جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 233

زمان مطالعه: 12 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

بعد أن أقدم أحدهم على الکلام فحصر، و هو فی فضل أهل البیت، و وصف فساد الزّمان‏

از سخنان امام علیه السّلام است

این سخن را هنگامى ایراد فرمود که بعضى از یارانش (جعدة بن حبیره) نتوانست در منبر سخن بگوید. این سخن درباره فضایل اهل بیت علیهم السّلام و وضع نابسامان مردم در آن عصر است.(1)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از دو بخش تشکیل شده است:

بخش اوّل درباره اهمّیّت سخن گفتن و محروم بودن بعضى از این موهبت عظیم است. سپس به وجود این موهبت عظیم به طور کامل در اهل بیت علیهم السّلام اشاره مى‏کند.

در بخش دوم وضع زمان خود را تشریح مى‏فرماید که مردم بر اثر پشت کردن به تعلیمات اسلام رو به فساد گذارده، حق گویان ذلیل، صادقان کلیل، جوانان بداخلاق، پیران گنهکار، عالمان منافق و دوستان خیانتکار شدند و به این ترتیب هشدار مى‏دهد که به راه حق باز گردند و پیش از آنکه عذاب الهى دامانشان را بگیرد، بیدار شوند.

بخش اوّل‏

ألا و إنّ اللّسان بضعة من الإنسان، فلا یسعده القول إذا امتنع، و لا یمهله النّطق إذا اتّسع. و إنّا لأمراء الکلام، و فینان تنشّبت عروقه، و علینا تهدّلت غصونه.

ترجمه‏

آگاه باشید زبان پاره گوشتى از انسان است، هرگاه آمادگى در آن نباشد سخن او را یارى نمى‏کند و به هنگام آمادگى، نطق او را مهلت نمى‏دهد و ما فرمانروایان سخنیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخه‏هایش بر سر ما سایه افکنده است.

شرح و تفسیر

ما فرمانروایان سخنیم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو نکته اشاره مى‏فرماید:

نخست اینکه چرا بعضى به هنگام سخنرانى از سخن باز مى‏ایستند و بعضى با قدرت پیش مى‏روند، مى‏فرماید: «آگاه باشید زبان پاره گوشتى از انسان است، هرگاه آمادگى در آن نباشد سخن او را یارى نمى‏کند و به هنگام آمادگى، نطق او را مهلت نمى‏دهد»؛ (ألا و إنّ اللّسان بضعة(2) من الإنسان، فلا یسعده القول إذا أمتنع، و لا یمهله النّطق إذا اتّسع).

این پاره گوشتى که زبان نام دارد از عجایب آفرینش خداست. با حرکات بسیار سریع و دقیق و حساب شده، مقاطع 28 گانه یا 32 گانه حروف را با دقّت مى‏سازد و آنها را پشت سر هم ردیف مى‏کند و با مجموع آنها تمام منویّات مادى و معنوى و خواسته‏هاى خود را بیان مى‏کند؛ زیباییها و زشتیها، خوبیها و بدیها را با آن آشکار مى‏سازد و شگفت اینکه هر قومى به لغتى تکلّم مى‏کنند و بیش از هزار لغت در دنیا وجود دارد و این موهبت تنها به انسان داده شده و سخن گفتن تنها از او بر مى‏آید و به قدرى اهمّیّت دارد که خداوند آن را در طلیعه سوره «الرّحمن» که شرح مواهب و نعمتهاى الهى را مى‏دهد، ذکر فرموده است: «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ»(3) البتّه نباید فراموش کرد که مهم فرماندهى روح نسبت به زبان است. هرگاه این فرمانده آمادگى داشته باشد زبان با فصاحت و بلاغت و به راحتى مى‏چرخد و هرگاه در روح، آمادگى نباشد زبان از کار مى‏ماند و در جمله‏هاى بالا اگر «امتناع» و «اتّساع» را به زبان نسبت مى‏دهد در حقیقت منظور، امتناع و اتّساع روح انسان است.

در حقیقت امام با این سخن ضمن اشاره به اهمّیّت زبان و نطق، دلیل موفق و ناموفق بودن افراد را در سخنرانى بیان مى‏فرماید.

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «ما فرمانروایان سخنیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخه‏هایش بر سر ما سایه افکنده است»؛ (و إنّا لأمراء الکلام، و فینا تنشّبت(4) عروقه(5)، و علینا تهدّلت(6) غصونه).

امام علیه السّلام در این عبارت زیبا سخن گفتن را به درخت تنومندى تشبیه کرده که‏

داراى ریشه‏ها و شاخه‏هاست و اضافه مى‏کند که این درخت پربار در سرزمین وجود ما ریشه دوانده و شاخه‏هاى پربارش بر سر ما سایه افکنده و به همین دلیل خاندان وحى را «امیران کلام» نامیده است.

همه مى‏دانیم این یک ادّعا نیست، واقعیّتى است که دوست و دشمن به آن معترف‏اند. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از فصیح‏ترین افراد عرب زبان بود؛ چگونه فصیح نباشد در حالى که کلام خدا که فصاحتش در حدّ اعجاز است بر زبان او جارى شده و فصاحت امیر مؤمنان على علیه السّلام زبانزد خاص و عام است و خطبه‏هاى او در نهج البلاغه دست به دست مى‏گردد و در گذشته، استادان سخن به شاگردان خود توصیه مى‏کردند اگر مى‏خواهند سخن گفتن آمیخته با فصاحت و بلاغت را فرا گیرند خطبه‏هاى نهج البلاغه را حفظ کنند.

خطبه‏هاى بانوى اسلام نیز از فصیح‏ترین و بلیغ‏ترین خطبه‏هاست.

پرورش یافتگان این خانواده حضرت زینب و زین العابدین علیهما السّلام در خطبه‏هاى کوفه و شام چنان داد سخن دادند که دوست و دشمن را منقلب ساختند، بنابراین باید تصدیق کرد که نام «امیران سخن» براى این خانواده، بسیار زیبنده است.

نکته‏ها

1. شگفتى‏هاى زبان‏

زبان ظاهرى یعنى قطعه گوشتى که در دهان انسان است و کارهاى مهم و پیچیده‏اى بر عهده دارد و همچنین زبان فکرى به معناى قدرت بر اداى کلمات و جمله‏بندى‏ها و بیان مقاصد خویش از این طریق هردو از مواهب عظیم خداوند است، لذا فلاسفه و دانشمندان فصل ممیّز انسان را همان نطق (زبانى و فکر) شمرده و انسان را «حیوان ناطق» معرّفى مى‏کنند. درباره این دو هرچه دقیق‏تر

شویم عجایب بیشترى بر ما ظاهر مى‏شود.

جالب اینکه زبان تقریبا تمام فضاى میان دندانها را پر کرده، هنگام غذا خوردن مواد غذایى را به سرعت به زیر دندانها مى‏فرستد و خودش را با مهارت به عقب مى‏کشد، بى‏آنکه آسیبى ببیند.

پزشکان مى‏گویند: غذا چهار هضم دارد: هضم اوّل آن در دهان است که کاملا نرم مى‏شود و با بزاق دهان آمیخته مى‏گردد و تغییرات فراوانى از نظر فیزیکى و شیمیایى در آن ظاهر مى‏شود. سپس روانه معده مى‏گردد و ما بى‏آنکه بدانیم زبان به هنگام غذا خوردن چه نقش مهمى دارد شب‏وروز از آن بهره مى‏گیریم.

کار مهم‏تر زبان انسان، خلق کلمات و مقاطع حروف و کنار هم چیدن جمله‏ها و بیان تمام مقاصد کوچک و بزرگ و ساده و پیچیده و بسیار پیچیده است که راستى از شگفتیهاى آفرینش به شمار مى‏آید.

ولى مهم این است که همه در این کار مهارت ندارند. مهارت در سخن گفتن مرهون عوامل متعددى است که یکى از مهم‏ترین آنها تمرین مداوم است.

اعتماد به نفس و مرعوب نشدن در برابر جمعیّت و حفظ خونسردى و تلقین موفقیّت به خویشتن، از عوامل مهم دیگر است.

حضور در مجالس اساتید سخن و استفاده از تجربیات آنها و نکات ظریفى را که در برابر مخاطبان خود اعمال مى‏کنند عامل مهم دیگرى است.

به یقین مطالعات قبلى و داشتن مایه‏هاى علمى به اعتماد به نفس کمک مى‏کند و اینکه مى‏بینیم بعضى در مجالس مهم بهترین سخنرانیها را ارائه مى‏دهند و بعضى در مجالس کوچکتر به زودى وا مى‏مانند ریشه‏هایش را در وجدان و عدم وجدان یکى از عوامل بالا باید جستجو کرد.

حالات روحى انسان از شادى و غم، سلامت و بیمارى، آرامش و اضطراب و گرفتارى نیز در این امر بسیار مؤثّر است.

تعبیر به امتناع (خوددارى زبان از سخن گفتن) و اتّساع (گسترش و آمادگى زبان براى این کار) در خطبه بالا اشاره به همین حالات است.

ابن ابى الحدید موارد جالبى را درباره کسانى که بر منبر رفتند و نتوانستند خطابه‏اى بخوانند و با ذکر الفاظ نامناسبى از منبر پایین آمدند از کتاب «البیان و التبیین» جاحظ نقل مى‏کند، از جمله مى‏گوید:

عثمان (خلیفه سوم) روزى بر منبر رفت و از سخن گفتن واماند. جمله زیر را گفت و از منبر پایین آمد:

«أنتم إلى إمام عادل أحوج منکم إلى إمام خطیب؛ احتیاج شما به پیشواى عادل بیش از احتیاج شما به پیشواى خطیب و سخنران است» (تکیه کردن عثمان بر مسئله عدالت بسیار جالب است!).

سپس نقل مى‏کند «عدّى بن أرطاة» به منبر رفت، چشمش که به مردم افتاد، از سخن بازماند. این جمله را گفت و از منبر پایین آمد: «الحمد اللّه الّذی یطعم هؤلاء و یسقیهم؛ حمد و سپاس براى خداوندى که این حاضران را غذا مى‏دهد و آب مى‏نوشاند».

و نیز «روح بن حاتم» روزى به منبر رفت و همین که چشمش به مردم افتاد که همگى به او نگاه مى‏کنند و گوش به او سپرده‏اند، صدا زد: «سرهاى خود را پایین بیفکنید و چشمهاى خود را ببندید، زیرا سوار شدن بر مرکب در اوّل کار مشکل است، هنگامى که خداوند قفلى را بگشاید آسان مى‏شود».

نیز نقل مى‏کند: «مصعب بن حیّان» روزى مى‏خواست خطبه نکاحى بخواند ناگهان واماند و گفت: «لقّنوا موتاکم لا إله إلّا اللّه؛ به مردگان خود لا اله الّا اللّه تلقین کنید». مادر عروس گفت: «عجّل اللّه موتک ألهذا دعوناک؛ خدا به زودى مرگت دهد تو را براى این دعوت کرده بودیم؟!» و موارد دیگرى از این قبیل.(7)

2. امیران سخن‏

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده که ما امراى کلام هستیم واقعیّتى انکارناپذیر است که دوست و دشمن به آن معترف‏اند. بهترین دلیل براى این مطلب، آثارى است که از این خاندان مقدّس باقى مانده؛ مانند سخنان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله که به عنوان نهج الفصاحه منتشر شده و این کتاب نهج البلاغه در بخشهاى سه‏گانه خود و دعاهایى مانند دعاى کمیل و صباح که سندش به آن حضرت مى‏رسد و دو خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا علیها السّلام و همچنین دعاى عرفه که سندش به امام حسین علیه السّلام مى‏رسد و خطبه‏هایى که خاندان آن حضرت بعد از حادثه کربلا در کوفه و شام و سپس در مدینه ایراد کردند و همچنین دعاهاى صحیفه سجادیه و دعاهایى مانند دعاى ابو حمزه ثمالى که آن نیز سندش به امام سجاد علیه السّلام مى‏رسد و امثال آنها.

اعتراف دشمنان در این زمینه قابل ملاحظه است. ابن ابى الحدید در جلد اوّل شرح نهج البلاغه از شخصى به نام محقن ابن ابى محقن نقل مى‏کند هنگامى که او محضر على علیه السّلام را رها کرد و به معاویه پیوست، معاویه از او پرسید: از نزد چه کسى آمدى؟ گفت: «جئتک من عند أعیى النّاس» او براى چاپلوسى در برابر معاویه چنین گفت: من از نزد ناتوان‏ترین اشخاص در سخن گفتن، آمده‏ام. معاویه گفت: «و یحک کیف یکون أعیى النّاس فواللّه ما سنّ الفصاحة لقریش غیره؛ واى بر تو چگونه او را ناتوان‏ترین افراد مى‏شمارى در حالى که به خدا سوگند، اساس فصاحت را در میان قریش جز او کسى بنا ننهاد».(8)

نیز او از عبد الحمید کاتب که در فن نویسندگى ضرب المثل بود نقل مى‏کند که مى‏گفت: هفتاد خطبه از خطبه‏هاى على علیه السّلام را حفظ کردم و پس از آن ذهن من فوق العاده جوشید.(9)

مرحوم سیّد رضى در مقدّمه جالبى که بر نهج البلاغه نوشته سخنى دارد که ترجمه‏اش این است:

امیر مؤمنان على علیه السّلام سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است، اسرار بلاغت از وى آشکار شد و قواعد و دستوراتش از او سرچشمه گرفت. با استفاده از شیوه او هر خطیب توانایى به قدرت خطابه دست یافت و از گفتار او سخنرانان ماهر یارى جستند، او در این میدان همچنان پیش مى‏رود و دیگران از او عقب مانده‏اند، زیرا در کلامش نشانه‏هایى از علم خداست و عطر و بویى از سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و اله.

همان‏گونه که در آغاز جلد اوّل نوشتیم، ابن ابى الحدید ذیل خطبه 221 بعد از شرح بخشى از کلام مولا درباره عالم برزخ چنین مى‏گوید: «اگر تمام فصحاى عرب در مجلس واحدى اجتماع کنند و این بخش از خطبه را براى آنها بخوانند، سزاوار است همگى به خاطر آن سجده کنند، چنان که شعراى عرب هنگامى که شعر معروف عدى بن رقاع را که با این جمله: «قلم اصحاب …» شروع مى‏شود، شنیدند (براى خدا) سجده کردند، چون از علّت آن سؤال شد، گفتند: ما محلّ سجود در شعر را مى‏شناسیم، آن‏گونه که شما محل سجود را در قرآن مى‏شناسید».(10)

براى شرح بیشتر در این زمینه به کتاب سیرى در نهج البلاغه شهید مطهرى و مقدّمه جلد اوّل شرح پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام رجوع شود.

بخش دوم‏

و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل، و اللّسان عن الصّدق کلیل، و اللّازم للحقّ ذلیل. أهله معتکفون على العصیان، مصطلحون على الإدهان، فتاهم عارم، و شائبهم آثم، و عالمهم منافق، و قارنهم مماذق. لایعظّم صغیرهم کبیرهم، و لا یعول غنیّهم فقیرهم.

ترجمه‏

بدانید، خدایتان رحمت کند، که شما در زمانى قرار گرفته‏اید که گوینده حق در آن کم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند. اهل این زمان همواره با گناه همراه‏اند و بر مداهنه و سازشکارى و سهل‏انگارى اتفاق نظر دارند. جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهکارند. عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند. نه کوچکشان بزرگسالان را احترام مى‏کنند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندانشان را تکفّل مى‏نمایند.

شرح و تفسیر

ویژگى‏هاى محیط فاسد

امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به شرح مفاسدى که در آن عصر و زمان بر اثر سیاستهاى حکّام پیشین پیدا شده بود و تقریبا در تمام جوامع آلوده دیده مى‏شود، پرداخته و ضمن یازده جمله کوتاه و بسیار پرمعنا ترسیم دقیقى از آن جامعه مى‏فرماید و در واقع چیزى را فروگذار نکرده است (و این است معناى فصاحت و بلاغت و سخنورى اعجازآمیز) مى‏فرماید: «بدانید خدایتان رحمت‏

کند که شما در زمانى قرار گرفته‏اید که گوینده حق در آن کم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند»؛ (و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل، و اللّسان عن الصّدق کلیل(11)، و اللّازم للحقّ ذلیل).

امام علیه السّلام در ذکر این سه وصف، انگشت روى ریشه‏هاى اصلى فساد جامعه گذارده و آن اینکه حق‏گویان از ترس مخالفان یا فزونى مشکلات حق‏گویى، خاموش شوند و راستگویان یا بر اثر فشار محیط و هیأت‏هاى حاکم و یا ترس از بر باد رفتن منافع شخصى، دم فروبندند یا به جاى راستگویى آلوده کذب و دروغ شوند و نیز آنها که حق جویند و حق طلب از متن جامعه کناره‏گیرى کنند یا کنار زده شوند و کسى گوشش بدهکار گفتار حقّ آنها نباشد و در یک جمله امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود و ارشاد جاهل و تنبیه غافل متروک گردد.

سپس به دو وصف دیگر که در واقع نتیجه اوصاف سه‏گانه پیش است، اشاره کرده مى‏فرماید: «اهل این زمان همواره با گناه همراه‏اند و بر مداهنه و سازشکارى و سهل‏انگارى اتفاق نظر دارند»؛ (أهله معتکفون على العصیان، مصطلحون(12) على الإدهان(13)).

بى‏شک در هر جامعه‏اى گناه وجود دارد و سازشکارى و مداهنه دیده مى‏شود؛ ولى بدبختى و سیه‏روزى آنجاست که یک حرکت عمومى به سوى گناه، آن هم به صورت مستمر و پیوسته صورت گیرد و نیز بدبختى آنجاست که سازشکاران و سهل‏انگاران دست به دست هم دهند و در این کار متّحد شوند.

آنگاه امام علیه السّلام در ششمین و هفتمین وصف مى‏فرماید: «جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهکارند»؛ (فتاهم عارم(14)، و شائبهم(15) آثم).

بدیهى است در محیطى که حق‏گویان خاموش شوند و امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود محیط خانواده‏ها آلوده گردد، جوانانى که در این محیط و آن خانواده پرورش مى‏یابند بداخلاق و بى‏ادبند. همچنین روشن است هنگامى که این جوانان به سن پیرى مى‏رسند عادت به گناه را از دست نمى‏دهند و از این نکته غافل‏اند که عمرشان به پایان نزدیک است و اجلشان به زودى فرا مى‏رسد و به سبب این غفلت در دریاى گناه غوطه‏ورند.

در هشتمین و نهمین وصف مى‏افزاید: «عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند»؛ (و عالمهم منافق، و قارئهم مماذق(16)).

آرى! عالمان آن زمان که به دنیاپرستى روى آورده‏اند، راه رسیدن به دنیا را نفاق مى‏دانند و همان‏گونه که در تعبیر دیگرى امام علیه السّلام در خطبه 194 بیان فرموده: «وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الدّاء العلیاء؛ وصفشان درمان، گفتارشان به ظاهر شفابخش؛ امّا کردارشان درد بى‏درمان است».

در بسیارى از نسخه‏هاى نهج البلاغه «قارئهم» آمده است و بسیارى از شارحان نیز همین را ترجیح داده‏اند که تناسب با جمله قبل دارد، زیرا در آنجا سخن از عالمان است و در اینجا سخن از قاریان قرآن و عابدان است. واژه «ممازق» که به معناى ریاکار و دو رنگ است نیز با آن متناسب است. در حالى که در بعضى از نسخه‏ها «قارن» از ماده قرین آمده که به معناى دوست است و مفهوم جمله این مى‏شود که دوستان آن زمان دورو و دو چهره‏اند؛ ولى روشن است که‏

نسخه اوّل تناسب بیشترى با مجموع کلام امام دارد.

سرانجام در دهمین و یازدهمین اوصاف اهل آن زمان مى‏فرماید: «نه کوچکشان بزرگسالان را احترام مى‏کند و نه ثروتمندانشان زندگى مستمندانشان را تکفّل مى‏نماید»؛ (لا یعظّم صغیرهم کبیرهم، و لا یعول(17) غنیّهم فقیرهم).

روشن است هنگامى که جوانان و نوجوانان بى‏ادب، دور از شرم و حیا پرورش یابند، احترامى براى بزرگترها قائل نیستند و در واقع بزرگترها بذرى که به دست خود افشانده‏اند، میوه تلخش را مى‏چینند.

و نیز روشن است هنگامى که فضائل انسانى از جامعه برچیده شود و دنیاپرستى و فساد اخلاق جاى آن را بگیرد، اغنیا به فقیران رحم نمى‏کنند و این حقیقت را فراموش مى‏کنند که خداوند مستمندان را در اموال آنها شریک ساخته و سهم قابل توجّهى براى آنها قائل شده است، از این‏رو تمام آن اموال را حقّ خود مى‏دانند و در طریق عیش‏ونوش صرف مى‏کنند. این در صورتى است که آن اموال از طریق حلال به دست آمده باشد و اگر از طریق حرام باشد و صاحبانش معلوم نباشند، همه آن به فقرا و نیازمندان تعلّق دارد.

در اینجا دو سؤال باقى مى‏ماند: نخست اینکه چرا در عصر حکومت امام علیه السّلام این همه مفاسد جامعه اسلامى را فراگرفته بود؟ پاسخ این سؤال چندان مشکل نیست، اگر چند قدم به عقب بازگردیم و عصر خلیفه سوم را بررسى کنیم که حاکم وقت و دستیارانش با بیت المال چه‏ها کردند و پستهاى حساس حکومت اسلامى را به دست چه اشخاصى سپردند، جواب این سؤال روشن مى‏شود. تاریخ به ما مى‏گوید فساد در عصر خلیه سوم به قدرى فراگیر شد که مردم بر خلیفه وقت شوریدند و در برابر چشم مهاجران و انصار او را به قتل رسانیدند و

کمتر کسى به یارى او برخاست.

سؤال دیگر اینکه ریشه اصلى این مفاسد یازده‏گانه کجاست؟ اگر درست بنگریم خواهیم دید که همه اینها یا لااقل اغلب آنها از فساد حکومت سرچشمه مى‏گیرد و مردم که غالبا بر دین حکومتند، همان مسیر را ادامه مى‏دهند و گاه فساد به قدرى ریشه‏دار مى‏شود که کار بر مصلحان بعدى نیز مشکل مى‏گردد، همان‏گونه که بر امام علیه السّلام مشکل شد. به یقین اگر گذاشته بودند امام علیه السّلام بعد از پیغمبر زمام جامعه اسلامى را به دست گیرد و با آن عدالت و زهد و درایت مسلمین را در مسیر هدایت پیش ببرد، سرنوشت اسلام و مسلمانان طور دیگرى خواهد بود.

جالب اینکه اگر نگاهى به کشورهاى امروز دنیا که حکومتهاى فاسدى دارند، بیفکنیم همه مفاسدى را که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده در آنجا به روشنى مى‏بینیم.


1) سند خطبه:ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه هنگامى که به این خطبه مى‏رسد، چنین مى‏گوید: بدانید این کلام را امیر مؤمنان علیه السّلام در حادثه‏اى که ایجاب مى‏کرد چنین سخنى را بیان کند، ذکر فرمود و آن اینکه به خواهرزاده‏اش جعدة بن حبیره مخذومى دستور داد براى مردم خطبه‏اى بخواند. او به منبر رفت؛ ولى (ابهّت حضرت و جمعیّت او را گرفت و) نتوانست سخن بگوید و از منبر پایین آمد. امیر مؤمنان شخصا بر منبر قرار گرفت و خطبه طولانى بیان فرمود که سیّد رضى بخش کوچکى از آن را در اینجا آورده است (و از این سخن روشن مى‏شود که خطبه را از جاى دیگرى گرفته است). مرحوم کلینى نیز در روضه کافى و آمدى در غرر الحکم با تفاوتى آن را آورده‏اند. زمخشرى نیز در جلد اوّل کتاب ربیع الابرار بخشى از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 179).

2) «بضعه» (به فتح باء) و «بضعه» (به کسر باء) به معناى قطعه هر چیزى است و گاه در جایى که کسى به دیگرى بسیار نزدیک است، گفته مى‏شود: «هو بضعة منى».

3) الرحمن، آیه 1- 4.

4) «تنشّبت» از ریشه «نشوب» به معناى پیوستن یا فرورفتن در چیزى است.

5) «عروق» جمع «عرق» بر وزن «صدق» به معناى اصل و ریشه هر چیزى است.

6) «تهدّلت» از ریشه «هدل» به وزن «جدل» به معناى سست و آویزان شدن است و به شاخه‏هایى که رو به پایین مى‏آید و آویزان مى‏شود، اطلاق مى‏شود.

7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 13، ص 13- 14.

8) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 24.

9) همان مدرک، طبق نقل مرحوم علّامه مطهرى در کتاب سیرى در نهج البلاغه، ص 28.

10) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 153.

11) «کلیل» از ریشه «کلّ» بر وزن «حلّ» به معناى خسته و ناتوان شدن و از کار ماندن و ضعیف گشتن گرفته شده است، بنابراین «کلیل» به معناى خسته و ناتوان و ضعیف است.

12) «مصطلحون» به معناى افرادى است که بر چیزى توافق کنند. از ریشه «صلح» به معناى سازش است.

13) «ادهان» در اصل به معناى روغن مالى کردن است. سپس به معناى خدعه کردن و نیرنگ زدن و سازش کارى بر سر یک امر نامطلوب به کار مى‏رود.

14) «عارم» یعنى بداخلاق و شرور از ریشه «عرامة» به معناى خشونت و کج‏خلقى و سخت‏گیرى گرفته شده و سیلاب طاقت‏فرسا و موانعى را که در دره‏ها براى مهار کردن آبها مى‏سازند، به همین مناسبت «عرم» بر وزن «کدر» گرفته مى‏شود.

15) «شائب» به معناى پیرمرد بزرگسال از ریشه «شیب» بر وزن «غیب» به معناى پیرى گرفته شده است.

16) «مماذق» به معناى ریاکار از ریشه «مزق» بر وزن «حذف» به معناى آمیختن شیر با آب گرفته شده است.

17) «لا یعول» از ریشه «عول» بر وزن «قول» به معناى سرپرستى و کفالت زندگى کسى را کردن و عیال نیز از همین ریشه گرفته شده است.