به معناى برترى دادن‏دیگرى است.

136) «جِدَة» به معناى توانایى مالى است. این واژه مصدر و از ریشه «وجود» گرفته شده است.

137) «خُلُوف» جمع «خَلْف» به معناى بازماندگانى است که انسان به هنگام سفر از خود در وطن مى‏گذارد و معمولًا به زنان و فرزندان کوچک و افراد ناتوان اطلاق مى‏شود.

138) با توجّه به اینکه سخن از رابطه عاطفى فرماندهان لشکر با لشکر بود نه از رابطه مالک و افراد لشکر، لذا در مرجع ضمایر بالا نوعى ناهماهنگى به نظر مى‏رسد؛ ولى اگر به این واقعیت توجّه کنیم که مرحوم سیّد رضى جمله‏هایى را در این وسط حذف کرده همان جمله‏هایى که در کتاب تحف‏العقول و کتاب تمام نهج‏البلاغه آمده است، آن‏گاه معلوم مى‏شود امام قبل از این جمله سفارشى به مالک درباره اهتمام به امور فرماندهان مى‏کند و مى‏گوید: «ثُمَّ وَاتِرْ إِعْلَامَهُمْ ذَاتَ نَفْسِکَ فی إِیثَارِهِمْ وَالتَّکْرِمَةِ لَهُمْ، وَالِارْصَادِ بِالتَّوْسِعَةِ وَحَقِّقْ ذَلِکَ بِحُسْنِ الْفِعَالِ وَالأَثَرِ وَالْعَطْفِ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِم». به همین جهت روشن مى‏شود که ضمیرهاى جمع به فرماندهان بر مى‏گردد و سخن از رابطه آنها با مالک است (دقت کنید).

139) «اسْتِثْقال» یعنى سنگین شمردن از ریشه «ثِقْل» گرفته شده است.

140) «استبطاء» به معناى کند شمردن از ریشه «بُطْء» بر وزن «قطب» به معناى کند بودن گرفته شده است.

141) شرح نهج‏البلاغه علّامه شوشترى، ج 8، ص 538. این داستان در تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 306 آمده است.

142) گاه تصور مى‏شود که ضمیر «آمالِهِم» و ضمیرهاى جمع که بعد از آن آمده باید به رعایا برگردد، زیرا قبلًا ضمایر مشابهى بوده که تمام به آنها بازگشت مى‏کرده؛ ولى قراین موجود در عبارت (مانند واژه شجاع وناکِل) نشان مى‏دهد که این جمله‏ها بازگشتى است به مسائل مربوط به فرماندهان.اضافه بر این مرحوم سیّد رضى به هنگام گزینش جمله‏ها، جمله‏اى در این وسط بوده که آن را محذوف داشته در حالى که این جمله بیانگر بازگشت این توصیه‏ها به فرماندهان لشکر است. در تحف العقول بعد از ذکر جمله «انقِطاعِ مُدَّتِهِم» آمده است: «ثُمَّ لا تَکْلَنْ جُنُودَکَ إلى‏ مَغْنَمٍ وَزَعْتَهُ بَیْنَهُمْ». (تحف‏العقول، ص 89).

143) «بلاء» معناى اصلى آن آزمایش کردن است که گاه به‏وسیله نعمت‏ها و گاه مصائب صورت مى‏گیرد و به‏همین جهت بلاء گاه به معناى نعمت و گاه به معناى مصیبت آمده است. در عبارت بالا اشاره به کارهاى قهرمانانه‏اى است که از لشکر صادر مى‏شود (این واژه از ریشه «بَلى‏ یَبْلو» است و واژه أبلى که در عبارات بالاست نیز از همین ماده گرفته شده است).

144) «تهزّ» از ریشه «هزّ» بر وزن «حظّ» به معناى جنبش دادن و تحریک شدید است.

145) «تَحرّضْ» از ریشه «تحریض» به معناى برانگیزاندن و ترغیب کردن بر چیزى است.

146) «النّاکِل» به معناى انسان کم‏کار یا ترسو و عقب‏نشینى کننده است، از ریشه «نکول» به معناى ترسیدن و عقب‏نشینى کردن گرفته شده است.

147) «لاتضمّنّ» از ریشه «تضمّن» بر وزن «تعهد» به معناى در بر داشتن و شامل شدن چیزى است و در جمله بالا به این اشاره دارد که نقاط قوت کسى را براى دیگرى قرار نده و ضمیمه دیگرى مساز.

148) نساء، آیه 59.

149) تفسیر فخر رازى، ج 10، ص 144، چاپ مصر، سنه 1357.

150) براى اطلاع بیشتر از این احادیث به احقاق الحق، ج 3، ص 425 و تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیه 59 سوره نساء مراجعه شود.

151) «تُمَحِّکُهُ» از ریشه «مَحْک» بر وزن «مکر» به معناى پرخاشگرى و لجاجت گرفته شده است.

152) «یَتَمادى‏» از ریشه «تمادى‏» و از مادّه «مَدى» بر وزن «دوا» به معناى استمرار و ادامه و اصرار در انجام چیزى است.

153) مؤمنون، آیه 75.

154) غررالحکم، ص 65، ح 853.

155) همان مدرک، ص 463، ح 10640.

156) «لایَحْصَر» از ریشه «حصر» بر وزن «نصر» به معناى به تنگنا افتادن است و بسیار مى‏شود که آن را درفروماندن به هنگام سخن گفتن اطلاق مى‏کنند و در عبارت بالا هر دو معنا ممکن است.

157) غررالحکم، ص 272، ح 5954.

158) نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 219.

159) کافى، ج 1، ص 68، ح 1.

160) وسائل‏الشیعة، ج 18 ص 212 ح 11 و بحارالانوار، ج 40، ص 252، ح 26. براى آگاهى بیشتر به وسائل‏الشیعة، ج 18، کتاب القضاء باب 21 مراجعه شود.

161) «تَبَرُّم» از ریشه «برم» بر وزن «نرم» در اصل به معناى تابیدن ریسمان و طناب و امثال آن است و سپس بر هرچیز خسته کننده‏اى اطلاق شده و در جمله بالا به معناى ناراحتى شدید و خستگى است.

162) «أصْرَم» از ریشه «صرم» بر وزن «سرد» به معناى بریدن و قطع کردن گرفته شده که گاه به معناى برش معنوى و قاطعیت نیز به‏کار مى‏رود.

163) «یَزْدَهیه» از ریشه «ازدهاء» به معناى عجب و خودبینى و خودپسندى است.

164) «إطْراء» به معناى ثناخوانى و تمجید و مدح فراوان است.

165) «یَسْتَمیلُهُ» از ریشه «استمالة» به معناى متمایل ساختن به سوى خویش است.

166) «اغراء» در اصل به معناى چسبانیدن چیزى به چیز دیگر است. سپس به معناى تشویق و تحریک براى انجام کارى به‏کار رفته است و در جمله بالا معناى تشویق فراوان دارد.

167) «تَعاهُد» به معناى بررسى کردن است و معناى آن به طور مشروح‏تر در چند صفحه قبل آمد.

168) «اغْتِیال» در اصل به معناى غافلگیر کردن و زیان رساندن است و گاه به معناى کشتن غافلگیرانه آمده و در عبارت بالا همان معناى اوّل اراده شده است.