و من کتاب له علیه السلام
إلى مُحَمّدِ بْنِ أبی بَکْرٍ لَمَّا بَلَغَهُ تَوَجُّدُهُ مِنْ عَزْلِهِ بِالْأشْتَرِ عَنْ مِصْرَ، ثُمَّ
تُوفی الأشترُ فی تَوَجُّهِهِ إِلى هُناکَ قَبْلَ وُصُولِهِ إِلَیْها.
از نامههاى امام علیه السلام است
که به محمد بن ابىبکر هنگامى که به سبب عزلش از فرماندارى مصر
و قرار دادن مالک اشتر به جاى او ناراحت شده بود، براى او نگاشت
هرچند سرانجام اشتر در بین راه پیش از رسیدن به حکومت مصر
(بر اثر سم معاویه) دیده از جهان فرو بست (1)«1»
نامه در یک نگاه
مىدانیم معاویه بعد از داستان حکمین اصرار داشت مناطقى که زیر سیطره حکومت امیر مؤمنان على علیه السلام است را نا امن کند و پیوسته به مرزهاى عراق
حمله مىکرد و از سویى دیگر به عمرو بن عاص به سبب خوش خدمتىهایش قول داده بود که اگر زمام تمام حکومت اسلامى به دست او افتد مصر را در اختیار عمرو بگذارد و براى رسیدن به این هدف آن دو هر کارى را که مىتوانستند انجام مىدادند.
امام علیه السلام احساس کرد محمد بن ابىبکر که والى آن حضرت بر مصر بود گر چه مرد امینى است ولى فردى از او قوىتر و با تجربهتر لازم است تا در برابر توطئههاى معاویه بایستد، لذا مالک اشتر را براى این امر برگزید و عهدنامه معروف خود را براى او نوشت.
هنگامى که معاویه باخبر شد مالک به سوى مصر مىرود نگران گشت و توطئهاى چید تا مالک را قبل از رسیدن به مصر از میان بردارد. به یکى از جاسوسان خود که از علاقهمندان به آل عمرو بود مأموریت داد، به هر صورتى که ممکن است مالک را مسموم سازد. او نزد مالک آمد و خود را از علاقهمندان و دوستان صمیمى اهل بیت و شیعیان على علیه السلام قلمداد کرد و از فضایل آن حضرت و بنى هاشم مطالب زیادى گفت تا آنجا که مالک باور کرد او واقعاً از دوستان اهلبیت است در این هنگام غذاى مسمومى را به عنوان هدیه براى مالک برد (و معروف این است که عسلى را با سم مهلکى آغشته کرد) هنگامى که مالک از آن تناول نمود شدیدا مسموم شد و پیش از رسیدن به مصر در همان جا که منطقه قُلزُم بود به شهادت رسید.
هنگامى که داستان نصب مالک به عنوان والى مصر به جاى محمد بن ابىبکر به گوش محمد رسید ناراحت شد. امام علیه السلام نامه فوق را به او نوشت و از او رفع نگرانى کرد و او را در پست خود ابقا فرمود. (2)«1»
بنابراین محتواى نامه رفع نگرانى محمد بن ابىبکر از جانشین کردن مالک
اشتر و اطمینان دادن به اوست که هرگز امام علیه السلام از فعالیتهاى او ناراضى نبوده، بلکه هدفى داشته است که بر او هم پوشیده نیست و نیز در این نامه اراده او را تقویت مىکند و بر ایستادگى در مقابل دشمن و نگهدارى حکومت مصر او را تشجیع مىنماید و توصیه مىکند که بر خدا توکل کن و محکم در برابر دشمنان بایست.
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ الْأَشْتَرِ إِلَى عَمَلِکَ، وَإِنِّی لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَ اسْتِبْطَاءً لَکَ فِی الْجَهْدَ، وَلَا ازْدِیَاداً لَکَ فِی الْجِدِّ، وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ، لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ عَلَیْکَ مَئُونَةً وَأَعْجَبُ إِلَیْکَ وِلَایَةً. إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً، وَعَلَى عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً، فَرَحِمَهُ اللَّهُ! فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ، وَلَاقَى حِمَامَهُ، وَنَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ؛ أَوْلَاهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ، وَضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّکَ وَامْضِ عَلَى بَصِیرَتِکَ، وَشَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ، وَادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ، وَأَکْثِرِ الاسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ وَیُعِنْکَ عَلَى مَا یُنْزِلُ بِکَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که از فرستادن «اشتر» به سوى منطقهاى که تحت ولایت توست ناراحت شدهاى؛ ولى (بدان) من این کار را نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوشش خود کندى کردهاى و نه براى اینکه جدیت بیشترى به خرج دهى (بلکه این کار مصالح دیگرى داشته است) و اگر من آنچه را در اختیار تو قرار داده بودم مىگرفتم تو را والى و حاکم جاى دیگرى قرار مىدادم که هزینه (و نگهدارى) آن براى تو آسانتر و حکومت آن برایت مطلوبتر و جالبتر باشد. آن مردى که من او را والى مصر کرده بودم مردى بود که نسبت به ما خیرخواه و در برابر دشمنان ما سرسخت و انتقامگیر بود، خدایش رحمت کند عمر خود را به پایان برد و مرگ را ملاقات کرد در حالى که ما از او راضى و خشنود بودیم خداوند نیز نعمت رضایت و بهشت خویش را
بر او ببخشد و پاداشش را مضاعف کند. (اما اکنون که مالک به شهادت رسیده و تو را از همه بهتر براى این منصب مىشناسم محکم در جایگاه خود بایست و) براى پیکار با دشمنت بیرون آى و با بصیرت و فهم خود (در مبارزه با او) حرکت کن و براى جنگ با کسى که مىخواهد با تو بجنگد دامن همت به کمر زن (و شجاعانه با او بجنگ) و همه را به سوى راه پروردگارت دعوت کن و از او بسیار یارى طلب که مشکلات تو را حل خواهد کرد و در شدایدى که بر تو نازل مىشود یاریت خواهد نمود، ان شاء اللَّه.
شرح و تفسیر
دلدارى به محمد بن ابىبکر
امام علیه السلام در این نامه کوتاه به چند نکته مهم اشاره مىکند نخست مىفرماید:«اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که از فرستادن اشتر به سوى منطقهاى که تحت ولایت توست ناراحت شدهاى؛ ولى (بدان) من این کار را نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوشش خود کندى کردهاى و نه براى اینکه جدیت بیشترى به خرج دهى (بلکه این کار مصالح دیگرى داشته است)»؛(أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ (3)«1» مِنْ تَسْرِیحِ (4)«2» الْأَشْتَرِ إِلَى عَمَلِکَ (5)«3»، وَإِنِّی لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَاسْتِبْطَاءً (6)«4» لَکَ فِی الْجَهْدَ، وَلَا ازْدِیَاداً لَکَ فِی الْجِدِّ).
به این ترتیب امام علیه السلام به محمد بن ابىبکر آرامش خاطر مىدهد که از کارنامه او راضى است و این تغییر و تحول هرگز به سبب نارضایتى از او نبوده است.
سپس براى آرامش بیشتر خاطر او و رفع هرگونه نگرانى مىافزاید: «و اگر من آنچه را در اختیار تو قرار داده بودم مىگرفتم تو را والى و حاکم جاى دیگرى قرار مىدادم که هزینه (و نگهدارى) آن براى تو آسانتر و حکومت آن برایت مطلوبتر و جالبتر باشد»؛(وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ، لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ عَلَیْکَ مَئُونَةً، وَأَعْجَبُ إِلَیْکَ وِلَایَةً).
در واقع امام علیه السلام با گفتن این دو نکته که از یک سو از فعالیتهاى او راضى است و از سوى دیگر اگر این پست را از او مىگرفت پست مناسبترى در اختیار او قرار مىداد به طور کامل نگرانىهاى او را برطرف ساخت.
بعضى از شارحان نهجالبلاغه نوشتهاند منظور امام علیه السلام از این جمله که محل راحتتر و بهترى را در اختیار تو مىگذاردم، حکومت خراسان یا فارس یا یمن بوده، زیرا در آن زمان همه مناطق اسلامى جز شام تحت فرمان امام علیه السلام بود. (7)«1»
آنگاه امام علیه السلام دلیل انتخاب اشتر را به عنوان والى مصر ذکر مىکند تا هم رفع شبهه از محمد بن ابىبکر شود و هم به او توجّه دهد که پارهاى از نقاط ضعف خویش را اصلاح کند و به نقاط قوت مبدل سازد مىفرماید: «آن مردى که من او را والى مصر کرده بودم مردى بود که نسبت به ما خیرخواه و در برابر دشمنان ما سرسخت و انتقامگیر بود، خدایش رحمت کند عمر خود را به پایان برد و مرگ را ملاقات کرد در حالى که ما از او راضى و خشنود بودیم خداوند نیز نعمت رضایت و بهشت خویش را بر او ببخشد و پاداشش را مضاعف کند»؛(إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً، وَعَلَى عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً (8)«2»، فَرَحِمَهُ اللَّهُ! فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ، وَلَاقَى حِمَامَهُ (9)«3»، وَنَحْنُ عَنْهُ
رَاضُونَ؛ أَوْلَاهُ (10)«1» اللَّهُ رِضْوَانَهُ، وَضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ).
به راستى مالک اشتر چنین بود. رشادتهاى او در صفین و دفاعهاى جانانهاش در مواقف مختلف و وفاداریش نسبت به امام علیه السلام در تمام حوادث تلخى که در عصر آن حضرت واقع شد گواه زندهاى بر این گفتار مولاست. او همان کسى بود که لشکر معاویه را در صفین تا سرحد شکست کامل پیش برد؛ ولى نقشه شوم بالا بردن قرآنها بر سر نیزه از رسیدن به پایان کار در لحظات آخرین مانع شد.
ابن ابى الحدید در شرح نهجالبلاغه خود هنگامى که به جمله«فَرَحِمَهُ اللَّهُ»مىرسد مىگوید: «من شک ندارم که اشتر با این دعاى امام علیه السلام مشمول رحمت و غفران الهى است و خدا او را به بهشت برین وارد مىکند و به عقیده من فرقى میان این دعاى امیر مؤمنان علیه السلام و دعاى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله نیست. خوشا به حال کسى که از على علیه السلام چنین لطف و رحمت و یا حتى بخشى از آن را به دست آورد».(وَ یا طُوبى لِمَنْ حَصَلَ لَهُ مِنْ عَلیٍّ علیه السلام بَعْضُ هذا).(7)«2»
اى کاش ما هم مشمول عنایت و گوشه چشمى از محبتش مىشدیم.
امام علیه السلام در نامههاى متعدّدى از نهجالبلاغه مالک اشتر را به عنوان شخصیّتى ممتاز و والا مقام ستوده است که نشان مىدهد او نزد امام علیه السلام بسیار والا مقام و مورد علاقه و احترام بود و ما در شرح نامه سیزدهم بخشى از فضایل کمنظیر یا بىنظیر مالک را آوردیم و در ذیل همین نامه و نامههاى آینده نیز به تناسب، به مطالب دیگرى اشاره خواهیم کرد.
آنگاه امام علیه السلام به نکته سومى پرداخته مىفرماید: «(اما اکنون که مالک به
شهادت رسیده و تو را از همه بهتر براى این منصب مىشناسم محکم در جایگاه خود بایست و) براى پیکار با دشمنت بیرون آى و با بصیرت و فهم خود (در مبارزه با او) حرکت کن و براى جنگ با کسى که مىخواهد با تو بجنگد دامن همت به کمر زن (و شجاعانه با او بجنگ)»؛(فَأَصْحِرْ (11)«1» لِعَدُوِّکَ، وَامْضِ عَلَىبَصِیرَتِکَ، وَشَمِّرْ (12)«2» لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ).
تعبیر به«أَصْحِرْ؛به صحرا بیرون آى» اشاره به نکتهاى است که امام علیه السلام در خطبه جهاد بر آن تأکید فرموده آنجا که مىفرماید:«وَقُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا؛من به شما (بارها) گفتم با آنها بجنگید پیش از آنکه آنها به سراغ شما بیایند به خدا سوگند هر گروهى در خانه خود مورد تهاجم واقع شود و با دشمن بجنگد ذلیل مىشود».
جمله«وَامْضِ عَلَى بَصِیرَتِکَ»دستور به هشیارى کامل در برابر توطئهها و نقشههاى دشمن است که با دقت آنها را پیگیرى کرده و خنثى کند.
جمله«وَشَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ»از یک رو اشاره به این دارد که تو آغاز گر جنگ نباش و از سوى دیگر هرگاه دشمن جنگ را بخواهد آغاز کند تو کاملًا براى در هم کوبیدن او آماده باشد و این آمادگى را دائماً حفظ کن.
این سه دستور امام علیه السلام نه تنها براى محمد بن ابىبکر بلکه براى همه مسلمانان در هر زمان و هر مکان است و اگر به آن عمل کنند به یقین پیروز خواهند شد.
سپس در پایان نامه او را به خداوندى توجّه مىدهد که کلید همه مشکلات در دست قدرت اوست و جز به یارى او کارى نمىتوان انجام داد مىفرماید: «به سوى راه پروردگارت همگان را دعوت کن و از او بسیار یارى طلب که مشکلات تو را حل خواهد کرد و در شدایدى که بر تو نازل مىشود یاریت
خواهد نمود، انشاء اللَّه»؛(وَادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ، وَأَکْثِرِ الاسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ وَیُعِنْکَ عَلَى مَا یُنْزِلُ (13)«1» بِکَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ).
به یقین این اعتقاد و این توجّه به ذات پاک پروردگار نه تنها اثر معنوى فوق العادهاى خواهد داشت، بلکه از نظر ظاهر نیز روحیه را تقویت مىکند و سبب پایمردى و استقامت بیشتر مىشود و این همان چیزى است که سبب پیروزى لشکر مسلمانان در مقابل دشمنان در عصر پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله شد در حالى که از نظر عِدّه و عُدّه کمتر از دشمنان بودند.
نکته
محمد بن ابىبکر کیست؟
محمد بن ابىبکر همانگونه که از نامش پیداست فرزند خلیفه اوّل بود و از کسانى است که با داشتن چنین پدرى سخت به على بن ابىطالب علیه السلام عشق مىورزید و آماده هرگونه فداکارى بود. امیر مؤمنان على علیه السلام نیز نسبت به او اعتماد کامل داشت و به همین دلیل سرانجام او را براى حکومت مصر انتخاب فرمود و در همان جا به دست عمال معاویه به شهادت رسید و شهادتش سخت بر امام علیه السلام گران آمد.
شرح حال او را ذیل خطبه 68 در جلد سوم همین کتاب آوردهایم. (14)«2»
1) سند نامه:این نامه را قبل از مرحوم سیّد رضى، ابوالحسن مدائنى (ظاهراً در کتاب فتوحات الاسلام) و ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات و طبرى در تاریخ خود در حوادث سنه 38 و بلاذرى در شرح حال على علیه السلام در کتاب انساب الاشراف نقل کردهاند (مصادر نهجالبلاغه، ج 3، ص 322).
2) برگرفته شده از مصادر نهجالبلاغه و کتب دیگر.
3) «مَوْجِدة» به معناى خشم و ناراحتى است.
4) «تسریح» به معناى فرستادن کسى دنبال کارى است و به معناى هر گونه رها سازى نیز آمده است، از این رو به طلاق دادن همسر تسریح اطلاق شده است.
5) «عمل» در اینجا به معناى فرماندارى است، لذا فرماندار را «عامل» مىگفتند و در نامه گذشته در عنوان نامه چنین خواندیم که «قثم بن العباس» عامل على علیه السلام در مکّه بود.
6) «استبطاء» به معناى کند یافتن دیگرى است از ریشه «بطء» بر وزن «کفر» به معناى کندى آمده است.
7) شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 144.
8) «ناقم» در اصل به معناى انکار کننده و ایراد گیرنده است و اگر از طریق عمل باشد به معناى انتقام گیرندهاست از ریشه «نقم» بر وزن «قلم» گرفته شده است.
9) «حِمام» به معناى مرگ از ریشه «حَمّ» بر وزن «غم» به معناى مقدر ساختن گرفته شده و از آنجا که مرگ با تقدیر الهى صورت مىگیرد به آن حِمام یعنى آنچه مقدر شده گفته مىشود.
10) «اولى» از ریشه «ولایت»، به معناى این است که کسى را به کارى بگمارند یا چیزى را در اختیار او بگذارند و در اینجا به معناى دوم است، یعنى خداوند رضا و خشنودى و بهشت خود را که نتیجه خشنودى اوست در اختیار اشتر گذاشت.
11) «اصحر» فعل امر از ریشه «اصحار» به معناى بیرون رفتن و ظاهر شدن در صحراست.
12) «شمّر» از ماده «تشمیر» و ریشه «شمر» بر وزن «تمر» به معناى جمع کردن، برچیدن و آماده شدن آمده است و معادل آن در فارسى دامن همت به کمر زدن است.
13) جمله «یُنْزل» (به صورت فعل مضارع از باب افعال) که فاعلش خداوند باشد در اینجا مناسب نیست به همین دلیل در بسیارى از نسخ نهجالبلاغه «نزل» (به صورت فعل ماضى بدون اسناد به خداوند) آمده است و بعضى از کسانى که آن را به صورت فعل مضارع آوردهاند از ثلاثى مجرد یعنى ینزل با فتح یاء آوردهاند نه از باب افعال و با ضم یاء.
14) پیام امام امیرالمؤمنین، ج 3، ص 130.