و من کلام له علیه السّلام
و قد سمع قوما من أصحابه یسبّون أهل الشّام أیّام حربهم بصفّین
از سخنان امام علیه السّلام است
این سخن را هنگامى ایراد کرد که شنید عدّهاى از اصحابش در صفّین شامیان را دشنام مىدادند.(1)
خطبه در یک نگاه
در کتاب مصادر نهج البلاغه مىخوانیم که حجر بن عدى و عمرو بن حمق که از اصحاب معروف على علیه السّلام بودند (در ایّام صفین) به شامیان دشنام مىدادند، امام آنها را خواست و از این کار نهى فرمود، عرض کردند: اى امیر مؤمنان مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: آرى! عرض کردند مگر آنها بر باطل نیستند؟ فرمود: آرى! عرض کردند: پس چرا ما را از بدگویى به آنان نهى مىکنى؟ فرمود: من دوست
ندارم زبان شما به دشنمام آلوده شود و در ادامه، این گفتار را ایراد فرمود و در آن راه بهترى را ارائه داد و آن دعا براى هدایت گمراهان و وحدت مسلمین و خاموش شدن آتش جنگ است.
این سخن نشان مىدهد که امام علیه السّلام در عین قاطعیّت در برابر دشمن، از خشونتهاى بىمورد که نشانه ضعف شخصیّت است جلوگیرى مىفرمود.
إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین، و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم، و ذکرتم حالهم، کان أصوب فی القول، و أبلغ فی العذر، و قلتم مکان سبّکم إیّاهم: اللّهمّ أحقن دماءنا و دماءهم، و أصلح ذات بیننا و بینهم، و اهدهم من ضلالتهم، حتّى یعرف الحقّ من جهله، و یرعوی عن الغیّ و العدوان من لهج به.
ترجمه
من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیکتر و براى اتمام حجّت رساتر است. شما باید بهجاى دشنام چنین مىگفتید: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن (و آتش جنگ را خاموش فرما) میان ما و آنها را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانى که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنى با حق اصرار مىورزند ازآن دست بردارند و (به راه راست) باز گردند.
شرح و تفسیر
دشنام نه، دعا کنید!
آنچه در این کلام آمده است، دستور مهم اخلاقى و اجتماعى است که مىتواند آثار زیادى داشته باشد و آن نهى از بدگویى به دشمن و سبّ و لعن اوست که ممکن است آتش خشم او را برافروزد و کینهها را عمیقتر سازد.
همانگونه که گذشت این سخن را امام زمانى گفت که در ماجراى صفین شنید
بعضى از یارانش به اهل شام بدگویى مىکنند. فرمود: «من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیکتر و براى اتمام حجّت رساتر است»؛ (إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین، و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم، و ذکرتم حالهم، کان أصوب فی القول، و أبلغ فیالعذر).
«سبّاب» به کسى گفته مىشود که بسیار بدگویى مىکند و حقیقت «سبّ» بدگویى کردن و دشنام دادن توأم با هتک طرف است؛ مانند خطاب کردن طرف به احمق، بىشعور، پست، رذل و امثال آن.
لعن کردن یکى از مصداقهاى «سبّ» است و «قذف» (نسبتهاى نارواى ناموسى دادن) از مراحل شدید «سبّ» است و در بسیارى از موارد، حدّ شرعى هم دارد. به یقین منظور امام در گفتار بالا این نوع سبّ نیست، زیرا قذف حرام و از گناهان کبیره است؛ نه از مکروهات.
امام علیه السّلام در این خطبه یارانش را از این کار باز مىدارد، هرچند حق داشتند دشمن را به اینگونه خطابها مخاطب سازند و بهجاى آن دستور مىدهد صفات زشت و اعمال بد آنها را مورد نقد قرار دهند و حجّت را بر آنها تمام کنند که هم تأثیر بیشترى دارد و هم بهانه به دست دشمن براى مقابله به مثل نمىدهد.
درباره سبّ و لعن به طور کلّى سخنى داریم که در بحث نکات خواهد آمد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن با بیان مصداق روشنى، شیوه برخورد با دشمن را در اینگونه موارد، تعلیم مىدهد و مىفرماید: «شما باید بهجاى دشنام چنین مىگفتید: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن! میان ما و آنها را اصلاح فرما! و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانى که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنى با حق اصرار مىورزند از آن دست بردارند و (به راه
راست) باز گردند»؛ (و قلتم مکان سبّکم إیّاهم: اللّهمّ احقن(2) دماءنا و دماءهم، و أصلح ذات بیننا و بینهم، و اهدهم من ضلالتهم، حتّى یعرف الحقّ من جهله، و یرعوی(3) عن الغیّ و العدوان من لهج(4) به).
امام علیه السّلام در این عبارت پرمعناى خود سه دعا فرموده و یا به تعبیر دیگر سه تقاضا از پیشگاه خدا دارد: نخست اینکه آتش جنگ خاموش گردد و خونهاى طرفین ریخته نشود. دیگر اینکه علاوه بر آتشبس، صلح و دوستى درمیان دو گروه، برقرار گردد و مسلمین متّحد و یکپارچه شوند. سوم اینکه گمراهیهایى که دامان آنها را گرفته و آنان را از رسیدن به حق باز مىدارد از ایشان دور شود؛ ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از ستیزجویى و دشمنى با حق دست بردارند.
این دعاها به خوبى نشان مىدهد که تا چه حد امام علیه السّلام داراى سعه صدر بوده و لطف و رحمت حتّى نسبت به دشمنان خود داشته است و با آنهمه ظلم و جنایتى که در حق امام و یارانش روا داشتند کمترین سخنى که دلیل بر انتقامجویى باشد؛ بیان نمىفرماید و حتّى دوستانش را از سبّ و دشنام و بدگویى به دشمن، نهى مىکند.
نکته
سبّ و لعن
بسیارى از ارباب لغت تصریح کردهاند که «سبّ» همان شتم و دشنام دادن و
بدگویى کردن است و بعضى لعن را هم مصداقى از آن دانستهاند.(5)
به یقین هیچ مؤمنى را نباید سبّ و لعن کرد و درباره کافران و مخالفان حق نیز اصل بر ترک آن است، چرا که غالبا با دو اثر منفى همراه است: نخست اینکه چه بسا طرف مخالف، مقابله به مثل کند و به مقدّسات توهین نماید، لذا در آیه 108 سوره انعام مىخوانیم: ««وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ»؛ به (معبود) کسانى که غیر خدا را مىخوانند دشنام ندهید مبادا آنها نیز از روى نادانى (و ظلم) خدا را دشنام دهند».
دیگر اینکه ممکن است اینگونه بدگوییها آنها را تحریک کند و به اصطلاح روى دنده لج بیفتند و پافشارى آنها در کفر و ضلالت بیشتر گردد.
ولى این قاعده؛ مانند هر قاعده کلى دیگر موارد استثنایى دارد. به همین دلیل در نهج البلاغه یا عبارات دیگر معصومین علیهم السّلام گاه بدگوییهایى نسبت به مخالفان شده و در قرآن مجید نیز لعن درباره گروههایى آمده است.
در خطبه 19 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام به اشعث بن قیس منافق که سخنى توهینآمیز و بىادبانه در برابر امام علیه السّلام گفت، فرمود: «علیک لعنة اللّه و لعنة اللّاعنین حائک بن حائک منافق بن کافر؛ لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد اى بافنده (دروغ) فرزند بافنده و اى منافق فرزند کافر».
نیز هنگامى که مروان در جنگ جمل اسیر شد و او را خدمت امام علیه السّلام آوردند، امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام نزد پدر خود براى او شفاعت کردند و امام علیه السّلام او را آزاد ساخت. امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام عرض کردند: اى امیر مؤمنان! لازم است مروان با شما بیعت کند؟ امام علیه السّلام فرمود: مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد من نیاز به بیعت او ندارم. دست او همچون دست یهودى است «إنّها کفّ
یهودیّة»(6)؛ ولى سبّ مؤمن با تقوا از گناهان عظیم است؛ در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم که فرمود: «سباب المؤمن فسوق و قتاله کفر و أکل لحمه معصیة و حرمة ماله کحرمة دمه؛ سبّ و دشنام فرد با ایمان گناه بزرگى است و جنگیدن با او کفر است و خوردن گوشت او (غیبت کردن) معصیت است و احترام مالش همچون احترام خون است».(7)
در حدیث دیگرى مىخوانیم که مردى خدمت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله عرض کرد: مرا وصیّتى کن! از جمله امورى که رسول خدا به او سفارش کرد این بود: «لا تسبّوا النّاس فتکسب العداوة بینهم؛ به مردم سبّ و دشنام ندهید که سبب عداوت و دشمنى درمیان آنها مىشود».(8)
این نکته قابل توجّه است که اصحاب معاویه، هرچند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فى الارض بودند باز امام علیه السّلام اصحاب خود را از سبّ آنها در ایّام جنگ صفّین نهى فرمود، زیرا در آنجا شرایط خاصّى بود که ممکن بود سبّ آنها آتش جنگ را شعلهورتر سازد.
در مورد لعن نیز از آیات قرآن استفاده مىشود که خداوند عدهاى را لعن کرده و یا اجازه لعن آنها را داده است از جمله درباره شیطان مىفرماید: ««وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ»؛ و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود»(9) و در ارتباط با گروهى از مرتدّین مىفرماید: ««أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ»؛ کیفر آنها این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر آنها خواهد بود»(10) و درباره ظالمان نیز مىفرماید: «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى»
«الظَّالِمِینَ»(11) و درباره پیمان شکنان و قاطعان رحم و مفسدان در زمین مىفرماید: «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»(12) و درباره کسانى که کتمان حق مىکنند، مىفرماید: ««أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»؛ خداوند و همه لعنت کنندگان آنها را لعنت مىکنند».(13)
بىشک لعن در لغت به معناى طرد کردن و دور ساختن است که گاه به صورت عملى انجام مىشود و گاه به صورت لفظى یا در شکل نفرین؛ مثلا گفته مىشود: «لعنة اللّه علیک» یعنى خدا تو را از رحمتش دور دارد.
مسلّم است که هیچ مؤمنى را نمىتوان لعن کرد؛ ولى افراد بىایمان و منافق و کسانى که گناه عظیمى مانند ظلم و ستم و فساد و ایجاد تباهى در زمین و امثال آن مرتکب مىشوند مستحق لعناند، بنابراین لعن مخصوص کافران و منافقان نیست.
1) سند خطبه:این کلام را گروهى از راویان حدیث و مورّخان قبل و بعد از سیّد رضى نقل کردهاند: مانند ابو حنیفه دینورى در کتاب اخبار الطوال و نصر بن مزاحم در کتاب صفّین و سبط بن جوزى در تذکرة الخواصّ و بعضى دیگر. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 103).
2) «احقن» از ریشه «حقن» بر وزن «حمد» در اصل به معناى نگهدارى و حفظ چیزى است و هنگامى که در مورد «دماء» به کار مىرود مفهومش جلوگیرى از خونریزى است.
3) «یرعوى» از «رعو» بر وزن «رعد» به معناى خوددارى کردن و بازگشتن از کارى گرفته شده است. قابل توجّه اینکه گاه واژه «رعو» به صورت رباعى (رعوى بر وزن دعوا) به کار رفته و همان معناى فوق را مىدهد و به گفته بعضى از ارباب لغت واژه «ارعوى» از واژههاى کمنظیر است و در صیغههاى فعل معتل مانند آن دیده نشده است. براى توضیح بیشتر به لسان العرب ماده «رعو» مراجعه فرمایید.
4) «لهج» از ریشه «لهج» بر وزن «کرج» به معناى وابستگى و شیفتگى به چیزى و حریص بودن به آن است.
5) به مصباح المنیر و لسان العرب مراجعه شود. مرحوم محقق خویى نیز در شرح خود بر نهج البلاغه این معنا را در تفسیر واژه سبّ آورده است.
6) شرح بیشتر در این مورد راى در جلد سوم همین کتاب بخوانید.
7) کافى، ج 2، ص 360، باب السباب، ح 2 و 3.
8) همان مدرک.
9) ص، آیه 78.
10) آل عمران، آیه 87.
11) هود، آیه 18.
12) رعد، آیه 25.
13) بقره، آیه 159.