جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 209

زمان مطالعه: 17 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

بالبصرة، و قد دخل على العلاء بن زیاد الحارثی- و هو من أصحابه- یعوده، فلمّا رأى سعة داره قال:

از سخنان امام علیه السّلام است هنگامى که حضرت در بصره به عیادت علاء بن زیاد حارثى که از اصحابش بود، رفت و چشمش به خانه وسیع او افتاد، این سخن را ایراد فرمود:(1)

خطبه در یک نگاه‏

همان‏گونه که در بالا آمد این کلام اشاره به داستان عیادت على علیه السّلام از یکى از یارانش به نام علاء بن زیاد حارثى در بصره دارد (هر چند بسیارى از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند که آن شخص علاء بن زیاد نبود؛ بلکه ربیع بن زیاد بود)

و هنگامى که حضرت خانه وسیع او را دید این سخن را ایراد فرمود و تذکّرى بسیار پرمعنا به او و به همه انسانهایى که زندگى شبیه او را دارند داد. این کلام به طور خلاصه مشتمل بر سه بخش است:

بخش اوّل: تذکّر بیدار کننده‏اى است که امام به علاء بن زیاد یا ربیع بن زیاد داد.

بخش دوم: اندرز و نصیحتى است پرمعنا که براى برادر او؛ یعنى عاصم بن زیاد بیان فرمود که درست در نقطه مقابل علاء بن زیاد زندگى مى‏کرد و زندگى مرتاضانه‏اى داشت.

بخش سوم: پاسخ به سؤالى است که عاصم بن زیاد از حضرت درباره طرز زندگى امام عرضه داشت.

بخش اوّل‏

ما کنت تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا، و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟ و بلى إن شئت بلغت بها الآخرة: تقری فیها الضّعیف، و تصل فیها الرّحم، و تطّلع منها الحقوق مطالعها، فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة.

ترجمه‏

(اى علاء بن زیاد) با این خانه وسیع در این دنیا، چه مى‏خواهى بکنى و آن را براى چه مى‏خواهى؟! در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى، آرى! اگر بخواهى مى‏توانى به وسیله آن به آخرت برسى (و سعادتمند شوى) به این‏گونه که از میهمانان در آن پذیرایى کنى و صله رحم در آن بجا آورى و حقوق شرعى و الهى آن را بپردازى؛ اگر چنین کنى به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شده‏اى.

شرح و تفسیر

این خانه وسیع براى چیست؟

این کلام پرمحتوا اگرچه در یک قضیّه شخصیّه وارد شده و مخاطب آن دو نفر از اصحاب آن حضرتند؛ ولى در واقع اصلى کلّى و برنامه‏اى عمومى را در مورد رعایت اعتدال در بهره‏گیرى از مواهب زندگى، بازگو مى‏کند و مخاطبان واقعى آن همه مسلمانها در سراسر تاریخند. امام هنگامى که خانه وسیع و گسترده علاء بن زیاد حارثى که طبعا به وسایل خوبى نیز مجهز بود، مشاهده مى‏کند او را نخست سرزنش کرده و سپس نصیحتى آمیخته با محبّت به او ارائه مى‏دهد و

مى‏فرماید: «با این خانه وسیع در این دنیا، چه مى‏خواهى بکنى و آن را براى چه مى‏خواهى، در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى»؛ (ما کنت(2) تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا، و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟).

عادت مردم بر این است که وقتى به عیادت بیمار مى‏روند چیزى مى‏گویند که خشنود و خوشحال شود؛ ولى یک معلّم آسمانى همچون على علیه السّلام هنگامى که یار خود را در بستر بیمارى مى‏بیند همان بیمارى که گاه بازگشتى در آن نیست باید او را بیدار کند و متوجّه سرنوشت خویش سازد و صراط مستقیم سعادت را به او ارائه دهد و داروى تلخ نصیحت آمیخته با سرزنش را در کام او فروریزد تا بهبودى واقعى حاصل کند.

آنگاه راه استفاده از این ثروت عظیم را براى نیل به سعادت آخرت به او نشان مى‏دهد و مى‏فرماید: «آرى! اگر بخواهى مى‏توانى به وسیله آن به آخرت برسى (و سعادتمند شوى) به این گونه که از میهمانان در آن پذیرایى کنى و صله‏رحم در آن بجا آورى و حقوق شرعى و الهى آن را بپردازى؛ اگر چنین کنى به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شده‏اى»؛ (و بلى إنّ شئت بلغت بها الآخرة: تقرّی(3) فیها الضّیف، و تصل فیها الرّحم، و تطلع(4) منها الحقوق مطالعها، فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة).

امام علیه السّلام با این بیان به این واقعیت اشاره مى‏فرماید که مال و ثروت امر نکوهیده و ضدّ ارزش نیست؛ بلکه مهم آن است که در چه راهى مصرف شود. هرگاه به تکاثر و تفاخر یا انحصار به شخص بینجامد مذموم است؛ ولى اگر

بخش مهمّى از آن در اختیار نیازمندان و دوستان و بستگان قرار گیرد، سرمایه آخرت محسوب مى‏شود. به همین دلیل از مال در قرآن مجید به عنوان «خیر» یاد شده آنجا که مى‏فرماید: ««إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ»؛ اگر خیرى (مالى) از خود به یادگار بگذارد وصیت براى پدر و مادر و نزدیکان کند».(5) در حدیثى مى‏خوانیم که شخصى در خدمت امام صادق علیه السّلام از اغنیا و ثروتمندان نکوهش کرد و به آنها بد گفت؛ امام فرمود: «أسکت فإنّ الغنی إذا کان وصولا لرحمه، بارّا بإخوانه أضعف اللّه تعالى له الأجر ضعفین لأنّ اللّه تعالى یقول: و ما أموالکم و لا أولادکم بالّتی تقرّبکم عندنا زلفى إلّا من امن و عمل صالحا فأولئک لهم جزاء الضّعف بما عملوا و هم فی الغرفات امنون؛ ساکت باش! شخص غنى هرگاه صله رحم بجا آورد و نسبت به برادران دینى خود نیکوکار باشد، خداوند پاداش او را دو برابر مى‏کند، زیرا مى‏فرماید: اموال شما و اولادتان، چنان نیست که شما را به خداوند نزدیک کند، مگر کسى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد، آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف دارند و در غرفه‏هاى بهشتى در امنیّت به سر مى‏برند».(6)

بنابراین، مال مى‏تواند بهترین وسیله سعادت گردد، هرگاه به درستى از آن بهره‏گیرى شود و مى‏تواند وسیله بدبختى انسان باشد، هرگاه با بخل و اسراف و انحصارطلبى همراه گردد.

نکته

خانه‏هاى وسیع در روایات اسلامى‏

از روایات متعدّدى استفاده مى‏شود که یکى از نشانه‏هاى سعادت انسان‏

داشتن خانه وسیع است؛ پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حدیثى فرمود: «من سعادة المرء المسلم، المسکن الواسع».(7)

در همان باب از کتاب کافى هفت حدیث دیگر به همین مضمون یا قریب به آن از معصومان علیهم السّلام نقل شده است و مرحوم علّامه مجلسى در بحار الانوار جلد 73 احادیث فراوانى در این زمینه دارد. از جمله در حدیثى از امام ابو الحسن علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام مى‏خوانیم که براى یکى از دوستانش خانه‏اى خرید، و به او فرمود: این منزل تو بسیار کوچک است، برخیز و به این منزل جدید نقل مکان کن، آن مرد گفت: این خانه را پدرم ساخته (و من از او پیروى مى‏کنم)؛ امام علیه السّلام فرمود: اگر پدرت نادان و بى‏خرد بوده، تو هم باید مثل او باشى!(8)

بدیهى است هرگز مفهوم این روایات این نیست که انسان، خطّ اعتدال را رها کرده و به اسراف روى آورد، بلکه اشاره به این است که نباید مانند افراد تنبل و بى‏همّت در جایى که امکانات فراهم است به خانه‏هاى تنگ و تاریک و کوچک که روح انسان را آزار مى‏دهد، قناعت کرد.

اضافه بر این، خانه‏هاى تنگ و کوچک، بهانه خوبى براى ترک صله رحم و دعوت نکردن از مهمان است. مى‏گویند که اگر ما به خانه ارحام برویم آنها نیز به خانه ما مى‏آیند و ما جا نداریم و به همین دلیل از پذیرایى مهمان که مایه خیر و برکت است خوددارى مى‏کنند، و یکى از علل رواج فرهنگ خانه‏هاى بسیار کوچک در عصر ما علاوه بر مشکلات مالى، سلطه فرهنگ خالى از عواطف انسانى غربیهاست، که نه صله رحم مى‏شناسند و نه پذیرایى از مهمان.

بخش دوم‏

فقال له العلاء: یا أمیر المؤمنین، أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد. قال: و ماله؟ قال: لبس العبآءة و تخلّى عن الدنیا. قال: علیّ به. فلما جآء قال:

یا عدیّ نفسه! لقد استهام بک الخبیث! أما رحمت أهلک و ولدک! أترى اللّه أحلّ لک الطّیّبات، و هو یکره أن تأخذها! أنت أهون على اللّه من ذلک!

قال: یا أمیر المؤمنین، هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة مأکلک!

قال: ویحک، إنّی لست کأنت، إنّ اللّه تعالى فرض على أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس، کیلا یتبیّغ بالفقیر فقره!

ترجمه‏

(هنگامى که سخن امام علیه السّلام با علاء بن زیاد به اینجا رسید) علاء گفت: اى امیر مؤمنان از برادرم «عاصم بن زیاد» نزد تو شکایت مى‏آورم. امام علیه السّلام فرمود: مگر چه کرده؟ عرض کرد عبایى پوشیده و از دنیا کناره‏گیرى کرده است، امام علیه السّلام فرمود: او را نزد من آور، هنگامى که «عاصم» نزد امام علیه السّلام آمد حضرت به او فرمود: اى دشمن حقیر خویشتن! شیطان تو را (فریب داده و در بیابان زندگى) سرگردان ساخته (اگر بر خود رحم نمى‏کنى) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردى؟ تو گمان مى‏کنى خداوند طیبات را بر تو حلال کرده ولى دوست ندارد که از آنها بهره ببرى؟! تو در پیشگاه خدا بى‏ارزش‏تر از آن هستى که این گونه با تو رفتار کند. عاصم گفت: اى امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مى‏برى! امام علیه السّلام در پاسخ فرمود: واى بر تو، من مانند تو نیستم (و وظیفه‏اى غیر از تو دارم، زیرا) خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که‏

بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگى کنند تا فقر، آنها را به طغیان و سرکشى (در برابر فرمان خدا) وادار نکند.

شرح و تفسیر

نکوهش از دنیا گریزى‏

در بخش دوّم این کلام مى‏خوانیم هنگامى که امیر مؤمنان على علیه السّلام اندرزهاى بالا را به علاء بن زیاد داد علاء توجّه امام را به وضع برادر خود که در مسیرى بر ضدّ او گام برمى‏داشت جلب کرد: «علاء به آن حضرت عرض کرد: اى امیر مؤمنان از برادرم عاصم بن زیاد نزد تو شکایت مى‏آورم. امام علیه السّلام فرمود: مگر چه کرده؟ عرض کرد عبایى پوشیده و از دنیا کناره‏گیرى کرده است، امام علیه السّلام فرمود: او را نزد من حاضر کنید»؛ (فقال له العلاء: یا أمیر المؤمنین، أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد. قال: و ما له؟ قال: لبس العبآءة و تخلّى عن الدّنیا. قال: علیّ به).

«هنگامى که عاصم بن زیاد نزد امام علیه السّلام آمد امام به او فرمود: اى دشمن حقیر خویشتن، شیطان تو را (فریب داده و در بیابان زندگى) سرگردان ساخته (اگر بر خود رحم نمى‏کنى) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردى؟»؛ (فلمّا جآء قال: یا عدیّ نفسه! لقد استهام(9) بک الخبیث! أمّا رحمت أهلک و ولدک!).

«عدّى» تصغیر «عدوّ» به معناى دشمن کوچک است. امام علیه السّلام مى‏خواهد به این وسیله هم او را که از مسیر اعتدال خارج شده، تحقیر کند و هم کارش را عداوتى نسبت به خود بشمارد و به دنبال آن این نکته را یادآور مى‏شود که اعمال تو افزون بر هواى نفس، از وسوسه‏هاى شیطان سرچشمه مى‏گیرد و سرانجامش نوعى از خود بیگانگى و سرگردانى در زندگى است.

ایراد دیگرى که امام علیه السّلام به او مى‏کند این است که تو علاوه بر ظلم بر خویش، به زن و فرزندت ستم مى‏کنى بى‏آنکه دلیلى بر این کار داشته باشى.

این توبیخها و سرزنشهاى مکرّر، به سبب این است که اسلام، رهبانیت و ترک دنیا را به این شکل براى پرداختن به عبادت، هرگز توصیه نمى‏کند و آن را انحراف از مسیر حق مى‏شمرد، همان گونه که شرح آن در ادامه این بحث خواهد آمد.

سپس در ادامه این سخن مى‏فرماید: «تو گمان مى‏کنى خداوند طیّبات را بر تو حلال کرده ولى دوست ندارد که از آنها بهره ببرى؟! تو در پیشگاه خدا بى‏ارزش‏تر از آن هستى که این‏گونه با تو رفتار کند»؛ (أترى اللّه أحلّ لک الطّیّبات، و هو یکره أن تأخذها! أنت أهون على اللّه من ذلک!).

این سخن در واقع اشاره به دلیل لطیفى است و آن اینکه برنامه‏اى که در پیش گرفته‏اى به گمان این بوده که مطابق دستور خداست، در حالى که قرآن با صراحت طیّبات و غذاها و لباسهاى پاکیزه را بر همگان حلال شمرده، در آنجا که مى‏فرماید: ««قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ بگو چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و (همچنین) روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است، بگو اینها در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آورده‏اند و در قیامت خالص براى مؤمنان خواهد بود».(10)

جمله «أنت أهون على اللّه من ذلک!» ممکن است اشاره به این باشد که این گونه افراد- که وضع خاصى به خود مى‏گیرند و از جامعه مسلمین جدا مى‏شوند- امتیاز فوق العاده‏اى براى خویش قائلند و گمان مى‏کنند گوشه‏گیرى و ریاضت سبب برترى آنان بر سایر مردم است و گویى خداوند دستورات ویژه‏اى‏

به آنها داده است. امام علیه السّلام مى‏فرماید: تو کمتر و کوچک‏تر از آنى که خدا دستور خاصى براى تو صادر کرده باشد، تو را از مواهب حیات منع کند و براى دیگران حلال بشمارد.

در ادامه این سخن مى‏خوانیم که عاصم براى توجیه رفتار خود عرض کرد: «اى امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مى‏برى در حالى که پیشوا و امام ما هستى و بر ما لازم است به تو اقتدا کنیم»؛ (قال: یا أمیر المؤمنین، هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة(11) مأکلک!).

امام علیه السّلام پاسخ روشنى به او داد، فرمود: «واى بر تو، من مانند تو نیستم (و وظیفه‏اى غیر از تو دارم، زیرا) خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگى کنند تا فقر، آنها را به طغیان و سرکشى (در برابر فرمان خدا) وادار نکند»؛ (قال: ویحک، إنّی لست کأنت، إنّ اللّه تعالى فرض على أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس، کیلا یتبیّغ(12) بالفقیر فقره!).

براساس این منطق افراد عادى، در بهره‏گیرى از مواهب حیات به صورت معتدل و دور از اسراف و تبذیر آزادند؛ ولى پیشوایان و امراى اسلام باید به زندگانى ساده، همچون زندگانى ضعفاى اجتماع روى آورند تا مایه آرامش و تسکین براى قشرهاى محروم گردد و در فشار غم و اندوه به سر نبرند و سر به طغیان بر نیاورند.

در روایتى که ابن ابى الحدید در شرح این خطبه آورده چنین آمده است که امام علیه السّلام آیات متعددى از قرآن را در زمینه مباح بودن بهره‏گیرى از طیّبات بر

عاصم خواند که نشان مى‏دهد مرحوم سیّد رضى سخنان امام را به صورت گزینشى نقل کرده است و در پایان آن چنین مى‏گوید: سخنان امام در عاصم مؤثّر افتاد، برخاست آن عباى خشن را از تن درآورد و لباس مناسبى به تن کرد و برنامه سابق را تغییر داد.

ابن ابى الحدید بر این نکته تأکید دارد که موضوع اصلى بحث «علاء بن زیاد» نبوده؛ بلکه شخص معروفى به نام «ربیع بن زیاد» بوده است که بخشى از خراسان را فتح کرد و عمر درباره او گفت: «مردى را به من نشان بدهید که هنگامى که امیر است گویى امیر نیست و هنگامى که امیر نیست گویى امیر است».

در ادامه این سخن مى‏نویسد: «زیاد بن ابیه به ربیع بن زیاد (که از طرف او والى بخشى از خراسان شده بود) چنین نوشت که معاویه به تو دستور مى‏دهد تمام درهم و دینارهاى بیت المال و غنائم جنگى را بر لشکریان تقسیم کن. ربیع در جواب گفت: من دستور خدا را پیش از دستور معاویه یافته‏ام (باید همچون پیامبر اکرم و على علیه السّلام بین همه تقسیم کنم) سپس سفارش کرد در میان مردم صدا بزنند فردا براى گرفتن غنائم جمع شوید. آنگاه خمس غنائم را (که بدون جنگ به دست آمده بود) برداشت و بقیه را در میان مسلمانان تقسیم کرد. سپس از خدا خواست که به عمر او پایان دهد (زیرا حاضر نبود با تشکیلات معاویه همکارى کند) دعاى او مستجاب شد و پیش از فرارسیدن روز جمعه چشم از این جهان فرو بست.(13)

نکته‏ها

1. افراط و تفریط در همه چیز نکوهیده است‏

همان‏گونه که قرآن مجید مى‏گوید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»(14) امت‏

اسلامى، امتى است معتدل و پیروان راستین اسلام و قرآن از افراطها و تفریطها دورند؛ ولى متأسفانه بعضى از افراد نادان یا مغرض و مخالف اسلام به سراغ افراط و تفریطها مى‏روند و گاه مى‏کوشند به آن صیغه اسلامى بدهند.

بعضى به عنوان اینکه اسلام استفاده از طیّبات را مباح شمرده، به زندگى تجمّلى روى مى‏آورند و گاه به زندگى سلیمان و جلال و جاه و حشمت او که در قرآن آمده استدلال مى‏کنند.

گروه دیگر راه تفریط را پیش‏گرفته، درها را به روى خود بسته، به گوشه‏گیرى و انزواطلبى و تحریم حلال خدا بر خود روى مى‏آورند و هردو گروه از صراط مستقیم اسلام دورند؛ قرآن مجید مى‏گوید که عالمان بنى اسرائیل به قارون چنین گفته‏اند: ««وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ»؛ بر آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهره‏ات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش».(15)

به یقین اگر قارون و قارونها این دستورات چهارگانه را به کار مى‏بستند و بهره خویش را از دنیا فراموش نمى‏کردند و مواهب مادى را وسیله نیل به سعادت آخرت قرار مى‏دادند و به جاى فساد در روى زمین به کمک مستضعفان بر مى‏خاستند، هرگز مشمول غضب الهى نمى‏شدند.

در حدیث معروفى از امام باقر علیه السّلام آمده است: «لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته و لا آخرته لدنیاه؛ کسى که دنیاى خود را به جهت آخرت از دست دهد از ما نیست. همچنین کسى که آخرت خود را براى دنیا از دست دهد».(16)

2. داستان صوفى‏گرى و پیامدهاى آن‏

از هزاران سال قبل در یونان و هندوستان افرادى معتقد بودند با ریاضت و سخت گرفتن بر خویشتن در لذّات و مأکول و مشروب و ملبوس، مى‏توان به کارهاى مهم و خارق العاده‏اى دست زد و یا به مقامات معنوى رسید، زیرا ترک لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس مى‏دانستند.

هنگامى که اسلام گسترش یافت این افکار از کشورهاى دیگر به محیط اسلام نفوذ کرد و جمعى آن را با زهد اسلامى و پاره‏اى از تعلیمات اسلام آمیختند و افکار انحرافى و التقاطى دیگرى را بر آن افزودند که «صوفیگرى» نتیجه نهایى آن بود.

صوفیان را در آغاز از این جهت صوفى مى‏گفتند که لباسهاى خشن پشمینه بر تن مى‏کردند، هر چند بعضى از صوفیان مدّعى هستند این واژه از ریشه صفا گرفته شده (صفاى نفس)، در حالى که این دو واژه هیچ ارتباطى باهم ندارند؛ یکى اجوف واوى است و دیگرى ناقص واوى، همچنین کسانى که مى‏گویند این واژه از واژه «اصحاب الصفّه» مشتق شده نیز گرفتار همین گونه اشتباهند، زیرا «صفّه» از ریشه «صفف» (یعنى مضاعف) است و صوفى از ریشه «صوف» است، بنابراین تردید نباید داشت که این واژه به همان معناى پشمینه‏پوش است.

به هر حال این گروه پیشوایانى براى خود به نام قطب و پیر و مرشد و امثال آن برگزیدند و براى آنها کراماتى قائل شدند و بر اثر اختلافات داخلى و هواپرستى سران، به شعبه‏هاى بسیار زیادى تقسیم شدند و هر یک براى خود، آداب و رسومى داشتند. آنها با احکام دین که با نام شریعت مى‏نامند به عنوان احکامى که قابل توجیه و تغییر و دگرگونى است نگاه مى‏کنند و اساس را سیر باطنى مى‏پندارند که آن را طریقت مى‏نامند. به همین دلیل بسیارى از گناهان را مرتکب مى‏شوند و به پیروان خود چراغ سبز براى درهم شکستن چارچوبهاى احکام شرعى نشان مى‏دهند و به تعبیر دیگر: شریعت را پوست و طریقت را مغز و

حقیقت را «مغز مغز» مى‏پندارند.

به همین دلیل بسیارى از رجال فاسد و مفسد، افراد بى‏بند و بار را دور خود جمع کردند و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند و از نظر اعتقادى اصرار زیادى بر «وحدت وجود» به معناى «وحدت موجود» دارند و بسیارى از سران آنها گهگاه ادّعاى اتحاد وجودشان را با خدا با صراحت اظهار مى‏دارند که این سخنان نامأنوس را «شطحیّات» مى‏نامند.

به نظر مى‏رسد که این گروه از قرن دوم هجرى کم‏کم در میان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بیت علیهم السّلام شدیدا آنها را سرزنش و توبیخ کردند و مردم را از آنان برحذر داشتند. انکار شدید امیر مؤمنان على علیه السّلام بر عمل عاصم بن زیاد شاید به همین جهت است که امام آن را مقدّمه‏اى بر ظهور این گروه در آینده مى‏دید.

در حدیثى مى‏خوانیم که یکى از اصحاب به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: گروهى به نام صوفیّه در زمان ما ظاهر شده‏اند، درباره آنها چه مى‏گویید؟ فرمود: «إنّهم أعدائنا فمن مال إلیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون أقوام یدّعون حبّنا و یمیلون إلیهم و یتشبّهون بهم و یلقّبون أنفسهم بلقبهم و یأوّلون أقوالهم ألا فمن مال إلیهم فلیس منّا و إنّا منه براء و من أنکرهم و ردّ علیهم کان کمن جاهد الکفّار بین یدى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله؛ آنها دشمنان ما هستند هر کس متمایل به آنها شود از آنهاست و با آنها محشور مى‏شود و در آینده اقوامى مى‏آیند که ادّعاى محبّت ما را مى‏کنند؛ ولى تمایل به آنها دارند و خود را شبیه آنها مى‏سازند و القاب آنها را بر خود مى‏نهند و سخنان (نادرست) آنها را توجیه مى‏کنند. آگاه باشید هرکس تمایل به آنها پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هرکس آنها را انکار کند و رد نماید، مانند کسى است که در پیش روى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله با کفار پیکار کرده باشد».(17)

دو نفر از یاران معروف امام على بن موسى الرّضا علیه السّلام به نام بزنطى و اسماعیل‏

بن بزیع از آن حضرت چنین نقل کرده‏اند که فرمود: «من ذکر عنده الصّوفیّة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفّار بین یدى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله؛ کسى که نام صوفیه نزد او برده شود و آنها را با زبان و قلبش انکار نکند از ما نیست و کسى که آنها را انکار کند، مانند کسى است که با کفّار پیش روى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله جهاد کند».(17)

عموم فرق صوفیه هم در مسائل عقیدتى و هم در مسائل فقهى و اخلاقى داراى انحرافاتى هستند که به چند قسمت آن در اینجا اشاره مى‏کنیم:

1. چون خود را اهل طریقت مى‏پندارند طریقتى که در مسیر حقیقت است و احکام شریعت را مقدمه‏اى براى وصول به طریقت و حقیقت مى‏شمرند اعتناى چندانى به مسائل شرعى ندارند و در بسیارى از موارد با اعذار و بهانه‏هایى آنها را کنار مى‏گذارند.

2. غالبا گرفتار تفسیر به رأى در کتاب و سنت‏اند و به کمک آن خواسته‏هاى خود را بر کتاب و سنّت تحمیل مى‏کنند و براى ارتکاب بعضى از گناهان به پیروان خود چراغ سبز نشان مى‏دهند.

3. قطب و مرشد خود را واجب الاطاعه مى‏شمرند و کرامات دروغین زیادى براى اقطاب خود قائلند که گاه از معجزات انبیا و امامان نیز فراتر است و به همین دلیل گاهى کار پیروان آنها به شرک مى‏انجامد و قطب و مرشد خود را همچون معبودى مى‏پرستند.

4. بدعتهاى زیادى در دین به وجود آورده‏اند و هر فرقه‏اى از آنها براى خود بدعتى دارد؛ از طرز مجالس ذکر و ورد گرفته تا برنامه‏هاى دیگر. به همین دلیل کمتر در مساجد اسلامى حضور مى‏یابند و کانون عبادتى به نام «خانقاه» براى خود درست کرده‏اند تا براى انجام برنامه‏هاى خود آزاد باشند.

5. بسیارى از آنها معتقد به پلورالیسم هستند و هر مذهبى را راهى به سوى خدا مى‏پندارند و متاع کفر و دین را بى‏مشترى نمى‏دانند.

6. از مهمترین انحرافات آنها، اعتقاد به وحدت وجود به معناى وحدت موجود است که مجموعه موجودات عالم را یک چیز و خدا را عین آن مى‏دانند و به همین دلیل بت‏پرستى را نیز نوعى خداپرستى به حساب مى‏آورند، مشروط بر اینکه خدا را در همان بت محدود نکنند.

کتابهاى زیادى از سوى جمعى از علما و محقّقان در مورد انحرافات آنها نوشته شده است و آنچه در بالا آمد اشاره‏اى بیش نبود.(18)

نکته مهمّ دیگرى که در اینجا توجّه به آن لازم است این است که صوفیگرى در میان پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام کم‏رنگ و ضعیف و در میان فرق اهل سنّت بسیار گسترده است و گروههاى زیادى از آنها با عقاید مختلف در بلاد اسلامى فعالیت دارند.

اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه عقیده به وجود حضرت مهدى علیه السّلام به عنوان امام حىّ عامل اصلى این تفاوت است.

اصولا گرایش به صوفیگرى و تمایل عده‏اى به آن، ریشه‏هاى تاریخى و اجتماعى مختلفى دارد از جمله:

1. خلفاى بنى عباس براى منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بیت علیهم السّلام که آنان را رقباى اصلى خود مى‏دانستند به صوفیگرى دامن زدند تا زهد و کرامات اهل بیت علیهم السّلام را به وسیله مدّعیان تصوف کم رنگ سازند و چون صوفیه خود را در گرو سیر در باطن مى‏دانند کمتر مزاحم دنیاى دنیاپرستان مى‏شوند و در عصر

ما سیاستهاى خودکامه نیز از آنها حمایت مى‏کنند، زیرا آنها پیروان خود را از دخالت در سیاست، منع مى‏کنند و راه را براى استعمار و استبداد هموار مى‏سازند.

2. رسیدن به مقامات عرفانى صوفیگرى- به عکس رسیدن به مقامات علمى و فقهى- کار آسانى است. ممکن است یک فرد بى‏سواد، با چله‏نشینى (چهل روز ریاضت کشیدن) و خواندن اوراد مخصوصى به پندار آنان ناگهان تبدیل به یکى از اولیاء اللّه و صاحب مقامات عالیه شود، در حالى که گاهى چهل سال زحمت براى رسیدن به مقامات عالى علمى کافى نیست.

3. آنان چون به شریعت به صورت ابزارى ساده نگاه مى‏کنند و عملا به پیروان خود، اجازه مخالفت با بعضى از احکام شرع را مى‏دهند بسیارى از افراد آلوده و گنهکار و یا رجال سیاسى ستم پیشه به آنها اظهار تمایل مى‏کنند؛ یعنى هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه مى‏دهند و هم حسّ دینى خود را به صورت کاذب اشباع مى‏نمایند و به تعبیر دیگر تساهل و تسامح آنها در امور دین و ترک هرگونه سخت‏گیرى سبب گرایش افراد خاصى به آنان مى‏شود.

یکى از بزرگان مى‏گفت: «در رژیم سابق هنگامى که مرا بازداشت کردند و نزد رییس ساواک تهران بردند او به من گفت من شنیده‏ام شما مرد عالم و متدیّنى هستید؛ ولى مطمئنا دیانت من از شما کمتر نیست من درویشم دم از مولا مى‏زنم و هرچه خواسته‏ام از مولا گرفته‏ام؛ ولى با این حال من مخالفت با شاه را تحمّل نمى‏کنم و اگر براى دفاع از او یک میلیون نفر را به گلوله ببندم باک ندارم».

آن مرد بزرگ مى‏گفت: «من فهمیدم که درویشى و صوفیگرى با کشتن یک میلیون نفر بى‏گناه هم سازگار است».

3. بهره‏گیرى از طیّبات‏

گروهى چنین مى‏پندارند که زهد اسلامى با بهره‏گیرى از مواهب مادّى‏

مخالف است و اسلام سخت‏گیرى بر خویشتن و ریاضت کشیدن و ترک ملاذ دنیا را کار خوبى مى‏شمرد، در حالى که چنین نیست. زهد اسلامى به معناى عدم وابستگى و اسارت در چنگال مال و مقام و هوا و هوسهاست؛ نه به معناى تحریم حلال و ترک طیّبات.

همان گونه که قبلا اشاره شد قرآن مجید با صراحت در این باره سخن گفته و مى‏فرماید: ««قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ بگو چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و همچنین روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو اینها در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آورده‏اند و در قیامت خالص براى مؤمنان خواهد بود».(10)

در جاى دیگر در شرح اهداف بعثت پیامبر و برنامه‏هاى او مى‏فرماید: ««الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ آنها که از فرستاده خدا پیامبر امّى پیروى مى‏کنند، پیامبرى که صفاتش را در تورات و انجیلى که نزدشان است مى‏یابند و آنها را به معروف دستور مى‏دهد و از منکر باز مى‏دارد و طیّبات و اشیاى پاکیزه را براى آنها حلال مى‏شمرد و ناپاکیها را تحریم مى‏کند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود (از دوش و گردنشان) برمى‏دارد … آنها رستگارانند».(19)

آیات و روایات در این زمینه بسیار است که ذکر همه آنها در این بحث‏

مختصر نمى‏گنجد؛ ولى دو مورد را مى‏توان ذکر کرد؛ یکى آنچه در همین خطبه آمده بود که پیشوایان عادل باید زندگى خود را بسیار ساده و با قشرهاى محروم جامعه هماهنگ کنند تا هم به یاد آنها باشند و در طریق محرومیت‏زدایى گام بردارند و هم مایه تسلّى خاطر براى قشر محروم گردند.

دیگر اینکه در زمانى که مردم گرفتار بحرانهاى اجتماعى مى‏شوند و قشرهاى ضعیف تحت فشار قرار مى‏گیرند، باید به حدّاقل لازم قناعت کرد و بقیه را براى نجات محرومان گذاشت.

کوتاه سخن اینکه از مجموع روایات اسلامى چنین استفاده مى‏شود که بهره‏گیرى از مواهب الهى در حدّ معقول و دور از اسراف و تبذیر کار نکوهیده‏اى نیست و ترک آن فضیلتى محسوب نمى‏شود، هرچند ساده زیستن، مخصوصا در مواردى که گروهى از مردم در فشار باشند و همچنین براى پیشوایان و حاکمان اسلامى، فضیلتى محسوب مى‏شود.


1) سند خطبه:در کتاب مصادر نهج البلاغه منابع متعدّدى براى این کلام امام ذکر شده است از جمله جلد اوّل اصول کافى، جلد اوّل عقد الفرید، جلد چهارم ربیع الابرار، اختصاص شیخ مفید و تلبیس ابلیس ابن جوزى و قوت القلوب ابو طالب المکّى است (البتّه در بعضى از این کتب فقط بخشى از خطبه آمده است) و از آنجا که این کلام هم جنبه تاریخى دارد و هم اخلاقى و تربیتى و بسیار آموزنده است توجّه دانشمندان مختلف را به خود جلب کرده و در کتب بسیارى آن را آورده‏اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 108).

2) بعضى از شارحان نهج البلاغه، جمله «کنت» را در اینجا زائده دانسته‏اند، در حالى که چنین نیست، بلکه منظور امام علیه السّلام از آن بیان استمرار است، زیرا مفهوم جمله این است که: «تاکنون این خانه را داشته‏اى، چه استفاده‏اى از آن در این دنیا کرده‏اى».

3) «تقرى» از ریشه «قراء» بر وزن «عبا» به معناى پذیرایى کردن از میهمان است.

4) «تطلع» از ریشه «طلوع» به معناى ظهور و بروز گرفته شده و هنگامى که به باب افعال برود به معناى ظاهر کردن و خارج نمودن است.

5) بقره، آیه 180.

6) سفینة البحار، ماده «غنى».

7) کافى، ج 6، ص 526، ح 7 (باب وسعة المنزل).

8) همان مدرک، ح 2.

9) «استهام» از ریشه «هیم» بر وزن «حتم» به معناى سرگردانى و تحیّر و اضطراب و بى‏هدف به هر سو رفتن است و «استهام بک الخبیث» یعنى شیطان تو را سرگردان ساخت.

10) اعراف، آیه 32.

11) «جشوبة» به معناى خشونت از ریشه «جشب» بر وزن «جشن» گرفته شده است و غذایى که در آن نان تنها باشد و نان خورشى با آن نباشد آن را «جشب» مى‏گویند.

12) «یتبیّغ» از ریشه «بیغ» بر وزن «بیع» یعنى به هیجان درآمدن و شوریدن، گرفته شده است و گاه به معناى کثرت نیز مى‏آید و در خطبه بالا معناى اوّل اراده شده است.

13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 36- 37.

14) بقره، آیه 143.

15) قصص، آیه 77.

16) وسائل الشیعه، ج 17، ص 76، کتاب التجارة، ابواب مقدّماتها، باب 28، ح 1.

17) سفینة البحار، ماده «صوف».

18) براى توضیح بیشتر مى‏توانید به کتاب «جلوه حق» نوشته آیت اللّه مکارم شیرازى (دام ظلّه) و کتاب «عارف و صوفى چه مى‏گوید» نوشته آیت اللّه میرزا جواد تهرانى (ره) و کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» نوشته شهید علّامه مرتضى مطهرى (ره) و شرح نهج البلاغه علّامه خویى به نام «منهاج البراعه» ج 13 (ذیل خطبه مورد بحث) از ص 132 به بعد، مراجعه کنید.

19) اعراف، آیه 157.