جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 47

زمان مطالعه: 31 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

لِلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ علیهما السلام لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ‏

از وصایاى امام علیه السلام‏

به امام حسن و امام حسین علیهما السلام است، هنگامى که ابن ملجم- که لعنت خدا

بر او باد- به آن حضرت ضربه زد. (1)«1»

نامه در یک نگاه‏

این نامه که در حقیقت یکى از وصایاى جامع و پرمحتواى امام علیه السلام هنگامى است که در بستر شهادت افتاده بود، خطاب به فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام، بلکه همه شیعیان، حاوى چند بخش مهم است:

در بخش اوّل امام علیه السلام آنها را توصیه به تقوا و بى‏اعتنایى به زرق و برق دنیا

و طرفدارى از حق و حمایت از مظلوم در برابر ظالم مى‏کند.

در بخش دوم- که در آن صریحاً مى‏گوید: مخاطب من تمام فرزندان و خانواده و همه کسانى است که این نامه من تا دامنه قیامت به آنها مى‏رسد- بار دیگر توصیه به تقوا و سپس دعوت به نظم در همه کار و اصلاح در میان مردم و اهمّیّت آن دارد.

در بخش سوم انگشت روى چند مسأله بسیار مهم گذارده و دعوت به کفالت ایتام و حفظ حقوق همسایگان و عمل به قرآن و اهتمام به امر نماز و حج و جهاد با مال و جان و زبان و ارتباط با یکدیگر و ترک جدایى‏ها و امر به معروف و نهى از منکر دارد.

در آخرین بخش فرزندان عبدالمطلب را مورد خطاب قرار داده و تأکید مى‏کند که بعد از شهادت من خون مسلمانان را نریزید و به بهانه این شهادت از این و آن انتقام نگیرید. تنها قاتل من مسئول است و او باید کشته شود و سپس توصیه مى‏کند که پس از کشتن وى بدن او را مثله نکنید و به خاک بسپارید.

بخش اوّل‏

أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ، وَأَلَّا تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا، وَلَا تَأْسَفَا عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا، وَقُولَا بِالْحَقِّ وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ، وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.

ترجمه‏

من شما را به تقوا و پرهیزکارى (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه مى‏کنم و سفارش مى‏کنم و در پى زرق و برق دنیا نباشید، هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست مى‏دهید تأسف نخورید. سخن حق بگویید و براى اجر و پاداش الهى (نه براى چشم‏داشت از مردم) کار کنید، همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید.

شرح و تفسیر

یار مظلوم و دشمن ظالم باشید

این دومین وصیّتِ امام علیه السلام است که در بستر شهادت خود بیان فرموده (وصیّتِ پرمعناى دیگرى هم از آن حضرت در نامه 23 گذشت).

همان‏گونه که اشاره شد امام علیه السلام این سخنان را در بستر شهادت به عنوان وصیت بیان فرمود و مى‏دانیم انسان در چنین حالتى سعى دارد خواسته‏هاى مهم خود را در عباراتى کوتاه بیان کند. وصیت امام علیه السلام به چگونگى تقسیم اموال و ثروت او نیست، چون مال و ثروتى از خود به یادگار نگذاشت. و اگر مقدارى مال داشت آنها را به صورت موقوفه در آورده بود. وصیت او درباره ارزش‏هاى‏

اسلامى و فضایل انسانى و برنامه‏هاى واجب دینى است.

گرچه مخاطب در این بخش از وصیت تنها دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام هستند؛ ولى به قرینه بخش دوم این وصیت‏نامه، دیگران نیز به این خطاب مهم مخاطب‏اند.

به هر حال امام علیه السلام در بخش اوّل این وصیت فرزندانش را به هفت موضوع مهم سفارش مى‏کند:

نخست مى‏فرماید: «من شما را به تقوا و پرهیزکارى (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه مى‏کنم»؛(أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ).

آرى همان‏گونه که بارها گفته‏ایم تقوا یعنى احساس مسئولیت درونى در برابر فرمان‏هاى الهى که خمیرمایه تمام برنامه‏هاى انبیا و اولیاست و بدون آن، کسى از وسوسه‏هاى شیطان و هواى نفس رهایى نمى‏یابد. کلید در بهشت تقواست و مرکب راهوار براى قرب الى اللَّه پرهیزکارى است.

حضرت در دومین و سومین توصیه مى‏فرماید: «و سفارش مى‏کنم در پى زرق و برق دنیا نباشید، هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست مى‏دهید تأسف نخورید»؛(وَأَلَّا تَبْغِیَا (2)«1» الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا، وَلَا تَأْسَفَا عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهَازُوِیَ (3)«2» عَنْکُمَا).

البته دنیا بخش‏هایى دارد: بخشى براى زندگى انسان ضرورى است. بخش دیگرى رفاه معقولانه است؛ ولى بخشى بالاتر از اینها براى هواپرستى و تفاخر و مانند آن است. به یقین امام علیه السلام از بخش اوّل و دوم نهى نمى‏کند. منظور امام علیه السلام بخش سوم است. همان‏گونه که قرآن مجید مى‏گوید: ««وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ‏

الْغُرُورِ»؛ و زندگى دنیا جز متاع و سرمایه فریب نیست» (4)«1» به یقین دنبال این بخش از دنیا رفتن انسان را از خدا و آخرت دور مى‏سازد و آلوده انواع گناهان مى‏کند.

اینکه مى‏فرماید: به آنچه از دست رفت تأسف نخورید، دلیل روشنى دارد، زیرا تأسف بر از دست رفته‏ها چیزى را به انسان باز نمى‏گرداند و انسان را از فعالیّت‏هاى مثبت براى حفظ آنچه در دست دارد باز مى‏دارد.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که مى‏فرماید: ««لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ»؛ (بدانید آنچه از سوى خداوند مقدّر شده است به شما مى‏رسد) این براى آن است که جهت آنچه از دست داده‏اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید». (5)«2»

در حدیث پرمعنایى مى‏خوانیم مردى با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نماز خواند هنگامى که نماز تمام شد و آن مرد برگشت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به او اشاره کرد و فرمود: این مرد از اهل بهشت است. عبد اللَّه بن عمرو که از اصحاب حاضر در جلسه بود گفت: من به دنبال آن مرد رفتم و به او گفتم: عموجان میهمان مى‏خواهى؟ گفت:آرى. دیدم خیمه‏اى و گوسفندى و نخلى براى امرار معاش دارد. هنگام عصر از خیمه‏اش بیرون آمد گوسفند را دوشید و مقدارى رطب از نخل چید و پیش روى من گذاشت. با یکدیگر غذا خوردیم او خوابید و من بیدار ماندم. او صبح افطار کرد و من روزه (مستحبى) گرفتم و این کار سه شبانه روز ادامه یافت. (من چیز مهمى در زندگى او ندیدم) به او گفتم: رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره تو فرمود: تو اهل بهشت هستى! بگو ببینم کار مهم تو چیست؟ گفت: نزد همان کسى که این خبر را به تو داده است برو تا راز این مطلب را براى تو بگشاید. من خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمدم و جریان را از آن حضرت سؤال کردم، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: نزد

خودش بازگرد و به او بگو تا خودش سرّ این مطلب را بگوید. نزد او آمدم و گفتم: رسول خدا صلى الله علیه و آله دستور داده است خودت به من خبر دهى. گفت: اکنون مانعى ندارد مى‏گویم. (بدان) اگر تمام دنیا مال من باشد و از من بگیرند غمگین نمى‏شوم و اگر تمام دنیا را به من بدهند شادى نمى‏کنم و شب هنگام که مى‏خوابم در دل من کینه و حسدى نسبت به هیچ‏کس نیست. عبد اللَّه گفت: ولى به خدا سوگند من چنین نیستم همه شب عبادت مى‏کنم و روزها غالباً روزه دارم؛ اما اگر از مال دنیا گوسفندى به من داده شود شاد مى‏شوم و اگر از من گرفته شود غمگین مى‏گردم و خداوند تو را برترى آشکارى بر ما داده است. (6)«1»

آرى طبیعت دنیا چنین است که روزى به دست مى‏آید و روزى از دست مى‏رود نه اقبال آن قابل اطمینان است و نه ادبار آن.

در حدیثى مى‏خوانیم: ابن عباس مى‏گوید: بعد از کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله از کلام هیچ کس به اندازه نامه‏اى که امام على بن ابى‏طالب علیه السلام نوشت بهره نگرفتم ایشان در نامه‏اى به من نوشت:«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ وَیَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَلْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَمَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تَکُن بِهِ فَرِحاً وَمَا فَاتَکَ مِنْها فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ حُزْناً وَلْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَالسَّلَامُ؛اما بعد (از حمد و ثناى الهى) انسان گاهى به سبب از دست رفتن چیزى ناراحت مى‏شود در حالى که (بر حسب تقدیر الهى و عالم اسباب) امکان وصول به آن وجود نداشته است و شادمان مى‏شود از چیزى که هرگز از دست رفتنى نبوده است، بنابراین شادى تو باید به چیزى باشد که از آخرتت به دست آوردى و تاسف تو بر چیزى باشد که از آخرت از دست مى‏دهى. والسلام». (7)«2»

در چهارمین و پنجمین توصیه مى‏فرماید: «سخن حق بگویید و براى اجر و پاداش الهى (نه براى چشم‏داشت از مردم) کار کنید»؛(وَقُولَا بِالْحَقِّ، وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ).

طرفدارى از حق همان چیزى است که در آیات متعدّدى از قرآن به آن تصریح شده و حتى در سوره «عصر» بر توصیه کردن یکدیگر به بیان حق تکیه شده است: «وَتَواصَوا بِالحَقّ».

قابل توجّه اینکه حق معناى بسیار وسیعى دارد که هر واقعیّت اعتقادى، اخلاقى و حکمى را شامل مى‏شود و از سویى حق خدا بر خلق و حق مردم بر یکدیگر و حق متقابل حکومت و مردم و حق انسان بر خویشتن را نیز در بر مى‏گیرد.

اما عمل براى اجر و پاداش الهى همان خلوص نیّت است که انسان چشم طمع از خلق برگیرد و دیده به پاداش الهى بدوزد و هر عملى را خالص براى او انجام دهد.

سپس در ششمین و هفتمین توصیه به مسأله بسیار مهمى اشاره کرده مى‏فرماید: «و همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید»؛(وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً).

این توصیه در واقع تأکیدى است بر طرفدارى از حق که در جمله‏هاى پیشین آمد. چه حقى از این بالاتر که انسان مظلوم را در برابر ظالم یارى دهد تا مظلوم به حقش برسد و ظالم از ظلمش دست بر دارد و جالب اینکه ظالم و مظلوم در این دو جمله، مطلق است و تنها مسلمانان را شامل نمى‏شود و به این ترتیب هر مظلومى در جهان باید زیر چتر حمایت مسلمانان قرار گیرد و از ظلم هر ظالم و ستمگرى باید پیشگیرى شود و اگر مدعیان حقوق بشر تنها به این دو دستور عمل مى‏کردند به راستى دنیا گلستان بود. این در حالى است که مى‏بینیم آنها

هرجا منافع نامشروعشان اقتضا کند در کنار ظالم مى‏ایستند و بر ضد مظلوم مى‏جنگند، هرچند در شعارها مدعى حمایت از مظلوم‏اند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«مَنْ أَصْبَحَ لَایَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ غَفَرَ اللَّهُ مَا اجْتَرَمَ؛کسى که صبح کند در حالى که نخواهد به احدى ظلم و ستم کند خدا همه گناهان او را مى‏بخشد». (8)«1»

در واقع اکثر گناهان را مى‏توان نوعى از انواع ظلم شمرد و کسى که ظلم را در تمام اشکالش ترک کند از گناهان رهایى مى‏یابد.

در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«وَمَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ کَانَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ مُصَاحِبا؛کسى که حق مظلوم را از ظالم بستاند در بهشت با من همنشین خواهد بود». (9)«2»

در حدیثى از امام امیر المؤمنین علیه السلام در غررالحکم مى‏خوانیم:«أحْسَنُ العَدْلِ نُصْرَةُ المَظْلُومِ؛برترین عدالت یارى مظلومان است». (10)«3»

حتى امام زین العابدین علیه السلام در دعاى 38 صحیفه سجادیه به پیشگاه خداوند (به عنوان یک سرمشق عمومى) عرضه مى‏دارد:«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْه؛خداوندا من پوزش مى‏طلبم درباره مظلومى که در حضور من مورد ستم قرار گرفت و من یاریش نکردم».

بخش دوم‏

أُوصِیکُمَا، وَجَمِیعَ وَلَدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی (11)«1»، بِتَقْوَى اللَّهِ، وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ، وَصَلَاحِ ذَاتِ (12)«2» بَیْنِکُمْ، فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «صَلَاحُ ذَاتِ‏الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَالصِّیَامِ».

ترجمه‏

من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که این وصیت‏نامه‏ام به آنها مى‏رسد به تقواى الهى و نظم در کارهاى خود و اصلاح ذات البین توصیه مى‏کنم، زیرا من از جدّ شما صلى الله علیه و آله شنیدم که مى‏گفت: «اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزه‏ها برتر است».

شرح و تفسیر

برترین اصلاح ذات‏البین است‏

امام علیه السلام در این بخش از وصیت‏نامه مخاطبان خود را گسترش داده و افزون بر فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام، جمیع فرزندان و خانواده و خویشاوندان و تمام کسانى را که تا دامنه قیامت این وصیت‏نامه به دست ایشان مى‏رسد، مخاطب قرار داده مى‏فرماید: «من شما و تمام فرزندان و خاندانم‏

و کسانى را که این وصیت‏نامه‏ام به آنها مى‏رسد، به تقواى الهى و نظم در کارهاى خود و اصلاح ذات‏البین توصیه مى‏کنم، زیرا من از جد شما صلى الله علیه و آله شنیدم که مى‏گفت: اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزه‏ها برتر است»؛(أُوصِیکُمَا، وَجَمِیعَ وَلَدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی، بِتَقْوَى اللَّهِ، وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ، وَصَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ، فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَالصِّیَامِ»).

در این بخش از نامه، امام علیه السلام به سه امر مهم سفارش فرموده است: نخست بار دیگر بر تقواى الهى و پرهیزکارى تأکید نموده که راه نجات، همیشه از آن مى‏گذرد و تنها زاد و توشه انسان در سفر آخرت و معیار شخصیت هر کس و کرامت او در پیشگاه خدا به مقتضاى «إِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أتْقاکُمْ» است.

در دومین سفارش به نظم کارها به صورت کلى و گسترده اشاره کرده که شامل نظم و امنیّت اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و نظم در عبادات و امور مربوط به خانواده و تعلیم و تربیت مى‏شود. مى‏دانیم بقاى عالم هستى در سایه نظمى است که خدا براى آن مقرّر کرده است. اگر در کرات و افلاک نظمى نبود به زودى از هم متلاشى مى‏شد و اگر دستگاه‏هاى مختلف بدن انسان بر اساس نظم خاص خود حرکت نکنند انسان به زودى بیمار مى‏شود و چشم از دنیا فرو مى‏بندد. هر جامعه‏اى که فاقد نظم لازم شود منقرض مى‏گردد و هر انسانى راه بى‏نظمى را پیش گیرد هرگز به جایى نمى‏رسد، هرچند داراى استعداد فراوان و امکانات زیاد باشد.

به عنوان نمونه در درون خون انسان بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به نسبت خاصى به هم آمیخته شده و هر کدام مأموریت خود را انجام مى‏دهند. اگر این ترکیب کمى به هم بخورد بیمارى‏ها شروع مى‏شود و به همین دلیل تمام پزشکان براى پى‏بردن به ریشه‏هاى اصلى بیمارى، خون را در آزمایشگاه تجزیه‏

مى‏کنند تا ببینند در کدامین قسمت نظم به هم خورده است.

در مسائل فلکى گاه مى‏بینیم منجمان خسوف کامل را در فلان ساعت و فلان دقیقه و در فلان نقطه روى زمین از مدت‏ها قبل پیش‏بینى مى‏کنند و گروه عظیمى در آن لحظه و در همان نقطه براى رصد کردن خورشید در حال کسوف جمع مى‏شوند. اگر نظم دقیق حاکم نبود چگونه این پیش‏بینى ممکن بود. آنها مى‏گویند حتى براى هزاران سال بعد هم مى‏توانیم پدیده‏هاى فلکى را پیش‏بینى کنیم.

حال اگر انسان بخواهد در روابط اجتماعى راه بى‏نظمى را پیش گیرد، به یقین وصله‏اى ناهمرنگ در جهان هستى خواهد بود و چنین امر استثنایى و ناهماهنگ با آفرینش محکوم بر فناست.

اما صلاح ذات‏البین که امام علیه السلام از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل فرموده که از نماز و روزه هم بالاتر است دلیل روشنى دارد، زیرا اگر مسأله اصلاح در میان دوستان و رفع کدورت‏ها و زدودن دشمنى‏ها و تبدیل آن به صمیمیت و دوستى نباشد منجر به تشتت و تزلزل میان آنها مى‏شود و به تعبیر قرآن به فشل و سستى مى‏انجامد.

به همین دلیل اصلاح ذات البین از برترین عبادت‏ها شمرده شده حتى در روایتى به منزله «جهاد فى سبیل اللَّه» عنوان گردیده که‏«جَعَلَ النَّبِىُّ صلى الله علیه و آله اجْرَ المُصْلح بَیْنَ النَّاسِ کَاجْرِ المُجاهِدِ عِنْدَ النّاسِ؛پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پاداش کسى را که در میان مردم صلح و صفا برقرار سازد، همچون کسى که در راه خدا جهاد مى‏کند، قرار داد». (13)«1»

بى شک جهاد موجب عزّت اسلام است و کسى که میان مردم تفاهم ایجاد مى‏کند و جامعه اسلامى را به وحدت و اتّحاد سوق مى‏دهد کار او هم موجب‏

عزت اسلام و مسلمانان است.امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:«صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحُ بَیْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَتَقَارُبُ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا؛بخششى را که خداوند دوست دارد همان اصلاح میان مردم است هنگامى که میان آنها فسادى شود و نزدیک ساختن آنها به یکدیگر است به هنگامى که از هم دور شوند». (14)«1»

این حدیث از امام صادق علیه السلام معروف است که به مفضل (یکى از یاران امام) دستور داده بود:«إِذَا رَأَیْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ مِنْ شِیعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِی؛هنگامى که بین دو نفر از پیروان ما مشاجره‏اى ببینى (که مربوط به امور مالى باشد) از مال من بپرداز (و آنها را با هم صلح ده)، لذا در روایتى مى‏خوانیم که روزى دو نفر از شیعیان با هم اختلافى داشتند مفضل آنها را به منزل خود دعوت و چهارصد درهم به مدعى پرداخت کرد و نزاع را خاتمه داد سپس به آنها گفت: بدانید این از مال من نبود. از مال امام صادق علیه السلام بود که براى حل این‏گونه مشکلات در اختیار من گذارده است. (15)«2»

با حدیث دیگرى از احادیث فراوانى که در این زمینه وارد شده این بحث را پایان مى‏دهیم: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:«ألا أُخْبِرُکُمْ بِأفْضَلٍ مِنْ دَرَجَةِ الصِّیامِ وَالصَّلاةِ وَالصَّدَقَةِ؟ إصْلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ فَإنَّ فَسادَ ذاتِ الْبَیْنِ هِیَ الْحالِقَةُ؛آیا به شما خبر بدهم به چیزى که از درجه روزه و نماز و صدقه (و زکات) بالاتر است؟ آن اصلاح ذات‏البین است، زیرا فساد و اختلاف در میان مردم نابوده کننده است». (16)«3»

مرحوم علّامه مجلسى پس از نقل روایت نبوى که در کلام امام علیه السلام به آن اشاره شده، از امالى شیخ طوسى نقل مى‏کند که پس از ذکر این روایت مى‏نویسد:

«منظور از «عامَّة الصلاة وَالصیام» در اینجا نمازها و روزه‏هاى مستحب و مندوب است» (17)«1» گویا این توضیح شیخ طوسى به قرینه روایت معتبرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است که فرمود: «هیچ کس بعد از انجام واجبات، عملى بهتر از اصلاح در میان مردم انجام نداده است». (18)«2»

بخش سوم‏

اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ، فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ، وَلَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ‏فِی جِیرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ. مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ، لَایَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ، فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لَاتُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا. وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِی‏سَبِیلِ اللَّهِ. وَعَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ، وَإِیَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ. لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ.

ترجمه‏

خدا را خدا را، که یتیمان را رعایت کنید، نکند آنها گاهى سیر و گاهى گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند. خدا را خدا را، که در مورد همسایگان خود خوش‏رفتارى کنید، چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش مى‏فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودى آنها را در ارث شریک خواهد کرد. خدا را خدا را، که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید، نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند. خدا را خدا را، که نماز را برپا دارید، چرا که ستون دین شماست. خدا را خدا را، که خانه پروردگارتان را به فراموشى نسپارید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید، که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلاى الهى نازل مى‏گردد). خدا را خدا را، که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهى نکنید،

(و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید) و بر شما لازم است پیوندهاى دوستى و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید. امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد، سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمى‏گردد.

شرح و تفسیر

وصایاى مهم امام علیه السلام در بستر شهادت‏

امام علیه السلام در این بخش از نامه، ده توصیه مهم درباره مسائل اجتماعى و عبادى و اخلاقى مى‏فرماید و در شش مورد، آن را با جمله «اللَّه اللَّه» که دلیل بر نهایت تأکید است آغاز مى‏کند: نخست از یتیمان شروع کرده مى‏فرماید: «خدا را خدا را، که یتیمان رعایت کنید، نکند آنها گاهى سیر و گاهى گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند»؛(اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ، فَلَا تُغِبُّوا (19)«1» أَفْوَاهَهُمْ، وَلَا یَضِیعُوابِحَضْرَتِکُمْ).

درباره اهتمام به امر یتیمان در قرآن مجید و روایات، تأکیدهاى فراوانى شده است که حکایت از سیطره روح انسان دوستى و حمایت از ضعیفان در احکام اسلامى مى‏کند.

در آیه 9 سوره نساء مى‏خوانیم: ««وَلْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا»؛ کسانى که اگر فرزندان ناتوانى از خود به یادگار بگذارند (از ستم دیگران) به آنان مى‏ترسند باید (از ستم درباره‏

یتیمان مردم) بترسند و از (مخالفتِ فرمان) خدا بپرهیزند و سخن استوار بگویند (و با یتیمان مردم آن گونه که لازمه محبّت است سخن بگویند)».

در آیه بعد مى‏فرماید: ««إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعیراً»؛ کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و ستم مى‏خورند (در حقیقت) تنها آتش مى‏خورند و به‏زودى در شعله‏هاى آتش (دوزخ) مى‏سوزند».

در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است:«مَنْ مَسَحَ عَلى‏ رَأْسِ یَتیمٍ کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ تَمُرّ عَلى‏ یَدِهِ نُورٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛هرکس براى نوازش، دست بر سر یتیمى کشد به تعداد موهایى که دست او از آن مى‏گذرد در روز قیامت نور (و حسنه‏اى) خواهد داشت». (20)«1»

آرى! روح یتیمان تشنه محبّت است و کارى که محبّت و نوازش با آنها مى‏کند هیچ اکرام و احترامى نمى‏کند.

در حدیث مشهور دیگرى از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«إنّ الْیَتیمَ إذا بَکى‏ اهْتَزَّ لِبُکائِهِ عَرْشُ الرَّحْمنِ؛هنگامى که یتیم گریه مى‏کند عرش خدا به سبب آن به لرزه درمى‏آید». (21)«2»

در ذیل این حدیث آمده است که خداوند به فرشتگانش مى‏فرماید: «اى فرشتگان من چه کسى این یتیم را به گریه درآورد؟ فرشتگان عرض مى‏کنند:خدایا تو آگاه‏ترى. خداوند مى‏فرماید: اى ملائکه من شما را گواه مى‏گیرم هرکس گریه او را خاموش و قلبش را خشنود کند من در قیامت او را خشنود خواهم کرد».

در کتاب کافى آمده است که روزى مقدار فراوانى عسل و انجیر از سرزمین‏

هَمدان و حُلوان (22)«1» خدمت امیرمؤمنان على علیه السلام آورده‏اند. امام علیه السلام به کسانى که از وضع مردم باخبر بودند دستور داد جمعى از یتیمان را حاضر کنند و دستور داد مشک‏هاى عسل بیاورند و از آن تناول کنند. سپس امام علیه السلام آن عسل‏ها را در میان مردم تقسیم کرد (و خود امام علیه السلام با انگشت مبارکش عسل در دهان یتیمان مى‏گذاشت) به حضرت عرض کردند: چرا اجازه نمى‏دهید خودشان عسل را بخورند؟ امام علیه السلام فرمود:«إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْیَتَامَى وَإِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَایَةِ الآْبَاءِ؛امام پدر یتیمان است. من عسل در دهان آنها گذاردم تا همچون پدران با آنها رفتار شود». (23)«2»

جالب اینکه ابوالطفیل (صحابى معروف که از یاران خوب على علیه السلام بود) مى‏گوید: على علیه السلام را دیدم که یتیمان را دعوت مى‏کرد و با دست خود به یتیمان عسل مى‏خورانید. یکى از یاران آن حضرت گفت: اى کاش من هم یتیم بودم. (24)«3»

سپس امام علیه السلام در دومین توصیه مؤکّد خود از حق همسایگان سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «خدا را خدا را، که در مورد همسایگان خود خوش‏رفتارى کنید، چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش مى‏فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودى آنها را در ارث شریک خواهد کرد»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ. مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ (25)«4»).

تعبیر به‏«إِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ؛آنها وصیت پیامبر شما هستند» یا از باب حذف مضاف است و در اصل این‏گونه بوده است‏«فَإِنَّها مَحَلُّ وصِیَّةِ نَبِیِّکُمْ؛آنها مورد

وصیت پیامبر شما هستند» و یا از باب تأکید است که آنها عین وصیتند؛ مانند «زید عدل» که مى‏گوییم فلان کس عین عدالت است.

تعبیر به «ظنّ» در جمله‏«حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ؛تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را به زودى در ارث شریک مى‏کند» یا براى تأکید بر تکرار سفارش پیامبر به همسایگان است و یا به معناى حقیقى آن است که به راستى ما گمان بردیم آن‏قدر مقام همسایه والاست که ممکن است شبیه خویشاوندان در ارث سهیم باشد.به هر حال همسایگان در اسلام احترام خاصى دارند بر عکس آنچه امروز در دنیاى مادى مى‏بینیم که گاه دو نفر بیست سال همسایه یکدیگرند و کاملًا از یکدیگر بى‏خبرند.

فلسفه احترام به همسایه در اسلام روشن است، زیرا اسلام دینى است کاملًا اجتماعى؛ اجتماع خانواده، اجتماع خویشاوندان، اجتماع همسایگان، اجتماع اهل‏یک شهر و اجتماع یک ملت و هر کدام در اسلام جایگاه مخصوصى دارند و اگر واقعاً همسایگان در فکر یکدیگر باشند و غم‏ها و شادى‏ها را میان خود تقسیم کنند، زندگى بسیار گواراتر خواهد شد و رنج‏ها و دردها و مشکلات، هیچ کس را از پا در نمى‏آورد. امروز این همسایه مشکل دارد و بقیه براى حل مشکل به یارى او برمى‏خیزند، فردا که نوبت همسایه دیگر مى‏شود نیز به همین ترتیب.

در حدیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود:«هَلْ تَدْرُونَ مَا حَقُّ الْجَارِ مَا تَدْرُونَ مِنْ حَقِّ الْجَارِ إِلَّا قَلِیلًا أَلَا لَایُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ مَنْ لَایَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ فَإِذَا اسْتَقْرَضَهُ أَنْ یُقْرِضَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ خَیْرٌ هَنَّأَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ شَرٌّ عَزَّاهُ لَا یَسْتَطِیلُ عَلَیْهِ فِی الْبِنَاءِ یَحْجُبُ عَنْهُ الرِّیحَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَإِذَا اشْتَرَى فَاکِهَةً فَلْیُهْدِ لَهُ فَإِنْ لَمْ یُهْدِ لَهُ فَلْیُدْخِلْهَا سِرّاً وَلَا یُعْطِی صِبْیَانَهُ مِنْهَا شَیْئاً یُغَایِظُونَ صِبْیَانَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله الْجِیرَانُ ثَلَاثَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلَاثَةُ حُقُوقٍ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَحَقُّ الْجِوَارِ وَحَقُّ الْقَرَابَةِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقَّانِ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَحَقُّ الْجِوَارِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقٌّ وَاحِدٌ الْکَافِرُ

لَهُ حَقُّ الْجِوَارِ؛آیا مى‏دانید حق همسایه چیست؟ (مى‏دانم که) حق همسایه را جز به مقدار کم نمى‏دانید. آگاه باشید کسى که همسایگانش از مزاحمت و آزار او در امان نباشند ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده است. باید هنگامى که از او وام مى‏خواهد به او وام دهد و اگر خیر و خوبى به او برسد تبریک بگوید و اگر مصیبتى به او رسد تسلیت بگوید و خانه خود را در کنار او آن‏قدر بلند نکند که مانع جریان هوا شود مگر به اجازه او و هنگامى که میوه‏اى مى‏خرد، هدیه‏اى از آن براى او بفرستد و اگر هدیه‏اى نمى‏فرستد به صورت پنهان میوه را وارد منزل کند و آشکارا چیزى از آن را به دست کودکان خود ندهد که مایه ناراحتى کودکان همسایه شود.

سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: همسایگان سه دسته‏اند بعضى داراى سه حق هستند: حق اسلام و حق همسایگى و حق خویشاوندى و بعضى از آنها دو حق دارند: حق اسلام و حق همسایگى و بعضى تنها یک حق دارند (آرى) کافر نیز حق همسایگى دارد». (26)«1»

قرآن مجید نیز در آیه 36 سوره نساء بعد از تأکید بر والدین، خویشاوندان، یتیمان و مستمندان بر مسأله احسان به همسایگان دور و نزدیک تحت عنوان «وَالْجارِ ذِى الْقُرْبى‏ وَالْجارِ الْجُنُبِ» تأکید مى‏کند.

جالب اینکه در حدیثى از پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان و امام باقر علیهم السلام آمده است که حد همسایه چهل منزل از چهار طرف است. (27)«2»

گفتنى است منظور از این روایت این نیست که چهل منزل از چهار طرف با خط مستقیم که مجموعاً 160 منزل شود و منازل لابه‏لاى آن، هر چند نزدیک باشد همسایه محسوب نشوند، بلکه منظور این است که دایره‏اى به شعاع چهل‏

منزل از هر طرف همگى همسایه مى‏شوند و مى‏دانیم سطح دایره را با ضرب کردن مجذور شعاع در عدد 14/ 3 به دست مى‏آورند که در اینجا با یک محاسبه ساده، مجموع حدود پنج هزار خانه مى‏شود که همه با توجّه به روایت فوق همسایه‏اند. حدود یک شهر بیست هزار نفرى.

این سخن را با ذکر داستانى تاریخى پایان مى‏دهیم: ابن ابى‏الحدید در شرح نهج‏البلاغه خود نقل مى‏کند که شخصى به نام ابو جهم خانه خود را به صد هزار درهم فروخت. هنگامى که مشترى مبلغ را حاضر ساخت به مشترى گفت: این قیمت خانه من است. قیمت همسایه خوب من را هم بده گفت: کدام همسایه؟تاکنون شنیده‏اى که کسى قیمت همسایه را نیز بگیرد؟ ابو جهم گفت: خانه‏ام را به من باز گردان و پولت را بگیر. من همسایگى کسى را که همیشه در فکر من است به این آسانى رها نمى‏کنم. هرگاه خانه‏نشین شوم احوال من را مى‏پرسد و اگر او را ببینم اظهار محبّت مى‏کند و اگر به سفر بروم مراقب خانه من است و اگر نزد او بروم مرا به خود نزدیک مى‏سازد و اگر حاجتى بخواهم اجابت مى‏کند و اگر از او چیزى نخواهم (و نیاز داشته باشم) او اقدام مى‏کند و اگر مصیبتى به من برسد تسلیت مى‏گوید. این سخن به آن مرد ثروتمند همسایه رسید. صد هزار درهم براى او فرستاد گفت: این قیمت خانه توست بگیر و خانه‏ات را هم نگه دار. (28)«1»

در سومین توصیه امام علیه السلام سخن از قرآن به میان مى‏آورد و مى‏فرماید: «خدا را خدا را، که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید، نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ، لَایَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ).این سخن اشاره به آن است که نکند شما تنها به تلاوت قرآن و قرائت و تجوید آن قناعت کنید و محتواى آن را به فراموشى بسپارید در حالى که بیگانگانِ از اسلام به محتواى آن عمل کنند. مثلًا آنها در ارائه اجناس خود به‏

بازار، صدق و امانت را رعایت کنند؛ ولى شما چنین نباشید و یا آنها به پیمان‏هاى خود عمل کنند و شما راه پیمان‏شکنى پیش گیرید. آنها در تحصیل علوم مختلف و نظم و انضباط بکوشند و شما بى‏اعتنا باشید و عقب بمانید. همان‏گونه که امروز متأسفانه در بعضى از جوامع انسانى مشاهده مى‏کنیم که حتى اجناس تولید شده در کشور خود را با مارک‏هاى بیگانگان به بازار مى‏فرستند و این بدان مفهوم است که مردم به اجناس کشورهاى خارجى اعتماد دارند؛ ولى به اجناس خودشان اعتماد ندارند. آنها پیوسته براى پیشرفت‏هاى علمى نهایت تلاش و کوشش را دارند در حالى که جمع کثیرى از مسلمانان در زمانى که آنها نهضت علمى داشتند گویا در خواب فرو رفته بودند. این امرى است بسیار دردناک.

در حدیثى آمده است که زیاد بن لبید نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود، حضرت مطلبى فرمود سپس اضافه کرد: این موضوع هنگامى رخ مى‏دهد که علم از میان شما برچیده مى‏شود. زیاد مى‏گوید: گفتیم چگونه علم برچیده مى‏شود در حالى که ما قرآن مى‏خوانیم و فرزندان و فرزندان فرزندان ما تا روز قیامت قارى قرآن خواهند بود. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: واى بر تو زیاد. من تو را از افراد با فضیلت مدینه مى‏دانستم (این چه سخنى است که مى‏گویى؟) آیا یهود و نصارا تورات و انجیل را نمى‏خوانند در حالى که عمل به چیزى از دستورات آن نمى‏کنند.(بترسید از اینکه شما هم به همین سرنوشت گرفتار شوید). (29)«1»

درباره اهمّیّت قرآن در خود قرآن و در روایات اسلامى تعبیرات بسیار مهمى وارد شده که فوق تصوّر است و در خطبه‏هاى نهج‏البلاغه نیز سخنان بسیار بلند و پرمعنایى آمده است که در بحث‏هاى پیشین گذشت؛ ولى اینجا تنها به ذکر بخشى از خطبه 182 که در جلد هفتم از آن بحث کردیم بسنده مى‏کنیم و آن اینکه امام امیرالمؤمنین علیه السلام براى از دست رفتن برادران راستینش تأسف مى‏خورد

و آنها را این‏گونه مى‏ستاید:«أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَتَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَأَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَوَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ؛آه کجا رفتند برادران من آنها که قرآن را تلاوت مى‏کردند و استوار مى‏ساختند. در فرایض قرآن تدبّر مى‏کردند و آن رابرپا مى‏کردند. سنّت را زنده نگه مى‏داشتند و بدعت را مى‏میراندند. هنگامى که به سوى جهاد دعوت مى‏شدند اجابت مى‏کردند و به رهبر خویش اطمینان داشتند و از او پیروى مى‏کردند». (30)«1»

آن‏گاه امام علیه السلام در چهارمین توصیه خود به سراغ نماز مى‏رود و براى اهمّیّت آن چنین توصیه مى‏کند: «خدا را خدا را، که نماز را برپا دارید، چرا که ستون دین شماست»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ)

تعبیر «ستون دین» به‏طور گسترده در روایات معصومان علیهم السلام آمده است از جمله پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:«إِنَّ عَمُودَ الدِّینِ الصَّلَاةُ وَهِیَ أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِیهِ مِنْ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ فَإِنْ صَحَّتْ نُظِرَ فِی عَمَلِهِ وَإِنْ لَمْ تَصِحَّ لَمْ یُنْظَرْ فِی بَقِیَّةِ عَمَلِهِ؛نماز ستون دین است و آن نخستین چیزى از اعمال انسان است که (در قیامت) به آن نظر مى‏شود. اگر نماز صحیح بود به سایر اعمال (خوب او) رسیدگى مى‏شود و اگر صحیح نبود به سایر اعمال او توجّه نخواهد شد». (31)«2»

امام باقر علیه السلام این سخن را به صورت گسترده‏ترى بیان فرمود:«الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ مَثَلُهَا کَمَثَلِ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَتِ الْأَوْتَادُ وَالْأَطْنَابُ وَإِذَا مَالَ الْعَمُودُ وَانْکَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتِدٌ وَلَا طُنُبٌ؛نماز ستون دین است مانند ستون خیمه؛ هنگامى که ستون خیمه ثابت و برقرار باشد طناب‏ها و میخ‏ها کارآیى دارند و اگر ستون خیمه کج شود یا بشکند از میخ‏ها و طناب‏ها کارى ساخته نیست». (32)«3»

دلیل آن این است که نماز، انسان را پیوسته به یاد خدا مى‏اندازد و روح تقوا را در انسان زنده مى‏کند، لذا او را از فحشا، منکرات و ترک طاعات باز مى‏دارد و به این ترتیب خیمه دین برپا مى‏ماند؛ اما ترک نماز، انسان را به خدافراموشى مى‏کشاند و آن کس که خدا را فراموش کند آلوده هر کار خلافى مى‏شود.

آن‏گاه امام علیه السلام در پنجمین توصیه خود درباره زیارت خانه خدا مى‏فرماید:«خدا را خدا را، که خانه پروردگارتان را به فراموشى نسپارید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید، که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلاى الهى نازل مى‏گردد)»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لَاتُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا).

بعضى از شارحان نهج‏البلاغه‏«لَمْ تُنَاظَرُوا»را اشاره به دور ماندن از نگاه لطف الهى به جهت بى‏اعتنایى به خانه‏اش یا دور ماندن از نگاه آمیخته با عظمت مردم به سبب ترک وحدت صفوف و ضعف مسلمانان دانسته‏اند در حالى که ظاهر این است که منظور از تناظر در اینجا مهلت دادن است. اشاره به اینکه مهلت الهى برداشته مى‏شود و عذاب نازل مى‏گردد. (33)«1»

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود:«لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛این دین برپاست تا آن زمانى که کعبه برپا باشد». (34)«2»

روایات درباره اهمّیّت حج و زیارت خانه خدا به حدّى زیاد است که از حوصله این بحث مختصر بیرون است و با ذکر یکى از آنها این بحث را خاتمه مى‏دهیم:

یکى از یاران امام صادق علیه السلام مى‏گوید: به آن حضرت عرض کردم کسى با من درباره زیارت خانه خدا مشورت کرد در حالى که (از نظر مالى یا جسمى) ضعیف‏الحال بود من به او گفتم: حج بجا نیاور! امام علیه السلام به من فرمود:«مَا أَخْلَقَکَ (35)«1»أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً قَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً؛چقدر سزاوار است که (به موجب گفتن این سخن نادرست) یک‏سال بیمار شوى (و همین‏گونه شد) من یک‏سال بیمار شدم». (36)«2»

این جمله نیز از یکى از سیاستمداران انگلیسى به نام گلادستون معروف است که مى‏گوید: مادام که مسلمانان قرآن مى‏خوانند و طواف خانه خدا مى‏کنند و نام محمّد را هر صبح و شام بر مأذنه‏ها بر زبان مى‏رانند، نصرانیّت در خطر بزرگى است بر شما باد که قرآن را بسوزانید و کعبه را ویران کنید و نام محمّد را از اذان محو سازید.

سپس در ششمین توصیه مهم خود مى‏فرماید: «خدا را خدا را که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهى نکنید (و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید)»؛(وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ).

منظور از جهاد با انفس همان حضور در میدان‏هاى جنگ براى حفظ اسلام و کشورهاى اسلامى در مقابل دشمنان است و جهاد به اموال کمک‏هاى مالى است که براى بسیج لشکر اسلام در زمان‏هاى گذشته مى‏شد و امروز هم تمام کمک‏هایى که در مسائل مختلف فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى براى حفظ اسلام و مسلمانان مى‏شود مشمول آن است. جهاد به زبان نیز همان دفاع‏هاى منطقى و تبلیغات مستمر براى پیشرفت اسلام است و امروز استفاده از تمام رسانه‏هاى ارتباط جمعى را در بر مى‏گیرد.

جهاد قانونى عمومى در عالم آفرینش است، زیرا تمام موجودات زنده اعم از گیاهان، انواع حیوانات و جانداران به‏وسیله جهاد، موانع را از سر راه خود برمى‏دارند تا بتوانند به حیات مطلوب ادامه دهند.

در خلقت این جهان هر موجودى معمولًا آفتى دارد که اگر با آن آفت مبارزه نکند نابود مى‏شود و یا از پیشرفت باز مى‏ماند.

ریشه‏هاى درختان براى به‏دست آوردن آب و غذا در اعماق زمین دائما در حرکتند و هرگاه به مانعى مانند سنگى برسند یا آن را در هم مى‏شکنند و یا آن را دور زده به پیشروى خود ادامه مى‏دهند و گاه مى‏بینیم ریشه‏هاى لطیف گیاهان مانند مته‏هاى فولادى موانع را سوراخ مى‏کنند.

راه دور نرویم بدن ما در تمام طول شبانه‏روز در حال جهاد است، زیرا میکروب‏ها از چهار طریق؛ آب، هوا، غذا و پوست بدن (آنجایى که خراشى بردارد) هجوم مى‏آورند اگر نیروى دفاعى تن و گلبول‏هاى سفید خون با آنها به پیکار برنخیزند ممکن است در یک روز انواع بیمارى‏ها دامن ما را بگیرد اما این جهاد خاموش و پر دامنه است که سلامتى ما را حفظ مى‏کند.

جوامعى که جهاد را ترک کنند نیز در مدت کوتاهى یا نابود مى‏شوند و یا به ضعف و ذلت کشیده خواهند شد.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:«مَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ذُلًّا وَفَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَمَحْقاً فِی دِینِهِ؛آنها که جهاد را ترک گویند خداوند لباس ذلت بر اندامشان مى‏پوشاند و فقر و احتیاج بر زندگى آنها حاکم مى‏شود و دینشان را به‏تدریج از بین مى‏برد» سپس مى‏افزاید:«إِنَّ اللَّهَ أَعَزَّ أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَمَرَاکِزِ رِمَاحِهَا؛خداوند امت مرا به‏وسیله سم ستورانش (که به سوى میدان جهاد پیش مى‏روند) و به‏وسیله پیکان نیزه‏هایش (در برابر دشمن) عزت مى‏بخشد». (37)«1»

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم:«وَاللَّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَلَا دِینٌ إِلَّا بِهِ (بالجهاد)؛به خدا سوگند هیچ دنیا و دینى جز با جهاد اصلاح نشد». (38)«1»

درباره اهمّیّت جهاد در بحث‏هاى پیشین از جمله ذیل خطبه 27 در جلد دوم در همین کتاب بحث‏هاى فراوانى داشته‏ایم.

سپس در ادامه سخن به چهار امر مهم دیگر توصیه مى‏کند نخست در بیان امر اوّل و دوم مى‏فرماید: «و بر شما لازم است پیوندهاى دوستى و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید»؛(وَعَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ).

آن‏گاه در سومین و چهارمین توصیه مى‏افزاید: «و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید»؛(وَإِیَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ).

«تواصل» از ریشه «وصل»، هرگونه ارتباط و پیوند معنوى و مادى و عقلانى و عاطفى را شامل مى‏شود و «تباذل» از ریشه بذل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا یکى از طرق پیوند افراد جامعه با یکدیگر بذل کمک‏هاى مادى به افرادى است که به هر دلیل نیازمند شده‏اند.

«تدابر» از ریشه «دبر» (بر وزن عبد) به معناى پشت کردن به هم و قهر کردن و دشمنى با یکدیگر نمودن و «تقاطع» به معناى هرگونه قطع رابطه است. و این دو واژه به عکس دو واژه اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا تدابر به معناى جدایى کامل است و تقاطع هر نوع قطع پیوند را شامل مى‏شود.

مسأله پیوندهاى دوستى و محبّت که گاه با زبان و از طریق ملاقات و امثال آن انجام مى‏شود در اسلام بسیار مهم است همان‏گونه که بى محبتى‏ها و جدایى‏ها و قطع پیوندها منفور است. احادیث بسیارى در نکوهش هجران و جدایى در منابع معتبر روایى ما آمده که گاه پشت انسان را مى‏لرزاند.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده است مى‏خوانیم:«أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلَاثاً لَایَصْطَلِحَانِ إِلَّا کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الْإِسْلَامِ وَلَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَى کَلَامِ أَخِیهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَى الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَاب؛هرگاه دو مسلمان از هم قهر کنند و سه روز بگذرد و آشتى نکنند اگر در آن حال از دنیا بروند خارج از اسلام خواهند بود و ولایت و پیوند اخوت اسلامى در میان آنها قطع مى‏شود و به هنگام آشتى کردن هر کدام پیشى گیرد او در قیامت براى رفتن به بهشت پیشى خواهد گرفت». (39)«1»

در همان کتاب از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:«لَا یَزَالُ إِبْلِیسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَیَا اصْطَکَّتْ رُکْبَتَاهُ وَتَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَنَادَى یَا وَیْلَهُ مَا لَقِیَ مِنَ الثُّبُورُ؛هنگامى که دو مسلمان از هم قهر کنند ابلیس پیوسته شادى مى‏کند؛ ولى هنگامى که با هم آشتى کنند زانوهاى خود را به هم مى‏کوبد و پیوندهاى جسمى او (گویا) از هم جدا مى‏شود و فریاد مى‏زند: واى بر من از این مصیبتى که دامنم را گرفت». (40)«2»

حتى در آنجا نیز که کسى خودش را مظلوم و طرف مقابل را ظالم بداند باید براى برقرارى آشتى و از میان رفتن مظالم تلاش کند، چنانکه در حدیث دیگرى در کتاب کافى آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:«لَا یَفْتَرِقُ رَجُلَانِ عَلَى الْهِجْرَانِ إِلَّا اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَاللَّعْنَةَ وَرُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذَلِکَ کِلَاهُمَا فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ هَذَا الظَّالِمُ فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ قَالَ لِأَنَّهُ لَایَدْعُو أَخَاهُ إِلَى صِلَتِه؛هر گاه دو نفر با هم قهر کنند یکى از آن دو مستحق لعن است و اى بسا هر دو مستحق باشند، راوى از امام علیه السلام سؤال مى‏کند: فدایت شوم ظالم باید مستحق لعن باشد مظلوم چرا؟ فرمود: به سبب آن است که برادرش را به آشتى (معقولانه) دعوت‏

نمى‏کند». (41)«1»

اشاره به اینکه باید به صورت منطقى و مسالمت‏آمیز مشکل خود را با یکدیگر حل کنند.

سرانجام امام علیه السلام در نهمین و دهمین وصیّت پر بار خود مى‏فرماید: «امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمى‏گردد»؛(لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ).

آیا در میان حاکمیت اشرار و ترک امر به معروف و نهى از منکر تنها یک رابطه معنوى و مجازات الهى است و یا رابطه ظاهرى هم وجود دارد؟

به نظر مى‏رسد که پیوند اینها با یکدیگر به صورت منطقى قابل اثبات است، چرا که یکى از مصادیق مهم امر به معروف و نهى از منکر اقدام به این دو در برابر حاکمان وقت است که اگر خلافى مرتکب شوند عامّه مردم به آنها تذکّر دهند و اگر معروفى را ترک کنند از آنها مطالبه نمایند. اگر این دو ترک شود و حاکمان هیچ‏گونه مانع و اعتراضى در برابر خود نبینند جسور مى‏شوند و اشرار بر جامعه اسلامى مسلّط مى‏گردند.

امّا چرا دعاها براى رفع شر حاکمان شرور مستجاب نمى‏شود؟ براى اینکه در روایات اسلامى آمده آنجا که مصیبت به‏واسطه سوء اختیار خود انسان و کوتاهى او باشد، دعا براى رفع آن مستجاب نمى‏گردد و به آنها گفته مى‏شود: این نتیجه اعمال خود شماست چرا چنین کردید که به چنان عاقبت بدى گرفتار شوید؟

جالب این است که از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام نقل شده حتى اگر نیکان هم در چنین شرایطى دعا کنند دعاى آنها مستجاب نخواهد شد:(فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ).(42)«2»

نکته

اهمّیّت امر به معروف و نهى از منکر

درباره اهمّیّت امر به معروف و نهى از منکر بحث‏هاى گسترده‏اى در آیات قرآن مجید و روایات وارد شده است که در اینجا تنها به دو روایت قناعت مى‏کنیم:

در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم:«إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَیُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَیَسْتَقِیمُ الْأَمْر؛

امر به معروف و نهى از منکر راه انبیا و طریقه صالحان است فریضه بزرگى است که با آن سایر فرایض برپا مى‏گردد جادّه‏ها امن و امان و کسب‏ها حلال مى‏شود، حقوق غصب شده به صاحبانش بازگردانده شده و زمین‏ها آباد مى‏گردد و از دشمنان انتقام گرفته خواهد شد و تمام امور سامان مى‏یابد». (43)«1»

در ذیل همین حدیث آمده است که خداوند عزّوجل به شعیب پیامبر صلى الله علیه و آله وحى فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را کیفر خواهم داد؛ چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از اخیار! شعیب عرضه داشت: پروردگارا اشرار به جاى خود، اخیار چرا؟ خداوند عزّوجل به او وحى فرستاد:

«دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَلَمْ یَغْضَبُوا لِغَضَبِی؛

با گنهکاران راه سازش و بى‏تفاوتى پیش گرفتند و هرگز به جهت خشم من خشمگین نشدند». (21)«2»

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:

«الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَمَنْ نَصَرَهُمَا أَعَزَّهُ اللَّهُ وَمَنْ خَذَلَهُمَا خَذَلَهُ اللَّهُ؛

امر به معروف و نهى از منکر دو مخلوق (برجسته) از مخلوقان خدایند هرکس این دو

را یارى کند خدا به او عزّت مى‏بخشد و هرکس دست از یارى این دو بردارد خدا او را مخذول مى‏کند». (44)«1»

تعبیر به مخلوق در واقع نوعى تشبیه است. این احتمال نیز وجود دارد که خُلق به معناى خصلت باشد، ولى به قرینه ذیل حدیث این احتمال بعید به نظر مى‏رسد.

در هر حال مسأله امر به معروف و نهى از منکر از امورى است که هم خداوند متعال به‏وسیله انبیا و اولیایش آن را انجام مى‏دهد و هم انبیاى الهى و اوصیاى آنها و هم تمام مردم به آن مأمورند.

در پایان این بخش از وصیت‏نامه باید با صراحت اعتراف کرد که دستورات ده‏گانه فوق چنانچه در زندگى مسلمانان پیاده شود هم دنیاى آنها تأمین مى‏گردد و با عزّت و قدرت و سربلندى خواهند زیست و هم آخرت آنها قرین سعادت و خوشبختى خواهد بود و از شخصیتى مانند امیرمؤمنان علیه السلام جز این انتظار نمى‏رود که در بستر شهادتش برنامه سعادت دنیا و آخرت را در وصیت‏نامه کوتاهش بیان فرماید.

بخش چهارم‏

ثُمَّ قَالَ:

یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، لَاأُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً، تَقُولُونَ: «قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ». أَلَا لَاتَقْتُلُنَّ بِی إِلَّا قَاتِلِی. انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، وَلَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «إِیَّاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ».

ترجمه‏

سپس (امام علیه السلام) فرمود:

اى فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید: امیرمؤمنان کشته شد. آگاه باشید جز قاتل من را به‏سبب قتل من نکشید. (درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم، او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد.و او را مثله نکنید (گوش و بینى و اعضاى او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: «از مثله کردن بپرهیزید، هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!».

شرح و تفسیر

سفارش اکید امام علیه السلام درباره قاتلش!

امام علیه السلام در بخش آخر این نامه، روى سخن را به خویشاوندان خود از فرزندان عبدالمطلب کرده سه دستور مهم درباره سرنوشت قاتل خود به آنها

مى‏دهد که نشانه عظمت فوق‏العاده امام و سعه صدر آن حضرت است.

نخست مى‏فرماید: «اى فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید: امیرمؤمنان کشته شد. آگاه باشید جز قاتل من را به‏سبب قتل من نکشید»؛(ثُمَّ قَالَ: یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ، لَاأُلْفِیَنَّکُمْ (45)«1»تَخُوضُونَ (46)«2» دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً، تَقُولُونَ: «قُتِلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ». أَلَا لَاتَقْتُلُنَّ بِی إِلَّاقَاتِلِی).

این قضیه در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده است که وقتى شخص بزرگى یا پادشاه و سلطانى کشته مى‏شود گروهى از روى تعصب به کشتار وسیعى دست مى‏زنند و گروه دیگرى نیز فرصت را غنیمت شمرده و به تسویه حساب‏هاى شخصى مى‏پردازند و مخالفان خود را به این بهانه به قتل مى‏رسانند. همان‏گونه که در تاریخ وارد شده است به بهانه قتل عمر به دست ابولؤلؤ، بازماندگان و دوستان او جمعى را به قتل رساندند. همچنین هنگامى که مصعب، برادر عبید اللَّه بن زیاد را کشت، عبیداللَّه نذر کرد یکصد نفر از قریش را به قتل برساند.هشتاد نفر را به قتل رساند سپس با خبر شد که مصعب کشته شده و سر او را براى عبد الملک برده‏اند. در این هنگام آرام گرفت؛ (47)«3» ولى امام علیه السلام با پیش‏بینى حکیمانه‏اش جلو این کار را گرفت به همین دلیل بعد از شهادت آن حضرت تسویه حساب‏هاى شخصى به نام مبارک آن حضرت صورت نگرفت و ناامنى‏هایى که در این‏گونه موارد پیش مى‏آید، پیش نیامد.

آن‏گاه در ادامه این سخن امام علیه السلام دستور دوم خود را صادر کرده مى‏فرماید:

«(درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم، او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد»؛(انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ).

جالب این است که امام علیه السلام عدالت را درباره قاتل خودش حتى در کیفیت قصاص توصیه مى‏کند. مبادا ناراحتى‏هاى شدید شیعیانش سبب شود او را به طرز غیر عادلانه‏اى قصاص کنند.

حتى درنامه 23 خواندیم که امام علیه السلام مى‏فرماید:«إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی وَإِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی وَإِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ وَهُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ؛اگر زنده بمانم، ولىّ خون خویشم (و مى‏توانم قصاص یا عفو کنم) و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا (در دنیا) میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم، عفو براى من موجب قرب به خداست و براى شما (در صورتى که از میان شما بروم) حسنه و نیکى در نزد خداوند است، بنابراین عفو کنید آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد».

از این عبارت استشمام مى‏شود که امام علیه السلام حتى مایل بود قاتلش عفو شود؛ ولى به یقین شرایط آن محیط هرگز آماده پذیرش این عفو نبود و لذا امام علیه السلام در اینجا به حدّاقل امر قصاص توصیه مى‏فرماید.

قابل توجّه اینکه در تاریخ طبرى و همچنین در کامل ابن اثیر آمده است که قاتل على علیه السلام، عبدالرحمان بن ملجم پیش از آنکه مولا به شهادت برسد گفت:من چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که بدترین خلقش با آن به قتل برسد. امام علیه السلام فرمود: (درست گفتى) تو را که بدترین خلق خدا هستى با شمشیر خودت قصاص خواهند کرد». (48)«1»

سپس امام علیه السلام در سومین و آخرین توصیه خود مى‏فرماید: «و او را مثله نکنید

(گوش و بینى و اعضاى او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم مى‏فرمود: از مثله کردن بپرهیزید، هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!»؛(وَلَا تُمَثِّلُوا (49)«1» بِالرَّجُلِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَقُولُ: «إِیَّاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِ‏الْعَقُورِ (50)«2»»).

مثله کردن به عنوان انتقامى غیر انسانى در جاهلیت عرب معمول بود و به همین دلیل اعراب جاهلى هنگامى که در جنگ احد حمزه عموى پیامبر را شهید کردند گوش و بینى آن بزرگوار را بریدند و به این هم قناعت نکردند، بلکه پهلوى او را شکافته جگر او را بیرون کشیدند. معروف است که پیامبر پس از مشاهده این منظره فرمود: اگر خداوند مرا بر قریش پیروز کند با سى نفر (یا هفتاد نفر) از آنها همین گونه رفتار مى‏کنم. اینجا بود که آیه شریفه نازل شد: ««وَإِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرینَ»؛ وهرگاه خواستید مجازات کنید، تنها همان‏گونه که به شما تعدّى شده کیفر دهید؛ و اگر شکیبایى کنید، این کار براى شکیبایان بهتر است». (51)«3» در این هنگام پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله عرضه داشت خداوندا صبر مى‏کنم صبر مى‏کنم (و انتقام نمى‏گیرم)». (52)«4»

مى‏دانیم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پس از فتح مکّه کاملًا قدرت داشت که به شدیدترین وجهى از آن جنایت‏کاران انتقام بگیرد؛ ولى همه را مشمول عفو و رحمت گسترده خود قرار داد.

اضافه بر این در حدیثى از یکى از صحابه آمده است که مى‏گوید:«مَا خَطَبَنَا

رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله خُطْبَةً أَبَداً إِلَّا أَمَرَنَا فِیهَا بِالصَّدَقَةِ وَنَهَانَا عَنِ الْمُثْلَة؛رسول خدا هرگز خطبه‏اى براى ما (در مسیر میدان جهاد) ایراد نفرمود مگر اینکه در آن به صدقه دستور داد و از مثله کردن نهى نمود». (53)«1»


1) سند نامه:این وصیت‏نامه را گروه زیادى پیش از سید رضى از آن حضرت نقل کرده‏اند؛ از جمله ابومخنف (لوط بن یحیى مطابق نقل مقاتل الطالبین) و ابو حاتم سجستانى در کتاب المعمرون و طبرى در تاریخ معروف خود در حوادث سال 40 و کلینى در کتاب کافى و مسعودى در مروج الذهب و شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه و جمعى دیگر (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 379-/ 381).

2) «تَبْغِیا» و «بَغَت» هر دو از ریشه «بُغاء» بر وزن «کلاه» به معناى طلب کردن گرفته شده است.

3) «زُوِىَ» از ریشه «زَىّ» بر وزن «حىّ» به معناى دور کردن و نهى کردن و گرفتن است و در جمله بالا «زُوِىَ» به معناى «گرفته شده» آمده است.

4) حدید، آیه 20.

5) حدید، آیه 23.

6) تفسیر در المنثور، ذیل آیه 10 سوره حشر.

7) میزان الحکمة، ج 3، باب حزن، روایت 3789. براى مطالعه بیشتر به تفسیرى که در همین کتاب ذیل نامه 22 آمده است مراجعه شود.

8) کافى، ج 2، ص 332، ح 8.

9) بحارالانوار، ج 72، ص 359.

10) غررالحکم، ص 446، ح 10210.

11) در روایتى طبق آنچه نویسنده مصادر نهج‏البلاغه آورده، آمده است: هنگامى که طبیب معروف کوفه بعد ازمعاینه به امام علیه السلام عرض کرد که من از حیات شما مأیوسم، امام علیه السلام دستور داد دوات و قلمى آوردند و این وصیت‏نامه را نوشت. (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 379).

12) «ذات» در اصل به معناى خلقت و بنیه و اساس چیزى است، گرچه در اصطلاح فلاسفه به عین و حقیقت‏اشیا اطلاق مى‏شود، بنابراین اصلاح یا صلاح ذات البین اشاره به برطرف ساختن کدورت‏ها و کینه‏ها از ریشه و اساس است.

13) تفسیر ثعلبى، ج 9، ص 80.

14) کافى، ج 2، ص 209، ح 1.

15) همان مدرک، ح 3 و 4.

16) کنزالعمال، ح 5480 و مجموعه ورام، ج 1، ص 39.

17) بحارالانوار، ج 73، ص 44.

18) همان مدرک، ص 43.

19) «تَغُبّوا» از ریشه «غَبّ» بر وزن «حد» به معناى عاقبت گرفته شده و این مادّه گاهى بر کارها و امورى که یک درمیان انجام مى‏شود اطلاق مى‏گردد مانند روایت معروفى که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده که به بعضى از یارانش فرمود: «زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً؛ همه روز به دیدن من نیا، بلکه یک‏روز در میان باشد تا محبّت شدیدتر شود» (مستدرک‏الوسائل، ج 10، ص 374، ح 12210).

20) مجمع البیان، ج 10، ص 506.

21) همان مدرک.

22) از شهرهاى کردستان عراق.

23) کافى، ج 1، ص 406، ح 5.

24) بحارالانوار، ج 41، ص 29.

25) «سَیُوَرِّثُهُمْ» «ورث» (به صورت ثلاثى مجرد) به معناى ارث بردن است؛ ولى «ورّث» به شکل باب تفعیل به معناى ارث دادن یا ارث گذاردن است.

26) مستدرک الوسائل، ج 8، ص 424، ح 14.

27) وسائل الشیعة، ج 8، ص 491 آداب العشره، باب 90 مراجعه شود.

28) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 9.

29) بهج الصباغه، ج 11، ص 80.

30) نهج‏البلاغه، خطبه 182.

31) تهذیب، ج 2، ص 237، ح 5.

32) بحارالانوار، ج 79، ص 218، ح 36.

33) مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار، ج 42، ص 251 و جمعى از مترجمان نهج‏البلاغه جمله بالا را به همان معنا که گفتیم تفسیر کرده‏اند. در مجمع البحرین نیز همین معنا ذکر شده. جمعى دیگر از بزرگان مانند مرحوم فیض در وافى و محقّق سبزوارى در ذخیرة المعاد و سید احمد عاملى در مناهج الاخیار فى شرح الاستبصار نیز «لَمْ تُنَاظَرُوا» را به معناى «لَمْ تُمَهّلُوا» تفسیر کرده‏اند.

34) کافى، ج 4، ص 271.

35) در بعضى از نسخ وسائل «ما أخْلَفَکَ» نقل شده است.

36) کافى، ج 4، ص 271، ح 1.

37) تهذیب الاحکام، ج 6، ص 123، ح 8.

38) کافى، ج 5، ص 8، ح 11.

39) کافى، ج 2، ص 345، ح 5.

40) همان مدرک، ص 346، ح 7.

41) کافى، ج 2، ص 344، ح 1.

42) همان مدرک، ج 5، ص 56، ح 3.

43) کافى، ج 5، ص 55، ح 1.

44) کافى، ج 5، ص 59، ح 11.

45) «أُلْفِیَنَّکُمْ» از ریشه «لَفْو» بر وزن «لهو» در اصل به معناى جدا ساختن مانند جدا کردن گوشت از استخوان‏است و الفاء به معناى یافتن ناگهانى است.

46) «تَخُوضُونَ» از ریشه «خَوْض» در اصل به معناى فرو رفتن در آب است سپس به ورود عمیق در هر چیزى‏حتى در مباحث علمى اطلاق شده است.

47) رجوع شود به شرح نهج البلاغه علّامه تسترى، ج 11، ص 87.

48) تاریخ طبرى، ج 4، ص 111؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 390.

49) «تُمَثِّلُوا» از ریشه «مَثْل» بر وزن «اصل» به معناى بریدن و جدا کردن اعضاى بدن کسى و عقوبت نمودن آمده‏است.

50) «عقور» به معناى درنده و گزنده، صیغه مبالغه از ریشه «عقر» بر وزن «عقد» به معناى مجروح ساختن و زخمى نمودن است. این واژه غالباً در مورد سگ به‏کار مى‏رود ولى گاه به حیوانات دیگر نیز اطلاق مى‏شود.

51) نحل، آیه 126.

52) تفسیر نمونه، ج 11، ذیل آیه 126 سوره نحل.

53) بحارالانوار، ج 101، ص 216، ح 4.