و من کتاب له علیهالسلام
إلى بَعْضِ عُمّالِهِ
از نامههاى امام علیه السلام
به یکى از فرماندارانش (1)«1»
نامه در یک نگاه
این نامه همانگونه که در پایان آن در بحث نکات به صورت مشروح خواهد آمد، بنابر معروف به عبد اللَّه بن عباس نوشته شده است و امام علیه السلام او را به جهت عدم رعایت موازین صحیح در بیتالمال سرزنش و نکوهش کرده است و همچون پدرى دلسوز و با محبّت که فرزندش را در راه خطا مىبیند، بر او بانگ
مىزند و فریاد مىکشد و او را بر مسیر صحیح فرا مىخواند، ابن عباس را زیر رگبار سرزنشهاى خود گرفته است.
در بخش اوّلِ این نامه، احسان خود را به او یادآور مىشود که وى را به عنوان یکى از خواص خود به یکى از مهمترین مقامها؛ یعنى فرماندارى بصره منصوب کرده است.
در بخش دوم به بدىهاى او نسبت به خود اشاره مىکند و وى را به سبب عدم رعایت موازین عدالت در امر بیتالمال نکوهش مىکند و به تقواى الهى و باز گرداندن اموال مسلمین فرمان مىدهد.
در بخش سوم سوگند مىخورد که اگر فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام با تمام قرب و منزلتى که نزد او دارند مرتکب چنین کارى شوند ملاحظه آنها را نیز نمىکند.
در چهارمین و آخرین بخش به او هشدار مىدهد که زندگى دنیا فانى و ناپایدار است و به زودى از این جهان چشم مىپوشد و در پیشگاه عدل الهى حاضر مىشود و باید در برابر اعمال خود پاسخگو باشد و از بسیارى از اعمال خود پشیمان مىگردد؛ اما پشیمانىاش سودى ندارد.
در اینکه مخاطب این نامه واقعا عبد اللَّه بن عباس از یاران معروف امام على علیه السلام و یا برادرش عبیداللَّه یا شخص دیگرى است اختلاف زیادى در میان مورخان و شارحان نهجالبلاغه و علماى رجال دیده مىشود که ما در پایان این نامه به آن اشاره خواهیم کرد و آنچه را نزدیکتر به نظر مىرسد بیان مىکنیم.
بخش اوّل
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَجَعَلْتُکَ شِعَارِی وَبِطَانَتِی، وَلَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَمُوَازَرَتِی وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ، فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَأَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ، وَهَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ وَشَغَرَتْ، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ، وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ، وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ، فَلَا ابْنَ عَمِّکَ آسَیْتَ، وَلَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ. وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ، وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ، وَکَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ، وَتَنْوِی غِرَّتَهُمْ عَنْ فَیْئِهِمْ، فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ، وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَأَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِیَةَ الْمِعْزَى الْکَسِیرَةَ، فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ، کَأَنَّکَ لَاأَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ، فَسُبْحَانَ اللَّهِ! أَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ!
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من تو را شریک خویش در امانتم (حکومت و زمامدارى) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسى مطمئنتر از تو براى همکارى، یارى و اداى امانت نسبت به من نبود اما همین که دیدى زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگرى دست زده و امانت در میان مردم خوار
و بىمقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بىپناه گشته است (در چنین شرایطى تو) به پسر عمویت پشت کردى و با کسانى که از او جدا شدند، همراه گشتى و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدى و همراه خائنان، به او خیانت کردى؛ نه پسر عمویت را یارى رساندى و نه امانت را ادا نمودى. گویا تو جهاد خود را براى خدا انجام ندادى و گویا حجّت و بیّنهاى از سوى پروردگارت نداشتى و گویا تو با این امت براى غصب دنیایشان حیله و نیرنگ بهکار مىبردى و مقصودت این بود که آنها را بفریبى و غنایمشان را در اختیار بگیرى (و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردى به سرعت حمله کردى و با عجله بر بیتالمال پریدى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان که براى زنان بیوه و یتیمان آنها نگهدارى مىشد ربودى. همانند گرگ چالاکى که بزغاله مجروح و استخوان شکستهاى را برباید، آنگاه آن را با خاطرى آسوده به سوى حجاز حمل کردى بى آنکه در این کار احساس گناه کنى. دشمنت بىپدر باد، گویا میراث پدر و مادرت را براى خانوادهات مىبردى. سبحان اللَّه آیا به معاد ایمان ندارى و از بررسى دقیق حساب روز قیامت نمىترسى؟!
شرح و تفسیر
آیا به معاد ایمان ندارى که چنین مىکنى؟!
امام علیه السلام در آغاز این نامه به محبّتهایى که در حق این فرماندار کرده اشاره مىکند و او را به یاد خدماتش به او مىاندازد تا از خطایى که مرتکب شده بسیار شرمنده شود. مىفرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من تو را شریک خود در امانتم (حکومت و زمامدارى) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسى مطمئنتر از تو براى همکارى،
یارى و اداى امانت نسبت به من نبود»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَجَعَلْتُکَ شِعَارِی (2)«1» وَبِطَانَتِی (3)«2»، وَلَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِیلِمُوَاسَاتِی وَمُوَازَرَتِی (4)«3» وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ).
امام علیه السلام در این عبارات کوتاه به سه نکته در مورد این فرماندار اشاره مىکند.
1. او را در امر زمامدارى امت سهیم و شریک کرده و یکى از مهمترین مناصب را در اختیار او گذارده است.
2. او را محرم اسرار خود و بطانه و شعار خویش قرار داده که نشانه نهایت اعتماد و خوشبینى است.
3. از میان تمام خویشاوندان و بستگان، او را از همه مطمئنتر براى همکارى در امر مهم حکومت اسلامى شناخته است، بنابراین شایسته نبود که در برابر این همه محبّت و اعتماد و اطمینان، خلافى از او سر بزند.
آنگاه امام علیه السلام به تخلفات فرماندار خود پرداخته و مطلب را از اینجا شروع مىکند و مىفرماید: «اما همین که دیدى زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگرى دست زده و امانت در میان مردم خوار و بىمقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بىپناه گشته است (در چنین شرایطى تو) به پسر عمویت پشت کردى و با کسانى که از او جدا شدند همراه گشتى و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدى
و همراه خائنان، به او خیانت کردى؛ نه پسر عمویت را یارى رساندى و نه امانت را ادا نمودى»؛(فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ (5)«1»، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ،وَأَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ، وَهَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ (6)«2» وَشَغَرَتْ (7)«3»، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَالْمِجَنِّ (8)«4» فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ، وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ، وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ، فَلَا ابْنَعَمِّکَ آسَیْتَ (9)«5»، وَلَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ).
جمله«قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ»که معناى تحت اللفظى آن این است:«سپر را براى پسر عمویت وارونه کردى» کنایه از پشت کردن به کسى است، زیرا مجاهدان در میدان جنگ هنگامى که رو به روى طرف مقابل مىایستند روى سپر به طرف آنهاست اما اگر فرار کنند باطن سپرها مقابل آنها خواهد بود به همین جهت به عنوان کنایه، این جمله در پشت کردن به شخص یا چیزى بهکار مىرود.
امام علیه السلام در پنج جمله نخستین، وضع زمان را براى او ترسیم مىکند: سخت شدن شرایط محیط، جسور شدن دشمن در جنگ، بى اعتبارى امانت در میان مردم، تعدى کردن امت از احکام الهى و بى پناه شدن.
سپس امام علیه السلام با چند جمله، مخالفت پسر عمویش را با خود از چند زاویه بررسى مىکند: پشت کردن به او، همصدا شدن با مخالفان، دست کشیدن از یارى، همراهى با بىطرفان و خیانت کردن در بیتالمال با خائنان. به این ترتیب تمام اوصاف او را با این تعبیرات گویا و پرمعنا مجسم ساخته و خلاصهاش
همان است که در دو جمله آخر با فاء تفریع بیان فرموده است: دست برداشتن از یارى و خیانت در امانت.
آنگاه امام علیه السلام از زاویه دیگرى به اعمال او نگاه مىکند و براى برانگیختن وجدان مذهبى او این جملهها را بیان مىدارد و مىفرماید: «گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادى و گویا حجت و بینهاى از سوى پروردگارت نداشتى و گویا تو با این امت براى غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار مىبردى و مقصودت این بود که آنها را بفریبى و غنایمشان را در اختیار بگیرى»؛(وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ، وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ، وَکَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ، وَتَنْوِی غِرَّتَهُمْ (10)«1» عَنْ فَیْئِهِمْ).
امام علیه السلام در این سه جمله، نخست در خلوص نیّت او در امر جهاد تردید مىکند و سپس در اینکه اعمالش مستند به دلیل باشد ابراز تردید مىفرماید و سرانجام عمل او را شبیه کسى مىشمرد که با ظاهر سازى و عوام فریبى مىخواهد حقوق مردم را که خدادر بیتالمال قرار داده برباید.
شاید این فرماندار (هر کس که باشد) با شنیدن این جملهها تکانى بخورد و به راه آید و اموال بیتالمال را به جاى خود باز گرداند.
سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن مىفرماید: «(و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردى به سرعت حمله کردى و با عجله بر بیتالمال پریدى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان را که براى زنان بیوه و یتیمان آنها نگهدارى مىشد ربودى؛ همانند گرگ چالاکى که بزغاله مجروح و استخوان شکستهاى را برباید، آنگاه آن را با خاطرى آسوده به سوى حجاز حمل نمودى بى آنکه در این کار احساس گناه کنى. دشمنت بىپدر باد گویا میراث پدر و مادرت را براى خانوادهات مىبردى»؛(فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ
فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ (11)«1»، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ (12)«2»، وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْأَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَأَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ (13)«3» الذِّئْبِ الْأَزَلِّ (14)«4» دَامِیَةَ (15)«5» الْمِعْزَى (16)«6»الْکَسِیرَةَ (17)«7»، فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِیبَ (18)«8» الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ (19)«9» مِنْ أَخْذِهِ، کَأَنَّکَلَا أَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ (20)«10» إِلَى أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ).
تعبیرات امام علیه السلام بسیار گویا و تشبیه آن حضرت در این زمینه فوقالعاده کوبنده و پر معناست و براى بیان چنین مقصدى جملههایى از این بهتر تصور نمىشود.
تعبیر به«أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ؛به سرعت حمله نمودى» و«عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ؛با شتاب بر آن پریدى» و تعبیر به«اخْتَطَفْتَ؛آنها را ربودى» و تشبیه به گرگ چالاکى که بزغاله مجروح استخوان شکستهاى را برباید و تعبیر به«تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ؛اموال بیتالمال را همچون میراث پدر و مادر شمردى» همه و همه گویاى زشتى فوقالعاده اعمال اوست.
جمله«لَا أَبَا لِغَیْرِکَ؛دشمنت بىپدر باد» نوعى احترام است به آن فرماندار،
زیرا در آنجا که مىخواهند تحقیر کنند مىگویند:«لا أباً لَکَ»(بىپدر شوى) بنابراین امام علیه السلام در عین سرزنش شدید احترام او را نیز به مقدار لازم حفظ مىکند.
تعبیر به«تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ»تعبیر زیبایى است که در اینگونه موارد به کار مىرود و کسى که بىمحابا روى مالى افتاده و از آن بهره مىگیرد، گفته مىشود:مثل اینکه میراث پدر و مادر را به چنگ آوردى.
امام علیه السلام در پایان این بخش از نامه خود به صورت اظهار تعجب مىفرماید:«سبحان اللَّه آیا به معاد ایمان ندارى و از بررسى دقیق حساب روز قیامت نمىترسى»؛(فَسُبْحَانَ اللَّهِ! أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقَاشَ (21)«1» الْحِسَابِ!).
اشاره به اینکه کسى که ایمان به قیامت دارد و معتقد به این آیه است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ – وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» (22)«2»نباید اینگونه در اموال بیتالمال تصرف کند. این عمل با آن ایمان سازگار نیست؛ یا ایمان ضعیف است یا قیامت به فراموشى سپرده شده است.
بخش دوم
أَیُّهَا الْمَعْدُودُ- کَانَ- عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ، کَیْفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَطَعَاماً.وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً وَتَشْرَبُ حَرَاماً، وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ! فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِیکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ! وَوَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ، وَلَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَأُزِیحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی، أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی، فَضَحِّ رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى، وَعُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ، وَیَتَمَنَّى الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ «وَلاتَ حِینَ مَناصٍ».
ترجمه
اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان بهشمار مىآمدى، چگونه آب و غذایى را گوارا مىنوشى و مىخورى در حالى که مىدانى حرام مىخورى و حرام مىنوشى و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بلاد اسلام را بهوسیله آنان حفظ کرده، کنیزانى را مىخرى و زنانى را به همسرى در مىآورى (نمىدانى آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)، اکنون از خدا بترس و اموال این
گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان و اگر به این دستور که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مىکنم که عذرم در پیشگاه خدا در باره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربهاى بر تو وارد مىکنم! به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)، کارى همچون تو کرده بودند هیچ گونه مدارا با آنها نمىکردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیتالمال) تغییر نمىدادند تا زمانى که حق را از آنها بستانم و باطلى را که از ستمهاى آنها به وجود آمده از میان بردارم. به خداوندى که پروردگار جهانیان است سوگند مىخورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفتهاى از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمىساخت که آن را به عنوان میراث براى بازماندگانم بگذارم، بنابراین کمى دست نگه دار (و اندیشه کن) گویى به پایان زندگى رسیدهاى و در زیر خاکها دفن شدهاى و اعمالت به تو عرضه شده است در جایى که ستمگر فریاد حسرت بر مىدارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته، آرزو مىکند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)، ولى زمان فرار نیست (و تمام راهها بسته است).
شرح و تفسیر
اگر فرزندانم چنین مىکردند آنها را نمىبخشیدم
امام علیه السلام در این بخش از نامه در ادامه سرزنشها و اعتراضات شدید، به مخاطب خود مىفرماید: «اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار مىآمدى چگونه آب و غذایى را گوارا مىنوشى و مىخورى در حالى که مىدانى حرام مىخورى و حرام مىنوشى و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بوسیله آنان بلاد اسلام را حفظ کرده، کنیزانى را مىخرى و زنانى را به همسرى در مىآورى
(نمىدانى آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)»؛(أَیُّهَا الْمَعْدُودُ- کَانَ- عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ، کَیْفَ تُسِیغُ (23)«1» شَرَاباً وَطَعَاماً. وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُحَرَاماً، وَتَشْرَبُ حَرَاماً، وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ (24)«2» اللَّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِالْبِلَادَ!).
تعبیر به«کانَ»که ناظر به زمان گذشته است اشاره به این است که ما تو را قبلًا جزء خردمندان مىدانستیم ولى با این اعمالت که از خود نشان دادهاى اکنون در زمره آنان نیستى.
جمله«کَیْفَ تُسِیغُ…» اشاره به این است که تمام زندگى تو آمیخته با حرام شده و آب و غذایى که از اموال غصب شده بیتالمال بهدست مىآورى، نوشیدن و خوردنش بر تو حرام است و همسرانى که از کنیزان با پول حرام خریدارى مىکنى و مهریّه حرامى که براى زنان آزاد قایل مىشوى سبب مىشود زندگى خانوادگى تو نیز آلوده به حرام گردد.
جمله«مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ…» اشاره به این است که اگر این اموال مال افراد ثروتمندى بود غصب آنها کمتر قبح و زشتى داشت؛ ولى غصب اموالى که متعلّق به دو گروه یتیمان و محرومان و مجاهدان و مدافعان اسلام است بسیار قبیحتر و زشتتر است.
سپس امام علیه السلام پس از این سرزنش طولانى چنین نتیجه گرفته و مىفرماید:«اکنون از خدا بترس و اموال این گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان»؛(فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ).
آنگاه او را شدیداً تهدید مىکند و مىفرماید: «و اگر به این دستورى که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مىکنم که عذرم در پیشگاه خدا درباره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربهاى بر تو وارد مىکنم»؛(فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ (25)«1» إِلَى اللَّهِ فِیکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَالنَّارَ!).
اشاره به اینکه من جز در راه خدا و در برابر دشمنان او شمشیر نمىکشم و هر کس را که تاکنون با این شمشیر از پاى در آوردهام، سرازیر جهنم شده است و به گفته شاعر:
قضا ز قهر خدا چون که گشت آبستن
به یک شکم دو پسر زاد ذوالفقار و سقر
در اینجا سؤالى پیش مىآید و آن اینکه چرا کسى که از بیتالمال چیزى را ربوده مستحق اعدام باشد در حالى که در حدود اسلامى حداکثر اجراى حدّ سرقت بر وى است. تازه حدّ سرقت هم در اینجا بعید بهنظر مىرسد، چون شرط آن سرقت از حرز؛ یعنى جایى است که قفل و بند داشته باشد اگر قفل و بندش را بشکنند و چیزى از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جارى مىشود و مىدانیم بیتالمال در اختیار این فرماندار بوده نه آنکه در حرز باشد.
در پاسخ این سؤال ممکن است گفته شود: اوّلًا: این سرقت توأم با انکار حرمت آن بوده و وى آن مال را بر خود حلال مىدانسته و این نوعى انکار ضرورى دین است.
ثانیاً: امام علیه السلام مىفرماید: اگر دستور مرا نسبت به بازگرداندن این اموال به بیتالمال عمل نکنى و در برابر من مقاومت نمایى در واقع قیام بر ضد امامت
کردهاى و مىدانیم قیام بر ضد امام مجوز قتل است.
آنگاه امام علیه السلام براى تأکید بیشتر و جدى بودن این تهدید مىافزاید: «به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)، کارى همچون کار تو کرده بودند هیچگونه با آنها مدارا نمىکردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیتالمال) تغییر نمىدادند تا زمانى که حق را از آنها بستانم و باطلى را که از ستمهاى آنها بهوجود آمده از میان بردارم»؛(وَوَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ (26)«1»، وَلَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَأُزِیحَ (27)«2» الْبَاطِلَعَنْ مَظْلَمَتِهِمَا).
بدیهى است که هرگز منظور امام علیه السلام این نیست که امکان دارد امام حسن و امام حسین علیهما السلام دست به غصب اموال بیتالمال بزنند، بلکه منظور بیان مبالغه در مطلب است که هیچ کس در برابر تخلّف از حق و عدالت مصونیت ندارد.
به بیان دیگر قضیّه شرطیّه که از واژه «لو» و مانند آن استفاده مىشود به معناى احتمال وقوع شرط نیست، زیرا این تعبیرات حتى در امورى که محال است براى بیان تأکید مطلب گفته مىشود همانگونه که در آیه شریفه ««قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدینَ»؛ بگو: اگر براى خدا فرزندى بود، من نخستین پرستش کننده او بودم» (28)«3» این تعبیر تأکیدى است بر نفى گفته نابخردانِ اهل کتاب که براى خداوند فرزندى قایل بودند.
امام علیه السلام، در این سخن خود روشن مىسازد که هرگز مسائل عاطفى نمىتواند حاکم بر احکام الهى باشد و روابط بر ضوابط پیشى نمىگیرد همانگونه که قرآن مجید در مسأله اجراى حد مىفرماید: ««وَلا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللَّهِ»؛ و نباید
رأفت (و محبّت کاذب) نسبت به آن دو شما را از (اجراى) حکم الهى مانع شود» (29)«1» و در مورد اجراى حق مىفرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید.براى خدا گواهى دهید، حتى اگر چه به زیان شما، یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد. (چرا که) اگر او (کسى که گواهى شما به زیان اوست) غنى یا فقیر باشد خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند (و لزومى ندارد براى رعایت آنها حق را رها کنید)». (30)«2»
سپس امام علیه السلام براى بیدار ساختن او از طریق دیگرى وارد مىشود که بسیار موثّق و نافذ است، مىفرماید: «به خداوندى که پروردگار جهانیان است سوگند مىخورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفتهاى از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمىساخت که آن را به عنوان میراث براى بازماندگانم بگذارم»؛(وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی، أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی).
اشاره به اینکه این اموال عظیم اگر حلال هم باشد مایه خوشبختى و سعادت انسان نمىشود چه رسد به اینکه حرام باشد، زیرا راهى جز این ندارد که به صورت میراث براى بازماندگانش بگذارد؛ حساب و وبالش براى اوست و لذّتش براى دیگران. آیا عاقلانه است که انسان دست به چنین کارى بزند. حال اگر از طریق حرام باشد چه مصیبتى براى صاحب آن خواهد بود.
لذا در حدیثى در کتاب کافى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که این دعا را مىفرمود:«اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ وَمَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ
وَالْکَفَافَ وَارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَالْوَلَدَ؛خداوندا به محمّد و آل او و کسانى که او و خاندانش را دوست دارند خویشتندارى و به مقدار نیاز عنایت کن و کسانى که محمّد و اهل بیتش را دشمن مىدارند مال (فراوان) و فرزندان (بسیار) روزى ده». (31)«1»
سرانجام امام علیه السلام در پایان این نامه اشاره به پایان زندگى و مرگ و حوادث پس از آن مىکند تا روح خفته آن فرماندار را بیدار کند و خطرى را که در کمین اوست به وى نشان دهد مىفرماید: «بنابراین کمى دست نگه دار (و اندیشه کن) گویى به پایان زندگى رسیدهاى و در زیر خاکها دفن شدهاى و اعمالت به تو عرضه شده است در جایى که ستمگر فریاد حسرت بر مىدارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته، آرزو مىکند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)؛ ولى زمان فرار نیست (و تمام راهها بسته است)»؛(فَضَحِّ (32)«2» رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى (33)«3»،وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى (34)«4»، وَعُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِبِالْحَسْرَةِ، وَیَتَمَنَّى الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ «وَلاتَ حِینَ مَناصٍ» (35)«5»).
امام بزرگوار این معلم بیدارگر و پیشواى هوشیار، مخاطب خود را با این جملههاى کوبنده از خواب غفلت بیدار مىکند. لحظه مرگ و سپس دفن در زیر
خاکها و به دنبال آن حضور در صحنه قیامت براى حساب و کتاب و سرانجام پشیمانى و تقاضاى بازگشت به دنیا را که به هنگام مرگ و در صحنه قیامت دارد به او نشان مىدهد و آن را با آیه شریفه ««وَّلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ»؛ ولى وقت نجات گذشته بود» (36)«1» مؤکّد مىسازد.
نکته
ابن عباس کیست؟
بىتردید ابن عباس در میان امت و مذاهب مختلف شیعه و اهل سنّت، اشتهار به نیکى و علم و دانش و هوشیارى و خرد دارد و از او با القابى مانند «حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ» و مانند آن یاد مىشود. او دوران جوانى خود را در خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله گذراند و حامل احادیث مهمى از آن حضرت بود که در کتب معتبر نقل شده است. او مخصوصاً در تفسیر قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد على علیه السلام و محب او یاد شده است.
از این رو هنگامى که دانشمندان و شارحان نهجالبلاغه به این نامه رسیدهاند در اینکه مخاطب آن ابن عباس باشد تردید کردهاند. نامهاى که در آن امیرمؤمنان على علیه السلام شدیدترین سرزنشها را به مخاطب خود نموده و او را به خیانت در اموال بیتالمال و حیف و میل آن و بردن مقدار فراوانى از آن از بصره به حجاز وصف مىکند.
به خصوص اگر پاسخهاى تند و جسورانهاى را که از ابن عباس در پاسخ این نامه نقل شده و در بعضى از کتب تاریخ آمده است در نظر بگیریم مسأله بسیار پیچیدهتر مىشود.
از این رو ناقلان این نامه در برابر آن به سه گروه تقسیم شدهاند:
گروهى مىگویند: ابن عباس هرچند مقام والایى داشت و از اصحاب برجسته پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود و در سنین جوانى و یا نوجوانى آن حضرت را درک کرده بود ولى به هر حال او معصوم نبود و صدور چنین لغزشى از او دور نیست و مطابق ضربالمثل مشهور«الْجَوادُ قَدْ یَکْبُو؛اسب گرانقیمتِ تندرو گاهى سکندرى مىخورد و بر زمین مىافتد» از غیر معصوم چنین مطلبى بعید نیست.
گروه دیگرى اصرار دارند که مخاطب این نامه ممکن است برادر ابن عباس؛ عبیداللَّه بن عباس یا شخص دیگرى باشد. آنها به یک سلسه قراین تاریخى متوسّل مىشوند که نشان مىدهد ابن عباس هرگز دست به چنین کارى نزده است.
بالاخره گروه سوم نتوانسته در این مسأله انتخابى کنند و مانند ابن ابىالحدید آن را به ابهام و اجمالش گذاشته و گذشتهاند، آنجا که مىگوید: «موضوع این نامه براى من مشکل و پیچیده شده است. اگر بگویم این نقل دروغ است و این کلام را جعل کردهاند و به على علیه السلام نسبت دادهاند، با راویان احادیث مخالفت کردهام، زیرا آنها معتقدند که این نامه از على علیه السلام است و در بسیارى از کتب تاریخى نیز نقل شده است و اگر بگویم مخاطب در آن عبداللَّه بن عباس است حقایق تاریخى دیگرى من را مانع مىشود، زیرا مىدانم او همواره در کنار امیرمؤمنان علیه السلام و مطیع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نیز وفادارى خود را در طول عمر نسبت به آن حضرت حفظ کرد و اگر مخاطب این نامه را شخص دیگرى بدانم، نمىدانم به چه کسى نسبت بدهم، زیرا از متن نامه بر مىآید که مخاطب در این نامه یکى از عموزادگان آن حضرت بوده است و به همین دلیل من در اینجا توقف کرده عدم اظهار نظر را ترجیح مىدهم». (37)«1»
اما گروه اوّل این سخن را نپسندیدهاند و مىخواهند با حفظ جلالتِ مقامِ
ابنعباس، اسناد این نامه على علیه السلام نسبت به او را حفظ کنند.
از جمله ابن میثم در شرح نهجالبلاغه خود مىگوید: «نباید از ابن عباس چنان کارى را بعید دانست زیرا او معصوم نبود و على علیه السلام هم کسى نبود که در راه حق از احدى بترسد و حقیقت را کتمان کند، هرچند محبوبترین فرزندان او باشد تا چه رسد به پسر عمویش، بلکه لازم است نسبت به خویشاوندان نزدیک در چنین موردى سختگیرتر باشد.
وانگهى سختگیرى امام علیه السلام باعث جدایى ابن عباس از امام نمىشود، چرا که آن حضرت هر یک از یارانش را که مستحق مؤاخذه مىدانست، مؤاخذه مىکرد؛ بزرگ یا کوچک، نزدیک یا دور و هنگامى که حق اللَّه را از او باز پس مىگرفت و یا آن شخص خودش از کرده خود پشیمان مىشد، به همان حال قبل نسبت به او باز مىگشت، بنابراین با محبّت عمیق و پیوند خویشاوندى که میان امام علیه السلام و ابنعباس وجود داشت، درشتى و مؤاخذه شدید على علیه السلام نسبت به ابن عباس باعث جدایى او نمىشد.
امّا اینکه گفته شود مخاطب برادر ابنعباس؛ یعنى عبیداللَّه بوده، صحیح نیست، چرا که عبید اللَّه کارگزار امام در یمن بود و چنین مطلبى درباره او نقل نشده است». (38)«1»
طرفداران قول دوم از یک سو معتقدند که عظمت مقام ابن عباس با محتواى این نامه هرگز سازگار نیست، زیرا او «حِبْر الأُمّة» و دریاى عمیقى از علم و فضل بود و به على علیه السلام عشق مىورزید، و جزء مدافعان درجه اوّل على علیه السلام بود که عدد آنها در آن زمان طوفانى از انگشتان دست تجاوز نمىکرد و حتى در جنگ صفین هنگامى که مسأله حکمیّت مطرح شد امام علیه السلام او را براى حکمیّت و قرار گرفتن در برابر مرد شیطان صفتى همچون عمرو عاص پیشنهاد فرمود (هرچند گروهى
نادان و ابله با این پیشنهاد مخالفت کردند و مرد ابلهى مثل خودشان- ابو موسى اشعرى- را براى این کار معرفى نمودند و بر آن اصرار ورزیدند). آرى جلالت مقام ابن عباس با این امور سازگار نیست؛ ولى چه کسى مخاطب این نامه بوده است را روشن نساختهاند.
از این گذشته قراین دیگرى نیز براى نفى مخاطب بودن ابن عباس در این نامه ارائه کردهاند از جمله اینکه:
1. در امالى مرحوم سید مرتضى آمده است که عمرو بن عبید نزد سلیمان عباسى رفته بود. سلیمان از او پرسید: شنیدهاى که على علیه السلام در شعرى درباره ابنعباس گفته است: او در همه چیز براى ما فتوا مىدهد ولى اموال ما را یک شبه با خود مىبرد؟ عمرو در پاسخ گفت: ممکن نیست على چنین چیزى را درباره ابن عباس گفته باشد، چرا که او هرگز از على علیه السلام جدا نشد و تا هنگام شهادت آن حضرت در کنار او بود و حتى در صحنه صلح امام حسن نیز حضور داشت.
2. عمرو بن عبید اضافه کرد چگونه ممکن است آن همه اموال در بیتالمال بصره جمع شود با اینکه على علیه السلام به آن نیاز داشت و هر هفته بیتالمال را تخلیه مىکرد و به نیازمندان مىداد و در روز شنبه دستور مىداد بیتالمال را آب و جارو کنند. با این حال چگونه ممکن است ابن عباس آن همه اموال را در بیتالمال بصره جمع کند؟ او به یقین با توجّه به نیاز مردم اموال را به کوفه منتقل مىنمود.
3. طبرى در تاریخ معروف خود در حوادث سنه چهل از ابو عبیده نقل مىکند که ابن عباس تا زمان شهادت على علیه السلام در بصره بود و سپس به کوفه آمد و در مراسم صلح امام حسن با معاویه حضور داشت سپس به بصره برگشت و اساس خود را از آن جمع کرد و مال مختصرى از بیتالمال را بر گرفت و گفت: این را به عنوان ارتزاق و حق مستمرى خود از بیتالمال بر مىگیرم (آنگاه به حجاز رفت).
4. مرحوم تسترى در شرح نهجالبلاغه خود نقل مىکند که در هنگام شهادت على علیه السلام ابن عباس در بصره بود و (فورا) به کوفه آمد و به امام حسن علیه السلام ملحق شد و آن روز که امام حسن در صبح شهادت پدر خطبه مىخواند، ابن عباس برخاست و مردم را به بیعت با آن حضرت دعوت نمود. مردم نیز اجابت کردند. (39)«1»
5. بر فرض که این داستان مربوط به ابن عباس باشد؛ ولى در بعضى از روایات آمده است که اولًا اموال مزبور اموال کمى بوده، و ثانیاً هنگامى که امام علیه السلام به ابن عباس تذکر داد او هم بلا فاصله اموال را باز گرداند و عذرخواهى کرد و امام علیه السلام عذرش را پذیرفت، همانگونه که مرحوم تسترى از یعقوبى نقل مىکند که ابن عباس مقدارى از بیتالمال را تصرف کرده بود و هنگامى که امیرمؤمنان علیه السلام دستور بازگرداندن آن را داد، آن اموال را بازگرداند. سپس مانند آن را از سبط بن جوزى نقل مىکند که در پایانش آمده است: ابن عباس از کار خود پشیمان شد و خدمت امام علیه السلام عذرخواهى کرد و امام علیه السلام عذر او را پذیرفت. (40)«2»
نتیجه اینکه با این روایات مختلف و گاه ضد و نقیض چگونه مىتوان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصیّتى همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقیه معروف اسلام بود، چنین کارى را در آن مقیاس که مخالفان به او نسبت دادهاند مرتکب شده باشد.
آیا این احتمال وجود ندارد که عمال بنى امیّه و جیره خواران معاویه که در برابر اموال کبیر و گاه صغیر احادیثى به نفع آنها وضع مىکردند و حتى به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نسبت مىدادند چنین مطالبى را درباره ابن عباس جعل کرده باشند به خصوص آنکه در روایات آمده است معاویه بعد از نمازهاى خود على علیه السلام و امام
حسن و امام حسین علیهما السلام و ابن عباس و مالک اشتر و قیس بن عباده را لعن مىکرد. (41)«1»
مؤلف بزرگوار معجم رجال الحدیث بعد از نقل این ماجراها مىگوید: از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده مىشود که او مردى جلیل القدر و مدافع امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهما السلام بود همانگونه که علّامه حلّى و ابن داود در کتب رجال خود آوردهاند. و مرحوم محدّث قمى از شهید ثانى نقل مىکند که پس از ذکر چند حدیث در مذمت ابن عباس مىگوید: تمام این احادیث ضعیف است.
به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقیق طاووسى- بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام و یارى و دفاع از آن حضرت که جاى شک و تردیدى در آن نیست- چه جاى تعجب که افرادى بر او حسد بورزند و اینگونه نسبتهاى ناروا را به او بدهند.
به همین دلیل غالب علماى رجال از شیعه و اهل سنّت، احادیث ابن عباس را به عنوان احادیث صحیح و معتبر مىپذیرند و به این گونه شبهات درباره او اعتنایى نمىکنند.
بنابراین باید پذیرفت که مخاطب در این نامه شخصى غیر از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقیق او را نشناسیم و تعبیر به ابن عم (مانند تعبیر به برادر و اخ در موارد دیگر) ممکن است کنایه از نزدیکى و مصاحبت بوده باشد و به همین جهت مرحوم سیّد رضى با اینکه در بسیارى از موارد نام مخاطبان نامه را مىبرد در اینجا نامى از ابن عباس نبرده و تنها به جمله «الى بعض عماله» قناعت کرده است.
این سخن را با حدیثى که مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار در تاریخ
امیرمؤمنان على علیه السلام نقل کرده است پایان مىدهیم در این حدیث آمده است که مردى از اهل طائف به هنگامى که ابن عباس بیمار بود؛ (همان بیمارى که در آن دنیا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظهاى نشست. ابن عباس بىهوش شد. او را به صحن خانه آوردند. به هوش آمد. گفت: خلیل و یار من رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد؛ هجرتى با رسول خدا صلى الله علیه و آله داشتم و هجرتى با على علیه السلام و نیز به من خبر داد که من در پایان عمر نابینا خواهم شد (و چنین شد) … و نیز به من دستور داد که از پنج گروه بیزار باشم: از ناکثین (پیمانشکنان) همانها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطین (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفین حاضر شدند و از خوارج که در میدان نهروان حضور یافتند و از «قَدَریّه» آنهایى که شبیه نصارا در دینشان بودند و گفتند: هیچ چیزى مقدر نشده (و همه چیز را خدا به ما تفویض کرده است) و از «مرجئه» آنها که شبیه یهود در دینشان شدند. گفتند: خدا آگاهتر است (که گناهکاران نیز اهل بهشتند) سپس گفت:«أللَّهُمَّ إنّى أحیى عَلى ما حَىَّ عَلَیْهِ عَلِىُّ بْنُ أبیطالِبٍ وأمُوتُ عَلى ما ماتَ عَلَیْهِ عَلىُّ بنُ أبىطالِبٍ؛خداوندا من بر آنچه على علیه السلام بر آن زنده بود زندهام و بر آنچه او بدرود حیات گفت مىمیرم» این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. (42)«1»
توجّه داشته باشید که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد با شکوهى هم به نام او در کنار مقبرهاش ساختهاند.
1) سند نامه:بخشهایى از این نامه را ابن قتیبه (متوفاى 276) در کتاب عیون الاخبار آورده است و بلاذرى (متوفاى 279) در کتاب انساب الاشراف و ابن عبد ربه (متوفاى 328) در عقد الفرید آورده و اینها همگى قبل از سید رضى مىزیستهاند و از کسانى که پس از سید رضى بوده و آن را در کتابهاى خود آوردهاند، احمد بن محمد بن میدانى در مجمع الامثال و سبط بن جوزى در تذکرة الخواص است.ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود مىگوید: راویان اتفاق نظر دارند که این نامه از على علیه السلام است و در اکثر کتب تاریخى آمده است (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 344).
2) «شِعار» به لباس زیرین گفته مىشود که با موى بدن انسان تماس دارد و از این رو به صاحب سرّ و محرم رازنیز شعار مىگویند. در مقابل «دثار» که به معناى لباس رویین است. واژه شعار معناى دیگرى هم دارد و آن علامت است و همچنین سخنان و جملههایى که اهداف قوم و ملتى را نشان مىدهد. در نامه بالا همان معناى اوّل اراده شده است.
3) «بِطانة» به معناى لباس زیرین در مقابل «ظِهارة» است که به لباس رویین گفته مىشود. نیز به افرادى که محرم اسرار هستند بطانة گفته مىشود و منظور امام از این واژه معناى اخیر است.
4) «مُوازَرَة» به معناى معاونت از ریشه «وِزر» به معناى سنگینى گرفته شده است، زیرا کسى که به دیگرى کمک مىکند بخشى از بار سنگین او را بر دوش مىگیرد و وزیر را نیز به همین جهت وزیر مىگویند.
5) «کَلِبَ» فعل ماضى است، از ریشه «کلب» بر وزن «قلب» در اصل به معناى ضربه زدن بر اسب با مهمیز است. (مهمیز شىء نوک تیزى است که در کنار چکمه قرار مىدادند و سوارکاران براى دواندن اسب از آن استفاده مىکردند). کَلِب در اینجا به معناى شدت یافتن و سخت شدن است.
6) «فَنَکَت» فعل ماضى از ریشه «فَنک» بر وزن «زنگ» به معناى تعدى و لجاجت و سرکشى است.
7) «شَغَرَت» این واژه فعل ماضى از ریشه «شَغر» بر وزن «صبر» به معناى بىپناه و بىدفاع شدن است.
8) «المَجِنّ» به معناى سپر است از ریشه «جَن» بر وزن «فن» به معناى پوشانیدن گرفته شده، زیرا سپر انسان رادر برابر ضربات دشمن مىپوشاند.
9) «آسَیْتُ» از ریشه «مواسات» به معناى همکارى کردن است.
10) «غِرّة» به معناى خدعه کردن و غافل نمودن است.
11) «کرَّة» به معناى حمله کردن است.
12) «الوَثْبَة» از ریشه «وَثْب» بر وزن «وصف» به معناى پیروزى گرفته شده سپس به معناى پریدن و جستن براى گرفتن چیزى نیز آمده است.
13) «اخْتِطاف» به معناى ربودن چیزى با سرعت است.
14) «الازَلّ» از ریشه «زلل» به معناى انسان یا حیوانى است که رانهاى باریکى داشته باشد و با توجّه به اینکه چنین کسى با سرعت مىتواند راه برود، این واژه به معناى سریع و پرشتاب مىآید.
15) «دامِیَة» به معناى مجروح و خونآلود است از ریشه «دم» به معناى خون گرفته شده.
16) «المِعزَى» به معناى بز است.
17) «الکَسیرة» به معناى شکسته و استخوان شکسته است و هنگامى که در مورد گوسفند و امثال آن بهکار رودبه معناى دست و پا شکسته است.
18) «رحیب» به معناى گشاده و وسیع است از ریشه «رحب» بر وزن «قفل» که به معناى وسعت یافتن است گرفته شده و رحیب الصدر به کسى گفته مىشود که خونسرد، بىتفاوت و داراى سعه صدر باشد.
19) «متأثم» کسى است که احساس گناه مىکند.
20) «حَدَرْتَ» از ریشه «حَدْر» بر وزن «قدر» به معناى فرود آمدن و پایین رفتن است و از آنجا که پایین رفتن معمولًا به سرعت انجام مىشود این واژه به معناى سرعت کردن نیز بهکار مىرود.
21) «نِقاش» به معناى دقت و سختگیرى در حساب است.
22) زلزله، آیه 7 و 8.
23) «تَسیغُ» از ریشه «سَوْغ» بر وزن «قوم» به معناى گوارا بودن گرفته شده که معمولًا در مورد غذا و آب به کارمىرود؛ ولى به طور کنایه در امور دیگر نیز استعمال مىشود.
24) «أفاء» از ریشه «فىء» به معناى بازگشت است گویى اموالى که در دست کفّار بوده جنبه غصب داشتهو هنگامى که به غنیمت گرفته مىشود، به صاحبان اصلى باز مىگردد.
25) «أُعْذِرَنَّ» از ریشه «اعذار» به معناى عذر خود را ظاهر ساختن است.
26) «هَوادَة» به معناى نرمش، صلح و علاقه به کسى است و در اینجا همان معناى اوّل اراده شده است.
27) «أُزیحُ» از ریشه «ازاحَة» به معناى زایل کردن است.
28) زخرف، آیه 81.
29) نور، آیه 2.
30) نساء، آیه 135.
31) کافى، ج 2، ص 140، ح 3. در همان باب روایات دیگرى در همین زمینه آمده است.
32) «ضَحَّ» صیغه امر است از ریشه «تَضْحیة» در اصل به معناى به چرا بردن گوسفندان به هنگام بر آمدن آفتاباست و جمله «فَضَحَّ رُوَیْداً» در جایى گفته مىشد که منظور این بود که گوسفندان را آهسته در چراگاه حرکت دهند تا به اندازه کافى سیر شود. سپس این جمله در مواردى که منظور دست نگه داشتن و آرام بودن است به کار رفته است.
33) «مَدَى» به معناى پایان کار و رسیدن به سنین بالاست.
34) «الثَّرى» به معناى خاک است.
35) واژه «لاتَ» براى نفى است و در اصل لاء نافیه بوده و تاء تانیث براى تأکید بر آن افزوده شده است. «مَناص» از ریشه «نوص» به معناى پناهگاه و فریادرس است مىگویند: عرب هنگامى که حادثه سخت و وحشتناکى رخ مى داده مخصوصاً در جنگها این کلمه را تکرار مىکرد و مىگفت: مناص، مناص؛ یعنى پناهگاه کجاست، پناهگاه کجاست؟ و چون این مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معناى محل فرار نیز آمده است، بنابراین جمله «وَلاتَ حینَ مَناصٍ» مفهومش این است که راه فرار و نجات و پناهگاهى نیست.
36) ص، آیه 3.
37) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 16، ص 172.
38) شرح نهجالبلاغه ابن میثم، ج 5، ص 90.
39) شرح نهجالبلاغه مرحوم تسترى، ج 8، ص 89.
40) همان مدرک، ص 92.
41) مجمع رجالالحدیث، ج 10، ص 238، به نقل از طبرى.
42) بحارالانوار، ج 42، ص 152، ح 20.