جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 41

زمان مطالعه: 23 دقیقه

و من کتاب له علیه‏السلام

إلى‏ بَعْضِ عُمّالِهِ‏

از نامه‏هاى امام علیه السلام‏

به یکى از فرماندارانش (1)«1»

نامه در یک نگاه‏

این نامه همان‏گونه که در پایان آن در بحث نکات به صورت مشروح خواهد آمد، بنابر معروف به عبد اللَّه بن عباس نوشته شده است و امام علیه السلام او را به جهت عدم رعایت موازین صحیح در بیت‏المال سرزنش و نکوهش کرده است و همچون پدرى دلسوز و با محبّت که فرزندش را در راه خطا مى‏بیند، بر او بانگ‏

مى‏زند و فریاد مى‏کشد و او را بر مسیر صحیح فرا مى‏خواند، ابن عباس را زیر رگبار سرزنش‏هاى خود گرفته است.

در بخش اوّلِ این نامه، احسان خود را به او یادآور مى‏شود که وى را به عنوان یکى از خواص خود به یکى از مهم‏ترین مقام‏ها؛ یعنى فرماندارى بصره منصوب کرده است.

در بخش دوم به بدى‏هاى او نسبت به خود اشاره مى‏کند و وى را به سبب عدم رعایت موازین عدالت در امر بیت‏المال نکوهش مى‏کند و به تقواى الهى و باز گرداندن اموال مسلمین فرمان مى‏دهد.

در بخش سوم سوگند مى‏خورد که اگر فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام با تمام قرب و منزلتى که نزد او دارند مرتکب چنین کارى شوند ملاحظه آنها را نیز نمى‏کند.

در چهارمین و آخرین بخش به او هشدار مى‏دهد که زندگى دنیا فانى و ناپایدار است و به زودى از این جهان چشم مى‏پوشد و در پیشگاه عدل الهى حاضر مى‏شود و باید در برابر اعمال خود پاسخ‏گو باشد و از بسیارى از اعمال خود پشیمان مى‏گردد؛ اما پشیمانى‏اش سودى ندارد.

در اینکه مخاطب این نامه واقعا عبد اللَّه بن عباس از یاران معروف امام على علیه السلام و یا برادرش عبیداللَّه یا شخص دیگرى است اختلاف زیادى در میان مورخان و شارحان نهج‏البلاغه و علماى رجال دیده مى‏شود که ما در پایان این نامه به آن اشاره خواهیم کرد و آنچه را نزدیک‏تر به نظر مى‏رسد بیان مى‏کنیم.

بخش اوّل‏

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَجَعَلْتُکَ شِعَارِی وَبِطَانَتِی، وَلَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَمُوَازَرَتِی وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ، فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَأَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ، وَهَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ وَشَغَرَتْ، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ، وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ، وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ، فَلَا ابْنَ عَمِّکَ آسَیْتَ، وَلَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ. وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ، وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ، وَکَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ، وَتَنْوِی غِرَّتَهُمْ عَنْ فَیْئِهِمْ، فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ، وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَأَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِیَةَ الْمِعْزَى الْکَسِیرَةَ، فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ، کَأَنَّکَ لَاأَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ، فَسُبْحَانَ اللَّهِ! أَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ!

ترجمه‏

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من تو را شریک خویش در امانتم (حکومت و زمامدارى) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسى مطمئن‏تر از تو براى همکارى، یارى و اداى امانت نسبت به من نبود اما همین که دیدى زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگرى دست زده و امانت در میان مردم خوار

و بى‏مقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بى‏پناه گشته است (در چنین شرایطى تو) به پسر عمویت پشت کردى و با کسانى که از او جدا شدند، همراه گشتى و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدى و همراه خائنان، به او خیانت کردى؛ نه پسر عمویت را یارى رساندى و نه امانت را ادا نمودى. گویا تو جهاد خود را براى خدا انجام ندادى و گویا حجّت و بیّنه‏اى از سوى پروردگارت نداشتى و گویا تو با این امت براى غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به‏کار مى‏بردى و مقصودت این بود که آنها را بفریبى و غنایمشان را در اختیار بگیرى (و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردى به سرعت حمله کردى و با عجله بر بیت‏المال پریدى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان که براى زنان بیوه و یتیمان آنها نگهدارى مى‏شد ربودى. همانند گرگ چالاکى که بزغاله مجروح و استخوان شکسته‏اى را برباید، آن‏گاه آن را با خاطرى آسوده به سوى حجاز حمل کردى بى آنکه در این کار احساس گناه کنى. دشمنت بى‏پدر باد، گویا میراث پدر و مادرت را براى خانواده‏ات مى‏بردى. سبحان اللَّه آیا به معاد ایمان ندارى و از بررسى دقیق حساب روز قیامت نمى‏ترسى؟!

شرح و تفسیر

آیا به معاد ایمان ندارى که چنین مى‏کنى؟!

امام علیه السلام در آغاز این نامه به محبّت‏هایى که در حق این فرماندار کرده اشاره مى‏کند و او را به یاد خدماتش به او مى‏اندازد تا از خطایى که مرتکب شده بسیار شرمنده شود. مى‏فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من تو را شریک خود در امانتم (حکومت و زمامدارى) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسى مطمئن‏تر از تو براى همکارى،

یارى و اداى امانت نسبت به من نبود»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَجَعَلْتُکَ شِعَارِی (2)«1» وَبِطَانَتِی (3)«2»، وَلَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی‏لِمُوَاسَاتِی وَمُوَازَرَتِی (4)«3» وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه به سه نکته در مورد این فرماندار اشاره مى‏کند.

1. او را در امر زمامدارى امت سهیم و شریک کرده و یکى از مهم‏ترین مناصب را در اختیار او گذارده است.

2. او را محرم اسرار خود و بطانه و شعار خویش قرار داده که نشانه نهایت اعتماد و خوش‏بینى است.

3. از میان تمام خویشاوندان و بستگان، او را از همه مطمئن‏تر براى همکارى در امر مهم حکومت اسلامى شناخته است، بنابراین شایسته نبود که در برابر این همه محبّت و اعتماد و اطمینان، خلافى از او سر بزند.

آن‏گاه امام علیه السلام به تخلفات فرماندار خود پرداخته و مطلب را از اینجا شروع مى‏کند و مى‏فرماید: «اما همین که دیدى زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگرى دست زده و امانت در میان مردم خوار و بى‏مقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بى‏پناه گشته است (در چنین شرایطى تو) به پسر عمویت پشت کردى و با کسانى که از او جدا شدند همراه گشتى و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدى‏

و همراه خائنان، به او خیانت کردى؛ نه پسر عمویت را یارى رساندى و نه امانت را ادا نمودى»؛(فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ (5)«1»، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ،وَأَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ، وَهَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ (6)«2» وَشَغَرَتْ (7)«3»، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَالْمِجَنِّ (8)«4» فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ، وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ، وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ، فَلَا ابْنَ‏عَمِّکَ آسَیْتَ (9)«5»، وَلَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ).

جمله‏«قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ»که معناى تحت اللفظى آن این است:«سپر را براى پسر عمویت وارونه کردى» کنایه از پشت کردن به کسى است، زیرا مجاهدان در میدان جنگ هنگامى که رو به روى طرف مقابل مى‏ایستند روى سپر به طرف آنهاست اما اگر فرار کنند باطن سپرها مقابل آنها خواهد بود به همین جهت به عنوان کنایه، این جمله در پشت کردن به شخص یا چیزى به‏کار مى‏رود.

امام علیه السلام در پنج جمله نخستین، وضع زمان را براى او ترسیم مى‏کند: سخت شدن شرایط محیط، جسور شدن دشمن در جنگ، بى اعتبارى امانت در میان مردم، تعدى کردن امت از احکام الهى و بى پناه شدن.

سپس امام علیه السلام با چند جمله، مخالفت پسر عمویش را با خود از چند زاویه بررسى مى‏کند: پشت کردن به او، هم‏صدا شدن با مخالفان، دست کشیدن از یارى، همراهى با بى‏طرفان و خیانت کردن در بیت‏المال با خائنان. به این ترتیب تمام اوصاف او را با این تعبیرات گویا و پرمعنا مجسم ساخته و خلاصه‏اش‏

همان است که در دو جمله آخر با فاء تفریع بیان فرموده است: دست برداشتن از یارى و خیانت در امانت.

آن‏گاه امام علیه السلام از زاویه دیگرى به اعمال او نگاه مى‏کند و براى برانگیختن وجدان مذهبى او این جمله‏ها را بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادى و گویا حجت و بینه‏اى از سوى پروردگارت نداشتى و گویا تو با این امت براى غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار مى‏بردى و مقصودت این بود که آنها را بفریبى و غنایمشان را در اختیار بگیرى»؛(وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ، وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ، وَکَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ، وَتَنْوِی غِرَّتَهُمْ (10)«1» عَنْ فَیْئِهِمْ).

امام علیه السلام در این سه جمله، نخست در خلوص نیّت او در امر جهاد تردید مى‏کند و سپس در اینکه اعمالش مستند به دلیل باشد ابراز تردید مى‏فرماید و سرانجام عمل او را شبیه کسى مى‏شمرد که با ظاهر سازى و عوام فریبى مى‏خواهد حقوق مردم را که خدادر بیت‏المال قرار داده برباید.

شاید این فرماندار (هر کس که باشد) با شنیدن این جمله‏ها تکانى بخورد و به راه آید و اموال بیت‏المال را به جاى خود باز گرداند.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «(و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردى به سرعت حمله کردى و با عجله بر بیت‏المال پریدى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان را که براى زنان بیوه و یتیمان آنها نگهدارى مى‏شد ربودى؛ همانند گرگ چالاکى که بزغاله مجروح و استخوان شکسته‏اى را برباید، آن‏گاه آن را با خاطرى آسوده به سوى حجاز حمل نمودى بى آنکه در این کار احساس گناه کنى. دشمنت بى‏پدر باد گویا میراث پدر و مادرت را براى خانواده‏ات مى‏بردى»؛(فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ

فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ (11)«1»، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ (12)«2»، وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ‏أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَأَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ (13)«3» الذِّئْبِ الْأَزَلِّ (14)«4» دَامِیَةَ (15)«5» الْمِعْزَى (16)«6»الْکَسِیرَةَ (17)«7»، فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِیبَ (18)«8» الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ (19)«9» مِنْ أَخْذِهِ، کَأَنَّکَ‏لَا أَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ (20)«10» إِلَى أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ).

تعبیرات امام علیه السلام بسیار گویا و تشبیه آن حضرت در این زمینه فوق‏العاده کوبنده و پر معناست و براى بیان چنین مقصدى جمله‏هایى از این بهتر تصور نمى‏شود.

تعبیر به‏«أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ؛به سرعت حمله نمودى» و«عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ؛با شتاب بر آن پریدى» و تعبیر به‏«اخْتَطَفْتَ؛آنها را ربودى» و تشبیه به گرگ چالاکى که بزغاله مجروح استخوان شکسته‏اى را برباید و تعبیر به‏«تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ؛اموال بیت‏المال را همچون میراث پدر و مادر شمردى» همه و همه گویاى زشتى فوق‏العاده اعمال اوست.

جمله‏«لَا أَبَا لِغَیْرِکَ؛دشمنت بى‏پدر باد» نوعى احترام است به آن فرماندار،

زیرا در آنجا که مى‏خواهند تحقیر کنند مى‏گویند:«لا أباً لَکَ»(بى‏پدر شوى) بنابراین امام علیه السلام در عین سرزنش شدید احترام او را نیز به مقدار لازم حفظ مى‏کند.

تعبیر به‏«تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ»تعبیر زیبایى است که در این‏گونه موارد به کار مى‏رود و کسى که بى‏محابا روى مالى افتاده و از آن بهره مى‏گیرد، گفته مى‏شود:مثل اینکه میراث پدر و مادر را به چنگ آوردى.

امام علیه السلام در پایان این بخش از نامه خود به صورت اظهار تعجب مى‏فرماید:«سبحان اللَّه آیا به معاد ایمان ندارى و از بررسى دقیق حساب روز قیامت نمى‏ترسى»؛(فَسُبْحَانَ اللَّهِ! أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقَاشَ (21)«1» الْحِسَابِ!).

اشاره به اینکه کسى که ایمان به قیامت دارد و معتقد به این آیه است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ – وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» (22)«2»نباید این‏گونه در اموال بیت‏المال تصرف کند. این عمل با آن ایمان سازگار نیست؛ یا ایمان ضعیف است یا قیامت به فراموشى سپرده شده است.

بخش دوم‏

أَیُّهَا الْمَعْدُودُ- کَانَ- عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ، کَیْفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَطَعَاماً.وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً وَتَشْرَبُ حَرَاماً، وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ! فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِیکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ! وَوَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ، وَلَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَأُزِیحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی، أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی، فَضَحِّ رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى، وَعُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ، وَیَتَمَنَّى الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ «وَلاتَ حِینَ مَناصٍ».

ترجمه‏

اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان به‏شمار مى‏آمدى، چگونه آب و غذایى را گوارا مى‏نوشى و مى‏خورى در حالى که مى‏دانى حرام مى‏خورى و حرام مى‏نوشى و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بلاد اسلام را به‏وسیله آنان حفظ کرده، کنیزانى را مى‏خرى و زنانى را به همسرى در مى‏آورى (نمى‏دانى آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)، اکنون از خدا بترس و اموال این‏

گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان و اگر به این دستور که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مى‏کنم که عذرم در پیشگاه خدا در باره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربه‏اى بر تو وارد مى‏کنم! به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)، کارى همچون تو کرده بودند هیچ گونه مدارا با آنها نمى‏کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیت‏المال) تغییر نمى‏دادند تا زمانى که حق را از آنها بستانم و باطلى را که از ستم‏هاى آنها به وجود آمده از میان بردارم. به خداوندى که پروردگار جهانیان است سوگند مى‏خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته‏اى از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمى‏ساخت که آن را به عنوان میراث براى بازماندگانم بگذارم، بنابراین کمى دست نگه دار (و اندیشه کن) گویى به پایان زندگى رسیده‏اى و در زیر خاک‏ها دفن شده‏اى و اعمالت به تو عرضه شده است در جایى که ستمگر فریاد حسرت بر مى‏دارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته، آرزو مى‏کند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)، ولى زمان فرار نیست (و تمام راه‏ها بسته است).

شرح و تفسیر

اگر فرزندانم چنین مى‏کردند آنها را نمى‏بخشیدم‏

امام علیه السلام در این بخش از نامه در ادامه سرزنش‏ها و اعتراضات شدید، به مخاطب خود مى‏فرماید: «اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار مى‏آمدى چگونه آب و غذایى را گوارا مى‏نوشى و مى‏خورى در حالى که مى‏دانى حرام مى‏خورى و حرام مى‏نوشى و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بوسیله آنان بلاد اسلام را حفظ کرده، کنیزانى را مى‏خرى و زنانى را به همسرى در مى‏آورى‏

(نمى‏دانى آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)»؛(أَیُّهَا الْمَعْدُودُ- کَانَ- عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ، کَیْفَ تُسِیغُ (23)«1» شَرَاباً وَطَعَاماً. وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ‏حَرَاماً، وَتَشْرَبُ حَرَاماً، وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ (24)«2» اللَّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ‏الْبِلَادَ!).

تعبیر به‏«کانَ»که ناظر به زمان گذشته است اشاره به این است که ما تو را قبلًا جزء خردمندان مى‏دانستیم ولى با این اعمالت که از خود نشان داده‏اى اکنون در زمره آنان نیستى.

جمله‏«کَیْفَ تُسِیغُ…» اشاره به این است که تمام زندگى تو آمیخته با حرام شده و آب و غذایى که از اموال غصب شده بیت‏المال به‏دست مى‏آورى، نوشیدن و خوردنش بر تو حرام است و همسرانى که از کنیزان با پول حرام خریدارى مى‏کنى و مهریّه حرامى که براى زنان آزاد قایل مى‏شوى سبب مى‏شود زندگى خانوادگى تو نیز آلوده به حرام گردد.

جمله‏«مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ…» اشاره به این است که اگر این اموال مال افراد ثروتمندى بود غصب آنها کمتر قبح و زشتى داشت؛ ولى غصب اموالى که متعلّق به دو گروه یتیمان و محرومان و مجاهدان و مدافعان اسلام است بسیار قبیح‏تر و زشت‏تر است.

سپس امام علیه السلام پس از این سرزنش طولانى چنین نتیجه گرفته و مى‏فرماید:«اکنون از خدا بترس و اموال این گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان»؛(فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ).

آن‏گاه او را شدیداً تهدید مى‏کند و مى‏فرماید: «و اگر به این دستورى که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مى‏کنم که عذرم در پیشگاه خدا درباره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربه‏اى بر تو وارد مى‏کنم»؛(فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ (25)«1» إِلَى اللَّهِ فِیکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ‏النَّارَ!).

اشاره به اینکه من جز در راه خدا و در برابر دشمنان او شمشیر نمى‏کشم و هر کس را که تاکنون با این شمشیر از پاى در آورده‏ام، سرازیر جهنم شده است و به گفته شاعر:

قضا ز قهر خدا چون که گشت آبستن

به یک شکم دو پسر زاد ذوالفقار و سقر

در اینجا سؤالى پیش مى‏آید و آن اینکه چرا کسى که از بیت‏المال چیزى را ربوده مستحق اعدام باشد در حالى که در حدود اسلامى حداکثر اجراى حدّ سرقت بر وى است. تازه حدّ سرقت هم در اینجا بعید به‏نظر مى‏رسد، چون شرط آن سرقت از حرز؛ یعنى جایى است که قفل و بند داشته باشد اگر قفل و بندش را بشکنند و چیزى از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جارى مى‏شود و مى‏دانیم بیت‏المال در اختیار این فرماندار بوده نه آنکه در حرز باشد.

در پاسخ این سؤال ممکن است گفته شود: اوّلًا: این سرقت توأم با انکار حرمت آن بوده و وى آن مال را بر خود حلال مى‏دانسته و این نوعى انکار ضرورى دین است.

ثانیاً: امام علیه السلام مى‏فرماید: اگر دستور مرا نسبت به بازگرداندن این اموال به بیت‏المال عمل نکنى و در برابر من مقاومت نمایى در واقع قیام بر ضد امامت‏

کرده‏اى و مى‏دانیم قیام بر ضد امام مجوز قتل است.

آن‏گاه امام علیه السلام براى تأکید بیشتر و جدى بودن این تهدید مى‏افزاید: «به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)، کارى همچون کار تو کرده بودند هیچ‏گونه با آنها مدارا نمى‏کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیت‏المال) تغییر نمى‏دادند تا زمانى که حق را از آنها بستانم و باطلى را که از ستم‏هاى آنها به‏وجود آمده از میان بردارم»؛(وَوَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ (26)«1»، وَلَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَأُزِیحَ (27)«2» الْبَاطِلَ‏عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا).

بدیهى است که هرگز منظور امام علیه السلام این نیست که امکان دارد امام حسن و امام حسین علیهما السلام دست به غصب اموال بیت‏المال بزنند، بلکه منظور بیان مبالغه در مطلب است که هیچ کس در برابر تخلّف از حق و عدالت مصونیت ندارد.

به بیان دیگر قضیّه شرطیّه که از واژه «لو» و مانند آن استفاده مى‏شود به معناى احتمال وقوع شرط نیست، زیرا این تعبیرات حتى در امورى که محال است براى بیان تأکید مطلب گفته مى‏شود همان‏گونه که در آیه شریفه ««قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدینَ»؛ بگو: اگر براى خدا فرزندى بود، من نخستین پرستش کننده او بودم» (28)«3» این تعبیر تأکیدى است بر نفى گفته نابخردانِ اهل کتاب که براى خداوند فرزندى قایل بودند.

امام علیه السلام، در این سخن خود روشن مى‏سازد که هرگز مسائل عاطفى نمى‏تواند حاکم بر احکام الهى باشد و روابط بر ضوابط پیشى نمى‏گیرد همان‏گونه که قرآن مجید در مسأله اجراى حد مى‏فرماید: ««وَلا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی‏ دینِ اللَّهِ»؛ و نباید

رأفت (و محبّت کاذب) نسبت به آن دو شما را از (اجراى) حکم الهى مانع شود» (29)«1» و در مورد اجراى حق مى‏فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید.براى خدا گواهى دهید، حتى اگر چه به زیان شما، یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد. (چرا که) اگر او (کسى که گواهى شما به زیان اوست) غنى یا فقیر باشد خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند (و لزومى ندارد براى رعایت آنها حق را رها کنید)». (30)«2»

سپس امام علیه السلام براى بیدار ساختن او از طریق دیگرى وارد مى‏شود که بسیار موثّق و نافذ است، مى‏فرماید: «به خداوندى که پروردگار جهانیان است سوگند مى‏خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته‏اى از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمى‏ساخت که آن را به عنوان میراث براى بازماندگانم بگذارم»؛(وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی، أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی).

اشاره به اینکه این اموال عظیم اگر حلال هم باشد مایه خوشبختى و سعادت انسان نمى‏شود چه رسد به اینکه حرام باشد، زیرا راهى جز این ندارد که به صورت میراث براى بازماندگانش بگذارد؛ حساب و وبالش براى اوست و لذّتش براى دیگران. آیا عاقلانه است که انسان دست به چنین کارى بزند. حال اگر از طریق حرام باشد چه مصیبتى براى صاحب آن خواهد بود.

لذا در حدیثى در کتاب کافى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که این دعا را مى‏فرمود:«اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ وَمَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ‏

وَالْکَفَافَ وَارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَالْوَلَدَ؛خداوندا به محمّد و آل او و کسانى که او و خاندانش را دوست دارند خویشتن‏دارى و به مقدار نیاز عنایت کن و کسانى که محمّد و اهل بیتش را دشمن مى‏دارند مال (فراوان) و فرزندان (بسیار) روزى ده». (31)«1»

سرانجام امام علیه السلام در پایان این نامه اشاره به پایان زندگى و مرگ و حوادث پس از آن مى‏کند تا روح خفته آن فرماندار را بیدار کند و خطرى را که در کمین اوست به وى نشان دهد مى‏فرماید: «بنابراین کمى دست نگه دار (و اندیشه کن) گویى به پایان زندگى رسیده‏اى و در زیر خاک‏ها دفن شده‏اى و اعمالت به تو عرضه شده است در جایى که ستمگر فریاد حسرت بر مى‏دارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته، آرزو مى‏کند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)؛ ولى زمان فرار نیست (و تمام راه‏ها بسته است)»؛(فَضَحِّ (32)«2» رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى (33)«3»،وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى (34)«4»، وَعُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ‏بِالْحَسْرَةِ، وَیَتَمَنَّى الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ «وَلاتَ حِینَ مَناصٍ» (35)«5»).

امام بزرگوار این معلم بیدارگر و پیشواى هوشیار، مخاطب خود را با این جمله‏هاى کوبنده از خواب غفلت بیدار مى‏کند. لحظه مرگ و سپس دفن در زیر

خاک‏ها و به دنبال آن حضور در صحنه قیامت براى حساب و کتاب و سرانجام پشیمانى و تقاضاى بازگشت به دنیا را که به هنگام مرگ و در صحنه قیامت دارد به او نشان مى‏دهد و آن را با آیه شریفه ««وَّلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ»؛ ولى وقت نجات گذشته بود» (36)«1» مؤکّد مى‏سازد.

نکته

ابن عباس کیست؟

بى‏تردید ابن عباس در میان امت و مذاهب مختلف شیعه و اهل سنّت، اشتهار به نیکى و علم و دانش و هوشیارى و خرد دارد و از او با القابى مانند «حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ» و مانند آن یاد مى‏شود. او دوران جوانى خود را در خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله گذراند و حامل احادیث مهمى از آن حضرت بود که در کتب معتبر نقل شده است. او مخصوصاً در تفسیر قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد على علیه السلام و محب او یاد شده است.

از این رو هنگامى که دانشمندان و شارحان نهج‏البلاغه به این نامه رسیده‏اند در اینکه مخاطب آن ابن عباس باشد تردید کرده‏اند. نامه‏اى که در آن امیرمؤمنان على علیه السلام شدیدترین سرزنش‏ها را به مخاطب خود نموده و او را به خیانت در اموال بیت‏المال و حیف و میل آن و بردن مقدار فراوانى از آن از بصره به حجاز وصف مى‏کند.

به خصوص اگر پاسخ‏هاى تند و جسورانه‏اى را که از ابن عباس در پاسخ این نامه نقل شده و در بعضى از کتب تاریخ آمده است در نظر بگیریم مسأله بسیار پیچیده‏تر مى‏شود.

از این رو ناقلان این نامه در برابر آن به سه گروه تقسیم شده‏اند:

گروهى مى‏گویند: ابن عباس هرچند مقام والایى داشت و از اصحاب برجسته پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود و در سنین جوانى و یا نوجوانى آن حضرت را درک کرده بود ولى به هر حال او معصوم نبود و صدور چنین لغزشى از او دور نیست و مطابق ضرب‏المثل مشهور«الْجَوادُ قَدْ یَکْبُو؛اسب گران‏قیمتِ تندرو گاهى سکندرى مى‏خورد و بر زمین مى‏افتد» از غیر معصوم چنین مطلبى بعید نیست.

گروه دیگرى اصرار دارند که مخاطب این نامه ممکن است برادر ابن عباس؛ عبیداللَّه بن عباس یا شخص دیگرى باشد. آنها به یک سلسه قراین تاریخى متوسّل مى‏شوند که نشان مى‏دهد ابن عباس هرگز دست به چنین کارى نزده است.

بالاخره گروه سوم نتوانسته در این مسأله انتخابى کنند و مانند ابن ابى‏الحدید آن را به ابهام و اجمالش گذاشته و گذشته‏اند، آنجا که مى‏گوید: «موضوع این نامه براى من مشکل و پیچیده شده است. اگر بگویم این نقل دروغ است و این کلام را جعل کرده‏اند و به على علیه السلام نسبت داده‏اند، با راویان احادیث مخالفت کرده‏ام، زیرا آنها معتقدند که این نامه از على علیه السلام است و در بسیارى از کتب تاریخى نیز نقل شده است و اگر بگویم مخاطب در آن عبداللَّه بن عباس است حقایق تاریخى دیگرى من را مانع مى‏شود، زیرا مى‏دانم او همواره در کنار امیرمؤمنان علیه السلام و مطیع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نیز وفادارى خود را در طول عمر نسبت به آن حضرت حفظ کرد و اگر مخاطب این نامه را شخص دیگرى بدانم، نمى‏دانم به چه کسى نسبت بدهم، زیرا از متن نامه بر مى‏آید که مخاطب در این نامه یکى از عموزادگان آن حضرت بوده است و به همین دلیل من در اینجا توقف کرده عدم اظهار نظر را ترجیح مى‏دهم». (37)«1»

اما گروه اوّل این سخن را نپسندیده‏اند و مى‏خواهند با حفظ جلالتِ مقامِ‏

ابن‏عباس، اسناد این نامه على علیه السلام نسبت به او را حفظ کنند.

از جمله ابن میثم در شرح نهج‏البلاغه خود مى‏گوید: «نباید از ابن عباس چنان کارى را بعید دانست زیرا او معصوم نبود و على علیه السلام هم کسى نبود که در راه حق از احدى بترسد و حقیقت را کتمان کند، هرچند محبوب‏ترین فرزندان او باشد تا چه رسد به پسر عمویش، بلکه لازم است نسبت به خویشاوندان نزدیک در چنین موردى سخت‏گیرتر باشد.

وانگهى سخت‏گیرى امام علیه السلام باعث جدایى ابن عباس از امام نمى‏شود، چرا که آن حضرت هر یک از یارانش را که مستحق مؤاخذه مى‏دانست، مؤاخذه مى‏کرد؛ بزرگ یا کوچک، نزدیک یا دور و هنگامى که حق اللَّه را از او باز پس مى‏گرفت و یا آن شخص خودش از کرده خود پشیمان مى‏شد، به همان حال قبل نسبت به او باز مى‏گشت، بنابراین با محبّت عمیق و پیوند خویشاوندى که میان امام علیه السلام و ابن‏عباس وجود داشت، درشتى و مؤاخذه شدید على علیه السلام نسبت به ابن عباس باعث جدایى او نمى‏شد.

امّا اینکه گفته شود مخاطب برادر ابن‏عباس؛ یعنى عبیداللَّه بوده، صحیح نیست، چرا که عبید اللَّه کارگزار امام در یمن بود و چنین مطلبى درباره او نقل نشده است». (38)«1»

طرفداران قول دوم از یک سو معتقدند که عظمت مقام ابن عباس با محتواى این نامه هرگز سازگار نیست، زیرا او «حِبْر الأُمّة» و دریاى عمیقى از علم و فضل بود و به على علیه السلام عشق مى‏ورزید، و جزء مدافعان درجه اوّل على علیه السلام بود که عدد آنها در آن زمان طوفانى از انگشتان دست تجاوز نمى‏کرد و حتى در جنگ صفین هنگامى که مسأله حکمیّت مطرح شد امام علیه السلام او را براى حکمیّت و قرار گرفتن در برابر مرد شیطان صفتى همچون عمرو عاص پیشنهاد فرمود (هرچند گروهى‏

نادان و ابله با این پیشنهاد مخالفت کردند و مرد ابلهى مثل خودشان- ابو موسى اشعرى- را براى این کار معرفى نمودند و بر آن اصرار ورزیدند). آرى جلالت مقام ابن عباس با این امور سازگار نیست؛ ولى چه کسى مخاطب این نامه بوده است را روشن نساخته‏اند.

از این گذشته قراین دیگرى نیز براى نفى مخاطب بودن ابن عباس در این نامه ارائه کرده‏اند از جمله اینکه:

1. در امالى مرحوم سید مرتضى آمده است که عمرو بن عبید نزد سلیمان عباسى رفته بود. سلیمان از او پرسید: شنیده‏اى که على علیه السلام در شعرى درباره ابن‏عباس گفته است: او در همه چیز براى ما فتوا مى‏دهد ولى اموال ما را یک شبه با خود مى‏برد؟ عمرو در پاسخ گفت: ممکن نیست على چنین چیزى را درباره ابن عباس گفته باشد، چرا که او هرگز از على علیه السلام جدا نشد و تا هنگام شهادت آن حضرت در کنار او بود و حتى در صحنه صلح امام حسن نیز حضور داشت.

2. عمرو بن عبید اضافه کرد چگونه ممکن است آن همه اموال در بیت‏المال بصره جمع شود با اینکه على علیه السلام به آن نیاز داشت و هر هفته بیت‏المال را تخلیه مى‏کرد و به نیازمندان مى‏داد و در روز شنبه دستور مى‏داد بیت‏المال را آب و جارو کنند. با این حال چگونه ممکن است ابن عباس آن همه اموال را در بیت‏المال بصره جمع کند؟ او به یقین با توجّه به نیاز مردم اموال را به کوفه منتقل مى‏نمود.

3. طبرى در تاریخ معروف خود در حوادث سنه چهل از ابو عبیده نقل مى‏کند که ابن عباس تا زمان شهادت على علیه السلام در بصره بود و سپس به کوفه آمد و در مراسم صلح امام حسن با معاویه حضور داشت سپس به بصره برگشت و اساس خود را از آن جمع کرد و مال مختصرى از بیت‏المال را بر گرفت و گفت: این را به عنوان ارتزاق و حق مستمرى خود از بیت‏المال بر مى‏گیرم (آن‏گاه به حجاز رفت).

4. مرحوم تسترى در شرح نهج‏البلاغه خود نقل مى‏کند که در هنگام شهادت على علیه السلام ابن عباس در بصره بود و (فورا) به کوفه آمد و به امام حسن علیه السلام ملحق شد و آن روز که امام حسن در صبح شهادت پدر خطبه مى‏خواند، ابن عباس برخاست و مردم را به بیعت با آن حضرت دعوت نمود. مردم نیز اجابت کردند. (39)«1»

5. بر فرض که این داستان مربوط به ابن عباس باشد؛ ولى در بعضى از روایات آمده است که اولًا اموال مزبور اموال کمى بوده، و ثانیاً هنگامى که امام علیه السلام به ابن عباس تذکر داد او هم بلا فاصله اموال را باز گرداند و عذرخواهى کرد و امام علیه السلام عذرش را پذیرفت، همان‏گونه که مرحوم تسترى از یعقوبى نقل مى‏کند که ابن عباس مقدارى از بیت‏المال را تصرف کرده بود و هنگامى که امیرمؤمنان علیه السلام دستور بازگرداندن آن را داد، آن اموال را بازگرداند. سپس مانند آن را از سبط بن جوزى نقل مى‏کند که در پایانش آمده است: ابن عباس از کار خود پشیمان شد و خدمت امام علیه السلام عذرخواهى کرد و امام علیه السلام عذر او را پذیرفت. (40)«2»

نتیجه اینکه با این روایات مختلف و گاه ضد و نقیض چگونه مى‏توان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصیّتى همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقیه معروف اسلام بود، چنین کارى را در آن مقیاس که مخالفان به او نسبت داده‏اند مرتکب شده باشد.

آیا این احتمال وجود ندارد که عمال بنى امیّه و جیره خواران معاویه که در برابر اموال کبیر و گاه صغیر احادیثى به نفع آنها وضع مى‏کردند و حتى به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نسبت مى‏دادند چنین مطالبى را درباره ابن عباس جعل کرده باشند به خصوص آنکه در روایات آمده است معاویه بعد از نمازهاى خود على علیه السلام و امام‏

حسن و امام حسین علیهما السلام و ابن عباس و مالک اشتر و قیس بن عباده را لعن مى‏کرد. (41)«1»

مؤلف بزرگوار معجم رجال الحدیث بعد از نقل این ماجراها مى‏گوید: از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده مى‏شود که او مردى جلیل القدر و مدافع امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهما السلام بود همان‏گونه که علّامه حلّى و ابن داود در کتب رجال خود آورده‏اند. و مرحوم محدّث قمى از شهید ثانى نقل مى‏کند که پس از ذکر چند حدیث در مذمت ابن عباس مى‏گوید: تمام این احادیث ضعیف است.

به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقیق طاووسى- بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام و یارى و دفاع از آن حضرت که جاى شک و تردیدى در آن نیست- چه جاى تعجب که افرادى بر او حسد بورزند و این‏گونه نسبت‏هاى ناروا را به او بدهند.

به همین دلیل غالب علماى رجال از شیعه و اهل سنّت، احادیث ابن عباس را به عنوان احادیث صحیح و معتبر مى‏پذیرند و به این گونه شبهات درباره او اعتنایى نمى‏کنند.

بنابراین باید پذیرفت که مخاطب در این نامه شخصى غیر از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقیق او را نشناسیم و تعبیر به ابن عم (مانند تعبیر به برادر و اخ در موارد دیگر) ممکن است کنایه از نزدیکى و مصاحبت بوده باشد و به همین جهت مرحوم سیّد رضى با اینکه در بسیارى از موارد نام مخاطبان نامه را مى‏برد در اینجا نامى از ابن عباس نبرده و تنها به جمله «الى بعض عماله» قناعت کرده است.

این سخن را با حدیثى که مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار در تاریخ‏

امیرمؤمنان على علیه السلام نقل کرده است پایان مى‏دهیم در این حدیث آمده است که مردى از اهل طائف به هنگامى که ابن عباس بیمار بود؛ (همان بیمارى که در آن دنیا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه‏اى نشست. ابن عباس بى‏هوش شد. او را به صحن خانه آوردند. به هوش آمد. گفت: خلیل و یار من رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد؛ هجرتى با رسول خدا صلى الله علیه و آله داشتم و هجرتى با على علیه السلام و نیز به من خبر داد که من در پایان عمر نابینا خواهم شد (و چنین شد) … و نیز به من دستور داد که از پنج گروه بیزار باشم: از ناکثین (پیمان‏شکنان) همان‏ها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطین (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفین حاضر شدند و از خوارج که در میدان نهروان حضور یافتند و از «قَدَریّه» آنهایى که شبیه نصارا در دینشان بودند و گفتند: هیچ چیزى مقدر نشده (و همه چیز را خدا به ما تفویض کرده است) و از «مرجئه» آنها که شبیه یهود در دینشان شدند. گفتند: خدا آگاه‏تر است (که گناه‏کاران نیز اهل بهشتند) سپس گفت:«أللَّهُمَّ إنّى أحیى‏ عَلى‏ ما حَىَّ عَلَیْهِ عَلِىُّ بْنُ أبی‏طالِبٍ وأمُوتُ عَلى‏ ما ماتَ عَلَیْهِ عَلىُّ بنُ أبى‏طالِبٍ؛خداوندا من بر آنچه على علیه السلام بر آن زنده بود زنده‏ام و بر آنچه او بدرود حیات گفت مى‏میرم» این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. (42)«1»

توجّه داشته باشید که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد با شکوهى هم به نام او در کنار مقبره‏اش ساخته‏اند.


1) سند نامه:بخش‏هایى از این نامه را ابن قتیبه (متوفاى 276) در کتاب عیون الاخبار آورده است و بلاذرى (متوفاى 279) در کتاب انساب الاشراف و ابن عبد ربه (متوفاى 328) در عقد الفرید آورده و اینها همگى قبل از سید رضى مى‏زیسته‏اند و از کسانى که پس از سید رضى بوده و آن را در کتاب‏هاى خود آورده‏اند، احمد بن محمد بن میدانى در مجمع الامثال و سبط بن جوزى در تذکرة الخواص است.ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود مى‏گوید: راویان اتفاق نظر دارند که این نامه از على علیه السلام است و در اکثر کتب تاریخى آمده است (مصادر نهج‏البلاغه، ج 3، ص 344).

2) «شِعار» به لباس زیرین گفته مى‏شود که با موى بدن انسان تماس دارد و از این رو به صاحب سرّ و محرم رازنیز شعار مى‏گویند. در مقابل «دثار» که به معناى لباس رویین است. واژه شعار معناى دیگرى هم دارد و آن علامت است و همچنین سخنان و جمله‏هایى که اهداف قوم و ملتى را نشان مى‏دهد. در نامه بالا همان معناى اوّل اراده شده است.

3) «بِطانة» به معناى لباس زیرین در مقابل «ظِهارة» است که به لباس رویین گفته مى‏شود. نیز به افرادى که محرم اسرار هستند بطانة گفته مى‏شود و منظور امام از این واژه معناى اخیر است.

4) «مُوازَرَة» به معناى معاونت از ریشه «وِزر» به معناى سنگینى گرفته شده است، زیرا کسى که به دیگرى کمک مى‏کند بخشى از بار سنگین او را بر دوش مى‏گیرد و وزیر را نیز به همین جهت وزیر مى‏گویند.

5) «کَلِبَ» فعل ماضى است، از ریشه «کلب» بر وزن «قلب» در اصل به معناى ضربه زدن بر اسب با مهمیز است. (مهمیز شى‏ء نوک تیزى است که در کنار چکمه قرار مى‏دادند و سوارکاران براى دواندن اسب از آن استفاده مى‏کردند). کَلِب در اینجا به معناى شدت یافتن و سخت شدن است.

6) «فَنَکَت» فعل ماضى از ریشه «فَنک» بر وزن «زنگ» به معناى تعدى و لجاجت و سرکشى است.

7) «شَغَرَت» این واژه فعل ماضى از ریشه «شَغر» بر وزن «صبر» به معناى بى‏پناه و بى‏دفاع شدن است.

8) «المَجِنّ» به معناى سپر است از ریشه «جَن» بر وزن «فن» به معناى پوشانیدن گرفته شده، زیرا سپر انسان رادر برابر ضربات دشمن مى‏پوشاند.

9) «آسَیْتُ» از ریشه «مواسات» به معناى همکارى کردن است.

10) «غِرّة» به معناى خدعه کردن و غافل نمودن است.

11) «کرَّة» به معناى حمله کردن است.

12) «الوَثْبَة» از ریشه «وَثْب» بر وزن «وصف» به معناى پیروزى گرفته شده سپس به معناى پریدن و جستن براى گرفتن چیزى نیز آمده است.

13) «اخْتِطاف» به معناى ربودن چیزى با سرعت است.

14) «الازَلّ» از ریشه «زلل» به معناى انسان یا حیوانى است که ران‏هاى باریکى داشته باشد و با توجّه به اینکه چنین کسى با سرعت مى‏تواند راه برود، این واژه به معناى سریع و پرشتاب مى‏آید.

15) «دامِیَة» به معناى مجروح و خون‏آلود است از ریشه «دم» به معناى خون گرفته شده.

16) «المِعزَى» به معناى بز است.

17) «الکَسیرة» به معناى شکسته و استخوان شکسته است و هنگامى که در مورد گوسفند و امثال آن به‏کار رودبه معناى دست و پا شکسته است.

18) «رحیب» به معناى گشاده و وسیع است از ریشه «رحب» بر وزن «قفل» که به معناى وسعت یافتن است گرفته شده و رحیب الصدر به کسى گفته مى‏شود که خونسرد، بى‏تفاوت و داراى سعه صدر باشد.

19) «متأثم» کسى است که احساس گناه مى‏کند.

20) «حَدَرْتَ» از ریشه «حَدْر» بر وزن «قدر» به معناى فرود آمدن و پایین رفتن است و از آنجا که پایین رفتن معمولًا به سرعت انجام مى‏شود این واژه به معناى سرعت کردن نیز به‏کار مى‏رود.

21) «نِقاش» به معناى دقت و سخت‏گیرى در حساب است.

22) زلزله، آیه 7 و 8.

23) «تَسیغُ» از ریشه «سَوْغ» بر وزن «قوم» به معناى گوارا بودن گرفته شده که معمولًا در مورد غذا و آب به کارمى‏رود؛ ولى به طور کنایه در امور دیگر نیز استعمال مى‏شود.

24) «أفاء» از ریشه «فى‏ء» به معناى بازگشت است گویى اموالى که در دست کفّار بوده جنبه غصب داشته‏و هنگامى که به غنیمت گرفته مى‏شود، به صاحبان اصلى باز مى‏گردد.

25) «أُعْذِرَنَّ» از ریشه «اعذار» به معناى عذر خود را ظاهر ساختن است.

26) «هَوادَة» به معناى نرمش، صلح و علاقه به کسى است و در اینجا همان معناى اوّل اراده شده است.

27) «أُزیحُ» از ریشه «ازاحَة» به معناى زایل کردن است.

28) زخرف، آیه 81.

29) نور، آیه 2.

30) نساء، آیه 135.

31) کافى، ج 2، ص 140، ح 3. در همان باب روایات دیگرى در همین زمینه آمده است.

32) «ضَحَّ» صیغه امر است از ریشه «تَضْحیة» در اصل به معناى به چرا بردن گوسفندان به هنگام بر آمدن آفتاب‏است و جمله «فَضَحَّ رُوَیْداً» در جایى گفته مى‏شد که منظور این بود که گوسفندان را آهسته در چراگاه حرکت دهند تا به اندازه کافى سیر شود. سپس این جمله در مواردى که منظور دست نگه داشتن و آرام بودن است به کار رفته است.

33) «مَدَى» به معناى پایان کار و رسیدن به سنین بالاست.

34) «الثَّرى‏» به معناى خاک است.

35) واژه «لاتَ» براى نفى است و در اصل لاء نافیه بوده و تاء تانیث براى تأکید بر آن افزوده شده است. «مَناص» از ریشه «نوص» به معناى پناهگاه و فریادرس است مى‏گویند: عرب هنگامى که حادثه سخت و وحشتناکى رخ مى داده مخصوصاً در جنگ‏ها این کلمه را تکرار مى‏کرد و مى‏گفت: مناص، مناص؛ یعنى پناهگاه کجاست، پناهگاه کجاست؟ و چون این مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معناى محل فرار نیز آمده است، بنابراین جمله «وَلاتَ حینَ مَناصٍ» مفهومش این است که راه فرار و نجات و پناهگاهى نیست.

36) ص، آیه 3.

37) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 16، ص 172.

38) شرح نهج‏البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 90.

39) شرح نهج‏البلاغه مرحوم تسترى، ج 8، ص 89.

40) همان مدرک، ص 92.

41) مجمع رجال‏الحدیث، ج 10، ص 238، به نقل از طبرى.

42) بحارالانوار، ج 42، ص 152، ح 20.