جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 238

زمان مطالعه: 10 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

فی شأن الحکمین و ذمّ أهل الشّام‏

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره حکمین و نکوهش شامیان (پیروان معاویه) بیان فرمود.(1)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل یافته است، در بخش اوّل امام شامیان را نکوهش مى‏کند و آنها افرادى سنگدل و بى‏ریشه معرفى مى‏نماید که باید

تربیت شوند و همچون افراد قاصر تحت ولایت و قیمومت شخص آگاهى قرار گیرند. آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار (که به اصول اسلام آشنا باشند و براى بقاى آن دل بسوزانند).

در بخش دوم به مسئله حکمین اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: شامیان براى این مسئله عمرو عاص را انتخاب کردند که بهترین کسى بود براى حفظ منافع نامشروعشان و شما ابو موسى اشعرى را براى حکمیّت انتخاب کردید که دورترین افراد از اهداف شما بود. شما مى‏بایست سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس مى‏شکستید؛ نه به وسیله فرد ناتوانى همچون ابوموسى.

بخش اوّل‏

جفاة طغام، و عبید أقزام، جمعوا من کلّ أوب، و تلقّطوا من کلّ شوب، ممّن ینبغی أن یفقّه و یؤدّب، و یعلّم و یدرّب، و یولّى علیه، و یؤخذ على یدیه. لیسوا من المهاجرین و الأنصار، و لا من الذّین تبوّؤا الدّار و الإیمان.

ترجمه‏

آنها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومایه‏اند که از هرسو گردآورى شده و از گروههاى مختلف و ناهمگون برگرفته شده‏اند. آنها کسانى هستند که سزاوار است آنان را دین و ادب بیاموزند و تعلیم و تربیت شوند و ولى و قیّمى براى سرپرستى آنها تعیین گردد دستشان را بگیرند آنها نه از مهاجرانند، نه از انصار، نه از کسانى که خانه و زندگى خود را در اختیار مهاجران قرار دادند و نه از جان و دل ایمان را پذیرفته‏اند.

شرح و تفسیر

پیروان معاویه‏

همان‏گونه در بالا گفتیم امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به معرفى لشکر شام و نکوهش آنها مى‏پردازد و براى آنها اوصافى ذکر مى‏کند که خبر از نهایت نادانى و بى‏خبرى و فرومایگى آنها مى‏دهد.

در آغاز با ذکر پنج وصف براى آنان مى‏فرماید: «آنها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومایه‏اند که از هرسو گردآورى شده و از گروههاى مختلف و

ناهمگون برگرفته شده‏اند»؛ (جفاة(2) طغام(3)، و عبید أقزام(4)، جمعوا من کلّ أوب(5)، و تلقّطوا(6) من کلّ شوب(7)).

سپس مى‏افزاید: «آنها از کسانى هستند که سزاوار است آنان را دین و ادب بیاموزند و تعلیم و تربیت شوند و ولى و قیّمى براى سرپرستى آنها تعیین گردد و دستشان را بگیرند (و از تصرف در اموالشان ممنوع کنند)»؛ (ممّن ینبغی أن یفقّه و یؤدّب، و یعلّم و یدرّب(8)، و یولّى علیه، و یؤخذ على یدیه).

در پایان مى‏افزاید: «آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار، نه از کسانى که خانه و زندگى خود را در اختیار مهاجران قرار دادند و از جان و دل ایمان را پذیرفتند»؛ (لیسوا من المهاجرین و الأنصار، و لا من الّذین تبوّؤا(9) الدّار و الإیمان).

همان‏گونه که قبلا هم اشاره شد، این کلام بخشى از نامه‏اى است که امام علیه السّلام براى آگاهى مسلمانان از همه حوادثى که در عصر او و قبل از آن گذشته، مکتوب داشته است تا به صورت بخشنامه‏اى به مناطق مختلف فرستاده شود و درباره معرفى شامیان و طرفداران معاویه که در برابر خلیفه مسلمانان، سر به طغیان برداشته بودند و آتش جنگ صفین را برافروختند، ایراد شده است و نیّات پلید آنها و چگونگى شکل‏گیرى جمع ایشان را واضح مى‏سازد.

نکته

ناآگاهى شامیان‏

آنچه امام علیه السّلام درباره ناآگاهى و بى‏خبرى لشکر معاویه بیان فرموده (على‏رغم اینکه در میان مردم شام افراد باهوش فراوان بودند) از مسائلى است که تاریخ زندگى معاویه نیز آن را تأیید مى‏کند و از جمله دو داستان معروف زیر است که مسعودى در مروج الذهب آورده است:

نخست اینکه مردى از اهل کوفه سوار بر شترى بود و در حال بازگشت لشگر معاویه از صفین وارد دمشق شد، مردى از دمشقیان دامان او را گرفت و گفت این شتر ماده از من است که در صفین به غارت رفته (در حالى که شتر نر بود). اختلاف آنها بالا گرفت و به نزد معاویه رفتند. مرد دمشقى پنجاه مرد به عنوان شاهد نزد معاویه آورد که شهادت دادند آن شتر ماده از آن اوست. معاویه برضد مرد کوفى رأى داد و دستور داد شتر را به مرد شامى دهند، مرد کوفى گفت: معاویه اینها همه شهادت دادند که شتر ماده از آن اوست و شتر من اساسا ماده نیست، نر است. معاویه گفت: این حکمى است که من صادر کرده‏ام و گذشته است.

هنگامى که جمعیّت متفرق شدند معاویه به سراغ مرد کوفى فرستاد و او را احضار کرد و پرسید که قیمت شتر تو چقدر است. او عددى را بیان کرد. معاویه دو برابر آن را به او داد و به او نیکى و محبّت کرد و گفت: پیام من را به على برسان و بگو من با صد هزار نفر لشگر به مقابله تو مى‏آیم از کسانى که فرق میان شتر نر و ماده نمى‏گذارند.

داستان دوم اینکه: مردم شام به قدرى در برابر معاویه تسلیم بودند که هنگامى که مى‏خواست روز جمعه آنها را به سوى میدان صفین ببرد، اعلام کرد که نماز جمعه را روز چهارشنبه خواهیم خواند (مردم پذیرفتند و روز چهارشنبه نماز با

شکوهى به عنوان نماز جمعه بجا آوردند).(10)

این نکته نیز قابل توجّه است که حدیث معروفى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده که به عمار فرموده بود: «تقتلک الفئة الباغیة؛ گروه ستمکار تو را شهید خواهند کرد». عمّار در لشگر على علیه السّلام بود و در صفین به دست جنایتکاران لشگر معاویه شربت شهادت نوشید. هنگامى که گروهى فریاد برآورند که این سند زنده‏اى است بر ستمکارى لشگر معاویه، عمرو و عاص به توجیه حدیث پرداخت گفت: قاتل عمار در حقیقت على است، چرا که او را با خود آورد و در برابر شمشیرها و تیرهاى لشگر ما قرار داد.(11) شگفت اینکه گروهى این توجیه را پذیرفتند.

بخش دوم‏

ألا و إنّ القوم اختاروا لأنفسهم أقرب القوم ممّا تحبّون، و إنّکم اخترتم لأنفسکم أقرب القوم ممّا تکرهون. و إنّما عهدکم بعبد اللّه بن قیس بالأمس یقول: «إنّها فتنة، فقطّعوا أوتارکم، و شیموا سیوفکم». فإن کان صادقا فقد أخطأ بمسیره، غیر مستکره، و إن کان کاذبا فقد لزمته التّهمة. فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن العبّاس، و خذوا مهل الأیّام، و حوطوا قواصی الإسلام. ألا ترون إلى بلادکم تغزى، و إلى صفاتکم ترمى؟

ترجمه‏

آگاه باشید شامیان (در امر حکمیت) براى خویش نزدیک‏ترین افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب کرده‏اند و شما نزدیک‏ترین افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستید براى حکمیّت انتخاب نمودید، شما کار عبد اللّه بن قیس (ابو موسى اشعرى) را دیروز (در جنگ جمل) به یاد دارید که مى‏گفت: این واقعه فتنه است بند کمانها را ببرید و شمشیرها را در نیام کنید (و هرگز به سوى این میدان حرکت ننمایید ولى خودش در جنگ صفین شرکت کرده!) اگر او راست مى‏گوید (که این جنگها فتنه است) پس شرکتش بدون اجبار و با میل خود در این میدان نبرد خطا بود و اگر دروغ مى‏گوید، پس متهم است (و شخص متهم و دروغگو نباید براى چنین امر مهمى؛ یعنى حکمیت برگزیده شود. اکنون که بالا بردن قرآن بر نیزه‏ها شما را فریب داده و کار به مسئله حکمیّت کشیده شده و شما آماده نبرد تا پیروزى با لشگر شام نیستید براى حکمیّت) سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس بکوبید و از فرصت روزگار استفاده نمایید و

مرزهاى دوردست اسلام را در اختیار بگیرید. مگر نمى‏بینید شهرهاى شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته و نیروهاى قدرتمند شما هدف تیر دشمن واقع شده است.

شرح و تفسیر

بهترین و بدترین انتخاب‏

در بخش گذشته امام علیه السّلام به معرفى شامیانى که اطراف معاویه را گرفته بودند، پرداخت و آنها را گروهى جاهل و شرور و اوباش معرفى فرمود و در این بخش از خطبه مى‏فرماید: «با آنکه آنها افرادى نادان و فرومایه هستند در مسائل سیاسى بر شما پیشى گرفته‏اند. براى مسئله حکمین فردى را انتخاب کرده‏اند (عمرو عاص) که کاملا حامى منافع نامشروعشان است و شما فردى را برگزیده‏اید (ابو موسى اشعرى) که به طور کامل برضدّ مقاصد و منافع شما و مسلمانان گام بر مى‏دارد. بیایید و این اشتباه بزرگ خود را اصلاح کنید.

مى‏فرماید: «آگاه باشید شامیان براى خویش نزدیک‏ترین افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب کرده‏اند و شما نزدیک‏ترین افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستید براى حکمیّت انتخاب کرده‏اید»؛ (ألا و إنّ القوم اختاروا لأنفسهم أقرب القوم ممّا تحبّون، و إنّکم اخترتم لأنفسکم أقرب القوم ممّا تکرهون).

سپس به معرفى ابو موسى اشعرى پرداخته و بى‏آنکه اشاره به سوابق شوم او کند انگشت روى آخرین فتنه‏انگیزى او مى‏گذارد و مى‏فرماید: «شما کار عبد اللّه بن قیس (ابو موسى اشعرى) را دیروز (جنگ جمل) به یاد دارید که مى‏گفت: این واقعه فتنه است بند کمانها را ببرید و شمشیرها را در نیام کنید (و هرگز به سوى این میدان حرکت ننمایید در حالى که خودش در جنگ صفین شرکت کرد)»؛ (و

إنّما عهدکم بعبد اللّه بن قیس بالأمس یقول: «إنّها فتنة، فقطّعوا أوتارکم(12)، و شیموا(13) سیوفکم»).

آنگاه در ادامه مى‏افزاید: «اگر او راست مى‏گوید (که این جنگها فتنه است) پس شرکتش بدون اجبار و با میل خود در این میدان نبرد خطا بود و اگر دروغ مى‏گوید، پس متهم است (و شخص متهم و دروغگو نباید براى چنین امر مهمى؛ یعنى حکمیّت برگزیده شود)»؛ (فإن کان صادقا فقد أخطأ بمسیره غیر مستکره، و إن کان کاذبا فقد لزمته التّهمة).

جالب اینکه طبق روایتى که مرحوم ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود آورده از (سوید بن غفله) نقل مى‏کند که من با ابو موسى اشعرى در کنار فرات در زمان خلافت عثمان بودم، ابو موسى روایتى براى من نقل کرد و گفت: من از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود: «بنى اسرائیل اختلاف کردند و اختلاف همچنان در میان آنها ادامه یافت تا زمانى که دو نفر حکم گمراه (براى حل اختلاف) برگزیدند آنها گمراه شدند و پیروان خود را نیز گمراه کردند و این امر در امت من نیز واقع خواهد شد. در میان آنها اختلافى پیدا مى‏شود و دو نفر حکم، گمراه و گمراه کننده براى حل اختلاف خود انتخاب خواهند کرد. سوید مى‏گوید: من به ابو موسى گفتم: بترس از اینکه یکى از آن‏دو تو باشى، او پیراهنش را از تن بیرون آورد و گفت از این کار برائت مى‏جویم این‏گونه که پیراهنم را از خود دور کرده‏ام. (اشاره به اینکه چنین مأموریتى را نخواهم پذیرفت؛ ولى همان‏گونه که مى‏دانیم پذیرفت و پیش‏بینى معجزه‏آساى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به وقوع پیوست).(14)

سرانجام امام بعد از این تجزیه و تحلیل حساب شده، پیشنهاد مفید و سازنده‏اى به اصحاب خود مى‏کند و مى‏فرماید: «(اکنون که بالا بردن قرآن بر نیزه‏ها شما را فریب داده و کار به مسئله حکمیّت کشیده شده و شما آماده نبرد تا پیروزى با لشگر شام نیستید، براى حکمیّت) سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس بکوبید و از فرصت روزگار استفاده نمایید و مرزهاى دوردست اسلام را در اختیار بگیرید»؛ (فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن العبّاس، و خذوا مهل الأیّام، و حوطوا قواصی(15) الإسلام).

در پایان این سخن براى ایجاد انگیزه و تحریک غیرت دینى و انسانى آنها مى‏فرماید: «مگر نمى‏بینید شهرهاى شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته، نیروهاى قدرتمند شما هدف تیر دشمن واقع شده است»؛ (ألا ترون إلى بلادکم تغزّى و إلى صفاتکم(16) ترمى؟).

به یقین ابو موسى اشعرى ابله، کسى نبود که بتواند در برابر عمرو بن عاص مکار بایستد و بهترین شخص براى مقابله با او مرد نیرومند و هوشمندى چون ابن عباس بود؛ ولى توطئه‏هاى مشترک معاویه و بعضى از اطرافیان خائن امام اجازه این کار را نداد.

نویسنده مصرى (عبد الکریم خطیب) در کتابش به نام (على بن ابى طالب) مى‏نویسد: امام علیه السّلام ابن عباس را براى مقابله با عمرو بن عاص آماده کرده بود؛ ولى اصحاب امام اختلاف کردند؛ و اشعث بن قیس (منافق) در رأس گروهى بود که با انتخاب ابن عباس مخالف بود و اشعث همان کسى بود که به اتفاق قومش مسئله تحکیم را بر على تحمیل کرد و شکى نیست که او رابطه محکمى با معاویه‏

داشت (و این توطئه به اتفاق طرفین صورت مى‏گرفت).

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود بعد از نقل مطلب بالا از کتاب على بن ابى طالب مى‏نویسند: «آنچه را خطیب در اینجا آورده به طور کامل هماهنگ با چیزى است که طه حسین در کتاب على و بنوه در شرح خطبه 19 نهج البلاغه آورده و مى‏گوید: «اشعث و عمرو بن عاص توطئه بالا بردن قرآنها بر سر نیزه‏ها و انتخاب حکمین را از پیش طراحى کرده بودند».(17)

مرحوم مغنیه در ادامه این سخن از کتاب خطیب چنین نقل مى‏کند: «عمرو بن عاص در تمام منافعى که به معاویه از ناحیه مسئله حکمین مى‏رسید شریک بود، زیرا فرمان حکومت مصر را در دست داشت در حالى که ابن عباس خالصانه در خدمت حکومت اسلامى بود. آیا کسى که براى مطامع مادى کار مى‏کند با کسى که براى خدا عمل مى‏کند یکسان است؟ چرا آن گروه از ابن عباس مى‏ترسیدند؟ آنها از این بیم داشتند که عمرو عاص را از توطئه‏اى که از پیش آماده شده بود و جز انسان هوشمندى چون ابن عباس متوجّه آن نمى‏شد باز دارند.(18)

پایان جنگ صفین از طریق توطئه برافراشتن قرآنها بر سر نیزه‏ها در آستانه شکست لشکر معاویه و سپس داستان حکمین، یکى از دردناک‏ترین فرازهاى تاریخ اسلام است و رنج و مصیبتى که امام امیر مؤمنان علیه السّلام از این ماجرا کشید بى‏نظیر بود؛ کارى که توسط گروهى بى‏ایمان و دنیاپرست و فرومایه انجام گرفت.

ما درباره داستان حکمین و حوادث مربوط به آن ذیل خطبه‏هاى 125 و 127 و 177 به قدر کافى بحث کرده‏ایم.


1) سند خطبه:نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اینجا چنین مى‏گوید: «ما منابع این خطبه را در ذیل خطبه 26 آورده‏ایم و در واقع این خطبه فصلى است از نامه‏اى که امام آن را نوشت و دستور داد براى مردم (در مناطق مختلف) بخوانند» و هنگامى که به گفتار مصادر در ذیل خطبه 26 باز مى‏گردیم، مى‏بینیم که در آنجا مى‏گوید: «این خطبه (خطبه 26) از خطبه‏هاى طولانى است که مرحوم سیّد رضى تنها بخشى از آن را آورده است و جماعتى از پیشینیان بر سیّد رضى آن را به صورتى که با نقل سیّد رضى تفاوتهایى دارد، ذکر کرده‏اند از جمله «ابراهیم بن هلال الثقفى» در کتاب الغارات، «ابن قتیبه» در کتاب الامامة و السیاسة، «طبرى» در کتاب المسترشد و «کلینى» در کتاب الرسائل و در ذیل همان مبحث مى‏گوید: «خطبه 236 که همان خطبه 238 ماست نیز بخشى از این خطبه بوده است و انگیزه نوشتن این نامه این بوده که گروهى از آن حضرت درخواست کردند رأى خود را درباره خلفاى پیشین بیان کند. امام ضمن اینکه به آنها تأکید کرد در فکر وضع کنونى خود باشید که مشکلات مهمّى جهان اسلام را تهدید مى‏کند، این نامه را براى آنها نوشت و در اختیارشان قرار داد». (مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 390).

2) «جفاة» جمع «جافى» به معناى انسان نادان و خشن است.

3) «طغام» جمع «طغامة» به معناى اراذل و اوباش و افراد شرور و بى‏سروپاست. واژه «طغام» گاه به معناى مفرد نیز به کار مى‏رود.

4) «اقزام» جمع «قزم» بر وزن «خشن» به معناى افراد فرومایه و پست است.

5) «أوب» به معناى بخش و ناحیه است.

6) «تلقطوا» از ریشه «تلقّط» به معناى گردآورى چیزى از اینجا و آنجاست.

7) «شوب» به معناى مخلوط کردن چیزى با چیز دیگر است. این واژه معناى اسمى هم دارد؛ یعنى اشیاى مخلوط شده و در کلام بالا معناى اسمى آن مراد است.

8) «یدرّب» از ریشه «تدریب» به معناى عادت دادن و تمرین نمودن براى فراگرفتن چیزى است.

9) «تبوّؤا» از ریشه «تبوّأ» به معناى سکنى گرفتن در جایى به قصد بقا و دوام از ریشه «بواء» به معناى تساوى اجزاى مکان آمده است و از آنجا که هرکس بخواهد در مکانى ساکن شود، آن مکان را صاف و هموار مى‏سازد این واژه به معناى مزبور به کار رفته است.

10) مروج الذهب، ج 2، ص 72 مطابق نقل مرحوم علّامه امینى در الغدیر، ج 10، ص 195.

11) الغدیر، ج 10، ص 196.

12) «اوتار» جمع «وتر» بر وزن «سفر» به معناى زه کمان است که دو سر کمان را با آن مى‏بندند و حالت قوسى به آن مى‏دهد و هنگامى که زه را مى‏کشند حالت قوسى بیشتر مى‏شود سپس وقتى زه را رها کردند، چوبه تیر را که به آن تکیه دارد به جلو پرتاب مى‏کند. و قطع اوتار در عبارت بالا کنایه از این است که اقدام به تیراندازى نشود.

13) «شیموا» از ریشه «شیم» بر وزن «عیب» به معناى شمشیر را کشیدن و در غلاف کردن گرفته شده است.

14) این روایت را نخست ابن ابى الحدید در جلد 13، صفحه 215 در شرح خطبه مورد بحث آورده و سپس مرحوم ابن میثم و علّامه شوشترى در شروح خود نیز همین خطبه را آورده‏اند.

15) «قواصى» جمع «قاصیه» به معناى طرف و ناحیه است و «قواصى الاسلام» اشاره به اطراف عراق و حجاز و مناطق دیگرى است که زیر پوشش حکومت امیر مؤمنان على علیه السّلام قرار داشت.

16) «صفات» مفرد و در اصل به معناى سنگ صاف است و به صورت کنایه از قوت و قدرت استعمال مى‏شود و گاه آن را به سرزمین حیات و زندگى تفسیر کرده‏اند که انسان آن را صاف و منظم مى‏کند.

17) شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه، ج 3، ص 362.

18) همان مدرک، ص 363.