و من کلام له علیه السّلام
و قد سأله سائل عن أحادیث البدع، و عمّا فی أیدی النّاس من اختلاف الخبر، فقال علیه السّلام:
از سخنان امام علیه السّلام است
این سخن را امام علیه السّلام در پاسخ کسى فرمود که از او درباره احادیث بدعتزا و روایات مختلفى که در بین مردم است پرسش نمود.(1)
خطبه در یک نگاه
این خطبه که عمدتا درباره اقسام حدیث و راویان حدیث سخن مىگوید از سه بخش تشکیل یافته است.
در بخش اوّل، امام علیه السّلام به بیان اقسام احادیثى که در دسترس مردم قرار دارد، پرداخته و مىفرماید در میان آنها حق و باطل و ناسخ و منسوخ و … وجود دارد.
سپس به مجازات کسانى اشاره مىکند که به جعل حدیث مىپردازند و ضمن روایتى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آنها را به آتش دوزخ بشارت مىدهد.
در بخش دوم اصناف راویان حدیث را یادآور مىشود و آنها را به چهار صنف منافقان، خطاکاران، ناآگاهان و حافظان صادق تقسیم مىکند.
و در بخش سوم (آخرین بخش) به بعضى از ویژگیهاى احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و اله پرداخته و به طریق فهم آنها اشاره مىکند و در پایان، به دریافت کامل احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و اله از سوى خود اشاره مىفرماید.
قابل توجّه است که در کتاب کافى شأن ورودى براى این خطبه بیان شده که نشان مىدهد سلیم بن قیس هلالى خدمت امام علیه السّلام عرض کرد: من از سلمان و مقداد و ابوذر مطالبى درباره تفسیر قرآن و احادیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و شنیدهام که با آنچه در دست مردم است تفاوت دارد. سپس از شما شنیدم احادیثى را که از این سه نفر شنیدم تأیید مىکنید و در دست مردم مطالب زیادى درباره تفسیر قرآن و احادیث پیامبر دیدم که شما با آن مخالفید و معتقدید آنها باطل است، آیا فکر مىکنید مردم عمدا دروغ بر پیامبر اکرم بستند و قرآن را به رأى خود تفسیر کردند؟ امام علیه السّلام رو به من کرد و فرمود: اکنون که سؤال کردهاى پاسخ را بشنو (سپس خطبه فوق را با اضافاتى از آن حضرت نقل مىکند).(2)
بخش اوّل
إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا، و صدقا و کذبا، و ناسخا و منسوخا، و عامّا و خاصّا، و محکما و متشابها، و حفظا و هما، و لقد کذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله على عهده، حتّى قام خطیبا، فقال: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».
ترجمه
آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل، گاه صدق است و گاه کذب، گاه ناسخ است و گاه منسوخ، گاه عام است و گاه خاص، گاه محکم است و گاه متشابه، گاه احادیثى است که به دقّت حفظ و نقل شده، گاه روایاتى است که با ظنّ و گمان روایت شده است، و (بدانید) در زمان حیات رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبهاى خواند و فرمود: هر کس عمدا به من دروغى ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد!
شرح و تفسیر
نقّادى روایات
بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مدّت نسبتا قابل توجّهى (بیش از 100 سال) نوشتن اخبار پیامبر صلّى اللّه علیه و اله از طرف حکومت وقت، ممنوع شده بود (به دلایلى که در جاى خود خواهد آمد) ولى با این حال اخبار رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله زبان به زبان مىگشت و گاه اخبار ضدّ و نقیض به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نسبت داده مىشد و منافقان
و دشمنان مخفى و آشکار از این آشفته بازار استفاده و دروغهایى به نفع خود یا سران نفاق جعل کردند و به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نسبت دادند، هر چند در قرون بعد عدّهاى براى پالایش اخبار و به دست دادن معیارهاى صدق و کذب به پا خاستند و تدوین کتب حدیث و رجال رونق گرفت؛ امّا همانگونه که گفته شد، ممنوع بودن کتابت مانع نقل احادیث نشد.
امام علیه السّلام در عبارات کوتاه و پر معناى بالا سرچشمههاى اختلاف اخبار را دقیقا بیان فرموده و آن را در شش چیز خلاصه مىکند و مىفرماید: «آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل، گاه صدق است و گاه کذب، گاه ناسخ است و گاه منسوخ، گاه عام است و گاه خاص، گاه محکم است و گاه متشابه، گاه احادیثى است که به دقت حفظ و نقل شده، گاه روایاتى است که با ظنّ و گمان روایت شده است»؛ (إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا، و صدقا و کذبا، و ناسخا و منسوخا، و عامّا و خاصّا، و محکما و متشابها، و حفظا و وهما).
امام علیه السّلام نخستین سرچشمه را وجود حق و باطل شمرده است که ممکن است اشاره به عقیده حق و باطل باشد. حقجویان به دنبال احادیث حق بودند و باطل گرایان احادیث باطل را رواج مىدادند.
صدق و کذب که نوعى حقّ و باطل در لباس گفتار است نیز عامل دیگرى بود. افرادى دروغگو و کذّاب، آگاهانه اخبارى جعل مىکردند و به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نسبت مىدادند و حتى گاهى از حاکمان وقت، همچون معاویه پاداشهاى کلانى دریافت مىداشتند.
ناسخ و منسوخ عامل دیگرى است، چرا که بعضى تنها حکم منسوخ را شنیده بودند و آن را نقل مىکردند و بعضى دیگر پى به ناسخ برده بودند و آن را ذکر مىکردند.
وجود عام و خاص عامل چهار مىبود؛ مثلا بعضى شنیده بودند که خداوند
معاملات میان مردم را حلال کرده، درحالى که حکم خاص؛ یعنى استثنائات آن را نشنیده بودند و دیگرى که استثنا را نقل مىکرد در ظاهر با روایت عام در تضاد بود.
محکم و متشابه نیز عامل پنجمى بود، زیرا بعضى اخبار مانند پارهاى از آیات قرآن تفسیرهاى متعدّدى را بر مىتافت. سپس اخبار دیگرى صادر مىشد و از آن رفع ابهام مىکرد. عدم دسترسى بعضى از راویان اخبار به این دو گاه موجب اختلاف اخبار مىشد.
حفظ و وهم، عامل ششمى بود، زیرا بعضى از راویان اخبار با دقت تمام خبر را از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل کرده بودند در حالىکه بعضى از راویان بىبند و بار با ظنّ و گمان اخبارى را نقل مىکردند که با واقعیت انطباق نداشت.
اینها عواملى بود که دست به دست هم داد و فضاى روایات اسلامى را تا حدى تیره و تار کرد. بعدها در پرتو تلاش دانشمندان حدیث و رجال، تا حد زیادى فضا روشن شده، هر چند رسوباتى از اخبار مکذوبه باقى ماند.
سپس امام علیه السّلام به ذکر گواه روشنى بر گفتار خود پرداخته مىفرماید: «در زمان حیات رسول خدا آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبهاى خواند و فرمود: هر کس عمدا به من دروغى ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد»؛ (و لقد کذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله على عهده، حتّى قام خطیبا، فقال: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ(3) مقعده(4) من النّار»).
در حدیث دیگرى مىخوانیم که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حجّة الوداع فرمود: «قد کثرت علیّ الکذّابة و ستکثر بعدی ألا فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من
النّار؛ دروغگویان نسبت به من بسیار شدهاند و پس از من بسیار مىشوند. آگاه باشید هر کس عمدا بر من دروغ ببندد باید محل خود را در آتش دوزخ آماده سازد».(5)
این حدیث در منابع اهل سنّت نیز آمده است از جمله در مستدرک حاکم و سنن ابن ماجه روایتى به همین مضمون با اندک تفاوت دیده مىشود.(6)
بسیارى از شارحان نهج البلاغه بر این نکته تأکید کردهاند که حدیث فوق علم یقینى براى ما ایجاد مىکند که بر پیامبر دروغ بسته شد، زیرا این حدیث اگر صادق باشد مفهوم آن این است که بر پیامبر دروغهاى فراوانى بسته شده تا آنجا که براى هشدار به مردم خطبه مىخواند و کذّابان را به آتش دوزخ تهدید مىکند و اگر این حدیث دروغ باشد حدّاقل همین دروغ به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بسته شده است.
به هر حال بىشکّ گروهى از منافقان و دشمنان نفوذى اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىزیستند که قرآن در سورههاى مختلف به آنها اشاره کرده است و خط نفاق آنان نیز بعد از رسول خدا پررنگتر از سابق ادامه یافت؛ اینها یکى از عوامل جعل حدیث بودند. گروهى نیز بر اثر ناآگاهى و نشناختن ناسخ از منسوخ و محکم از متشابه و عام از خاص و گروهى نیز بر اثر سهلانگارى به جعل حدیث پرداختند و همین امر فضاى احادیث اسلامى را تاریک ساخت و علماى حدیث و رجال را وادار کرد روشنگرى کنند و معیارهاى حدیث صحیح از سقیم را تعیین نمایند که در ذیل این خطبه به آن اشاره خواهیم کرد.
بخش دوم
و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس:
رجل منافق مظهر للإیمان، متصنّع بالسّلام، لا یتأثّم و لا یتحرّج، یکذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله متعمّدا، فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه، و لم یصدّقوا قوله، و لکنّهم قالوا: صاحب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله رآه، و سمع منه، و لقف عنه، فیأخذون بقوله، و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک، و وصفهم بما وصفهم به لک، ثمّ بقوا بعده، فتقرّبوا إلى أئمّة الضّلالة، و الدّعاة إلى النّار بالزّور و البهتان، فولّوهم الأعمال، و جعلوهم حکّاما على رقاب النّاس، فأکلوا بهم الدّنیا، و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا، إلّا من عصم اللّه، فهذا أحد الأربعة.
ترجمه
ناقلان حدیث چهار گروهند و پنجمى ندارد: نخست شخص منافقى است که اظهار ایمان مىکند و نقاب اسلام بر چهره زده، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مىجوید، از روى عمد به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و اله و دروغ مىبندد؛ (به یقین) اگر مردم مىدانستند او منافق و دروغگوست از وى نمىپذیرفتند و سخنش را تصدیق نمىکردند؛ ولى (چون از واقعیت آگاه نبودند) مىگفتند: او از صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله است، آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفتهاش ترتیب اثر مىدادند، در حالى که خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است. قطعا این گروه منافقان (بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و همگى از میان نرفتند بلکه
بعد از آن حضرت باقى ماندند (و به کار خود ادامه دادند) و به پیشوایان ضلالت و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احادیثى در فضیلت آنها جعل کردند) آنها نیز (در مقابل) مقامات کشور اسلامى را به آن) منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند و به کمک آنها به خوردن دنیا مشغول شدند. البته مردم نیز (غالبا) همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسى که خداوند او را لغزش باز داشته است. این یکى از چهار گروه است.
شرح و تفسیر
جعل احادیث از سوى منافقان
آنچه در بخش گذشته این خطبه آمد، اشارهاى اجمالى و پرمعنا درباره عوامل مختلف اختلاف و تعارض اخبار منقول از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بود. امام علیه السّلام در این بخش به شرح و بسط آن پرداخته و راویان حدیث را به چهار گروه تقسیم مىکند و موضع هر یک را به طور دقیق مشخص مىسازد.
در واقع امام علیه السّلام در این خطبه از یکى از فنون مهم فصاحت و بلاغت که همان فن اجمال و تفصیل است و در قرآن مجید کرارا دیده مىشود، بهره مىگیرد تا مخاطبان خود را به طور دقیق در جریان مطلب بگذارد.
امام علیه السّلام شخص سؤال کنندهاى را که در آغاز خطبه به او اشاره شد مخاطب ساخته- هر چند مخاطب همه مسلمین هستند- مىفرماید: «(بدان) کسانى که نقل حدیث مىکنند، تنها چهار گروهند و پنجمى ندارد»؛ (و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس).
سپس امام علیه السّلام از گروه اوّل که عامل اصلى اختلاف اخبارند، سخن گفته مىفرماید: «نخست شخص منافقى است که اظهار ایمان مىکند و نقاب اسلام بر
چهره مىزند، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مىکند و از روى عمد به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و اله دروغ مىبندد»؛ (رجل منافق مظهر للإیمان، متصنّع(7) بالإسلام، لا یتأثّم و لا یتحرّج(8)، یکذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله متعمّدا).
در زمانى که اسلام و مسلمین، قدرت کافى پیدا نکرده بودند دشمنان علنا به مقابله بر مىخاستند؛ ولى بعد از فتح مکّه که اسلام تمام منطقه را زیر سیطره خود قرار داد دشمنان شکست خورده- همانند دیگر جوامع بشرى- لباس نفاق بر تن پوشیدند، در ظاهر به صفوف مسلمانان پیوستند؛ ولى در باطن به خرابکارى مرموزانه ادامه دادند و یکى از طرق مهم تخریب آنها این بود که اهداف خود را در لباس اخبار پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پوشاندند تا مسلمین را به انحراف بکشانند و به مقاصد سوء خود نزدیک کنند. مسلمانان خوشباور و سادهدل نیز سخنان آنها را به عنوان صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله پذیرا شدند و مشکل عظیمى در جامعه اسلامى به وجود آمد.
خوشبختانه آنها چنان در جعل اخبار به نفع بعضى از حاکمان ظلم، همچون معاویه افراط کردند که طشت رسواییشان از بام افتاد و بسیارى از مردم از وضع آنها باخبر شدند که نمونههاى آن در نکات آخر بحث خواهد آمد.
امام علیه السّلام در ادامه سخن مىافزاید: «اگر مردم مىدانستند او منافق و دروغگوست از وى نمىپذیرفتند و سخنش را تصدیق نمىکردند؛ ولى (چون از واقعیت آگاه نبودند) مىگفتند: او از اصحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله است، آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفتهاش ترتیب اثر مىدادند»؛ (فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه، و لم
یصدّقوا قوله، و لکنّهم قالوا: صاحب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله رآه، و سمع منه، و لقف(9) عنه، فیأخذون بقوله).
اتفاقا یکى از شگردهاى منافقان این بود که لباس قداست بر تن همه صحابه پوشاندند و همه را افرادى مؤمن، درستکار و صاحب قداست ویژه معرفى کردند تا از این طریق به مقاصد شوم خود برسند که شرح این ماجرا نیز در نکات پایان بحث خواهد آمد، ان شاء اللّه.
آنگاه امام علیه السّلام براى اثبات گفتار خود به قرآن مجید استناد مىکند تا هرگونه شک و تردید را از ذهن مخاطب بزداید، مىفرماید: «خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است»؛ (و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک، و وصفهم بما وصفهم به لک).
این سخن، اشاره به آیات زیادى است که در سورههاى منافقین، توبه، احزاب، نساء، بقره و دیگر سورهها آمده است و پرده از وضع منافقان برداشته، راه و رسم آنها را روشن ساخته و حیلهها و دامهاى آنها را بر شمرده است.
آنگاه امام علیه السّلام اضافه مىکند: «سپس این گروه منافقان (یکباره بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از میان نرفتند بلکه) بعد از آن حضرت باقى ماندند (و جمعیّت خود را سامان بخشیدند و به کار خود ادامه دادند) و به پیشوایان گمراهى و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احادیثى در فضیلت آنها جعل کردند) آنها نیز مقامات کشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند»؛ (ثمّ بقوا بعده، فتقرّبوا إلى أئمّة الضّلالة، و الدّعاة إلى النّار بالزّور(10) و البهتان، فولّوهم الأعمال، و جعلوهم
حکّاما على رقاب النّاس).
نتیجه همان شد که امام علیه السّلام در ادامه سخن فرموده: «حاکمان جور به وسیله آن منافقان و همراه آنها به خوردن دنیا مشغول شدند (و بیت المال مسلمین را به تاراج بردند)»؛ (فأکلوا بهم الدّنیا).
منظور از پیشوایان ضلالت و گمراهى و دعوت کنندگان به آتش دوزخ در درجه اوّل حکّام بنى امیّه هستند که همه چیز اسلام از جمله احادیث پیامبر را ملعبه خود ساختند تا بر مردم حکومت کنند. بهترین ابزار کار آنها منافقان عصر پیامبر و بازماندگان آنها بودند و بدین وسیله فضاى احادیث نبوى را تیره و تار ساختند.
متأسّفانه بسیارى از توده مردم، چشم و گوش بسته به دنبال آنها افتادند آن گونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن فرموده: «مردم نیز (غالبا) همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسى که خداوند او را لغزش بازداشته است»؛ (و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا، إلّا من عصم اللّه).
جمله معروف «النّاس على دین ملوکهم» گرچه به این صورت در روایات اسلامى وارد نشده(11)؛ ولى واقعیّتى است که مضمون آن هم در روایات و هم در گفتههاى بزرگان دیده مىشود که هرگاه گروه فاسد و مفسد با نقشههاى حساب شده و تبلیغات گسترده وارد میدان شوند، مىتوانند افکار عمومى را فریب داده و گروههاى زیادى را به دنبال خود بکشانند. این مطلب نه تنها در تاریخ گذشته و در صدر اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله دیده مىشود، امروز هم در بسیارى از کشورهاى پیشرفته دنیا وجود دارد که ائمّه ضلال با استفاده از تبلیغات پر حجم
رسانههایى که در اختیار دارند و به کمک منافقانى که در هر جامعهاى دیده مىشوند، بر مردم مسلّط شده افکارشان را مىدزدند و آنها را فریب داده به دنبال خود مىکشانند.
امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه مىفرماید: «این یکى از چهار گروه است»؛ (فهذا أحد الأربعة).
نکتهها
1. منافقان در عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله
کسانى که با قرآن آشنا هستند به خوبى مىدانند که در سورهها و آیات مختلف نکوهش شدیدى از منافقان شده و این نشان مىدهد که آنها جمعیّت کمى نبودند و برنامه آنها از آنجا شروع شد که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به مدینه آمد و مورد استقبال گرم دو قبیله بزرگ اوس و خزرج قرار گرفت و حکومت اسلامى تشکیل شد.
امّا گروهى که منافع خود را با ظهور اسلام در خطر دیدند به ظاهر، اسلام را پذیرفتند؛ ولى در واقع با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و آیین او دشمن بودند.
با اینکه منافقان سعى در استتار خویش داشتند، در لحظات حساس که طوفانهاى سیاسى و اجتماعى مىوزید نقاب از چهره آنها کنار مىرفت و شناخته مىشدند، گاه با کنارهگیرى از جنگ، گاه با طرح مسجد ضرار، گاه با جاسوسى براى مشرکان در آستانه فتح مکّه و گاه از طریق دامن زدن به مسئله افک، چهره واقعى خود را نشان مىدادند.
مسأله نفاق بعد از فتح مکّه گسترش بیشترى پیدا کرد، زیرا ابو سفیان دشمن شماره یک اسلام و هواخواهان او از ترس جان، اسلام را ظاهرا پذیرفتند؛ ولى هر زمان در انتظار فرصتى براى ضربه زدن به آن بودند.
2. منافقان بعد از رسول خدا
بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله میدان براى فعالیت گستردهتر منافقان گشوده شد و به گفته ابن ابى الحدید با انقطاع وحى و رحلت پیامبر اکرم، کسى نبود که آنها را توبیخ کند و مردم را به پرهیز از آنان فراخواند، گاه با شدّت و گاه با ملایمت ضربه بر پیکرشان وارد سازد.(12)
از سوى دیگر فتح بلاد و کثرت غنائم، بسیارى از مسلمانان را به خود مشغول کرد و از توطئههاى منافقان غافل ساخت به خصوص اینکه در دوران خلفا بسیارى از منافقان در پستهاى حساس مناطق اسلامى، جاى گرفتند. یکى از توطئههاى خطرناک منافقان براى ضربه زدن به اسلام از یک سو و تقرّب به خلفا از سوى دیگر، جعل احادیث مطابق میل سران حکومت بود و این مطلب در زمان معاویه به اوج خود رسید. داستان آن در بسیارى از کتابها آمده است که معاویه حتى با بعضى از صحابه قرار و مدار مىگذاشت که اگر فلان حدیث را جعل کنید فلان مبلغ کلان به شما داده خواهد شد.
منافقان گاه احادیث پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله را تحریف کرده و به کلّى تغییر مضمون مىدادند؛ مانند حدیثى که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده که فرمود: «إذا رأیتم معاویة یخطب على منبری فاقتلوه؛ هنگامى که معاویه را بر منبر من ببینید که خطبه مىخواند او را به قتل برسانید».(13) حسن بصرى مىگوید: ابو سعید خدرى مىگفت: «فلم نفعل و لم نفلح؛ ما دستور پیامبر را اجرا نکردیم و رستگار نشدیم» ولى منافقان کذّاب حدیث را به این صورت تحریف کردند که پیامبر فرمود: «إذا رأیتم معاویة یخطب على منبری فاقبلوه فإنّه أمین مأمون؛ هرگاه دیدید معاویه بر منبر من خطبه مىخواند از او پذیرا شوید، زیرا از هر نظر امین است».(14)
ابن ابى الحدید مىگوید: «معاویه به والیان شهرها نامه نوشت و طى بخشنامهاى به همه آنان ابلاغ کرد که هرکس فضائل و مناقب عثمان را نقل مىکند، مورد احترام ویژه قرار دهند و هرکس روایتى در فضیلت وى نقل کند نام او و پدر و خویشاوندانش را بنویسند تا به همه آنان پاداش دهیم. مدّتى بر این منوال گذشت. معاویه بخشنامه دیگرى صادر کرد و طى آن نوشت: احادیث در فضایل و مناقب عثمان فزونى یافت، از این پس از مردم بخواهید تا در فضایل دیگر صحابه مخصوصا آن دو خلیفه به نقل حدیث پردازند و هر حدیثى در فضیلت على نقل شده با نقل مشابه آن درباره صحابه دیگر به مقابله با آن برخیزند».(15)
گرچه بعد از این زمان گروهى از محدّثان راستین به نقّادى احادیث پرداختند؛ ولى جرأت نکردند در احادیثى که صحابه آن را نقل کرده بودند انگشت انکار بگذارند، چرا که صحابه بودند!».(16)
3. آیا همه صحابه عادل بودند؟
درباره صحابه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله دو عقیده مختلف وجود دارد؛ گروهى معتقدند همه آنها بدون استثنا افراد صالح و صادق و عادلى بودند و همه در هالهاى از قداست قرار دارند، بنابراین احادیث آنها از پیامبر اکرم مطلقا مورد قبول است و کمترین ایرادى به آنها نمىتوان گرفت و اگر کار خلافى از آنها ببنیم مانند تصرّفات نادرست خلیفه سوم در بیت المال و آتش افروزى طلحه و زبیر براى جنگ جمل و شورش معاویه برضدّ امام مسلمین على علیه السّلام و امثال آن باید به
توجیهگرى بپردازیم و بگوییم: حدّاکثر این است که آنها مجتهد بودند و در اجتهاد خود خطا کردند. گروه دیگرى معتقدند: گرچه در میان صحابه افراد صادق و با تقوا فراوان بودند ولى افراد منافق یا ناصالح وجود داشتند که پیامبر اسلام از آنها بیزارى مىجست و قرآن مجید هم بارها از آنها نکوهش کرده حتى گاهى عدّهاى را لعن نموده است.
طرفداران تنزیه مطلق دلیل قانع کنندهاى بر گفتار خود ندارند و سخنان آنها بر خلاف صریح بسیارى از آیات قرآن و مخالف تاریخ اسلام است.
درست است که قرآن مجید در بعضى از آیات مهاجران و انصار را ستوده و «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» – درباره آنها فرموده، ولى هنگامى که اینگونه آیات را در برابر آیات دیگر که نکوهش شدید از بعضى از صحابه مىکند و آنها را آلت دست شیطان مىشمرد (سوره آل عمران، آیه 155) یا بعضى را بالخصوص به عنوان فاسق معرفى مىکند (سوره حجرات، آیه 6) یا مىگوید بعضى از آنها در تقسیم زکات یا غنائم به پیامبر اعتراض کردند و آن حضرت را منحرف از مسیر عدالت دانستند (سوره توبه، آیه 58) یا بعضى از آنها به بهانههاى واهى از جهاد فرار مىکردند (احزاب، آیه 12 و 13) یا گروهى رسما منافق بودند (آیات سوره توبه و آیات نخستین سوره بقره و سوره منافقین) آرى! هنگامى که این آیات را در کنار هم مىگذاریم یقین پیدا مىکنیم که آنها چند گروه بودند: اوّل پاکان صالحان که در آیه 100 سوره توبه به آنها اشاره شده، دوم مؤمنان خطاکار که در آیه 102 توبه از آنها یاد شده، سوم افراد آلوده و گنهکار که در آیه 6 حجرات ذکرى از آنها به میان آمده، چهارم منافقان تبهکار که مخصوصا در آیه 101 توبه و آیات فراوان دیگر از آنها نکوهش شده و به این ترتیب این حقیقت بر ما روشن مىشود که داستان تنزیه همه صحابه افسانهاى بیش نیست که گویا جمعى از هواخواهان خلفاى نخستین براى قطع زبان اعتراض بر اعمال آنها، این نغمه را
سر دادند و مخصوصا حاکمان بنى امیّه (معاویه و جمعى از اطرافیان او که ظاهرا جمعى از صحابه بودند) بیش از همه با آن همه جنایاتى که داشتند خود را از این طریق تبرئه کردند.
ولى خوشبختانه محقّقان اهل سنّت نیز امروز به این حقیقت پىبرده و در کتابهاى بسیارى به نقد نظریه تنزیه، پرداختهاند.(17)
کلام امام امیر المؤمنین على علیه السّلام در خطبه بالا نشان مىدهد که اوّلا این اعتقاد (عقیده تنزیه صحابه) در عصر آن حضرت در میان گروهى وجود داشت و مىگفتند: «فلان کس از صحابه پیامبر است و سخن او حجّت است» و ثانیا امام آن را نفى مىکند و مىگوید: «گروهى از منافقان در میان صحابه نفوذ کرده بودند و خود را در صف آنها قرار داده بودند».
بخش سوم
و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه على وجهه، فوهم فیه، و لم یتعمّد کذبا، فهو فی یدیه، و یرویه و یعمل به، و یقول: أنا سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله، فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه، و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!
و رجل ثالث، سمع من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله شیئا یأمر به، ثمّ إنّه نهى عنه، و هو لا یعلم، أو سمعه ینهى عن شئ، ثمّ أمر به و هو لا یعلم، فحفظ المنسوخ، و لم یحفظ النّاسخ، فلو علم أنّه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه.
ترجمه
(دیگر از عوامل احادیث این است که) کسى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله چیزى را شنیده است؛ امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمده به آن حضرت دروغ نبسته است. این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل مىکند و مىگوید: من آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله شنیدهام. اگر مسلمانان مىدانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمىپذیرفتند و اگر خود او نیز مىدانست چنین است آن را رها مىکرد.
گروه سوم کسانى هستند که حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله شنیدهاند که در آن به چیزى امر فرموده، سپس (در حدیث دیگرى) از آن نهى کرده (و حکم اوّل را نسخ فرموده) در حالى که آن شنونده از حکم دوم باخبر نبوده (و نمىدانسته که
حکم ناسخ جاى منسوخ را گرفته است) یا از پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله نهى درباره چیزى شنیده است که بعدا به آن امر فرموده، در حالى که این شخص (از حکم دوم) آگاه نشده است. به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فراگرفته و حفظ کرده؛ ولى ناسخ را حفظ نکرده است. اگر او مىدانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها مىساخت و اگر مسلمانان هنگامى که آن حکم را از وى شنیدند مىدانستند نسخ شده است آن را ترک مىکردند.
شرح و تفسیر
احادیث ناسخ و منسوخ
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به دو قسمت دیر از عوامل اختلاف و تعارض احادیث اشاره مىکند؛ نخست مىفرماید: «(دیگر از عوامل اختلاف حدیث این است که) کسى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله چیزى را شنیده است؛ امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل مىکند و مىگوید من آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله شنیدهام»؛ (و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه على وجهه، فوهم فیه، و لم یتعمّد کذبا، فهو فی یدیه، و یرویه و یعمل به، و یقول: أنا سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله).
این اشتباه کارى، گاه از سهل انگارى و تسامح و تساهل ناشى مىشود و گاه از عدم آگاهى به مفاهیم الفاظ و جمله و گاه به سبب اینکه انسان جایز الخطا و محل سهو و نسیان است. سبب آن هر چه باشد نتیجه آن یکى است و آن انتقال ناصحیح به دیگران است.
مثلا در حدیثى از عبد اللّه عمر مىخوانیم که پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «إنّ المیّت لیعذّب ببکاء أهله علیه؛ میّت به سبب گریه بستگانش بر او عذاب مىشود».
هنگامى که این حدیث به ابن عباس رسید گفت عبد اللّه عمر در نقل حدیث خطا کرده قضیه این است که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از کنار قبر یک یهودى مىگذشت فرمود: «إنّ أهله لیبکون علیه و هو یعذّب؛ خانواده او براى او گریه مىکنند در حالى که او در عذاب است».(18)
لذا در علم درایه یکى از شرایط قبول حدیث را ضابط بودن راوى شمردهاند که باید هوشیار باشد، مطلب را خوب بگیرد و خوب منتقل کند.
این نکته نیز قابل توجّه است که نقل به معنا را بسیارى از بزرگان علما مجاز شمردهاند؛ یعنى راوى مجبور نیست عین الفاظ را منتقل کند، بلکه مىتواند محتواى الفاظ را در قالب دیگرى بریزد و نقل کند و مىدانیم نقل به کلام کار سادهاى نیست و گاه راوى در نقل به معنا گرفتار خطا مىشود.
سپس در ادامه سخن مىفرماید: «اگر مسلمانان مىدانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمىپذیرفتند و اگر خود او نیز مىدانست چنین است آن را رها مىکرد»؛ (فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه، و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!).
بنابراین راوى در اینگونه موارد سوء نیّتى نداشته، هرچند کار او نادرست بوده و ممکن است ناخواسته سبب گمراهى گروهى گردد.
بسیارى از چنین اشتباهاتى به سبب آن است که راوى صدر و ذیل روایت را نقل نمىکند و مفهوم جمله به واسطه آن دگرگون مىشود؛ مثلا در حدیثى از امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام مىخوانیم: کسى در محضرش عرض کرد مردم روایتى به این مضمون از پیامبر صلّى اللّه علیه و اله نقل مىکنند: «إنّ اللّه خلق آدم على صورته؛ خداوند آدم را به شکل خودش آفرید». امام فرمود: خداوند آنها را بکشد آغاز حدیث را حذف کردهاند اصل حدیث چنین است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از کنار دو نفر عبور
کرد که به یکدیگر دشنام مىدادند یکى به دیگرى گفت: قبّح اللّه وجهک و وجه من یشبهک؛ خداوند صورت تو و صورت هرکس را شبیه توست سیاه کند. پیامبر فرمود: یا عبد اللّه لا تقل هذا لأخیک فإنّ اللّه عزّ و جلّ خلق آدم على صورته؛ اى بنده خدا این سخن را به برادرت مگو، زیرا خداوند آدم را هم شبیه او آفرید (در واقع تو به همه انسانها از آدم گرفته تا آخر دشنام مىدهى).(19)
—
آنگاه امام علیه السّلام درباره گروه سوم از راویان اخبار، مىفرماید: «سوم کسى است که حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله شنیده که در آن به چیزى امر فرموده، سپس (در حدیث دیگرى) از آن نهى کرده در حالى که آن شنونده از این باخبر نبوده (که حکم اوّل نسخ شده و حکم ناسخ جاى آن را گرفته است) یا از پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله نهى درباره چیزى شنیده است که بعدا به آن امر فرموده، در حالى که این شخص (از حکم دوم) آگاه نشده است. به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ کرده؛ ولى ناسخ را حفظ نکرده است»؛ (و رجل ثالث، سمع من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله شیئا یأمر به، ثمّ إنّه نهى عنه، و هو لا یعلم، أو سمعه ینهى عن شیء، ثمّ أمر به و هو لا یعلم، فحفظ المنسوخ، و لم یحفظ النّاسخ).
مسئله نسخ از مسائل مسلّم اسلامى است که به طور محدود در احکامى در اصل نزول قرآن صورت گرفته است؛ یعنى در آغاز، حکمى براى زمان محدودى نازل شده سپس این حکم برداشته شده و حکم لازم و پایدار به جاى آن نشسته است؛ مثلا مسلمانان در آغاز ظهور اسلام مأمور بودند به سوى بیت المقدس نماز گزارند این امر در دوران اقامت پیامبر در مکّه و کمى بعد در مدینه نیز ادامه داشت. این حکم- شاید به این دلیل که کعبه در آن زمان به بتکدهاى تبدیل شده بود- هنگامى که پیغمبر اکرم پایههاى توحید را محکم ساخت نسخ شد و همه ی
مسلمانان در سال دوم بعد از هجرت پیامبر مأمور شدند به سوى کعبه نماز بخوانند.
همین معنا در روایات پیامبر صلّى اللّه علیه و اله نیز جارى است؛ گاه پیامبر حکمى را بیان مىفرمود که در واقع موقت بود؛ ولى زمان آن بیان نمىشد. سپس این حکم منسوخ مىشد و حکم دائمى جاى آن را مىگرفت؛ مثلا پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حدیثى فرمود: «نهیتکم عن ثلاث؛ نهیتکم عن زیارة القبور، ألا فزوروها و نهیتکم عن إخراج اللّحوم ألأضاحی من منى بعد ثلاث ألا فکلوا و ادّخروا و نهیتکم عن النّبیذ ألا فانبذوا و کلّ مسکر حرام؛ من شما را از سه چیز نهى کرده بودم (و اکنون به شما مىگویم انجام دهید) شما را از زیارت قبور نهى کرده بودم اکنون مىگویم به زیارت قبور بروید و شما را از بیرون بردن گوشتهاى قربانى (در ایّام حج) از منا بعد از سه روز نهى کرده بودم (اشاره به اینکه همه باید در آنجا مصرف شود) اکنون مىگویم هم از آنها گوشتها بخورید و هم ذخیره کنید (و به بیرون از منا ببرید) و قبلا شما را از «نبیذ»(20) نهى مىکردم الان مىگویم: نبیذ حلال است؛ ولى هر مسکرى حرام است».(21)
بنابراین کسى مىتواند اخبار صحیح پیامبر را نقل کند که احاطه کاملى به همه احادیث داشته باشد؛ ناسخ و منسوخ را بشناسد و هریک را در جایگاه خود جاى دهد.
موضوع عام و خاص نیز همچون ناسخ و منسوخ است به این ترتیب که گاهى حکم عامى گفته مىشود که شامل همه افراد است؛ مثلا در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده است: «النّاس مسلّطون على أموالهم؛ مردم بر اموال
خویش سلطه کامل دارند»(22) ولى در جاى دیگر مىفرماید: «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام؛ هیچ کس حق ندارد ضرر و زیانى به عمد یا به غیر عمد به دیگرى برساند».(23) به این ترتیب سلطه بر اموال محدود به جایى مىشود که موجب ضرر و زیانى به دیگران نباشد.
کسانى که حکم عام را شنیدهاند و از خاص بىخبر بودهاند، کلام پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را بهگونهاى به دیگران مىرسانند که با حکم خاص تناقض دارد؛ ولى آنها که هردو را شنیدهاند و در کنار هم قرار دادهاند مىدانند که هیچ تضادى درمیان آنها نیست.
در پایان این بخش امام علیه السّلام مىفرماید: «اگر او (کسى که حکم منسوخ را نقل مىکند) مىدانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها مىساخت و اگر مسلمانان هنگامى که آن حکم را از وى شنیدند مىدانستند نسخ شده است آن را ترک مىکردند»؛ (فلو علم أنّه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه).
به این ترتیب، بخشى از اختلاف اخبار از عدم احاطه به روایات ناسخ و منسوخ پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نشأت مىگیرد بىآنکه سوءنیّتى از سوى راویان در کار باشد.
نکته
نسخ در احکام شرع
گرچه موارد نسخ در آیات قرآن و روایات پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله محدود و معدود است؛ ولى این مسئله اهمیّت خاص دارد؛ هم از نظر ارتباط آن با مسائل اعتقادى و ارتباطش با مسائل مربوط به نبوّت و احکام.
جمعى سؤال مىکنند: چگونه ممکن است حکمى از سوى خدا بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله وحى گردد که ظاهر آن جاودانگى و همیشگى آن است؛ ولى بعد از مدتى منسوخ شود و حکم دیگرى که غالبا ضدّ آن است جاى آن را بگیرد با اینکه علم خدا نامحدود است و علم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نیز متکى به وحى الهى است؟
در مورد احکام عرفى و بشرى نسخ فراوان است و چیز عجیبى نیست، زیرا مسائلى را بررسى کرده احکامى وضع مىکنند؛ ولى در عمل ضعفها و نارساییهاى آن آشکار مىشود و آن را نسخ مىکنند و اگر از اوّل عیوب و اشکالات آن را مىدانستند چه بسا وضع حکم نمىشد؛ ولى به یقین در مورد احکام الهى این مطلب صادق نیست، پس نسخ در آنها چگونه تصور مىشود؟
با توجّه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن مىشود و آن اینکه: نسخ در احکام الهى به جهت تغییر موضوع است؛ به بیان دیگر از روز نخست عمر آن حکم محدود به زمان خاصى بوده، هرچند طبق مصالحى در آغاز به پایان حکم اشاره نشده است.
مثلا حکم دادن صدقه قبل از نجوا که در آیه 12 و 13 سوره مجادله نازل شده در آغاز براى آزمودن اصحاب پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله بوده و تفهیم این نکته که سخنان در گوشى افراد مختلف با پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله غالبا غیر ضرورى بوده و باید ترک شود تا سوءظن را در افراد برنیانگیزد، لذا هنگامى که دستور صدقه قبل از «نجوا» داده شد همه اصحاب آن را ترک کردند جز على علیه السّلام که صدقهاى داد و در امر لازمى با پیامبر صلّى اللّه علیه و اله نجوا کرد و این افتخار در صفحات زندگى آن حضرت رقم خورد که تنها کسى که به آیه نجوا عمل کرد اوست.
بعد از این واقعه آیه دیگرى نازل شد و حکم صدقه قبل از نجوا را نسخ کرد و همگى دانستند که نجواهاى آنها غالبا غیر ضرورى است و از آن خوددارى کردند.
موارد نسخ چه در قرآن و چه در احادیث همه از این قبیل است که حکمى در شرایط خاص براى مدّت محدودى وضع مىشده و بعد از تغییر شرایط نسخ مىگردیده است.
این نکته نیز قابل توجّه است که نسخ طبق آنچه در بالا آمد تنها در زمان پیغمبر- زمانى که باب وحى گشوده بود- صورت مىگرفت و بعد از آن حضرت هیچ گونه نسخى صورت نگرفت.(24)
بخش چهارم
و آخر رابع، لم یکذب على اللّه، و لا على رسوله، مبغض للکذب خوفا من اللّه، و تعظیما لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و لم یهم، بل حفظ ما سمع على وجهه، فجاء به على ما سمعه، لم یزد فیه و لم ینقص منه، فهو حفظ النّاسخ فعمل به، و حفظ المنسوخ فجنّب عنه، و عرف الخاصّ و العامّ، و المحکم و المتشابه، فوضع کلّ شیء موضعه.
و قد کان یکون من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله الکلام له و جهان: فکلام خاصّ، و کلام عامّ، فیسمعه من لا یعرف ما عنّى اللّه، سبحانه، به، و لا ما عنّى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله فیحمله السّامع، و یوجّهه على غیر معرفة بمعناه، و ما قصد به، و ما خرج من أجله، و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه، حتّى إن کانوا لیحبّون أن یجیء الأعرابیّ و الطّاریء، فیسأله علیه السّلام حتّى یسمعوا، و کان لا یمرّ بی من ذلک شیء إلّا سألته عنه و حفظته، فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم، و عللهم فی روایاتهم.
ترجمه
چهارمین شخص (ناقل حدیث) کسى است که نه دروغ به خدا بسته، نه بر پیامبرش (و به طور کلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر صلّى اللّه علیه و اله دشمن مىدارد و در آنچه (از پیامبر اکرم) شنیده، اشتباهى (بر اثر سهل انگارى) براى او پیش نیامده است، بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همانگونه که شنیده بىکم و کاست آن را نقل کرده است او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل مىکند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مىگزیند، خاص و
عام و محکم و متشابه را شناخته و هر کدام را در جایگاه خود قرار داده است (زیرا) گاه سخنى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله صادر مىشد که دو گونه بود؛ گاه کلامى بود که جنبه خصوصى داشت و گاه کلامى که داراى جنبه عمومى بود، در این میان بعضى از کسانى که مقصود خدا و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله را نمىدانستند آن را مىشنیدند و حفظ مىکردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسیر مىکردند و چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله (پیوسته) از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند، تا آنجا که عدّهاى دوست مىداشتند مرد عرب یا سؤال کننده تازه واردى بیاید و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند من (اینگونه نبودم، بلکه) هرچه از خاطرم مىگذشت از آن حضرت سؤال مىکردم و حفظ مىنمودم (به همین دلیل چیزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند). این است جهات مختلفى که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان.
شرح و تفسیر
حافظان واقعى حدیث
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، گروه چهارم از راویان حدیث را عنوان مىکند، کسانى که بر صراط مستقیم راه مىروند و ناقلان آثار و اخبار پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و پیشوایان معصوم علیه السّلام به طور صحیح و دقیق هستند و گفتارشان مایه اعتماد و روشنى بخش فضاى احکام دین است.
مىفرماید: «چهارمین شخص کسى است که نه دروغ به خدا بسته، نه بر پیامبرش (و به طور کلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر دشمن مىدارد»؛ (و آخر رابع، لم یکذب على اللّه، و لا على رسوله، مبغض للکذب خوفا من اللّه، و تعظیما لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله).
به این ترتیب نخستین سرچشمه تضادّ اخبار که دروغ عمدى بر خدا و پیامبر و جعل حدیث است، از وجود آنها برچیده شده بهگونهاى که پرهیز از دروغ گفتن جزء ذات آنها گشته و خوف خدا و تعظیم پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله دروغ را در نظرشان منفور و مبغوض ساخته است.
سپس مىافزاید: «و در آنچه (از پیامبر اکرم) شنیده، (بر اثر سهلانگارى) اشتباهى براى او پیش نیامده است، بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همانگونه که شنیده بىکم و کاست آن را نقل کرده است»؛ (و لم یهم(25)، بل حفظ ما سمع على وجهه، فجاء به على ما سمعه، لم یزد فیه و لم ینقص منه).
به این ترتیب منشأ دیگرى از اختلاف احادیث که همان سهلانگارى راویان است از وجود آنها برچیده، شده است.
سپس حضرت یکى دیگر از ویژگیهاى راویان صادق و آگاه را بیان مىفرماید: «او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل مىکند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مىگزیند، خاص و عام و محکم و متشابه را شناخته و هریک را در جایگاه خود قرار داده است»؛ (فهو حفظ النّاسخ فعمل به، و حفظ المنسوخ فجنّب(26) عنه، و عرف الخاصّ و العامّ، و المحکم و المتشابه، فوضع کلّ شیء موضعه).
این تعبیر پرمعنا اشاره به این است که راویان صادق داراى احاطه فراوان به اخبار مختلفند؛ ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه را به خوبى مىشناسند و هریک را در جایگاه مناسب خود قرار مىدهند تا گرفتار تناقض و خطا نشوند.
این گفتار امام علیه السّلام درباره بررسى سرچشمههاى اختلاف احادیث، تنها یک درس خاص مربوط به حدیث نیست، بلکه درس مهمتر و فراگیرتر به ما مىآموزد و آن اینکه براى برطرف کردن نابسامانیها همیشه باید به سراغ ریشهها رفت و عوامل تأثیرگذار را شناخت وگرنه هرگونه اصلاحى جنبه سطحى و زودگذر دارد.
سپس امام علیه السّلام به یکى دیگر از عوامل اختلاف احادیث که در واقع مباحث گذشته را تکمیل مىکند اشاره مىکند و آن اختلاف استعداد اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله در فراگیرى احادیث و تفسیر و فهم معناى آنهاست، مىفرماید: «گاه سخنى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله صادر مىشد که دو گونه بود؛ کلامى که جنبه خصوصى داشت و کلامى که داراى جنبه عمومى، در این میان بعضى از کسانى که مقصود خدا و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله را نمىدانستند آن را مىشنیدند و حفظ مىکردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسیر مىکردند»؛ (و قد کان یکون من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله الکلام له و جهان: فکلام خاصّ، و کلام عامّ، فیسمعه من لا یعرف ما عنى اللّه، سبحانه، به، و لا ما عنى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله فیحمله السّامع، و یوجّهه على غیر معرفة بمعناه، و ما قصد به، و ما خرج من أجله).
منظور از خاص و عام در عبارت بالا خاص و عام مصطلح در علم اصول و فقه، نیست، بلکه خاص و عام لغوى مراد است؛ یعنى حکمى که مخصوص مورد معینى بوده و حکمى که جنبه عمومى داشته مثلا در بعضى از روایات آمده است که مسلمانان بعد از سال «حدیبیه»؛ یعنى سال هفتم هجرت که مسلمانان طبق قرارداد با مشرکان براى انجام مناسک عمره به مکّه آمدند، پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله به اصحابش دستور داد هنگام طواف با سرعت دور خانه خدا بگردند (تا مشرکان که ناظران صحنه بودند مرعوب قدرت و چابکى مسلمانان شوند)(27) در حالى که
این دستور یک سنّت ثابت و عمومى نبود.
در کلمات قصار نهج البلاغه نیز آمده است که از امام علیه السّلام درباره این حدیث پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله سؤال شد که فرموده است: «غیّروا الشّیب و لا تشبّهوا بالیهود؛ محاسن سفید خود را رنگ کنید و شبیه یهود نباشید».
امام فرمود: «(این حکمى خاص است) زمانى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله این دستور را داد که مسلمانان در اقلیّت بودند، امّا اکنون که اسلام گسترش یافته مردان مخیرند که محاسن خود را رنگ کنند یا نکنند».(28)
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به یکى دیگر از مشکلات مربوط به نقل احادیث مىپردازد و آن اینکه: «چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند تا آنجا که عدّهاى دوست مىداشتند مرد عرب یا سؤال کنندهاى تازه وارد بیاید و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند»؛ (و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه، حتّى إن کانوا لیحبّون أن یجیء الأعرابیّ و الطّاریء(29)، فیسأله علیه السّلام حتّى یسمعوا).
ظاهر این است که این عبارت اشاره به گروهى از اصحاب دارد که زیاد اهل تحقیق و جستجوگرى نبودند و ابتکار طرح سؤالات مختلف درباره اصول و فروع دین نداشتند و همین سبب مىشد که از ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه و مجمل و مبیّن، سؤال نکنند و از مسائل مختلف به طور شفّاف آگاهى نیابند؛ ولى اگر تازه واردى پیدا مىشد و مسئله جدیدى طرح مىکرد و پاسخ شایان توجّهى مىشنید از آن استقبال مىکردند.
بعضى از شارحان، جمله بالا را چنین تفسیر کردهاند که گروهى از صحابه به لحاظ ابهّت و عظمت پیامبر و یا اینکه سؤالهاى متعدّد شاید حمل بر بىادبى شود، از طرح سؤال خوددارى مىکردند(30)؛ ولى این احتمال با جملههایى که بعد در مورد على علیه السّلام آمده است سازگار نیست، زیرا امام علیه السّلام در ادامه سخن چنین مىفرماید: «من (اینگونه نبودم، بلکه) هرچه از خاطرم مىگذشت از آن حضرت مىپرسیدم و حفظ مىکردم (به همین دلیل چیزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند)»؛ (و کان لا یمرّ بی من ذلک شئ إلّا سألته عنه و حفظته).
و اگر مىبینیم امام علیه السّلام چنان بود که براى هر سؤالى پاسخى آماده داشت افزون بر امدادهاى الهى و الهامات درونى هوش و استعداد فوق العاده خدا داد، ملازمت با پیامبر در سالیان دراز و روح پرسشگرى او از همه چیز سبب احاطه کامل بر تمام مسائل اسلامى بود.
سرانجام در پایان خطبه مىفرماید: «این است جهات مختلفى که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان»؛ (فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم، و عللهم فی روایاتهم).
در بعضى از منابع اسلامى از جمله کتاب کافى جملههاى گویاى دیگرى نیز در ذیل این خطبه آمده، از جمله اینکه امام علیه السّلام مىفرماید: «و قد کنت أدخل على رسول اللّه کلّ یوم دخلة و کلّ لیلة دخلة فیخلّینی فیها أدور معه حیث دار و قد علم أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله أنّه لم یصنع ذلک بأحد من النّاس غیری … فما نزلت على رسول اللّه آیة من القرآن إلّا أقرأنیها و أملاها علیّ فکتبتها بخطّی و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصّها و عامّها و دعا اللّه أن یعطینی فهمها و حفظها … و ما ترک شیئا علّمه اللّه من حلال و لاحرام و لا أمر
و لا نهى کان أو یکون و لا کتاب منزل على أحد قبله من طاعة أو معصیة إلّا علّمنیه و حفظته فلم أنس حرفا واحدا ثمّ وضع یده على صدری و دعا اللّه لی أن یملأ قلبی علما و فهما و حکما و نورا؛ من همه روز یکبار بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله وارد مىشدم و همچنین هر شب، و به من اجازه مىداد هرجا باشد همراه او باشم و اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله مىدانند که او این اجازه را به هیچکس جز من نمىداد … و لذا هیچ آیهاى از قرآن بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله نازل نشد مگر اینکه بر من قرائت کرد و آن را بر من خواند و به من خط خود آن را نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست که قدرت فهم و درک و حفظ آن را به من عطا کند … و چیزى از حلال و حرام و امر و نهى مربوط به گذشته و آینده و دستوراتى که بر انبیاى پیشین درباره اطاعت و معصیت نازل شده بود نبود مگر اینکه همه را به من تعلیم داد و آن را حفظ کردم و حتى یک حرف آن را فراموش ننمودم. سپس دست خود را بر سینه من نهاد و دعا کرد که خداوند قلب مرا پر از علم و فهم و دانش و نور کند».(31)
1) سند خطبه:به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه این سخن در بسیارى از کتبى که قبل از نهج البلاغه تألیف شده گاه با سند کامل و گاه به صورت مرسل آمده است از جمله در کتاب کافى و تحف العقول و خصال صدوق و غیبت نعمانى و در کتابهایى که بعد از سیّد رضى و نهج البلاغه نوشته شده نیز دیده مىشود؛ مانند تذکره سبط بن جوزى، احتجاج طبرسى و اربعین شیخ بهایى. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 115).
2) کافى، ج 1، ص 62.
3) «فلیتبوأ» از ریشه «بواء» بر وزن «دواء» به معناى مراجعت کردن و منزل گرفتن، گرفته شده است و به صاف و مسطّح کردن یک محل و مکان نیز گفته مىشود، بنابراین جمله «فلیتبوّأ» یعنى مهیّا و آماده سازد و منزل بگیرد.
4) «مقعد» به معناى جایگاه و محلّ نشستن است و گاه به تشک کوچکى که روى آن مىنشینند نیز اطلاق مىشود.
5) احتجاج، ج 2، ص 246.
6) مستدرک حاکم، ج 1، ص 111 و 113؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 14.
7) «متصنّع» از ریشه «صنع» بر وزن «تند» گرفته شده و به معناى کسى است که ظاهرسازى مىکند و عمل نادرست خود را خوب جلوه مىدهد.
8) «یتحرّج» از ریشه «حرج» به معناى گناه کردن گرفته شده و هنگامى که به باب تفعّل مىرود به معناى پرهیز از گناه است.
9) «لقف» از ریشه «لقف» بر وزن «وقف» به معناى گرفتن چیزى با سرعت است که در تعبیرات معمولى تعبیر به ربودن و قاپیدن مىشود.
10) «زور» در اصل به معناى چیزى است که از حدّ وسط به طرفى متمایل شده باشد. از آنجا که دروغ از حق منحرف شده و به باطل گراییده، به آن زور گفته مىشود.
11) پدر مرحوم شیخ بهایى در کتاب أصول الأخیار إلى اصول الاخبار، ص 30 از آن به عنوان «المثل السائر» (ضرب المثل معروف) یاد کرده است و همچنین مرحوم ملّا صالح مازندرانى در شرح اصول کافى، ج 12، ص 560؛ ولى در کتاب کشف الغمّة، ج 2، ص 230 بعد از ذکر این جمله مىگوید: «کما ورد فی الحدیث و المثل؛ همانگونه که در حدیث و در مثل وارد شده است».
12) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 41.
13) همان مدرک، ج 15، ص 176.
14) شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، ج 7، ص 212 و تاریخ بغداد، ج 1، ص 275. خطیب بغدادى بعد از نقل این حدیث اضافه مىکند که این حدیث را جز با یک سند نیافتم، در حالى که بسیارى از رجال این سند افراد مجهول الحالى هستند.
15) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44- 46.
16) همان مدرک، ص 42.
17) از جمله کسانى را که از علماى اهل سنّت به نقد این نظریه پرداختهاند «احمد حسین یعقوب» در کتاب نظریة عدالة الصحابة و «شیخ محمود ابوریّة» در کتاب شیخ المضیره، ابو هریره مىتوان نام برد.
18) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 47.
19) عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 110؛ بحار الانوار، ج 4، ص 11.
20) منظور از نبیذ حلال این است که مسلمانان هنگامى که وارد مدینه شدند عدّهاى به خاطر سردى آب مدینه گرفتار ناراحتى مزاج شدند، پیامبر اکرم دستور داد در ظرفهاى ذخیره آب مقدارى خرما بیندازند تا سردى آب برطرف شود و چنین کردند ولى به مقدارى نبود که خرما تخمیر و آب مبدّل به شراب شود و لذا در ذیل روایت مىفرماید: «هر مسکرى حرام است».
21) وسائل الشیعه، ج 10، باب 41 از ابواب ذبح، ح 7.
22) بحار الانوار، ج 2، ص 272، ح 7.
23) کافى، ج 5، ص 292، ح 22؛ و سنن ابن داود، ج 2، ص 118.
24) توضیح بیشتر درباره نسخ در پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام، ج 1، ص 239 و 250 ذیل خطبه اوّل و در تفسیر نمونه، ج 1، ذیل آیه 106 سوره بقره آمده است، و از آن مشروحتر در کتاب انوار الأصول، ج 1، ص 177 به بعد.
25) «لم یهم» از ریشه «وهم» به معناى مطلق خیال و گمان و گاه به معناى خیال و گمان باطل و اشتباه است و در جمله بالا به همین معناست.
26) «جنّب» از باب تفعیل و ریشه «جنب» بر وزن «قلب» گرفته شده است و به طورى که از منابع لغت استفاده مىشود این واژه گاه به معناى دور نگه داشتن و گاه به معناى دور شدن (به معناى متعدّى و لازم) آمده است و در عبارت بالا به معناى دوم است.
27) شرح نهج البلاغه تسترى، ج 7، ص 280.
28) نهج البلاغه، کلمات قصار، 17.
29) «طارئ» از ریشه «طروء» بر وزن «غروب» به معناى حادث شدن و خروج ناگهانى گرفته شده و لذا «طارئ» به معناى شخص تازه وارد و دیدار کنندهاى که سرزده وارد شده، به کار مىرود.
30) البتّه عوامل دیگرى نیز در کار بود که مانع از طرح سؤال مىشد؛ پرداختن گروهى به عبادات به گمان اینکه فقط مأمور به عبادتند یا غرق شدن در دنیا که انسان را از همهچیز غافل مىسازد از دیگر عوامل ترک سؤال بود.
31) کافى، ج 1، ص 64، ح 1.