و من کلام له علیه السّلام
یتبرّأ من الظّلم
از سخنان امام علیه السّلام است
که در آن از ظلم و ستم تبرّى مىجوید
(و داستان معروف عقیل و آهن تفتیده را بیان مىکند).(1)
خطبه در یک نگاه
به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه این سخن را زمانى على علیه السّلام بیان فرمود که بعضى از اطرافیان به آن حضرت خرده گرفتند که «معاویه» در سایه بذل و بخشش فراوان از بیت المال افراد را به سوى خود جذب مىکند و چه خوب بود که شما هم از سختگیرى در امر بیت المال مىکاستى و افراد سرکش را راضى
نگه مىداشتى. امام علیه السّلام برآشفت و این سخن را ایراد کرد. که در واقع از سه بخش تشکیل شده است:
بخش اوّل را به بحثى کلى و جامع و کوبنده درباره تبرّى از ظلم و ستم آغاز کرده و مىفرماید: به هیچ قیمتى حاضر نیست کمترین ظلم و ستمى روا دارد و خشم و غضب پروردگار را براى خود بخرد.
بخش دوم به ذکر یکى از مصداقهاى روشن این مطلب مىپردازد و داستان تنگدستى برادرش عقیل و انتظار نابجاى او را از بیت المال بیان مىفرماید که چگونه با «حدیده محماة» (آهن تفتیده) به او پاسخ داد.
بخش سوم را به یاد کرد مصداق زنده دیگرى از بیزاریش از ظلم و ستم اختصاص مىدهد و داستان «اشعث بن قیس» منافق و حلواى ملفوفه را ذکر مىکند و با جملههاى بسیار رسا و گویا و بىنظیر در زمینه تبرّى از ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق دیگران گفتار خود را پایان مىدهد.
بخش اوّل
و اللّه لأنّ أبیت على حسک السّعدان مسهّدا، أو أجرّ فی الأغلال مصفّدا، أحبّ إلیّ من أن ألقى اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشیء من الحطام، و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلى البلى قفولها، و یطول فی الثّرى حلولها؟!
ترجمه
به خدا سوگند اگر شب را روى خارها (ى جانگداز) سعدان بیدار به سر برم و یا (روزها) در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم براى من محبوبتر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از اموال دنیا را غصب نموده باشم. چگونه بر کسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى که به سرعت به سوى کهنگى باز مىگردد. (و به زودى از هم متلاشى مىشود) و توقفش در میان خاک بسیار طولانى خواهد بود.
شرح و تفسیر
چرا دست به ظلم بیالایم؟
همانگونه که اشاره شد، جمعى از یاران امام علیه السّلام به عنوان خیرخواهى عرض کردند تو مىخواهى با عدالت رفتار کنى و بزرگ و کوچک را یکسان شمارى؛ ولى گروهى از متمکّنان از عدالت تو ناراضیند و کارشکنى مىکنند در حالى که معاویه آنها را با اموال و هدایا جلب مىکند و معالاسف غالب دنیاپرستان به
سوى او تمایل یافتهاند. هرگاه تو اى امیر مؤمنان دست خود را به بذل و بخشش بیت المال بگشایى. گردنها به سوى تو کشیده مىشود و اطراف تو را خواهند گرفت. امام علیه السّلام پاسخهاى صریح و کوبندهاى به آنها داد که بخشى از آن همین خطبه موضوع بحث ماست.(2)
از این سخن به خوبى استفاده مىشود که امام علیه السّلام سخت از این انحراف فکرى که حتى دامان گروهى از خاصّان او را گرفته بود، سخت برآشفته است، لذا سعى مىکند با بیانات قاطع و ذکر شواهد و نظایر، این فرهنگ غلط جاهلى را که امروز هم دستاویز سیاستمداران حرفهاى است از افکار آنها بزداید و فرهنگ قرآن و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله را که بسط عدل و داد نسبت به همه قشرهاست جایگزین آن بسازد. مىفرماید: «به خدا سوگند اگر شب را بر روى خارهاى (جانگداز) سعدان بیدار به سر برم و یا در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم براى من محبوبتر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از اموال دنیا را غصب نموده باشم»؛ (و اللّه لأنّ أبیت على حسک(3) السّعدان(4) مسهّدا(5)، أو أجرّ فی الأغلال مصفّدا(6)، أحبّ إلیّ من أن ألقى اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشیء من الحطام(7)).
بدترین شکنجه براى یک انسان این است که روى خارهاى سعدان بخوابد (همان خارهاى سه پهلو که هر طرف آن روى زمین قرار بگیرد یکطرف تیز آن به طرف بالاست) و هنگام روز دستوپاى او را در زنجیر کنند و در کوچه و بازار بکشند.
امام علیه السّلام با قاطعیّت و همراه به سوگند به ذات پاک خدا مىفرماید: تحمّل این شکنجه براى من آسانتر از این است که در دادگاه عدل الهى به علّت ظلم کوچک بر بندهاى از بندگان و غصب شئ ناچیزى از کسى حضور یابد، چنانکه مجازات آن جاویدان و درد و رنج شکنجه این دنیا هرچه باشد گذر است. با این حال چگونه از من انتظار دارید از راهى که معاویه مىرود و حساب و کتاب روز قیامت در او منظور نیست بروم. آیین اسلام را رها کنم و به آیین شرک و جاهلیّت رو آورم.
سپس مىافزاید: «چگونه بر کسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى که به سرعت به سوى کهنگى باز مىگردد. (و به زودى از هم مىپاشد) و توقفش در میان خاک بسیار طولانى خواهد بود»؛ (و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلى البلى قفولها(8)، و یطول فی الثّرى(9) حلولها؟!).
اشاره به اینکه هیچ عقلى این کار را نمىپسندد که انسان براى نفع عاجل، سعادت آجل و دائم را از دست بدهد و آنها که همچون معاویه و اطرافیانش دست به چنین معاملهاى زدهاند سخت خطاکار و در اشتباهند.
به این ترتیب امام علیه السّلام آب پاکى بر دست همه کسانى مىریزد که پیشنهاد ظلم و تبعیض به آن حضرت کرده و عملا معتقد بودند هدف وسیله را توجیه مىکند
و آنها را از اینکه بتوانند روش عادلانه؛ اما پرزحمت امام را تغییر دهند مأیوس مىسازد.
نباید فراموش کرد که بانهایت تأسف دوران خلافت ظاهرى امام علیه السّلام زمانى آغاز شد که بسیارى از مردم به حاتم بخشیهاى عثمان از بیت المال و تبعیضهاى ناروا که سرانجام سبب شورش او مىشد عادت کرده بودند معاویه همان راه را ادامه مىداد؛ ولى امام علیه السّلام سعى داشت مردم را به فرهنگ عصر پیامبر بازگرداند.
گرچه این برنامه سرانجام به نتیجه کامل نرسید؛ ولى این فایده مهم را داشت که مکتب اصیل اسلام را زنده نگهداشت و منحرفان را رسوا نمود.
بخش دوم
و اللّه لقد رأیت عقیلا و قد أملق حتّى أستماحنی من برّکم صاعا، و رأیت صبیانه شعث الشّعور، غبر الألوان من فقرهم، کأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم، و عاودنی مؤکّدا، و کرّر علیّ القول مردّدا، فأصغیت إلیه سمعی، فظنّ أنّی أبیعه دینی، و أتّبع قیاده مفارقا طریقتی، فأحمیت له حدیدة، ثمّ أدنیتها من جسمه لیعتبر بها، فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها، و کاد أن یحترق من میسمها، فقلت له: ثکلتک الثّواکل، یا عقیل! أتئنّ من حدیدة أحماها إنسانها للعبه، و تجرّنی إلى نار سجرها جبّارها لغضبه! أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من لظى؟!
ترجمه
به خدا سوگند (برادرم) عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع (حدود سه کیلو) از گندم بیت المال شما را به او ببخشم (و این را بر سهمیه مرتب او بیفزایم) کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود. گویى صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند. عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چندبار تکرار کرد، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامىدادم. گمان کرد من دینم را به او مىفروشم و به دلخواه او گام بر مىدارم و از راه و رسم خویش جدا مىشوم. در این هنگام قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم. سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد، همین که حرارت آهن داغ به دستش نزدیک شد) ناگهان نالهاى
همچون بیمارى که از شدت درد به خود مىپیچد و مىنالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: اى عقیل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشینند و گریه سر دهند، آیا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازیچه داغ کرده ناله مىکنى؛ امّا مرا به سوى آتشى مىکشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟ تو از این رنج مختصر مىنالى، من از آن شعلههاى سوزان چگونه ننالم؟!
شرح و تفسیر
داستان حدیده محماة
امام علیه السّلام در بخش گذشته بحثى کلى درباره پرهیز از ظلم و ستم داشت که نهایت بیزارى او را از ظلم و ستم نشان مىداد. در تعقیب در این بخش انگشت روى دو مصداق روشن به عنوان دو شاهد صادق و دو تابلوى آشکار مىگذارد.
نخست داستان عقیل و حدیده محمات (آهن داغ) را بیان مىکند و نمونهاى از عدل و داد خود را که شاید در تاریخ جهان نظیر نداشته باشد، شرح مىدهد و مىفرماید: «به خدا سوگند (برادرم) عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع (حدود سه کیلو) از گندم بیت المال شما را به او ببخشم»؛ (واللّه لقد رأیت عقیلا و قد أملق(10) حتّى استماحنی(11) من برّکم(12) صاعا(13)).
ظاهرا منظور عقیل یک «صاع» به عنوان سهمیه منظم هر روزه بوده که این ماده غذایى او به طور کامل تأمین شود وگرنه اگر تنها یک صاع براى یک روز
بوده نه مشکل عقیل را حل مىکرده و نه ارزش این را داشته که از راه دور خدمت برادرش براى این کار برسد. این نکته نیز قابل توجّه است که عقیل تنها این یک درخواست را نداشت درخواست اداى دین سنگین نیز داشت که امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود.
سپس مىافزاید: «کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گویى صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند»؛ (و رأیت صبیانه شعث(14) الشّعور، غبر(15) الألوان من فقرهم، کأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم(16)).
سپس مىافزاید: «عقیل مکرّر به من مراجعه و سخنش را چندبار تکرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامىدادم، گمان کرد من دینم را به او مىفروشم و به دلخواه او گام بر مىدارم و از راه و رسم خویش جدا مىشوم»؛ (و عاودنی مؤکّدا، و کرّر علیّ القول مردّدا، فأصغیت(17) إلیه سمعی، فظنّ أنّی أبیعه دینی، و أتّبع قیاده مفارقا طریقتی).
امام علیه السّلام در این قسمت همه عواملى را که در نظر اهل دنیا ایجاب مىکند تبعیض درباره برادرش روا دارد، شرح داده است.
از یکسو تقاضاى چیز زیادى نداشت.
از سوى دوم فرزندانش پریشانحال و فقیر بودند.
از سوى سوم مکرر بر مکرّر تقاضاى خود را بیان مىکرد.
ولى با این همه باید امام میان برادرش و سایر نیازمندان امّت تفاوتى قائل شود و امکانات بیت المال را که متعلّق به همه مسلمین است، بیشتر در اختیار
برادرش بگذارد و براى او امتیاز خاصّى نسبت به دیگران قائل شود.
به یقین این کار با عدالت اسلامى و روح بلند امام علیه السّلام سازگار نبود، لذا براى اینکه عقیل دست از تکرار بردارد و به حق خود از بیت المال قانع گردد، امام علیه السّلام تدبیرى اندیشید که عملا به او ثابت کند پایان ظلم و ستم به کجا مىانجامد، لذا در ادامه سخن مىفرماید: «من قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم. سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد)»؛ (فأحمیت له حدیدة، ثمّ أدنیتها من جسمه لیعتبر بها).
عقیل که ظاهرا در آن زمان نابینا بود دست خود را پیش برد به گمان اینکه درهم و دینارى در کار است؛ ولى نمىدانست چه چیز در انتظار اوست، همین که حرارت آهن داغ که مجاور او بود به دستش نزدیک شد: «ناگهان نالهاى همچون بیمارى که از شدت درد به خود مىپیچد و مىنالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد»؛ (فضجّ ضجیج ذی دنف(18) من ألمها، و کاد أن یحترق من میسمها(19)).
سپس امام علیه السّلام در ادامه مىافزاید: «به او گفتم: اى عقیل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشینند و گریه سر دهند. آیا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازیچه داغ کرده، ناله مىکنى؛ امّا مرا به سوى آتشى مىکشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است. تو از این رنج مختصر مىنالى، من از آن شعلههاى سوزان ننالم؟!»؛ (فقلت له: ثکلتک الثّواکل(20)، یا عقیل! أتئنّ من حدیدة أحماها إنسانها(21) للعبه، و تجرّنی إلى نار
سجرها(22) جبّارها لغضبه! أتئنّ(23) من الأذى و لا أئنّ من لظى؟!(24)).
تعبیر به «ثکلتک الثّواکل» شبیه چیزى است که ما در فارسى هنگامى که کسى کار زشتى انجام مىدهد و مىخواهیم شدیدا او را نهى کنیم، مىگوییم خدا مرگت دهد چرا این کار را مىکنى یا اینکه مىگوییم مادرت به عزایت بنشیند چرا چنین کردى؟ توجّه داشته باشید که «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معناى زن فرزند مرده است، هرچند گاهى به هر زن عزادار نیز اطلاق مىشود.
تعبیر به لعب (بازیچه) اشاره به این است که آتش دنیا، هرچند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قیامت بازیچهاى بیش نیست. آتش سوزان حقیقى آنجاست، لذا امام علیه السّلام اوّلى را «اذى» که به معناى اذیّت و ناراحتى است و دومى را «لظى» که به معناى شعلههاى برافروخته آتش است، نامیده است.
در ضمن از تعبیرات امام علیه السّلام به خوبى استفاده مىشود که- برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مىپندارند- امام علیه السّلام هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقیل نگذاشت، بلکه نزدیک دست او برد و او که نابینا بود ترسید و فریاد زد.
این داستان در آن محیط در همهجا پیچید و حتى از بعضى از روایات استفاده مىشود که به گوش معاویه در شام هم رسید و بسیارى از خفتگان را از خواب غفلت بیدار کرد و نشان داد دوران حاتمبخشى عثمان از بیت المال مسلمین به اقوام و خویشاوندان و افراد مورد نظر، پایان یافته است. هنگامى که امام علیه السّلام نسبت به برادرش در برابر تقاضاى کوچکى که برخلاف عدالت بوده چنین کند
همگان باید حساب خود را برسند و هرگز تقاضاى امتیاز و رانتخوارى نسبت به بیت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند.
به تعبیر دیگر این کار نه تنها درسى براى عقیل بود، بلکه درس بزرگى براى همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد که در برابر عدالت اسلامى همگان یکسانند و هیچکس حق ندارد زیادهخواهى کند، هرچند نزدیکترین فرد به رئیس حکومت باشد.
جالب اینکه در ذیل این داستان در بعضى از روایات آمده است که عقیل به امام علیه السّلام عرض کرد حال که چنین است من به سراغ کسى مىروم که بذل و بخشش او بیشتر است و منظور از این سخن، معاویه بود، امام علیه السّلام با ناراحتى فرمود: «راشدا مهدیّا؛ برو در امان خدا».(25)
خوب است داستان حدیده محماة را از زبان خود عقیل بشنویم هنگامى که از نزد برادرش به شام رفت و معاویه اموال فراوانى از بیت المال را در اختیار او گذاشت. از او پرسید: مایل هستم داستان حدیده محماة را از خودت بشنوم، عقیل گفت: من گرفتار تنگدستى شدیدى شدم. نزد برادرم رفتم و عرض حال کردم؛ ولى چیزى از ناحیه او عاید من نشد، لذا فرزندان خود را جمع کردم و نزد او بردم در حالى که آثار ناراحتى و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود: شب بیا تا چیزى به تو بدهم. خدمتش رفتم در حالى که یکى از فرزندانم دست مرا گرفته بود. امام علیه السّلام به فرزندم فرمود دور بنشین. سپس فرمود: بگیر. من با حرص و ولع دست دراز کردم. گمان کردم کیسهاى است پر از درهم یا دینار به من مىدهد. ناگهان دست خود را به آهن داغى زدم. هنگامى که آن را گرفتم پرتاب کردم و فریاد زدم! به من فرمود: مادر به عزایت بنشیند این آهنى است که با آتش دنیا داغ شده، پس چه خواهد براى من و تو در فرداى قیامت اگر در زنجیرهاى جهنم
بسته شویم. سپس این آیه را تلاوت کرد: ««إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ»؛ آن زمان که غل و زنجیرها بر گردن و دستوپاى آنهاست و به سوى جهنم کشیده مىشوند»(26). سپس فرمود: بیش از حقى که خداوند براى تو قرار داده نزد من ندارى. اگر همین چیزى که مىبینى (اشاره به آهن داغ است) بنابراین به خانهات برگرد. معاویه سخت در شگفتى فرورفت و گفت: «هیهات هیهات عقمت النّساء أن یلدن مثله؛ چه دور است چه دور است یافتن همانند او، زنان عقیمند از اینکه مثل على بزایند».(27)
به گفته شاعر:
مادر گیتى نزاید در جهان مثل على
آسمان گویى که در ترکش همین یک تیر داشت
مرحوم علّامه مجلسى در بحار الانوار داستانى در حاشیه این ماجرا نقل کرده که مکمّل آن است. مىگوید: عقیل به خدمت امام علیه السّلام رسید، امام علیه السّلام به فرزندش حسن علیه السّلام دستور داد که لباسى بر تن عمویت بپوشان (شاید لباس مناسبى نداشت) امام حسن علیه السّلام یکى از پیراهنهاى پدر و عبایى از عباهاى او را بر عمویش پوشاند، هنگام شام نان و نمکى بر سر سفره آوردند، عقیل گفت چیزى غیر از این در بساط نیست؟ امام علیه السّلام فرمود: مگر این از نعمت خدا نیست، خدا را بسیار باید براین نعمت شکر گوییم. عقیل گفت: کمکى به من کن که بدهى خود را ادا کنم و زودتر از اینجا بروم. امام علیه السّلام فرمود: بدهى تو چهاندازه است؟ عقیل گفت: صد هزار درهم.
امام علیه السّلام فرمود: نه واللّه من چنین مبلغى را ندارم که در اختیار تو بگذارم؛ ولى بگذار سهم من از بیت المال داده شود من با تو نصف مىکنم و اگر خانوادهام نیاز
نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مىدهم. عقیل گفت: بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود مىکنى مگر سهمیه تو چقدر است؟ همه آن را هم که به من بدهى به جایى نمىرسد. امام علیه السّلام فرمود: من و تو مانند سایر مردم هستیم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور که باهم سخن مىگفتند (و در آن حال ظاهرا به علّت گرما پشتبام نشسته بودند) امام علیه السّلام نگاهى از آنجا به صندوقهایى که در بازار بود افکند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نیستى پایین برو و قفل بعضى از این صندوقها را بشکن و هرچه در آن است بردار، عقیل گفت: در این صندوقها چیست؟ امام علیه السّلام فرمود: اموال تجار است، عقیل گفت: به من امر مىفرمایى که صندوقهاى کسانى که توکل بر خدا کردهاند و اموالشان را در آن نهادهاند بشکنم (و سرقت کنم)؟
امام علیه السّلام فرمود: آیا تو هم به من دستور مىدهى که بیت المال مسلمین را بگشایم و اموالشان را به تو دهم در حالى که آنها توکل بر خدا کردند و قفل بر آنها نهادند (و کلید آن را به دست من سپردند)؟
سپس فرمود: راه دیگرى به تو نشان مىدهم. تو شمشیرت را برگیر و من هم شمشیر خود را بر مىدارم. به منطقه حیره مىرویم که در آنجا تجار ثروتمندى هستند وارد مىشویم و اموالشان را به زور مىگیریم.
عقیل گفت: مگر من دزدم؟
امام علیه السّلام فرمود: از یک نفر سرقت کنى بهتر از آن است که از همه مسلمین سرقت نمایى. (عقیل فهمید که این دستورات جدى نیست و هدف آن است که نادرستى افکار او را به او بفهماند).(28)
به هر حال قرائن نشان مىدهد که هدف امام تنها بیان مسئلهاى شخصى براى
هشدار دادن به عقیل نبود، بلکه هدف این بود که این داستان در همهجا منعکس شود- که شد- و امتیاز طلبان پیش خود بیندیشند جایى که على علیه السّلام با برادرش چنین رفتار کرد تکلیف ما روشن است و بعد از این نباید ما چنان امتیازاتى را انتظار داشته باشیم و به تعبیر دیگر: هدف شکستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بیت المال و احیاى فرهنگ دوران رسول خداست.
نکتهها
1. زندگى و شخصیت عقیل در یک نگاه
عقیل پسر ابوطالب و برادر امیر مؤمنان على علیه السّلام از یک پدر و مادر است و در میان چهار پسر ابوطالب، پسر دوم و بیست سال از آن حضرت بزرگتر بود و کنیهاش ابا یزید است.
ابو طالب علاقه شدیدى به عقیل داشت و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله روزى خطاب به عقیل فرمود: «یا أبا یزید إنّی أحبّک حبّین؛ حبّا لقرابتک منّی و حبّا لما کنت أعلم من حبّ عمّی إیّاک؛ اى عقیل! من تو را به دو جهت دوست دارم یکى از این جهت که خویشاوند نزدیک منى و دیگر اینکه عمویم ابو طالب تو را بسیار دوست مىداشت».
در بعضى از روایات نیز آمده که پیامبر صلّى اللّه علیه و اله پس از این جمله به على علیه السّلام فرمود: «إنّ ولده لمقتول فی محبّة ولدک فتدمع علیه عیون المؤمنین و تصلّی علیه الملائکة المقرّبون ثمّ بکى حتّى جرت دموعه على صدره؛ فرزند او (اشاره به مسلم است) در طریق محبّت فرزند تو (اشاره به امام حسین علیه السّلام سالار شهیدان است) شهید مىشود و چشمهاى مؤمنان بر وى مىگرید و فرشتگان مقرّب الهى بر او درود مىفرستند. سپس پیامبر صلّى اللّه علیه و اله گریست بهگونهاى که اشکهاى او بر سینهاش فروریخت.
عقیل نیز مانند عمویش عباس بن عبد المطلب به اجبار در صف مشرکان در جنگ بدر حاضر و اسیر شد و با دادن فدیه به مکّه بازگشت و پیش از صلح حدیبیه مسلمان شد و هجرت کرد و به خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله رسید و در جنگ موته در صف مسلمانان همراه برادرش جعفر شرکت جست و در زمان خلافت معاویه در سنه 50 هجرى دیده از جهان فروبست در حالى که بیش از 90 سال داشت.
او در هیچیک از جنگهاى برادرش امیر مؤمنان علیه السّلام حضور نیافت؛ ولى «ابن عبد ربّه» در کتاب استیعاب نقل مىکند که عقیل همراه با ابن عباس در جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت و این مسئله منافات با نابینایى او ندارد، زیرا «ابن ابى الحدید» مىگوید: عقیل در جنگ صفین بود؛ ولى پیکار نکرد و از خیرخواهى و مشورت نیک مضایقه ننمود.
درباره اینکه آیا عقیل سرانجام به شام رفت و به معاویه پیوست دو قول مختلف نقل شده، بعضى معتقدند که در زمان حیات امیر مؤمنان علیه السّلام به شام نرفت؛ ولى بعد از شهادت آن حضرت (به ناچار) به شام رفت و به معاویه پیوست.
بعضى دیگر مانند علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود معتقدند اساسا برنامه ملحق شدن به معاویه در کار نبوده، ملاقاتى کرده و باز گشته است.
در مجموع چنین استفاده مىشود که او مرد با ایمان و نیکنفسى بود؛ ولى از نظر روحى ضعیف بود و اگر گاهى لغزشى از او سرزده به علت همین ضعف بود.
یکى از امتیازات عقیل آگاهى وسیع او نسبت به علم انساب بود، قبائل عرب را خوب مىشناخت و از نسبهاى آنها آگاه بود و بعضى او را یکى از نسّابهاى چهارگانه عرب شمردهاند.(29)
2. مساوات مسلمانان در بیت المال
بىشک بیت المال منابع مختلفى دارد؛ یکى از منابع آن زکات است و مىدانیم در تقسیم زکات مساوات شرط نیست، بلکه زکات براساس نیاز داده مىشود و نیز ضرورتى ندارد که با حضور نیازمندى منتظر نیازمند دیگرى بنشینیم بلکه مىتوانیم به قدر کافى به نیازمند حاضر بدهیم.
دیگر از منابع بیت المال خمس است که در صدر اوّل غالبا از غنائم جنگى گرفته مىشد. خمس در اختیار حاکم اسلامى قرار مىگیرد تا طبق برنامه ویژهاى که در فقه اسلامى و روایات آمده است به نیازمندان برسد، در آن نیز مساوات شرط نیست.
سوم خود غنائم جنگى است که به طور مساوى در میان جنگجویان تقسیم مىشود؛ ولى لشکر پیاده یک سهم مىبرد و لشکر سواره دو سهم، زیرا در آن زمان تهیّه مرکب براى سواره نظام به هزینه خود آنها بود البتّه گاهى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از یاران خود اجازه مىگرفت و بخشى از غنائم را به فرد یا افراد خاصى براى جلب آنها به اسلام صلّى اللّه علیه و اله و سلّم مىداد.
منابع چهارم و پنجم و ششم عبارتند از درآمد خیریهها، و خمس غیر غنائم و انفال که در آن نیز مساوات در مقام تقسیم شرط نبوده و اینجا جاى شرح آن نیست.
منبع هفتم بیت المال که در آن زمان از همه مهمتر بوده و قسمت عمده اموال بیت المال از این طریق حاصل مىشده درآمد اراضى خراجیه است؛ یعنى مال الاجارهها یا خراجى که از زمینهاى فتح شده به خزانه دولت اسلام ریخته مىشد، زیرا این زمینها ملک عموم مسلمین بود. نه تنها نسل موجود، بلکه نسلا در نسل و طبعا درآمد آن تعلق به همه داشت. درست شبیه یک ملک مشاع که همه در آن مساوىاند، بدیهى است حکومت اسلامى حق نداشت در تقسیم این درآمد
تفاوتى میان مسلمانان قائل بشود، هرچند غالب خلفا به این حکم اسلامى اعتنا نمىکردند و آن اموال را طبق میل خود به هرکس مىخواستند مىدادند و هرگونه مىخواستند در آن تصرف مىنمودند.
آنچه در داستان عقیل در این خطبه آمده مربوط به همین قسمت است که مهمترین بخش بیت المال را در بر مىگرفته و شاید عقیل گمان مىکرد این اموال در اختیار حاکم اسلامى است که هرگونه مایل باشد در آن تصرف کند به خصوص اینکه زمان عثمان را مشاهده کرده بود که خلیفه وقت با این اموال چهها مىکرد.
بخش سوم
و أعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها، و معجونة شنئتها، کأنّما عجنت بریق حیّة أوقیئها، فقلت: أصلة، أمّ زکاة، أمّ صدقة؟ فذالک محرّم علینا أهل البیت! فقال: لا ذا و لا ذاک، و لکّنها هدیّة. فقلت: هبلتک الهبول! أعن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی؟ أمختبط أنت أم ذوجنّة، أم تهجر؟ واللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة بما تحت أفلاکها، على أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته، و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها. ما لعلیّ و لنعیم یفنى، و لذّة لا تبقى! نعوذ باللّه من سبات العقل، و قبح الزّلل. و به نستعین.
ترجمه
از این شگفتانگیزتر داستان کسى است (اشعث بن قیس منافق) که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیدهاى (پر از حلواى خوشطعم و شیرین) براى من هدیه آورد. معجونى بود که من از آن متنفر شدم گویى با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود. به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ که این هردو بر ما اهل بیت حرام است. او گفت: نه این است و نه آن ولى هدیه است! گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمدهاى تا مرا بفریبى؟ آیا تعادل فکرى خود را از دست دادهاى یا جن زدهاى یا بر اثر شدت بیمارى هذیان مىگویى؟ به خدا سوگند اگر اقلیمهاى هفتگانه (روى زمین) را با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد. به یقین دنیاى
شما نزد من از برگ درختى که در دهان ملخى در حال جویدن باشد پستتر و بىارزشتر است. على را با نعمتهاى فانى دنیا و لذّتهاى ناپایدار آن چه کار؟! به خدا پناه مىبریم از خواب رفتن عقل و لغزشهاى قبیح و زشت و در این راه از او یارى مىطلبیم.
شرح و تفسیر
داستان اشعث بن قیس منافق
در بخش گذشته- چنان که دیدیم- امام علیه السّلام براى مأیوس کردن همه امتیاز طلبان ناروا از بیت المال مسلمین، داستان تاریخى برادرش عقیل و حدیده محماة را بیان فرمود؛ داستانى که فرهنگ عدالت اسلامى و مقدّم داشتن ضابطه بر رابطه در آن موج مىزد. سپس در این بخش از خطبه، روى مصداق روشن دیگرى از این قبیل دست مىگذارد و داستان اشعث بن قیس منافق را بیان مىدارد و مىفرماید: «از این شگفتانگیزتر داستان کسى است (اشعث بن قیس منافق) که نیمهشب در خانه را زد و ظرف سرپوشیدهاى (پر از حلواى خوش طعم و شیرین) براى من هدیه آورد. معجونى بود که من از آن متنفر شدم. گویى با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود»؛ (و أعجب من ذلک طارق(30) طرقنا بملفوفة فی وعائها، و معجونة شنئتها(31)، کأنّما عجنت بریق حیّة أوقیئها).
معروف این است که این کوبنده در همان اشعث بن قیس، رئیس منافقان کوفه بود؛ شخصى که شبیه عبد اللّه، بن ابىّ، منافق معروف عصر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بود.
امّا اینکه امام علیه السّلام مىفرماید: من از حلواى لذیذ متنفر بودم و گویى با آب دهان
مار عجین شده بود براى آن است که هدف اشعث این بود که قلب امام علیه السّلام را براى رسیدن به یک غرض دنیوى به خود معطوف دارد. (گاه گفته مىشود او با یکى از مسلمانان به ناحق بر سر آب و ملکى نزاع داشت و پرونده این مخاصمه به دادگاه على علیه السّلام رسیده بود. شاید این مرد کور باطن مىخواست از این طریق دل امام علیه السّلام را به خود متوجّه کند و رأى او را بخرد؛ ولى امام علیه السّلام با چشم ملکوتىاش باطن حلوا را دید؛ باطنى که همچون زهر مار بود، زیرا قصد رشوه در آن نهفته شده بود).
واژه «ملفوفة» گرچه از ریشه «لفّ» به معناى پیچیدن گرفته شده و در اینجا اشاره به ظرفى است که در پارچهاى پیچیده شده بود؛ ولى چون امام علیه السّلام مىفرماید این ملفوفه در ظرفى قرار داشت و سپس واژه معجونه را بر آن عطف مىکند. این احتمال وجود دارد که ملفوفه نامى براى نوعى از حلوا بوده که در کوفه حلواى مرغوب و مورد علاقه مردم شناخته مىشد.(32)
بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال دادهاند واژه «قئ» به معناى زهر مار است نه استفراغ او، زیرا همچون استفراغ آن را از دهان خود بیرون مىریزد و تناسب مقام نیز همین را اقتضا مىکند همانگونه که در عرف مىگویند فلان غذا همچون زهرمار بود.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىافزاید: «به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ که این هردو بر ما اهل بیت حرام است. او گفت: نه این است و نه آن؛ ولى هدیه است»؛ (فقلت: أصلة، أمّ زکاة، أمّ صدقة؟ فذلک محرّم علینا أهل البیت! فقال: لا ذا و لا ذاک، و لکنّها هدیّة).
به یقین زکات بر تمام بنى هاشم حرام است و صدقه که اشاره به انفاقهاى
مستحبى است و بنابر قول مشهور بر بنى هاشم حرام نیست ممکن است بر خصوص اهل بیت علیهم السّلام حرام بوده باشد. بعضى نیز احتمال دادهاند که صدقه اشاره به کفارات و صدقات واجبه غیر از زکات باشد که آن هم بر بنى هاشم حرام است.
امّا «صلة» ممکن است به معناى رشوه باشد که در مباحث رشوه قاضى به عنوان «صلة القضاة» تعبیر مىشود و از این جهت به آن «صله» گفته مىشود که رشوه دهنده آن را وسیلهاى براى وصول به مقصد نادرست خود قرار مىدهد.
بعضى نیز گفتهاند: «صله» به معناى «هدیه» یا جایزه است همانگونه که در مورد جایزه شاعر «صله شاعر» گفته مىشود، بنابراین جمله «لا ذا و لا ذاک، و لکنّها هدیّة» (نه این و نه آن) اشاره به نفى زکات و صدقه و اثبات هدیه بودن آن است.
این احتمال در تفسیر این عبارت داده شده است که جمله «لا ذا و لا ذاک» نفى همه باشد؛ یعنى هیچکدام از اینها نیست؛ نه رشوه و نه زکات و نه صدقه، بلکه هدیه است.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن، اشعث بن قیس منافق را زیر ضربات شدیدترین سرزنش و توبیخ قرار داده، مىفرماید: «من به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمدهاى تا مرا بفریبى؟»؛ (فقلت: هبلتک الهبول!(33) أعن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی؟).
اشاره به اینکه تو نیز مانند بسیارى از شیطان صفتان براى اینکه به مقصد نامشروع خود برسى لباس ظاهرا مشروعى بر آن پوشاندهاى، نام هدیه بر رشوه گذاردهاى به گمان اینکه مىتوانى با این ظاهرسازى کسى را که چشمش اعماق وجود را مىبیند بفریبى. آنگاه مىافزاید: «آیا تعادل فکرى خود را از دست
دادهاى یا جنزدهاى یا بر اثر شدت بیمارى هذیان مىگویى؟»؛ (أمختبط أنت أم ذوجنّة، أم تهجر؟).
اشاره به اینکه هیچ انسان عاقلى باور نمىکند که بتواند کسى مانند على علیه السّلام را با هدیهاى که در باطن بوى رشوه مىدهد بفریبد و اگر کسى در این میدان وارد شود دلیل براین است که یا دیوانه بوده و یا بر اثر بیمارى، عقل خود را موقتا از دست داده است.
«مختبط» از ریشه «خبط» به معناى از دست دادن تعادل است که گاه در مورد تعادل ظاهرى به کار مىرود و گاه درباره تعادل فکرى و در اینجا معناى دوم اراده شده است و تعبیر به «ذو جنّة» (جن زده) یا اشاره به وسوسههاى شیطان است که یکى از جنیان محسوب مىشود و بر اثر این وسوسهها عقل انسان را مىگیرد و یا اشاره به آن چیزى است که درمیان توده مردم مشهور بوده که بعضى افراد دیوانه را به عنوان جن زده به حساب مىآورند.
واژه «تهجر» از ریشه «هجر» به معناى هذیان گفتن است، بنابراین فرق میان این سه واضح است؛ مختبط کسى است که گرفتار نقصان عقلى بوده و تعادل فکرى خود را از دست داده و ذو جنّه کسى است که بر اثر عاملى برونى گرفتار نوعى جنون شده و تهجر در مورد کسى گفته مىشود که ذاتا دیوانه نیست؛ امّا بر اثر شدت بیمارى به هذیان گفتن دچار شده است.
البتّه این سه واژه وقتى در مقابل هم قرار مىگیرند چنین مفهومى را افاده کنند در حالى که ممکن است هنگامى که هریک تنهایى به کار برود مفهوم وسیعترى داشته باشد.
سپس امام علیه السّلام براى اینکه به او بفهماند تا چه حد گرفتار اشتباه شده و على علیه السّلام را به تاریکى دیده و او را نشناخته است، اشاره به نکته بسیار مهمى در زمینه عدالت خویش مىکند که شاید از غیر او در طول تاریخ شنیده نشده باشد. این
نکته هشدارى است به همه رهبران و حاکمان جوامع بشرى که مىفرماید: «به خدا سوگند اگر اقلیمهاى هفتگانه (روى زمین) با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد»؛ (و اللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة(34) بما تحت أفلاکها، على أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب(35) شعیرة ما فعلته).
سپس به بیان دلیل آن مىپردازد و مىفرماید: «به یقین دنیاى شما نزد من از برگ درختى در دهان ملخى که در حال جویدن آن باشد پستتر و بىارزشتر است»؛ (و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها(36)).
در تأکید آن مىفرماید: «على را با نعمتهاى فانى دنیا و لذتهاى ناپایدار آنچه کار؟!»؛ (ما لعلّی و لنعیم یفنى، و لذّة لا تبقى!).
در این چند جمله کوبنده و صریح و گویا، امام علیه السّلام مىفرماید: هرگاه بزرگترین رشوههاى متصوّر در جهان که همه روى زمین و قصرها و ثروتها و اموال و زرق و برقها باشد به من دهند که کمترین ظلم و ستمى که همان گرفتن پوست جوى (نه دانه جو) از دهان مورچهاى که ظاهرا کوچکترین جنبنده است انجام دهم، نمىکنم.
بسیارند کسانى که مبالغ کوچک و متوسّط رشوه آنها را تکان نمىدهد؛ ولى اگر امتیاز مهمّى براى آنها قائل شوند که معادل تمام زندگى آنان یا بیشتر باشد
دست و پایشان مىلرزد و مىلغزند. چه کسى مىتواند ادّعا کند که در هیچ حدّى از گرفتن امتیاز در برابر هیچ حدّى از کمترین کار خلاف گرفتار لغزش نخواهد شد؟ امام مىفرماید: من آن شخص هستم و حتّى صریحا سوگند بر آن یاد مىکند.
دلیلى که امام براى این امر آورده بسیار قابل توجّه است، زیرا امتیازات مادّى براى کسانى اهمیّت دارد که دنیا در نظرشان بزرگ و برجسته است؛ امّا کسى که در اوج معرفت خدا قرار گرفته و ما سوى اللّه در نظر او کم ارزش و بىمقدار است و همه دنیا از دیدگاه او همچون برگ درخت نیم جویدهاى در دهان ملخى است، دلیلى ندارد که مرتکب عصیان پروردگار و ظلم و ستمى شود.
على علیه السّلام با چشم حقیقتبین خود به باطن دنیا مىنگرد؛ او همه این مقامها و مواهب مادى را در حال فنا و زوال مىبیند و چیزى که ارزش آن را ندارد که کسى به آن دل ببندد یا به دل بستنش بیندیشد.
به همین دلیل اگر بخواهیم ظلم و ستم، رشوهخوارى و تعدّى به حقوق ضعیفان از دنیا ریشهکن شود باید در بالا بردن سطح معرفت انسانها نسبت به خدا و نسبت به دنیا تلاش و کوشش کنیم.
در ضمن از این عبارات با دلالت التزامى مىتوان فهمید که ظلم و ستم و داورى به ناحق بدترین گناه است که حتّى در برابر به دست آوردن تمام دنیا نباید آن را مرتکب شد.
سرانجام امام علیه السّلام با جملهاى کوتاه و بیدار کننده که در واقع ناظر به کلّ محتواى خطبه است، سخن خود را پایان مىدهد و مىفرماید: «به خدا پناه مىبریم از خواب رفتن عقل و لغزشهاى قبیح و زشت و در این راه از او یارى مىطلبیم»؛ (نعوذ باللّه من سبات(37) العقل، و قبح الزّلل. و به نستعین).
اشاره به اینکه اگر عقل بیدار باشد و لطف خدا یار، انسان گرفتار گناهان بزرگ نمىشود و در دام گناهان کوچک کمتر مىافتد.
این سخن را با نقل دو روایت پایان مىدهیم: حافظ ابو نعیم اصفهانى از دانشمندان معروف اهل سنّت در کتاب مشهورش حلیة الاولیاء مىنویسد: «پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به على علیه السّلام خطاب کرد و فرمود: «یا علی! إنّ اللّه قدر زیّنک بزینة لم یزیّن العباد بزینة أحبّ إلى اللّه منها هی زینة الأبرار عند اللّه تعالى و الزّهد فی الدّنیا فجعلک لا ترزء من الدّنیا شیئا و لا ترزء منک الدّنیا شیئا؛ اى على! خداوند تو را به زینتى آراسته که بندگانش به چیزى محبوبتر از آن زینت نیاراسته و آن زینت ابرار و نیکان نزد خداوند متعال است و آن همان زهد و بىاعتنایى به دنیاست؛ تو را آنگونه قرار داده که تو از دنیا چیزى کم نمىکنى و دنیا چیزى از تو نمىکاهد».(38)
در حدیث دیگرى آمده است که زن شجاعى از شیعیان مخلص على علیه السّلام به نام «دارمیه حجونیه» در ملاقاتى که با معاویه داشت (و به دنبال او فرستاده بود) در جواب این سؤال معاویه که:
آیا هرگز على علیه السّلام را دیدهاى؟
گفت: آرى به خدا سوگند او را دیدم.
گفت: چگونه او را دیدى؟
گفت: رأیته لم یفتنه الملک الّذی فتنک و لم تشغله النّعمة الّتی شغلتک؛ او را چنان دیدم که این حکومتى که تو را فریب داده او را فریب نداده بود، و این نعمتهاى دنیا که تو را مشغول ساخته او را مشغول نساخته بود».(39)
نکته
اشعث بن قیس کیست؟
همانگونه که در جلد اوّل در تفسیر خطبه نوزدهم بیان کردیم «اشعث» از منافقانى بود که در زمان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به ظاهر مسلمان شد و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به ارتداد روى آورد و سپس اسیر شد و نزد ابو بکر اظهار ندامت کرد و مورد عفو قرار گرفت و در دوران امیر مؤمنان على علیه السّلام با دشمنان او همچون عمرو بن عاص براى ایجاد نفاق در صفوف یاران آن حضرت همکارى داشت و سرچشمه خرابىها و مفاسد بىشمارى شد او در قبیله خود صاحب نفوذ بود و از این طریق براى مقاصد سوء خود کمک مىگرفت و به گفته بعضى از محققان بسیارى از مشکلات عصر خلافت امیر مؤمنان على علیه السّلام از این منافق سرسخت و مرموز نشأت مىگرفت.
شرح بیشتر را در جلد اوّل صفحه 644 به بعد مطالعه فرمایید.
1) سند خطبه:از کسانى که قبل از مرحوم سیّد رضى این خطبه را نقل کردهاند مرحوم شیخ صدوق است که آن را در کتاب امالى خود آورده و از کسانى که بعد از سیّد رضى آن را آوردهاند سبط ابن الجوزى در کتاب تذکره است که آن را از ابن عباس از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل کرده و زمخشرى در ربیع الابرار و ابن شهر آشوب در مناقب است و از کلام صدوق در امالى استفاده مىشود که آنچه مرحوم سیّد رضى در این خطبه آورده بخشهایى از یک خطبه طولانى است که در آنجا آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 159).
2) تمام نهج البلاغه، ص 679، چاپ دوم.
3) «حسک»؛ یعنى خار. این واژه به خار بیابان و یا خار داخل بدن ماهى اطلاق مىشود.
4) «سعدان» گیاهى است خاردار که خار آن مانند نوک پستان است و سه شاخه در سه طرف دارد که به هر طورى که زمین بیفتد دو شاخه آن رو به بالاست و به همین دلیل خار مزاحم و خطرناکى است و عجیب اینکه همین خار از خوراکیهاى خوب شتر است.
5) «مسهّد» از ریشه «سهاد» بر وزن «قباد» به معناى بىخوابى شبانه است و «مسهّد» کسى است که شب بىخواب مىماند.
6) «مصفّد» از ریشه «صفد» بر وزن «رفت» به معناى بستن به زنجیره و مانند آن است و «صفاد» بر وزن «عناد» به طناب و زنجیر گفته مىشود.
7) «حطام» از ریشه «حطم» بر وزن «حتم» به معناى شکستن گرفته شده و به متاع دنیا «حطام» گفته مىشود، از اینرو شکننده و ناپایدار است.
8) «قفول» مصدر است و به معناى رجوع و بازگشت آمده و طبق این معنا مفاد جمله همان است که در بالا آمد، ولى بعضى این احتمال را دادهاند که «قفول» جمع «قفل» است و براین اساس معناى جمله چنین مىشود: من چگونه به کسى ستم کنم آن هم براى کسى که قفل و پیوندهاى بدنش به سرعت رو به کهنگى مىرود.
9) «ثرى» به معناى خاک است.
10) «املق» از ریشه «املاق» به معناى فقیر شدن گرفته شده است و ریشه اصلى آن «ملق» بر وزن «شفق» به معناى نرم کردن است و افراد متملق را از این جهت متملق مىگویند که حالت نرمش و ذلت به خود مىگیرند و اشخاص فقیر نیز چون چنین حالتى دارند واژه املاق در مورد آنها بکار مىرود.
11) «استماحنى» از ریشه «استماحة» به معناى طلب بخشش کردن است.
12) «برّ» به معناى گندم است.
13) «صاع» یکى از اوزان است که به اندازه چهار مدّ و هر مدّ کمتر از یک کیلو (حدود هفتصد و پنجاه گرم) است.
14) «شعث» جمع «اشعث» به معناى ژولیده و آشفتهمو مىباشد.
15) «غبر» جمع «اغبر» به معناى غبارآلود است.
16) «عظلم» گیاهى است که براى رنگ کردن اشیا به رنگ سیاه از آن استفاده مىشود.
17) «اصغیت» از ریشه «اصغاء» به معناى گوش فرادادن است.
18) «دنف» به معناى بیمارى یا بیمارى شدید است.
19) «میسم» اسم آلت از ریشه «وسم» به معناى داغ کردن است؛ ولى به نظر مىرسد که در اینجا به صورت مصدر میمى به معناى حرارت به کار رفته است.
20) «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معناى مادر فرزند مرده عزادار است و گاه به معناى هر زن عزادار به کار مىرود.
21) «انسانها» انسان در اینجا به معناى صاحب است.
22) «سجرها» از ریشه «مسجور» در اصل به معناى افروختن آتش در تنور اجاق است سپس به هرگونه آتشافروزى اطلاق شده است.
23) «تئن» از ریشه «اینن» به معناى ناله کردن گرفته شده است.
24) «لظى» به معناى شعله خالص آتش است و مىدانیم شعلههاى خالص و خالى از دود گرما و حرارت زیادى دارند. این واژه گاه به جهنم نیز اطلاق شده است، آنگونه که در آیه 15 سوره معارج مىخوانیم: «کَلَّا إِنَّها لَظى».
25) شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه، ج 3، ص 316.
26) غافر، آیه 71.
27) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 253.
28) بحار الانوار، ج 41، ص 113- 114 (مرحوم علّامه مجلسى این حدیث را از ابن شهر آشوب نقل کرده است).
29) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 250 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 523 به بعد.
30) «طارق» از ریشه «طروق» و «طرق» به معناى زدن و کوبیدن است و به کسى که شبانه به سراغ دیگرى مىرود «طارق» گفته مىشود، زیرا معمولا در بسته است و باید در را بکوبد و وارد شود.
31) «شنئت» از ریشه «شنئان» بر وزن «نوسان» به معناى بغض و دورى کردن است، بنابراین «شنئت» یعنى آن را دشمن داشتم.
32) شیخ محمد عبده در شرح نهج البلاغه خود به این معنا اشاره کرده و مىگوید: ملفوفه نوعى از حلوا بوده است که اشعث بن قیس به عنوان هدیه خدمت امام علیه السّلام برد.
33) «هبول» صفت مشبهه است و به معناى زنى است که فرزند براى او باقى نمىماند و طبعا بسیار گریه مىکند.
34) اقالیم سبعه، «اقالیم» جمع «اقلیم» به معناى بخشى از جهان یا کشور است و جغرافىدانان قدیم جهان را به هفت اقلیم تقسیم مىکردند و چون نقشه دقیقى از دنیا نداشتند حدّ و حدود این اقلیمهاى هفتگانه دقیق نبود. به هر حال، هفتگانه در تقسیمبندى آنها چنین بود: اقلیم اوّل، هندوستان. دوم، بخشى از کشورهاى عربى و حبشه، سوم، مصر و شام، چهارم، ایران. پنجم، روم. ششم، کشور ترک، هفتم، چین و ماچین. (لغت نامه دهخدا، ماده اقلیم). البتّه ممکن است تقسیم دیگرى از سوى بعضى دیگر از جغرافىدانها ارائه شده باشد و به هر حال نظر امام علیه السّلام آن است که اگر همه مناطق آباد کرده زمین را به من بدهند.
35) «جلب» پوستهاى است که روى دانه گندم یا جو را مىگیرد و به پوستهاى که به هنگام خوب شدن زخم روى آن را مىپوشاند، «جلب» گفته مىشود.
36) «تقضمها» از ریشه «قضم» بر وزن «هضم» به معناى دندان زدن، گاز گرفتن و جویدن است.
37) «سبات» از ریشه «سبت» بر وزن «وقت» به معناى تعطیل کردن به منظور استراحت است؛ و «سبات» به از کار افتادن و تعطیل شدن اطلاق مىشود و در جمله بالا نیز به همین معناست و اگر در لغت عرب روز شنبه را یوم السبت مىنامند به سبب آن است که این نامگذارى در اصل از یهود گرفته شده که روز شنبه روز تعطیلى آنها بود.
38) شرح نهج البلاغه مرحوم خویى، ج 14، ص 297، چاپ قدیم.
39) کتاب بلاغات النساء، ص 106 مطابق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 541.