جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نامه 32

زمان مطالعه: 9 دقیقه

و من کتاب له علیه السلام

إلى معاویة

از نامه‏هاى امام علیه السلام است‏

به معاویه (1)«1»

نامه در یک نگاه‏

این نامه (طبق آنچه مرحوم سیّد رضى آورده است) از سه بخش تشکیل مى‏شود.

بخش اوّل معاویه را اندرز مى‏دهد؛ اندرزى آمیخته با سرزنش که از گمراه‏

کردن مردم بپرهیزد و آنها را به عصر جاهلیّت باز نگرداند و در عاقبت این کار بیندیشد.

در بخش دوم از کسانى سخن مى‏گوید که اطراف او را گرفته‏اند و گمراهانى که به قهقرا برگشته‏اند و بر حسب و نسب و تفاخرات قومى اعتماد و از او پیروى مى‏کنند؛ ولى جمعى از اهل بصیرت پس از آنکه از برنامه‏هاى مرموز و فاسد او آگاه شدند دست از همکارى برداشته و به او پشت کردند و به خدا روى آوردند.در پایان این بخش از نامه، امام علیه السلام معاویه را به تقواى الهى و پرهیز از پیروى شیطان دعوت مى‏کند و به او یادآور مى‏شود که دنیا به هر حال پایان مى‏گیرد و آخرت نزدیک است مراقب آن باش.

بخش سوم، دعوت معاویه به تقوا و هشدار به اوست که خود را از دام شیطان برهاند و توجّه به نزدیک بودن پایان عمر خویش داشته باشد.

وَأَرْدَیْتَ جِیلًا مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛ خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ، وَأَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ، وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ، فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ، وَنَکَصُوا عَلَى‏ أَعْقَابِهِمْ، وَتَوَلَّوْا عَلَى‏ أَدْبَارِهِمْ، وَعَوَّلُوا عَلَى‏ أَحْسَابِهِمْ، إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَى‏ اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى‏ الصَّعْبِ، وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ. فَاتَّقِ اللَّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ، فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ، وَالْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه‏

(اى معاویه) گروه بسیارى از مردم را به هلاکت افکندى و با گمراهى خویش آنها را فریفتى و در امواج دریاى (فتنه و فسادِ) خود انداختى به گونه‏اى که تاریکى‏ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند، این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روى آورند و به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلى) به حسب و نسب و تفاخرات قومى تکیه نمایند.مگر گروهى از روشن‏ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند، زیرا آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکارى با تو به سوى خدا شتافتند، چون تو آنها را به کارى دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى.

اى معاویه! تقواى الهى را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودى از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است، والسلام.

شرح و تفسیر

خود و مردم را به هلاکت نیفکن!

آنچه را مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده بخشى از نامه‏اى است که امام علیه السلام به معاویه مى‏نویسد و در آغاز آن- طبق نقل مورخ معروف مدائنى- او را نصیحت مى‏کند که فریب دنیاى زودگذر را نخورد، تقوا را پیشه کند و بداند خداوند در کمین‏گاه ظالمان است، دنیا به زودى به او پشت مى‏کند و وضع فعلى او مایه حسرتش خواهد شد، مراقب باشد که در سنین بالاى عمر است و به پایان زندگیش نزدیک مى‏شود. کارى کند که وبال او در قیامت نشود.

آن‏گاه به سراغ این مطلب مى‏رود که او افزون بر گمراه کردن خویش، مسئولیت گمراهى گروهى را نیز بر دوش مى‏کشد. همان‏گونه که سیّد رضى آورده، حضرت در ابتدا مى‏فرماید: «(اى معاویه) گروه بسیارى از مردم را به هلاکت افکندى و با گمراهى خویش آنها را فریفتى و در امواج دریاى (فتنه و فسادِ) خود انداختى به گونه‏اى که تاریکى‏ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند»؛(وَأَرْدَیْتَ (2)«1» جِیلًا (3)«2» مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛ خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ،وَأَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ، وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ).

اشاره به اینکه او گناه گروه عظیمى را که فریب داده بر دوش مى‏کشد و باید در قیامت پاسخگوى آن باشد.

تعبیر به‏ «مَوْجِ بحر» تعبیر لطیفى است که حوادث بحرانى معمولًا به آن تشبیه مى‏شود؛ حوادثى که مقاومت در مقابل آن بسیار سخت و سنگین است، زیرا امواج کوه‏پیکر دریا انسان‏ها را همچون پر کاه با خود مى‏برد و گاه به زیر آب مى‏کشد و همه جا در نظرشان تاریک و ظلمانى مى‏شود.

تعبیر به‏ «ظُلُمات و شُبُهات» اشاره به کارهایى همچون مطرح کردن قتل عثمان و دفاع از او و برافراشتن پیراهن خونینى به نام پیراهن عثمان و شورانیدن مردم با این شگرد و فریب، بر ضد خلیفه و جانشین به حق پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله امیر مؤمنان على علیه السلام است. کار این شبهه افکنى به جایى رسید که مردم سالیان دراز امیر مؤمنان على علیه السلام را (العیاذ باللَّه) لعنت مى‏کردند و بر فراز منابر سب و دشنام مى‏دادند. چه ظلمتى از این فراگیرتر و چه شبهه‏اى از این وحشتناک‏تر.

آن‏گاه امام علیه السلام به نتیجه این خدعه‏ها، نیرنگ‏ها و شبهه افکنى‏ها اشاره کرده مى‏افزاید: «این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روى آورند به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلى) به حسب و نسب و تفاخرات قومى تکیه نمایند»؛(فَجَازُوا (4)«1» عَنْ وِجْهَتِهِمْ، وَنَکَصُوا (5)«2» عَلَى‏ أَعْقَابِهِمْ،تَوَلَّوْا عَلَى‏ أَدْبَارِهِمْ، وَعَوَّلُوا (6)«3» عَلَى‏ أَحْسَابِهِمْ (7)«4»).

مى‏دانیم معاویه خود از بازماندگان عصر جاهلیّت است؛ پدرش ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود و اکثر فتنه‏ها و جنگ‏ها را بر ضد اسلام رهبرى مى‏کرد؛ ابوسفیان ایمان آوردنش ظاهرى بود و انتظار روزى را مى‏کشید که بنى‏امیّه حکومت اسلامى را قبضه کنند و بر جاى پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله تکیه زنند و با نقشه‏هاى خود مردم را به ارزش‏هاى عصر جاهلیّت بازگردانند.تاریخ مى‏گوید آنان تا حد زیادى به این امر موفق شدند و اگر جریان عاشورا و کربلا و بیدارى مسلمانان در سایه این حوادث نبود و حکومت آنان بیش از هشتاد سال ادامه یافته بود معلوم نبود چه بر سر اسلام مى‏آمد.

سپس امام علیه السلام گروهى را استثنا کرده و شرافت و قداست آنها را تأیید مى‏کند؛ گروهى که ظاهرسازى معاویه و سخنان شیطنت‏آمیز او آنها را فریب داده بود؛ اما هنگامى که از نزدیک، اعمال او را دیدند به حقیقت امر آگاه شدند و به او پشت کردند و به على علیه السلام و یارانش پیوستند. مى‏فرماید: «مگر گروهى از روشن‏ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند، چون آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکارى با تو به سوى خدا شتافتند، چون تو آنها را به کارى دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى»؛ (إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَى‏ اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ (8)«1»، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى‏ الصَّعْبِ، وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ).

واژه‏ «إلّا» در آغاز این کلام، استثناى از «جیل» است که در آغاز نامه آمده و اشاره به فریب خوردگانى است که بر اثر القاى شبهه؛ مانند شبهه قتل عثمان و خون‏خواهى او یا شبهات دیگرى از این قبیل، به معاویه پیوسته بودند؛ ولى اعمال او را که از نزدیک دیدند و اطرافیانش را که از فاسدان و مفسدان و بازماندگان عصر جاهلیّت یا فرزندان آنها بودند، مشاهده کردند به زودى به اشتباه خود پى بردند و از او جدا شدند. این جمعیّت هرچند در مقابل گروهى که به او گرویده بودند عددشان بسیار کمتر بود؛ اما مقام والایشان ایجاب مى‏کند که امام علیه السلام از آنها به عنوان اهل بصیرت یاد کند و حق آنان را ادا نماید.

مرحوم محقق تسترى در شرح نهج‏البلاغه خود ذیل خطبه 55 نام گروهى از این اهل بصیرت را که در جنگ صفین به امام علیه السلام پیوستند ذکر کرده از جمله مى‏گوید: عمو زاده عمرو عاص و خواهر زاده شرحبیل و عبداللَّه بن عمر عنسى‏

و همچنین جماعتى از قاریان قرآن به آن حضرت پیوستند. (9)«1»

آن‏گاه امام علیه السلام در بخش سوم این نامه معاویه را به تقوا توصیه مى‏کند و مى‏فرماید: «اى معاویه! تقواى الهى را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودى از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است والسلام»؛(فَاتَّقِ اللَّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ (10)«2» الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ (11)«3»، فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ، وَالْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ، وَالسَّلَامُ).

گرچه معاویه بعد از شهادت امام علیه السلام بیست سال زنده بود؛ ولى با توجّه به عمر شصت ساله‏اش در آن زمان که مخاطب به این خطاب شد قسمت عمده عمر خویش را سپرى کرده بود و همه انسان‏ها در این سن و سال باید به فکر پایان عمر خویش باشند.

جمله‏ «جَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ» نشان مى‏دهد که معاویه زمام خویش را به شیطان سپرده بود. امام علیه السلام به او توصیه مى‏کند که زمامش را از دست او بگیرد، چرا که به پایان عمر نزدیک مى‏شود و مهم‏ترین چیز براى انسان حسن عاقبت است که با آن مى‏تواند مشکلات خود را حل کند.

عجب این است که این گونه جباران در آستانه مرگ گاه- همانند فرعون در میان امواج نیل- بیدار مى‏شوند در حالى که زمان براى جبران خطاها باقى نمانده و افسوس‏ها بى‏فایده است و اى بسا اگر باز گردند، باز همان برنامه‏هاى پیشین را دنبال مى‏کنند و به تعبیر قرآن مجید: «وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ». (12)«4»

ابن کثیر در البدایة والنهایة مى‏گوید: «هنگامى که بیمارى معاویه شدت یافت و از بهبودى خود مأیوس شد و خود را در آستانه مرگ دید این اشعار را مى‏خواند:

لَعَمْری لَقَدْ عَمَّرْتُ فِی الدَّهْرِ بُرْهَةً

وَدانَتْ لِی الدُّنْیا بِوَقْعِ الْبَواتِرِ

وَأُعْطِیتُ حُمُر الْمالِ وَالْحُکْمِ وَالنُّهى‏

وَلی سُلِمَتْ کُلُّ الْمُلُوکَ الْجَبابِرِ

فَأَضْحَى الَّذی قَدْ کانَ مِمَّا یَسُرُّنی

کَحُکْمِ مَضى‏ فِی الْمُزْمَناتِ الْغَوابِرِ

فَیا لَیْتَنی لَمْ أعْنِ فِی الْمُلْکِ ساعةً

وَلَمْ أَسَعْ فِی لَذاتِ عیشِ نواضِرِ

وَکُنْتُ کَذی طِمْرَیْنِ عاشَ بِبُلْغَةٍ

فَلَمْ یَکُ حَتّى زارَ ضیقَ الْمَقابِرِ

«به جانم قسم مدت زمانى در جهان زندگى نکردم- و دنیا به وسیله شمشیرهاى برنده در برابر من تسلیم شد.

و اموال گران قیمت و حکومت و تدبیر به دست من آمد- و تمام پادشاهان ظالم در برابر من تسلیم شدند.

آنچه مایه شادى و سرور من است از حوادثى که بر من گذشت این است که شبیه همان چیزى است که بر پیشینیان گذشت.

اى کاش حتى یک ساعت حکومت نمى‏کردم و در لذات زندگى مرفهین فرو نمى‏رفتم.

و اى کاش همچون کسى بودم که در تمام عمر خود به دو جامه کهنه قناعت مى‏کرد و این وضع همچنان ادامه مى‏یافت تا زمانى که در گور تنگ جاى گیرد». (13)«1»

بعید نیست «ذى طِمْرَین»؛ صاحب دو جامه کهنه، اشاره به مولا امیر مؤمنان على علیه السلام باشد که معاویه تأسف مى‏خورد اى کاش مسیر زندگى آن حضرت را انتخاب کرده بود.

زیرا این تعبیر در کلام خود مولا در نامه 45 آمده است که مى‏فرماید: «الا وَإنَّ امامَکُمْ قَدِ اکْتَفى‏ مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیْهِ».

ولى افسوس که این‏گونه بیدارى‏ها کاذب است و اگر طوفان مشکلات فرو نشیند و به حال اوّل بازگردند همان برنامه‏ها تکرار مى‏شود.

نکته

نامه‏هاى پى در پى!

از شرحى که ابن ابى الحدید بر این نامه نگاشته استفاده مى‏شود که این نامه‏نگارى در میان امیر مؤمنان على علیه السلام و معاویه در این مرحله چند بار تکرار شد و مجموعاً پنج نامه از سوى امیر مؤمنان علیه السلام و چهار نامه از سوى معاویه فرستاده شد و در هر نامه جرأت و جسارت بیشترى مى‏کرد. شگفت اینکه مانند یکى از اولیاى الهى مخلص و مرتبط با پروردگار سخن مى‏گفت و گذشته و حال خود را فراموش مى‏کرد و تعبیرات بسیار زشتى را در نامه‏هایش به کار مى‏برد.

شایان توجّه است که ابن ابى الحدید پس از نقل این نامه‏ها سخنى دارد که خلاصه‏اش چنین است: «از عجایب روزگار که هر زمان مطلب عجیب تازه‏اى را آشکار مى‏سازد این است که کار على علیه السلام به جایى برسد که معاویه هم‏طراز و هم‏ردیف او شود و پیوسته به او نامه‏نگارى کند و هر سخنى امام علیه السلام به او مى‏گوید، او همان سخن و خشن‏تر از آن را تکرار نماید.

اى کاش پیغمبر صلى الله علیه و آله شاهد و ناظر بود تا ببیند اسلامى که این همه زحمت براى آن کشید و خون جگر خورد و جنگ‏هایى را براى آن تحمل نمود تا ارکانش محکم شد و جهان را فرا گرفت در چنگال دشمنانش قرار گرفته است، همان دشمنانى که او را تکذیب کردند و از وطنش آواره ساختند و صورتش را خون‏آلود نمودند و عمویش حمزه و بعضى دیگر از خاندانش را کشتند.

گویى نتیجه آن این بود که این دشمنان به حکومت برسند همان‏گونه که ابوسفیان در عصر حکومت عثمان هنگامى که از کنار قبر حمزه گذشت لگدى به آن زد و گفت: اى ابو عماره (ابو عماره کنیه حمزه بود) آن چیزى که ما با شمشیر براى آن جنگیدیم (برخیز و ببین) که امروز به دست بچه‏هاى ما افتاده و با آن بازى مى‏کنند و کار به معاویه رسیده که بر على فخر مى‏فروشد همچون هم‏ردیفان که در برابر هم قرار مى‏گیرند».

سپس ابن ابى الحدید به این اشعار معروف براى اظهار ناراحتى شدید خود تمسک مى‏جوید.

إذا عَیَّرَ الطائی بِالْبُخْلِ مادِرٌ

وَقَرَّعَ قُسّاً بِالْفَهاهَةِ باقِلٌ‏

وَقالَ السُّها لِلشَّمْسِ أَنْتَ خَفیةٌ

وَقالَ الدُّجى‏ یا صُبْحَ لَوْنُکَ حائِلٌ‏

وَفاخَرْتَ الْأرْضُ السَّماءَ سَفاهَةً

وَکاثَرْتِ الشُّهُبِ الْحِصى‏ وَالْجَنادِلٌ‏

فَیا مَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَیاةَ ذَمیمَةٌ

وَیا نَفْسُ جِدی إنَّ دَهْرَکَ هازِلٌ

«هنگامى که مادِر (بخیل معروف عرب) حاتم طایى را سرزنش به بخل کند و باقِل (مرد نادان که قادر به سخن گفتن نبود) قُسّ بن ساعده (سخن‏ور معروف عرب) را به لکنت زبان متهم سازد.

و سها (ستاره بسیار کوچکى است در آسمان) به خورشید بگوید: چقدر کم فروغى و تاریکى شب به صبح روشن بگوید چقدر تاریکى.

و زمین از روى سفاهت بر آسمان فخر بفروشد و سنگ‏ها و ریگ‏هاى بیابان خود را بیشتر و برتر از شهاب‏هاى آسمانى بدانند.

(آرى آن زمان که چنین امورى رخ دهد) اى مرگ به سراغ من بیا که زندگى نکوهیده است- و اى روح از تن بیرون آى که زمانه سخنان هزل مى‏گوید». (14)«1»


1) سند نامه:در مصادر نهج‏البلاغه سند خاصى براى این نامه نقل نشده است جز اینکه مطالبى ابن ابى الحدید در شرح خود در مقدمه این نامه و در پایان آن آورده و تصریح کرده است که آنچه را سیّد رضى آورده بخشى از نامه على علیه السلام است که به طور کامل به وسیله ابوالحسن على بن محمد المدائنى نقل شده است و این نشان مى‏دهد که منبعى غیر از نهج‏البلاغه در اختیار ابن ابى الحدید بوده که بقیه نامه را نیز از آن نقل کرده است. (على بن محمد مدائنى از مورخان قرن سوم هجرى است که وفات او را سنه 225 نوشته‏اند و در بعضى از عبارات آمده: طبرى و بلاذرى در کتاب‏هاى تاریخى خود از کتاب او استفاه کرده‏اند و گفته مى‏شود نام کتابش فتوحات الاسلام بوده است. (طبق نقل ریحانة الادب بنابر نقل دائرة المعارف دهخدا، ماده مدائنى).

2) «اردیت» از ریشه «ارداء» به معناى هلاک کردن است.

3) «جیل» به معناى گروه و صنف و جمعیّت و نسل است.

4) «جازوا» از ریشه «جواز» به معناى عبور و عدول کردن گرفته شده است.

5) «نکصوا» از ریشه «نکوص» به معناى بازگشت و رجوع است.

6) «عولوا» از ریشه تعویل به معناى اعتماد کردن است.

7) «احساب» جمع «حسب» بر وزن «نسب» گاه به معناى فضایل و افتخارات پدران و نیاکان مى‏آید و گاه به معناى صفات برجسته‏اى آمده که در خود انسان است مانند شجاعت و سخاوت و علم و معرفت.

8) «موازرة» از ریشه «وزر» به معناى بارهاى سنگین است و وزیر را بدین جهت وزیر مى‏گویند که بار مسئولیت سنگینى به دوش مى‏کشد و موازرة نیز به معناى معاونت آمده، زیرا هر کسى به هنگام معاونت بخشى از بار دیگرى را بر دوش مى‏کشد.

9) به شرح نهج‏البلاغه تسترى، ج 10، ص 269 مراجعه کنید.

10) «جاذب» صیغه امر است؛ یعنى برگیر، از ریشه «جذب» به معناى کشیدن چیزى به سوى خود است.

11) «قیاد» به معناى افسار، از ریشه «قیادة» به معناى رهبرى کردن گرفته شده است.

12) انعام، آیه 28.

13) البدایة و النهایة، ج 8، ص 150.

14) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 136.