جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 219

زمان مطالعه: 7 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

لمّا مرّ بطلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل‏

از سخنان امام علیه السّلام است

این سخن را هنگامى فرمود که در روز جنگ جمل از کنار کشته طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن اسید عبور کرد.(1)

خطبه در یک نگاه‏

این سخن کوتاه که مرحوم سیّد رضى آن را از سخن مشروح‏ترى گزینش کرده، در واقع سه نکته را بیان مى‏کند: یکى اظهار تأسّف امام نسبت به قتل طلحه که نمى‏بایست با آن همه سوابقى که در اسلام داشت این مسیر غلط را مى‏پیمود و سرانجام در قیامى شیطانى کشته مى‏شد و در زیر این آسمان غریبانه مى‏افتاد.

دیگر اینکه سردمداران جنگ جمل که خازنان بیت المال بصره و شیعیان امام‏

را کشته بودند سرانجام به مجازات خود رسیدند.

و سوم اینکه آنها (و امثال آنان) سوداى چیزى را در سر داشتند که اهلیّت آن را نداشتند.

لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا! أما و اللّه لقد کنت أکره أن تکون قریش قتلى تحت بطون الکواکب! أدرکت و تری من بنی عبد مناف، و أفلتتنی أعیان بنی جمح، لقد أتلعوا أعناقهم إلى أمر لم یکونوا أهله فوقصوا دونه!

ترجمه‏

ابو محمد (طلحه) در این مکان، غریب مانده است (و جسد بى‏جانش در وسط بیابان افتاده) بدانید به خدا قسم، من خوش نداشتم که اجساد قریش (پیشگامان) در زیر این آسمان بر روى زمین افتاده باشد (ولى جاه‏طلبى و پیمان‏شکنى آنها کارشان را به اینجا رساند) من سزاى «بنى عبد مناف» را دادم (و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم) ولى رؤساى قبیله «بنى جمح» از دست من گریختند، آنها به سوى امرى گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد!

شرح و تفسیر

صحنه‏اى دردناک بعد از جنگ جمل‏

همان‏گونه که گذشت، امام علیه السّلام این سخن را هنگامى گفت که بعد از پایان جنگ جمل از کنار جسد طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب که غریبانه به روى خاک افتاده بودند گذشت.

طلحة بن عبد اللّه همان طلحه، صحابى معروف پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله است که بعد از

کشته شدن عثمان با امام بیعت کرد ولى هنگامى که انتظارات او براى رسیدن به حکومت در بخشى از کشور اسلام برآورده نشد پرچم مخالفت را برافراشت و با زبیر و عایشه هم دست شد و آتش جنگ جمل را برافروخت و خود نیز در آن آتش سوخت.

عبد الرّحمن بن عتّاب از صحابه نبود؛ ولى از تابعان به حساب مى‏آمد. پدرش عتّاب از کسانى بود که در فتح مکّه مسلمان شد و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرماندارى سرزمین مکّه را به او سپرد. عتّاب در آن زمان حدود بیست و دو سال داشت و پیامبر به او فرمود: «اگر کسى را از تو لایق‏تر براى این کار مى‏دانستم او را بر مى‏گزیدم» و این امر تا زمان ابوبکر نیز ادامه یافت و اتفاقا او و ابوبکر هردو در یک روز از دنیا رفتند. ولى متأسّفانه فرزندش عبد الرّحمن با آن سابقه درخشان پدر، از مسیر حق منحرف شد و آلت دست طلحه و زبیر براى رسیدن به خواسته‏هاى نامشروع آنها شد و سرانجام در جنگ جمل کشته شد و بدن بى‏جانش در کنار جسم بى‏جان طلحه در وسط بیابان افتاد.

بعضى گفته‏اند: هنگامى که عبد الرّحمن بن عتّاب در جنگ جمل کشته شد، عقابى کف دست او را با خود برداشت و در سرزمین یمّامه افکند و مردم آنجا از انگشترى که در انگشت او بود (و نامش بر او حکّ شده بود) از ماجرا باخبر شدند.

به هر حال امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اظهار تأسف از کشته شدن طلحه مى‏کند و مى‏گوید: «ابو محمد (طلحه) در این مکان غریب مانده است و جسد بى‏جانش در وسط بیابان افتاده»؛ (لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا!).

تعبیر به ابو محمد که نشانه یک نوع احترام است و تأسف بر غربت او براى آن است که طلحه سوابق خوبى در اسلام داشت و از یاران برجسته پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و از مدافعان سرسخت اسلام بود؛ ولى متأسّفانه جاه‏طلبى و حب مقام و حسادت‏

او را بر آن داشت که جنگ خونینى برضدّ خلیفه مسلمانان که هم از سوى خدا منصوب بود و هم مردم با او بیعت کرده بودند، به راه اندازد که بیش از هفده‏هزار نفر از مسلمانان در آن کشته شوند.

سپس در ادامه سخن مى‏افزاید: «بدانید به خدا قسم، من خوش نداشتم که اجساد قریش در زیر این آسمان بر روى زمین افتاده باشد»؛ (أمّا و اللّه لقد کنت أکراه أن تکون قریش قتلى تحت بطون الکواکب!).

درست است که طلحه و زبیر و مانند آنان، مستحقّ این مجازات بودند و آتشى افروختند که خود نیز در آن سوختند ولى امام علیه السّلام با مهر و محبّت و عاطفه خاص خود و با در نظر گرفتن سوابق ایشان، اظهار ناراحتى مى‏کند که اى کاش در این راه خطا گام نمى‏نهادند و گرفتار این عاقبت اسفناک نمى‏شدند. همه اولیاء اللّه، انبیا و اوصیا ترجیح مى‏دهند که خطاکاران و حتى جنایتکاران بزرگ، دست از خطا و جنایت بکشند و به صفوف اهل ایمان و صالحان بپیوندند.

آنگاه در ادامه این سخن مى‏فرماید: «من سزاى «بنى عبد مناف» را دادم (و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم) ولى رؤساى قبیله بنى جمح از دست من گریختند»؛ (أدرکت و تری(2) من بنی عبد مناف، و أفلتتنی(3) أعیان بنی جمح).

در اینکه منظور از «بنى عبد مناف» در اینجا چه اشخاصى هستند، میان مفسّران نهج البلاغه گفت و گو است؛ بعضى گفته‏اند منظور طلحه و زبیر و عبد الرّحمن است که در بالا اشاره شد.

ابن ابى الحدید در اینجا ایراد کرده که طلحه و زبیر از بنى عبد مناف نبودند و

دیگران پاسخ گفته‏اند که آنها اگرچه از طرف پدر به عبد مناف نمى‏رسیدند؛ ولى از طرف مادر از عبد مناف بودند.

مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود براین سخن از دو جهت خرده مى‏گیرد: نخست اینکه انتساب به قبایل در میان عرب معمولا از طرف پدر است؛ نه مادر و دیگر اینکه مادر زبیر اگرچه صفیه دختر عبد المطّلب بود و نسب او به عبد مناف منتهى مى‏شود؛ ولى مادر طلحه زنى از یمن بود. علّامه شوشترى بعد از ذکر این دو ایراد، توضیح نداده است که منظور از بنى عبد مناف چه اشخاصى هستند.

ممکن است علاوه بر عبد الرّحمن گروهى از بنى عبد مناف در لشکر جمل بوده‏اند که جنایاتى را مرتکب و سرانجام کشته شده‏اند؛ ولى نام آنها به واسطه عدم شهرت در تاریخ نیامده است.

بنى جمح طایفه‏اى از قریش بودند که آنها نیز در سپاه جمل، شرکت کرده بودند؛ ولى هنگامى که جنگ را به زیان خود دیدند پا به فرار گذاشتند و تنها دو نفر از آنها کشته شد.

سرانجام در پایان این سخن مى‏فرماید: «آنها به سوى امرى گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد»؛ (لقد أتلعوا(4) أعناقهم إلى أمر لم یکونوا أهله فؤقصوا(5) دونه!).

این سخن، اشاره به طلحه و زبیر و مانند آنهاست که با وجود امام علیه السّلام هرگز اهلیّت خلافت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله را نداشتند و حتّى بدون حضور امام علیه السّلام نیز شایسته این امر نبودند، چرا که جاه‏طلبى و دنیاپرستى مانع شایستگى براى رهبرى امت اسلام است.

نکته‏ها

1. حبّ دنیا و عواقب شوم آن‏

طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و در جنگهاى اسلامى شجاعانه از پیامبر و اسلام دفاع کردند. موقعیت آنها بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نیز موقعیت ممتازى بود تا آنجا که عمر نتوانست در شوراى شش نفره خود براى انتخاب خلیفه پس از خویش آنها را کنار بگذارد؛ ولى حبّ جاه و مقام و علاقه به دنیا آنها را از مسیر حق خارج ساخت و هردو تغییر چهره دادند و به صفوف منافقان پیوستند.

از یک‏سو به غارت بیت المال مسلمانان در بصره و کشتن حافظان بیت المال دست زدند و از آن براى آتش‏افروزى جنگ در میان مسلمانان استفاده کردند.

از سوى دیگر آتش جنگ خونین جمل را برافروختند که گروه زیادى از مسلمین- همان‏گونه که اشاره کردیم بیش از هفده هزار نفر- را به خاک و خون کشیدند و پایه جنگ داخلى را در اسلام بنا نهادند.

از سوى سوم، همسر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را از خانه بیرون کشیدند و آلت دست هوسهاى سیاسى خود ساختند و به این ترتیب حرمت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را هتک نمودند.

از سوى چهارم، هردو، جان خود را در این راه از دست دادند و به خواسته‏هاى نفسانى خویش نرسیدند و به یقین، پرونده تاریک آنها در قیامت، بزرگ‏ترین مایه گرفتارى آنهاست.

اینها همه نتایج آن جاه‏طلبى و حبّ دنیاست، همان چیزى که همه انبیاء و اولیا آن را سرچشمه همه گناهان شمرده‏اند و فرموده‏اند: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة».(6)

امام علیه السّلام در سخن کوتاهى که طبق روایت مرحوم شیخ مفید بعد از جنگ جمل بیان فرمود، این حقیقت را به روشنى بیان کرده است. ابن ابى الحدید در

شرح نهج البلاغه خود در داستان جنگ جمل مى‏نویسد: «پس از پایان جنگ هنگامى که امام علیه السّلام کنار کشته طلحه آمد فرمود او را بنشانید، او را نشاندند، فرمود: «لقد کان لک قدم لو نفعک و لکنّ الشّیطان أضلّک فأزّلک فعجّلک إلى النّار؛ تو گام برجسته‏اى در اسلام داشتى اى کاش از آن بهره مى‏گرفتى؛ ولى شیطان تو را گمراه ساخت و به لغزش واداشت و به سرعت به سوى آتش دوزخ فرستاد».(7)

2. شایستگى شرط اوّل هر کار است‏

امام علیه السّلام در جمله کوتاهى در پایان گفتار بالا مى‏فرماید: گروهى براى رسیدن به حکومت اسلامى گردن کشیدند؛ ولى چون شایسته آن نبودند گردنهایشان شکست. اشاره به اینکه هر کار و هر برنامه‏اى به لیاقت و شایستگى نیاز دارد تنها علاقه به چیزى سبب وصول به آن نمى‏شود و هرگز به گزاف نمى‏توان تکیه بر جاى بزرگان زد مگر آنکه انسان اسباب بزرگى را از قبل آماده سازد.

درست است که گروهى بدون فراهم ساختن این اسباب، تکیه برجاى بزرگان زدند؛ ولى سرانجام بر اثر سوء مدیریت با شکست مواجه شدند و ناکام گشتند.


1) سند خطبه:این سخن را ابو الفرج اصفهانى در اغانى و مبرّد در کامل و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و ابن اثیر در نهایه نقل کرده‏اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 135).

2) «وتر» بر وزن «سطر» و «وتر» بر وزن «فطر» به معناى جنایت یا آزارى است که به دیگرى برسانند و به قصاص نیز اطلاق مى‏شود و در جمله بالا به همین معناست.

3) «افلتتنى» از ریشه «افلات» به معناى رهایى یافتن و گریختن و رها ساختن آمده است و در جمله بالا به معناى فرار کردن است.

4) «اتلعوا» از «اتلاع» به معناى گردن کشیدن، از ریشه «تلع» بر وزن «طرب» به معناى بلند شدن گردن است.

5) «وقصوا» از ریشه «وقص» بر وزن «نقص» به معناى شکستن است.

6) مرحوم کلینى در کتاب کافى حدیث مشهورى درباره شعبه‏ها و انگیزه‏هاى گناهان از امام زین العابدین علیه السّلام نقل مى‏کند و در آخر آن آمده است: «فقال الأنبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک: حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة». (کافى، ج 2، ص 131، ح 11، باب ذنب الدّنیا).

7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 247.