و من کلام له علیه السّلام
قاله لمّا اضطرب علیه أصحابه فی أمر الحکومة
از سخنان امام علیه السّلام است
که هنگام اضطراب و شورش اصحابش در مورد حکمیّت ایراد فرموده است.(1)
خطبه در یک نگاه
در کتاب مصادر نهج البلاغه در شأن ورود این کلام آورده است که در جنگ صفین، وقتى عمرو بن عاص و کسانى که با او بودند قرآنها را بر سر نیزه کردند تا سپاهیان على علیه السّلام را بفریبند، در حالى که آثار فتح و پیروزى لشکر امام علیه السّلام کاملا آشکار شده بود و در چند قدمى پیروزى کامل بودند. یاران امام علیه السّلام به چند گروه تقسیم شدند؛ گروهى به راستى باور کردند که شامیان این کار را به عنوان نیرنگ انجام ندادند؛ بلکه مىخواهند واقعا تسلیم قرآن شوند. گروه عظیم دیگرى که از
جنگ خسته شده بودند و تاب و توانى در خود براى ادامه جنگ نمىدیدند، این موضوع را بهانه خوبى براى کنارهگیرى از جنگ و عافیتطلبى دانستند و گروه سومى از منافقان بودند که عداوت و کینه امام علیه السّلام را در دل داشتند و منتظر دستاویزى بودند. هنگامى که قرآنها را بر سر نیزه دیدند با خود گفتند الان بهترین موقع براى دست برداشتن از یارى على علیه السّلام است آنها هم فریاد برآوردند که جنگ را پایان دهید و گروه کمترى بر ادامه جنگ اصرار ورزیدند که در پیشاپیش آنها مالک اشتر بود، فریاد زد واى بر شما آیا بعد از نزدیک شدن پیروزى، مىخواهید عقبنشینى کنید؟ اى نابخردان نادان! … ولى گروهى که دست از جنگ کشیده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهدیدش کردند و فریاد «المصاحف المصاحف و الرّجوع إلیها لا نرى غیر ذلک» را سر دادند و امام علیه السّلام را وادار ساختند که مسئله حکمیت را بپذیرد. در این هنگام امام علیه السّلام سخن بالا را ایراد فرمود که خلاصهاش این بود: شما در گذشته پیرو من بودید و من امیر شما؛ ولى الآن شما مىخواهید امیر باشید و من مأمور. شما مىخواهید با هر شرایطى که ممکن است، زنده بمانید با این حال من چگونه مىتوانم شما را باز دارم؟!
أیّها النّاس، إنّه لم یزل أمری معکم على ما أحبّ، حتّى نهکتکم الحرب، و قد، واللّه، أخذت منکم و ترکت، و هی لعدوّکم أنهک.
لقد کنت أمس أمیرا، فأصبحت الیوم مأمورا، و کنت أمس ناهیا، فأصبحت الیوم منهیّا، و قد أحببتم البقاء، و لیس لی أن أحملکم على ما تکرهون!
ترجمه
اى مردم! پیش از این، وضع من و شما آنگونه بود که دوست مىداشتم (زیرا همه تسلیم فرمان من بودید) تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چارهاى جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنان کوبندهتر و خستگى آفرینتر بود. من دیروز امیر و فرمانده بودم؛ ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم!! دیروز من شما را نهى مىکردم؛ ولى امروز شما مرا نهى مىکنید و این در حالى است که شما بقاى در دنیا را (به قیمت از دست دادن پیروزى بر دشمن) دوست دارید و من نمىتوانم شما را به چیزى که دوست ندارید وادار کنم!
شرح و تفسیر
همرزمان سست و نادان
همانگونه که در بالا آمد، این سخن را هنگامى امام ایراد فرمود که علىرغم میل باطنى او اکثریت لشکریانش- به دلایل مختلفى- اصرار بر پایان جنگ و
تسلیم در برابر امر حکمین داشتند. حضرت در واقع به این سؤال پاسخ مىدهد که چرا تسلیم توطئه عمرو عاص در بالا بردن قرآنها بر سر نیزهها و پذیرش امر حکمین شد، مىفرماید: «اى مردم! پیش از این، وضع من و شما آنگونه بود که دوست مىداشتم (همه تسلیم فرمان من بودید) تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چارهاى جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنانتان کوبندهتر و خستگى آفرینتر بود»؛ (أیّها النّاس، إنّه لم یزل أمری معکم على ما أحبّ، حتّى نهکتکم(2) الحرب، و قد، و اللّه، أخذت منکم و ترکت، و هی لعدوّکم أنهک).
این سخن در واقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است. آنها که مىدانستند پایانش پیروزى است؛ ولى متأسّفانه در اقلیّت بودند. امام در این سخن از یک سو عذر خود را در پذیرش پیشنهاد آتشبس و قبول حکمیّت در مقابل این اقلیّت بیان مىکند و از سوى دیگر اعتقاد واقعى خود را به لزوم ادامه جنگ تا پیروزى نهایى در برابر اکثریت خسته از جنگ بیان مىدارد و کثرت شهدا را مجوّز تسلیم در برابر خواستههاى انحرافى دشمن نمىداند.
سپس در توضیح این سخن مىافزاید: «من دیروز امیر و فرمانده بودم؛ ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم دیروز من شما را نهى مىکردم؛ ولى امروز شما مرا نهى مىکنید و این در حالى است که شما بقاى در دنیا را (به قیمت از دست دادن پیروزى بر دشمن) دوست دارید و من نمىتوانم شما را به چیزى که دوست ندارید وادار کنم»؛ (لقد کنت أمس أمیرا، فأصبحت الیوم مأمورا، و کنت أمس ناهیا، فأصبحت الیوم منهیّا، و قد أحببتم البقاء، و لیس لی أن أحملکم على ما تکرهون!).
این سخن باز پاسخى است به دو گروه: اقلیتى که طرفدار ادامه جنگ تا پیروزى بودند و نسبت به قبول امر حکمین و پایان نبرد در آستانه پیروزى ایراد داشتند، حضرت مىفرماید: من چه کنم زمام کار را از دست من گرفتهاند و امر فرماندهى را متزلزل ساخته و سر به طغیان برداشتهاند و از سوى دیگر به اکثریتى که تسلیم پیشنهاد دشمن شده بودند مىگوید: شما نه به موجب احترام قرآن این پیشنهاد را پذیرفتید؛ بلکه به سبب حبّ بقا و فرار از فداکارى در راه خدا بود.
نکته
از دست دادن فرصتى بزرگ!
لحن بسیار ملایم کلام بالا که نشان مىدهد امیرمؤمنان على علیه السّلام در مقابل مخالفان ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد، ممکن است موجب این سؤال شود که چرا امام به مالک اشتر اجازه نداد تا با قاطعیت جنگ را که در مراحل نهایى و آستانه پیروزى بود، پیش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنى امیّه و پیروانشان رهایى بخشد؟
پاسخ این سؤال را باید در لابهلاى تاریخ صفّین جستجو کرد.
توضیح اینکه در بحثهاى گذشته به این نکته اشاره کردیم که مخالفان جنگ تنها فریبخوردگان از صحنه سازى عمرو عاص و بالا بردن قرآنها بر سر نیزهها نبودند؛ بلکه گروهى از افراد ضعیف الاراده که آماده ادامه جنگ نبودند و گروهى از منافقان و دشمنان امام که فرصت را براى گرفتن ماهى از آب گلآلود مناسب مىدیدند، دست به دست هم داده بودند و با شدّت از امام مىخواستند که جنگ را متوقف کند.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این باره مىنویسد که امام علیه السّلام به مالک اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد، مالک پیغام فرستاد
من چگونه باز گردم در حالى که نشانههاى پیروزى ظاهر شده است. به امام عرض کنید فقط یک ساعت به من مهلت بدهد، من کار را تمام مىکنم. گروه کثیرى که اطراف امام علیه السّلام را گرفته بودند هنگامى که پیغام مالک را شنیدند خشمگین شدند و (با نهایت بىشرمى) به امام علیه السّلام گفتند: ظاهرا به مالک دستور دادهاى دست از جنگ بردارد؛ ولى در پنهان، کسى را مأمور کردهاى که فرمان ادامه جنگ به او بدهد اگر الساعه او را برنگردانى تو را خواهیم کشت همانگونه که عثمان را کشتیم. نمایندگان امام علیه السّلام به سوى مالک اشتر بازگشتند و به او گفتند آیا دوست دارى که تو در اینجا پیروز شوى؛ ولى پنجاه هزار شمشیر بالاى سر امیرمؤمنان على علیه السّلام کشیده شده باشد؟! (و قصد شهید ساختن او را داشته باشند).
مالک گفت: مگر چه خبر است؟ گفتند: تمامى لشکر اطراف حضرت را گرفتهاند و او بر زمین نشسته و شمشیرها بالاى سر او برق مىزند و مىگویند اگر اشتر برنگردد تو را خواهیم کشت. اشتر گفت واى بر شما، سبب چیست؟ گفتند: قرآنها را بر سر نیزهها کردهاند، اشتر گفت: آرى به خدا سوگند هنگامى که آن منظره را دیدم گفتم باید منتظر اختلاف و فتنه بود.
مالک بلافاصله برگشت و مشاهده کرد که جان امیر مؤمنان علیه السّلام (در برابر این گروه نادان و منافق) در خطر است و بعضى تا آن حد، پیش رفتهاند که آن حضرت را میان دو چیز مخیر کنند یا تسلیم معاویه شود یا او را بکشند، در حالى که جز جماعت اندکى یار و حامى نداشت. هنگامى که چشم مالک اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش کرد و گفت: واى بر شما آیا بعد از پیروزى، خاک ذلت و تفرقه بر سرتان پاشیده شده اى کم خردان! اى سفیهان. آنها نیز مقابله به مثل کرده و به اشتر بد گفتند و سپس فریاد زدند: قرآنها، قرآنها را دریابید، غیر از این راهى نمىبینیم.
در این هنگام امام علیه السّلام در برابر پیشنهاد حکمیت، تسلیم شد تا مشکل
عظیمترى را با مشکل کوچکترى برطرف سازد و گفتار بالا را ایراد فرمود: (کنت أمس أمیرا، فأصبحت الیوم مأمورا …).(3)
بعضى از قراین و شواهد نشان مىدهد که مسئله بالا بردن قرآنها بر سر نیزهها توطئه مشترکى از سوى منافقان و افراد نفوذى در سپاه امیر مؤمنان على علیه السّلام و گروهى از شامیان به سرکردگى عمرو بن عاص و همکارى اشعث بن قیس منافق که در لشکر امام حضور داشت، بود و آنها مىخواستند به هر قیمتى شده جلوى پیروزى امام علیه السّلام را بگیرند و سادهلوحان را بفریبند.(4)
در ذیل خطبه 35، جلد دوم، صفحه 364 نیز بحث مشروحى درباره حکمیت داشتیم که در واقع تکمیلى براى این بحث محسوب مىشود.
1) سند خطبه:از جمله کسانى که قبل از مرحوم سیّد رضى این خطبه را نقل کردهاند، نصر بن مزاحم در کتاب صفین و ابن قتیبه دینورى در الامامة و السّیاسة و مسعودى در مروج الذّهب است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 107).
2) «نهکتکم» از ریشه «نهک» بر وزن «نهى» در اصل به معناى کهنه کردن و فرسودن است و در مواردى که انسان به رنج و تعب شدید مىافتد و درهم کوبیده مىشود به کار مىرود.
3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 30- 31.
4) براى آگاهى بیشتر در این زمینه به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 214 مراجعه کنید.