و من کلام له علیه السّلام
بالبصرة، و قد دخل على العلاء بن زیاد الحارثی- و هو من أصحابه- یعوده، فلمّا رأى سعة داره قال:
از سخنان امام علیه السّلام است هنگامى که حضرت در بصره به عیادت علاء بن زیاد حارثى که از اصحابش بود، رفت و چشمش به خانه وسیع او افتاد، این سخن را ایراد فرمود:(1)
خطبه در یک نگاه
همانگونه که در بالا آمد این کلام اشاره به داستان عیادت على علیه السّلام از یکى از یارانش به نام علاء بن زیاد حارثى در بصره دارد (هر چند بسیارى از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند که آن شخص علاء بن زیاد نبود؛ بلکه ربیع بن زیاد بود)
و هنگامى که حضرت خانه وسیع او را دید این سخن را ایراد فرمود و تذکّرى بسیار پرمعنا به او و به همه انسانهایى که زندگى شبیه او را دارند داد. این کلام به طور خلاصه مشتمل بر سه بخش است:
بخش اوّل: تذکّر بیدار کنندهاى است که امام به علاء بن زیاد یا ربیع بن زیاد داد.
بخش دوم: اندرز و نصیحتى است پرمعنا که براى برادر او؛ یعنى عاصم بن زیاد بیان فرمود که درست در نقطه مقابل علاء بن زیاد زندگى مىکرد و زندگى مرتاضانهاى داشت.
بخش سوم: پاسخ به سؤالى است که عاصم بن زیاد از حضرت درباره طرز زندگى امام عرضه داشت.
بخش اوّل
ما کنت تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا، و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟ و بلى إن شئت بلغت بها الآخرة: تقری فیها الضّعیف، و تصل فیها الرّحم، و تطّلع منها الحقوق مطالعها، فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة.
ترجمه
(اى علاء بن زیاد) با این خانه وسیع در این دنیا، چه مىخواهى بکنى و آن را براى چه مىخواهى؟! در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى، آرى! اگر بخواهى مىتوانى به وسیله آن به آخرت برسى (و سعادتمند شوى) به اینگونه که از میهمانان در آن پذیرایى کنى و صله رحم در آن بجا آورى و حقوق شرعى و الهى آن را بپردازى؛ اگر چنین کنى به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شدهاى.
شرح و تفسیر
این خانه وسیع براى چیست؟
این کلام پرمحتوا اگرچه در یک قضیّه شخصیّه وارد شده و مخاطب آن دو نفر از اصحاب آن حضرتند؛ ولى در واقع اصلى کلّى و برنامهاى عمومى را در مورد رعایت اعتدال در بهرهگیرى از مواهب زندگى، بازگو مىکند و مخاطبان واقعى آن همه مسلمانها در سراسر تاریخند. امام هنگامى که خانه وسیع و گسترده علاء بن زیاد حارثى که طبعا به وسایل خوبى نیز مجهز بود، مشاهده مىکند او را نخست سرزنش کرده و سپس نصیحتى آمیخته با محبّت به او ارائه مىدهد و
مىفرماید: «با این خانه وسیع در این دنیا، چه مىخواهى بکنى و آن را براى چه مىخواهى، در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى»؛ (ما کنت(2) تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا، و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟).
عادت مردم بر این است که وقتى به عیادت بیمار مىروند چیزى مىگویند که خشنود و خوشحال شود؛ ولى یک معلّم آسمانى همچون على علیه السّلام هنگامى که یار خود را در بستر بیمارى مىبیند همان بیمارى که گاه بازگشتى در آن نیست باید او را بیدار کند و متوجّه سرنوشت خویش سازد و صراط مستقیم سعادت را به او ارائه دهد و داروى تلخ نصیحت آمیخته با سرزنش را در کام او فروریزد تا بهبودى واقعى حاصل کند.
آنگاه راه استفاده از این ثروت عظیم را براى نیل به سعادت آخرت به او نشان مىدهد و مىفرماید: «آرى! اگر بخواهى مىتوانى به وسیله آن به آخرت برسى (و سعادتمند شوى) به این گونه که از میهمانان در آن پذیرایى کنى و صلهرحم در آن بجا آورى و حقوق شرعى و الهى آن را بپردازى؛ اگر چنین کنى به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شدهاى»؛ (و بلى إنّ شئت بلغت بها الآخرة: تقرّی(3) فیها الضّیف، و تصل فیها الرّحم، و تطلع(4) منها الحقوق مطالعها، فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة).
امام علیه السّلام با این بیان به این واقعیت اشاره مىفرماید که مال و ثروت امر نکوهیده و ضدّ ارزش نیست؛ بلکه مهم آن است که در چه راهى مصرف شود. هرگاه به تکاثر و تفاخر یا انحصار به شخص بینجامد مذموم است؛ ولى اگر
بخش مهمّى از آن در اختیار نیازمندان و دوستان و بستگان قرار گیرد، سرمایه آخرت محسوب مىشود. به همین دلیل از مال در قرآن مجید به عنوان «خیر» یاد شده آنجا که مىفرماید: ««إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ»؛ اگر خیرى (مالى) از خود به یادگار بگذارد وصیت براى پدر و مادر و نزدیکان کند».(5) در حدیثى مىخوانیم که شخصى در خدمت امام صادق علیه السّلام از اغنیا و ثروتمندان نکوهش کرد و به آنها بد گفت؛ امام فرمود: «أسکت فإنّ الغنی إذا کان وصولا لرحمه، بارّا بإخوانه أضعف اللّه تعالى له الأجر ضعفین لأنّ اللّه تعالى یقول: و ما أموالکم و لا أولادکم بالّتی تقرّبکم عندنا زلفى إلّا من امن و عمل صالحا فأولئک لهم جزاء الضّعف بما عملوا و هم فی الغرفات امنون؛ ساکت باش! شخص غنى هرگاه صله رحم بجا آورد و نسبت به برادران دینى خود نیکوکار باشد، خداوند پاداش او را دو برابر مىکند، زیرا مىفرماید: اموال شما و اولادتان، چنان نیست که شما را به خداوند نزدیک کند، مگر کسى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد، آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف دارند و در غرفههاى بهشتى در امنیّت به سر مىبرند».(6)
بنابراین، مال مىتواند بهترین وسیله سعادت گردد، هرگاه به درستى از آن بهرهگیرى شود و مىتواند وسیله بدبختى انسان باشد، هرگاه با بخل و اسراف و انحصارطلبى همراه گردد.
نکته
خانههاى وسیع در روایات اسلامى
از روایات متعدّدى استفاده مىشود که یکى از نشانههاى سعادت انسان
داشتن خانه وسیع است؛ پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حدیثى فرمود: «من سعادة المرء المسلم، المسکن الواسع».(7)
در همان باب از کتاب کافى هفت حدیث دیگر به همین مضمون یا قریب به آن از معصومان علیهم السّلام نقل شده است و مرحوم علّامه مجلسى در بحار الانوار جلد 73 احادیث فراوانى در این زمینه دارد. از جمله در حدیثى از امام ابو الحسن علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام مىخوانیم که براى یکى از دوستانش خانهاى خرید، و به او فرمود: این منزل تو بسیار کوچک است، برخیز و به این منزل جدید نقل مکان کن، آن مرد گفت: این خانه را پدرم ساخته (و من از او پیروى مىکنم)؛ امام علیه السّلام فرمود: اگر پدرت نادان و بىخرد بوده، تو هم باید مثل او باشى!(8)
بدیهى است هرگز مفهوم این روایات این نیست که انسان، خطّ اعتدال را رها کرده و به اسراف روى آورد، بلکه اشاره به این است که نباید مانند افراد تنبل و بىهمّت در جایى که امکانات فراهم است به خانههاى تنگ و تاریک و کوچک که روح انسان را آزار مىدهد، قناعت کرد.
اضافه بر این، خانههاى تنگ و کوچک، بهانه خوبى براى ترک صله رحم و دعوت نکردن از مهمان است. مىگویند که اگر ما به خانه ارحام برویم آنها نیز به خانه ما مىآیند و ما جا نداریم و به همین دلیل از پذیرایى مهمان که مایه خیر و برکت است خوددارى مىکنند، و یکى از علل رواج فرهنگ خانههاى بسیار کوچک در عصر ما علاوه بر مشکلات مالى، سلطه فرهنگ خالى از عواطف انسانى غربیهاست، که نه صله رحم مىشناسند و نه پذیرایى از مهمان.
بخش دوم
فقال له العلاء: یا أمیر المؤمنین، أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد. قال: و ماله؟ قال: لبس العبآءة و تخلّى عن الدنیا. قال: علیّ به. فلما جآء قال:
یا عدیّ نفسه! لقد استهام بک الخبیث! أما رحمت أهلک و ولدک! أترى اللّه أحلّ لک الطّیّبات، و هو یکره أن تأخذها! أنت أهون على اللّه من ذلک!
قال: یا أمیر المؤمنین، هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة مأکلک!
قال: ویحک، إنّی لست کأنت، إنّ اللّه تعالى فرض على أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس، کیلا یتبیّغ بالفقیر فقره!
ترجمه
(هنگامى که سخن امام علیه السّلام با علاء بن زیاد به اینجا رسید) علاء گفت: اى امیر مؤمنان از برادرم «عاصم بن زیاد» نزد تو شکایت مىآورم. امام علیه السّلام فرمود: مگر چه کرده؟ عرض کرد عبایى پوشیده و از دنیا کنارهگیرى کرده است، امام علیه السّلام فرمود: او را نزد من آور، هنگامى که «عاصم» نزد امام علیه السّلام آمد حضرت به او فرمود: اى دشمن حقیر خویشتن! شیطان تو را (فریب داده و در بیابان زندگى) سرگردان ساخته (اگر بر خود رحم نمىکنى) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردى؟ تو گمان مىکنى خداوند طیبات را بر تو حلال کرده ولى دوست ندارد که از آنها بهره ببرى؟! تو در پیشگاه خدا بىارزشتر از آن هستى که این گونه با تو رفتار کند. عاصم گفت: اى امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مىبرى! امام علیه السّلام در پاسخ فرمود: واى بر تو، من مانند تو نیستم (و وظیفهاى غیر از تو دارم، زیرا) خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که
بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگى کنند تا فقر، آنها را به طغیان و سرکشى (در برابر فرمان خدا) وادار نکند.
شرح و تفسیر
نکوهش از دنیا گریزى
در بخش دوّم این کلام مىخوانیم هنگامى که امیر مؤمنان على علیه السّلام اندرزهاى بالا را به علاء بن زیاد داد علاء توجّه امام را به وضع برادر خود که در مسیرى بر ضدّ او گام برمىداشت جلب کرد: «علاء به آن حضرت عرض کرد: اى امیر مؤمنان از برادرم عاصم بن زیاد نزد تو شکایت مىآورم. امام علیه السّلام فرمود: مگر چه کرده؟ عرض کرد عبایى پوشیده و از دنیا کنارهگیرى کرده است، امام علیه السّلام فرمود: او را نزد من حاضر کنید»؛ (فقال له العلاء: یا أمیر المؤمنین، أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد. قال: و ما له؟ قال: لبس العبآءة و تخلّى عن الدّنیا. قال: علیّ به).
«هنگامى که عاصم بن زیاد نزد امام علیه السّلام آمد امام به او فرمود: اى دشمن حقیر خویشتن، شیطان تو را (فریب داده و در بیابان زندگى) سرگردان ساخته (اگر بر خود رحم نمىکنى) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردى؟»؛ (فلمّا جآء قال: یا عدیّ نفسه! لقد استهام(9) بک الخبیث! أمّا رحمت أهلک و ولدک!).
«عدّى» تصغیر «عدوّ» به معناى دشمن کوچک است. امام علیه السّلام مىخواهد به این وسیله هم او را که از مسیر اعتدال خارج شده، تحقیر کند و هم کارش را عداوتى نسبت به خود بشمارد و به دنبال آن این نکته را یادآور مىشود که اعمال تو افزون بر هواى نفس، از وسوسههاى شیطان سرچشمه مىگیرد و سرانجامش نوعى از خود بیگانگى و سرگردانى در زندگى است.
ایراد دیگرى که امام علیه السّلام به او مىکند این است که تو علاوه بر ظلم بر خویش، به زن و فرزندت ستم مىکنى بىآنکه دلیلى بر این کار داشته باشى.
این توبیخها و سرزنشهاى مکرّر، به سبب این است که اسلام، رهبانیت و ترک دنیا را به این شکل براى پرداختن به عبادت، هرگز توصیه نمىکند و آن را انحراف از مسیر حق مىشمرد، همان گونه که شرح آن در ادامه این بحث خواهد آمد.
سپس در ادامه این سخن مىفرماید: «تو گمان مىکنى خداوند طیّبات را بر تو حلال کرده ولى دوست ندارد که از آنها بهره ببرى؟! تو در پیشگاه خدا بىارزشتر از آن هستى که اینگونه با تو رفتار کند»؛ (أترى اللّه أحلّ لک الطّیّبات، و هو یکره أن تأخذها! أنت أهون على اللّه من ذلک!).
این سخن در واقع اشاره به دلیل لطیفى است و آن اینکه برنامهاى که در پیش گرفتهاى به گمان این بوده که مطابق دستور خداست، در حالى که قرآن با صراحت طیّبات و غذاها و لباسهاى پاکیزه را بر همگان حلال شمرده، در آنجا که مىفرماید: ««قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ بگو چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و (همچنین) روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است، بگو اینها در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آوردهاند و در قیامت خالص براى مؤمنان خواهد بود».(10)
جمله «أنت أهون على اللّه من ذلک!» ممکن است اشاره به این باشد که این گونه افراد- که وضع خاصى به خود مىگیرند و از جامعه مسلمین جدا مىشوند- امتیاز فوق العادهاى براى خویش قائلند و گمان مىکنند گوشهگیرى و ریاضت سبب برترى آنان بر سایر مردم است و گویى خداوند دستورات ویژهاى
به آنها داده است. امام علیه السّلام مىفرماید: تو کمتر و کوچکتر از آنى که خدا دستور خاصى براى تو صادر کرده باشد، تو را از مواهب حیات منع کند و براى دیگران حلال بشمارد.
در ادامه این سخن مىخوانیم که عاصم براى توجیه رفتار خود عرض کرد: «اى امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مىبرى در حالى که پیشوا و امام ما هستى و بر ما لازم است به تو اقتدا کنیم»؛ (قال: یا أمیر المؤمنین، هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة(11) مأکلک!).
امام علیه السّلام پاسخ روشنى به او داد، فرمود: «واى بر تو، من مانند تو نیستم (و وظیفهاى غیر از تو دارم، زیرا) خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگى کنند تا فقر، آنها را به طغیان و سرکشى (در برابر فرمان خدا) وادار نکند»؛ (قال: ویحک، إنّی لست کأنت، إنّ اللّه تعالى فرض على أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس، کیلا یتبیّغ(12) بالفقیر فقره!).
براساس این منطق افراد عادى، در بهرهگیرى از مواهب حیات به صورت معتدل و دور از اسراف و تبذیر آزادند؛ ولى پیشوایان و امراى اسلام باید به زندگانى ساده، همچون زندگانى ضعفاى اجتماع روى آورند تا مایه آرامش و تسکین براى قشرهاى محروم گردد و در فشار غم و اندوه به سر نبرند و سر به طغیان بر نیاورند.
در روایتى که ابن ابى الحدید در شرح این خطبه آورده چنین آمده است که امام علیه السّلام آیات متعددى از قرآن را در زمینه مباح بودن بهرهگیرى از طیّبات بر
عاصم خواند که نشان مىدهد مرحوم سیّد رضى سخنان امام را به صورت گزینشى نقل کرده است و در پایان آن چنین مىگوید: سخنان امام در عاصم مؤثّر افتاد، برخاست آن عباى خشن را از تن درآورد و لباس مناسبى به تن کرد و برنامه سابق را تغییر داد.
ابن ابى الحدید بر این نکته تأکید دارد که موضوع اصلى بحث «علاء بن زیاد» نبوده؛ بلکه شخص معروفى به نام «ربیع بن زیاد» بوده است که بخشى از خراسان را فتح کرد و عمر درباره او گفت: «مردى را به من نشان بدهید که هنگامى که امیر است گویى امیر نیست و هنگامى که امیر نیست گویى امیر است».
در ادامه این سخن مىنویسد: «زیاد بن ابیه به ربیع بن زیاد (که از طرف او والى بخشى از خراسان شده بود) چنین نوشت که معاویه به تو دستور مىدهد تمام درهم و دینارهاى بیت المال و غنائم جنگى را بر لشکریان تقسیم کن. ربیع در جواب گفت: من دستور خدا را پیش از دستور معاویه یافتهام (باید همچون پیامبر اکرم و على علیه السّلام بین همه تقسیم کنم) سپس سفارش کرد در میان مردم صدا بزنند فردا براى گرفتن غنائم جمع شوید. آنگاه خمس غنائم را (که بدون جنگ به دست آمده بود) برداشت و بقیه را در میان مسلمانان تقسیم کرد. سپس از خدا خواست که به عمر او پایان دهد (زیرا حاضر نبود با تشکیلات معاویه همکارى کند) دعاى او مستجاب شد و پیش از فرارسیدن روز جمعه چشم از این جهان فرو بست.(13)
نکتهها
1. افراط و تفریط در همه چیز نکوهیده است
همانگونه که قرآن مجید مىگوید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»(14) امت
اسلامى، امتى است معتدل و پیروان راستین اسلام و قرآن از افراطها و تفریطها دورند؛ ولى متأسفانه بعضى از افراد نادان یا مغرض و مخالف اسلام به سراغ افراط و تفریطها مىروند و گاه مىکوشند به آن صیغه اسلامى بدهند.
بعضى به عنوان اینکه اسلام استفاده از طیّبات را مباح شمرده، به زندگى تجمّلى روى مىآورند و گاه به زندگى سلیمان و جلال و جاه و حشمت او که در قرآن آمده استدلال مىکنند.
گروه دیگر راه تفریط را پیشگرفته، درها را به روى خود بسته، به گوشهگیرى و انزواطلبى و تحریم حلال خدا بر خود روى مىآورند و هردو گروه از صراط مستقیم اسلام دورند؛ قرآن مجید مىگوید که عالمان بنى اسرائیل به قارون چنین گفتهاند: ««وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ»؛ بر آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهرهات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش».(15)
به یقین اگر قارون و قارونها این دستورات چهارگانه را به کار مىبستند و بهره خویش را از دنیا فراموش نمىکردند و مواهب مادى را وسیله نیل به سعادت آخرت قرار مىدادند و به جاى فساد در روى زمین به کمک مستضعفان بر مىخاستند، هرگز مشمول غضب الهى نمىشدند.
در حدیث معروفى از امام باقر علیه السّلام آمده است: «لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته و لا آخرته لدنیاه؛ کسى که دنیاى خود را به جهت آخرت از دست دهد از ما نیست. همچنین کسى که آخرت خود را براى دنیا از دست دهد».(16)
2. داستان صوفىگرى و پیامدهاى آن
از هزاران سال قبل در یونان و هندوستان افرادى معتقد بودند با ریاضت و سخت گرفتن بر خویشتن در لذّات و مأکول و مشروب و ملبوس، مىتوان به کارهاى مهم و خارق العادهاى دست زد و یا به مقامات معنوى رسید، زیرا ترک لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس مىدانستند.
هنگامى که اسلام گسترش یافت این افکار از کشورهاى دیگر به محیط اسلام نفوذ کرد و جمعى آن را با زهد اسلامى و پارهاى از تعلیمات اسلام آمیختند و افکار انحرافى و التقاطى دیگرى را بر آن افزودند که «صوفیگرى» نتیجه نهایى آن بود.
صوفیان را در آغاز از این جهت صوفى مىگفتند که لباسهاى خشن پشمینه بر تن مىکردند، هر چند بعضى از صوفیان مدّعى هستند این واژه از ریشه صفا گرفته شده (صفاى نفس)، در حالى که این دو واژه هیچ ارتباطى باهم ندارند؛ یکى اجوف واوى است و دیگرى ناقص واوى، همچنین کسانى که مىگویند این واژه از واژه «اصحاب الصفّه» مشتق شده نیز گرفتار همین گونه اشتباهند، زیرا «صفّه» از ریشه «صفف» (یعنى مضاعف) است و صوفى از ریشه «صوف» است، بنابراین تردید نباید داشت که این واژه به همان معناى پشمینهپوش است.
به هر حال این گروه پیشوایانى براى خود به نام قطب و پیر و مرشد و امثال آن برگزیدند و براى آنها کراماتى قائل شدند و بر اثر اختلافات داخلى و هواپرستى سران، به شعبههاى بسیار زیادى تقسیم شدند و هر یک براى خود، آداب و رسومى داشتند. آنها با احکام دین که با نام شریعت مىنامند به عنوان احکامى که قابل توجیه و تغییر و دگرگونى است نگاه مىکنند و اساس را سیر باطنى مىپندارند که آن را طریقت مىنامند. به همین دلیل بسیارى از گناهان را مرتکب مىشوند و به پیروان خود چراغ سبز براى درهم شکستن چارچوبهاى احکام شرعى نشان مىدهند و به تعبیر دیگر: شریعت را پوست و طریقت را مغز و
حقیقت را «مغز مغز» مىپندارند.
به همین دلیل بسیارى از رجال فاسد و مفسد، افراد بىبند و بار را دور خود جمع کردند و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند و از نظر اعتقادى اصرار زیادى بر «وحدت وجود» به معناى «وحدت موجود» دارند و بسیارى از سران آنها گهگاه ادّعاى اتحاد وجودشان را با خدا با صراحت اظهار مىدارند که این سخنان نامأنوس را «شطحیّات» مىنامند.
به نظر مىرسد که این گروه از قرن دوم هجرى کمکم در میان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بیت علیهم السّلام شدیدا آنها را سرزنش و توبیخ کردند و مردم را از آنان برحذر داشتند. انکار شدید امیر مؤمنان على علیه السّلام بر عمل عاصم بن زیاد شاید به همین جهت است که امام آن را مقدّمهاى بر ظهور این گروه در آینده مىدید.
در حدیثى مىخوانیم که یکى از اصحاب به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: گروهى به نام صوفیّه در زمان ما ظاهر شدهاند، درباره آنها چه مىگویید؟ فرمود: «إنّهم أعدائنا فمن مال إلیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون أقوام یدّعون حبّنا و یمیلون إلیهم و یتشبّهون بهم و یلقّبون أنفسهم بلقبهم و یأوّلون أقوالهم ألا فمن مال إلیهم فلیس منّا و إنّا منه براء و من أنکرهم و ردّ علیهم کان کمن جاهد الکفّار بین یدى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله؛ آنها دشمنان ما هستند هر کس متمایل به آنها شود از آنهاست و با آنها محشور مىشود و در آینده اقوامى مىآیند که ادّعاى محبّت ما را مىکنند؛ ولى تمایل به آنها دارند و خود را شبیه آنها مىسازند و القاب آنها را بر خود مىنهند و سخنان (نادرست) آنها را توجیه مىکنند. آگاه باشید هرکس تمایل به آنها پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هرکس آنها را انکار کند و رد نماید، مانند کسى است که در پیش روى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله با کفار پیکار کرده باشد».(17)
دو نفر از یاران معروف امام على بن موسى الرّضا علیه السّلام به نام بزنطى و اسماعیل
بن بزیع از آن حضرت چنین نقل کردهاند که فرمود: «من ذکر عنده الصّوفیّة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفّار بین یدى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله؛ کسى که نام صوفیه نزد او برده شود و آنها را با زبان و قلبش انکار نکند از ما نیست و کسى که آنها را انکار کند، مانند کسى است که با کفّار پیش روى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله جهاد کند».(17)
عموم فرق صوفیه هم در مسائل عقیدتى و هم در مسائل فقهى و اخلاقى داراى انحرافاتى هستند که به چند قسمت آن در اینجا اشاره مىکنیم:
1. چون خود را اهل طریقت مىپندارند طریقتى که در مسیر حقیقت است و احکام شریعت را مقدمهاى براى وصول به طریقت و حقیقت مىشمرند اعتناى چندانى به مسائل شرعى ندارند و در بسیارى از موارد با اعذار و بهانههایى آنها را کنار مىگذارند.
2. غالبا گرفتار تفسیر به رأى در کتاب و سنتاند و به کمک آن خواستههاى خود را بر کتاب و سنّت تحمیل مىکنند و براى ارتکاب بعضى از گناهان به پیروان خود چراغ سبز نشان مىدهند.
3. قطب و مرشد خود را واجب الاطاعه مىشمرند و کرامات دروغین زیادى براى اقطاب خود قائلند که گاه از معجزات انبیا و امامان نیز فراتر است و به همین دلیل گاهى کار پیروان آنها به شرک مىانجامد و قطب و مرشد خود را همچون معبودى مىپرستند.
4. بدعتهاى زیادى در دین به وجود آوردهاند و هر فرقهاى از آنها براى خود بدعتى دارد؛ از طرز مجالس ذکر و ورد گرفته تا برنامههاى دیگر. به همین دلیل کمتر در مساجد اسلامى حضور مىیابند و کانون عبادتى به نام «خانقاه» براى خود درست کردهاند تا براى انجام برنامههاى خود آزاد باشند.
5. بسیارى از آنها معتقد به پلورالیسم هستند و هر مذهبى را راهى به سوى خدا مىپندارند و متاع کفر و دین را بىمشترى نمىدانند.
6. از مهمترین انحرافات آنها، اعتقاد به وحدت وجود به معناى وحدت موجود است که مجموعه موجودات عالم را یک چیز و خدا را عین آن مىدانند و به همین دلیل بتپرستى را نیز نوعى خداپرستى به حساب مىآورند، مشروط بر اینکه خدا را در همان بت محدود نکنند.
کتابهاى زیادى از سوى جمعى از علما و محقّقان در مورد انحرافات آنها نوشته شده است و آنچه در بالا آمد اشارهاى بیش نبود.(18)
نکته مهمّ دیگرى که در اینجا توجّه به آن لازم است این است که صوفیگرى در میان پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام کمرنگ و ضعیف و در میان فرق اهل سنّت بسیار گسترده است و گروههاى زیادى از آنها با عقاید مختلف در بلاد اسلامى فعالیت دارند.
اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه عقیده به وجود حضرت مهدى علیه السّلام به عنوان امام حىّ عامل اصلى این تفاوت است.
اصولا گرایش به صوفیگرى و تمایل عدهاى به آن، ریشههاى تاریخى و اجتماعى مختلفى دارد از جمله:
1. خلفاى بنى عباس براى منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بیت علیهم السّلام که آنان را رقباى اصلى خود مىدانستند به صوفیگرى دامن زدند تا زهد و کرامات اهل بیت علیهم السّلام را به وسیله مدّعیان تصوف کم رنگ سازند و چون صوفیه خود را در گرو سیر در باطن مىدانند کمتر مزاحم دنیاى دنیاپرستان مىشوند و در عصر
ما سیاستهاى خودکامه نیز از آنها حمایت مىکنند، زیرا آنها پیروان خود را از دخالت در سیاست، منع مىکنند و راه را براى استعمار و استبداد هموار مىسازند.
2. رسیدن به مقامات عرفانى صوفیگرى- به عکس رسیدن به مقامات علمى و فقهى- کار آسانى است. ممکن است یک فرد بىسواد، با چلهنشینى (چهل روز ریاضت کشیدن) و خواندن اوراد مخصوصى به پندار آنان ناگهان تبدیل به یکى از اولیاء اللّه و صاحب مقامات عالیه شود، در حالى که گاهى چهل سال زحمت براى رسیدن به مقامات عالى علمى کافى نیست.
3. آنان چون به شریعت به صورت ابزارى ساده نگاه مىکنند و عملا به پیروان خود، اجازه مخالفت با بعضى از احکام شرع را مىدهند بسیارى از افراد آلوده و گنهکار و یا رجال سیاسى ستم پیشه به آنها اظهار تمایل مىکنند؛ یعنى هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه مىدهند و هم حسّ دینى خود را به صورت کاذب اشباع مىنمایند و به تعبیر دیگر تساهل و تسامح آنها در امور دین و ترک هرگونه سختگیرى سبب گرایش افراد خاصى به آنان مىشود.
یکى از بزرگان مىگفت: «در رژیم سابق هنگامى که مرا بازداشت کردند و نزد رییس ساواک تهران بردند او به من گفت من شنیدهام شما مرد عالم و متدیّنى هستید؛ ولى مطمئنا دیانت من از شما کمتر نیست من درویشم دم از مولا مىزنم و هرچه خواستهام از مولا گرفتهام؛ ولى با این حال من مخالفت با شاه را تحمّل نمىکنم و اگر براى دفاع از او یک میلیون نفر را به گلوله ببندم باک ندارم».
آن مرد بزرگ مىگفت: «من فهمیدم که درویشى و صوفیگرى با کشتن یک میلیون نفر بىگناه هم سازگار است».
3. بهرهگیرى از طیّبات
گروهى چنین مىپندارند که زهد اسلامى با بهرهگیرى از مواهب مادّى
مخالف است و اسلام سختگیرى بر خویشتن و ریاضت کشیدن و ترک ملاذ دنیا را کار خوبى مىشمرد، در حالى که چنین نیست. زهد اسلامى به معناى عدم وابستگى و اسارت در چنگال مال و مقام و هوا و هوسهاست؛ نه به معناى تحریم حلال و ترک طیّبات.
همان گونه که قبلا اشاره شد قرآن مجید با صراحت در این باره سخن گفته و مىفرماید: ««قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ بگو چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و همچنین روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو اینها در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آوردهاند و در قیامت خالص براى مؤمنان خواهد بود».(10)
در جاى دیگر در شرح اهداف بعثت پیامبر و برنامههاى او مىفرماید: ««الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ آنها که از فرستاده خدا پیامبر امّى پیروى مىکنند، پیامبرى که صفاتش را در تورات و انجیلى که نزدشان است مىیابند و آنها را به معروف دستور مىدهد و از منکر باز مىدارد و طیّبات و اشیاى پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد و ناپاکیها را تحریم مىکند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود (از دوش و گردنشان) برمىدارد … آنها رستگارانند».(19)
آیات و روایات در این زمینه بسیار است که ذکر همه آنها در این بحث
مختصر نمىگنجد؛ ولى دو مورد را مىتوان ذکر کرد؛ یکى آنچه در همین خطبه آمده بود که پیشوایان عادل باید زندگى خود را بسیار ساده و با قشرهاى محروم جامعه هماهنگ کنند تا هم به یاد آنها باشند و در طریق محرومیتزدایى گام بردارند و هم مایه تسلّى خاطر براى قشر محروم گردند.
دیگر اینکه در زمانى که مردم گرفتار بحرانهاى اجتماعى مىشوند و قشرهاى ضعیف تحت فشار قرار مىگیرند، باید به حدّاقل لازم قناعت کرد و بقیه را براى نجات محرومان گذاشت.
کوتاه سخن اینکه از مجموع روایات اسلامى چنین استفاده مىشود که بهرهگیرى از مواهب الهى در حدّ معقول و دور از اسراف و تبذیر کار نکوهیدهاى نیست و ترک آن فضیلتى محسوب نمىشود، هرچند ساده زیستن، مخصوصا در مواردى که گروهى از مردم در فشار باشند و همچنین براى پیشوایان و حاکمان اسلامى، فضیلتى محسوب مىشود.
1) سند خطبه:در کتاب مصادر نهج البلاغه منابع متعدّدى براى این کلام امام ذکر شده است از جمله جلد اوّل اصول کافى، جلد اوّل عقد الفرید، جلد چهارم ربیع الابرار، اختصاص شیخ مفید و تلبیس ابلیس ابن جوزى و قوت القلوب ابو طالب المکّى است (البتّه در بعضى از این کتب فقط بخشى از خطبه آمده است) و از آنجا که این کلام هم جنبه تاریخى دارد و هم اخلاقى و تربیتى و بسیار آموزنده است توجّه دانشمندان مختلف را به خود جلب کرده و در کتب بسیارى آن را آوردهاند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 108).
2) بعضى از شارحان نهج البلاغه، جمله «کنت» را در اینجا زائده دانستهاند، در حالى که چنین نیست، بلکه منظور امام علیه السّلام از آن بیان استمرار است، زیرا مفهوم جمله این است که: «تاکنون این خانه را داشتهاى، چه استفادهاى از آن در این دنیا کردهاى».
3) «تقرى» از ریشه «قراء» بر وزن «عبا» به معناى پذیرایى کردن از میهمان است.
4) «تطلع» از ریشه «طلوع» به معناى ظهور و بروز گرفته شده و هنگامى که به باب افعال برود به معناى ظاهر کردن و خارج نمودن است.
5) بقره، آیه 180.
6) سفینة البحار، ماده «غنى».
7) کافى، ج 6، ص 526، ح 7 (باب وسعة المنزل).
8) همان مدرک، ح 2.
9) «استهام» از ریشه «هیم» بر وزن «حتم» به معناى سرگردانى و تحیّر و اضطراب و بىهدف به هر سو رفتن است و «استهام بک الخبیث» یعنى شیطان تو را سرگردان ساخت.
10) اعراف، آیه 32.
11) «جشوبة» به معناى خشونت از ریشه «جشب» بر وزن «جشن» گرفته شده است و غذایى که در آن نان تنها باشد و نان خورشى با آن نباشد آن را «جشب» مىگویند.
12) «یتبیّغ» از ریشه «بیغ» بر وزن «بیع» یعنى به هیجان درآمدن و شوریدن، گرفته شده است و گاه به معناى کثرت نیز مىآید و در خطبه بالا معناى اوّل اراده شده است.
13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 36- 37.
14) بقره، آیه 143.
15) قصص، آیه 77.
16) وسائل الشیعه، ج 17، ص 76، کتاب التجارة، ابواب مقدّماتها، باب 28، ح 1.
17) سفینة البحار، ماده «صوف».
18) براى توضیح بیشتر مىتوانید به کتاب «جلوه حق» نوشته آیت اللّه مکارم شیرازى (دام ظلّه) و کتاب «عارف و صوفى چه مىگوید» نوشته آیت اللّه میرزا جواد تهرانى (ره) و کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» نوشته شهید علّامه مرتضى مطهرى (ره) و شرح نهج البلاغه علّامه خویى به نام «منهاج البراعه» ج 13 (ذیل خطبه مورد بحث) از ص 132 به بعد، مراجعه کنید.
19) اعراف، آیه 157.