جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 48

زمان مطالعه: 7 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلى‏ مُعاوِیَةَ

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

به معاویه است. (1)«1»

نامه در یک نگاه‏

نخست لازم است به شأن ورود نامه اشاره کنیم و آن اینکه نویسنده مصادر نهج‏البلاغه آورده است که در یکى از روزهاى جنگ صفین که کار جنگ بسیار پیچیده شده بود على علیه السلام عمامه رسول خدا را بر سر پیچید و گفت: اى مردم هرکس امروز مى‏خواهد با خدا معامله کند آماده شود. ده هزار نفر یا بیشتر آماده جنگ در رکاب آن حضرت شدند و آن حضرت بعد از خواندن اشعارى حماسى‏

بر لشکر شام حمله کرد. همراهان امام علیه السلام نیز یکباره حمله‏ور شدند و تمام صفوف شامیان را در هم شکستند. هنگامى که معاویه این وضع را دید پا در رکاب کرد و آماده فرار شد؛ ولى عمرو بن عاص توصیه کرد که قرآن‏ها را بر سر نیزه‏ها بلند کنند و لشکریان على علیه السلام را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن دعوت نمایند و همین امر سبب شد که در لشکر عراق اختلاف بیفتد. در این هنگام معاویه نامه‏اى به على علیه السلام نوشت که خلاصه‏اش چنین است: کار جنگ طولانى شده هر کدام از ما خود را بر حق مى‏داند. گروه زیادى در این میان کشته شدند و من مى‏ترسم آینده بدتر باشد و ما در آینده در پیشگاه خدا مسئول خواهیم بود.من تو را به چیزى دعوت مى‏کنم که صلاح امت و باعث حفظ خون‏ها و دفع فتنه و دشمنى است و آن اینکه دو نفر حَکَم که مورد رضایت ما باشند یکى از یاران من و دیگرى از یاران تو در میان ما مطابق فرمان خدا حکم کند. از خدا بپرهیز و به حکم قرآن راضى باش. والسلام».

امام علیه السلام در پاسخ، نامه مورد بحث را نوشته است که مشتمل بر نصایح مستدلى به معاویه و هشدار به اوست درباره عاقبت شوم اعمالش که مایه ندامت و خسران و پشیمانى است همان عاقبتى که براى هر کس که در برابر دعوت شیطان تسلیم شود و زمام خود را به او بسپارد مسلّم است.

در بخش دیگرى از این نامه، امام علیه السلام اعلام مى‏دارد که مسأله حکَمیّت قرآن را پذیرفته است نه به‏علّت دعوت معاویه، بلکه به منظور عظمت و حرمت قرآن.

وَإِنَّ الْبَغْیَ وَالزُّورَ یُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَدُنْیَاهُ، وَیُبْدِیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ، وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ، وَقَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَى اللَّهِ فَأَکْذَبَهُمْ، فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَیَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ فَلَمْ یُجَاذِبْهُ. وَقَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُکْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَلَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا، وَلَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

(بدانید) ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت مى‏افکند و عیوب او را نزد عیب‏جویان آشکار مى‏سازد.من مى‏دانم که آنچه (از سوى خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهى آورد. گروهى (پیش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند یاد کردند ولى خداوند آنها را تکذیب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسیدند). از آن روزى برحذر باش که افرادى که کارهاى پسندیده انجام داده‏اند، شادند و کسانى که زمام خویش را به دست شیطان سپردند و آن را باز پس نگرفته‏اند، سخت پشیمانند. تو ما را به حکمیت قرآن دعوت کردى در حالى که خود اهل قرآن نیستى. (ما گرچه حکمیّت قرآن را پذیرفتیم) ولى مقصود ما پاسخ به تو نبود بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را گردن نهادیم والسّلام.

شرح و تفسیر

نصیحت جامع به معاویه‏

امام علیه السلام در این نامه کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را به معاویه یادآور مى‏شود که اگر پند امام علیه السلام را به گوش جان شنیده بود و به کار بسته بود آن همه فساد در جهان اسلام پیدا نمى‏شد و شجره شوم بنى‏امیّه در سرزمین مقدّس اسلام رشد و نمو نمى‏کرد.

نخست به صورت اندرزى کلّى مى‏فرماید: «(بدانید) به یقین ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت مى‏افکند و عیوب او را نزد عیب‏جویان آشکار مى‏سازد»؛(وَإِنَّ الْبَغْیَ وَالزُّورَ (2)«1» یُوتِغَانِ (3)«2»الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَدُنْیَاهُ، وَیُبْدِیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ).

آرى هیچ چیز بدتر از ظلم و گفتار باطل نیست، زیرا انسان را فریب داده و به وادى‏هاى خطرناکى مى‏کشاند که هیچ‏گونه راه بازگشتى از آن ندارد و دین و دنیایش را بر باد مى‏دهد و در افکار عموم مردم فردى فاسد و مفسد معرفى خواهد شد.

در دومین نکته مى‏فرماید: «من مى‏دانم که آنچه (از سوى خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهى آورد»؛(وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ).

بسیارى از شارحان نهج‏البلاغه، این جمله را اشاره به خونخواهى دروغین عثمان از سوى معاویه مى‏دانند، زیرا آنها که دستشان به خون عثمان آغشته بود و یا با سکوت و ترک یارى او شریک در قتل او بودند، براى پیشرفت کار خود

و تحمیق عوام، مطالبه خون عثمان را عنوان کردند و از امام خواستند که قاتلان عثمان را به آنها بسپارد تا قصاص کنند؛ ولى امام علیه السلام مى‏فرماید: با این کار هرگز به مقصود خود نخواهى رسید و تو و همدستانت که شریک قتل عثمان بوده‏اید هرگز نمى‏توانید خون او را مطالبه کنید و قاتلان را به قصاص برسانید.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله‏«مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ»حکومت شام باشد که معاویه آن را از امام علیه السلام درخواست کرده بود. امام علیه السلام مى‏فرماید: من هرگز تو را به چنین حکومتى منصوب نخواهم کرد. گواه بر این احتمال مطلبى است که در نامه 17 گذشت.

احتمال دیگرى نیز از سوى بعضى از شارحان در اینجا داده شده و آن اینکه امام علیه السلام مى‏فرماید: تو هرگز به دنیایى که مى‏خواهى نخواهى رسید و چند روز حکومت با تمام حوادث و مشکلاتش امرى است زود گذر و بیهوده و مرگ‏بار.شاهد این تفسیر جمله‏اى است که در بعضى از نقل‏هاى این نامه پیش از این جمله آمده است که مى‏فرماید:«فَاحْذَرِ الدُّنْیَا فَإِنَّهُ لَافَرَحَ فِی شَیْ‏ءٍ وَصَلْتَ إِلَیْهِ مِنْهَا وَلَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُه؛از دنیا بپرهیز، زیرا آنچه از زرق و برق دنیا نصیب تو مى‏شود شادى آفرین نیست و من مى‏دانم تو به آنچه فرمان الهى بر از دست رفتن آن صادر شده نخواهى رسید». (4)«1»

سپس امام علیه السلام در سومین نکته از نامه خود به معاویه هشدار مى‏دهد تا از خواب غفلت بیدار گردد، مى‏فرماید: «گروهى (پیش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند یاد کردند؛ ولى خداوند آنها را تکذیب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسیدند)»؛(وَقَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا (5)«2» عَلَى اللَّهِ فَأَکْذَبَهُمْ).

شارحان نهج‏البلاغه غالباً این جمله را اشاره به طلحه و زبیر و پیروانشان که براى رسیدن به خلافت آتش جنگ جمل را روشن کردند مى‏دانند. آنها هم‏پیمان شده بودند که از پاى ننشینند تا حکومت بصره را به دست آورند و در صورت توانایى گسترش دهند؛ ولى همگى ناکام و سردمداران کشته شدند و بقیه شکست سختى خوردند و عایشه که از رهبران اصلى این جنگ بود مورد عفو امام علیه السلام واقع شد و شرمسار به مدینه بازگشت و به این ترتیب جمله‏«فَأَکْذَبَهُمْ؛خداوند آنها را تکذیب کرد و دروغشان را ظاهر ساخت» انجام گرفت.

آن‏گاه امام علیه السلام در چهارمین نکته خود به معاویه هشدار مى‏دهد که به یاد روز قیامت باشد و از عواقب کار خویش در آن روز نگران گردد، مى‏فرماید: «از آن روزى برحذر باش که افرادى که کارهاى پسندیده انجام داده‏اند، شادند و کسانى که زمام خویش را به دست شیطان سپردند و آن را باز پس نگرفته‏اند سخت پشیمانند»؛(فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ (6)«1» فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ (7)«2» عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَیَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ (8)«3»الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ (9)«4» فَلَمْ یُجَاذِبْهُ).

آرى در آن روز نیکان شاد و مسرورند و در عین حال تأسف مى‏خورند که چرا بیشتر و بهتر عمل نکردند و بَدان به‏سبب سیئات اعمال و کیفرهایى که با چشم مى‏بینند سخت نادم مى‏شوند.

قرآن مجید روز قیامت را «یَوْمُ الْحَسْرَة» شمرده است آنجا که مى‏فرماید:

««وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ وَهُمْ فی‏ غَفْلَةٍ وَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»؛ آنها را از روز حسرت (روز رستاخیز) بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان مى‏یابد (بهشتیان به سوى بهشت و دوزخیان به سوى دوزخ مى‏روند) ولى (امروز) آنها در غفلتند و ایمان نمى‏آورند». (10)«1»

در آیه 54 سوره یونس مى‏خوانیم: ««وَلَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِى الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَقُضِىَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ»؛ اگر آنها و هر کس ستم (بر خویشتن و دیگران) کرده تمامى آنچه را روى زمین است در اختیار داشته باشد (همه را براى نجات خویش) فدیه مى‏دهد. و هنگامى که عذاب را ببینند (سخت پشیمان مى‏شوند اما) پشیمانى خود را کتمان مى‏کنند (مبادا رسواتر شوند) و در میان آنها به عدالت داورى مى‏شود، و ستمى بر آنها نخواهد شد».

در بعضى از نسخ نهج‏البلاغه «یَغْتَبَطُ» به صورت صیغه مجهول آمده و مفهومش این است: آنها که کار نیک کرده‏اند مورد غبطه واقع مى‏شوند و این تعبیر با مفهوم غبطه سازگارتر است.

سپس امام علیه السلام در آخرین نکته پس از اندرزهاى تکان‏دهنده پیشین به سراغ هدف اصلى نامه مى‏رود و مى‏فرماید: «تو ما را به حکمیّت قرآن دعوت کردى در حالى که خود اهل قرآن نیستى. (ما گرچه حکمیّت قرآن را پذیرفتیم) ولى مقصود ما پاسخ به تو نبود، بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را گردن نهادیم والسّلام»؛(وَقَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُکْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَلَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا، وَلَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ، وَالسَّلَامُ).

به یقین معاویه اهل قرآن نبود و قراین تاریخى نشان مى‏دهد ایمان درستى به آن نداشت، بلکه قرآن را ابزارى براى رهایى از شکست قطعى و رسیدن به‏

اهداف خود قرار داده بود.

در کتاب صفین آمده است: هنگامى که لشکر شام قرآن‏ها را بر سر نیزه‏ها بلند کردند، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:«عِبادَ اللَّهِ إنّی أَحَقُّ مَنْ أجابَ إلى‏ کِتابِ اللَّهِ وَلکنَّ مُعاوِیَةَ وَعَمْرَو بْنَ الْعاصِ وَابْنَ أبی مُعیطٍ وَحَبیبَ بْنَ مُسْلِمَةٍ وَابْنَ أَبی سَرْحٍ لَیْسُوا بِأَصْحابِ دِینٍ وَلا قُرآنٍ إنّی أعْرَفُ بِهِمْ مِنْکُمْ صَحِبْتَهُمْ أطْفالًا وَصَحِبْتُهُمْ رِجالًا فَکانُوا شَرَّ أطْفالٍ وَشَرَّ رِجالٍ؛اى مردم من سزاوارترین کسى هستم که به دعوت قرآن پاسخ مى‏گویم و لیکن معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابى معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابى سرح نه دین دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما مى‏شناسم. از کوچکى با آنها بودم و در بزرگسالى نیز با آنها سر و کار داشتم آنها بدترین کودکان و بدترین مردان بودند». (11)«1»

از این عبارت معلوم مى‏شود که امام علیه السلام به این حکمیت ساختگى و دروغین قرآن هرگز راضى نبود؛ ولى جمعى از یاران ناآگاه، آن را بر امام تحمیل نمودند و هنگامى که عاقبت سوء آن را مشاهده کردند پشیمان شدند و عجب اینکه بر قبول حکمیت از سوى امام معترض شدند.


1) سند نامه:این نامه در کتاب صفین نصر بن مزاحم و همچنین کتاب صفین ابن دَیزیل که هر دو پیش از مرحوم سید رضى مى‏زیستند آمده است. همچنین در کتاب الفتوح احمد بن اعثم کوفى که او نیز قبل از سید رضى مى‏زیسته مشروح‏تر از آنچه سید رضى آورده ذکر شده است که نشان مى‏دهد از منبع دیگرى آن را گرفته است (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 383 و 384).

2) «الزُّور» زور بر وزن «کور» در اصل از ریشه «زَوْر» بر وزن «غور» به معناى قسمت بالاى سینه گرفته شده‏سپس به هر چیزى که از حد وسط منحرف گردد اطلاق شده و از آنجا که سخنان باطل از حق منحرف گشته به آن زور گفته مى‏شود. شهادت زور نیز به معناى شهادت دروغ و باطل است.

3) «یُوتَغانِ» از ریشه «وَتَغ» بر وزن «وجب» به معناى هلاک شدن و فاسد گشتن و هنگامى که به باب افعال برود به معناى هلاک کردن و فاسد نمودن است.

4) ر. ک: بحارالانوار، ج 32، ص 537.

5) «تَأَلَّوا» از ریشه «الِیّة» بر وزن «عطیة» به معناى سوگند یاد کردن، گرفته شده و هنگامى که به باب تفعل برود (مانند واژه مورد بحث) به معناى هم قسم شدن مى‏آید. در بعضى از نسخ نهج‏البلاغه به‏جاى این واژه تَأَوَّلُوا آمده که در اینجا به معناى تفسیر به رأى است؛ یعنى گروهى براى رسیدن به اهداف خود آیاتى از قرآن را بر طبق میل و هواى نفس خویش تأویل کردند.

6) «یَغْتَبِطُ» از ریشه «غِبْطه» به معناى شادى و سرور است و گاه به معناى حسد نیز به‏کار رفته (اما نه حسد به‏معناى آرزوى سلب نعمت از دیگرى، بلکه به معناى رسیدن به نعمت‏هایى است که نصیب دیگران شده).

7) «أَحْمَدَ» از ریشه «حَمْد» در اینجا به معناى شایسته ستایش یافتن است.

8) «أمْکَنَ» از ریشه «امکان» در اینجا به معناى آسان کردن و وسایل کارى را فراهم نمودن است که نتیجه آن سلطه بر چیز یا شخصى مى‏شود.

9) «قِیاد» به معناى افسار است و از ریشه «قِیادَة» به معناى رهبرى کردن گرفته شده است.

10) مریم، آیه 39.

11) صفین، ص 489.