و من کتاب له علیهالسلام
إلىْ عُثْمانِ بْنِ حُنَیْفِ الأنْصاری- وَکانَ عامِلُهُ عَلَى الْبَصْرَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ
أنَّهُ دُعی إلى وَلیمَةِ قَوْمٍ مِنْ أهْلِها، فَمَضى إلیْها- قَوْلُهُ
از نامههاى امام علیه السلام
به عثمان بن حنیف انصارى، فرماندار بصره، است، بعد از آنکه خبر به آن
حضرت رسید که به میهمانى جمعى (از مرفهین) اهل بصره دعوت شده و او
هم در آن میهمانى شرکت کرده است. (1)«1»
نامه در یک نگاه
این نامه از نامههاى بسیار مهم نهجالبلاغه است که درسهاى فراوانى به همه پویندگان راه حق و مخصوصاً زمامداران و مسئولان کشورهاى اسلامى مىدهد
و شامل چند بخش است:
1. ابتدا امام علیه السلام به مخاطب خود که عثمان بن حنیف؛ فرماندار بصره است خبر مىدهد که گزارش شرکت او در میهمانى یکى از اشراف بصره به او رسیده است. در ضیافتى که فقط ثروتمندان حضور داشتند و سفرهاى پرنعمت و رنگارنگ بوده است، حضرت او را به جهت شرکت در چنین ضیافتى سرزنش مىفرماید.
2. در بخش دوم به او یادآور مىشود که هر کس باید در زندگى، پیشوا و رهبرى داشته باشد. آنگاه زندگى خودش را به عنوان پیشوا و رهبر براى او شرح مىدهد که چگونه به دو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفا کرده و ثروتى نیز براى خود نیندوخته است؛ ولى تأکید مىفرماید: من انتظار ندارم که همچون من زندگى کنى. انتظار من این است که سادهزیستى و تقوا و پرهیزکارى را فراموش نکنى.
3. در بخش دیگرى از این نامه به داستان فدک اشاره مىفرماید و مىگوید:تنها چیزى که از ثروت دنیا در دست ما بود، فدک بود که آن را هم حسودان و دشمنان اهلبیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از دست ما گرفتند؛ هر چند من نیازى به فدک و غیر فدک ندارم. پایان زندگى همگى ما مرگ و سرانجام خانه ما گورى تنگ و تاریک است.
4. در بخش دیگرى به این نکته مهم اشاره مىکند که سادهزیستى من از آنرو
نیست که امکان برخوردارى از مواهب مادى دنیا را ندارم، بلکه به آن دلیل است که وظیفه خطیر رهبرى مردم را بر عهده دارم و این موقعیت ایجاب مىکند که در سختىها و تلخىهاى زندگى با ضعیفترین مردم شریک باشم؛ شبانگاه سیر نخوابم در حالى که در گوشه و کنار کشور اسلام گرسنهاى سر به بالین بگذارد.
5. در بخش دیگرى پاسخ به این سؤال مىدهد که ممکن است بعضى بگویند اگر على بن ابى طالب چنین غذاى سادهاى داشته باشد باید چنان ضعیف باشد که نتواند در میدان جنگ آن شجاعتها و رشادتها را نشان دهد؛ ولى آگاه باشید درختان بیابانى که از آب و غذاى کمترى استفاده مىکنند چوبهاى محکمترى دارند.
6. در آخرین بخش این نامه (که مرحوم سید رضى بعد از حذفِ بعضى از قسمتها به نقل آن پرداخته است)؛ امام علیه السلام دنیا را مخاطب قرار داده و آن را به شدت از خود مىراند و از زرق و برق دنیا اعلام بیزارى مىکند. آنگاه پس از ستایش کسانى که مسئولیتهاى واجب خود را در پیشگاه الهى انجام داده و به عبادت و شبزندهدارى مىپردازند بار دیگر عثمان بن حنیف را مخاطب قرار داده و او را به تقواى الهى و سادهزیستى فرا مىخواند تا از آتش دوزخ رهایى یابد.
بخش اوّل
أَمَّا بَعْدُ، یَا ابْنَ حُنَیْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ، وَتُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ! وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَغَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) اى پسر حنیف! به من گزارش دادهاند که مردى از جوانان (ثروتمند و اشرافى) اهل بصره تو را به سفره رنگین میهمانى خود فراخوانده و تو نیز (دعوتش را پذیرفتهاى و) به سرعت به سوى آن شتافتهاى در حالى که غذاهاى رنگارنگ و ظرفهاى بزرگ طعام یکى از پس از دیگرى پیش روى تو (به وسیله خادمانش) قرار داده مىشد. من گمان نمىکردم تو دعوت جمعیتى را قبول کنى که نیازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود. به آنچه در دهان مىگذارى و مىخورى بنگر، آنچه حلال بودنش براى تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکى و حلال بودنش یقین دارى تناول کن.
شرح و تفسیر
دعوت نماینده امام به میهمانى پرزرق و برق!
امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه عثمان بن حنیف انصارى را که از اصحاب با فضیلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود و از سوى امیرمؤمنان على علیه السلام به فرماندارى بصره
انتخاب شده بود مخاطب ساخته و در تعبیراتى سرزنشآلود مىفرماید: «اما پس (از حمد و ثناى الهى) اى پسر حنیف! به من گزارش دادهاند که مردى از جوانان (ثروتمند و اشرافى) اهل بصره تو را به سفره رنگین میهمانى خود فراخوانده و تو نیز (دعوتش را پذیرفتهاى و) به سرعت به سوى آن شتافتهاى در حالى که غذاهاى رنگارنگ و ظرفهاى بزرگ طعام یکى از پس از دیگرى پیش روى تو (به وسیله خادمانش) قرار داده مىشد»؛(أَمَّا بَعْدُ، یَا ابْنَ حُنَیْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ (2)«1» الْأَلْوَانُ، وَتُنْقَلُإِلَیْکَ الْجِفَانُ!).
«فِتْیَة»جمع فتى در اصل به معناى جوان نوخواسته و شاداب است و گاهى به افراد صاحب سن و سالى که داراى زندگى پرنشاطى هستند نیز اطلاق مىشود و در اینجا به معناى اشراف است.
«مَأْدُبَة»از ریشه «ادب» به معناى دعوتهاى رسمى و قابل توجّه است که در آن آداب رعایت مىشود.
«جِفَان»جمع جَفْنة (بر وزن وزنه) به معناى ظرفهاى بزرگ غذاخورى است. این تعبیر نشان مىدهد که مجلس مورد نظر در این نامه مجلس گستردهاى بوده که گروهى از اشراف در آن دعوت داشتند و انواع غذاها بر سر سفره آماده بوده است.
آنگاه امام علیه السلام مىافزاید: «من گمان نمىکردم تو دعوت جمعیتى را قبول کنى که نیازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود»؛(وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ (3)«2» مَجْفُوٌّ (4)«3»، وَغَنِیُّهُمْمَدْعُوٌّ).
امام علیه السلام عیب بزرگ این سفره را انحصارى بودن آن براى اغنیا ذکر کرده است. اگر غذاهاى رنگارنگ منحصر به آنها نبود و گرسنگان و نیازمندان هم از آن بهره مىگرفتند، اشکال بسیار کمترى داشت، بنابراین پرزرق و برق بودن و استفاده از انواع غذاهاى گوناگون از یکسو و محروم بودن مستمندان از سوى دیگر ایراد مهم آن سفره بوده است که اگر والى بودن عثمان بن حنیف را بر آن بیفزاییم اشکال آن بیشتر مىگردد.
از ادامه بحث استفاده مىشود که این سفره ایراد چهارمى هم داشته و آن وجود اموال مشتبه به حرام در آن بوده است، زیرا در ادامه مىفرماید: «به آنچه در دهان مىگذارى و مىخورى بنگر، آنچه حلال بودنش براى تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکى و حلال بودنش یقین دارى تناول کن»؛(فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ (5)«1» مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ (6)«2»، وَمَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِوُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ).
این نکته قابل توجّه است که امام علیه السلام به قدرى مراقب کارگزاران خود بوده و در حرکات و رفتار آنها دقت مىکرده که کوچکترین نقطه ضعفى نداشته باشند تا جایى که حتى شرکت در یک مهمانى نامناسب را بر آنها خرده مىگرفته و با نامه بلندبالایى مملوّ از نصایح مختلف به آنها هشدار مىداده و نصیحت مىفرموده است. کارى که شاید در هیچ جاى دنیا معمول نبوده و نیست.
در میان نامههاى امام علیه السلام به کارگزاران خود این قبیل نامهها کم نیست و همگى نشان مىدهد که امام علیه السلام نهایت تدبیر را در امر کشوردارى رعایت مىکرده است.
نکته دیگر اینکه نظر مبارک امام علیه السلام این است که حاکمان و مقامات برجسته
حکومت اسلامى همیشه در کنار مردم و تودههاى مستضعف باشند و به مرفهان بىدرد که توقعشان از همه بیشتر و یاریشان به هنگام یارى دادن از همه کمتر است، هرگز اهمّیّتى ندهند. تجربه نشان داده که در مواقع بحرانى تنها گروه اوّل مدافعان سرسخت و ایثارگران بىمنّتند.
نکته
عثمان بن حنیف کیست؟
در کتاب الاعلام زرکلى آمده است که عثمان بن حنیف از صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله بود، در غزوه احد و پس از آن شرکت داشت و در عصر خلیفه دوم به موجب تقوا و پاکدامنى خاصى که داشت مأمور اندازهگیرى سرزمینهاى خراجى عراق و سپس والى بصره شد. هنگامى که فتنه جمل رخ داد انصار عایشه به او پیشنهاد کردند که همراه آنها بر ضد على علیه السلام بجنگد (در حالى که او والى بصره بود). او از این کار خوددارى کرد. طرفداران عایشه تمام موى سر و صورت و ابروهاى او را کندند و با همان حال نزد عایشه بردند. او گفت: رهایش کنید. عثمان بن حنیف خدمت على علیه السلام آمد و در جنگ جمل همراه آن حضرت بود. سپس ساکن کوفه شد و در دوران خلافت معاویه چشم از جهان فرو بست. (7)«1» بعضى نیز گفتهاند که در زمان خلافت معاویه در مدینه از دنیا رفت.
جالب اینکه در کتاب استیعاب ابن عبد البر آمده است: هنگامى که عراق فتح شد، خلیفه دوم با یارانش مشورت کرد چه کسى مصلحت است به عراق برود و والى آنجا باشد؟ همگى بالاتفاق گفتند: عثمان بن حنیف مناسب است و افزودند که او مىتواند بیش از این را هم اداره کند، زیرا بصیرت و عقل و معرفت و تجربه فراوانى دارد. (8)«2»
در کتاب مستدرکات علم رجال الحدیث آمده است که او و برادرش، سهل بن حنیف در زمره دوازده نفرى بودند که به ابو بکر ایراد کردند و اعمال او را زیر سؤال بردند. سپس مىافزاید: عثمان و برادرش سهل جزء مأموران خاص على علیه السلام (شرطة الخمیس) بودند که امام علیه السلام بهشت را براى آنان تضمین کرد. (9)«1»
در اسد الغابه آمده است که عثمان بن حنیف مىگوید: در محضر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بودم، مرد نابینایى خدمتش آمد عرض کرد دعا کن خدا چشم من را به من باز گرداند. فرمود: چگونه است تو را به حال خود رها کنم؟ عرض کرد نه و چند بار اصرار کرد. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو:«اللّهُمّ إنّى أسْئَلُکَ وَأتَوَجَّهُ إلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ یا مُحَمَّدُ إنّى تَوَجَّهْتُ بِکَ إلى رَبّی فی حاجَتی هذِهِ لِتَقْضِىَ لی اللّهُمَّ فَشَفِّعْهُ فیّ؛خداوندا من از تو تقاضا مىکنم و به محمد پیامبرت، پیامبر رحمت متوسل مىشوم. اى محمد من در حاجتى که به سوى پروردگارم دارم به تو متوسّل مىشوم که این حاجتم را بر آورى خداوندا او را شفیع من قرار بده. بعد از این دعا خداوند نور چشمانش را به او باز گرداند». (10)«2»
این سخن را با سخنى از امام على بن موسى الرضا (طبق نقل رجال مامقانى) پایان مىدهیم. امام علیه السلام فرمود: عثمان بن حنیف از کسانى بود که بعد از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام وفادار ماند و هیچگونه تغییرى به مسائل خود نداد. (11)«3»
بخش دوم
أَلَا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، یَقْتَدِی بِهِ وَیَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلَا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ، أَلَا وَإِنَّکُمْ لَاتَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَلَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ. فَوَ اللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً، وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً، وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ، وَلَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.
ترجمه
آگاه باش! هر مأمومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد. (تو باید به امام و پیشواى خود نگاه کنى) بدان امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذاهایش به دو قرص نان قناعت کرده است. آگاه باش که شما نمىتوانید این چنین باشید، و این زندگى را تحمّل کنید (من شما را از آن معاف مىکنم) ولى مرا با پرهیزگارى و تلاش (براى پاک زیستن) و عفت و پیمودن راهِ درست یارى دهید. به خدا سوگند! من هرگز از ثروتهاى دنیاى شما چیزى از طلا و نقره نیندوختهام و از غنایم و ثروتهاى آن مالى ذخیره نکردهام و براى این لباس کهنهام بدلى مهیا نساختهام و از اراضى این دنیا حتى یک وجب به ملک خود در نیاوردهام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچیز چهارپاى مجروحى در اختیار نگرفتهام. این دنیا در چشم من بىارزشتر و خوارتر از شیره تلخ درخت بلوط است!
شرح و تفسیر
هرگز چیزى از دنیا نیندوختم
امام علیه السلام براى بیدار ساختن عثمان بن حنیف و امثال او در این بخش از نامه خود به چند نکته مهم اشاره مىکند. نخست مىفرماید: «آگاه باش! هر مأمومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد»؛(أَلَا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، یَقْتَدِی بِهِ وَیَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ).
اشاره به اینکه انسان در این مسیر پر پیچ و خم زندگى مادّى و معنوى نمىتواند یله و رها باشد، بلکه یا باید خودش با تمام شرایط لازم پیشواى خلق باشد یا از پیشواى شایستهاى پیروى کند و گر نه در این بیابان هولناک زندگى به بیراهه خواهد افتاد و سرگردان مىشود.
آنگاه مىافزاید: «(تو باید به امام و پیشواى خود نگاه کنى) بدان امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذاهایش به دو قرص نان قناعت کرده است»؛(أَلَا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ (12)«1»، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ (13)«2»).
معروف این است که آن دو جامه از کرباس و آن دو قرص نان از جوى (سبوس ناگرفته بود) که خوارک روزانه آن حضرت را تشکیل مىداد یکى را ظهر و دیگرى را شام میل مىکرد. این در واقع اقتدا به رسول خدا صلى الله علیه و آله بود که پیشواى امام علیه السلام محسوب مىشد، همانطور که در حدیث آمده است:«إنَّ رَسُولَ اللَّه مَا اتَّخَذَ قَمیصَین وَلَا إِزَارَیْن وَلَا زَوْجَیْنِ مِنَ النِّعَالِ؛پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله هرگز دو پیراهن و دو زیرجامه و دو جفت کفش براى خود تهیّه نکرد (بلکه همیشه براى
خود یک دست از آنها را داشت)». (14)«1»
برخلاف دنیاپرستان و اشراف، که گاه دهها نوع لباس یا کفش دارند، و حتى بعضى مقیدند یک دست لباس را تنها چند روز بپوشند سپس آن را کنار بگذارند و گاه در هنگام نقل و انتقالِ منازلشان، صندوقها و چمدانهاى زیادى لباسهاى آنها را جابهجا مىکند. اما سفرههاى رنگینِ آنها خود داستان دیگرى دارد.
آنگاه از آن جهت که امام علیه السلام مىداند کمتر کسى پیدا مىشود که بتواند به چنین زندگى تن در دهد بهخصوص کسانى که مانند فرمانداران و صاحبمنصبان، امکانات فراونى در اختیار دارند به این نکته مىپردازد که: «آگاه باش که شما نمىتوانید این چنین باشید، و این زندگى را تحمّل کنید (من شما را از آن معاف مىکنم) ولى مرا با پرهیزکارى و تلاش (براى پاک زیستن) و عفت و پیمودن راهِ درست یارى دهید»؛(أَلَا وَإِنَّکُمْ لَاتَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَلَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ).
اشاره به اینکه شما از آن زندگى سختگیرانه و زاهدانه شدید معاف هستید؛ ولى چهار چیز را فراموش نکنید که با انجام آنها در واقع به من کمک کنید تا حکومت اسلامى را در این کشور پهناور اسلام سامان بخشم.
نخست توصیه به «ورع» مىکند که در واقع به معناى تقواى در سرحد عالى است. سپس به «اجتهاد» یعنى تلاش و کوشش در راه حفظ عدالت و حمایت از محرومان و سوم «عفت» که به معناى خویشتندارى در برابر شهوات مختلف است و چهارم «سداد» که انتخاب راه صحیح و مستقیم و پرهیز از بیراهههاست.به یقین اگر مسئولان کشور اسلامى این چهار صفت را در خود جمع کنند و زندگى آنها همچون زندگى مردم متوسط باشد و نه بیشتر، همه چیز رو به راه مىشود و تودههاى مردم از حکومت راضى خواهند شد.
سپس اشاره به نکته سومى مىکند تا درس عبرتى براى همه کارگزاران حکومت او باشد مىفرماید: «به خدا سوگند! من هرگز از ثروتهاى دنیاى شما چیزى از طلا و نقره نیندوختهام و از غنایم و ثروتهاى آن مالى ذخیره نکردهام و براى این لباس کهنهام بدلى مهیا نساختهام و از اراضى این دنیا حتى یک وجب به ملک خود در نیاوردهام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچیز چهارپاى مجروحى در اختیار نگرفتهام»؛(فَوَ اللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً (15)«1»، وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْغَنَائِمِهَا وَفْراً (16)«2»، وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً، وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلَاأَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ).
اشاره به اینکه چنان نیست که مانند بعضى از دنیا پرستان کج اندیش نخورم و نپوشم، بلکه ابلهانه ذخیره کنم؛ ظاهر و باطن من یکى است نه در ظاهر مالى دارم و نه در باطن، نه ریاکارم و نه ظاهرساز.
شایان توجّه است که امام علیه السلام امکانات دنیاى مادى را در چهار چیز خلاصه فرموده: یکى طلا و نقره که به صورت درهم و دینار ذخیره مىکردند و با آن دل خوش بودند. دیگر اموال مختلفى که سرمایه آنها محسوب مىشد؛ مانند اسبها و شتران و وسایل پر زرق و برق منزل و فرشها و فراشها. سوم لباسهاى رنگارنگ و چهارم زمینهاى زراعتى و باغها و خانهها و قصرها. امام علیه السلام مىفرماید: به سراغ هیچیک از اینها نرفتم (در حالى که توان آن را داشتم).
تعبیر اخیر امام علیه السلام که از نهایت تواضع و زهد آن حضرت خبر مىدهد براى آن است که مخاطب یا مخاطبانش این مسأله مهم را جدى بگیرند و آلوده زندگىهاى پرزرق و برق اشرافى گناهآلود نشوند و با نیازمندان و مستمندان محروم مواسات کنند.
«أَتَانٍ دَبِرَةٍ»به چهارپایى گفته مىشود که از کثرت کار و زحمت کشیدن پشت او مجروح شده و به همین دلیل نسبت به تغذیه بىمیل است (توجّه داشته باشید که در بعضى از نسخههاى نهجالبلاغه این جمله و جمله بعد نیامده است و جمعى از شارحان نیز به تفسیر آن نپرداختهاند).
در پایان این بخش، امام علیه السلام براى اینکه بىارزش بودن دنیا در نظرش را کاملًا براى همگان مجسم کند تعبیر پرمعنایى دارد مىفرماید: «این دنیا در چشم من بىارزشتر و خوارتر از شیره تلخ درخت بلوط است!»؛(وَلَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ (17)«1» مَقِرَةٍ (18)«2»).
توضیح اینکه درخت بلوط انواع و اقسامى دارد؛ یکى از آنها داراى میوه تلخى است که در فارسى به آن «مازو» مىگویند که هم تلخ است و هم گَس و به دلیل گس بودن در دباغى براى محکم ساختن چرم از آن استفاده مىکنند.
بدیهى است خوردن چنین دانهاى بسیار ناگوار و تنفر آمیز است و هر کس در دهان بگذارد فوراً آن را بیرون مىافکند. این تشبیه یکى از رساترین تشبیهات نهجالبلاغه درباره دنیاست که امام علیه السلام باطن و حقیقت آن را در قالب این مثال مجسم ساخته است و قریب به آن در عبارات دیگر نهجالبلاغه خواهد آمد.
بخش سوم
بَلَى! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ. وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَغَیْرِ فَدَکٍ. وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَتَغِیبُ أَخْبَارُهَا، وَحُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا، وَأَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا، لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ؛ وَإِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَلَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ. وَلَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ، وَیَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ- وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَاطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ، وَلَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ- أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى، وَأَکْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ
وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ
أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، وَلَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْشِ!.
ترجمه
آرى از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور (در این داستان اندوهبار) خداست. مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالى که جایگاه فرداى هر کس قبر است؛ قبرى که در
تاریکیش، آثار او محو و اخبارش ناپدید مىشود حفرهاى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مىکند و خاکهاى انباشته تمام روزنههاى آن را مسدود مىسازد. جز این نیست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا ریاضت مىدهم و رام مىسازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم، با امنیّت وارد (صحنه قیامت) شود و در کنار لغزشگاهها ثابت قدم باشد. (فکر نکنید من قادر به تحصیل لذتهاى دنیا نیستم. به خدا سوگند) اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافتههاى ابریشم براى خود (بهترین) غذا و لباس را تهیّه کنم؛ اما هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعامهاى لذیذ نماید در حالى که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى امید براى بهدست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سیر به خود ندیده باشد. آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابى در حالى که در اطراف تو شکمهاى گرسنهاى است که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارد!
آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛ اما خود را با آنها در سختىهاى روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگوارىهاى زندگى نباشم؟
شرح و تفسیر
چگونه ممکن است امیر مؤمنان باشم و در سختىها با آنها شریک نباشم؟
امام علیه السلام در این بخش از نامه با توجّه به آنچه در بخش گذشته آمد که فرمود:
من یک وجب از زمینهاى این دنیا را به تملک خود در نیاوردهام، داستان غمانگیز فدک را به عنوان یک استثنا بیان مىکند که هم تأکیدى باشد بر بىاعتنایى او بر دنیا و هم اشارهاى بر مظالم و ستمهاى مخالفانش. مىفرماید: «آرى از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور (در این داستان اندوهبار) خداست»؛(بَلَى! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ (19)«1» عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ (20)«2» عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ،وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ).
مىدانیم فدک که در نزدیکى قلعههاى خیبر قرار داشت پس از فتح خیبر اهالى آن نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدند و با آن حضرت صلح کردند و نصف قریه فدک را بدون جنگ و درگیرى به آن حضرت واگذار کردند و آن حضرت نیز در حیات خود آن را به دختر گرامیش فاطمه زهرا علیها السلام بخشید و چون ممکن بود درآمد فدک وسیلهاى براى پیشرفت امیرمؤمنان على علیه السلام در امر خلافت شود، رقیبان بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به سرعت آن را از دست فاطمه علیها السلام در آوردند و کارکنان آن حضرت را از آن بخش از آبادى خارج ساختند و به هیچ قیمت حاضر به باز پس گردانیدن آن نشدند که شرح آن در پایان این نامه به خواست خدا خواهد آمد.
منظور از جمله«کَانَتْ فِی أَیْدِینَا»مدت چهار سالى است که از فتح خیبر تا رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ادامه داشت.
جمله«فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ»اشاره به غاصبان حکومت است که آنها نسبت به مالکیّت فدک بخل ورزیدند و از آن بیم داشتند که اگر در دست
بنىهاشم باشد ممکن است پایههاى حکومت آنها را سست کند.
جمله«سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ»اشاره به بنى هاشم است که وقتى دیدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و به این وسیله بىاعتنایى خود را نسبت به آن نشان دادند.
جمله«نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ»جملهاى است بسیار پر معنا و اشاره به ماجراهاى دردناکى است که در ماجراى فدک واقع شد و امام علیه السلام آن را به داورى الهى در روز قیامت مىسپارد. جالب است بدانیم از امام علیه السلام نقل نشده است که در دوران حکومتش که توان باز پس گرداندن فدک را داشت به سراغ آن رفته باشد.
آنگاه امام علیه السلام براى اینکه کسى تصور نکند دلبستگى خاصى به مسأله فدک دارد مىفرماید: «مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالى که جایگاه فرداى هر کس قبر است؛ قبرى که در تاریکیش، آثار او محو و اخبارش ناپدید مىشود»؛(وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَغَیْرِ فَدَکٍ. وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا (21)«1» فِی غَدٍ جَدَثٌ (22)«2» تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِآثَارُهَا، وَتَغِیبُ أَخْبَارُهَا).
سپس به توضیح بیشترى درباره قبر که پایان زندگى انسان به آنجا منتهى مىشود پرداخته مىفرماید: «حفرهاى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مىکند و خاکهاى انباشته تمام روزنههاى آن را مسدود مىسازد»؛(وَحُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَأَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا، لَأَضْغَطَهَا (23)«3» الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ (24)«4»، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُالْمُتَرَاکِمُ).
اشاره به اینکه قبر را معمولًا به صورت حفره کوچکى مىسازند که تنها جسم انسان در آن جاى مىگیرد حتى گاهى به زحمت بدن میت را در آن وارد مىکنند و به فرض که حفر کننده قبر خودش یا با سفارش بازماندگان، قبر را به طور وسیع حفر کند باز سودى ندارد، زیرا ناچار باید آن را با سنگ و کلوخ پر کنند و تمام روزنههاى آن را بپوشانند. انسانى که سرنوشتش چنین است دلبستگیش به مال دنیا و باغها و زینتهاى زراعتى و قصرها چه مفهومى دارد؟
اگر در روایات آمده است که به هنگام غم و اندوه به زیارت اهل قبور بروید تا غم و اندوهتان برطرف شود، ممکن است ناظر به همین مطلب باشد که غم و اندوهها معمولًا براى مال و مقام دنیاست. هنگامى که انسان آخرین منزل خود را در آنجا مىبیند و متوجه مىشود روزى با همه این مال و مقام باید خداحافظى کند و تنها با چند قطعه کفن، رخت از این دنیا بربندد اندوهش زایل مىگردد.
مرحوم محقّق تسترى در اینجا داستانى از مرحوم سید نعمت اللَّه جزایرى نقل مىکند که ممکن است جنبه تمثیل داشته باشد مىگوید: دو نفر بر سر مالکیّت خانهاى باهم نزاع داشتند که ناگهان خشتى از یکى از دیوارهایش فرو افتاد و زبان گشود و گفت: مرا که مىبینید در اصل پادشاهى از پادشاهان زمین بودم، هزار سال حکومت کردم هنگامى که خاک شدم هزار سال بر من گذشت که خشت زنى خاک مرا گرفت و تبدیل به خشت کرد و هزار سال بر من گذشت سپس مرا در این بنا مدتى پیش از این به کار بردند با این حال چرا شما درباره این خانه به نزاع برخاستهاید. فکر نمىکنید آینده خود شما چگونه خواهد بود؟ (25)«1»
آنگاه امام علیه السلام به بیان درسى پر فایده براى طى کردن مسیر الى اللَّه و نجات یومالمعاد مىپردازد و مىفرماید: «جز این نیست که من نفس (سرکش) خود را با
تقوا ریاضت مىدهم و رام مىسازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم، با امنیّت وارد (صحنه قیامت) شود و در کنار لغزشگاهها ثابت قدم باشد»؛(وَإِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ (26)«1»).
حقیقت ریاضت رام ساختن است که گاه در مورد حیوانات چموش به کار مىرود و گاه در مورد نفس سرکش و امروز این واژه به معناى ورزش به کار مىرود. جالب اینکه امام علیه السلام با آن مقامِ با عظمت و تصفیه روح و نفس و پیمودن تمام مدارج سیر الى اللَّه و رسیدن به مقامى که جز خدا نبیند، باز مىفرماید: من نفس خویش را ریاضت مىدهم تا به دو نکته اشاره کند: نخست اینکه هرقدر انسان به خودسازى و ریاضت نفس بپردازد نباید از اینکه این اژدهاى خفته زمانى بیدار شود و خطرى ایجاد کند، ایمن باشد و دیگر اینکه وقتى امام با این مقامات چنین سخنانى را مىگوید دیگران حساب کار خویش را بکنند و هرگز از خطرات نفس سرکش غافل نشوند.
این نکته نیز شایان دقت است که امام علیه السلام هدف از ریاضت نفس را به وسیله تقوا، امنیّت روز قیامت و روز خوف اکبر، و نجات از لغزشها بر لب پرتگاه دوزخ مىشمارد. اشاره به اینکه این امنیّت جز در سایه ریاضت نفس حاصل نخواهد شد و در روایات اسلامى آمده است که جهاد اکبر همین است؛ جهادى که از پیکار با دشمنان سرسخت و خطرناک نیز مشکلتر است.
این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که مىفرماید: ««الَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُّهْتَدُونَ»؛ (آرى،) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با هیچ ستم (و شرک) نیالودند، ایمنى تنها ویژه آنهاست؛ و آنها هدایت یافتگانند». (27)«2»
تعبیر به «مَزْلَق» ممکن است اشاره به پل صراط باشد، زیرا از آیات و روایات استفاده مىشود که صراط پلى است بر روى دوزخ و عبور از آن بسیار سخت و سنگین است و ناصالحان در همان جا مىلغزند و در دوزخ سقوط مىکنند.
قرآن مجید مىگوید: ««وَإِنْ مِّنْکُمْ إِلّا وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِیًّا – ثُمَّ نُنَجِّى الَّذینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا»؛ و همه شما (بىاستثنا) وارد جهنم مىشوید؛ این امر، نزد پروردگارت حتمى و پایان یافته است؛ سپس کسانى که تقوا پیشه کردهاند را (از آن) رهایى مىبخشیم؛ و ستمکاران را- در حالى به زانو درآمدهاند- در آن رها مىسازیم». (28)«1»
از آنجا که ریاضت نفس دو گونه است گاه از غم بى آلتى و عدم دسترسى به مواهب دنیاست و گاه بر اثر ایمان و اراده و تصمیم به تهذیب نفس در عین قدرت بر تمام این مواهب است، لذا در ادامه سخن براى اینکه کسى تصوّر نکند ریاضت نفس امام علیه السلام از قسم اوّل است مىفرماید: «(فکر نکنید من قادر به تحصیل لذتهاى دنیا نیستم. به خدا سوگند) اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافتههاى ابریشم براى خود (بهترین) غذا و لباس را تهیّه کنم اما هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعامهاى لذیذ نماید در حالى که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى امید براى بهدست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سیر به خود ندیده باشد»؛(وَلَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ (29)«2»، وَنَسَائِجِ (30)«3» هَذَا الْقَزِّ (31)«4». وَلَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْیَغْلِبَنِی هَوَایَ، وَیَقُودَنِی جَشَعِی (32)«5» إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ- وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ
لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ، وَلَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ-).
همانگونه که اشاره شده، امام علیه السلام در اینجا به وظیفه سنگین زمامداران و حاکمان کشورهاى اسلامى اشاره مىکند که آنها نباید به سراغ غذاهاى لذیذ و لباسهاى فاخر بروند در حالى که مىدانند یا احتمال مىدهند در گوشه و کنار، افرادى گرسنه و برهنه هستند.
آنگاه امام علیه السلام اشاره به جنبههاى عاطفى این مسأله مىکند که در واقع چهره سومى از این موضوع است. مىفرماید: «آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابى در حالى که در اطراف تو شکمهاى گرسنهاى است که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارد!»؛(أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً (33)«1»وَحَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى (34)«2»، وَأَکْبَادٌ حَرَّى (35)«3»، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ (36)«4»
وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ (37)«5»إِلَى الْقِدِّ! (38)«6»).
جمله«وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ»را بیشتر شارحان نهجالبلاغه همانگونه که در بالا آمده تفسیر کرده و گفتهاند در سالهاى قحطى گاه وضع گرسنگان به جایى مىرسید که پوستهاى دباغى نشده حیوانات را نیز مىخوردند و این
جمله اشاره به همان است. بعضى گفتهاند معناى«تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ»اشاره به ضربالمثل معروفى است که مردم مىگویند فلان کس از گرسنگى پوست شکمش به پشتش چسبیده بود (قِدّ به معناى پوست و «تَحِنُّ» به معناى مایل شدن تفسیر شده) بعضى نیز «قد» را به معناى گوشتهاى قطعه قطعهاى تفسیر کردهاند که گاهى عربها در برابر آفتاب سوزان خشک و آن را براى روز مبادا ذخیره مىکردند؛ ولى تفسیر اوّل مناسبتر به نظر مىرسد.
در هر صورت ممکن است تفسیرها جنبه واقعى و یا مبالغه داشته باشد.
به گفته شاعر فارسى زبان که آن را در داستان یک قحطسالى شدید در دمشق سروده است:
من از بىنوایى نیم روى زرد
غم بى نوایان رخم زرد کرد
که مرد ار چه برساحل است اى رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
نخواهد که بیند خردمند ریش
نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
آنگاه امام علیه السلام براى توضیح و تفسیر بیشتر بیان دیگرى دارند و مىفرماید:«آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛ امّا با آنها در سختىهاى روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگوارىهاى زندگى نباشم»؛(أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، وَلَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ (39)«1» الْعَیْشِ!).
امام علیه السلام در مجموع براى ساده زیستى خود سه حکمت ذکر فرموده است:
نخست به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه زاهدانه زیستن و دیگر مسئولیّت زمامدارى و اینکه در زمانى که وضع مادّى مردم خوب نیست، پیشواى جمعیت براى مواسات با آنها سادهترین زندگى را انتخاب کند تا لااقل تقویت روانى براى محرومان باشد و بگویند اگر لباس ما مثلًا کرباس است، شبیه
لباس مولایمان است و اگر غذاى ما بسیار ساده از نان جوین است، سفره ما شبیه سفره مولاى ماست. همین امر به آنها آرامش خاطر دهد و در ضمن پیشوا را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد. سوم اینکه با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهى مسائل عاطفى به انسان اجازه نمىدهد که سفرهاى از غذاهاى رنگین براى خود بچیند در حالى که در همسایگى آنها گرسنگانى هستند که نان شب را هم ندارند.
در اینجا سؤالى است که چرا این روش امام امیر المؤمنین على علیه السلام را در بعضى از امامان دیگر و در اعصار بعد نمىبینیم. سرچشمه این تفاوت کجاست؟پاسخ مشروح این سؤال به خواست خدا در بحث نکات خواهد آمد.
نکته داستان غمانگیز فدک
فدک نام دهکدهاى در حوالى شرق خیبر که فاصله آن تا خیبر کمتر از هشت فرسخ و تا مدینه بیست و چند فرسخ بود. فدک در زمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آباد، داراى چشمهاى پرآب و نخلستان و مزرعه و قلعه یکى از منزلگاههاى مسافران شام به مدینه بهشمار مىآمد و همین امر موجب رونق اقتصادى آن شده بود.
طبرى در تاریخ خود مىنویسد: یهودیان فدک قصد داشتند یهودِ خیبر را در نبرد با مسلمانان یارى دهند. پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از این تصمیم با خبر شد، ازاینرو على علیه السلام را با یکصد نفر بهسوى آنان گسیل داشت تا از وضع آنها آگاهى کامل پیدا کند.
فدکیان که در این ماجرا مقصر شناخته شده بودند با ترس و وحشت منتظر نتیجه جنگ خیبر بودند. هنگامى که خبر پیروزى سپاه اسلام را شنیدند وحشت بیشترى بر آنان مستولى شد و تصمیم گرفتند بدون جنگ و خونریزى تسلیم
شوند، لذا نمایندهاى نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرستادند و اظهار داشتند با ما نیز مانند اهل خیبر رفتار کنید و با گرفتن نصف املاک فدک صلح کنید. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز پذیرفت، به این ترتیب فدک بدون جنگ و خونریزى در اختیار پیامبر صلى الله علیه و آله قرار گرفت. (40)«1»
در شواهد التنزیل حسکانى آمده است که ابن عباس مىگوید: هنگامى که آیه «وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (41)«2»نازل شد رسول خدا صلى الله علیه و آله فدک را به فاطمه علیها السلام داد. (42)«3»
شوکانى هم در تفسیرش شبیه همین معنا را نقل کرده است. (43)«4»
فدک بعد از این ماجرا در اختیار کارگزاران حضرت فاطمه علیها السلام قرار گرفت، بنابراین به فرض که فدک جنبه بخشش داشته باشد، مسأله قبض و تحویل آن به حضرت فاطمه علیها السلام حاصل شده است و جمله«بَلَى کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ»که در نامه فوق آمده بود نیز شاهد بر این معناست. همانگونه که جمله «إنّ أبابَکْرَ انْتَزَعَ مِنْ فاطِمَةَ فَدَکاً؛ ابو بکر فدک را از فاطمه گرفت» که در کتاب تاریخ المدینة المنورة (44)«5»آمده است شاهد دیگرى بر این مدعاست.
عجب اینکه پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله خلیفه اوّل بىهیچ مقدمهاى فدک را از تصرف آن حضرت خارج ساخت و در اختیار خود گرفت که امیرمؤمنان و فاطمه زهرا علیها السلام به این عمل شدیداً اعتراض کردند؛ ولى ابوبکر در پاسخ گفت:چه کسى گواهى مىدهد که فدک مال فاطمه است؟
على علیه السلام در پاسخ گفت: اگر من مدعى مالى باشم که در تصرف مسلمانى
است تو از متصرف گواه مىخواهى یا از من که مدعى هستم؟ خلیفه گفت: از تو که مدعى هستى شاهد مىطلبم. على علیه السلام گفت: مدتهاست که فدک در تصرف فاطمه است و در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله مالک آن شده چرا از او بینه مىخواهى؟ابوبکر ساکت شد. (45)«1»
عمر که در مجلس حضور داشت و مىدید سکوت ابوبکر ممکن است به ضرر آنان تمام شود گفت:«یَا عَلِیُّ دَعْنَا مِنْ کَلَامِکَ، فَإِنَّا لَانَقْوَى عَلَى حُجَّتِکَ، فَإِنْ أَتَیْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ، وَإِلَّا فَهُوَ فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ، لَاحَقَّ لَکَ وَلَا لِفَاطِمَةَ فِیه؛اى على این سخنانت را واگذار ما در برابر استدلال تو توان پاسخگویى نداریم اگر شاهدان عدلى بر مالکیّت فاطمه آوردى، تحویل مىدهیم و الّا فدک تعلق به همه مسلمانان دارد، نه تو در آن حق دارى نه فاطمه». (46)«2»
این ماجرا طولانى است و تمام شواهد نشان مىدهد که حاکمان آن روز تصمیم داشتند این منبع اقتصادى را از خاندان امیرمؤمنان على علیه السلام بگیرند مبادا مایه قدرت آنها شود. در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ هَذِهِ الدُّنْیَا لَایُرِیدُونَ غَیْرَهَا، فَامْنَعْ عَنْ عَلِیٍّ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الْخُمُسَ، وَالْفَیْءَ، وَفَدَکاً، فَإِنَّ شِیعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِکَ تَرَکُوا عَلِیّاً وَأَقْبَلُوا إِلَیْکَ؛هنگامى که ابوبکر به خلافت رسید عمر به او گفت: مردم بنده دنیا هستند و غیر از آن را نمىخواهند، بنابراین خمس و فىء و فدک را از على و اهلبیتش باز گیر، زیرا پیروانش هنگامى که این امر را ببینند او را رها کرده به سوى تو مىآیند». (47)«3»
به هر حال حکومت وقت به بهانه اینکه دلیلى بر مالکیّت فاطمه نسبت به
فدک در دست نیست و اگر باشد تنها از طریق ارث است در حالى که پیغمبر فرموده:«نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَانُوَرِّثُ وَمَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ؛ما جمعیت پیامبران ارثى از خود به یادگار نمىگذاریم و اگر چیزى از ما بماند صدقه محسوب مىشود».آن را از دست فاطمه علیها السلام در آورند.
در حالى که این حدیث به این صورت مجعول است و صحیح آن همان است که در احادیث اهل سنّت و اهلبیت آمده:«أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِینَاراً وَلَا دِرْهَماً وَإِنَّمَا وَرَّثُوا العِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ بِهِ اخَذَ بِحَظِّهِ؛پیامبران درهم و دینارى از خود به یادگار نگذاشتند، بلکه علومى به یادگار گذاشتند هرکس چیزى از آن را بگیرد سهم وافرى از میراث انبیا برده است» (48)«1» کنایه از اینکه اموالى که از انبیا باقى مىماند در برابر میراث علمى آنها چیز قابل توجهى نیست.
به هر حال براى ممنوع ساختن اهل بیت از امکانات مالى، فدک را گاه به بهانه این حدیث مجعول و گاه به بهانه اینکه فاطمه علیها السلام شاهد کافى براى مالکیّت خود ندارد از آن حضرت گرفتند. این در حالى بود که زنان پیامبر صلى الله علیه و آله را از سهم الارث خود نسبت به آنچه از پیغمبر صلى الله علیه و آله باقى مانده بود منع نکردند و در حدیث معروفى در صحیح بخارى و غیر آن آمده است: «هنگامى که ابوبکر از دادن حق فاطمه زهرا خوددارى کرد، آن حضرت بر او غضبناک شد و تا زنده بود با وى سخن نگفت». (49)«2» با اینکه آنها از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیده بودند که مىفرمود:«فاطِمَةُبَضْعةٌ مِنّى فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَنی؛فاطمه پاره تن من است هرکس او را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است». (50)«3»
در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل شده است که به فاطمه علیها السلام فرمود:«إنّ
اللَّهَ یَغْضِبُ لِغَضَبَکِ وَیَرْضى لِرِضاکَ؛اى فاطمه! خداوند از خشم تو خشمگین مىشود و از خشنودیت خشنود مىگردد». (51)«1»
اما سرنوشت فدک در دوران حکومت امیرمؤمنان على علیه السلام همانگونه که در متن نامه مورد بحث آمده است على علیه السلام در این دوران از فدک به طور کامل چشم پوشید و درصدد باز پس گرفتن آن از غاصبان بر نیامد. البته این کار نه از روى خشنودى، بلکه به دلیل بىرغبتى از دنیا و اعراض از آنچه دشمن بر آن اصرار داشت بود و جمله«نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ»که در متن نامه آمده به خوبى بر این معنا دلالت مىکند.
در تواریخ آمده است که عثمان در عصر خلافت خود فدک را به مروان بن حکم بخشید و بعضى معتقدند بعد از او همچنان در دست فرزندان مروان بود تا زمان عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموى رسید که درباره اهلبیت پیغمبر صلى الله علیه و آله روش ملایمترى داشت او به فرماندار خود در مدینه «عمر بن حزم» نوشت: فدک را به فرزندان فاطمه باز گردان. فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت: فرزندان فاطمه بسیارند و با طوایف زیادى ازدواج کردهاند. به کدام گروه باز گردانیم؟ عمر بن عبدالعزیز خشمگین شد نامه تندى به این مضمون در پاسخ او نگاشت: من هر زمان دستورى به تو بدهم که مثلًا گوسفندى را ذبح کن تو فوراً جواب مىدهى آیا با شاخ باشد یا بىشاخ و اگر بنویسم گاوى را ذبح کن سؤال مىکنى رنگ آن چگونه باشد (و دائماً بهانههاى بنىاسرائیلى مىگیرى) هنگامى که این نامه به تو مىرسد فوراً فدک را به فرزندان فاطمه از على باز گردان. (52)«2»
ولى دیرى نپایید که یزید بن عبدالملک خلیفه اموى مجدّداً فدک را غصب کرد. سرانجام بنىامیّه منقرض شدند و بنىعباس روى کار آمدند. ابوالعباس
سفاح خلیفه عباسى آن را به عبداللَّه بن حسن بن على به عنوان نماینده بنىفاطمه بازگرداند؛ ولى بعد از او ابوجعفر عباسى آن را از بنى حسن گرفت. مهدى عباسى آن را بازگرداند، ولى موسى الهادى خلیفه دیگر عباسى بار دیگر آن را غصب کرد و هارون الرشید نیز همین برنامه را ادامه داد. (53)«1»
حائرى قزوینى نویسنده کتاب فدک مىنویسد: مأمون به استناد روایت ابوسعید خدرى که پیامبر فدک را به فاطمه بخشید، دستور داد فدک را به فرزندان فاطمه بازگردانند؛ اما بعد از او متوکّل عباسى به سبب کینه شدیدى که از اهلبیت در دل داشت بار دیگر فدک را باز پس گرفت. (54)«2»
به این ترتیب فدک تبدیل به یک امر سیاسى شده بود که هر کس بر سر کار مىآمد طبق نقشههاى سیاسى خود تصمیمى درباره آن مىگرفت. (55)«3»
بخش چهارم
فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ، کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا؛ أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ! وَکَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ: «إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ». أَلَا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَأَبْطَأُ خُمُوداً.
وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ. وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا، وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا. وَسَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ، حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ.
ترجمه
(سپس امام فرمود:) من آفریده نشدهام که غذاهاى پاکیزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد همچون حیوان پروارى که تمام همّش علف اوست و یا چون حیوان رها شده (در بیابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بىخبر است. (من آفریده نشدهام) که بیهوده رها شوم یا تنها براى بازى و سرگرمى واگذارده شده باشم یا سررشتهدار ریسمان گمراهى گردم و یا در طریق سرگردانى قدم بگذارم.گویا مىبینم گویندهاى از شما چنین مىگوید: هرگاه این (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، باید ضعف و ناتوانىِ جسمى او را از پیکار با
همآوردان و مبارزه با شجاعان باز داشته باشد. ولى آگاه باشید! درخت بیابانى (که آب و غذاى کمترى به آن مىرسد) چوبش محکمتر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازکتر (و کمدوامتر) اند و گیاهان و بوتههایى که جز با آب باران سیراب نمىشوند چوبشان قوىتر و آتششان شعلهورتر و پردوامتر است. (بهعلاوه این جاى تعجب نیست که من در عین سادگىِ غذا، شجاع باشم، چرا که) من نسبت به پیامبر همچون نورى هستم که از نور دیگرى گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو. (و به حول و قوه الهى چنان شجاعم که) به خدا سوگند اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من از میدان مبارزه با آنها روى بر نمىگردانم (و در برابر آنها مىایستم تا پیروز شوم یا شربت شهادت بنوشم) و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردنکشان عرب مسلّط شوم، به سرعت به سوى آنها (براى پیکار) خواهم شتافت و به زودى تلاش مىکنم که زمین را از این شخص معکوس و جسم واژگونه (معاویه) پاک سازم تا خاک و سنگریزه از میان دانههاى درو شده خارج شود (و جامعه اسلامى پاک و خالص گردد).
شرح و تفسیر
من همچون بهیمه پروارى نیستم!
امام علیه السلام در این بخش از سخنانش به چهار نکته مهم اشاره مىفرماید. نخست به هدفش از این زهد گسترده و فراگیر اشاره کرده مىفرماید: «من آفریده نشدهام که غذاهاى پاکیزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد، همچون حیوان پروارى که تمام همّش علف اوست و یا چون حیوان رها شده (در بیابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بىخبر است»؛(فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ، کَالْبَهِیمَةِ
الْمَرْبُوطَةِ (56)«1»، هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا (57)«2»، تَکْتَرِشُ (58)«3» مِنْ أَعْلَافِهَا، وَتَلْهُوعَمَّا یُرَادُ بِهَا).
به راستى گروهى در این جهان همانند چهارپایانند؛ جمعى مرفه و ثروتمند بىخبر و بىدرد همچون حیوانات پرواریند که غذاى فراوان در اطراف آنها ریخته شده است و گروهى کمدرآمد امّا کاملًا دنیاطلب همچون حیواناتى که در چراگاه در جستجوى علف هستند و به یقین هر دو مذمومند؛ هرچند یکى از دیگرى نکوهیدهتر است و عجب اینکه هیچ یک از این دو گروه حیوانات از سرنوشت خود آگاهى ندارند که فردا یا ذبح مىشوند و از گوشتشان استفاده مىشود یا براى بارکشى از آنها بهره مىگیرند.
سپس در دومین نکته مىفرماید: «(من آفریده نشدهام) که بیهوده رها شوم یا تنها براى بازى و سرگرمى واگذارده شده باشم یا سررشتهدار ریسمان گمراهى گردم و یا در طریق سرگردانى قدم بگذارم»؛(أَوْ أُتْرَکَ سُدًى (59)«4» أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْأَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ (60)«5» طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ! (61)«6»).
امام علیه السلام در این قسمت از سخنان خود پنج موضوع را در مورد هدف آفرینش انسان نفى مىکند: نخست اینکه همچون حیوانات پروارى یا بیابانى باشد که فقط به خورد و خوراک بپردازد و دیگر اینکه هیچ هدفى از آفرینش او در کار
نباشد و به حال خود رها شود و سوم اینکه هدف، بازى و سرگرمى باشد و چهارم اینکه عامل ضلالت و گمراهى دیگران شود و پنجم اینکه خودش در وادى سرگردانى گام بگذارد. هنگامى که این امور نفى شد، نتیجه گرفته مىشود که انسان براى هدفى عالى آفریده شده که آن چیزى جز قرب به خدا و تکامل فضایل انسانى نیست و به یقین اگر آفرینش این عالم و این همه نعمتها و مواهب الهى هدفى جز این داشته باشد لغو و بر خلاف حکمت است و خداوند حکیم هرگز این اهداف بىارزش و باطل را که با حکمت او سازگار نیست مورد توجّه قرار نمىدهد.
این سخنان مولا در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است آنجا که مىفرماید:««أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى – أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّنْ مَّنِیٍّ یُمْنَى – ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى – فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى»؛ آیا انسان گمان مىکند بىهدف رها مىشود – آیا او نطفهاى از منى که در رحم ریخته مىشود نبود؟! – سپس به صورت خون بسته درآمد، و خداوند او را آفرید و موزون ساخت – و از آن، دو زوجِ مرد و زن آفرید». (62)«1»
بدیهى است خدایى که این مراحل خلقت را با این همه شگفتىها براى انسان قرار داده هدفى بزرگ از آن داشته است.
در جاى دیگر مىفرماید: ««أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»؛ آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و به سوى ما باز گردانده نمىشوید». (63)«2»
سپس امام علیه السلام به بیان نکته سوم در ارتباط با سخنان سابقش مىپردازد و به اصطلاح به اشکال مقدّرى پاسخ مىگوید و مىفرماید: «گویا مىبینم گویندهاى از
شما چنین مىگوید: هرگاه این (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، باید ضعف و ناتوانىِ جسمى او را از پیکار با همآوردان و مبارزه با شجاعان باز داشته باشد»؛(وَکَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ: «إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِیطَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ (64)«1» الشُّجْعَانِ»).
این یک ذهنیت همگانى است که مردم در میان نیروى جسمانى و غذاهاى چرب و شیرین رابطهاى قائل هستند، بنابراین اگر کسى تنها به نان جو و مانند آن قناعت کند باید ضعف، وجود او را فرا گیرد و نتواند در میدان نبرد هنرنمایى کند.
امام علیه السلام با ذکر دو مثال پاسخ زیبا و گویایى به این اشکال مىدهد و مىفرماید:«ولى آگاه باشید! درخت بیابانى (که آب و غذاى کمترى به آن مىرسد) چوبش قوىتر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازکتر (و کمدوامتر) اند و گیاهان و بوتههایى که جز با آب باران سیراب نمىشوند چوبشان قوىتر و آتششان شعلهورتر و پردوامتر است»؛(أَلَا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ (65)«2» الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ (66)«3»أَقْوَى وَقُوداً (67)«4» وَأَبْطَأُ خُمُوداً (68)«5»).
«شجره» اشاره به درختان و «نابتات» اشاره به بوتههاست؛ هر دو اگر در بیابانهاى خشک و کمآب پرورش پیدا کنند بسیار مقاومند در حالى که هر یک از آنها اگر بر لب نهرها بروید و دائما از آب کافى برخوردار باشد بسیار کمدوامتر
است. به همین دلیل افرادى که در ناز و نعمت پرورش پیدا مىکنند سست و ناتوانند و افرادى که در لابهلاى مشکلات بزرگ مىشوند قوى و نیرومندند.
ناز پروده نعمت نبرد راه به دوست
عاشقى شیوه رندان بلا کش باشد
به همین دلیل امروز براى بالا بردن سطح قدرت سربازان، آنها را به تمرینهاى شاقّ و مشکل فرا مىخوانند تا کاملًا در لابهلاى سختىها پرورش یابند. یکى از فلسفههاى روزه ماه مبارک رمضان نیز همین است که روح و جسم انسان را با تحمّل مشکلات روزه تقویت مىکند.
البته این بدان معنا نیست که انسان غذاى کافى به بدن خود نرساند و همچون مرتاضان به بادامى قناعت کند، بلکه منظور این است که در لابهلاى عیش و نوش و بر سر سفرههاى رنگین پرورش نیابد.
آنگاه امام علیه السلام در تأیید سخنان گذشته مىفرماید: «(بهعلاوه جاى تعجب نیست که من در عین سادگىِ غذا، شجاع باشم، چرا که) من نسبت به پیامبر همچون نورى هستم که از نور دیگرى گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو»؛(وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ).
او همواره ساده مىزیست ولى در نهایت شجاعت بود و در میدان نبرد از همه نزدیکتر به دشمن قرار داشت و در روز احد که دیگران فرار کردند او هرگز فرار نکرد من هم پیرو همان مکتب و ذراع همان بازو هستم.
همانگونه که در کلمات قصار نهجالبلاغه فرمود:«کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ؛هنگامى که آتش جنگ شعلهور مىشد ما به رسول خدا پناه مىبردیم و هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود». (69)«1»
شاهد گویاى این گفتار امام علیه السلام آیه مباهله است که امیرمؤمنان على علیه السلام را به
منزله نفس پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىشمرد و روایاتى است که از خود رسول خدا نقل شده است آنجا که طبق نقل گنجى شافعى؛ یکى از اصحاب از پیغمبر اکرم سؤال کرد: در میان تمام صحابه چه کسى نزد شما محبوبتر است فرمود: على بن ابىطالب. عرض کرد چرا؟ فرمود:«لِأَنَّه خُلِقْتُ أَنَا وَعَلِیٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ؛زیرا من و على از نور واحدى آفریده شدهایم» و در همان کتاب از معجم طبرانى نقل مىکند که پیغمبر فرمود:«إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَنْبِیَاءَ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّى وَخَلَقنی وَعَلِیّاً مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ؛خداوند پیامبران را از شجرههاى متعدّدى آفرید؛ ولى من و على را از شجره واحدى خلق کرد». (70)«1»
داستان فرستادن سوره برائت با ابو بکر براى قرائت بر حاضران مکّه در موسم حج و سپس گرفتن آن از ابو بکر و دادن به على علیه السلام در کتب تاریخ، معروف است. هنگامى که ابوبکر خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله برگشت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت باد آیا چیزى درباره من نازل شده که آیات برائت را از من گرفتید؟ فرمود:نه«وَلَکِن لَایُبَلِّغْ عَنِّی إِلَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی؛ولى باید پیام مرا خودم یا کسى که از من است برساند». (71)«2»
این روایت در مسند احمد حنبل به صورت گویاترى نقل شده که پیغمبر صلى الله علیه و آله در جواب ابوبکر فرمود: جبرئیل نزد من آمده و گفته است:«لَن یُؤَدِّیَ عَنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْکَ؛پیام سوره برائت را تنها خودت یا کسى که از توست باید به مردم برساند». (72)«3»
تعبیر به«کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ»اشاره به این است که نور ایمان و قوّت و قدرت من از نور ایمان و قدرت پیغمبر صلى الله علیه و آله گرفته شده و تعبیر به«وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ»اشاره به این است که هر گاه بازو محکم باشد ذراع نیز محکم خواهد بود.
سپس براى تأکید بر شجاعت خود مىفرماید: «(و به حول و قوّه الهى چنان شجاعم که) به خدا سوگند اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من از میدان مبارزه با آنها روى بر نمىگردانم (و در برابر آنها مىایستم تا پیروز شوم یا شربت شهادت بنوشم)»؛(وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا).
مانند این سخن از کسى شنیده نشده است و به یقین على علیه السلام مرد مبالغه نیست و آنچه مىگوید عین واقعیّت است. در میدانهاى نبرد هم این حقیقت را اثبات کرده است؛ از میدان بدر گرفته تا احد و خندق و غزوات دیگر. على بن ابىطالب کسى بود که هرگز پشت به دشمن نکرد و از فزونى لشکر دشمن نترسید تا آنجا که«کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ»لقب گرفت.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله این سخن را در داستان فتح خیبر بعد از آنکه دیگران رفتند و کارى براى فتح قلعههاى خیبر انجام ندادند فرمود:«لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ لَایَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ؛فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا و پیامبرش او را دوست دارند پیوسته به دشمن حمله مىکند و هرگز فرار نخواهد کرد و خداوند به دست او این قلعهها را فتح مىکند». (73)«1»
آنگاه امام علیه السلام در آخرین و چهارمین نکته این بخش از نامه مىفرماید: «و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردنکشان عرب مسلّط شوم، به سرعت بهسوى آنها (براى پیکار) خواهم شتافت و به زودى تلاش مىکنم که زمین را از این شخص معکوس و جسم واژگونه (معاویه) پاک سازم تا خاک و سنگریزه از میان دانههاى درو شده خارج شود (و جامعه اسلامى پاک و خالص گردد)»؛(وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا. وَسَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا
الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ (74)«1»، حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ (75)«2» مِنْ بَیْنِ حَبِالْحَصِیدِ (76)«3»).
تعبیر به«أُطَهِّرَ الْأَرْضَ»اشاره روشنى به این حقیقت است که وجود امثال معاویه بر روى زمین صحنه آن را آلوده مىسازد و تا از میان نروند پاک نمىشود.
و تعبیر به«الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ»اشاره به این است که افکارش واژگونه است؛ حق در نظر او باطل و باطل در نظر او حق است.
و تعبیر به«الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ»اشاره به این است که نه تنها افکار او وارونه است، بلکه از نظر ظاهر نیز انسانى کجاندیش و بدرفتار و واژگونه محسوب مىشود.
تعبیر به«حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ…» اشاره به این است که هنگامى که محصول را از زمینهاى زراعتى بر مىدارند، غالباً دانههاى باارزش با سنگ و کلوخ و شن آمیخته مىشود و کشاورزان آنها را از میان دانهها خارج مىسازند تا قابل استفاده شود. من هم باید این افراد بىارزش و کجاندیش را از میان مسلمانان بردارم تا اسلام و مسلمانان خالص شوند.
بعضى سؤال مىکنند که آیا این سخن مولا با اقتدا به پیغمبر«رَحْمَةٌ لِلْعالَمینَ»سازگار است؟
در پاسخ مىگوییم: آرى. رحمت در جاى خود لازم است و شدت و غضب در جاى خود؛ اگر به جاى رحمت شدت نشان داده شود اشتباه است و اگر در جاى شدت رحمت به کار گرفته شود خطاست. زندگانى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز شاهد و گواه این معناست. در احد به آن جمعیت گمراه دعا مىکند و مىگوید:
«خداوندا هدایتشان کن که نمىدانند» ولى در داستان یهود پیمانشکن و سنگدل بنى قریضه در برابر آنها شدّت عمل به خرج مىدهد.
در حقیقت حضرت این حقیقت روشن را از قرآن مجید آموخته است که در یکجا مىفرماید: ««یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنافِقینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ»؛ اى پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر!». (77)«1» و در جاى دیگر مىفرماید:««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»؛ به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى!». (78)«2»
بخش پنجم
وَمِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَهُوَ آخِرُهُ:
إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ، وَأَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ، وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ. أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ! أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ، فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَمَضَامِینُ اللُّحُودِ! وَاللَّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً، وَقَالَباً حِسِّیّاً، لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ، وَأُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی، وَمُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ، إِذْ لَاوِرْدَ وَلَا صَدَرَ! هَیْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ، وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ، وَمَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْکِ لَایُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ، وَالدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ.اعْزُبِی عَنِّی! فَوَ اللَّهِ لَاأَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی، وَلَا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی.
ترجمه
بخش دیگرى از این نامه که قسمت پایانى نامه است:
اى دنیا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهایى یافتهام و از دامت رستهام و از لغزشگاههایت دورى گزیدهام. کجایند آن اقوام پیشین که تو آنها را با بازیچههایت فریب دادى؟کجایند امتهایى که با زینتهایت آنها را فریفتى؟ (آرى) آنها گروگانهاى قبورند و درون لحدها پنهان. (اى دنیا) به خدا سوگند اگر تو شخصى قابل رؤیت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مىساختم در مورد بندگانى که آنها را با آرزوها فریفتى و امتهایى که به هلاکت افکندى و سلاطینى که آنها
را تسلیم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى؛ در آنجا که نه راه ورودى بود و نه راه خروج.
هیهات! هر کس در لغزشگاههایت گام بگذارد مىلغزد (و سقوط مىکند) و کسى که بر امواج دریاى تو سوار گردد غرق مىشود (اما) کسى که از دامهاى تو کنار رود موفق و پیروز مىگردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اینکه معیشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنیا در نظرش همچون روزى است که زوال و پایانش فرا رسیده. (اى دنیا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذلیل سازى و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهى ببرى.
شرح و تفسیر
اى دنیا از من دور شو!
بخش دیگرى از این نامه که قسمت پایانى آن است. (و ما آن را بر سه بخش تقسیم کردیم).
(وَمِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَهُوَ آخِرُهُ).
امام علیه السلام در این بخش از نامه براى اینکه مخاطبش عثمان بن حنیف و همه مخاطبانش در سراسر جهان و در طول تاریخ گرفتار وسوسههاى زرق و برق دنیا و مقامات و لذاتش نشوند، در تعبیرى زیبا و فصیح و بلیغ، دنیا را مخاطب خود قرار داده و با او سخن مىگوید و مىفرماید: «اى دنیا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهایى یافتهام و از دامت رستهام و از لغزشگاههایت دورى گزیدهام»؛(إِلَیْکِ عَنِّی (79)«1» یَا دُنْیَا
فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ (80)«1» قَدِ انْسَلَلْتُ (81)«2» مِنْ مَخَالِبِکِ (82)«3»، وَأَفْلَتُّ (83)«4» مِنْ حَبَائِلِکِ (84)«5»، وَاجْتَنَبْتُالذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ (85)«6»).
امام علیه السلام در این عبارات کوتاه، دنیا را به چهار چیز تشبیه کرده، نخست به شترى که ممکن است پرشیر، جالب و جذاب باشد؛ ولى هنگامى که صاحبش مىخواهد از آن صرف نظر کند و در چراگاه رهایش سازد، افسار او را بر پشت یا گردنش مىافکند، او هم خود را آزاد مىبیند از صاحبش دور مىشود و در چراگاه به حال خود مشغول مىگردد.
در تشبیه دوم او را به درندهاى تشبیه مىکند که مىخواهد با چنگالهاى خطرناکش صید خود را گرفته و پاره کند، مىفرماید: من خود را از چنگال چنین حیوان درندهاى رها ساختم و دستش به من نخواهد رسید.
در تشبیه سوم به صیّادى تشبیه مىکند که دامهاى خود را براى گرفتار ساختن صید گسترده است مىفرماید: من این دامها را شناختهام و از آنها رستهام و هرگز گرفتار آنها نیستم.
در تشبیه چهارم به پرتگاهى تشبیه مىکند که لغزشگاههاى فراوان دارد؛ لغزشهاى شهوات، مال و مقام، زن و فرزند و زرق و برقها، مىفرماید: من از آن لغزشگاهها دورى جستهام و به این ترتیب نه در دام و نه در چنگال و نه در پرتگاههاى او افتادهام.
آنگاه در ادامه سخن باز دنیا را مخاطب ساخته مىفرماید: «کجایند آن اقوام پیشین که تو آنها را با بازیچههایت فریب دادى؟ کجایند امتهایى که با زینتهایت آنها را فریفتى؟ (آرى) آنها گروگانهاى قبورند و درون لحدها پنهان»؛(أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ (86)«1»! أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ!فَهَا هُمْ رَهَائِنُ (87)«2» الْقُبُورِ، وَمَضَامِینُ (88)«3» اللُّحُودِ (89)«4»!).
این سخن برگرفته از آیات متعدّد قرآن است که به اقوام پیشین اشاره مىکند؛ اقوامى که در گذشته صاحب قدرت بودند و داراى جاه و جلال و مکنت؛ ولى همگى بر اثر عصیان و گناه گرفتار عذاب الهى شدند و در زیر خاکها مدفون گشتند به گونهاى که کمترین صدایى از آنها شنیده نمىشود. در آیه 98 سوره مریم مىخوانیم: ««وَکَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِّنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِّنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً»؛ چه بسیار اقوام (بىایمان و گنهکارى) را که پیش از آنان هلاک کردم؛ آیا (اثرى) از هیچیک از آنها احساس مىکنى؟ یا کمترین صدایى از آنها مىشنوى».در آیه 128 سوره طه مىخوانیم: ««أَفَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِّنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِى مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِى ذلِکَ لآَیاتٍ لِأُولِى النُّهَى»؛ آیا براى هدایت آنها کافى نیست که بسیارى از اقوام پیشین را (که طغیان و فساد کردند) هلاک نمودیم، در حالى که اینها در مسکنهاى (ویران شده) آنان راه مىروند؟! به یقین در این امر، نشانههاى روشنى براى خردمندان است».
مرحوم علّامه شوشترى در اینجا داستان عبرتانگیزى از امالى مرحوم صدوق نقل کرده که خلاصهاش این است: ذوالقرنین از کنار قبرستانى
مىگذشت. پیرمردى را دید که در آنجا نشسته و چند جمجمه را از قبرها بیرون آورده و مرتباً آنها را وارسى مىکند. ذوالقرنین تعجّب کرد، ایستاد و گفت: اى پیرمرد براى چه این جمجمهها را وارسى مىکنى؟ گفت: مىخواهم جمجمه افراد صاحب مقام را از غیر صاحب مقام و غنى را از فقیر بشناسم؛ ولى مدتهاست که بررسى مىکنم اما تاکنون نشناختهام. ذوالقرنین احساس کرد نظرش به اوست و مىگوید: فردا که به زیر خاک رویم همه یکسانیم. (90)«1»
آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن با تعبیر حکیمانه و تکان دهندهاى دنیا را مخاطب ساخته مىفرماید: «(اى دنیا) به خدا سوگند اگر تو شخصى قابل رؤیت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مىساختم در مورد بندگانى که آنها را با آرزوها فریفتى و امتهایى که به هلاکت افکندى و سلاطینى که آنها را تسلیم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى؛ در آنجا که نه راه ورودى بود و نه راه خروج»؛(وَاللَّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً، وَقَالَباً حِسِّیّاً، لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ، وَأُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی (91)«2»، وَمُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَىالتَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ، إِذْ لَاوِرْدَ (92)«3» وَلَا صَدَرَ (93)«4»).
به یقین دنیا به معناى مجموعه مواهب مادّى است که نه قلب و اندیشهاى دارد و نه اراده و اختیارى، بلکه وسایلى است که مىتوان از آن براى نیل به سعادت بهرهگیرى کرد و یا براى غرق شدن در شقاوت به آن روى آورد. به علاوه چیزى نیست که بتوان حد الهى را بر او جارى کرد؛ ولى هدف مولا کنایهاى لطیف و تشبیهى ظریف است براى بیدار ساختن مغروران گم کرده راه
و غافلان سر تا پا اشتباه تا بیدار شوند و به خود آیند و از سرگذشت پیشینیان عبرت گیرند و آینده خود را در آیینه تاریخ گذشته بخوانند.
این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که همین مطلب را به صورت دیگرى دنبال مىکند. و بارها در خطابهاى خود همگان را به بررسى تاریخ اقوام پیشین که بر اثر غرور و غفلت گرفتار انواع بلاها شدند و خود و ثروتشان در زیر خاکها مدفون گشتند فرا مىخواند. در کلام خداوند مىخوانیم: ««لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الْأَلْبابِ»؛ راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان اندیشه بود». (94)«1»
در جاى دیگر مىفرماید: ««کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ – وَزُرُوعٍ وَمَقامٍ کَریمٍ – وَنَعْمَةٍ کانُوا فیها فاکِهینَ – کَذلِکَ وَأَوْرَثْناها قَوْماً آخَرینَ – فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ وَما کانُوا مُنْظَرینَ»؛ چه بسیار باغها و چشمهها که به جاى گذاشتند – و کشتزارها و قصرهاى پر ارزش – و نعمتهاى فراوان دیگر که در آن غرق شادمانى بودند! – اینچنین بود (ماجراى آنان!) و ما این (نعمتها) را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم – نه آسمان و زمین، بر آنان گریست و نه به آنها مهلتى داده شد». (95)«2»
آنگاه در ادامه همین سخن با چند تشبیه دیگر حال کسانى را که فریفته دنیا شدند و آنها را که از دام آن جستند و از زرق و برق آن رستند بیان مىدارد مىفرماید: «هیهات! هر کس در لغزشگاههایت گام بگذارد مىلغزد (و سقوط مىکند) و کسى که بر امواج دریاى تو سوار گردد غرق مىشود (اما) کسى که از دامهاى تو کنار رود موفق و پیروز مىگردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اینکه معیشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنیا در نظرش
همچون روزى است که زوال یافته و پایانش فرا رسیده»؛(هَیْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ (96)«1» زَلِقَ (97)«2»، وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ (98)«3» غَرِقَ، وَمَنِ ازْوَرَّ (99)«4» عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُمِنْکِ لَایُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ (100)«5»، وَالدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ).
امام علیه السلام در این بخش از کلام نورانیش مواهب مادّى دنیا را به سه چیز تشبیه مىکند، نخست لغزشگاههایى که هر زمان احتمال سقوط در آن دور از انتظار نیست، مقامهاى دنیا، ثروتها و شهواتش همواره چنین است. اگر انسان کمى غفلت کند از حلال به حرام مىغلطد و در چنگال هوا و هوس اسیر مىشود.
دیگر اینکه دنیا را به دریاى مواج خطرناکى تشبیه کرده که عبور از آن بسیار مشکل است و بسیار مىشود که امواج هوا و هوسها به قدرى شدید و سنگین است که افراد را با خود مىبرد و غرق مىکند.
در تشبیه سوم زرق و برق و زخارف دنیا را به دامهایى تشبیه مىکند که اگر کسى بتواند خود را از آن برکنار دارد توفیق سعادت و قرب خدا رفیق او خواهد شد و همین اندازه که از آن به سلامت بگذرد براى او بزرگترین افتخار و پیروزى است، هرچند از نظر زندگى در سختى باشد.
سپس، دنیا را به روزى که در آستانه پایان گرفتن است و به اصطلاح همچون آفتاب لب بام است تشبیه فرموده، چرا که به قدرى با سرعت مىگذرد که به گفته شاعر:
طى نگشته روزگار کودکى پیرى رسید
از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است
در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام صادق علیه السلام نقل کرده است مىخوانیم که فرمود:«اصْبِرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَتَصَبَّرُوا عَنْ مَعْصِیَةِ اللَّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى فَلَیْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَلَا حُزْناً وَمَا لَمْ یَأْتِ فَلَیْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا فَکَأَنَّکَ قَدِ اغْتَبَطْتَ؛بر اطاعت خداوند شکیبا باشید و از معصیت او خوددارى کنید، زیرا دنیا ساعتى بیش نیست. آنچه گذشته نه سرورى دارد و نه غمى (چرا که از دسترس انسان خارج شده است) و آنچه نیامده نمىدانى چگونه است، بنابراین ساعتى را که در آن هستى مراقب باش تا به سادگى از دست ندهى و از آن استفاده کنى به گونهاى که مردم بعد از مرگت غبطه تو را بخورند». (101)«1»
آنگاه در پایان این بخش از نامه دنیا را مخاطب ساخته مىفرماید: «(اى دنیا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذلیل سازى و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهى ببرى»؛(اعْزُبِی (102)«2»عَنِّی! فَوَاللَّهِ لَاأَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی، وَلَا أَسْلَسُ (103)«3» لَکِ فَتَقُودِینِی).
تا کنون دیده نشده است که دنیا را به این گونه خطابها مخاطب سازد و او را به محاکمهاى شدید فرا خواند و سرانجام این چنین محکومش کند و خویش را از دام او رهایى بخشد.
آرى تنها کسى مىتواند اینگونه دنیا را به محاکمه کشد و با این خطابهاى کوبنده مخاطب سازد که دامن از دنیا برچیده باشد و در عین دسترسى به تمام راههاى دنیا دست رد بر سینه او بزند و به هیچ قیمتى حاضر به تسلیم در برابر آن نباشد.
در ضمن این سخن پاسخى است به آنها که مىگویند دنیا ما را بر چنین و چنان کارى مجبور ساخت. امام علیه السلام مىفرماید: تا انسان تسلیم دنیا نشود او خوار و ذلیلش نمىکند و تا زمام اختیار خود را به دنیا نسپارد او را به سوى پرتگاههاى گناه نمىکشاند. درست است که دنیا با زرق و برقش به انسان چشمک مىزند و او را فرا مىخواند؛ ولى هرگز کسى را مجبور به پیروى و تسلیم در برابر خود نمىکند درست شبیه آنچه قرآن مجید درباره شیطان مىگوید: ««وَقالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِّنْ سُلْطانٍ إِلّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ»؛ و هنگامى که کار (در صحنه قیامت) تمام مىشود شیطان مىگوید: خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم. من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید، بنابراین من را سرزنش نکنید؛ و خود را سرزنش کنید». (104)«1»
نکته
طلاق دادن دنیا
آنچه امام علیه السلام در این بخش از نامه خود درباره محاکمه دنیا بیان فرموده که اى دنیا اگر شخصى دیدنى و قالبى حسى داشتى، حدود خدا را در مورد کسانى که آنها را فریفتى بر تو جارى مىساختم، ما را به یاد حدیث پر معناى دیگرى مىاندازد که از امام علیه السلام نقل شده و نشان مىدهد که در عالم مکاشفه دنیا به صورت زن زیبایى از زیبارویان معروف عرب در مقابل آن حضرت ظاهر شد در حالى که آن حضرت بیل به دست داشته و در نخلستان مشغول کار بوده است.امام علیه السلام مىگوید: این زن بسیار زیبا رو به من کرد و گفت: اى پسر ابوطالب آیا
حاضرى با من ازدواج کنى که تو را از این بیلى که در دست دارى بىنیاز کنم و خزاین زمین را به تو نشان دهم و تا زندهاى حاکم بر جهان باشى و فرزندان تو هم بعد از تو چنین باشند؟ امام علیه السلام فرمود: تو کیستى که من از خانوادهات تو را خواستگارى کنم؟ گفت: من دنیا هستم. گفتم: برگرد همسرى جز من برگزین.
سپس همان بیل را به دست گرفتم و این اشعار را انشا کردم:
«لَقَدْ خَابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْیَا دَنِیَّةٌ
وَمَا هِیَ إِنْ غَرَّتْ قُرُوناً بِنَائِلٍ
أَتَتْنَا عَلَى زِیِّ الْعَزِیزِ بُثَیْنَةَ
وَزِینَتُهَا فِی مِثْلِ تِلْکَ الشَّمَائِلِ
فَقُلْتُ لَهَا غُرِّی سِوَایَ فَإِنَّنِی
عَزُوفٌ عَنِ الدُّنْیَا وَلَسْتُ بِجَاهِلٍ
وَمَا أَنَا وَالدُّنْیَا فَإِنَّ مُحَمَّداً
أَحَلَّ صَرِیعاً بَیْنَ تِلْکَ الْجَنَادِلِ
وَهَبْهَا أَتَتْنِی بِالْکُنُوزِ وَدُرِّهَا
وَأَمْوَالِ قَارُونَ وَمُلْکِ القَبَائِلِ
أَ لَیْسَ جَمِیعاً لِلْفَنَاءِ مَصِیرُهَا
وَیَطْلُبُ مِنْ خُزَّانِهَا بِالطَّوَائِلِ
فَغُرِّی سِوَایَ إِنَّنِی غَیْرُ رَاغِبٍ
بِمَا فِیکِ مِنْ مُلْکٍ وَعِزٍّ وَنَائِلٍ
فَقَدْ قَنِعَتْ نَفْسِی بِمَا قَدْ رُزِقْتُهُ
فَشَأْنَکِ یَا دُنْیَا وَأَهْلَ الْغَوَائِلِ
فَإِنِّی أَخَافُ اللَّهَ یَوْمَ لِقَائِهِ
وَأَخْشَى عَذَاباً دَائِماً غَیْرَ زَائِلٍ
آن کس که دنیاى پست او را فریب دهد گرفتار خسران شود و اگر قرنها انسان را فریب دهد به نتیجه نخواهد رسید.
دنیا به صورت بثَیْنة (دختر زیباروى عرب) به سوى من آمد و خود را با زینتهاى فراوان آراسته بود.
به او گفتم: به سراغ دیگرى برو چرا که من از دنیا چشم پوشیدم و نادان نیستم.
مرا با دنیا چکار در حالى که محمّد (پیامبر بزرگ ما) سرانجام در میان سنگها و خاکها مدفون شد.
به فرض که دنیا گنجها و جواهرات و اموال قارون و حکومت قبایل را براى
من بیاورد.
آیا همه اینها سرانجام فانى نمىشود سپس از خازنان آنها حسابرسى نمىکنند؟
آرى دیگرى را فریب ده که من به تو علاقهاى ندارم. نه به حکومتت و نه به عزّتت و نه به مواهبت.
نفس من به آنچه به او روزى داده شده قانع است، پس اى دنیا به سراغ کسانى رو که حاضرند این بدبختىها را بپذیرند.
من از لقاى پروردگار در روز قیامت بیمناکم و از عذاب دایم و غیر زایل او ترسانم». (105)«1»
بخش ششم
وَایْمُ اللَّهِ- یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ- لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَلَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کَعَیْنِ مَاءٍ، نَضَبَ مَعِینُهَا، مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا. أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ؟ وَتَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ؟ وَیَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ، وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ!
ترجمه
به خدا سوگند- سوگندى که تنها مشیت خدا را از آن استثنا مىکنم- آنچنان نفس خویش را به ریاضت وا مىدارم که هرگاه به یک قرص نان دست یابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آنقدر از چشمهایم اشک مىریزم که (سرانجام) همچون چشمهاى شود که تمام آب خود را بیرون ریخته باشد. آیا همانگونه که گوسفندان در بیابان، شکم را از علفها پر مىکنند و مىخوابند یا گلههایى که در آغلها هستند از علف سیر مىشوند و استراحت مىکنند، على هم باید از زاد و توشه خود سیر شود و به استراحت پردازد؟ در این صورت چشمش روشن باد که پس از سالها عمر به چهارپایان رها شده بىشبان و گوسفندانى که آنها را به بیابان براى چرا مىبرند اقتدا کرده است.
شرح و تفسیر
آیا فقط خوردن و خوابیدن؟
امام علیه السلام در این بخش از نامه مبارکش در تعقیب بحثهاى گذشته درباره
بىاعتنایى به دنیا و زرق و برق آن مىفرماید: «به خدا سوگند- سوگندى که تنها مشیت خدا را از آن استثنا مىکنم- آنچنان نفس خویش را به ریاضت وا مىدارم که هرگاه به یک قرص نان دست یابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آنقدر از چشمهایم اشک مىریزم که (سرانجام) همچون چشمهاى شود که تمام آب خود را بیرون ریخته باشد»؛(وَایْمُ اللَّهِ (106)«1»- یَمِیناً أَسْتَثْنِیفِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ- لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً (107)«2» تَهِشُّ (108)«3» مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِمَطْعُوماً، وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً (109)«4»، وَلَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی (110)«5» کَعَیْنِ مَاءٍ، نَضَبَ (111)«6» مَعِینُهَا (112)«7»،مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا).
امام علیه السلام در اینجا در مرحله اوّل سوگند یاد مىکند تا جدّى بودن این مطلب را کاملًا آشکار سازد. و در مرحله دوم انشاءاللَّه مىگوید تا ادب خود را در پیشگاه خدا ظاهر سازد همانگونه که مولایش پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به این امر مأمور بود؛ آنجا که خداوند به او دستور مىدهد: ««وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّى فاعِلٌ ذلِکَ غَداً – إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّه»؛ و هرگز در مورد کارى نگو: من فردا آن را انجام مىدهم؛ مگر اینکه (بگویى
اگر) خدا بخواهد». (113)«1»
در مرحله سوم سخن از ریاضت بسیار شدید و مهمّى در میان مىآورد که حاکى از اراده نیرومند مولا و سلطه عجیب او بر نفس خویش است. چه ریاضتى از این بالاتر که انسان آنقدر گرسنگى را بر خود تحمیل کند که اگر روزى به قرص نان و کمى نمک برسد نفس او شاد گردد که نان و خورش خوبى پیدا کرده است.
در مرحله چهارم از سوز و گداز خویش از خوف خدا و عشق به ذات پاکش خبر مىدهد که آنقدر مىگرید که اشکى در چشم باقى نمىماند. به یقین این کارِ هرکس نیست و خود آن حضرت در جاى دیگرى از همین نامه به این حقیقت اشاره فرموده که من مىدانم شماها به اینگونه ریاضتها توانایى ندارید؛ ولى سعى کنید ورع و تقوا و درستکارى را هرگز فراموش نکنید.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که این همه گریه که امام علیه السلام به آن اشاره فرموده است براى چیست؟ به یقین این گریه هم گریه شوق است و هم گریه خوف؛ شوق به عالم اعلا و ملکوت آسمانها و قرب پروردگار و عشق به صفات جمال و کمالش و خوف از محروم گشتن از آن نعمتهاى بىنظیر و مواهب بىمانند است.
مردان خدا همیشه در میان این خوف و رجا و این گریه شوق و گریه ترس به سر مىبردند، چه رسد به امام علیه السلام که پیشوا و مقتداى همه آنان است.
آنگاه در جمله بعد با ادبیاتى دیگر و تشبیهاتى صریحتر مىفرماید: «آیا همانگونه که گوسفندان در بیابان، شکم را از علفها پر مىکنند و مىخوابند یا گلههایى که در آغلها هستند از علف سیر مىشوند و استراحت مىکنند، على هم باید از زاد و توشه خود سیر شود و به استراحت پردازد؟ در این صورت
چشمش روشن باد که پس از سالها عمر به چهارپایان رها شده بىشبان و گوسفندانى که آنها را به بیابان براى چرا مىبرند اقتدا کرده است»؛(أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ (114)«1» مِنْ رِعْیِهَا (115)«2» فَتَبْرُکَ (116)«3»؟ وَتَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ (117)«4» مِنْ عُشْبِهَا (118)«5» فَتَرْبِضَ؟ وَیَأْکُلُ عَلِیٌمِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ (119)«6»! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ (120)«7»،وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ (121)«8»!).
هرچند امام علیه السلام در این عبارات از خودش سخن مىگوید؛ ولى در واقع درسى است که به دنیاپرستان مىدهد آنهایى که جز عیش و نوش هدفى ندارند و شبیه به گوسفندان و چهارپایانى هستند که کار آنها خوردن و خوابیدن است و چقدر براى انسان ننگ است که از اوج عظمت انسانیّت فرود آید و همطراز حیوانات رها شده در بیابان باشد. و به گفته شاعر:
خواب و خورت ز مرحله عشق دور کرد
آنگه رسى به دوست که بى خواب و خور شوى
نکته
ریاضتهاى مشروع و نامشروع
از زمانهاى گذشته مسأله ریاضت در دو شاخه ریاضت جسم و نفس در میان انسانها وجود داشته است. ریاضت جسمانى که همان ورزشها باشد سابقه بسیار طولانى دارد و حتى مسابقات جهانى از یونان قدیم گرفته تا مناطق دیگر چهره بارزى از آن محسوب مىشود ریاضت نفس نیز که از طریق ترک مشتهیات نفسانى حاصل مىگردد و روح انسان را تقویت مىکند، سابقه طولانى دارد که مرتاضان هندى به آن معروفند و حقیقت آن این است که انسان با ترک خواستههاى نفس مىتواند به نیروى عظیمى برسد که گاه توان کارهاى خارق العادهاى پیدا مىکند.
البته ریاضتهاى نفسانى نیز به دو هدف انجام مىشده: اهداف مادّى و اهداف معنوى. اهداف مادّى انجام پارهاى از کارهاى خارق العاده بوده تا از این طریق به منافعى برسند یا اسم و آوازهاى پیدا کنند؛ ولى هدف معنوى آن همان قرب به خداوند و پاک ساختن روح از رذایل اخلاقى و حاکمیّت بر شهوات و ترک منکرات است.
آنچه امام علیه السلام در این نامه با جمله«إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ»و جمله«لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ»بیان فرموده به قسم دوم از ریاضت معنوى اشاره دارد.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل خطبه 220 (خطبه 214 در شرح ابن ابى الحدید) بحث مشروحى درباره ریاضت نفس و اقسام آن بیان کرده و درباره تأثیر گرسنگى در صفاى نفس سخن گفته است. سپس کلماتى از فلاسفه و حکما درباره مکاشفاتى که از ریاضت حاصل مىشود بیان نموده و از اشعار شعرا نیز در این زمینه شواهدى آورده است.
در احادیث مختلفى از امیرمؤمنان على علیه السلام به همین مسأله اشاره شده، از جمله در حدیثى در غررالحکم آمده است:«مَنِ اسْتَدامَ رِیاضَةَ نَفْسِهِ انْتَفَعَ؛کسى که پیوسته نفس خویش را ریاضت دهد (از اشراقات الهیه) بهرهمند خواهد شد». (122)«1» و در حدیث دیگرى در همان کتاب مىفرماید:«الشریعة ریاضة النفس؛شریعت اسلام ریاضت نفس است». (123)«2»
در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است که یکى از وصیّتهاى خضر نبى به حضرت موسى علیهما السلام این بود:«رَضِّ نَفْسَکَ عَلَى الصَّبْرِ تَخْلُص مِنَ الْإثْمِ؛نفس خویش را با شکیبایى ریاضت ده تا از گناه نجات یابى». (124)«3»
در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است:«جَوِّعُوا بُطُونَکُمْ وَأظْمَئُوا أکْبادَکُمْ وأعِرُوا أجْسادَکُمْ وَطَهِّرُوا قُلُوبَکُمْ عَساکُمْ أَنْ تُجاوِزُوا الْمَلَأَ الأَعْلى؛شکمهاى خود را گرسنگى دهید و جگرهاى خود را تشنگى و بدنها را (از لباسهاى پر زرق و برق) برهنه کنید و دلهایتان را پاک سازید تا از فرشتگان فراتر روید». (125)«4»
ولى گاه گروهى به عنوان ریاضت نفس، راه افراط و خطا را پیموده، مرتکب ریاضتهاى بسیار شاق و گاه خطرناک و نامشروع شدهاند که نمونههاى آن در احیاء العلوم غزالى و سایر کتب صوفیه فراوان دیده مىشود.
از جمله نقل است که «شبلى» سردابهاى داشت که در آنجا مىرفت و یک بغل چوب با خود مىبرد و هرگاه غفلتى به دل او در مىآمد، خویشتن را بدان چوبها مىزد و گاه بود که همه چوبها مىشکست. او دست و پاى خود را بر دیوار مىکوبید. (126)«5»
در حالات «شیخ ابو سعید» از صوفیان معروف آمده است که در جوانى شبها پس از آنکه اهل خانه به خواب مىرفتند آهسته برمىخاست و به مسجد مىآمد. در گوشه مسجد چاه آبى بود. طنابى را به وسط چوبى بسته و سر دیگر طناب را به پاى خود مىبست سپس چوب را روى دهانه چاه مىگذاشت و خود را تا نزدیکى طلوع صبح در چاه معلق مىساخت و قرآن مىخواند. (127)«1»
درباره «ابوبکر شبلى» آمده است: در آغازى که مشغول به ریاضت شد سالهاى دراز، شبها نمک در چشم مىپاشید تا به خواب نرود. (128)«2» و امثال این کارها که در آثار صوفیه فراوان است.
اینگونه ریاضتهاى خطرناک و آنچه مایه رسوایى و آبروریزى است از نظر اسلام نامشروع است و باید به شدت از آن پرهیز کرد. در میان مرتاضان هند و بعضى از صوفیه، این گونه ریاضتهاى نامشروع دیده مىشود که اسلام با آن موافق نیست. بهترین ریاضت، پرهیز از هرگونه گناه و سپس بعضى از مشتهیات نفسانى از مباحات است که در زندگانى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه هدى علیهم السلام و اصحاب و یاران آنها دیده مىشود که گاه لباس خشن مىپوشیدند و به غذاهاى بسیار ساده قناعت مىکردند، مقدار قابل ملاحظهاى از شب را بیدار مىماندند و به عبادت پرودگار مىپرداختند و این ریاضتها نورى بر نورانیّت آنها مىافزود.
در خطبه 209 نهجالبلاغه داستان افراط و تفریط دو برادر به نام علاء بن زیاد و عاصم بن زیاد را خواندیم که یکى بسیار زندگى مرفهى داشت و دیگرى به کلى دست از کار کشیده و در گوشهاى از خانه مشغول عبادت بود و امام علیه السلام به هر دو ایراد فرمود. شرح این مطلب را در جلد هشتم همین کتاب، صفحه 125
به بعد مطالعه فرمایید.
کوتاه سخن اینکه مسأله ریاضت شرعیّه هم در نهجالبلاغه و هم در روایات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام فراوان آمده است و به یقین آثار مثبتى در روحانیّت و نورانیّت دارد؛ ولى چنان نیست که به همه توصیه شده باشد. به همین دلیل در آیاتى از قرآن مجید و روایات متعدّدى دیده مىشود که به عموم، اجازه داده شده از لذّات حلال بهرهمند گردند و ضمن بهرهگیرى از این نعمتها خدا را سپاس گویند: ««یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ»؛ اى پیامبران! از غذاهاى پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید، که من به آنچه انجام مىدهید دانا هستم». (129)«1»
بخش هفتم
طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَعَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا، وَهَجَرَتْ فِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا، وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا، فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَتَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ، وَتَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، «أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». فَاتَّقِ اللَّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ، لِیَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُکَ.
ترجمه
خوشا به حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از میان برداشته و خواب را در (بخشى از) شب کنار گذارده و آنگاه که بر او غلبه کند، روى زمین دراز کشد و کف دست را بالش خود کند (و مختصرى استراحت نماید). (این انسان) در زمره گروهى باشد که (این اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشمهایشان ربوده و پهلوهایشان براى استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لبهایشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است، بر اثر استغفارهاى طولانى گناهانشان از میان رفته است. «آنها حزب خدا هستند، آگاه باشید که حزب اللَّه رستگارانند»، بنابراین اى پسر حنیف از خدا بترس و باید همان قرصهاى نان تو، تو را از غیر آن (و شرکت در میهمانىهاى اشرافى) باز دارد تا سبب خلاصى تو از آتش دوزخ گردد.
شرح و تفسیر
اى فرماندار! از شرکت در میهمانىهاى اشرافى بپرهیز!
امام علیه السلام در هفتمین و آخرین بخش از این نامه پر معنا توصیف بلیغى درباره انسانهاى کامل و به تعبیر دیگر «حزب اللَّه» دارد، حضرت سه عمل و چهار صفت را براى آنها بیان مىکند و مىفرماید: «خوشا به حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از میان برداشته و خواب را در (بخشى از) شب کنار گذارده و آنگاه که بر او غلبه کند روى زمین دراز کشد و کف دست را بالش خود کند (و مختصرى استراحت نماید)»؛(طُوبَى (130)«1» لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَعَرَکَتْ (131)«2» بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا (132)«3» وَهَجَرَتْفِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا (133)«4»، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى (134)«5» عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَتَوَسَّدَتْ (135)«6» کَفَّهَا).
اشاره به اینکه کسانى محبوب درگاه پروردگار هستند که به هنگام روز به انجام فرایض و تکالیف فردى و اجتماعى مىپردازند و به هنگام شب با خداى خود خلوت مىکنند و به در خانه او مىروند و به راز و نیاز و مناجات مىپردازند و هنگامى که خواب بر آنها غلبه مىکند به استراحت مختصرى قناعت مىکنند آن هم نه در رختخوابهاى گران قیمت و بر بالشهاى نرم، بلکه بر زمین دراز مىکشند و دست را بالش خود قرار مىدهند.
اشاره به اینکه عابد کسى نیست که شب و روز در گوشهاى مشغول عبادت باشد. عابد کسى است که به هنگام روز به اداى فرایض فردى و اجتماعى مىپردازد و شب هنگام به در خانه خدا مىرود همانگونه که در حدیثى از امام سجاد علیه السلام آمده است که:«مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ؛کسى که عمل به واجبات الهى کند عابدترین مردم است». (136)«1»
همین معنا به صورت جامعترى در کلام پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده است:«یَا عَلِیُّ ثَلَاثٌ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بِهِنَّ فَهُوَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ وَمَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ وَمَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله خطاب به امیرمؤمنان على علیه السلام مىفرماید: یا على کسى که خدا را در قیامت ملاقات کند در حالى که این سه کار را انجام داده باشد با فضیلتترین مردم است: کسى که در صحنه محشر وارد شود در حالى که واجبات خود را انجام داده باشد عابدترین مردم است و کسى که از محرمات الهى بپرهیزد با تقواترین مردم است و کسى که به آنچه خدا به او داده است قانع باشد توانگرترین مردم است». (137)«2»
جمله«افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا»اشاره به نهایت قناعت آنهاست که آنها انتظار ندارند در بسترهاى نرم و راحت آسوده بخوابند؛ به علاوه چنین بسترهایى کمتر به انسان اجازه مىدهد که سحرگاهان از خواب برخیزد و رو به درگاه خدا آورد.
آنگاه در ادامه این سخن مىافزاید: «(این انسان) در زمره گروهى باشد که (این اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشمهایشان ربوده و پهلوهایشان براى استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لبهایشان
آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است، بر اثر استغفارهاى طولانى گناهانشان از میان رفته است»؛(فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ (138)«1» عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَتَجَافَتْ (139)«2» عَنْمَضَاجِعِهِمْ (140)«3» جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ (141)«4» بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ، وَتَقَشَّعَتْ (142)«5» بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْذُنُوبُهُمْ).
این تعبیرات در واقع برگرفته از قرآن مجید است آنجاکه در اوصاف مؤمنان واقعى مىفرماید: ««تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»؛ پهلوهایشان از بسترها دور مىشود (و شبانگاه به پا مىخیزند و رو به درگاه خدا مىآورند) و پروردگار خود را با بیم و امید مىخوانند و از آنچه به آنان روزى دادهایم انفاق مىکنند». (143)«6»
در جاى دیگر مىفرماید: ««کانُوا قَلیلًا مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ – وَبِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»؛ آنها کمى از شب را مىخوابیدند – و در سحرگاهان استغفار مىکردند». (144)«7»
در ادامه این سخن با استفاده از آیهاى از قرآن مجید این افراد را به عنوان حزب اللَّه معرفى کرده مىفرماید: «آنها «حزب اللَّه» اند؛ بدانید «حزب اللَّه» پیروزان و رستگارانند»؛ «أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». (145)«8»
سرانجام، امام علیه السلام نامه پربار و آموزنده خود را با این جمله که خطاب به
عثمان بن حنیف و هدف همه انسانهاى طالب سعادت است پایان داده مىفرماید: «بنابراین اى پسر حنیف از خدا بترس و باید همان قرصهاى نان تو، تو را از غیر آن (و شرکت در میهمانىهاى اشرافى) باز دارد تا سبب خلاصى تو از آتش دوزخ گردد»؛(فَاتَّقِ اللَّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ، وَلْتَکْفُفْ (146)«1» أَقْرَاصُکَ، لِیَکُونَ مِنَ النَّارِخَلَاصُکَ).
زیرا آلوده آن گونه میهمانىها و سفرهها شدن که گرسنگان هرگز به آن راه ندارند و مدعوین آن تنها اشراف و ثروتمندانند و غالباً آلوده به مال حرام، تو را از یاد خدا و قیامت و از یاد محرومان دور مىسازد و بار سنگین گناه را بر دوش تو مىنهد و سبب گرفتارى تو در قیامت مىشود.
در تاریخ مروج الذهب آمده است که روزى «شریک بن عبد اللَّه» بر «مهدى عباسى» وارد شد. مهدى به او گفت: باید یکى از سه کار را بپذیرى! شریک سؤال کرد: آن سه کار چیست؟ گفت: یا باید منصب قضاوت را از طرف من بپذیرى یا به فرزندانم تعلیم دهى و حدیث بیاموزى و یا لا اقل یک وعده غذا مهمان من باشى. شریک فکرى کرد و گفت: از همه سادهتر یک وعده میهمان بودن است.مهدى عباسى او را نزد خود نگه داشت و به آشپز خود دستور داد که انواعى از غذاهاى لذیذ مغز که با شکر مخصوص و عسل تهیّه مىشد براى او فراهم سازد.هنگامى که شریک آن غذاى چرب و شیرین را خورد سرآشپز خلیفه گفت این پیرمرد بعد از این غذا روى سعادت نخواهد دید. فضل بن ربیع (وزیر مهدى) گفت: اتفاقاً همینگونه شد؛ شریک بعد از این داستان، هم تعلیم اولاد خلیفه را به عهده گرفت و هم منصب قضا را پذیرفت و جالب اینکه روزى شریک با مسئول پرداخت امور مالى گفتوگو کرد و از کمبود حقوق خود شکایت داشت. مسئول
امور مالى گفت: مگر خیال مىکنى به ما مال التجارهاى فروختى که این گونه طلبکارى مىکنى؟ شریک گفت: آرى به خدا سوگند از مال التجاره گرانبهاتر به شما فروختم من دینم را به شما فروختم. (147)«1»
آرى ممکن است لقمه چرب و لذیذ حرام، آثار عجیبى در انسان بگذارد. اگر شریک عاقلانه با این مسأله برخورد مىکرد و تنها تعلیم فرزندان خلیفه را بر عهده مىگرفت، اى بسا ممکن بود آنها را به حقیقت اسلام آشنا سازد و از ظلم و ستم آنها در آینده بکاهد.
نکتهها
1. زهد در عین بهرهگیرى از مواهب الهى
با مطالعه دقیق این نامه پرسش پیش مىآید که آیا استفاده کردن از سفرههاى رنگین و نعمتهاى گوناگون الهى از دیدگاه اسلام ممنوع است یا مجاز و آیا میان زهد اسلامى و بهرهگیرى از مواهب پروردگار تضادى وجود دارد؟ سخن در این زمینه بسیار است. فشرده و عصاره آن را مىتوان چنین بیان کرد:
روایات زیادى داریم که تشویق به زهد مىکند و مىگوید:«الزَّهادَةُ فِی الدُّنْیا لَیْسَتْ بِتَحْریمِ الْحَلالِ وَلا إزالَةِ الْمالِ وَلکِنَّ الزَّهادَةَ فِی الدُّنْیا أنْ لا تَکُونَ بِما فی یَدَیْکَ أوْثَقُ مِمَّا فِی یَدِ اللَّهِ؛زهد در دنیا به این نیست که حلال را بر خود حرام کنى و اموال خویش را ضایع گردانى؛ ولى زهد در دنیا این است که به آنچه دارى بیش از آنچه نزد خداست دلبسته نباشى». (148)«2»
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است:«الزَّهَادَةُ قِصَرُ الْأَمَلِ
وَالشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَالتَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِم؛زهد، کوتاه کردن دامنه آرزوها و شکر هنگام برخوردارى از نعمتها و پرهیزکارى در برابر حرامهاست». (149)«1»
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:«ثَلَاثَةُ أَشْیَاءَ لَایُحَاسِبُ اللَّهُ عَلَیْهَا الْمُؤْمِنَ طَعَامٌ یَأْکُلُهُ وَثَوْبٌ یَلْبَسُهُ وَزَوْجَةٌ صَالِحَةٌ تُعَاوِنُهُ وَتُحْصِنُ فَرْجَهُ؛سه چیز است که خداوند روز قیامت مؤمن را بر آن محاسبه نمىکند: غذایى که آن را مىخورد و لباسى که مىپوشد و همسر صالحى که او را کمک مىکند و از آلودگى به گناه حفظ مىنماید». (150)«2»
از این روایت معلوم مىشود که استفاده از این مواهب منافاتى با زهد ندارد و همچنین آیات و روایات دیگر که ذکر همه آنها در خور کتابى مستقل است.
اما در برابر اینها، در روایاتى مىخوانیم که توصیه به ترک لذات دنیا شده و ترک استفاده مشروع از مواهب گسترده الهى نیز نیکو شمرده شده است. از جمله:
در حدیث معروفى مىخوانیم که على علیه السلام در شب شهادت خود بعد از آنکه به نان و نمک افطار کرد و از آنچه غیر از آن در سفره بود صرف نظر فرمود، خطاب به دخترش چنین گفت:«یَا بُنَیَّة مَا مِنْ رَجُلٍ طَابَ مَطْعَمُهُ وَمَشْرَبُهُ وَمَلْبَسُهُ إِلَّا طَالَ وُقُوفُهُ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛دخترم هیچکس نیست که از طعام خوب و نوشیدنى گوارا و لباس نیکو استفاده کند مگر اینکه روز قیامت در پیشگاه خداوند عزّوجلّ مدت زیادى براى حساب باید بایستد». (151)«3»
در حدیث دیگرى که در کنز العمال از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده، آمده
است:«فِی حَلالِها حِسابٌ وفِی حَرامِها عِقابٌ، فَدَعِ الْحَلالَ لِطُولِ الْحِسابِ وَدَعِ الْحَرامَ لِطُولِ الْعَذابِ؛در حلال دنیا حساب و در حرامش عقاب است، بنابراین از پارهاى از حلالها به موجب طول حساب صرف نظر کنید و از حرام به سبب طول عذاب چشم بپوشید». (152)«1»
به نظر مىرسد جمع میان این آیات و روایات به یکى از طرق زیر است:
1. استفاده از مواهب الهى حکمى است عام و روى آوردن به زهد حکمى است براى خواص.
2. روایات زهد براى این است که روى آیات و روایات بهرهگیرى از نعمتهاى مادّى تأثیر بگذارد و از افراط و فرو رفتن در آن بکاهد؛ مبادا مردم غرق در لذات شوند و راه افراط را بپویند.
3. پیشوایان دین و اسوهها و قدوهها باید زندگى خود را همچون زندگى ضعفاى امّت قرار دهند تا سختى معیشت، زیاد آنها را آزار ندهد.
4. پوییدن راه زهد آرامش روحى به همه حتى غیر پیشوایان مىدهد، چرا که غرق ناز و نعمت بودن در حالى که دیگران در زحمتند روح را آزار مىدهد و از نظر عاطفى ناپسند است.
5. با توجّه به اینکه حلال حساب دارد، گروهى زندگى ساده را بر زندگى مرفه ترجیح مىدهند تا طول وقوف در عرصه قیامت براى حساب نداشته باشند.
درباره حقیقت زهد و جمع میان این دستور اسلامى و برخوردارى از مواهب الهى که در آیات و روایات به آن اشاره شده است، در ذیل خطبه 81، جلد سوم همین کتاب نیز بحثهایى آمده است. همچنین مىتوانید به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن، جلد دوم، «بحث زهد و شکوفایى اقتصادى» مراجعه کنید.
6. افزون بر همه گرایش به زهد و چشمپوشى از پارهاى لذات مادّى یکى از
عوامل پرورش روح و تزکیه نفوس است، همانگونه که در بحث ریاضت نفس در شرح همین نامه آمده است.
2. حزب اللَّه کیانند؟
آنچه امام علیه السلام در پایان این نامه درباره حزب اللَّه بیان فرموده برگرفته از آیات قرآن مجید است.
این تعبیر در دو آیه از قرآن مجید آمده نخست در آیه 56 سوره مائده است که مىفرماید: ««وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛ و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان (153)«1» را بپذیرند (پیروزند؛) زیرا حزب خدا (گروه خداپرستان) پیروزند».
در این آیه پذیرش ولایت الهى و اولیاى الهى از اوصاف حزب اللَّه شمرده شده است.
در آیه 22 سوره مجادله نیز مىفرماید: ««لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمىیابى که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستى کنند، هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحى از ناحیه خود آنها را تأیید فرموده، و آنها را در باغهایى بهشتى وارد مىکند که نهرها از پاى درختانش جارى است. جاودانه در آن مىمانند؛ خدا
از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب اللَّه» اند؛ بدانید «حزب اللَّه» پیروزان و رستگارانند».
در آیه نخست همانگونه که اشاره شد حزب اللَّه به عنوان ولایت پذیرى خدا و اولیاى الهى وصف شدهاند و در این آیه با وصف «بَغْض فى اللَّه» و عداوت با دشمنان حق معرفى شدهاند. از مجموع این دو آیه، مسأله «حُبّ فى اللَّه» و «بُغْض فى اللَّه» به عنوان اوصاف آنها استفاده مىشود. آنچه امام علیه السلام در این نامه آورده که حزب اللَّه را به عنوان سحرخیزان و شب زندهداران و عابدان و زاهدان معرفى کرده در واقع با آنچه در قرآن آمده است لازم و ملزوم یکدیگرند.
1) سند نامه:نویسنده کتاب مصادر نهجالبلاغه تصریح مىکند که بخشى از این نامه را پیش از مرحوم سید رضى، صدوق در کتاب امالى خود آورده است. شایان توجّه است که ابن ابىالحدید در شرح این نامه در چند مورد مىگوید:در روایت دیگرى چنین و چنان آمده که نشان مىدهد منبع دیگرى در اختیار داشته و این عبارات متفاوت را از آنجا نقل مىکرده است. حتى در یک مورد تعبیر مىکند که گروهى فلان عبارت این جمله را چنین نقل کردهاند که تعبیر به گروهى قابل تأمل است. اضافه بر اینها بخشهایى از این نامه، بعد از سیّد رضى در کتابهاى متعدّدى مانند خرائج قطب راوندى و روضة الواعظین فتال نیشابورى و المناقب ابن شهر آشوب و ربیعالابرار زمخشرى با تفاوتهایى نقل شده است. این تفاوتها نشان مىدهد که آنها نیز منابع دیگرى در اختیار داشتهاند (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 373).این نامه را «برّى» (متوفاى قرن 7) نیز در کتاب الجوهرة فى نسب الامام على، ص 81، با اضافاتى آورده است.
2) جمله «تُسْتَطَابُ لَکَ» به این معناست که انواع خوب (از غذاهاى رنگارنگ) براى تو طلب مىشود. از ریشه «طیب» به معناى خوب و پاکیزه و لذیذ گرفته شده است.
3) «عائل» به معناى عائلهدار نیازمند است.
4) «مَجفوّ» به معناى محروم است و کسى که در حق او جفا شده است.
5) «تَقْضِمُه» از ریشه «قَضْم» بر وزن «فهم» به معناى جویدن و گاه به معناى خوردن است و «مَقْضَم» به غذایىکه به دهان مىگذارند اطلاق مىشود.
6) «فَالْفِظْهُ» از ریشه «لَفْظ» به معناى بیرون افکندن از دهان است و الفاظ را بدین جهت الفاظ مىگویند که گویى از دهان بیرون افکنده مىشوند.
7) الاعلام زرکلى، ج 4، ص 205.
8) استیعاب، ج 3، ص 89.
9) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 5، ص 213.
10) اسدالغابة، ج 3، شرح حال عثمان بن حنیف، شماره 3571. شبیه همین معنا در مسند احمد، ج 4، ص 138 و مستدرک حاکم، ج 1، ص 519 آمده است. حاکم بعد از نقل این حدیث مىگوید: این حدیث صحیح السندى است، هرچند بخارى و مسلم آن را نقل نکردهاند (اى کاش مخالفان نادان توسّل، حدّاقل به مبانى روایى خود مراجعه مىکردند تا بدانند چه اندازه در اشتباهند).
11) رجال مامقانى، شرح حال عثمان بن حنیف.
12) «طِمْر» به معناى جامه کهنه است و در اصل از ریشه «طَمْر» بر وزن «امر» گرفته شده که به معناى پوشاندن است در اینجا امام علیه السلام آن را به صورت تثنیه آورده تا یکى اشاره به پیراهن و دیگرى به زیرجامه باشد.
13) «قُرص» در اصل به معناى هر شىء گرد و مدورى است و لذا در مورد خورشید و ماه به کار مىرود و نانهاى گرد و مدور را نیز به همین جهت قرص نان مىگویند و تثنیه آن در عبارت امام علیه السلام اشاره به خوراک یک روز است، زیرا بسیارى از مردم در آن زمان فقط دو بار در شبانه روز غذا مىخوردند.
14) فى ظلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 16.
15) «تِبْر» به معناى قطعات طلا و نقره است پیش از آنکه آن را به صورت شمش یا زینت آلات در آورند.
16) «وَفْر» به گفته ارباب لغت، مال فراوان است از ریشه «وفور» به معناى فزونى و فراوانى گرفته شده و گاه به هرچیز فراوان اطلاق مىشود.
17) «عَفْصَة» گاه به درخت بلوط گفته مىشود و گاه به ثمره آن که مازو نام دارد و این ماده شیرابهاى است که از آن ترشح مىکند و علاوه بر تلخى حالت قابضیت دارد.
18) «مَقِر» گاه به معناى تلخ و گاه به معناى ترش مىآید و در اینجا همان معناى تلخى مراد است و تأکیدى است بر مفهوم «عَفْصَة».
19) «شَحَّتْ» از ریشه «شُحّ» بر وزن «نُه» به معناى بخل همراه با حرص گرفته شده است.
20) «سَخَتْ» به معناى سخاوت کردن است.
21) «مَظانّ» جمع «مظنة» به معناى مکانى است که انسان گمان یا اطمینان دارد در آنجا چیزى موجود است.
22) «جَدَث» به معناى قبر است.
23) «أضْغَطَ» از ریشه «اضْغات» به معناى فشار آوردن و از ریشه «ضَغْت» بر وزن «وقت» به معناى فشار گرفتهشده است.
24) «الْمَدَر» به گِلهاى سفت به هم چسبیده مىگویند؛ مانند پاره خشت.
25) شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، ج 5، ص 340.
26) «الْمَزْلَق» به معناى لغزشگاه از ریشه «زلق» بر وزن «شفق» به معناى لغزیدن است.
27) انعام، آیه 82.
28) مریم، آیه 71 و 72.
29) «القَمْح» به معناى گندم است.
30) «نَسائج» جمع نسیج به معناى بافته شده است.
31) «القَزّ» به معناى ابریشم است.
32) «جَشَع» به معناى حرص و طمع است و گاه به حرص شدید گفته مىشود.
33) «مِبْطان» به معناى کسى است که شکمش پر از غذا باشد از ریشه «بَطْن» به معناى شکم گرفته شده این واژهصیغه مبالغه است.
34) «غَرْثى» به معناى گرسنه است (صیغه مفرد مؤنث و صفت براى بطون).
35) «حَرّى» به معناى شخص تشنه است از ریشه «حرارت» گرفته شده است.
36) «بِطْنَة» پرخورى (از ریشه «بَطن» به معناى شکم گرفته شده است).
37) «تَحِنُّ» از ریشه «حَنین» به معناى تمایل و عطف توجّه به چیزى است.
38) «قِدّ» به معناى پوست یا پوستهاى است شبیه مشک که در آن چیزى مىریزند و گاه به قطعات گوشت خشکیدهاى که در آن مىریزند نیز «قِدّ» گفته شده است. این شعر به حاتم طایى سخاوتمند معروف عرب نسبت داده شده است (شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 16، ص 288).
39) «جُشُوبَة» به معناى خشونت و ناگوارى است.
40) تاریخ طبرى، ج 3، ص 154.
41) این آیه 26 از سوره اسراء است که به تصریح علماى اهل سنّت مدنى است، هرچند آیه «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» (روم، آیه 38) به عقیده جمعى مکّى است. بعضى بدون توجّه به تفاوت این دو آیه، مکّى بودن آیه دوم را بهانه براى نفى جریان فدک دانستهاند.
42) شواهد التنزیل، ص 168.
43) تفسیر فتح القدیر، ج 3، ص 224.
44) ج 1، ص 199.
45) بحارالانوار، ج 29، ص 129.
46) احتجاج طبرسى، ص 92.
47) بحارالانوار، ج 29، ص 194.
48) سنن دارمى، ج 1، ص 98؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 81، ح 223؛ کافى، ج 1، ص 32، ح 2.
49) صحیح بخارى، ج 3، ص 35 باب غزوه خیبر.
50) همان مدرک، ج 4، ص 210؛ بحارالانوار، ج 29، ص 336.
51) مستدرک حاکم، ج 3، ص 153 و المعجم الکبیر طبرانى، ج 22، ص 401.
52) فتوح البلدان بلاذرى، ص 38.
53) زهرا برترین بانوى جهان.
54) فدک، ص 60.
55) براى اطّلاع بیشتر درباره فدک به صحیح بخارى، مستدرک حاکم، تاریخ طبرى، سنن ابن ماجه و کتاب فدک، نوشته باقر مقدسى و کتاب فدک فى التاریخ نوشته آیة اللَّه شهید سید باقر صدر و کتاب بحارالانوار، ج 29 مراجعه شود.
56) «المربوطة» در اینجا به معناى حیوانى است که براى پروار مىبندند.
57) «تَقَمُّمْ» به معناى برگرفتن تمام آنچه در سفره و خوردن آن است و در اصل از ریشه «قَمّ» بر وزن «غمّ» به معناى رفت و رو کردن خانه و همچنین برچیدن گیاهان به طور کامل به وسیله لبهاى حیوان گرفته شده است.
58) «تَکْتَرشُ» در اصل از ریشه «کَرَش» بر وزن «کرج» و از ریشه «کَرِش» بر وزن «جهش» به معناى معده حیوانات گرفته شده، بنابراین «اکتراش» به معناى پر کردن معده است.
59) «سُدًى» به معناى باطل و بیهوده است.
60) «اعْتَسِفُ» از ریشه «اعتساف» به معناى انجام کارى بدون فکر و هدایت و اراده است و به معناى انحراف از جاده نیز آمده است.
61) «المَتاهَة» اسم مکان است از ریشه «تیه» به معناى سرگردانى و ضلالت گرفته شده است.
62) قیامت، آیه 36-/ 39.
63) مومنون، آیه 115.
64) «مُنازَلَة» به معناى پیکار و جنگ است. از ریشه «نزول» آمده که شخص جنگجو در برابر حریف خود نزول و پیکار مىکند.
65) «الرّواتِع» جمع «راتع» در اینجا به معناى درخت شاداب و خرم است، از ریشه «رَتْع» بر وزن «نفع» به معناىچریدن در مرتع است.
66) «العِذْیة» به سرزمینى مىگویند که دور از آب باشد و جز از آب باران سیراب نگردد.
67) «وَقُود» به معناى هیزم است.
68) «خُمُود» به معناى خاموش شدن آتش است سپس به هرگونه فروکش کردن فعالیتى اطلاق شده است.
69) نهجالبلاغه، کلمات قصار 9، از کلمات غریب حضرت.
70) کفایة الطالب، ص 315 به بعد مطابق نقل شرح نهج البلاغه تسترى، ج 7، ص 468 و 469.
71) تذکرة الخواص، ص 37.
72) مسند احمد، ج 1، ص 151.
73) بحارالانوار، ج 31 ص 259؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 56.
74) «الْمَرْکُوس» به معناى واژگونه است از ریشه «رَکْس» بر وزن «عکس» به معناى پشت و رو کردن یا چیزى رابا سر روى زمین گذاردن گرفته شده.
75) «الْمَدَرة» به معناى قطعه گل خشکیده است.
76) «الحصید» به معناى درو شده از ریشه حصاد به معناى درو کردن گرفته شده است.
77) توبه، آیه 73.
78) آل عمران، آیه 159. در تفسیر فخر رازى، ج 1، ص 235 در تفسیر سوره حمد مىگوید: لَقَدِ اشْتُهِرَ أنَّ النَّبِىَّ علیه السلام لَمّا کُسِرَتْ رُباعِیّتُهُ قال: «اللَّهمّ اهْدِ قَوْمی فَانَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ».
79) «إلَیْکَ عَنّی» جملهاى است که ظاهراً از دو جار و مجرور تشکیل شده در حالى که «إلَیْکَ» اسم فعل و بهمعناى «أبْعِدْ» یعنى دور شو است. این احتمال نیز هست که جملهاى داراى فعل مقدرى که همان «ارْجع» و «ابْعِد» است باشد یعنى «ارْجِعْ إلَیْکَ وأبْعِدْ عَنّی؛ از من دور شو و به سوى خود برگرد».
80) «غارب» به معناى محلّى است که میان پشت و گردن شتر واقع است و به معناى گردن و آخرین نقطه پشتنیز آمده است.
81) «انْسَلَلْتُ» از ریشه «سلّ» بر وزن «حلّ» به معناى کشیدن و خارج شدن به آرامى گرفته شده است.
82) «مَخالب» جمع «مِخْلَب» بر وزن «منبر» به چنگال پرندگان و درندگان گفته مىشود.
83) «أفْلَتُّ» از ریشه «فَلْت» بر وزن «برف» به معناى رهایى یافتن است.
84) «حَبائل» جمع «حِبالة» به معناى دام است.
85) «مَداحِضْ» جمع «مَدْحَض» بر وزن «مرکز» به معناى لغزشگاه است.
86) «مَداعِبْ» جمع «مَدْعَبَة» بر وزن «مکتبة» به معناى مزاح و شوخى است.
87) «رَهائن» جمع رهینه به معناى گروگان است.
88) «مَضامین» جمع «مضمون» در اصل به معناى جنینى است که در شکم مادر است. سپس به هر چیزى که در لا به لاى چیز دیگرى قرار گرفته اطلاق شده است.
89) «اللُّحُود» جمع «لحد» بر وزن «مهد» به معناى شکافى است که در طرف پایین قبر ایجاد مىکنند و میّت را در آن قرار مىدهند.
90) شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 390؛ بحارالانوار، ج 12، ص 175.
91) «الْمَهاوی» جمع «مَهوى» و «مَهواة» به معناى درّه است و به هر جاى خطرناکى که انسان را در معرضهلاکت قرار مىدهد اطلاق مىشود.
92) «وِرْد» در اصل به معناى وارد شدن بر کنار آب نهر است سپس به هرگونه ورود اطلاق شده است.
93) «صَدَر» نقطه مقابل «وِرْد» یعنى خارج شدن از کنار آب است سپس به هر نوع خروج اطلاق شده است.
94) یوسف، آیه 111.
95) دخان، آیه 25-/ 29.
96) «دحض» به معناى لغزشگاه است.
97) «زلق» از ماده «زلق» بر وزن «دلق» به معناى لغزیدن است.
98) «لجج» جمع «لجّه» بر وزن «حجه» به معناى بخش هاى عظیم و متلاطم دریاست.
99) «ازورّ» از ریشه «ازورار» به معناى کار رفتن و انحراف از چیزى است و از ریشه زیارت گرفته شده است.
100) «مناخ» در اصل به معناى محلّى است که شتر در آنجا بر زمین مى خوابد. سپس به هر محل استقرار اطلاق شده است.
101) کافى، ج 2، ص 459، ح 21.
102) «اعْزُبی» به معناى از من دور شو از ریشه «عُزُوب» بر وزن «غروب» به معناى دور شدن گرفته شده، بهکسانى که ازدواج نکردهاند عزب گفته مىشود، زیرا از زندگى خانوادگى دورند.
103) «اسْلَسُ» از ریشه «سلاسة» به معناى مطیع شدن و گاه به معناى آسان گشتن آمده است.
104) ابراهیم، آیه 22.
105) بحارالانوار، ج 72، ص 363.
106) «أیْمُ اللَّه» به معناى «به خدا سوگند» است و گفته شده که در اصل از «أیْمُن» جمع یمین به معناى قسم گرفتهشده و الف آن الف وصل است که گاه مفتوح و گاه مکسور خوانده مىشود سپس نون را حذف کردهاند و «ایم اللَّه» شده است و گاه یاء را نیز حذف مىکنند و «امُ اللَّه» مىگویند و به هر حال با توجّه به اینکه ریشه اصلى آن جمع است، دلالت بر قَسَم مؤکّد دارد.
107) «رِیاضَة» در اصل به معناى رام کردن با تربیت است و به همین جهت به ورزشهاى جسمانىو پرورشهاى روحانى از طرق مختلف اطلاق مىشود و اگر به باغ روضه گفته مىشود از این روست که زمین را با برنامه منظمى پرورش دادهاند و خرم و سرسبز ساختهاند.
108) «تَهشُّ» از ریشه «هَشاشَه» بر وزن «حواله» گرفته شده که به معناى خوشحالى و تبسم کردن است.
109) «مَأدُوماً» از ریشه «إدام» به معناى نان خورش (چیزى که با نان مىخورند) گرفته شده، بنابراین مأدومچیزى است که آن را به صورت نان خورش در آورده باشند.
110) «مُقْلَة» به تمام کره چشم اطلاق مىشود و گاه به مردمک چشم نیز گفته مىشود.
111) «نَضَب» از ریشه «نُضوب» در اصل به معناى فرو رفتن آب در زمین و خشکیدن چاه یا چشمه است و این واژه گاه در مورد چشم نیز بهکار مىرود هنگامى که اشک آن تمام شود.
112) «مَعِین» از ریشه «مَعْن» بر وزن «طعن» به معناى جارى شدن آب است و «ماء معین» به آب جارى گفته مىشود سپس در مورد جریان اشک از چشمها بهکار رفته است.
113) کهف، آیه 23 و 24.
114) «السَّائِمَة» به معناى حیوانى است که آن را براى چرا در بیابان رها مىکنند از ریشه «سوْم» بر وزن «قوم» بهمعناى رها کردن حیوان در بیابان براى چریدن است.
115) «رِعْیَها» به معناى علفهایى است که حیوان آن را به هنگام چرا مىخورد از ریشه «رعى» بر وزن «وحى» به معناى چریدن گرفته شده.
116) «تَبْرُک» از ریشه «بُروک» به معناى آرام گرفتن به روى زمین است.
117) «الرَّبِیضَة» به معناى گله گوسفندان و مانند آن است که به همراه شبانها به آغل خود مىآیند از ریشه «رَبْض» و «رُبُوض» بر وزن «قبض» و «قبوض» به معناى جمع کردن دست و پا و به زمین نشستن حیوانات است.
118) «عُشْب» به معناى گیاهان تر است در مقابل حشیش که به گیاهان خشک گفته مىشود.
119) «یَهْجَع» از ریشه «هُجُوع» بر وزن «رکوع» به معناى خواب سبک است.
120) «الْهامِلَة» به معناى حیوان رها شده است از ریشه «همل» بر وزن «حمل» به معناى رها کردن حیوان بدون چوپان است.
121) «الْمَرعیّة» اسم مفعول است از ریشه «رَعْى» بر وزن «سعى» به معناى حیوانى است که آن را به چرا بردهاند.
122) غررالحکم، ح 4809.
123) همان مدرک، ح 4791.
124) کنزالعمّال، ح 44176.
125) میزانالحکمة، ح 7541.
126) تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 235.
127) تاریخ تصوف دکتر غنى، ص 361.
128) تذکرة الاولیاء، ج 2، ص 164.
129) مؤمنون، آیه 51.
130) «طُوبى» مؤنث «اطْیب» است و مفهوم گستردهاى دارد که پاکیزهترین و بهترین همه نیکىها را شاملمىشود و در این گونه موارد شبیه دعاست که براى افرادى گفته مىشود.
131) «عَرَکَت» از ریشه «عَرْک» بر وزن «أرک» در اصل به معناى مالش دادن است سپس به تأثیرگذارى بر هر چیزى که در نتیجه نابود شود و از بین رود اطلاق شده است.
132) «بُؤس» به معناى هرگونه ناراحتى در مقابل نعمت و راحتى است.
133) «غُمْض» این واژه از «غُموض» گرفته شده که به معناى چشمپوشى و دیده بر هم نهادن و مخفى شدن است سپس به حالت خواب که انسان در آن حالت دیده بر هم مىنهد اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
134) «کَرَى» به معناى خواب و خوابیدن است.
135) «توسّد» از ریشه «وسادة» به معناى بالش گرفته شده است.
136) کافى، ج 2، ص 84، روایت 7.
137) من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 358، ح 5762.
138) «أسْهَرَ» از ریشه «سَهَر» بر وزن «سفر» به معناى بیدار ماندن است.
139) «تَجافَتْ» از ریشه «تَجافى» به معناى دورى گزیدن گرفته شده و ریشه اصلى آن «جفاء» به معناى دورى کردن است.
140) «مَضاجِع» جمع «مضجع» به معناى خوابگاه است.
141) «هَمْهَمَتْ» از ریشه «هَمْهَمة» به معناى سخن گفتن آهسته است.
142) «تَقَشَّعَتْ» از ریشه «تَقَشَّع» بر وزن «توقع» به معناى از میان رفتن و پراکنده شدن است از ریشه «قَشْع» بر وزن «مشق» به معناى بر طرف ساختن گرفته شده است.
143) سجده، آیه 16.
144) ذاریات، آیه 17 و 18.
145) مجادله، آیه 22.
146) «وَلْتَکْفُفْ» از ریشه «کفّ» به معناى بازداشتن گرفته شده؛ ولى در بسیارى از نسخ نهجالبلاغه و شروح آن «وَلْتَکْفِکَ» از ریشه «کفایت» آمده است؛ یعنى قرصهاى نان تو براى تو کافى باشد و به سراغ سفرههاى رنگین نروى.
147) مروج الذهب، ج 3، 310.
148) این سخن از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در سنن ترمذى، ص 2443 آمده. این حدیث در وسائل الشیعة ج 11، ص 315، حدیث 13 بابُ اسْتحبابِ الزُّهْدِ فِى الدُّنْیا وَحَدَّ الزُّهْدِ از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است.
149) نهجالبلاغه، خطبه 81.
150) بحارالانوار، ج 79، ص 299.
151) همان مدرک، ج 42، ص 276.
152) کنزالعمال، ح 8566.
153) مؤمنان در اینجا به قرینه آیه قبل اشاره به امیرمؤمنان على علیه السلام است که آیه ولایت و بخشیدن خاتم درحال رکوع در شأن آن حضرت نازل شده است.