و من کتاب له علیه السلام
إلى عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبّاسِ، بَعْدَ مَقْتَلِ مُحَمّدِ بْنِ أبی بَکْرٍ
از نامههاى امام علیه السلام است
که بعد از شهادت محمد بن ابىبکر به عبداللَّه بن عباس نگاشت (1)«1»
نامه در یک نگاه
امام علیه السلام در این نامه کوتاه به سه نکته اشاره مىکند:
اوّل آنکه شهادت محمد بن ابىبکر را در مصر به دست عمال معاویه به اطلاع ابن عباس مىرساند و از محمد به عنوان فرزندى خیرخواه و شجاع و مدافع حق یاد مىکند.
در بخش دوم به این نکته اشاره مىکند که امام علیه السلام پیشبینى چنین مطلبى را مىکرد و لذا مردم کوفه و عراق را به یارى محمد فرا خواند و آشکار و نهان به
آنها دستور داد که هرچه زودتر به یاریش بشتابند؛ ولى متأسفانه افراد سست عنصر و مدعیان دروغین گوش ندادند و این مصیبت بزرگ واقع شد که سرزمین مصر از دست رفت و محمد شهید شد.
در بخش سوم امام علیه السلام دعا مىکند دعایى سوزناک که حاکى از اندوه شدید و قلب مجروح آن حضرت است. دعا مىکند که خدا او را از دست این مردم سست عنصر و ضعیف الایمان و وظیفهنشناس رهایى بخشد و قسم یاد مىکند که اگر براى عشق به شهادت نبود من دوست نداشتم حتى یک روز با این مردم باشم.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِیبَکْرٍ- رَحِمَهُ اللَّهُ- قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً، وَعَامِلًا کَادِحاً، وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِعاً. وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ، وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً جَهْراً، وَعَوْداً وَبَدْءاً، فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ کَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا. أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا؛ فَوَ اللَّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ، وَتَوْطِینِی نَفْسِی عَلَى الْمَنِیَّةِ، لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَى مَعَ هَؤُلَاءِ یَوْماً وَاحِداً، وَلَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً.
ترجمه
اما بعد (از ثناى و حمد الهى) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابىبکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید ما این مصیبت را به حساب خداوند مىگذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم. او فرزندى خیرخواه و کارگزارى تلاشگر و کوشا و شمشیرى برنده و قاطع و ستونى حافظ و مدافع بود. من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را براى حرکت به سوى او (به سوى سرزمین مصر) فرا خواندم ولى (با نهایت تأسف) گروهى با کراهت آمدند و گروه دیگرى به دروغ به بیمارى و بهانههاى دیگر متوسل شدند و جمع دیگرى آشکارا از قیام براى جهاد سر باز زدند و دست از یاریش کشیدند. از خدا تقاضا مىکنم که براى نجات من از میان اینگونه افراد به زودى گشایشى قرار دهد (و مرا از آنها برهاند.) به خدا سوگند
اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست داشتم حتى یک روز با این مردم روبهرو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم.
شرح و تفسیر
گله شدید از مردم سست عنصر
همانگونه که در عنوان نامه آمد، مخاطب امام علیه السلام در این نامه عبداللَّه بن عباس است که در آن زمان والى امام علیه السلام بر بصره بود. امام علیه السلام در آغاز این نامه خبر اشغال مصر به وسیله لشکر معاویه و شهادت محمد بن ابىبکر را به او مىدهد و مىفرماید: «اما بعد (از ثنا و حمد الهى) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابىبکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید! ما این مصیبت را به حساب خداوند مىگذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم»؛(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ- رَحِمَهُ اللَّهُ- قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَاللَّهِ نَحْتَسِبُهُ (2)«1»).
آنگاه مىافزاید: «او فرزندى خیرخواه و کارگزارى تلاشگر و کوشا و شمشیرى برنده و قاطع و ستونى حافظ و مدافع بود»؛(وَلَداً (3)«2» نَاصِحاً وَعَامِلًاکَادِحاً (4)«3»، وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِعاً).
این اوصاف چهارگانه شخصیت محمد بن ابىبکر را کاملًا روشن مىسازد و ابعاد مختلف فضایل او را تشریح مىکند. نخست اشاره به خیرخواهى و به منزله فرزند بودن او مىکند. محمد نه تنها فرزند روحانى امام علیه السلام بود بلکه با توجّه به اینکه مادرش اسما بعد از فوت ابو بکر با على علیه السلام ازدواج کرد و محمد در دامان آن حضرت پرورش یافت به منزله فرزند آن حضرت محسوب مىشد. (5)«1»
آنگاه به عامل کادح بودن او اشاره مىکند که در منصب فرماندارى سختکوش و پرتدبیر و آگاه بود. سپس به موقعیت او در برابر دشمنان مىپردازد و از او به عنوان سیف قاطع و شمشیر برنده یاد مىکند، پس از آن به حالت دفاعى و بازدارندگى او در برابر هجمات دشمن یا حوادث ناراحت کننده اشاره و او را به ستون نیرومندى تشبیه مىکند که بنا را از فرو ریختن نگه مىدارد و آفات را از آن دور مىسازد.
آنگاه براى اینکه هیچ کس توهم نکند امام علیه السلام در حفظ محمد کوتاهى کرده مىفرماید: «من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را براى حرکت به سوى او (به سوى سرزمین مصر) فرا خواندم؛ ولى (با نهایت تأسف) گروهى با کراهت آمدند و گروه دیگرى به دروغ به بیمارى و بهانههاى دیگر متوسل شدند و جمعى دیگرى آشکارا از قیام براى جهاد سر
باز زدند و دست از یاریش کشیدند»؛(وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ (6)«1» النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ،وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ (7)«2»، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَجَهْراً، وَعَوْداً وَبَدْءاً (8)«3»، فَمِنْهُمُ الْآتِیکَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ (9)«4» کَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا (10)«5»).
طبرى در تاریخ خود در حوادث سنه 38 نقل مىکند که امام علیه السلام در این هنگام مردم کوفه را دعوت به اجتماع کرد فرمود: فریاد محمد بن ابىبکر و برادرانتان در مصر را مىشنوید؟ ابن النابغة (عمرو عاص) دشمن خدا و دوست دشمن خدا با لشکرى به سوى آنها حرکت کرده است. نکند گمراهان در خواستهاى باطل خود و مسیر طاغوت از شما در برابر حق خود راسختر و اتحادشان محکمتر باشد. عجله کنید و با دوستان خود مواسات نمایید و آنها را یارى کنید اى بندگان خدا مصر از شام بزرگتر و خیر و برکتش بیشتر است نکند آنها بر مصر غلبه کنند. بودن مصر در دست شما عزت و آبروى شماست و سبب خوارى دشمنتان. همگى فردا به منطقه جرعه- قریهاى میان حیره و کوفه- حرکت کنید و در آنجا اجتماع نمایید و من در آنجا به شما ملحق مىشوم.
سپس طبرى اضافه مىکند: فردا صبحگاهان امام علیه السلام به آن منطقه رفت و تا ظهر توقف نمود حتى یک نفر دعوت امام علیه السلام را اجابت نکرد. هنگام غروب به سراغ سران قبایل و اشراف مردم فرستاد. آنها به قصد فرماندارى آمدند در حالى که امام علیه السلام بسیار اندوهگین بود. سپس امام علیه السلام آنها را مخاطب ساخته و خطبهاى بسیار داغ و سوزان و کوبنده و بیدارگر براى آنها خواند (که بخش مهمى از این
خطبه در خطبه 180 در جلد ششم با همین شأن ورود، گذشت).
طبرى در بخش دیگرى از کلام خود این سخن را از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل مىکند که بعد از شهادت محمد بن ابىبکر آنها را شدیدا سرزنش کرد و فرمود:من شما را به یارى برادرانتان در مصر از پنجاه و چند شب قبل از این فراخواندم؛ ولى شما همگى کوتاهى کردید و هیچ تصمیمى براى جهاد با دشمن و به دست آوردن پاداش الهى نگرفتید. (11)«1»
این گروههاى سهگانهاى را که امام علیه السلام از آنها نام مىبرد منحصر به عصر آن حضرت نبود، بلکه افراد سست و بى اراده در هر عصر و زمان در یکى از این گروههاى سهگانه جاى مىگیرند. آنهایى که خود را در فشار مىبینند در صحنه حاضر مىشوند در حالى که خوشایندشان نیست و به همین دلیل کارى از دستشان ساخته نخواهد بود. گروه دیگرى به بهانهها و عذرهاى مختلف چنگ مىزنند تا خود را از حضور در صحنه مبارزه دور دارند. گروه دیگرى که این ملاحظات را کنار مىگذارند با صراحت مخالفت مىکنند. واى به حال جامعهاى که اکثریت آنها از این سه گروه باشند که رهبران و پیشوایان هر قدر مدیریت و کارآیى و قدرت داشته باشند با نداشتن اعوان و انصار شجاع و مخلص، از کار باز مىمانند.
دقت در آیات قرآن نشان مىدهد که در عصر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز این سه گروه بودند؛ هرچند گروه مخلص بر آنها فزونى داشتند.
قرآن مجید درباره گروه اوّل در آن عصر و زمان مىگوید: ««یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ»؛ آنها پس از روشن شدن حق باز با تو مجادله مىکردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود، که) گویى به سوى مرگ رانده مىشوند و آن را با چشم خود مىنگرند». (12)«2»
درباره گروه دوم در داستان جنگ احزاب مىفرماید: ««وَیَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَما هِىَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلَّا فِراراً»؛ و گروهى از آنها از پیامبر اجازه (بازگشت) مىخواستند و مىگفتند: خانههاى ما بىحفاظ است در حالى که بى حفاظ نبود آنها فقط مىخواستند (از جنگ) فرار کنند». (13)«1»
درباره گروه سوم مىفرماید: ««فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَکَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبیلِ اللَّه»؛ تخلف کنندگان (از جنگ تبوک) از مخالفت با پیامبر خدا و کناره گیرى از جهاد خوشحال شدند؛ و خوش نداشتند که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند». (14)«2»
آنگاه امام علیه السلام براى خود دعایى از سوز دل مىکند و عرضه مىدارد: «از خدا تقاضا مىکنم که براى نجات من از میان اینگونه افراد به زودى گشایشى قرار دهد (و مرا از آنها برهاند)»؛(أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا).
در تأکید این خواسته خود مىفرماید: «به خدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست داشتم حتى یک روز با این مردم روبهرو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم»؛(فَوَ اللَّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ، وَتَوْطِینِی (15)«3»نَفْسِی عَلَى الْمَنِیَّةِ، لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَى مَعَ هَؤُلاءِ یَوْماً وَاحِداً وَلَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً).
نامردمى آن مردمان به جایى رسیده بود که امام علیه السلام با آن صبر و حوصلهاى که بیست و پنج سال در گوشه خانه ماند همچون کسى که استخوان در گلویش باشد و خاشاک در چشمش و همه را تحمل کرد؛ ولى طىّ این مدت به قدرى در فشار
قرار گرفت که آرزو داشت حتى یک روز با چنان مردمى روبهرو نشود و آنچه او را بر ماندن در میان آنها تشویق مىکرد عشق به شهادت در راه خدا بود.
شبیه همین سخن را امام علیه السلام در خطبه 119 بیان کرده آنجا که مىفرماید:«وَاللَّهِ لَوْ لَارَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِکَابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛به خدا سوگند اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود- اگر چنین توفیقى نصیبم شود- مرکب خویش را آماده مىکردم و از شما دور مىشدم و تا نسیم از شمال و جنوب مىوزد هرگز به سراغ شما نمىآمدم».
نکته
فصاحت فوق العاده این نامه
این نامه یکى از فصیحترین و بلیغترین نامههاى امیر مؤمنان على علیه السلام است که در عباراتى کوتاه و بسیار زیبا حق مطلب را به طور کامل ادا کرده است.
ابن ابى الحدید در شرح این نامه، تحت تأثیر فوق العاده فصاحت و بلاغت آن واقع شده و چنین مىگوید: «نگاه کن ببین این مرد بزرگوار چگونه فصاحت را در این نامه رهبرى مىکند، زمام آن را در اختیار گرفته و به هر سو مىبرد. این الفاظى که همه به صورت حالت نصب پشت سر یکدیگر در مىآید بسیار لطیف و روان و خالى از هر گونه تکلف تا آخر نامه ادامه پیدا مىکند. در حالى که فصیحان هنگامى که شروع به نوشتن نامه یا خطبهاى مىکنند، جملهها و کلمات قرینه یکدیگر را گاه به صورت مرفوع و گاه مجرور و گاه منصوب مىآوردند و اگر بخواهند همه را با یک اعراب (منصوب یا مرفوع یا مجرور) بیاورند گرفتار انواع تکلفات مىشوند و همین امر یکى از چهرههاى اعجاز در قرآن مجید است که عبدالقاهر جرجانى به آن اشاره کرده آنجا که مىگوید: «به سوره نساء و بعد از
آن به سوره مائده نگاه کن. فواصل غالب آیات در اوّلى همه جا منصوب است و در دومى اصلًا منصوبى وجود ندارد و به گونهاى است که اگر این دو سوره را به هم بیامیزند هرگز آمیخته نمىشوند و آثار ترکیب ناموزون در آن نمایان است …». سبحان اللَّه چه کسى به این بزرگوار این همه امتیازات روحى و صفات شریفه بخشیده است؟ او در ابتدا نوجوانى بود از اهل مکّه که هرگز با حکما و دانشمندان معاشرت نداشت. در عین حال در اسرار حکمت و دقایق حِکَم الهیه از افلاطون و ارسطو پیشى گرفت. با دانشمندان و علماى اخلاق و آداب هرگز معاشر نبود با این حال بر سقراط هم در این امر مقدم شد. او هرگز در میان شجاعان پرورش نیافته بود، زیرا اهل مکّه اهل تجارت بودند نه اهل پیکار و جنگ؛ ولى از هر انسانى در روى زمین شجاعتر بود. کسى به «خَلَف الاحمر» (16)«1» گفت: آیا عنبسه و بسطام (از دلیران معروف عرب) شجاعترند یا على بن ابىطالب؟ در پاسخ گفت: عنبسه و بسطام را با افراد بشر مقایسه مىکنند نه با کسى که برتر و بالاتر از آن است. بار دیگر سؤال کردند: به هر حال نتیجه را بگو.گفت: به خدا سوگند اگر على در صورت این دو فریاد مىکشید آنها قالب تهى مىکردند پیش از آنکه به آنها حمله کند.
از نظر فصاحت هم که بنگریم على علیه السلام فصیحتر از سحبان و قُسّ (فصحاى معروف عرب) بود در حالى که قریش فصیحترین قبایل عرب نبود، بلکه گفتهاند قبیله جُرهم فصیحترین قبیله عرب بوده است.
از نظر زهد، على علیه السلام زاهدترین و عفیفترین مردم دنیا بود. با اینکه قریش مردمى حریص و دوستدار دنیا بودهاند و اینها تعجب نیست در مورد کسى که محمد صلى الله علیه و آله مربى و پرورش دهنده او بوده و عنایت الهیه شامل حال او بود. (17)«2»
1) سند نامه:از جمله کسانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مىزیستهاند و متن این نامه را با تفاوت مختصرى در کتابشان ذکر کردهاند طبرى است که این نامه را در حوادث سال 38 آورده و همچنین ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات نقل کرده است (به نقل از مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 326).
2) «نحتسب» از ریشه «احتساب» و «حسبة» به معناى اجر گرفته شده است، بنابراین «احتساب» به معناى طلب اجر است، هرچند احتساب در اصل به معناى این است که کارى را به حساب خدا بگذارند و معناى التزامى آن، از خدا پاداش طلبیدن است (براى آگاهى بیشتر به کتاب مقاییس اللغة و لسان العرب مراجعه کنید).
3) بعضى منصوب بودن «ولداً» را به عنوان عطف بیان و بعضى به عنوان بدل از ضمیر مفعولى «نحتسبه» گرفتهاند ولى مفعول دوم نحتسب نمىتواند باشد، زیرا معناى جمله عوض مىشود.
4) «کادح» به معناى تلاشگر و سختکوش است از ریشه «کدْح» بر وزن «مدح» به معناى سخت کوشیدن گرفته شده.
5) مادرش اسما بنت عمیس خواهر میمونه همسر پیغمبر صلى الله علیه و آله، از زنانى بود که همراه شوهرش جعفر بن ابىطالب به حبشه مهاجرت کرد و در آنجا خداوند سه فرزند به او داد: محمد، عبداللَّه و عون. آنگاه به اتفاق همسر و فرزندانش به هنگام فتح خیبر به مدینه مهاجرت کرد. هنگامى که جعفر در روز جنگ موته شربت شهادت نوشید ابو بکر او را به همسرى خود در آورد و محمد بن ابىبکر نتیجه آن ازدواج بود و هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت چون اسما زنى صالح و دوستدار اهل بیت بود على علیه السلام با او ازدواج کرد و فرزندى به نام یحیى از وى متولد شد (شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 142).
6) «حثثت» از ریشه «حثّ» به معناى برانگیختن است.
7) «الوقعة» به معناى حادثه و گاه به معناى وقوع جنگ و نبرد مىآید و در اینجا به معناى دوم است.
8) «عوْداً» و «بَدَءاً» در بعضى از کتب لغت به معناى اولا و آخرا آمده و در بعضى به معناى تکرار کردن چیزى است و هر دو معنا در اینجا محتمل است.
9) «المعتلّ» به معناى بیمار و گاه به معناى کسى است که عذر و بهانه مىآورد و خود را معذور مىشمرد.
10) «خاذل» به معناى کسى است که دست از کمک و یارى بر مىدارد و نتیجهاش خوار شدن طرف مقابل است.
11) تاریخ طبرى، ج 4، ص 81 و 83.
12) انفال، آیه 6.
13) احزاب، آیه 13.
14) توبه، آیه 81.
15) «توطین» به معناى آماده ساختن، از ریشه «وطن» بر وزن «بطن» به معناى وطن گزیدن گرفته شده و از آنجاکه هر کس که در محلى سکنا مىگزیند خود را آماده براى زیستن در آنجا مىکند، توطین به معناى آماده سازى آمده است.
16) خلف الاحمر از دانشمندان قرن دوم هجرى بود که در شعر و ادب و تاریخ ید طولایى داشت.
17) شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 145 و 146 (با تلخیص).