و من کلام له علیه السّلام
فی التّظلم و التّشکی من قریش
از سخنان امام علیه السّلام است
که در شکایت از قریش بیان کرده است.(1)
خطبه در یک نگاه
همانگونه که در بیان سند خطبه اشاره شد، این خطبه و خطبه 172 و خطبه 26 در قسمتهاى مختلف باهم مشترکند و به نظر مىرسد بخشهایى از نامهاى باشد که امام علیه السّلام در اواخر دوران حکومت خود در پاسخ سؤال جمعى از
دوستانش مرقوم داشت، زیرا گروهى اصرار داشتند که آن حضرت نظر خود را درباره حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و دوران خلفا بیان فرماید. امام علیه السّلام با اصرار آنها این نامه را نوشت و دستور داد براى مردم بخوانند تا مخالفان نتوانند حقایق را لوث کنند و تاریخ را تحریف نمایند.
امام علیه السّلام در این خطبه عمدتا به دو نکته اشاره مىکند: نخست اینکه به خداوند از قریش شکایت مىبرد که آنها در پایمال کردن حقوق آن حضرت، متّفق شدند و با صراحت گفتند: باید از حق خود در امر خلافت چشمپوشى کنى!
دیگر اینکه امام علیه السّلام علّت عدم قیام خود را براى گرفتن حق، شرح مىدهد که من یار و یاورانى براى این امر نیافتم و جان خانواده خودم را در خطر دیدم.
اللّهمّ إنّى أستعدیک على قریش و من أعانهم؛ فإنّهم قد قطعوا رحمی و أکفؤوا إنّائی، و أجمعوا على منازعتی حقّا کنت أولى به من غیری، و قالوا: ألّا إنّ فی الحقّ أن تأخذه، و فی الحقّ أن تمنّعه، فاصبر مغموما، أو مت متأسّفا. فنظرت فإذا لیس لی رافد، و لا ذابّ و لامساعد، إلّا أهل بیتی؛ فضننت بهم عن المنیّة، فأغضیت على القذى، و جرعت ریقی على الشّجا، و صبرت من کظم الغیظ على أمرّ من العلقم، و آلم للقلب من و خز الشّفار.
قال الشّریف رضی اللّه عنه: و قد مضى هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدّمة، إلّا أنّی ذکرته هاهنا لاختلاف الرّوایتین.
ترجمه
خداوندا من از قریش و کسانى که آنها را یارى کردند (تا خلافت را از مسیر اصلى منحرف سازند) به تو شکایت مىآورم، آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند و گفتند: اى على! بدان پارهاى از حقوق را باید بگیرى و پارهاى دیگر را باید از آن محروم شوى (و حق خلافت از نوع دوم است) اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر!! من نگاه کردم (و جوانب کار را بررسى نمودم) دیدم نه پشتیبانى دارم نه مدافعى و نه یاورى جز اهل بیتم که راضى نبودم جانشان را به خطر بیفکنم، لذا چشمان پر از خاشاک خود را برهم نهادم و همچون کسى که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فروبردم و با خویشتندارى و فروبردن خشم در برابر چیزى که از حنظل تلختر و از تیزى تیغ و خنجر بر قلب دردناکتر بود شکیبایى کردم!
سیّد رضى رحمة اللّه علیه پس از پایان این خطبه مىگوید: بخشى از این گفتار در اثناى خطبه (هاى) پیشین گذشت؛ ولى من آن را بار دیگر در اینجا آوردم، زیرا این دو روایت باهم (از جهاتى) متفاوت بودند.
شرح و تفسیر
انواع ناملایمات را تحمل کردم
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه مىفرماید: «خداوندا من از قریش و کسانى که آنها را یارى کردند (تا خلافت را از مسیر اصلى منحرف سازند) به تو شکایت مىآورم، آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند»؛ (اللّهمّ إنّى أستعدیک على قریش و من أعانهم؛ فإنّهم قد قطعوا رحمی و أکفؤوا(2) إنّائی، وأجمعوا على منازعتی حقّا کنت أولى به من غیری).
گرچه امام این سخن را در اواخر دوران حکومتش بیان فرمود؛ ولى در میان مورّخان و مفسّران نهج البلاغه گفتگوست که سخن امام علیه السّلام ناظر به کدام زمان است؛ آیا اشاره به داستان سقیفه و حوادث بعد از رحلت پیامبر است یا زمان شوراى شش نفرى عمر، یا دوران پیمانشکنى طلحه و زبیر و برافروختن آتش جنگ جمل است؟
از میان این احتمالات سهگانه، احتمال اوّل نزدیکتر به نظر مىرسد. سپس احتمال دوم؛ ولى احتمال سوم بسیار بعید است، زیرا شورش طلحه و زبیر اجتماع قریش برضدّ آن حضرت محسوب نمىشد.
جمله «أستعدیک» از ریشه «استعداء» به معناى یار طلبیدن یا شکایت پیش
کسى بردن است.
جمله «إنّهم قد قطعوا رحمی» ممکن است اشاره به این باشد که غاصبان خلافت تکیه بر خویشاوندى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىکردند در حالى که خویشاوندى امام از همه آنها نزدیکتر بود.
جمله «أکفؤوا إنّائی» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله این پیمانه را پر کرده بود و به دست امام داده بود و او را- که سزاوارترین مسلمانان به خلافت بود- بارها را معرفى فرموده بود؛ ولى آنها این پیمانه آب حیات را به کلى واژگون کردند.
اینکه مىفرماید: «من از همه سزاوارتر به این حق بودم» براى هر انسان منصفى با دلایل عقلى و نقلى ثابت شده است؛ نه کسى علم آن حضرت را داشت و نه شجاعت، تقوا، زهد و کفایتش را.
ابن ابى الحدید در شرح خطبه 172 هنگام ذکر این جمله؛ جملههاى مشابه دیگرى نقل مىکند که همه آنها دلالت دارد بر اینکه على علیه السّلام خلافت را حقّ مسلم خود مىدانست و دیگران را غاصب این حق مىشمرد. سپس اضافه مىکند: «امامیّه و زیدیّه این جملهها را مطابق ظاهرش تفسیر کردهاند و غیر على علیه السّلام را لایق این مقام ندانستهاند» بعد تصریح مىکند: «گرچه ظاهر این جملهها همان است که آنها مىگویند؛ ولى ما باید آنها را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم و بر ظاهر آن تکیه نکنیم»(3).
این سخن عجیب، ناشى از نوعى تعصّب و ذهنیتهاى نادرست است و معناى این سخن آن است که هرچه را مایل نبودیم بپذیریم، بگوییم جزء متشابهات است در حالى که متشابه آنجاست که سخنى ابهام و اجمال داشته باشد؛ نه اینگونه سخنان واضح و آشکار.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به منطق عجیب مخالفانش اشاره کرده، مىفرماید: «و گفتند: (اى على! بدان پارهاى از حقوق را باید بگیرى و پارهاى دیگر را باید از آن محروم شوى) (و حق خلافت از نوع دوم است) اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر»؛ (و قالوا: ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه، و فی الحقّ أن تمنعه، فاصبر مغموما، أو مت متأسّفا).
این منطق به راستى منطق وحشتناکى است که انسان اعتراف کند بعضى از امور حق است؛ ولى به حکم غلبه زورمندان باید از آن چشمپوشى کند و در نتیجه یا صبر و شکیبایى پیشه کند و یا از تأسّف بمیرد. این همان شعارى است که مستکبران جهان آشکارا یا پنهان مىگویند: «الملک لمن غلب؛ حکومت از آن کسى است که غلبه کند» باید از ابن ابى الحدید سؤال کرد که این جمله هم جزء متشابهات است که باید آن را تفسیر و تأویل کرد؟!
امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىافزاید: «من نگاه کردم (و جوانب کار را بررسى نمودم) دیدم نه پشتیبانى دارم نه مدافعى و نه یاورى جز اهل بیتم که راضى نبودم جانشان را به خطر بیفکنم»؛ (فنظرت فإذا لیس لی رافد(4)، و لا ذابّ و لا مساعد، إلّا أهل بیتی؛ فضننت(5) بهم عن المنیّة).
این تعبیر نشان مىدهد که تودههاى مردم جذب حکومت وقت شده بودند گروهى از ترس، گروهى از روى طمع یا به سبب کینههاى دیرین در جنگهاى اسلامى و گروه دیگرى از روى غفلت و خوشباورى. بدیهى است در چنین شرایطى امام نمىتوانست براى تشکیل حکومت عدل اسلامى که دنباله حکومت پیامبر اکرم بود قیام کند.
از اینرو در ادامه این سخن مىفرماید: «لذا چشمان پر از خاشاک خود را
بر هم نهادم و همچون کسى که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم و با خویشتندارى و فروبردن خشم در برابر چیزى که از حنظل تلختر و از تیزى تیغ و خنجر بر قلب دردناکتر بود شکیبایى کردم»؛ (فأغضیت على القذى(6)، و جرعت ریقی على الشّجا(7)، و صبرت من کظم الغیظ على أمرّ من العلقم(8)، و آلم للقلب من وخز(9) الشّفار(10)).
اشاره به اینکه هرگز نباید سکوت مرا در برابر آن اوضاع، دلیل بر رضا گرفت، بلکه من از انحرافها و کژیها که بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حکومت اسلامى به وجود آمد سخت رنج مىبردم؛ ولى چارهاى جز صبر و سکوت نداشتم.
—
سیّد رضى رحمة اللّه پس از پایان این خطبه مىگوید: «بخشى از این گفتار در اثناى خطبه (هاى) پیشین گذشت؛ ولى من آن را بار دیگر در اینجا آوردم، زیرا این دو روایت با هم (از جهاتى) متفاوت بودند»؛ (قال الشّریف رضی اللّه عنه: و قد مضى هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدّمة، إلّا أنّی ذکرته هاهنا لاختلاف الرّوایتین).
1) سند خطبه:بخشى از این خطبه در خطبه 172 و بخشى دیگرى از آن در خطبه 26 آمده است و همانگونه که در سند خطبه 172 گذشت، به نظر مىرسد این خطبه بخشى از نامهاى است که امام علیه السّلام در اواخر ایّام خلافتش مرقوم داشت و حوادثى را که بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله تا آن زمان رخ داده بود به طور فشرده در آن بیان فرمود و دستور داد آن را براى مردم بخوانند.نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اینجا اضافه مىکند که مرحوم کلینى طبق نقل سیّد بن طاووس در کتاب کشف المحجّه آن را در کتاب رسائل آورده است. در ضمن این احتمال را نیز مىدهد که امام بیش از یک مرتبه، نکاتى را که در این خطبه است در مناسبتهاى مختلف بیان فرموده باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 132).
2) «اکفؤوا» از «اکفاء» به معناى واژگون کردن ظرف است بهگونهاى که هرچه در آن است بریزد و ریشه اصلى آن «کف» بر وزن «دفع» به معناى روى گرداندن و پشت کردن است.
3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 9، ص 307.
4) «رافد» از ریشه «رفد» بر وزن «ربط» به معناى کمک کردن و عطا نمودن گرفته شده است.
5) «ضننت» از ریشه «ضنّ» بر وزن «فنّ» در اصل به معناى بخل شدید است؛ ولى در اینجا و امثال آن، خوددارى کردن شدید از چیزى مقصود است.
6) «قذى» این واژه نقطه مقابل صفا و خلوص است و به اشیاى آلودهاى که در آب مىافتد و همچنین خار و خاشاکى که در چشم مىرود و آن را ناراحت مىکند «قذى» گفته مىشود.
7) «شجى» از ریشه «شجو» بر وزن «هجو» به معناى سختى و شدت و اندوه و غم است و به چیزى در گلوى انسان گیر مىکند نیز «شجى» مىگویند.
8) «علقم» بوتهاى است بسیار تلخ که به آن «حنظل» نیز گفته مىشود و این واژه به هرچیز تلخى نیز اطلاق مىگردد.
9) «وخز» به معناى نیش زدن و سوراخ کردن و آزردن آمده است.
10) «شفار» جمع «شفره» بر وزن «دفعه» به معناى کارد و تیغ است.