و من کلام له علیه السّلام
بعد أن أقدم أحدهم على الکلام فحصر، و هو فی فضل أهل البیت، و وصف فساد الزّمان
از سخنان امام علیه السّلام است
این سخن را هنگامى ایراد فرمود که بعضى از یارانش (جعدة بن حبیره) نتوانست در منبر سخن بگوید. این سخن درباره فضایل اهل بیت علیهم السّلام و وضع نابسامان مردم در آن عصر است.(1)
خطبه در یک نگاه
این خطبه از دو بخش تشکیل شده است:
بخش اوّل درباره اهمّیّت سخن گفتن و محروم بودن بعضى از این موهبت عظیم است. سپس به وجود این موهبت عظیم به طور کامل در اهل بیت علیهم السّلام اشاره مىکند.
در بخش دوم وضع زمان خود را تشریح مىفرماید که مردم بر اثر پشت کردن به تعلیمات اسلام رو به فساد گذارده، حق گویان ذلیل، صادقان کلیل، جوانان بداخلاق، پیران گنهکار، عالمان منافق و دوستان خیانتکار شدند و به این ترتیب هشدار مىدهد که به راه حق باز گردند و پیش از آنکه عذاب الهى دامانشان را بگیرد، بیدار شوند.
بخش اوّل
ألا و إنّ اللّسان بضعة من الإنسان، فلا یسعده القول إذا امتنع، و لا یمهله النّطق إذا اتّسع. و إنّا لأمراء الکلام، و فینان تنشّبت عروقه، و علینا تهدّلت غصونه.
ترجمه
آگاه باشید زبان پاره گوشتى از انسان است، هرگاه آمادگى در آن نباشد سخن او را یارى نمىکند و به هنگام آمادگى، نطق او را مهلت نمىدهد و ما فرمانروایان سخنیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخههایش بر سر ما سایه افکنده است.
شرح و تفسیر
ما فرمانروایان سخنیم!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو نکته اشاره مىفرماید:
نخست اینکه چرا بعضى به هنگام سخنرانى از سخن باز مىایستند و بعضى با قدرت پیش مىروند، مىفرماید: «آگاه باشید زبان پاره گوشتى از انسان است، هرگاه آمادگى در آن نباشد سخن او را یارى نمىکند و به هنگام آمادگى، نطق او را مهلت نمىدهد»؛ (ألا و إنّ اللّسان بضعة(2) من الإنسان، فلا یسعده القول إذا أمتنع، و لا یمهله النّطق إذا اتّسع).
این پاره گوشتى که زبان نام دارد از عجایب آفرینش خداست. با حرکات بسیار سریع و دقیق و حساب شده، مقاطع 28 گانه یا 32 گانه حروف را با دقّت مىسازد و آنها را پشت سر هم ردیف مىکند و با مجموع آنها تمام منویّات مادى و معنوى و خواستههاى خود را بیان مىکند؛ زیباییها و زشتیها، خوبیها و بدیها را با آن آشکار مىسازد و شگفت اینکه هر قومى به لغتى تکلّم مىکنند و بیش از هزار لغت در دنیا وجود دارد و این موهبت تنها به انسان داده شده و سخن گفتن تنها از او بر مىآید و به قدرى اهمّیّت دارد که خداوند آن را در طلیعه سوره «الرّحمن» که شرح مواهب و نعمتهاى الهى را مىدهد، ذکر فرموده است: «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ»(3) البتّه نباید فراموش کرد که مهم فرماندهى روح نسبت به زبان است. هرگاه این فرمانده آمادگى داشته باشد زبان با فصاحت و بلاغت و به راحتى مىچرخد و هرگاه در روح، آمادگى نباشد زبان از کار مىماند و در جملههاى بالا اگر «امتناع» و «اتّساع» را به زبان نسبت مىدهد در حقیقت منظور، امتناع و اتّساع روح انسان است.
در حقیقت امام با این سخن ضمن اشاره به اهمّیّت زبان و نطق، دلیل موفق و ناموفق بودن افراد را در سخنرانى بیان مىفرماید.
سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «ما فرمانروایان سخنیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخههایش بر سر ما سایه افکنده است»؛ (و إنّا لأمراء الکلام، و فینا تنشّبت(4) عروقه(5)، و علینا تهدّلت(6) غصونه).
امام علیه السّلام در این عبارت زیبا سخن گفتن را به درخت تنومندى تشبیه کرده که
داراى ریشهها و شاخههاست و اضافه مىکند که این درخت پربار در سرزمین وجود ما ریشه دوانده و شاخههاى پربارش بر سر ما سایه افکنده و به همین دلیل خاندان وحى را «امیران کلام» نامیده است.
همه مىدانیم این یک ادّعا نیست، واقعیّتى است که دوست و دشمن به آن معترفاند. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از فصیحترین افراد عرب زبان بود؛ چگونه فصیح نباشد در حالى که کلام خدا که فصاحتش در حدّ اعجاز است بر زبان او جارى شده و فصاحت امیر مؤمنان على علیه السّلام زبانزد خاص و عام است و خطبههاى او در نهج البلاغه دست به دست مىگردد و در گذشته، استادان سخن به شاگردان خود توصیه مىکردند اگر مىخواهند سخن گفتن آمیخته با فصاحت و بلاغت را فرا گیرند خطبههاى نهج البلاغه را حفظ کنند.
خطبههاى بانوى اسلام نیز از فصیحترین و بلیغترین خطبههاست.
پرورش یافتگان این خانواده حضرت زینب و زین العابدین علیهما السّلام در خطبههاى کوفه و شام چنان داد سخن دادند که دوست و دشمن را منقلب ساختند، بنابراین باید تصدیق کرد که نام «امیران سخن» براى این خانواده، بسیار زیبنده است.
نکتهها
1. شگفتىهاى زبان
زبان ظاهرى یعنى قطعه گوشتى که در دهان انسان است و کارهاى مهم و پیچیدهاى بر عهده دارد و همچنین زبان فکرى به معناى قدرت بر اداى کلمات و جملهبندىها و بیان مقاصد خویش از این طریق هردو از مواهب عظیم خداوند است، لذا فلاسفه و دانشمندان فصل ممیّز انسان را همان نطق (زبانى و فکر) شمرده و انسان را «حیوان ناطق» معرّفى مىکنند. درباره این دو هرچه دقیقتر
شویم عجایب بیشترى بر ما ظاهر مىشود.
جالب اینکه زبان تقریبا تمام فضاى میان دندانها را پر کرده، هنگام غذا خوردن مواد غذایى را به سرعت به زیر دندانها مىفرستد و خودش را با مهارت به عقب مىکشد، بىآنکه آسیبى ببیند.
پزشکان مىگویند: غذا چهار هضم دارد: هضم اوّل آن در دهان است که کاملا نرم مىشود و با بزاق دهان آمیخته مىگردد و تغییرات فراوانى از نظر فیزیکى و شیمیایى در آن ظاهر مىشود. سپس روانه معده مىگردد و ما بىآنکه بدانیم زبان به هنگام غذا خوردن چه نقش مهمى دارد شبوروز از آن بهره مىگیریم.
کار مهمتر زبان انسان، خلق کلمات و مقاطع حروف و کنار هم چیدن جملهها و بیان تمام مقاصد کوچک و بزرگ و ساده و پیچیده و بسیار پیچیده است که راستى از شگفتیهاى آفرینش به شمار مىآید.
ولى مهم این است که همه در این کار مهارت ندارند. مهارت در سخن گفتن مرهون عوامل متعددى است که یکى از مهمترین آنها تمرین مداوم است.
اعتماد به نفس و مرعوب نشدن در برابر جمعیّت و حفظ خونسردى و تلقین موفقیّت به خویشتن، از عوامل مهم دیگر است.
حضور در مجالس اساتید سخن و استفاده از تجربیات آنها و نکات ظریفى را که در برابر مخاطبان خود اعمال مىکنند عامل مهم دیگرى است.
به یقین مطالعات قبلى و داشتن مایههاى علمى به اعتماد به نفس کمک مىکند و اینکه مىبینیم بعضى در مجالس مهم بهترین سخنرانیها را ارائه مىدهند و بعضى در مجالس کوچکتر به زودى وا مىمانند ریشههایش را در وجدان و عدم وجدان یکى از عوامل بالا باید جستجو کرد.
حالات روحى انسان از شادى و غم، سلامت و بیمارى، آرامش و اضطراب و گرفتارى نیز در این امر بسیار مؤثّر است.
تعبیر به امتناع (خوددارى زبان از سخن گفتن) و اتّساع (گسترش و آمادگى زبان براى این کار) در خطبه بالا اشاره به همین حالات است.
ابن ابى الحدید موارد جالبى را درباره کسانى که بر منبر رفتند و نتوانستند خطابهاى بخوانند و با ذکر الفاظ نامناسبى از منبر پایین آمدند از کتاب «البیان و التبیین» جاحظ نقل مىکند، از جمله مىگوید:
عثمان (خلیفه سوم) روزى بر منبر رفت و از سخن گفتن واماند. جمله زیر را گفت و از منبر پایین آمد:
«أنتم إلى إمام عادل أحوج منکم إلى إمام خطیب؛ احتیاج شما به پیشواى عادل بیش از احتیاج شما به پیشواى خطیب و سخنران است» (تکیه کردن عثمان بر مسئله عدالت بسیار جالب است!).
سپس نقل مىکند «عدّى بن أرطاة» به منبر رفت، چشمش که به مردم افتاد، از سخن بازماند. این جمله را گفت و از منبر پایین آمد: «الحمد اللّه الّذی یطعم هؤلاء و یسقیهم؛ حمد و سپاس براى خداوندى که این حاضران را غذا مىدهد و آب مىنوشاند».
و نیز «روح بن حاتم» روزى به منبر رفت و همین که چشمش به مردم افتاد که همگى به او نگاه مىکنند و گوش به او سپردهاند، صدا زد: «سرهاى خود را پایین بیفکنید و چشمهاى خود را ببندید، زیرا سوار شدن بر مرکب در اوّل کار مشکل است، هنگامى که خداوند قفلى را بگشاید آسان مىشود».
نیز نقل مىکند: «مصعب بن حیّان» روزى مىخواست خطبه نکاحى بخواند ناگهان واماند و گفت: «لقّنوا موتاکم لا إله إلّا اللّه؛ به مردگان خود لا اله الّا اللّه تلقین کنید». مادر عروس گفت: «عجّل اللّه موتک ألهذا دعوناک؛ خدا به زودى مرگت دهد تو را براى این دعوت کرده بودیم؟!» و موارد دیگرى از این قبیل.(7)
2. امیران سخن
آنچه امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده که ما امراى کلام هستیم واقعیّتى انکارناپذیر است که دوست و دشمن به آن معترفاند. بهترین دلیل براى این مطلب، آثارى است که از این خاندان مقدّس باقى مانده؛ مانند سخنان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله که به عنوان نهج الفصاحه منتشر شده و این کتاب نهج البلاغه در بخشهاى سهگانه خود و دعاهایى مانند دعاى کمیل و صباح که سندش به آن حضرت مىرسد و دو خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا علیها السّلام و همچنین دعاى عرفه که سندش به امام حسین علیه السّلام مىرسد و خطبههایى که خاندان آن حضرت بعد از حادثه کربلا در کوفه و شام و سپس در مدینه ایراد کردند و همچنین دعاهاى صحیفه سجادیه و دعاهایى مانند دعاى ابو حمزه ثمالى که آن نیز سندش به امام سجاد علیه السّلام مىرسد و امثال آنها.
اعتراف دشمنان در این زمینه قابل ملاحظه است. ابن ابى الحدید در جلد اوّل شرح نهج البلاغه از شخصى به نام محقن ابن ابى محقن نقل مىکند هنگامى که او محضر على علیه السّلام را رها کرد و به معاویه پیوست، معاویه از او پرسید: از نزد چه کسى آمدى؟ گفت: «جئتک من عند أعیى النّاس» او براى چاپلوسى در برابر معاویه چنین گفت: من از نزد ناتوانترین اشخاص در سخن گفتن، آمدهام. معاویه گفت: «و یحک کیف یکون أعیى النّاس فواللّه ما سنّ الفصاحة لقریش غیره؛ واى بر تو چگونه او را ناتوانترین افراد مىشمارى در حالى که به خدا سوگند، اساس فصاحت را در میان قریش جز او کسى بنا ننهاد».(8)
نیز او از عبد الحمید کاتب که در فن نویسندگى ضرب المثل بود نقل مىکند که مىگفت: هفتاد خطبه از خطبههاى على علیه السّلام را حفظ کردم و پس از آن ذهن من فوق العاده جوشید.(9)
مرحوم سیّد رضى در مقدّمه جالبى که بر نهج البلاغه نوشته سخنى دارد که ترجمهاش این است:
امیر مؤمنان على علیه السّلام سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است، اسرار بلاغت از وى آشکار شد و قواعد و دستوراتش از او سرچشمه گرفت. با استفاده از شیوه او هر خطیب توانایى به قدرت خطابه دست یافت و از گفتار او سخنرانان ماهر یارى جستند، او در این میدان همچنان پیش مىرود و دیگران از او عقب ماندهاند، زیرا در کلامش نشانههایى از علم خداست و عطر و بویى از سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و اله.
همانگونه که در آغاز جلد اوّل نوشتیم، ابن ابى الحدید ذیل خطبه 221 بعد از شرح بخشى از کلام مولا درباره عالم برزخ چنین مىگوید: «اگر تمام فصحاى عرب در مجلس واحدى اجتماع کنند و این بخش از خطبه را براى آنها بخوانند، سزاوار است همگى به خاطر آن سجده کنند، چنان که شعراى عرب هنگامى که شعر معروف عدى بن رقاع را که با این جمله: «قلم اصحاب …» شروع مىشود، شنیدند (براى خدا) سجده کردند، چون از علّت آن سؤال شد، گفتند: ما محلّ سجود در شعر را مىشناسیم، آنگونه که شما محل سجود را در قرآن مىشناسید».(10)
براى شرح بیشتر در این زمینه به کتاب سیرى در نهج البلاغه شهید مطهرى و مقدّمه جلد اوّل شرح پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام رجوع شود.
بخش دوم
و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل، و اللّسان عن الصّدق کلیل، و اللّازم للحقّ ذلیل. أهله معتکفون على العصیان، مصطلحون على الإدهان، فتاهم عارم، و شائبهم آثم، و عالمهم منافق، و قارنهم مماذق. لایعظّم صغیرهم کبیرهم، و لا یعول غنیّهم فقیرهم.
ترجمه
بدانید، خدایتان رحمت کند، که شما در زمانى قرار گرفتهاید که گوینده حق در آن کم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند. اهل این زمان همواره با گناه همراهاند و بر مداهنه و سازشکارى و سهلانگارى اتفاق نظر دارند. جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهکارند. عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند. نه کوچکشان بزرگسالان را احترام مىکنند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندانشان را تکفّل مىنمایند.
شرح و تفسیر
ویژگىهاى محیط فاسد
امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به شرح مفاسدى که در آن عصر و زمان بر اثر سیاستهاى حکّام پیشین پیدا شده بود و تقریبا در تمام جوامع آلوده دیده مىشود، پرداخته و ضمن یازده جمله کوتاه و بسیار پرمعنا ترسیم دقیقى از آن جامعه مىفرماید و در واقع چیزى را فروگذار نکرده است (و این است معناى فصاحت و بلاغت و سخنورى اعجازآمیز) مىفرماید: «بدانید خدایتان رحمت
کند که شما در زمانى قرار گرفتهاید که گوینده حق در آن کم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند»؛ (و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل، و اللّسان عن الصّدق کلیل(11)، و اللّازم للحقّ ذلیل).
امام علیه السّلام در ذکر این سه وصف، انگشت روى ریشههاى اصلى فساد جامعه گذارده و آن اینکه حقگویان از ترس مخالفان یا فزونى مشکلات حقگویى، خاموش شوند و راستگویان یا بر اثر فشار محیط و هیأتهاى حاکم و یا ترس از بر باد رفتن منافع شخصى، دم فروبندند یا به جاى راستگویى آلوده کذب و دروغ شوند و نیز آنها که حق جویند و حق طلب از متن جامعه کنارهگیرى کنند یا کنار زده شوند و کسى گوشش بدهکار گفتار حقّ آنها نباشد و در یک جمله امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود و ارشاد جاهل و تنبیه غافل متروک گردد.
سپس به دو وصف دیگر که در واقع نتیجه اوصاف سهگانه پیش است، اشاره کرده مىفرماید: «اهل این زمان همواره با گناه همراهاند و بر مداهنه و سازشکارى و سهلانگارى اتفاق نظر دارند»؛ (أهله معتکفون على العصیان، مصطلحون(12) على الإدهان(13)).
بىشک در هر جامعهاى گناه وجود دارد و سازشکارى و مداهنه دیده مىشود؛ ولى بدبختى و سیهروزى آنجاست که یک حرکت عمومى به سوى گناه، آن هم به صورت مستمر و پیوسته صورت گیرد و نیز بدبختى آنجاست که سازشکاران و سهلانگاران دست به دست هم دهند و در این کار متّحد شوند.
آنگاه امام علیه السّلام در ششمین و هفتمین وصف مىفرماید: «جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهکارند»؛ (فتاهم عارم(14)، و شائبهم(15) آثم).
بدیهى است در محیطى که حقگویان خاموش شوند و امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود محیط خانوادهها آلوده گردد، جوانانى که در این محیط و آن خانواده پرورش مىیابند بداخلاق و بىادبند. همچنین روشن است هنگامى که این جوانان به سن پیرى مىرسند عادت به گناه را از دست نمىدهند و از این نکته غافلاند که عمرشان به پایان نزدیک است و اجلشان به زودى فرا مىرسد و به سبب این غفلت در دریاى گناه غوطهورند.
در هشتمین و نهمین وصف مىافزاید: «عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند»؛ (و عالمهم منافق، و قارئهم مماذق(16)).
آرى! عالمان آن زمان که به دنیاپرستى روى آوردهاند، راه رسیدن به دنیا را نفاق مىدانند و همانگونه که در تعبیر دیگرى امام علیه السّلام در خطبه 194 بیان فرموده: «وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الدّاء العلیاء؛ وصفشان درمان، گفتارشان به ظاهر شفابخش؛ امّا کردارشان درد بىدرمان است».
در بسیارى از نسخههاى نهج البلاغه «قارئهم» آمده است و بسیارى از شارحان نیز همین را ترجیح دادهاند که تناسب با جمله قبل دارد، زیرا در آنجا سخن از عالمان است و در اینجا سخن از قاریان قرآن و عابدان است. واژه «ممازق» که به معناى ریاکار و دو رنگ است نیز با آن متناسب است. در حالى که در بعضى از نسخهها «قارن» از ماده قرین آمده که به معناى دوست است و مفهوم جمله این مىشود که دوستان آن زمان دورو و دو چهرهاند؛ ولى روشن است که
نسخه اوّل تناسب بیشترى با مجموع کلام امام دارد.
سرانجام در دهمین و یازدهمین اوصاف اهل آن زمان مىفرماید: «نه کوچکشان بزرگسالان را احترام مىکند و نه ثروتمندانشان زندگى مستمندانشان را تکفّل مىنماید»؛ (لا یعظّم صغیرهم کبیرهم، و لا یعول(17) غنیّهم فقیرهم).
روشن است هنگامى که جوانان و نوجوانان بىادب، دور از شرم و حیا پرورش یابند، احترامى براى بزرگترها قائل نیستند و در واقع بزرگترها بذرى که به دست خود افشاندهاند، میوه تلخش را مىچینند.
و نیز روشن است هنگامى که فضائل انسانى از جامعه برچیده شود و دنیاپرستى و فساد اخلاق جاى آن را بگیرد، اغنیا به فقیران رحم نمىکنند و این حقیقت را فراموش مىکنند که خداوند مستمندان را در اموال آنها شریک ساخته و سهم قابل توجّهى براى آنها قائل شده است، از اینرو تمام آن اموال را حقّ خود مىدانند و در طریق عیشونوش صرف مىکنند. این در صورتى است که آن اموال از طریق حلال به دست آمده باشد و اگر از طریق حرام باشد و صاحبانش معلوم نباشند، همه آن به فقرا و نیازمندان تعلّق دارد.
در اینجا دو سؤال باقى مىماند: نخست اینکه چرا در عصر حکومت امام علیه السّلام این همه مفاسد جامعه اسلامى را فراگرفته بود؟ پاسخ این سؤال چندان مشکل نیست، اگر چند قدم به عقب بازگردیم و عصر خلیفه سوم را بررسى کنیم که حاکم وقت و دستیارانش با بیت المال چهها کردند و پستهاى حساس حکومت اسلامى را به دست چه اشخاصى سپردند، جواب این سؤال روشن مىشود. تاریخ به ما مىگوید فساد در عصر خلیه سوم به قدرى فراگیر شد که مردم بر خلیفه وقت شوریدند و در برابر چشم مهاجران و انصار او را به قتل رسانیدند و
کمتر کسى به یارى او برخاست.
سؤال دیگر اینکه ریشه اصلى این مفاسد یازدهگانه کجاست؟ اگر درست بنگریم خواهیم دید که همه اینها یا لااقل اغلب آنها از فساد حکومت سرچشمه مىگیرد و مردم که غالبا بر دین حکومتند، همان مسیر را ادامه مىدهند و گاه فساد به قدرى ریشهدار مىشود که کار بر مصلحان بعدى نیز مشکل مىگردد، همانگونه که بر امام علیه السّلام مشکل شد. به یقین اگر گذاشته بودند امام علیه السّلام بعد از پیغمبر زمام جامعه اسلامى را به دست گیرد و با آن عدالت و زهد و درایت مسلمین را در مسیر هدایت پیش ببرد، سرنوشت اسلام و مسلمانان طور دیگرى خواهد بود.
جالب اینکه اگر نگاهى به کشورهاى امروز دنیا که حکومتهاى فاسدى دارند، بیفکنیم همه مفاسدى را که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده در آنجا به روشنى مىبینیم.
1) سند خطبه:ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه هنگامى که به این خطبه مىرسد، چنین مىگوید: بدانید این کلام را امیر مؤمنان علیه السّلام در حادثهاى که ایجاب مىکرد چنین سخنى را بیان کند، ذکر فرمود و آن اینکه به خواهرزادهاش جعدة بن حبیره مخذومى دستور داد براى مردم خطبهاى بخواند. او به منبر رفت؛ ولى (ابهّت حضرت و جمعیّت او را گرفت و) نتوانست سخن بگوید و از منبر پایین آمد. امیر مؤمنان شخصا بر منبر قرار گرفت و خطبه طولانى بیان فرمود که سیّد رضى بخش کوچکى از آن را در اینجا آورده است (و از این سخن روشن مىشود که خطبه را از جاى دیگرى گرفته است). مرحوم کلینى نیز در روضه کافى و آمدى در غرر الحکم با تفاوتى آن را آوردهاند. زمخشرى نیز در جلد اوّل کتاب ربیع الابرار بخشى از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 179).
2) «بضعه» (به فتح باء) و «بضعه» (به کسر باء) به معناى قطعه هر چیزى است و گاه در جایى که کسى به دیگرى بسیار نزدیک است، گفته مىشود: «هو بضعة منى».
3) الرحمن، آیه 1- 4.
4) «تنشّبت» از ریشه «نشوب» به معناى پیوستن یا فرورفتن در چیزى است.
5) «عروق» جمع «عرق» بر وزن «صدق» به معناى اصل و ریشه هر چیزى است.
6) «تهدّلت» از ریشه «هدل» به وزن «جدل» به معناى سست و آویزان شدن است و به شاخههایى که رو به پایین مىآید و آویزان مىشود، اطلاق مىشود.
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 13، ص 13- 14.
8) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 24.
9) همان مدرک، طبق نقل مرحوم علّامه مطهرى در کتاب سیرى در نهج البلاغه، ص 28.
10) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 153.
11) «کلیل» از ریشه «کلّ» بر وزن «حلّ» به معناى خسته و ناتوان شدن و از کار ماندن و ضعیف گشتن گرفته شده است، بنابراین «کلیل» به معناى خسته و ناتوان و ضعیف است.
12) «مصطلحون» به معناى افرادى است که بر چیزى توافق کنند. از ریشه «صلح» به معناى سازش است.
13) «ادهان» در اصل به معناى روغن مالى کردن است. سپس به معناى خدعه کردن و نیرنگ زدن و سازش کارى بر سر یک امر نامطلوب به کار مىرود.
14) «عارم» یعنى بداخلاق و شرور از ریشه «عرامة» به معناى خشونت و کجخلقى و سختگیرى گرفته شده و سیلاب طاقتفرسا و موانعى را که در درهها براى مهار کردن آبها مىسازند، به همین مناسبت «عرم» بر وزن «کدر» گرفته مىشود.
15) «شائب» به معناى پیرمرد بزرگسال از ریشه «شیب» بر وزن «غیب» به معناى پیرى گرفته شده است.
16) «مماذق» به معناى ریاکار از ریشه «مزق» بر وزن «حذف» به معناى آمیختن شیر با آب گرفته شده است.
17) «لا یعول» از ریشه «عول» بر وزن «قول» به معناى سرپرستى و کفالت زندگى کسى را کردن و عیال نیز از همین ریشه گرفته شده است.