و من خطبة له علیه السّلام
یصف جوهر الرّسول، و یصف العلماء، و یعظ بالتّقوى
از خطبههاى امام علیه السّلام است
که در آن از صفات درونى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و اوصاف دانشمندان و اندرز به تقوا سخن مىگوید.(1)
خطبه در یک نگاه
همانگونه که اشاره شد این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل یافته است:
در بخش نخست بعد از شهادت به عدالت پروردگار به قسمتى از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اشاره شده که نشان مىدهد جوهر ذاتى پیامبر از هر نظر جوهر پاکى بوده است و در ضمن اشاره به یارى خداوند و امدادهاى الهى نسبت به مطیعان مىکند.
در بخش دوم از عالمان ربّانى و صفات برجسته آنها و طرز برخوردشان با
مردم سخن به میان آورده است.
در بخش سوم اندرزهاى فراوانى در عباراتى کوتاه و پرمعنا بیان فرموده که عمل به آن مایه پرورش روح تقوا در وجود انسانهاست.
بخش اوّل
و أشهد أنّه عدل عدل، و حکم فصل، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و سیّد عباده، کلّما نسخ اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما، لم یسهم فیه عاهر، و لا ضرب فیه فاجر.
ألّا و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا، و للحقّ دعائم، و للطّاعة عصما. و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول على الألسنة، و یثبّت الأفئدة. فیه، کفاء لمکتف، و شفاء لمشتف.
ترجمه
و گواهى مىدهم که خداوند، دادگرى است که همواره، دادگرى داشته و داورى است که همیشه حق را از باطل جدا ساخته و گواهى مىدهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست. هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده، آن حضرت را در بهترین آندو قرار داده است (و پیوسته در صلب پدران پاک و رحم مادران پاکدامن بوده است) هیچ ناپاکدامنى در او سهمى نداشت و هیچ فاجرى در او دخالت نکرد. آگاه باشید خداوند براى خیر و نیکى، اهلى قرار داده و براى حق، ستونهایى و براى اطاعت فرمانش پاسدارانى و به یقین براى شما در انجام هر طاعتى یار و یاورى از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا مىکند و قلبها را ثابت نگه مىدارد، بهگونهاى که براى آن کس که بخواهد به آن اکتفا کند کافى است و براى آنکس که شفا جوید مایه شفاست.
شرح و تفسیر
نسب پاک پیامبر صلّى اللّه علیه و اله
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه- همچون بسیارى از خطبههاى دیگر- از شهادتین آغاز مىکند (هرچند «واو» در «و أشهد» نشان مىدهد که قبل از آن نیز مطالبى بوده است) مىفرماید: «و گواهى مىدهم که خداوند دادگرى است که همواره، دادگرى داشته و داورى است که همیشه حق را از باطل جدا مىسازد و گواهى مىدهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست»؛ (و أشهد أنّه عدل عدل، و حکم فصل، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و سیّد عباده).
تعبیر به «عدل» که معناى مصدرى دارد براى تأکید است؛ یعنى ذات خداوند عین عدالت است و جمله «عدل» که به صورت فعل ماضى، بعد از آن آمده، تأکید دیگرى است و «حکم» به معناى داور مفهوم وسیعى دارد که داورى خداوند را در همه زمینههاى تکوینى و تشریعى، شامل مىشود؛ او همواره فصل و جداسازى حق را از باطل داشته و خواهد داشت.
عجب اینکه یکى از شارحان نهج البلاغه (ابن ابى الحدید) ضمیر در «انّه» را به مسئله قضا و قدر باز گردانده و معتقد است قبل از این جمله بوده (و سیّد رضى آن را جدا ساخته است) جمعى از شارحان نیز سخن او را پذیرفتهاند، درحالى که جمله «و أشهد أنّ محمّدا عبده» نشان مىدهد که شهادت قبلى شهادت مربوط به پروردگار است به علاوه «حکم فصل» از صفات خداست؛ نه صفات قضا و قدر.(2)
توصیف پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به عبودیّت قبل از رسالت در جمله بالا نشان مىدهد که بزرگترین افتخار انسان بندگى خداست و تعبیر به «سیّد عباده» (سرور بندگان
خدا) تأکید دیگرى است براین معنا. آرى! هرچه هست در بندگى پروردگار است.
سپس در ادامه ذکر اوصاف پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، مىافزاید: «هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده، آن حضرت را در بهترین آندو قرار داده است»؛ (کلّما نسخ(3) اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما).
اشاره به اینکه نور وجود آن حضرت که در صلب آدم وجود داشت، پیوسته از صلبى به صلب دیگر منتقل مىشد و آنجا که فرزندان متعدّدى از نسلى به وجود مىآمدند نور وجود آن حضرت در آن شاخهاى که بهتر بود قرار مىگرفت و این راه را از طریق بهترینها پیوسته مىپیمود تا در صلب عبد اللّه قرار گرفت و به رحم آمنه منتقل شد.
باز مىافزاید: «هیچ ناپاکدامنى در او سهمى نداشت و هیچ فاجرى در او دخالت نکرد»؛ (لم یسهم فیه عاهر(4)، و لا ضرب فیه فاجر).
این همان مضمونى است که در زیارت وارث در مورد فرزندزاده پیامبر، امام حسین علیه السّلام آمده است: «أشهد أنّک کنت نورا فی الأصلاب الشّامخة و الأرحام المطهّرة، لم تنجّسک الجاهلیّة بأنجاسها و لم تلبسک المدلهمّات ثیابها؛ گواهى مىدهم که تو نورى بودى در صلب والاى پدران و رحم پاک مادران و هرگز عصر جاهلیّت با تمام آلودگیهایش تو را آلوده نساخت و جامههاى سیاه آن بر تو پوشانده نشد».(5)
شبیه همین معنا درباره شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و اله وارد شده است، آنجا که مىفرماید: «لم یزل ینقلنی اللّه من أصلاب الطّاهرین إلى المطهّرات حتّى أخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنّسنی بدنس الجاهلیّة؛ پیوسته خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک دامن منتقل کرد تا اینکه متولّد شدم درحالىکه هرگز مرا به آلودگیهاى جاهلیّت آلوده نساخت».(6)
این تعبیر که در خطبه بالا و روایت و زیارتنامه وارد شده، اضافه بر بیان فضیلت والاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، این درس را نیز به همه ما مىآموزد که دوران تربیت انسان براى رسیدن به مقامات بالا از صلب پدران و رحم مادران آغاز مىگردد و عامل وراثت یکى از عوامل تشکیل دهنده شخصیّت انسان است، هر چند عامل منحصر به فرد نیست. در این زمینه سخن بسیار است که در بحثهاى آینده با استفاده از مناسبتها- إن شاء اللّه- بیان خواهد شد.
سپس امام علیه السّلام از پویندگان راه رسول اللّه که اوصاف او در عبارات گذشته بیان شد دم مىزند تا نشان دهد در سایه تعلیمات آن بزرگوار باید گروههایى در هر عصرى پرورش یابند و راه او را تداوم بخشند، مىفرماید: «آگاه باشید خداوند براى خیر و نیکى، اهلى قرار داده و براى حق، ستونهایى و براى اطاعت فرمانش پاسدارانى»؛ (ألا و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا، و للحقّ دعائم، و للطّاعة عصما).
اشاره به اینکه در هیچ عصر و زمانى، این راه بدون رهرو نمىماند و برنامه خیر و حق و اطاعت، تعطیل نمىشود؛ آنها کسانى هستند که داراى ارادههاى قوّى و نیّات پاکاند و به همین دلیل توفیق الهى شامل حالشان شده است.
جمله «للحقّ دعائم، و للطّاعة عصما» ممکن است اشاره به امامان معصوم و اوصیاى پیامبر باشد که حامیان حق و پاسداران اطاعت فرمان خدا بودند؛
همانگونه که در زیارت جامعه مىخوانیم: «و الحقّ معکم و فیکم و منکم و إلیکم و أنتم أهله و معدنه؛ حق همواره با شما و در میان شما و از ناحیه شماست و به سوى شما مىآید و شما اهل حق و معدن آن هستید» و مخصوصا در حدیث معروفى که شیعه و اهل سنّت آن را در کتب معروف خود نقل کردهاند، مىخوانیم: «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار؛ علی با حق همراه است و حق با على همراه، به هر سو او مىگردد حق نیز با او مىگردد».(7)
نیز ممکن است اشاره به قرآن مجید و سنّت معصومان، یا اشاره به وجود علما و دانشمندان باشد و این احتمال بعید نیست که همه این تفسیرهاى سهگانه در مفهوم جملههاى بالا جمع باشد.
در ادامه این سخن به رهروان راه آنها بشارت مىدهد که در برابر انبوه مشکلات اطاعت، تنها نیستند و امدادهاى الهى پىدرپى به یارى آنها مىآید، مىفرماید: «به یقین براى شما در انجام هر طاعتى یار و یاورى از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا مىکند و قلبها را ثابت نگه مىدارد، به گونهاى که براى آنکس که بخواهد به آن اکتفا کند کافى است و براى آنکس که شفا جوید مایه شفاست»؛ (و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول(8) على الألسنة، و یثبّت الأفئدة. فیه، کفاء لمکتف، و شفاء لمشتف).
آرى! خداوند بندگان مؤمن خویش را تنها نمىگذارد زبانشان را گویا و قلب و اراده آنها را محکم مىدارد. این امر کرارا در آیات قرآن منعکس شده است؛ موسى بن عمران علیه السّلام از خدا زبان گویا مىخواهد و خدا به او ارزانى مىدارد، افزون بر اینکه برادرش هارون را به یارى او مىفرستد، تأکید مىکند که تنها نیستید و من با شما هستم، همهچیز را مىشنوم و مىبینم: «إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ»
«وَ أَرى»(9) و در جاى دیگر مىفرماید: ««یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا»؛ خداوند کسانى را که ایمان آوردند به جهت گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مىدارد، هم در این جهان و هم در سراى دیگر».(10)
و این همان چیزى است که پیوسته و همه روزه در نمازها از خداوند تقاضا مىکنیم و مىگوییم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»
بخش دوم
و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین علمه، یصونون مصونه، و یفجّرون عیونه. یتواصلون بالولایة، و یتلاقون بالمحبّة، و یتساقون بکأس رویّة و یصدرون بریّة، لا تشوبهم الرّیبة، و لا تسرع فیهم الغیبة. على ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم، فعلیه یتحابّون، و به یتواصلون، فکانوا کتفاضل البذر ینتقى، فیؤخذ منه و یلقى، قد میّزه التّخلیص، و هذّبه التّمحیص.
ترجمه
بدانید بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبى نگاهدارى و حفظ مىکنند (و در اختیار نااهلان قرار نمىدهند) و (آنجا که باید آن را آشکار کنند) چشمههاى آن علوم را جارى مىسازند، با ولایت به یکدیگر مىپیوندند و با محبّت با هم ملاقات مىکنند و با پیمانهاى سیراب کننده عطش یکدیگر را فرو مىنشانند و پس از سیراب شدن (از نزد یکدیگر) خارج مىشوند. شک و تردید در آنها راه نمىیابد. و غیبت در وجودشان نفوذ نمىکند. خداوند سرشت و اخلاقشان را براین صفات برجسته گره زده، به همین سبب به یکدیگر مهر مىورزند و پیوند دوستى با یکدیگر برقرار مىسازند. برترى آنان همچون برترى بذرهاى انتخاب شدهاى است که دانههاى خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانهها برگرفته مىشود و بقیه را به کنار مىگذارند. این امتیاز به سبب خلوص آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است.
شرح و تفسیر
حافظان علم الهى چنین هستند
امام علیه السّلام بعد از ذکر بخشى از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، از پویندگان راه او؛ یعنى عالمان عارف و مؤمنان خالص یاد مىکند و ده بخش از صفات آنها را بر مىشمرد که به حق باید گفت هرگاه کسانى این صفات را در خود جمع کنند از اولیاء اللّه و پیروان خاص پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و اله هستند.
مىفرماید: «بدانید که بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبى نگاهدارى و حفظ مىکنند (و در اختیار نااهلان قرار نمىدهند) و (آنجا که باید آن را آشکار کنند) چشمههاى آن علوم را جارى مىسازند»؛ (و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین(11) علمه، یصونون مصونه، و یفجّرون عیونه).
این صفات سهگانه نشان مىدهد که این گروه از بندگان خدا با توفیقات الهى و نیز الهامات درونى کسب علوم کردهاند و این علوم را به خوبى نگاهبانى مىکنند و به نیازمندان مىرسانند. آنها حافظان و پاسداران و ناشران این علومند و همانگونه که چشمههاى جوشان آب، سرزمینهاى تشنه را سیراب مىکند و انواع گلها و گیاهان و درختها را پرورش مىدهد، آنها نیز با نشر دین قلوب تشنگان را سیراب کرده و انواع فضایل انسانى را در آنان پرورش مىدهند.
جمله «یصونون مصونه» شاید به همان معنا باشد که در بالا اشاره شد؛ یعنى علوم الهى را از دسترسى نااهلان حفظ مىکنند و شاید به این معنا باشد که این علوم را به خوبى پاسدارى کرده و در انتقال آن از نسلى به نسل دیگر از طریق تألیف و نشر کتابها مىکوشند.
در ادامه به چهار وصف دیگر اشاره کرده، مىافزاید: «با ولایت و دوستى به
یکدیگر مىپیوندند و با محبّت باهم ملاقات مىکنند و با پیمانهاى سیراب کننده عطش یکدیگر را فرومىنشانند و پس از سیراب شدن (از نزد یکدیگر) خارج مىشوند»؛ (یتواصلون بالولایة، و یتلاقون بالمحبّة، و یتساقون بکأس رویّة(12) و یصدرون بریّة(13)).
امام علیه السّلام در بخش گذشته اشاره به جنبههاى علمى این علماى ربّانى فرمود و در این بخش به جنبههاى عملى آنها اشاره مىکند؛ منظور از «تواصل بالولایة» شاید ولایت الهى و اولیاء اللّه باشد که این گروه را به یکدیگر پیوند داده، یا ولایت به معناى دوستى و محبّت است که قلوب آنها را بههم پیوسته است.
جمله «و یتلاقون بالمحبّة» اشاره به این است که این محبّت قلبى را به هنگام ملاقات در فعل و قول خود آشکار مىکنند.
جمله سوم اشاره به این است که جلسات آنها کانون تبادل علوم و دانشهاست؛ هریک دیگرى را از پیمانه علم خویش سیراب مىکند، همانگونه که در جمله چهارم آمده: «هنگامى که از مجلس بر مىخیزند به قدر کافى از چشمههاى علم سیراب شدهاند».
آنگاه در بیان دو وصف دیگر مىافزاید: «شک و تردید در آنها راه نمىیابد. و غیبت در وجودشان نفوذ نمىکند»؛ (لا تشوبهم الرّیبة، و لا تسرع فیهم الغیبة).
تعبیر به «ریبه» ممکن است اشاره به این باشد که مبانى عقیدتى و ایمان آنها به قدرى محکم است که هیچگونه شک و تردیدى در آن راه نمىیابد و یا اشاره به این است که به قدرى زندگانى آنها صاف و پاک است که هیچکس درباره حسن نیّت و سنجیده بودن اعمال آنها تردید نمىکند.
جمله «و لا تسرع فیهم الغیبة» شاید اشاره به این باشد که آنها آلوده به غیبت
نمىشود و یا به اندازهاى پاکند که دیگران به خود اجازه غیبت آنها را نمىدهند.
البتّه این تفسیرهاى متعدّد منافاتى با یکدیگر ندارد و ممکن است همه در مفهوم جملههاى بالا جمع باشد.
سپس حضرت به عنوان تأکید مىفرماید: «خداوند سرشت و اخلاقشان را بر این صفات برجسته گره زده است»؛ (على ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم).
البتّه این تعبیر منافات با اختیارى بودن اعمال ندارد، زیرا هرزمان انسان با پاى اختیار به سوى خدا گام بردارد، تأییدات و امدادهاى الهى به سراغ او مىآید و از این گذشته خداوند، زمینههاى صلاح و سعادت را از آغاز در وجود همه انسانها آفریده است تا با استفاده از آنها مسیر تکامل را بپیماید.
آنگاه به دو وصف دیگر از اوصاف این عالمان ربّانى اشاره کرده، مىفرماید: «به سبب همین صفات برجسته، نسبت به یکدیگر مهر مىورزند و پیوند دوستى با یکدیگر برقرار مىسازند»؛ (فعلیه یتحابّون، و به یتواصلون).
آرى! محبّت آنها به یکدیگر براى خداست و پیوند آنها از عشق و علاقه مشترکشان به کمالات سرچشمه مىگیرد و هرگز منافع مادى و علاقههاى حیوانى و اشتراک در مقامات دنیوى سبب دوستى و همکارى آنها با یکدیگر نیست.
در پایان این فقره با ذکر تشبیه جالبى، چگونگى گزینش این گروه را از میان سایر انسانها بیان مىدارد و مىفرماید: «برترى آنان همچون برترى بذرهاى انتخاب شدهاى است که دانههاى خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانهها برگرفته مىشود و بقیه را به کنارى مىگذارند. این امتیاز بر اثر خالصسازى آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است»؛ (فکانوا کتفاضل البذر ینتقى(14)؛
فیؤخذ منه و یلقى، قد میّزه التّخلیص، و هذّبه التّمحیص(15)).
آرى! آنها بذرهاى برگزیده عالم خلقتند که باغبان جهان هستى آنها را براى پرورش دادن و به کمال رساندن انتخاب کرده و با توفیق و تأیید و امداد خود به صورت شجره طیّبهاى که دائما میوهها بر شاخسارش ظاهر است درمىآورد.
کوتاه سخن اینکه عالمان بزرگوارى که صاحبان این صفات برجستهاند و تحت عنایات پروردگار، مراحل تکامل را مىپیمایند و روز به روز به قرب خداوند نزدیکتر مىشوند، بىدلیل به این مقام نرسیدهاند، آنها در اصلاح خویشتن و زدودن زنگارهاى هوا و هوس از دل و خالص ساختن نیّتها و از عهده آزمونهاى سخت الهى برآمدن به این مقام رسیدهاند و هرکس راه آنها را بپیماید او نیز همان سرنوشت را خواهد داشت.
بخش سوم
فلیقبل امرء کرامة بقبولها، و لیحذر قارعة قبل حلولها، و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه، و قلیل مقامه، فی منزل حتّى یستبدل به منزلا، فلیصنع لمتحوّله، و معارف منتقله. فطوبى لذی قلب سلیم، أطاع من یهدیه، و تجنّب من یردیه، و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصّره، و طاعة هاد أمره، و بادر الهدى قبل أن تغلق أبوابه، و تقطع أسبابه، و استفتح التّوبة، و أماط الحوبة، فقد أقیم على الطّریق، و هدی نهج السّبیل.
ترجمه
هر انسانى باید نصیحت مرا که جز قبول آن، پاداشى از وى نمىطلبم از من بپذیرد (و در راه عالمان ربانى گام نهد) و از حادثه کوبنده (مرگ) پیش از رسیدنش برحذر باشد، و هرکس باید به مدت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهى والا مبدل سازد و براى محلى که او را بدانجا مىبرند و شناخت نیازهاى جایگاه آیندهاش، آنچه را در توان دارد به کار گیرد. خوشا به حال آنکس که قلب سلیم دارد، از کسى که به هدایتش مىپردازد اطاعت مىکند و از آنکس که او را به پستى و هلاکت مىکشاند دورى مىجوید، در نتیجه با کمک کسى که او را بینا مىسازد و با اطاعت رهبر هدایت کنندهاى که به او دستور مىدهد، راه سلامت را مىیابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد، به دست مىآورد، در توبه را مىگشاید و گناه را از میان مىبرد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته و به راه راست و روشن هدایت شده است.
شرح و تفسیر
هدایت یافتگان
امام علیه السّلام در این بخش همه مردم را مخاطب ساخته و آنها را به پیمودن راه علماى ربّانى که اوصاف آنها در بخش گذشته به طور مشروح بیان شد، دعوت مىکند و در واقع در این بخش مراحل سیر و سلوک الى اللّه را بر مىشمرد؛ نخست مىفرماید: «هر انسانى باید نصیحت مرا که جز قبول آن، پاداشى از وى نمىطلبم از من بپذیرد (و در راه عالمان ربّانى گام نهد) از حادثه کوبنده (مرگ) پیش از رسیدنش برحذر باشد، و هرکس باید به مدّت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهى والا مبدّل سازد و براى محلّى که او را بدانجا مىبرند و شناخت نیازهاى جایگاه آیندهاش، آنچه را در توان دارد به کار گیرد»؛ (فلیقبل امرء کرامة(16) بقبولها، ولیحذر قارعة(17) قبل حلولها، و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه، و قلیل مقامه، فی منزل حتّى یستبدل به منزلا، فلیصنع لمتحوّله، و معارف منتقله).
امام علیه السّلام در اوّلین گام همگان را توجّه به کوتاهى عمر دنیا و پایان زندگى و فرا رسیدن مرگ مىدهد تا همچون دنیاپرستان آخرت را به فراموشى نسپارند و دنیا را محلّ اقامت همیشگى خویش نپندارند.
این همان حالت یقظه و بیدارى است که نخستین مرحله سیر و سلوک الى اللّه را تشکیل مىدهد، چه عاملى براى بیدارى بهتر از ذکر مرگ و حلول اجل؟
در ادامه این سخن به پاک ساختن و برگزیدن دلیل راه اشاره کرده، مىفرماید: «خوشا به حال آنکس که قلب سلیم دارد، از کسى که هدایتش مىکند اطاعت مىنماید و از آنکس که او را به پستى و هلاکت مىکشاند دورى مىجوید»؛ (فطوبى لذی قلب سلیم، أطاع من یهدیه، و تجنّب من یردیه(18)).
«در نتیجه با کمک کسى که او را بینا مىسازد و با اطاعت رهبر هدایت کنندهاى که به او دستور مىدهد، راه سلامت را مىیابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد، به دست مىآورد»؛ (و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصره، و طاعة هاد أمره، و بادر الهدى قبل أن تغلق أبوابه، و تقطع أسبابه).
به این ترتیب امام به رهروان این راه توصیه مىکند که اگر نوسفرند، بدون هادى و راهنما گام برندارند؛ و در پرتو هدایت عالمان ربّانى و پویندگان پرسابقه، تا فرصتى در دست دارند و درهاى هدایت، گشوده است به سرمنزل مقصود برسند.
سرانجام امام علیه السّلام به توبه و زدودن زنگار گناه از دل که شرط اصلى پویش این راه است دعوت کرده، مىفرماید: «و (خوشا به حال کسى که) در توبه را مىگشاید و گناه را از میان مىبرد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته، و به راه راست و روشن هدایت شده است»؛ (و استفتح التّوبة، و أماط الحوبة(19)، فقد أقیم على الطّریق، و هدی نهج السّبیل).
به این طریق مسیر قرب الى اللّه به روى انسان گشوده مىشود و مشمول عنایات خاصّ الهى مىگردد.
نکته
نیاز به راهنما در پیمودن مقامات معنوى
در این خطبه شریفه اشاراتى به این نکته بود که خوشا به حال کسانى که از هدایت کنندهاى پیروى مىکنند و با بینایى کسى که آنها را بینا مىسازد به راه خویش ادامه مىدهند و از آن کسى که آنها را هدایت به راه راست مىکند اطاعت مىنمایند.
این جملهها و مشابه آنکه در بعضى دیگر از خطب نهج البلاغه آمده است این سؤال را مطرح مىکند که آیا پیمودن مقامات معنوى که از آن به سیر و سلوک الى اللّه تعبیر مىشود نیاز به استاد خاصى دارد که این راه را پیموده باشد و از آفات و خطرات آن آگاه باشد و تازهکاران و نوسفران را دستگیرى کند و به سر منزل مقصود برساند؟
به بیان دیگر آیا اصول کلّى هدایت که در کتاب و سنّت آمده براى پیمودن این راه کافى است یا رهروان این راه هریک به تناسب استعداد و روحیه خود نیاز به استادى دارند که در تشخیص جزئیات به آنها کمک کند؟ و همانگونه که دستورات کلّى پزشکى براى درمان همه بیماران کافى نیست، بلکه هر بیمار نیاز به معاینه و تشخیص بیمارى و سپس روش درمان خاص خود را دارد، در پیمودن مقامات معنوى نیز همینگونه است؟
البتّه لحن آیات و روایات اسلامى این است که همه مؤمنان با انجام دستوراتى که در کتاب و سنّت وارد شده و پاىبندى به احکام الهى و در نظر گرفتن دقایقى که در این دو منبع بزرگ است مىتوانند به قلّه رفیع ایمان برسند و راه قرب الى اللّه را بپیمایند. در حالات صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و اصحاب ائمّه معصومین نیز کمتر اثرى از انتخاب استادهاى خصوصى مىیابیم حتّى روایاتى که در پاسخ سؤال بعضى از افراد وارد شده براى عموم مؤمنان اثربخش است.
طرفداران انتخاب استاد خصوصى گاه به امور ذیل استدلال مىکنند:
1. داستان حضرت خضر و موسى علیه السّلام نشان مىدهد که خداوند استاد راهنمایى براى موسى انتخاب کرد و وى وظیفه داشت دستوراتش را به کار بندد.
2. داستان حضرت موسى و شعیب علیه السّلام نیز ممکن است از همین قبیل باشد.
3. در داستان لقمان و پسرش نیز آثارى از این برنامه دیده مىشود.
4. آیه سؤال در قرآن مجید «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(20) به ناآگاهان دستور مىدهد که مشکلات علمى و فکرى را با سؤال از آگاهان حل کنند.
5. در خطبه 105 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام مىفرماید: «أیّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ؛ اى مردم چراغ فکر خود را از شعله گفتار واعظان با عمل روشن سازید».
6. امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «هلک من لیس له حکیم یرشده و ذلّ من لیس له سفیه یعضده؛ کسى که دانشمند ارشاد کنندهاى نداشته باشد گمراه مىشود و کسى که فرد سادهدل کمک کنندهاى نداشته باشد ناتوان مىگردد».(21)
7. تعبیراتى که در خطبه مورد بحث آمد نیز مىتواند گواه دیگرى براین مطلب باشد؛ ولى غالب آنچه در بالا به عنوان دلیل ذکر شد قابل مناقشه است، زیرا داستان موسى و خضر آنگونه که از آیات قرآن استفاده مىشود ارتباطى با این مسئله ندارد. موسى علیه السّلام مأمور بود علومى را درباره اسرار جهان انسانیّت از خضر بیاموزد تا بر بعضى از حوادثى که ظاهر آن را ناپسند مىبیند خرده نگیرد به همین دلیل هنگامى که موسى علیه السّلام نمونههایى را مشاهده کرد از خضر جدا شد و راه خود را ادامه داد و این کار ارتباطى با پیمودن مقامات معنوى و سیر و سلوک الى اللّه با هدایت راهنماى خصوصى ندارد.
در داستان موسى و شعیب نیز کمترین اثرى از این مسئله دیده نمىشود. البتّه نمىتوان انکار کرد کسى که سالیانى دراز در خدمت پیامبر بزرگى باشد بسیارى از مطالب و تجارب را از او مىآموزد.
در داستان لقمان و فرزندش نیز یک سلسله دستورات کلى دیده مىشود که جنبه عمومى و همگانى دارد و قرآن آن را به همین عنوان ذکر کرده است.
آیه سؤال نیز مناسب مسئله تقلید از عالمان و مجتهدان است، همانگونه که در کتب اصولى به آن استدلال کردهاند. به بیان دیگر، اشاره به بیان احکام به صورت کلّى است؛ نه دستورات خاص و شخصى.
تنها در روایت بحار و بعضى خطبههاى نهج البلاغه اشارهاى به این مطلب دیده مىشود.
کوتاه سخن اینکه اگر بخواهیم انتخاب استاد راهنما را به عنوان یک شرط لازم در پیمودن مقامات معنوى بپذیریم، با ظواهر کتاب و سنّت و سیره اصحاب پیامبر و ائمّه هدى سازگار نیست؛ ولى اگر بخواهیم آن را به عنوان کمک گرفتن براى پیمودن این راه تلقّى کنیم کار بسیار خوبى به نظر مىرسد؛ ولى از نکتهاى اساسى نباید غافل بود که این موضوع در طول تاریخ و حتّى در زمان ما مورد سوء استفاده فراوان افراد نااهل و منحرف قرار گرفته و در بعضى از موارد سر از افکار صوفیان و برنامههاى منحطّ آنان در آورده است و نه تنها موجب قرب الى اللّه نشده، بلکه سبب بعد من اللّه گشته است.
اگر کسى واقعا خود را نیازمند به چنین استادى مىبیند باید در انتخاب او بسیار سختگیر باشد. مبادا خود را به شیطانى بسپارد به گمان اینکه خضر راه است و دلیل الى اللّه. ما در اینجا مخصوصا به همه جوانان پاکدل که به دنبال چنین استادى مىگردند توصیه مىکنیم در درجه اوّل اگر بتوانند از کتابهاى خوبى که عالمان وارسته و شناخته شده نوشتهاند استفاده کنند و در درجه بعد با شور و
مشورت کامل استادى را براى خود برگزینند.
این نکته نیز شایان ذکر است که بعضى معتقدند اگر استادى لازم باشد در ابتداى راه لازم است امّا هنگامى که رهروان در مسیر قرار گرفتند دیگر نیازى به استاد خصوصى نیست بلکه از تعلیمات عمومى کتاب و سنّت مىتوان در این راه بهره گرفت.
البتّه از روایات و تواریخ اسلامى استفاده مىشود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و امامان معصوم علیهم السّلام اصحاب خاصى داشتند که محرّم راز و حاملان اسرار آنها بودند مانند على علیه السّلام نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و «کمیل» ها و «اصبغ بن نباته» ها و «میثم» و «رشید هجرى» ها و همچنین سایر امامان؛ ولى این موضوع ارتباطى با مسئله استاد و شاگرد در امر سیر و سلوک ندارد که هر روز استاد دستور تازهاى براى پیمودن راه تعیین کند و هریک از شاگردان دستور خاصّ خودش را داشته باشد، بلکه آنها همانگونه که گفته شد صاحبان اسرار و حاملان علوم معصومان علیهم السّلام بودند، علومى که همگان استعداد درک یا حفظ آن را نداشتند.
در هر حال شکّى نیست که وجود استاد پرتجربه و دلیل راه که انسان بتواند از اطّلاعات و تجارب او در پیمودن مقامات معنوى استفاده کند، استادى که از هر نظر مورد اعتماد و اطمینان باشد بسیار خوب و مغتنم است؛ ولى چنان نیست که انسان نتواند با استفاده از دستورات کلّى که در کتاب و سنّت و تاریخ زندگى پیشوایان اسلام آمده این راه را طى کند. مهم آن است که انسان عزم و اراده قوى براى پیمودن این راه داشته باشد وگرنه مسیر واضح و آشکار است. اگر توکّل بر خدا باشد او هم حمایت و راهنمایى مىکند.
در پایان بار دیگر تأکید مىکنیم که افراد زیادى از سودجویان و هوسبازان یا افراد غافل و گمراه به استناد این مسئله بسیارى از جوانان را به گمراهى کشانده یا آنها را مورد سوء استفاده قرار دادهاند. از این شیاطین که در لباس انسان یا پیر
طریقت و مرشد و راهنماى راه قرب الى اللّه خودنمایى مىکنند باید به شدت برحذر بود.
1) سند خطبه:بعضى از دانشمندانى که بعد از عصر مرحوم سیّد رضى مىزیستند؛ مانند آمدى در غرر الحکم بخشى از این خطبه را با تفاوتهایى نقل کرده که نشان مىدهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است.
2) در کتاب تمام نهج البلاغه که جملههاى مکمّل این خطبه را آورده است تعبیراتى دارد که به وضوح نشان مىدهد ضمیر در «إنّه» به ذات پاک پروردگار باز مىگردد؛ نه به قضا و قدر (تمام نهج البلاغه، خطبه 22، ص 299).
3) «نسخ» از ریشه «نسخ» بر وزن «مسخ» در اصل به معناى انتقال و جابهجا کردن چیزى است لذا هنگامى که بر اثر حرکت خورشید سایه، جابهجا مىشود مىگویند: «نسخت الشمس الظلّ» و به نوشتن چیزى از روى نوشتهاى دیگر استنساخ و نسخهبردارى گفته مىشود، چون مطلب را منتقل مىسازد. نسخ در احکام نیز از این ریشه گرفته شده، زیرا حکمى جاى حکم دیگرى را مىگیرد و در خطبه بالا نسخ اشاره به انتقال نطفه از پدرى به پدر دیگر است که از طریق وراثت، ویژگیهاى پدران به فرزندان منتقل مىشود.
4) «عاهر» به معناى شخص فاسق و فاجر و آلوده دامن است.
5) مصباح المتهجّد، ص 717.
6) بحار الانوار، ج 15، ص 117؛ مجمع البیان، ج 3- 4، ص 497.
7) بحار الانوار، ج 33، ص 376؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 297.
8) ضمیر «یقول» به «اللّه» برمىگردد که قبلا ذکر شده و معناى جمله این است که خداوند زبان آنها راى گویا مىکند و خیر راى بر آن جارى مىسازد.
9) طه، آیه 46.
10) ابراهیم، آیه 27.
11) «مستحفظین» از ریشه «حفظ» گرفته شده و به معناى کسانى است که حفاظت چیزى به آنها سپرده شده است.
12) «رویّة» صفت مشبّهه از ریشه «رىّ» بر وزن «حىّ» گرفته شده و به معناى سیراب کننده است.
13) «بریّة» ترکیبى از باء جارّه و «ریّة» که اسم مصدر است از همان ریشه «رىّ» بر وزن «حىّ» به معناى سیراب بودن است.
14) «ینتقى» از ریشه «نقاوه» به معناى پاک و خالص بودن گرفته شده است، این مادّه هنگامى که به باب افتعال مىرود به معناى برگزیدن و انتخاب نمودن است.
15) «تمحیص» به معناى پاک و خالص کردن است و از ریشه «محص» بر وزن «فحص» به همین معنا گرفته شده است، هرچند تمحیص تأکید بیشترى را مىرساند و از آنجا که آزمایش و امتحان سبب خالص شدن است این واژه به معناى امتحان نیز آمده است.
16) «کرامة» در اصل به معناى شرافت، شخصیت، ارزش، احترام و نعمت است و در اینکه در جمله بالا چه معنایى دارد بعضى آن را مفعول به دانستهاند و گفتهاند: مفهوم جمله این است که باید هر انسانى کرامت الهى و نعمت او را به وسیله پذیرش این صفات برجسته بپذیرند، بنابراین کرامت به معناى کرامة اللّه و اشاره به نعمتهاى اوست. احتمال دیگر این است که «کرامة» از قبیل مفعولله باشد و مفهوم جمله چنین است که هر انسانى براى کرامت و محبّت این سخن را از من بپذیرد.
17) «قارعه» از ریشه «قرع» به معناى کوبیدن گرفته شده و «قارعه» به حوادث مهم و کوبنده گفته مىشود؛ مانند مرگ، زلزله. یکى از نامهاى قیامت نیز «قارعه» است، زیرا با حوادث کوبندهاى همراه است.
18) «یردى» از ریشه «ردى» بر وزن «رعد» به معناى هلاکت یا سقوط توأم با هلاکت است و «یردى» (از باب افعال) یعنى هلاک مىکند.
19) «حوبه» در اصل به معناى احتیاج و نیازى است که انسان را به گناه مىکشاند. سپس به هرگونه گناه یا گناهان بزرگ اطلاق شده است.
20) انبیاء، آیه 7.
21) بحار الانوار، ج 75، ص 159.