و من کتاب له علیه السلام
إلى معاویة
از نامههاى امام علیه السلام است
به معاویه (1)«1»
نامه در یک نگاه
این نامه (طبق آنچه مرحوم سیّد رضى آورده است) از سه بخش تشکیل مىشود.
بخش اوّل معاویه را اندرز مىدهد؛ اندرزى آمیخته با سرزنش که از گمراه
کردن مردم بپرهیزد و آنها را به عصر جاهلیّت باز نگرداند و در عاقبت این کار بیندیشد.
در بخش دوم از کسانى سخن مىگوید که اطراف او را گرفتهاند و گمراهانى که به قهقرا برگشتهاند و بر حسب و نسب و تفاخرات قومى اعتماد و از او پیروى مىکنند؛ ولى جمعى از اهل بصیرت پس از آنکه از برنامههاى مرموز و فاسد او آگاه شدند دست از همکارى برداشته و به او پشت کردند و به خدا روى آوردند.در پایان این بخش از نامه، امام علیه السلام معاویه را به تقواى الهى و پرهیز از پیروى شیطان دعوت مىکند و به او یادآور مىشود که دنیا به هر حال پایان مىگیرد و آخرت نزدیک است مراقب آن باش.
بخش سوم، دعوت معاویه به تقوا و هشدار به اوست که خود را از دام شیطان برهاند و توجّه به نزدیک بودن پایان عمر خویش داشته باشد.
وَأَرْدَیْتَ جِیلًا مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛ خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ، وَأَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ، وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ، فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ، وَنَکَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ، وَتَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ، وَعَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ، إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ، وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ. فَاتَّقِ اللَّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ، فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ، وَالْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ، وَالسَّلَامُ.
ترجمه
(اى معاویه) گروه بسیارى از مردم را به هلاکت افکندى و با گمراهى خویش آنها را فریفتى و در امواج دریاى (فتنه و فسادِ) خود انداختى به گونهاى که تاریکىها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند، این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روى آورند و به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلى) به حسب و نسب و تفاخرات قومى تکیه نمایند.مگر گروهى از روشنضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند، زیرا آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکارى با تو به سوى خدا شتافتند، چون تو آنها را به کارى دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى.
اى معاویه! تقواى الهى را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودى از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است، والسلام.
شرح و تفسیر
خود و مردم را به هلاکت نیفکن!
آنچه را مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده بخشى از نامهاى است که امام علیه السلام به معاویه مىنویسد و در آغاز آن- طبق نقل مورخ معروف مدائنى- او را نصیحت مىکند که فریب دنیاى زودگذر را نخورد، تقوا را پیشه کند و بداند خداوند در کمینگاه ظالمان است، دنیا به زودى به او پشت مىکند و وضع فعلى او مایه حسرتش خواهد شد، مراقب باشد که در سنین بالاى عمر است و به پایان زندگیش نزدیک مىشود. کارى کند که وبال او در قیامت نشود.
آنگاه به سراغ این مطلب مىرود که او افزون بر گمراه کردن خویش، مسئولیت گمراهى گروهى را نیز بر دوش مىکشد. همانگونه که سیّد رضى آورده، حضرت در ابتدا مىفرماید: «(اى معاویه) گروه بسیارى از مردم را به هلاکت افکندى و با گمراهى خویش آنها را فریفتى و در امواج دریاى (فتنه و فسادِ) خود انداختى به گونهاى که تاریکىها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند»؛(وَأَرْدَیْتَ (2)«1» جِیلًا (3)«2» مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛ خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ،وَأَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ، وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ).
اشاره به اینکه او گناه گروه عظیمى را که فریب داده بر دوش مىکشد و باید در قیامت پاسخگوى آن باشد.
تعبیر به «مَوْجِ بحر» تعبیر لطیفى است که حوادث بحرانى معمولًا به آن تشبیه مىشود؛ حوادثى که مقاومت در مقابل آن بسیار سخت و سنگین است، زیرا امواج کوهپیکر دریا انسانها را همچون پر کاه با خود مىبرد و گاه به زیر آب مىکشد و همه جا در نظرشان تاریک و ظلمانى مىشود.
تعبیر به «ظُلُمات و شُبُهات» اشاره به کارهایى همچون مطرح کردن قتل عثمان و دفاع از او و برافراشتن پیراهن خونینى به نام پیراهن عثمان و شورانیدن مردم با این شگرد و فریب، بر ضد خلیفه و جانشین به حق پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله امیر مؤمنان على علیه السلام است. کار این شبهه افکنى به جایى رسید که مردم سالیان دراز امیر مؤمنان على علیه السلام را (العیاذ باللَّه) لعنت مىکردند و بر فراز منابر سب و دشنام مىدادند. چه ظلمتى از این فراگیرتر و چه شبههاى از این وحشتناکتر.
آنگاه امام علیه السلام به نتیجه این خدعهها، نیرنگها و شبهه افکنىها اشاره کرده مىافزاید: «این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روى آورند به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلى) به حسب و نسب و تفاخرات قومى تکیه نمایند»؛(فَجَازُوا (4)«1» عَنْ وِجْهَتِهِمْ، وَنَکَصُوا (5)«2» عَلَى أَعْقَابِهِمْ،تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ، وَعَوَّلُوا (6)«3» عَلَى أَحْسَابِهِمْ (7)«4»).
مىدانیم معاویه خود از بازماندگان عصر جاهلیّت است؛ پدرش ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود و اکثر فتنهها و جنگها را بر ضد اسلام رهبرى مىکرد؛ ابوسفیان ایمان آوردنش ظاهرى بود و انتظار روزى را مىکشید که بنىامیّه حکومت اسلامى را قبضه کنند و بر جاى پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله تکیه زنند و با نقشههاى خود مردم را به ارزشهاى عصر جاهلیّت بازگردانند.تاریخ مىگوید آنان تا حد زیادى به این امر موفق شدند و اگر جریان عاشورا و کربلا و بیدارى مسلمانان در سایه این حوادث نبود و حکومت آنان بیش از هشتاد سال ادامه یافته بود معلوم نبود چه بر سر اسلام مىآمد.
سپس امام علیه السلام گروهى را استثنا کرده و شرافت و قداست آنها را تأیید مىکند؛ گروهى که ظاهرسازى معاویه و سخنان شیطنتآمیز او آنها را فریب داده بود؛ اما هنگامى که از نزدیک، اعمال او را دیدند به حقیقت امر آگاه شدند و به او پشت کردند و به على علیه السلام و یارانش پیوستند. مىفرماید: «مگر گروهى از روشنضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند، چون آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکارى با تو به سوى خدا شتافتند، چون تو آنها را به کارى دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى»؛ (إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ (8)«1»، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ، وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ).
واژه «إلّا» در آغاز این کلام، استثناى از «جیل» است که در آغاز نامه آمده و اشاره به فریب خوردگانى است که بر اثر القاى شبهه؛ مانند شبهه قتل عثمان و خونخواهى او یا شبهات دیگرى از این قبیل، به معاویه پیوسته بودند؛ ولى اعمال او را که از نزدیک دیدند و اطرافیانش را که از فاسدان و مفسدان و بازماندگان عصر جاهلیّت یا فرزندان آنها بودند، مشاهده کردند به زودى به اشتباه خود پى بردند و از او جدا شدند. این جمعیّت هرچند در مقابل گروهى که به او گرویده بودند عددشان بسیار کمتر بود؛ اما مقام والایشان ایجاب مىکند که امام علیه السلام از آنها به عنوان اهل بصیرت یاد کند و حق آنان را ادا نماید.
مرحوم محقق تسترى در شرح نهجالبلاغه خود ذیل خطبه 55 نام گروهى از این اهل بصیرت را که در جنگ صفین به امام علیه السلام پیوستند ذکر کرده از جمله مىگوید: عمو زاده عمرو عاص و خواهر زاده شرحبیل و عبداللَّه بن عمر عنسى
و همچنین جماعتى از قاریان قرآن به آن حضرت پیوستند. (9)«1»
آنگاه امام علیه السلام در بخش سوم این نامه معاویه را به تقوا توصیه مىکند و مىفرماید: «اى معاویه! تقواى الهى را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودى از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است والسلام»؛(فَاتَّقِ اللَّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ (10)«2» الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ (11)«3»، فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ، وَالْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ، وَالسَّلَامُ).
گرچه معاویه بعد از شهادت امام علیه السلام بیست سال زنده بود؛ ولى با توجّه به عمر شصت سالهاش در آن زمان که مخاطب به این خطاب شد قسمت عمده عمر خویش را سپرى کرده بود و همه انسانها در این سن و سال باید به فکر پایان عمر خویش باشند.
جمله «جَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ» نشان مىدهد که معاویه زمام خویش را به شیطان سپرده بود. امام علیه السلام به او توصیه مىکند که زمامش را از دست او بگیرد، چرا که به پایان عمر نزدیک مىشود و مهمترین چیز براى انسان حسن عاقبت است که با آن مىتواند مشکلات خود را حل کند.
عجب این است که این گونه جباران در آستانه مرگ گاه- همانند فرعون در میان امواج نیل- بیدار مىشوند در حالى که زمان براى جبران خطاها باقى نمانده و افسوسها بىفایده است و اى بسا اگر باز گردند، باز همان برنامههاى پیشین را دنبال مىکنند و به تعبیر قرآن مجید: «وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ». (12)«4»
ابن کثیر در البدایة والنهایة مىگوید: «هنگامى که بیمارى معاویه شدت یافت و از بهبودى خود مأیوس شد و خود را در آستانه مرگ دید این اشعار را مىخواند:
لَعَمْری لَقَدْ عَمَّرْتُ فِی الدَّهْرِ بُرْهَةً
وَدانَتْ لِی الدُّنْیا بِوَقْعِ الْبَواتِرِ
وَأُعْطِیتُ حُمُر الْمالِ وَالْحُکْمِ وَالنُّهى
وَلی سُلِمَتْ کُلُّ الْمُلُوکَ الْجَبابِرِ
فَأَضْحَى الَّذی قَدْ کانَ مِمَّا یَسُرُّنی
کَحُکْمِ مَضى فِی الْمُزْمَناتِ الْغَوابِرِ
فَیا لَیْتَنی لَمْ أعْنِ فِی الْمُلْکِ ساعةً
وَلَمْ أَسَعْ فِی لَذاتِ عیشِ نواضِرِ
وَکُنْتُ کَذی طِمْرَیْنِ عاشَ بِبُلْغَةٍ
فَلَمْ یَکُ حَتّى زارَ ضیقَ الْمَقابِرِ
«به جانم قسم مدت زمانى در جهان زندگى نکردم- و دنیا به وسیله شمشیرهاى برنده در برابر من تسلیم شد.
و اموال گران قیمت و حکومت و تدبیر به دست من آمد- و تمام پادشاهان ظالم در برابر من تسلیم شدند.
آنچه مایه شادى و سرور من است از حوادثى که بر من گذشت این است که شبیه همان چیزى است که بر پیشینیان گذشت.
اى کاش حتى یک ساعت حکومت نمىکردم و در لذات زندگى مرفهین فرو نمىرفتم.
و اى کاش همچون کسى بودم که در تمام عمر خود به دو جامه کهنه قناعت مىکرد و این وضع همچنان ادامه مىیافت تا زمانى که در گور تنگ جاى گیرد». (13)«1»
بعید نیست «ذى طِمْرَین»؛ صاحب دو جامه کهنه، اشاره به مولا امیر مؤمنان على علیه السلام باشد که معاویه تأسف مىخورد اى کاش مسیر زندگى آن حضرت را انتخاب کرده بود.
زیرا این تعبیر در کلام خود مولا در نامه 45 آمده است که مىفرماید: «الا وَإنَّ امامَکُمْ قَدِ اکْتَفى مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیْهِ».
ولى افسوس که اینگونه بیدارىها کاذب است و اگر طوفان مشکلات فرو نشیند و به حال اوّل بازگردند همان برنامهها تکرار مىشود.
نکته
نامههاى پى در پى!
از شرحى که ابن ابى الحدید بر این نامه نگاشته استفاده مىشود که این نامهنگارى در میان امیر مؤمنان على علیه السلام و معاویه در این مرحله چند بار تکرار شد و مجموعاً پنج نامه از سوى امیر مؤمنان علیه السلام و چهار نامه از سوى معاویه فرستاده شد و در هر نامه جرأت و جسارت بیشترى مىکرد. شگفت اینکه مانند یکى از اولیاى الهى مخلص و مرتبط با پروردگار سخن مىگفت و گذشته و حال خود را فراموش مىکرد و تعبیرات بسیار زشتى را در نامههایش به کار مىبرد.
شایان توجّه است که ابن ابى الحدید پس از نقل این نامهها سخنى دارد که خلاصهاش چنین است: «از عجایب روزگار که هر زمان مطلب عجیب تازهاى را آشکار مىسازد این است که کار على علیه السلام به جایى برسد که معاویه همطراز و همردیف او شود و پیوسته به او نامهنگارى کند و هر سخنى امام علیه السلام به او مىگوید، او همان سخن و خشنتر از آن را تکرار نماید.
اى کاش پیغمبر صلى الله علیه و آله شاهد و ناظر بود تا ببیند اسلامى که این همه زحمت براى آن کشید و خون جگر خورد و جنگهایى را براى آن تحمل نمود تا ارکانش محکم شد و جهان را فرا گرفت در چنگال دشمنانش قرار گرفته است، همان دشمنانى که او را تکذیب کردند و از وطنش آواره ساختند و صورتش را خونآلود نمودند و عمویش حمزه و بعضى دیگر از خاندانش را کشتند.
گویى نتیجه آن این بود که این دشمنان به حکومت برسند همانگونه که ابوسفیان در عصر حکومت عثمان هنگامى که از کنار قبر حمزه گذشت لگدى به آن زد و گفت: اى ابو عماره (ابو عماره کنیه حمزه بود) آن چیزى که ما با شمشیر براى آن جنگیدیم (برخیز و ببین) که امروز به دست بچههاى ما افتاده و با آن بازى مىکنند و کار به معاویه رسیده که بر على فخر مىفروشد همچون همردیفان که در برابر هم قرار مىگیرند».
سپس ابن ابى الحدید به این اشعار معروف براى اظهار ناراحتى شدید خود تمسک مىجوید.
إذا عَیَّرَ الطائی بِالْبُخْلِ مادِرٌ
وَقَرَّعَ قُسّاً بِالْفَهاهَةِ باقِلٌ
وَقالَ السُّها لِلشَّمْسِ أَنْتَ خَفیةٌ
وَقالَ الدُّجى یا صُبْحَ لَوْنُکَ حائِلٌ
وَفاخَرْتَ الْأرْضُ السَّماءَ سَفاهَةً
وَکاثَرْتِ الشُّهُبِ الْحِصى وَالْجَنادِلٌ
فَیا مَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَیاةَ ذَمیمَةٌ
وَیا نَفْسُ جِدی إنَّ دَهْرَکَ هازِلٌ
«هنگامى که مادِر (بخیل معروف عرب) حاتم طایى را سرزنش به بخل کند و باقِل (مرد نادان که قادر به سخن گفتن نبود) قُسّ بن ساعده (سخنور معروف عرب) را به لکنت زبان متهم سازد.
و سها (ستاره بسیار کوچکى است در آسمان) به خورشید بگوید: چقدر کم فروغى و تاریکى شب به صبح روشن بگوید چقدر تاریکى.
و زمین از روى سفاهت بر آسمان فخر بفروشد و سنگها و ریگهاى بیابان خود را بیشتر و برتر از شهابهاى آسمانى بدانند.
(آرى آن زمان که چنین امورى رخ دهد) اى مرگ به سراغ من بیا که زندگى نکوهیده است- و اى روح از تن بیرون آى که زمانه سخنان هزل مىگوید». (14)«1»
1) سند نامه:در مصادر نهجالبلاغه سند خاصى براى این نامه نقل نشده است جز اینکه مطالبى ابن ابى الحدید در شرح خود در مقدمه این نامه و در پایان آن آورده و تصریح کرده است که آنچه را سیّد رضى آورده بخشى از نامه على علیه السلام است که به طور کامل به وسیله ابوالحسن على بن محمد المدائنى نقل شده است و این نشان مىدهد که منبعى غیر از نهجالبلاغه در اختیار ابن ابى الحدید بوده که بقیه نامه را نیز از آن نقل کرده است. (على بن محمد مدائنى از مورخان قرن سوم هجرى است که وفات او را سنه 225 نوشتهاند و در بعضى از عبارات آمده: طبرى و بلاذرى در کتابهاى تاریخى خود از کتاب او استفاه کردهاند و گفته مىشود نام کتابش فتوحات الاسلام بوده است. (طبق نقل ریحانة الادب بنابر نقل دائرة المعارف دهخدا، ماده مدائنى).
2) «اردیت» از ریشه «ارداء» به معناى هلاک کردن است.
3) «جیل» به معناى گروه و صنف و جمعیّت و نسل است.
4) «جازوا» از ریشه «جواز» به معناى عبور و عدول کردن گرفته شده است.
5) «نکصوا» از ریشه «نکوص» به معناى بازگشت و رجوع است.
6) «عولوا» از ریشه تعویل به معناى اعتماد کردن است.
7) «احساب» جمع «حسب» بر وزن «نسب» گاه به معناى فضایل و افتخارات پدران و نیاکان مىآید و گاه به معناى صفات برجستهاى آمده که در خود انسان است مانند شجاعت و سخاوت و علم و معرفت.
8) «موازرة» از ریشه «وزر» به معناى بارهاى سنگین است و وزیر را بدین جهت وزیر مىگویند که بار مسئولیت سنگینى به دوش مىکشد و موازرة نیز به معناى معاونت آمده، زیرا هر کسى به هنگام معاونت بخشى از بار دیگرى را بر دوش مىکشد.
9) به شرح نهجالبلاغه تسترى، ج 10، ص 269 مراجعه کنید.
10) «جاذب» صیغه امر است؛ یعنى برگیر، از ریشه «جذب» به معناى کشیدن چیزى به سوى خود است.
11) «قیاد» به معناى افسار، از ریشه «قیادة» به معناى رهبرى کردن گرفته شده است.
12) انعام، آیه 28.
13) البدایة و النهایة، ج 8، ص 150.
14) شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 136.